✔ سلسله مباحث مهندسی خلقت که در دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی ارائه شده در چند بخش پیگیری می شود که شمای کلی آن بدین شرح است:
در این بخش ، جایگاه قرآن و نحوه بهره بردن از آن برای کشف مهندسی خلقت طرح می شود.
در این بخش ، تعریف مرحوم علامه طباطبایی از نظام تسخیری و توضیح قرآنی ایشان برای این نظام طرح می شود.
در این بخش ، مباحثی پیرامون «غیب» و «ملکوت» و نسبت دنیا و آخرت طرح می شود.
✔ در انتهای این بخش به شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ پرداخته شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم علامه طباطبایی بعد از بیان اینکه اسلام اولین دین بود که مبنایش را بر اجتماع گذاشته است ، جامعه را تشبیه می کند به فرد و می فرماید :جامعه مثل انسان هویت ، شخصیت ، سبب پیدایش ، جسم و روح دارد.
جامعه هم همانند جسم انسان یک پیدایش اولیه و ساده دارد و به مرور رشد می کند ، مانند پیدایش و رشد بچه که قرآن تعابیر جالبی دارد و می فرماید:
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ(مومنون:۱۴)
«آن گاه نطفه را علقه ( به شکل خون بسته ) کردیم ، سپس علقه را ( به صورت ) مضغه ( نظیر گوشت جویده شده ) ساختیم ، آن گاه مضغه را ( تبدیل به ) استخوان ها ( ی نرم ) نمودیم ، پس بر استخوان ها ( لباس ) گوشت پوشاندیم ، سپس آن را خلقی دیگر ( و جانداری زنده و صالح برای عقل و علم ) ایجاد کردیم ، پس آفرین بر خدا او که نیکوترین آفرینندگان است.»
مراحل شکل گیری و خلقت اینطور است که اول «عَلَقَه» است بعد «مُضْغَه» است بعد «عِظام» و بعد «لَحْم» ،اینها کم کم رشد می کنند و اجزاء در بچه شکل می گیرد. پیکره کامل می شود و بعد از دمیدن روح ، تحرک و فهم در جنین ایجاد میگردد و همچنان رشد ادامه دارد تا به دنیا بیایید. در دنیا هم با وجودی که روح در او تثبیت است جسم قابلیت های جدید پیدا می کند و زمانی که فرد به سن بلوغ برسد به توانایی تولید مثل دست می یابد.
جامعه هم همین طور است ، مراحل پیدایش دارد و روح در او دمیده میشود و این روح است که در جامعه نقش بندی ها را تنظیم و مدیریت می کند.
برای مثال وقتی یک سیب را در دست می گیرید در ابتدا دست ، لمس سیب برایش جذابیت دارد و از آن لذت می برد ، اما روح مدیریت می کند و به دست می گوید این لذت را رها کن و سیب را تحویل دهان بده تا مراحل گوارش و سوخت و ساز را طی کند و تبدیل به قوّه شود تا توانایی و بهره ی تو از سلامت بیشتر بشود و کارت را بهتر انجام بدهی و از مسیر رشد عقب نمانی… همه ی این فرمان ها از جانب روح صادر می شود و روح است که جسم را اداره و مدیریت می کند اگر چه تنظیمات در سلولهای مغز باشد.
برای مثال این چشم نیست که می بیند. این روح است که می بیند و لو فعل و انفعالات مادیِ دیدن ، توسط چشم انجام بشود.
سوال اینجاست پس روح جامعه کیست؟
روایت داریم هشام بن حَکَم از شاگردان نوجوان امام صادق(علیه السلام) بودند و مناظرات عجیبی می کرد برای مثال در یک مناظره با رئیس خوارج از خودِ او یک جمله گرفته بود و با همان جمله حُکم اعدام را برایش صادر و خوارج را مجبور کرده بود تا او را اعدام کنند.
نقل شده وقتی هشام وارد مجلس می شد حضرت جلوی پایش بلند می شدند ، و او را کنار خود می نشاندند و یک بار در جمع اصحاب از او پرسیدند: گزارش نمى دهى که با عمرو بن عبید چه کردى و چطور با او سؤال و جواب کردى؟
هشام عرض کرد: یا ابن رسول اللَّه، من شرم دارم در مقابل شما صحبت کنم.
امام فرمود: چون به شما دستور دادم بیان کنید.
هشام گفت: به من خبر رسید که عمرو بن عبید در مسجد بصره مجلسی برپا کرده و در مورد رد امامت صحبت می کند براى ملاقات او به بصره رفتم و وقتی حرفهایش تمام شد گفتم: اجازه دارم از شما سوالی بپرسم؟
ج- بله بپرس.
س- شما چشم داری؟
ج- بله، من چشم دارم.
س- با چشم خود چه مى کنی؟
ج- با آن رنگها و اشخاص را مى بینیم.
س- بینى هم دارى؟
ج- بله
س- با آن چه مى کنى؟
ج- با آن بو استشمام مى کنم.
س- شما دهان دارى؟
ج- بله
س- با آن چه مى کنى؟
ج- مزه ها را با آن مى چشم.
س- شما گوش داری؟
ج- بله
س- با آن چه مى کنید.
ج- آواز را با آن مى شنوم.
س- شما دل هم دارید؟
(«دل» منظور روح است ، در حال حاضر آنچه که اعضا را ادراک می کند عقل نامیده می شود اما در فرهنگ آن زمان و فرهنگ قرآن به آن دل می گویند.)
ج- بله
س- با آن چه مى کنید؟
ج- هر آنچه با این اعضاء و حواسم بدان وارد مى شود امتیاز مى دهم.
س- مگر این اعضاء دراکه تو را از دل بى نیاز نمى کنند؟
ج- نه.
س- چطور بى نیاز نمى کنند با اینکه همه درست و بى عیبند.
ج- پسر جان، وقتى این اعضاء در چیزى که ببویند یا بینند یا بچشند یا بشنوند تردید کنند در تشخیص آن به دل مراجعه کنند تا یقین پا بر جا شود و شک برود.
هشام گفت: من به او گفتم: پس خدا دل را براى رفع شک و تردید حواس قرار داده؟
گفت: بله
گفتم: باید دل باشد و گر نه براى حواس یقینى ایجاد نمی شود؟
گفت: بله
به او گفتم: اى ابا مروان (کنیه عمرو بن عبید است) خدای متعال حواس تو را بى امام رها نکرده و براى آنها امامى قرار داده تا ادراک او را تصحیح کند و شک را به یقین برساند و آیا این امکان دارد خلق را در شک و سرگردانى و اختلاف بگذارد و امامى براى آنها معین نکند تا آنها را از شک و حیرت برگرداند ؟
امام صادق که این را شنیدند لبخند زدند و فرمود:
این حرف را از کجا یاد گرفتی؟
هشام جواب داد: کلیّت این حرف را از شما یاد گرفتم بعد خودم روی آن فکر و ادبیات مناسب را برایش تنظیم کردم .
حضرت فرمودند :إِنَّ هَٰذَا لَفِی صحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَىٰ.
به خدا قسم تعریف از امامت در کتب ابراهیم و موسی همین بود که گفتی.
پس روشن می شود که امام روح جامعه است و پیکره ی اجتماع اگر بخواهد کارخودش را درست انجام بدهد در همه ی ابعاد وابسته به امام هستند.
(ان شاءالله در جلسات آینده در تعریف ولایت و امامت بیشتر بحث خواهیم کرد.)
استفاده از مطالب این پایگاه با ذکر منبع بلا مانع است.
سلام مباحث استاد امینی خواه فوق العاده است .کاشکی ابن مباحث در رسانهها مثل سمت خدا رادیو معارف بود
مردم بیشتر استفاده میکردند