برای امامت، فصل دوم، جلسه سوم

دریافت

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم‏

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیّدنا و نبیّنا ابی القاسم المصطفی محمد  و آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.

دلایل بیان کردن ایراد خطبه فدکیه

 مطلبی را که در مورد خطبه فدکیه[۱] حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیهاس) محل توجه است و باید به آن دقت بشود این است که چه فضا و بستری صدیقه طاهره (سلام‌الله‌علیهاس) را وادار به سخنرانی کرد و تمرکز فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیهاس) روی چه محوری هست و به چه دلیل و چه ذهنیت‌هایی مورد هجوم فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیهاس) قرار می‌گیرد؟ مگر چه اتفاقی رخ داده؟ مگر چه برداشت‌هایی صورت گرفته؟ که از آن تعبیر به ارتکازات جامعه و پیش‌فرض‌های جامعه می‌شود.

عرصه فرهنگ، عرصه‌ای است که آنجا آن باورها و ارتکازات جامعه شکل می‌گیرد و یک سری چیزها بدیهی سازی و عادی‌سازی شده و پذیرفته و تلقی می‌شود. این تلقیات، جامعه باور می‌شود یک سری چیزها و یک سری چیزها هم ضد باور می‌شود. یک سری چیزها ارزش می‌شود و یک سری چیزها ضد ارزش می‌شود.

رسانه‌ها روی این موضوع بشدت اثر دارند، قدرتمندان و دولتمندان بسیار روی این اثر دارند و یک سری چیزها در جامعه باور می‌شود و شکل می‌گیرد در اذهان و عادی و معمولی می‌شود و. به خورد جامعه می‌رود. این جهاد تبیین یعنی به جان این تلقیات و این افکار افتادنافتادند و این‌که مطابقت با حق ندارد وقتی‌که درست نیست، و این کار سختی است.

باور را تغییر دادن خیلی کار سختی است و از تغییر رفتار به‌مراتب سخت‌تر است. رفتار یک بروز ظاهری دارد، جامعه می‌بیند، نسبت به آن واکنش نشان می‌دهد، مخصوصاً وقتی رفتاری باشد که جامعه نسبت به آن زاویه دارد و قبول ندارد. ولی تغییر باورها خیلی سخت است، خصوصاً وقتی‌که جامعه آن را پذیرفته و باور کرده است و در خودش راه داده و غیر این باور را قبول نمی‌کند و هرکسی که خلاف این باور حرکت می‌کند را دچار انحطاط و انحراف می‌داند و یا تندرو می‌داند، مخلّ زندگی مردم می‌داند، اینجا ایستادن و دفاع کردن و بیان حق کردن و تبیین حق کردن خیلی کار دشواری است، این می‌شود جهاد.

جهاد انبیاء از حیث فکری و فرهنگی و محتوایی، یک چنین جنسی است. جهاد حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیهاس) هم این شکلی است. چه باوری مگر هست که حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیهاس) با این باور دارند درگیر می‌شوند. چه باوری مانع رخ دادن آن هدفی شده که حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیهاس) به دنبال آن است. چی باعث شده که امیرالمؤمنین از جامعه ترد بشود و منزوی بشود. کدام باور و کدام تلقی و کدام ارتکاز؟

جایگاه انسان در هستی

جلسه‌ای که با رفقای این مجموعه در مشهد داشتیم نکاتی را عرض کردیم، یک مقدار دیگر و بحث دیگرش را این جلسه با دوستان انشاءالله مرور می‌کنیم. عمیق‌ترین باوری که تا درست نشود بقیه معارف دین عرصه برای ارائه پیدا نمی‌کنند، باور به جایگاه انسان و تعریف انسان است. کمی در این مورد باید بیشتر باهم صحبت کنیم.

آن زیرساختی که اگر خراب بشود دیگر همه‌چیز خراب می‌شود و شیطان هم اتفاقاً دقیقاً همین نقطه را می‌خواهد خراب کند و انبیاء هم دقیقاً همین نقطه را می‌خواهند آباد کنند، رویکرد ما در مورد خودمان است که ما کی هستیم و چی هستیم؟ در کجا هستیم و به کجا هستیم و از کجا هستیم؟[۲] این‌ها سؤالات بنیادین است و معمولاً هم جدی گرفته نمی‌شود.

اصلی‌ترین سؤالات زندگی ما همین‌هاست. ما کی هستیم؟ انسانی کی است؟ اتفاقاً کسانی معمولاً به دین روی می‌آورند که با چنین سؤالی مواجه بشوند، آن سؤال اصلی همین است. این‌که گفته می‌شود معرفت نفس پایه تمام معارف است، و حتی شناخت خدا وابسته به شناخت انسان است، درواقع همین است. این‌که ما کی هستیم و چی هستیم؟ همه‌چیز را این جایگاه تعیین می‌کند. مدل سبک زندگی که ما انتخاب می‌کنیم به همین ربط دارد، مدل سبک زندگی‌ای که انتخاب می‌کنیم به همین ربط دارد، مدل قانونی که انتخاب می‌کنیم به همین ربط دارد، ارزش‌ها و ضد ارزش‌هایی که در جامعه تعریف می‌شود به همین ربط دارد، همه برمی‌گردد به این‌که ما تعریفمان از انسان چی است و انسان کی است؟ کدام انسان؟ این همان سؤال جدی و اساسی است و این نیاز در انسان اصیل‌ترین و مهم‌ترین و حیاتی‌ترین نیاز در انسان چی است؟ انسان چی می‌خواهد؟ این خیلی سؤال مهمی است.

کاری که شیاطین می‌کنند و طواغیت می‌کنند، این است که این سؤال را تخفیف می‌دهند و پایین می‌آورند و این ادراک را تنزل می‌دهند و سطحی می‌کنند. این‌که ما کی هستیم، و چه می‌خواهیم را خلاصه می‌کنند در همین ابعاد مادی و این موجود افلاکی را خاکی می‌کنند. همه تعریف از انسان می‌شود در عرصه خاک و در برهه پنجاه شصت‌ساله و در همین برهه خوردوخوراک و ازدواج و مسکن و امنیت و رفاه و بهداشت و این حرف‌ها.

سقف آرزوهای انسان از سقف یک طویله افزایش پیدا نمی‌کند. این می‌شود چالش اصلی و انسان خودش را هم‌ردیف و هم‌طراز حیوانات می‌بیند و به نیازی بیش از نیازهای حیوانی خودش توجه باور ندارد. این می‌شود همان چیزی که در عرصه حس و تجربه می‌بیند، می‌شنود و درک می‌کند. همه زندگی‌اش همین‌هاست. معنای حیات برایش همین است، معنای نیاز برایش همین است، معنای کمال برایش همین است. در رتبه گذاری و ارزش‌گذاری آدم موفق کسی را می‌داند که شکمش سیر است،‌ جیبش پر از پول است، ماشینش خوب است، سفرهایش به راه است و همه دغدغه صبح تا شبش رسیدن به همین‌هاست. و جامعه‌ای را برخوردار می‌بیند که به این‌ها رسیده است. مهم هم نیست به چه قیمتی و چه بهایی و چه کیفیتی و به چه دلیلی. همین‌که این برایش حاصل بشود، برده است. همین‌قدر می‌خواهد.

طریقت زندگی

احسن اساساً به تعبیر سوره مریم[۳]همه همّ و غمّش به این است که اساس بهتر داشته باشد و صورت زندگی‌اش که به قول امروزی‌ها می‌گویند منظره زندگی‌اش، یک ویوی دلربا و جذابی باشد. ویترین زندگی‌اش و بیرون زندگی‌اش، یک بیرونی جذاب و دلربا باشد. همه همّ و غمش به همین است. صبح بلند می‌شود، سر کار می‌رود، پول درمی‌آورد، سروکله می‌زند با بقیه، اصلاً هدفش از درس خواندن و دانشگاه رفتن و حتی ممکن است حوزه رفتن هم همین‌ها باشد که اسمی دربیاورد و پولی دربیاورد و چهار نفر را زیردست بگیرد و موقعیتی پیدا کند. همه هدفش از زندگی همین است، چون تعریفش از انسان همین است.

عمیق‌ترین و دقیق‌ترین کار ضد فرهنگی، خراب کردن تعریف انسان در ذهن انسان است که نکته مهمی است. و درست‌ترین و دقیق‌ترین کار فرهنگی، اصلاح تعریف انسان برای انسان است. انبیاء آمدند به ما خودمان را معرفی کنند. آمدند که خودمان را به خودمان نشان بدهند. یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول [۴] آمده‌اند به ما بگویند که ما کی هستیم و کی نیستیم. آمده‌اند به ما بگویند انسان کی است و ناانسان کی است. ما ناانسان و انسان را قاتى نکنیم و معمولاً آن تعریفی که ما از خودمان داریم، تعریفی که از کمالمان داریم، تعریفی که از نیازمان داریم،‌ تعریفی که از پیشرفت خودمان داریم، تعریفی که از جامعه‌مان دارم، همه این‌ها ناظر بر ناانسان است. جامعه برخوردار و متنعم جامعه‌ای را می‌دانیم که در آن ماشین‌های باکیفیت باشد.

 البته در جامعه باید ماشین باکیفیت هم باشد، باید خانه مقاوم و ایمن هم باشد، باید خانه برای همه باشد و امکانات و رفاه برای همه باشد،‌ ولی این‌ها مساوی با انسان و انسانیت و فضایل انسانی نیست. که اگر یک‌وقتی نبود مساوی باشد با رذایل انسانی. این‌ها وسایل انسانی است،‌ فضائل انسانی نیست، این‌ها فضیلت نیست،‌ وسیله است. این‌ها ابزار است،‌ البته ابزار خیلی مهم است و نبود ابزار باعث می‌شود که اهداف و نتایج حاصل نشود، ولی بودنش هم به معنای حاصل شدن نتایج و اهداف نیست.

هدف خلقت انسان

 انسانی که شکمش سیر است، این‌طور نیست که به غایت وجودی خودش رسیده باشد، ما نیامده‌ایم اینجا که سیر باشیم، ما نیامده‌ایم که فقط ازدواج کنیم،‌ نیامده‌ایم که فقط یک زندگی خوب و با آرامش و بی‌دغدغه که بعد سؤال کنیم که چرا حاصل نشد؟ اتفاقاً خیلی وقت‌ها مسیر رشد و شکوفایی انسان عبور از این‌هاست. از دست دادن این‌هاست، به مخاطره انداختن این‌هاست. انبیاء اتفاقاً این زندگی مادی و حیوانی مردم را دستخوش بلا و تغییر و تلاطم می‌کنند، به معرض و به کام خطر می‌برند.

وَکَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکَانُوا ۗ وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِین[۵] آن‌هایی که شانه‌به‌شانه انبیاء حرکت می‌کنند زخم برمی‌دارند، جراحت دارند، مصیبت دارند، گرفتاری دارند، تنهایی دارند، غربت دارند، بدنامی دارند، این نیست که اگر انبیاء آمدند، اولاً در اولین حرکت و با اولین آورده نام و نان و اعتبار و آرامش دنیایی و این‌ها به ارمغان بیاورند، اتفاقاً خیلی وقت‌ها همین هم به هم می‌ریزد. به حضرت موسی می‌گفتند قبل از اینکه تو بیایی ما گرفتار بودیم و بعدازاین که آمدی هم هنوز ما گرفتاریم و داریم اذیت می‌شویم، پس بودن تو چه خاصیتی برای ما دارد؟ این به این معناست که تعریف این‌ها از انسان درست نیست. این‌ها ناانسان را جای انسان گذاشتند.

انسان،‌ آسمانی است. انسان از زمین می‌گیرد برای صعود، برای تعالی، برای پرواز، إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَهٍ ذِکْرَى الدَّار[۶] آدرس خانه‌اش را فراموش نمی‌کند. یادش نمی‌رود که مرغ باغ ملکوت است. از این عالم خاک نیست و اینجا قفس است،‌ اینجا زندان است.

از کوفه آمده بود و به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کرد مشکلات زندگی‌ام خیلی زیاد است، حضرت راهکاری به او دادند، بعد یک سؤالی پرسیدند. حضرت جا خورد. طرف توقع نداشت که حضرت این‌جوری سؤال کنند. حضرت فرمودند از کوفه که آمدی، زندان کوفه را هم سر زدی؟ گفت بله. سؤال کردند وضعیت چطور بود؟ گفت خیلی خراب بود، شلوغ، کثیف، به‌هم‌ریخته و آزاردهنده، فکر می‌کردند حضرت می‌خواهند آمار بگیرند و از یکی از رفقایشان بپرسند که در کوفه زندانی است.

حضرت فرمودند: دنیا هم زندان مؤمن است[۷]، زندگی همین است. اصلاً توقع نداشت که حضرت از اینجا به آنجا بروند. اینجا برای مؤمن زندان است، البته به این معنا نیست که ما الکی بخواهیم فشار به خودمان یا دیگران وارد کنیم، ولی محدود است. اینجا انسان در حبس و در فشار است، اینجا دست و پای ما بسته است، اینجا یک دوره‌ای است که باید بگذرانیم تا آزاد بشویم، اینجا اسفلالسافلین[۸] است.

این تعریف از انسان خیلی مهم است. البته این‌جور نیست که همین تعریف هم خوشایند باشد برای هرکسی. استادی داشتیم می‌گفت در همین قم یک‌وقت یک جوانی آمده بود خانه ما که دنبال کفتربازی بود. این در مورد کبوتر و این‌ها صحبت می‌کرد و یادم هم نیست که به چه مناسبتی مهمان خانه ما شده بود. در مورد کبوتر خیلی با عشق و آب‌وتاب صحبت می‌کرد. گفت این کبوترها را فلان ساعت پرواز می‌دهم و این‌طوری می‌چرخند و دوباره این‌ها را می‌گذارم در قفس، این‌جوری جَلد می‌شوند و این‌طوری فلان می‌شود.

استاد می‌گفت من خوب گوش دادم و بعد شروع کردم با این حرف زدم. گفتم تو خودت هم کبوتری و باید پرواز کنی. دیدم سرش داخل گوشی است. دیدم خانم این آقای کبوترباز آن‌طرف نزد خانم‌ها بود. خانم من بعداً به من گفت این کبوترباز پیامک داده بود به خانمش و ظاهراً خانم استاد در گوشی خانم آن کبوترباز دیده بود، که پیامک داده که حاج‌آقا زیاد حرف می‌زند پاشو زودتر برویم. من چیز خاصی نگفتم و گفتم تو خودت هم کبوتری. انبیاء آمده‌اند پروبال تو را باز کنند و پروازت بدهند.

این‌جوری نیست که این‌ها برای هرکسی جاذبه داشته باشد و هرکسی میل به پرواز داشته باشد. البته گفتن و شنیدن این‌ها شیرین است، ولی آدم همین‌که شروع می‌کند، می‌بیند که قید خیلی چیزها را باید بزند، نه طعمی و نه مزه‌ای و نه پروازی. چیزی برای آدم حاصل نمی‌شود، بیشتر آن‌ها درد و رنج و غصه و محرومیت و حرف ناسزا شنیدن و ملامت کشیدن و محرومیت و ما بنا می‌کنیم به این‌که این حرف‌ها را دنبالش راه بیفتیم.

همان اول کار فامیل‌ها جمع می‌شوند، عروسی می‌گیرند، پارتی می‌گیرند، تولد می‌گیرند، شب یلدا می‌گیرند و ما هم نباید برویم. بعد هم عکس‌هایش را در گروه خانوادگی می‌گذارند و آدم لجش می‌گیرد و می‌سوزد. محرم و نامحرم با همدیگر جمع می‌شوند و مافیا بازی می‌کنند. شما هم چون اختلاط با نامحرم است، در آن جلسه نباید حضور داشته باشی. این‌که از هرچی کیف و حال و رفاقت و صمیمیت و رفیق و این‌هاست آدم می‌افتد. این تلخی دارد. این‌ها امتحان است، صبر و باور آدم چقدر است؟ تا آرام‌آرام، یک‌چیزهایی در وجود آدم جوانه بزند و به ثمر بنشیند. کم‌کم از مسیری که انتخاب کرده لذت ببرد. کم‌کم طعم ایمان در جانش بنشیند. طعم ایمان خودش یک مقوله‌ای است در عبادات و ادعیه ما.

طعم ایمان یا پیروی از امام

 می‌فرماید: مَن کان أکثرُ همّهِ نیلَ الشّهَواتِ نُزِعَ مِن قلبهِ حلاوهُ الإیمان[۹]، از روایت عجیب‌وغریب و ترسناک است. کسی که بیشتر دغدغه‌اش این است که به شهوات برسد، شیرینی ایمان از دلش کشیده می‌شود و کَنده می‌شود. ایمان دیگر برایش طعم ندارد و به او کیف نمی‌دهد. ماها معمولاً نمازمان نماز اکراه و اجبار است. زورکی باید بلند شویم و یک نماز صبح لب طلوع آفتاب، بقیه نمازها هم جمع است و جماعات است و مسجد نزدیک است و با یک حالی لَا یَأْتُونَ الصَّلَوهَ إِلَّا وَ هُمْ کُسَالیَ [۱۰] ولی داریم کسانی که پرواز می‌کنند سمت نماز.

مرحوم آیت‌الله حق‌شناس به یک آقای اهل‌دلی در تهران دیده بود، این هم کرامت آقای حق‌شناس است و هم احوال آن آقا را نشان می‌دهد که کجا بوده. حاج‌آقا جاودان این را تعریف می‌کردند. می‌فرمودند با یکی از دوستان رفتیم خدمت آیت‌الله حق‌شناس، آقای حق‌شناس یک نگاهی به این دوست ما کرد و گفت آقا، آدم نماز را به خاطر مزه‌اش نمی‌خواند. دوست ما جا خورد. بعد با هم صحبت کردیم و گفت من واقعاً احساس می‌کنم نماز را به خاطر مزه‌اش فقط می‌خواندم.

یعنی می‌شود آدم به‌جایی برسد که نمازهایش به خاطر مزه باشد، یکی از این بالاتر هست که به او می‌گوید بیا بالا و توی مزه نماز نمان و بیا بالاتر. به قول آیت‌الله حسن‌زاده که می‌فرمود در ملکوت هم نمانید. من که در عالم حیوانیت و چک و سفته و وام و توی این‌ها مانده‌ام. اشکالی ندارد که آدم به این‌ها هم بپردازد، ولی این‌ها را به چشم توسعه وجودی خودش نبیند. که بالاخره بعد از بیست سال خانه‌دار شدم. خوب، حالا فکر می‌کنی توسعه پیدا کردی؟ بزرگ شدی و رشد کردی؟ به چیزی رسیدی؟

تازه این موهبت‌های معنوی را هم این‌ها که اهلش هستند موردتوجه قرار نمی‌دهند. مرحوم شیخ مرتضی زاهد، ظاهراً در امامزاده سید نصیرالدین تهران (خیابان خیام، سمت میدان اعدام) می‌گوید ظاهراً یک روز نماز صبح و بعد از سحر، و ظاهراً مشغول زیارت عاشورا بوده، در همین کتابی که از ایشان چاپ‌شده این مطلب هست، می‌گوید بالای مناره و گلدسته، مشغول دعا بودم، یک‌دفعه احساس کردم خیلی سبک هستم. آن‌قدر سبک هستم که اگر پایم را از روی مناره بردارم می‌گذارم روی زمین و همین کار را می‌کند و می‌گوید پای خودم را برداشتم و گذاشتم روی زمین. این‌قدر سبک شده و به لطافتی رسیده که از قوانین عالم ماده عبور کرده است.

می‌گوید این حال، چندساعتی من را به خودش مشغول کرده بود. ظاهراً ظهر یا شب بوده دیدم در خانه را می‌زنند، در را باز می‌کند می‌بیند یک پیرزنی است، پیرزن قد خمیده و از پیرزن‌های مسجدی و اهل نماز. می‌پرسید چی شده؟ می‌گوید آشیخ یک چیزی شده که می‌خواستم تعریف کنم ببینی چی بوده؟ شیخ پرسید چی شده؟ گفت بالا پشت‌بام خانه داشتم زیارت عاشورا می‌خواندم، احساس کردم خیلی سبک هستم و اگر پای خودم را بردارم می‌گذارم زمین. پا گذاشتم و آمدم توی حیاط خانه، حالا آمده‌ام بپرسم چنین چیزهایی مگر می‌شود؟ شیخ می‌گوید بله مادر می‌شود. این مال تو نبوده، مال من بوده است.

خدا خواست من را متوجه کند که پیرزن محل را هم اگر من بخواهم به همین مقامات می‌رسانم و فکر نکن خبری شده است.

این‌هایی که مال آن طرف است اینها بهش دل خوش نمی‌کنند، چه برسد به این چیزهایی که با حلال و حرام و همه چیز قاطی است. فی‌حلالها حساب و فی حرامها عِقاب.[۱۱] با این حق و ناحق کردن‌ها این وضعیتی است که می‌بینید در این مملکت این همه جُرم و نماینده مجلس شدن، به همین مبتهج است که من نماینده مجلس شدم و دوباره رأی آوردم.

یکی از بزرگان به نمایندگان فعلی مجلس، ظاهراً به نمایندگان تهران گفته بود جهنم همه شما قطعی شد، بهشتتان را سعی کنید در این چهار سال حاصل کنید. چون گردنت رفت زیر بار هرچی حق‌الناس و وکالت مردم و این چیزهاست. انشاءالله که از پس آن بربیایند. چه الانی‌ها و چه کسانی که بعداً می‌آیند. بعضی‌ها چه دست و پایی می‌زنند و چه کیفی هم می‌کنند. لذت‌های خیالی و توهمی.

حضرت علی (ع) در نامه به عثمان‌بن حنیف[۱۲] تعابیر عجیبی می‌فرمایند: فرمود کجایی، چکار می‌کنی و چی فکر کردی؟ سر یک سفره چرب، فرماندار هم که هستی و رئیس هستی و بزرگ شهر هستی و با بزرگان هم حشر و نشر داری، هتل‌های پنج ستاره تو را دعوت می‌کنند و ناهارهای آنچنانی هم می‌دهند. کجایی؟ علی فرمود: من هم بلدم که به عسل مصفا و ابریشم کذا برسم، ولی نخواستم الگوی من گاو و گوسفند و گوساله باشد. امیرالمؤمنین در نامه ۴۵ نهج‌البلاغه خیلی تعابیر تندی دارند.

می‌فرمایند: چشم علی روشن که بعد از یک عمر بیاید و به گوسفند اقتدا کند، خوب بخورد و خوب بچرخد و خوب کیف کند[۱۳]. این‌ها به همین نکته برمی‌گردد.

تعارض فاطمه و امیرالمؤمنین با مردم مدینه، نقطه تعارضشان اینجاست و از اینجا شروع می‌شود. تعریف آنها از انسان با یکدیگر تطابق ندارد. بعد دیگر هیچ چیزش به هم نمی‌خورد. امیرالمؤمنین از یک ابعادی برای همه جذاب است. کسی که ظلم نمی‌کند، کسی که این همه علم دارد، ولی این مدلی شدن و این مدلی بودن و با او سیر کردن خیلی سخت است.

بعضی از مسئولین ما که خیلی پرتلاش هستند، آدم خوشش می‌آید. می‌خوانیم و می‌شنویم که اینها روزی مثلاً هجده ساعت کار می‌کنند، شب و روز ندارند، از این شهر به آن شهر، برای ماها خوب است، ولی پدر آن محاظف بنده‌خدا درمی‌آید. شما پای درددل محافظ‌ها بنشینید، می‌گویند نه خواب برای ما گذاشته، نه خوراک گذاشته و نه مسافرت گذاشته و نه مرخصی داریم. نه شب داریم و نه صبح و نه ظهر. همه‌اش هم وسط مردم و هر اتفاقی هم بیفتد ما باید جوابگو باشیم.

کسی که یک هفته یا ده روز می‌رود داخل ویلا کیف و حال می‌کند، من هم راحت هستم و به زندگی‌ام می‌رسم. برای شماها بد است، برای من که خوب است. من که محافظ او هستم کیف می‌کنم و برای من خوب است.

لذا در همان نامه امیرالمؤمنین می‌فرماید: ببین امام تو این است، أَلَا وَإِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیهِ، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیهِ.[۱۴] دو تا تکه لباس دارد و بیش از این هم ندارد. دو تا دانه هم نان دارد. این امام شماست، نسبت تو با این امام چی است؟ از انسان به امام رساند در نامه عثمان‌بن حنیف در نامه ۴۵. بعد فرمود: می‌دانم که وَإِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذلِکَ، من می‌دانم شما قدرت این را ندارید وَلکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ وَعِفَّهٍ وَسَدَادٍ. با من باشید، کمک من باش و در خط من باش، تو هم مراقب باش، خودت را جمع و جور کن. خودت را غرق نکن، سطح و ارزش خودت را پایین نیاور و خودت را به هر هوس و حرص و طمعی ذلیل نکن که بخواهی پاسخ مثبت بدهی. خودت را کوچک نکن، این‌ها را برای خودت چیزی به حساب نیاور.

خدا رحمت کند آیت‌الله سعادت‌پرور را، می‌فرمود در بازار قم می‌رفتم دیدم یکی ایستاده با یک حالی که فکر کنم ایشان گفت باقالی می‌فروخت، طرف با حسرتی و حالی گفته بود می‌دانی من چند وقت است باقالی نخوردم، با یک ناراحتی، ماها چندبار پیش آمده که بابت نمازهایمان چنین حسرتی داشته باشیم، بابت از دست دادن سحرمان.

می‌گویند فلان جا نیامدی، چه کباب برگی دادند، تا مدت‌ها این حسرت در جانش هست. یک سفر رایگان فلان جا می‌بردند و این به هر دلیلی جامانده است. یک مهمانی را جا مانده، تا مدت‌ها مغموم است و خسارت‌زده است، فرمود فَإِنَّ الْمَغْبُونَ مَنْ حُرِمَ قِیَامَ اللَّیْل [۱۵]. مغبون واقعی و کسی که کلاه سرش رفته کسی است که از سحر محروم بشود. انسانیت تو آنجا تعریف می‌شود. به قول مرحوم حسن‌زاده هرکس سحر ندارد، از خود خبر ندارد. این اگر فهمیده انسان چی است و انسان کی است و سرمایه انسان چی است، این می‌فهمد که سرمایه را سحر کسب می‌کنند، حرکت مال سحر است، وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَهً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا[۱۶] سحر است که انسان به مقام محمود می‌رسد. إِنَّ نَاشِئَهَ ٱلَّیلِ هِیَ أَشَدُّ وَطا وَأَقوَمُ قِیلًا[۱۷] اگر کسی خودش را به عنوان انسان یافت،‌ سرمایه‌اش را هم سحر می‌یابد، فضیلت را هم آن خلوت می‌داند. نگاه می‌کند چقدر این ارتباط قوی است و این انقطاع چقدر حاصل شده است. سرمایه انسان انقطاعش است. از این و آن بریدن و به او پیوستن است. به او پیچ خوردن است، او را داشتن است. خدا داشتن است. دارایی انسان او است. دارایی خداست، چقدر خدا را داری، به همان میزان دارایی. مَنْ أَرَادَ عِزّاً بِلاَ عَشِیرَهٍ فالیتق‌الله[۱۸] هر کس می‌خواهد به غیر از کس و کار عزیز باشد، خدادار باشد، تقوا یعنی خداداری است. این ترجمه از مرحوم آیت‌الله سعادت‌پرور است. تقوا یعنی خداداری.

هرچقدر خدادار باشی، همه چیز داری، عزت داری، ثروت داری، آرامش داری، رفاه داری، لذا داری، انسان این است. سرمایه انسانی این است، نه آن که نصیب خاک و بیابان می‌شود. پانصد تا عمل جراحی، این طرف را زیبا می‌کند، آن طرف را می‌کشد، این طرف را خط می‌اندازد، قد و وزن و چشم و رنگ مو و رنگ پوست، مگر اینها سرمایه انسان است؟

اشکالی ندارد که آدم اینها را به چشم ابزاری که به نسبت یک سری اهداف به آنها نیاز هست، به آنها نگاه کند، آدم سلامتی را هم لازم دارد، ولی سلامتی را برای این می‌خواهد که در راه خدا مجاهدت کند. سرمایه را می‌خواهد که سحر بیدار بشود. اگر سلامتی نباشد سحر را هم از دست می‌دهد. سلامت وقتی نداشته باشد، در عبادت حضور قلب ندارد. آدم بیمار دچار تشویش است و عبادتش چندان کیفیتی ندارد. سلامت را برای این می‌خواهد، شادابی را برای این می‌خواهد، خوراک خوب می‌خورد و خوراک سالم می‌خورد که به این برسد، تا این هدف و این تعریف همسو نشود، انسان با این امام و اولیاء الهی همسو نمی‌شود.

حد دوستی و دشمنی با خدا

 این جمله امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خیلی درس‌آموز است در نهج‌البلاغه لَوْ لَمْ یَکُنْ فِینَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ تَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، لَکَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّهً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ[۱۹]. خیلی تعبیر عجیبی است. می‌فرماید: اگر در ما جز این نباشد که چیزی را دوست بداریم که خدا و رسول خوششان نمی‌آید و چیزی را بزرگ بدانیم که خدا و رسول کوچک می‌دانند، همین برای دشمنی با خدا بس است. این کلام امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه است.

همین برای شمشیر کشیدن مُحَادَّهً عَنْ أَمْرِ اللَّه همین برای تیزی کشیدن و تقابل و تعارض با خدا و اولیاء خدا بس است. از همین جا شروع می‌شود، او می‌گوید مهم نیست و تو می‌گویی مهم است. او می‌گوید کوچک است و تو می‌گویی بزرگ است. او می‌گوید بزرگ است تو می‌گویی کوچک است. این حضور قلب در نماز، حالا ندارد مگر چی شده؟ دو تا تار مو بیرون است مگر چی است؟ همین جاست. ممکن است واقعاً هم چیزی نباشد، ولی می‌گوید گناهی که بخشیده نمی‌شود همان گناهی است که ولو کوچک است، ولی آدم می‌گوید این گناه مگر چی است؟ این همان گناهی است که بخشیده نمی‌شود. چون تحقیر خداست. یک وقت معصیت کردی و می‌گویی خدایا غلط کردم، اگر گناه بزرگی هم باشد در پیشگاه الهی چیزی به حساب نمی‌آید. ولی یک وقت معصیت کرده‌ای و حالا تازه می‌گویی مگر چیه؟ این تحقیر خداست، این استخفاف خداست، یعنی به خدا می‌گویی تو چکاره هستی که به من می‌گویی گناه است. دلم نمی‌خواهد، خوشم نمی‌آید، مهم نیست، این مهم‌ها وقتی تطبیق نمی‌کند که به تعاریف برمی‌گردد، به تعریف او از فایده و ضرر برمی‌گردد، فایده چی است و ضرر چی است.

حضرت امام پسرش (آقا مصطفی) از دنیا رفته، امام می‌گوید اعلام کنید درس برقرار است. رفتند جنازه را دفن کردند و برگشتند امام تدریسش را کرد مثل هر روز. با همان ذهن آماده و بعد هم رفت نماز مسجد و گریه هم نمی‌کند و سایر چیزهایی که شنیده‌اید.[۲۰]

مرحوم کوثری می‌گفت به من گفتند دکترها نگران حال امام هستند و می‌گویند ممکن است به امام شوک وارد شده باشد که گریه نمی‌کند و این خطرناک است و احتمال سکته دارد. یک جوری سعی کن اشک امام را در بیاوری. می‌گفت من هم شروع کردم از حاج آقا مصطفی تعریف کردن. درسش این طور بود و اخلاقش این طوری بود و امام هم نشسته بودند. می‌گفت من ناامید شدم و شروع کردم روضه حضرت علی‌اکبر خواندم، دیدم امام شروع کرد و شانه‌های امام تکان خورد.

چه چیزی برای امام اهمیت دارد و چه چیزی اهمیت ندارد؟ کی اهمیت دارد و کی اهمیت ندارد؟ کی برای کجا اهمیت دارد و کی در قیاس با کجا اهمیت دارد؟ این هم خاطره معروفی است که ظاهراً حاج احمدآقا نقل می‌کند، می‌گوید: اول صبح، چون سحر باخبر می‌شوند که حاج آقا مصطفی به شهادت رسیده است، حضرت امام می‌گفت شهادت برای من اثبات نشده است. سحر که باخبر می‌شوند، بعد از نماز صبح همه مانده بودند که به مادر حاج آقا مصطفی چطوری خبر بدهند. می‌بینند امام می‌آید اتاق همسرشان در می‌زند، این خاطرات و زندگینامه حضرت امام را بخوانید، واقعاً درس‌آموز است. این طور که در ذهنم هست حاج احمدآقا نقل می‌کند که خانم در را باز کرد و امام فرمود یک کلمه به شما می‌گویم و شیون و زاری هم نمی‌کنید. خانم امام بیشتر دلهره پیدا می‌کند و می‌گوید چی شده؟ می‌گوید مصطفی امانت خدا بود به خدا سپردیم، من راضی‌ام تو هم راضی باش. می‌گویند خانم هیچی نتوانست بگوید. گریه‌اش را کرد.

گنجینه سحر

همین حاج آقا مصطفی می‌گفت یک روز دیدم از اذان صبح تا اذان ظهر صدای گریه امام بلند است،‌ به مادر گفتم چی شده؟ گفت آقا سحر خواب مانده. وقتی بیدار شده که اذان صبح می‌گفتند و سحر را از دست داده است. این مال کسی است که سرمایه را می‌شناسد و خودش را می‌شناسد و فهمیده سرمایه چی است؟ ان‌الوصول الی‌الله که خود کلمه وصول را هم اساتید می‌فرمایند اینجا نشان می‌دهد عارف واصل که می‌گویند درست است، چون کلمه وصول من‌درآوردی عرفا نیست و تعبیر روایت است. ظاهراً حدیث از امام عسکری است، اِنَّ الوُصُولَ اِلَی اللهِ سَفَرٌ لا یُدرَکُ اِلّا بِامتطاءِ اللَّیل[۲۱]، یک داستانی هم دارد در ضمن ترجمه روایت. یکی از آقایان که خودش در کتاب خودش نوشته و من اسم نمی‌برم از باب احترام، اتفاقاً در مباحث مربوط به امام‌شناسی این بحث را نوشته. در مورد علم غیب امام این را گفته. نمونه‌ای آورده از علم غیب امام. برخی از بزرگان معاصر خودش که بگوید امام هم علم غیب دارد و اگر اینها این هستند، او دیگر چی است. در یکی از مجلدات کتابش، در جلد چهارده، ایشان می‌گوید[۲۲] که آقای بهجت مشهد که مشرف می‌شدند می‌رفتند دیدار علما. این بزرگوار هم تهرانی‌الاصل است ولی از علمای مشهد بودند و ساکن مشهد. می‌گوید من عمل قلب کرده بودم و تازه از بیمارستان آمده بودم. آیت‌الله بهجت شاید این را یکی از اساتید هم که دقیق یادم نیست، ولی یک چیزی در ذهنم هست که یکی از اعضاء حاضر در آن جلسه شاید برای بنده تعریف کرده باشد، چون یکی از معاشرین آقای بهجت در مشهد، با ایشان دیدار علما می‌رفتند، گاهی بعضی از این خاطرات را تعریف می‌کردند. می‌گوید من عمل قلب کرده بودم، یک سحری وقتی بیدار شدم دیدم حالی که بلند شوم و وضو بگیرم و نماز شب بخوانم نداشتم. شاید این قضیه یکی دو شب اتفاق افتاده، می‌گوید آقای بهجت وارد شد. من بودم و پسرم که پسر ایشان هم از علمای فعلی مشهد است و آقای بهجت. آقای بهجت تا نشستند، من عمل جراحی کرده بودم و از بیمارستان آمده بودم و این قضیه در بیمارستان رخ داده بود که دیدم حال بلند شدن و نماز شب خواندن و اینها را ندارم. ظاهراً بیدار شده و نشسته و مشغول ذکر بوده، ولی حالی که بلند شود و وضو بگیرد نداشته است. باوضعیتی هم که ایشان داشته، دیده بود که با تیمم نماز شب جواب نمی‌دهد و همین طوری نشسته و ذکر می‌کرده و استغفار می‌کرده، می‌گفت آقای بهجت تا نشستند، فرمودند: در روایت از امام عسکری دارد اِنَّ الوُصُولَ اِلَی اللهِ سَفَرٌ لا یُدرَکُ اِلّا بِامتطاءِ اللَّیل. رسیدن به خدا سفری است که حاصل نمی‌شود مگر این که آدم از مرکب سحر استفاده کند.

این آقا می‌گفت من اول فکر کردم آقای بهجت می‌خواهند روایت بخوانند و از باب تبرک و روایت، می‌گفت ایشان چند کلمه‌ای صحبت کرد و بعد که خواست برود گفت اما قبل از رفتن بگویم، در روایت دارد اِنَّ الوُصُولَ اِلَی اللهِ سَفَرٌ لا یُدرَکُ اِلّا بِامتطاءِ اللَّیل. من دیگر مطمئن شدم، چون می‌دانستم بنده‌زاده نماز شبش ترک نشده در این ایام و در آن شب، این در مورد من بود.

حالا شما ببینید دراین شب‌هایی که چند شب دیگر شب یلداست، شب‌های بلند سال، آدم خجالت می‌کشد بخوابد، ۳۵/۵ صبح به وقت قم که به وقت تبریز و کرمانشاه ساعت ۶ صبح است، وقتی ساعت ۶ صبح وقتی اذان صبح است، باز هم آدم بخوابد؟ چطوری در این شرایط نماز صبح آدم می‌تواند غذا بشود؟ وقتی ۶ صبح اذان است و مثلاً ۵/۷ طلوع آفتاب است.

ما گاهی در مترو کرج به تهران گاهی به مناسبت‌هایی که مثلاً چهار صبح، قبل از اذان صبح،‌ زیاد پیش می‌آید در مترو کرج تهران، مخصوصاً اینها که از کرج می‌آیند تهران، چهار و چهار و نیم صبح غلغله است. یکی چیز اعجاب‌انگیز می‌دیدم، خانم‌ها همان موقع آرایش کرده آمده مترو سوار بشوند. یعنی این از چه ساعتی بیدار شده آرایش کرده و بعد سوار مترو می‌شود.

این اوج بدبختی برای من است. یک آقایی با پسرش سحر می‌رفت حرم امیرالمؤمنین، گدا نشسته بود پشت در حرم در سرمای زمستان، این آقا به بچه‌اش گفت این که الان اینجا نشسته، چنددرصد احتمال دارد این ساعت کسی از اینجا رد بشود؟ گفته بود مثلاً پنجاه درصد. باز پرسیده بود چند درصد احتمال دارد کسی که از اینجا رد می‌شود این را ببیند، گفته بود پنجاه درصد. باز می‌پرسد چند درصد احتمال دارد کسی که این را دیده به این کمک هم بکند، می‌گوید پنجاه درصد. باز می‌گوید چند درصد احتمال دارد کسی که به این کمک می‌کند چیز بدردبخوری به این کمک کند، پنجاه درصد، می‌پرسد سرجمع چقدر شد؟ نهایتاً به شش درصد رسیدند. گفت این به خاطر یک احتمال شش‌درصدی، نسبت به خلق ضعیفی از خدا سحر بلند شده و آمده اینجا نشسته، تو سحر بلند نمی‌شوی نماز شب بخوانی؟

گفت با همین جمله پدرم من را نماز شب‌خوان کرد. گفت شش درصد احتمال داده یک چیزی گیرش بیاید، تو که صددرصد یقین داری که اگر کسی سحر بیدار بشود، پیغمبر فرمود دو رکعت نماز سحر خیراً من الدنیا و مافیها[۲۳]. از هرچی در دنیاست بالاتر است. تازه نفرمود نماز شب، فرمود دو رکعت در دل شب.

این‌ها به چی برمی‌گردد؟ به تعریف غلط ما از خودمان و زندگی و کمالات و فضائل برمی‌گردد. اگر در قرعه‌کشی جا بمانیم و آن یکی ماشین بهتر را بخرد و به آن یکی خانه فلان بیفتد، خیلی مغبون و خسارت‌زده هستیم، حالا سحر نشد، مستحب بود. نماز صبح هم پیش می‌آید که خواب بمانیم، بالاخره خسته بودیم. چی را از دست دادیم؟

یک روایتی از قدیم می‌شنیدیم که طرف می‌خواست کاسبی کند به امام صادق گفت چطور است، از امام صادق خواست برای ایشان استخاره کند، امام گفتند خوب نیست، ولی طرف رفت و سود خوبی هم کرد، بعد که برگشت به حضرت گفت شما گفتید این سفر برای من خوب نیست، خیلی خوب بود و سود خوبی هم کردم، حضرت فرمودند فلان روز نماز صبح تو قضا شد، گفت بله. گفتند به خاطر همان بد بود. همه این سودها به آن نمی‌ارزید.

امیرالمؤمنین فرمود تمام هفت اقلیم این عالم به ظلم به یک مورچه نمی‌ارزد. یک پر کاه را از دهان یک مورچه به ظلم بیرون بکشم[۲۴]. هفت اقلیم عالم یعنی آسمان اول تا آسمان هفتم با همه موجودیت و موجوداتش، بعد ما راحت تهمت می‌زنیم، دست بلند می‌کنیم، فحش می‌دهیم، خسارت وارد می‌کنیم، آبرو می‌بریم، دل می‌شکنیم.

نیازمندی حقیقی

این داستان فاطمیه و حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) است. این انسان وقتی می‌بیند که عروج نیاز اصلی‌اش است، این پرواز نیاز اصلی‌اش است، هدایت نیاز اصلی‌اش است، آسمانی شدن نیاز اصلی‌اش است، بی‌تاب این می‌شود که یک کسی بیاید و او را آسمانی کند و او را پرواز بدهد. بی‌قرار می‌شود و مشتاق و تشنه می‌شود. نه مثل اینها که امیرالمؤمنین در خانه را می‌بندد و می‌گوید من می‌روم و به قرآن مشغول می‌شوم.

می‌دانید که این زمانی است که امیرالمؤمنین قرآنی را ارائه می‌کند که خیلی هم عجیب است. عظمت مظلومیت اینها معادل عظمت خود خلقت است. قرآنی را می‌آورد که پیغمبر می‌فرماید تک تک آیات قرآن را خودم از پیغمبر شنیدم و با شأن نزول و تفسیر آن و ناسخ آن و منسوخ و محکم و متشابه و عام و خاص آن، با اطلاق و تقیدش و همه را هم نوشته‌ام.

برگشتد و گفتند به قرآن تو نیازی نداریم. حضرت آن را گرفت زیربغل و برد در اندرونی منزلش و تمام شد[۲۵]. تا امروز چشم بشر به آن نیفتاده است. مگر بعد از ظهور از آن رونمایی کنند. بشری که نمی‌فهمد، حالا شما بگو این دو متر زمین ارزان‌تر است، سند یک زمینی است که نصف قیمت می‌دهند، همدیگر را تکه پاره می‌کنند تا برسند به آن. ولی بگو این قرآن است، کتاب هدایت است و تا ابد همه چیز را برای شما مشخص کرده است، کتاب فاطمه (سلام‌الله‌علیها) هم همین طور است.

این استغنا از جانب ماست که ما را محروم می‌کند. عطش و طلب نیست، چرا عطش و طلب نیست؟ چون نیازمان را اینها نمی‌دانیم، ما خودمان را می‌بینیم. یک لقمه‌ای باشد و یک شغلی و یک پولی و یک زنی و یک جای گرم و یک بخاری و شوفاژ و آب روی سرمان نچکد و صدای بچه کم باشد و همین‌ها. به همین قانع هستیم. انبیاء آمده‌اند که ما را از قناعت در بیاورند، به اینها قانع نباش، این‌ها کم است. همه این‌ها کم است در این مسیر در برابر خدا. فَمَا مَتَاعُ الْحَیَوهِ الدُّنْیَا فىِ الْآخِرَهِ ِ إِلَّا قَلِیلٌ[۲۶] است، این دنیا کفاف تو را نمی‌دهد، این چیزی نیست و ارزشی ندارد. چرا به این قانع شدی و راضی شدی. وَرَضُوا بِالْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا[۲۷] به همین‌ها راضی شدند و دلشان به این خوشش است. مثل یک بچه که یک دوچرخه که به او می‌دهی، سرگرم است و خوشحال. یک مدرک داشته باشیم که به ما بگویند دکتر و هیئت علمی و یک آب باریکه هم باشد.

واقعاً حالات اولیاء خدا عجیب است. امام سجاد (علیه‌السلام) با آن عبادات و با آن حالات با آن عبادات سنگین به امام باقر می‌فرماید، بیاور آن صحیفه‌ای را که در آن سیره عبادی جدم امیرالمؤمنین است. ظاهراً دفتری بوده و معلوم می‌شود که اینها هم برای خودشان شرح‌حال نویسی بوده است. شرح حال امیرالمؤمنین بوده و معلوم می‌شود که اینها هم اهل مطالعه شرح‌حال بوده‌اند و این خیلی عجیب است و جالب است. اهل‌بیت هم اهل مطالعه شرح‌حال بوده‌اند. زندگینامه همدیگر را می‌خواندند.

صحیفه را آوردند. در آن احوال امیرالمؤمنین و عبادات آن حضرت بود که مثلاً سحرهای امیرالمؤمنین چطور سپری می‌شد. نمازش به چه کیفیتی بود. این برگه را امام سجاد شروع کرد خواندن. از آن حالت حسرت و احساس باختن این کاغذ از دست حضرت افتاد، به پیشانی زد و فرمود من یقوا علی عباده علی‌بن ابیطالب، کی می‌تواند مثل علی عبادت کند؟ او خودش را با امیرالمؤمنین مقایسه می‌کند. کسی که هزار رکعت سحرش به آن کیفیت است، دائم پینه‌هایی که به پیشانی‌اش زده می‌شد قیچی می‌کردند. پینه‌هایی که به سر زانوهایش بسته می‌شد را قیچی می‌کرد و ایشان حالا خودش را با امیرالمؤمنین مقایسه می‌کرد و می‌گوید کی علی می‌شود؟

این انسان است. احساس می‌کند ندارد و عقب مانده است. حالا من دلم خوش است یک بار کربلا رفته‌ام. تمام است. انسان اگر خودش را شناخت می‌بیند که تمام نمی‌شود این کمالات. حد وپایان ندارد و هرچه می‌رویم تازه اولش است. سیر نمی‌شود. این‌ها هیج وقت سیر نمی‌شدند از این گفتگوی با خدا و از این مناجات و از این خلوت.

این تعریف انسان است و تنها کسی است که پابه‌پای امیرالمؤمنین بود در این هستی و قدر علی را می‌دانست و علی را می‌شناخت. علی‌شناس بود. کی بود؟ بعد از پیغمبر، فاطمه‌زهرا (سلام‌الله‌علیها) و تنها کسی هم که قدر فاطمه را می‌دانست علی بود. فاطمه بود که می‌دانست علی چه کسی است و چی است؟ علی آب گوارا است برای تشنه و خسته، راه بلد است، راهبر است. علی امام است،‌ علی کعبه است، علی کسی است که ارزش دارد دور او طواف کنید و یک نفر بود در این هستی که با تمام جان و مال و آبرویش دور علی طواف کرد و هرچه داشت گذاشت، او فاطمه (سلام‌الله‌علیها) بود.

علی‌شناس فاطمه است، او می‌داند و قدر می‌داند. او ارزش علی را می‌داند. سنگ صبور علی فاطمه است، چقدر در نهج‌البلاغه علی از تنهایی می‌نالد[۲۸]، همراه نیست، کسی که من را درک کند و من را بفهمد نیست. کسی که پابه‌پای من بیاید نیست. فرمود لاتقدرون علی ذلک[۲۹]، شما قدرت ندارید، او بود که هر روز با علی روزه گرفت، با نان خشک روزه گرفت و با نان خشک افطار کرد، سحر پابه‌پای علی به عبادت مشغول بود، او فاطمه (سلام‌الله‌علیها) بود.

جانم به قربان علی که چند شب دیگر سحر باید تنها به عبادت بپردازد. لذا فرمود نعم العون علی طاعت‌الله[۳۰]. خوب کمکی است برای راه خدا. خوب کمکی است. تعبیر امیرالمؤمنین در مورد فاطمه‌زهرا (سلام‌الله‌علیها) است. وقتی پیغمبر فرمود علی‌جان، فاطمه را چطور یافتی؟ فرمود کمک خوبی است،‌ این با من می‌آید و این می‌تواند. همان که امام سجاد فرمود من یقوی علی عبادت علی؟[۳۱] کی می‌تواند مثل علی عبادت کند؟ پاسخ سؤال امام سجاد این است، فقط فاطمه بود که می‌توانست، کسی که می‌توانست پابه‌پای علی بیاید فقط فاطمه بود. او بود که می‌توانست. و امیرالمؤمنین فرمود بودن با من سخت است و زخم دارد. فرمود او احبنی جبلاً لتهافت. اگر کوه من را دوست داشته باشد تکه تکه می‌شود[۳۲] و کسی که این را در عالم واقع اثبات کرد، فاطمه (س) بود. همین تعبیر که هر کس من را دوست داشته باشد تکه‌تکه می‌شود را فاطمه زهرا (س) در صحنه عمل نشان داد که معنای این عبارت چی است. یعنی از همه چیز بریده‌ای، منفصل هستی و گسسته‌ای. قید همه چیز خودت را باید بزنی اگر می‌خواهی پا به پای علی بیایی. ببین فاطمه قید اسم خودش را زد، قید رفقایش را زد، قید مالش را زد و فدکش را از او گرفتند،‌ قید خانه‌اش را زد و خانه‌اش را آتش زدند. قید سلامتش را زد. بدن مبارکش را مجروح کردند. قید بچه‌اش را زد. بچه در شکمش را از او گرفتند.

روضه

در این روضه امشب این ابیات را از مرحوم غروی اصفهانی بخوانم که ایشان خیلی زیبا گفته، قصیده مفصلی است که در ماتم فاطمه‌زهرا (س) ایشان ابیاتی را سروده که هر یک بیتش یک روضه مفصلی است، بخوانیم و تقدیم کنیم محضر امام زمان، انشاءالله با این روضه امام زمان گریه کنند.

یک اهل دلی حرف قشنگی می‌زد. می‌گفت دیده‌اید مجالس ختمی که می‌گیرند برای علما و بزرگان، معمولاً اینجوری است که مثلاً مرحوم آیت‌الله بهجت یا مرحوم آیت‌الله ناصری، شهرهای مختلف مراسم می‌گیرند، در مشهد،‌ در قم، حرم امام رضا، حرم حضرت معصومه، بیت رهبر معظم انقلاب، این مجالس اینجوری است که صاحب عزا، فرزند آن عالم یا بزرگوار در این مجالس شرکت می‌کند، مجالسی که به احترام آن عزیزی که از دنیا رفته می‌گیرند، این فرزند خودش را مسئول می‌داند و متعهد می‌داند که در این مجالس شرکت کند. اهل‌دلی می‌گفت امام زمان هم همین طور هستند. در این روضه‌های مادرشان خودشان را متعهد می‌دانند که در این مجالس شرکت کنند. روضه را امشب برای امام زمان بخوانیم و انشاءالله حضرت گریه کنند با این روضه.

و للسیاط رنّه، صداها                                        فی مسمع الدهر فما اشجاها[۳۳]

می‌گوید تازیانه‌ای که بر فاطمه بلند کردند، خود آن تازیانه ناله‌ای زد که در گوش تاریخ صدای تازیانه پیچیده، نه صدای فاطمه پیچیده. صدای تازیانه‌ای که به فاطمه خورد پیچیده است.

والاثر الباقی کمثل الدملج                                    فی عضد الزهراء اقوی الحجج

می‌گوید اگر دنبال حجت و نشانه هستید، من یک نشانه خوبی می‌گویم برای اثبات حقانیت، آن نشانه‌ای که روی بازوی فاطمه مانده است، شبیه بازوبند

و من سواد متنها اسودّ الفضا                               یا ساعدالله الامام المرتضی

می‌گوید از سیاهی که روی بازوی او ظاهر شد، همه عالم تیره شد. که خدایا خودت دراین مصیبت باید علی را کمک کنی.

ولست ادرى خبر المسمار                                    سل صدرها خزانه الاسرار

خیلی ایهام قشنگی دارد. می‌گویند همه اسرار در سینه است، در این سینه خبرهایی است، اسرار مگویی است، می‌گوید آن سینه‌ای که همه خبرهای مگو آنجا بود، این قضیه خود سینه را هم باید از همان سینه بپرسی که با این سینه چه کردند؟ این مسمار با این سینه چه کرد؟

و فی جنین المجد مایدعی العشا                             و هل لهم اخفاء امر قد فشی

در مورد این کودکی که در جنین بود و با فضیلت و با شرافت بود، یک چیزهایی هست که دل آدم را خون می‌کند و اینهایی که چنین جنایتی را کردند، آیا می‌دانند چه عقوبتی در انتظار آنهاست.

و الباب و الجدار و الدماءُ                                   شهود صدق ما به خفاءُ

یک قضایایی هم شد که مخفی است، ولی چند تا شاهد دارد، از اینها باید سؤال کرد که قضیه چی بوده؟ شاهدانی که از پشت خبر دارند. این‌ها چه کسانی هستند؟ در است و دیوار و خون.

لقد جنی الجانی علی جنینها                                 فاندکت الجبال من حنینها

آن جنایتکار روی جنین این خانم جنایت کرد و همه کوه‌ها از حنین و ناله‌ای که این خانم زد،‌ متلاشی شد.

اذ رضّ تلک الاضلع الزکیّه                                  رزیّه لامثلها رزیّه

یک چیزی هم هست که هیچ مصیبتی معادل این مصیبت دیگر نمی‌شود، شکسته شدن استخوان‌های طاهر.

و جاوزوا الحدّ بلطم الخدّ                                     شلّت ید الطغیان و التعدّی

بشکند دست طغیان و تعدی که بلند شد و به صورت این خانم سیلی زد

فاحمرت العین، و عین المعرفه                              تذرف بالدمع علی تلک الصّفه

چشمی که چشم معرفت بود شد کاسه خون.

و لاتزیل حمره العین سوی                                  بیض السیوف یوم ینشر اللّواء

این سرخی خون و این سرخی چشم پابرجاست تا وقتی که سفیدی شمشیر منتقم بیرون بیاید و امام زمان انتقام بگیرد.

لکنّ کسر الضلع لیس ینجبر                                 الاّ بصمصام عزیز مقتدر

این شکسته شدن استخوان جبران نمی‌شود مگر با منتقم او و مگر با شمشیر منتقمش و با امام زمانش.

اهکذا یصنع بابنه النبی                                      حرصا علی الملک فیا للعجبء!

برای رسیدن به حکومت این رسمش بود؟ با دختر پیغمبر اینطور رفتار کنید برای دو روز دنیا و مُلک دنیا.

 کاری کردند که خودش بین در و دیوار صدا زد: یا أبتاه یا رسول اللَّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک و ابنتک؟.[۳۴] الا لعنت‌الله علی القوم الظالمین. وسَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبون.[۳۵]

خدایا در فرج امام زمان تعجیل بفرما!

قلب نازنیشان از ما راضی بفرما!

عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده!

 نسل ما را از نوکران حضرتش قرار بده!

اموات، علما، شهدا، فقها، و امام راحل،‌ ذوی الحقوق، ذوی الارحام الساعه سر سفره حضرت زهرا میهمان بفرما!

شب اول قبر صدیقه طاهره را به فریاد ما برسان!

شرّ ظالمین به خودشان برگردان!

دشمن دین و قرآن و ولایت و آمریکای جنایتکار و اسرائیل خبیث را نیست و نابود بفرما!

رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما!

مریض‌های اسلام شفای عاجل و کامل عنایت بفرما!

 هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما می‌دانی برای ما رقم بزن!متن روایت پیش فرض

متن عربی پیش فرض

متن آیه پیش فرض

تیتر ۲ پیش فرض


[۱]. ابن‌بابویه،  من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۵۶۷.

[۲]. ما روی عن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) حیث قال رحم الله امرء أعد لنفسه و استعد لرمسه و علم من أین و فی أین و إلی أین. (فیض کاشانی، الوافی، ج ۱، ص: ۱۱۶).

[۳]. وَ إِذَا تُتْلىَ‏ عَلَیْهِمْ ءَایَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ أَىُّ الْفَرِیقَینِ خَیرٌ مَّقَامًا وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا (سوره مریم، آیه ۷۳).

[۴]. نهج‌البلاغه، خطبه ۱، ص ۳۹.

[۵]. سوره آل‌عمران، آیه ۱۴۶.

[۶]. سوره ص، آیه ۴۶.

[۷]. یَا عَلِیُّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِن وَجَنَّهُ الْکَافِر (ابن‌بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص: ۳۶۳).

[۸]. سوره تین، آیه ۵.

[۹]. ورام بن أبی فراس، مجموعه ورام، ج ۲، ص: ۱۱۶.

[۱۰]. سوره توبه، آیه ۵۴.

[۱۱]. نهج‌البلاغه، خطبه ۸۹  و شبیه آن در : کافی، ج۲ ص ۴۵۹.

[۱۲]. نهج‌البلاغه، نامه ۴۵.

[۱۳]. همان.

[۱۴]. همان.

[۱۵]. یَا سُلَیْمَانُ لَا تَدَعْ قِیَامَ اللَّیْلِ فَإِنَّ الْمَغْبُونَ مَنْ حُرِمَ قِیَامَ اللَّیْلِ. (ابن‌بابویه، علل الشرائع، ج ۲، ص: ۳۶۳).

[۱۶]. سوره اسراء، آیه ۷۹.

[۱۷]. سوره مزمل، آیه ۶.

[۱۸].مَنْ أَرَادَ عِزّاً بِلَا عَشِیرَهٍ وَ غِنًى بِلَا مَالٍ وَ هَیْبَهً بِلَا سُلْطَانٍ فَلْیَنْقُلْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیَهِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَتِه(ابن‌بابویه، الخصال، ج ۱، ص ۱۶۹.

[۱۹]. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۶۰.

[۲۰]. رودسری، حسین، پرتوی از خورشید، ص ۷۷ به نقل از پرتال امام خمینی، تاریخ بازدید: ۰۹/۱۰/۱۴۰۲

) http://www.imam-khomeini.ir/fa/c۷۸_(۵۴۹۰۱

[۲۱]. مجلسی، بحار الأنوار، ج ۷۵، ص: ۳۸۰.

[۲۲] علامه طهرانی، امام شناسی، ج۱۴، ص ۲۸۰.

[۲۳]. ترمذی، سنن، ص ۱۱۳، ابواب الصلاه، باب ما جاء فی رکعتی الفجر من الفضل.

[۲۴]. نهج‌البلاغه، خطبه ۲۲۴.

[۲۵]. ابن‌بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۴۱۹.

[۲۶]. سوره توبه، آیه ۳۸.

[۲۷]. سوره یونس، آیه ۷.

[۲۸]. نهج‌البلاغه، خطبه ۲۶.

[۲۹]. نهج‌البلاغه، نامه ۴۵.

[۳۰]. فَسَأَلَ عَلِیّاً کَیْفَ وَجَدْتَ أَهْلَکَ قَالَ نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى طَاعَهِ اللَّهِ وَ سَأَلَ فَاطِمَهَ فَقَالَتْ خَیْرُ بَعْلٍ (مجلسی، بحار الأنوار، ج ۴۳، ص:۱۱۷).

[۳۱]. مجلسی، بحار الأنوار، ج ۴۶، ص:۷۵.

[۳۲]. نهج‌البلاغه، حکمت ۱۱۱.

[۳۳]. غروی اصفهانی، الأنوار القدسیه، ص ۴۲ تا ۴۴.

[۳۴]. مجلسی، بحار الأنوار، ج ۸، ص ۲۲۲.

[۳۵]. سوره شعرا، آیه ۲۲۷.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *