۞ امام صادق (ع) می فرمایند:
علم و دانش به يادگيرى نيست، بلكه نورى است که خداوند آن را در دل كسى كه مى‏ خواهد او را هدايت كند قرار می دهد.

موقعیت شما : صفحه اصلی » اسلایدر » پادکست
  • شناسه : 4950
  • 17 فروردین 1400 - 15:03
  • 2095 بازدید
Update Required To play the media you will need to either update your browser to a recent version or update your Flash plugin.

متن پادکست :

«تنور میری؟»

آقای امینی خواه: تنور می­روید؟ تنور رفتید، بیایید و خبرم کنید.

مرد هستید، بروید آدم بسازید.

در نامه ۴۵ به عثمان بن حنیفه چه چیزی را می‌­فرمایند؟ مشکل این است که چرا رفته ­اید و در مجلس اعیانی نشسته­‌اید؟ آیا مسئله امیرالمؤمنین این است؟ انتهای دغدغه امیرالمؤمنین این است؟ مسئله امیرالمؤمنین این است که چرا در جامعه اسلامی یک مسئول باید سطحش در سطح شکم باشد. چرا مسئول جامعه اسلامی باید به خوردن فکر کند.

امام خمینی (ره): روزی که دولت ما توجه به کاخ پیدا کرد، آن روز است که ما باید فاتحه دولت و ملت را بخوانیم.

آقای امینی خواه: به امام صادق (ع) گفتند که چرا قیام نمی­کنید؟ (چهار هزار شاگرد بسیار عالی، حالا از این تعداد، هزار نفر، جسارت نمی­کنیم به محضر آن چهار هزار شاگرد؛ ولی می­خواهم سر جنس و نرخ بزنم. هزار شاگرد، نه دو هزار شاگرد؛ اصلاً سه هزار شاگرد؛ اصلاً سه هزار و هشت‌صد شاگرد، بد بودند! دویست شاگرد که حداقل وجود دارد. همین‌طور لیستی است از شاگردان که از امام صادق (ع) نقل روایات کرده­اند و بعضی از آن­ها بسیار قوی هستند.) سوار بر الاغ شدیم و دوری در اطراف مدینه زدیم. حضرت نماز را خواندند و تمام شد و فرمودند سؤال شما چه چیزی بود؟ گفتم آقا زمانش شده است، قیام کنید. حضرت فرمودند آن گله را در آنجا می­بینید. عرض کردم: بلی. حضرت فرمودند که بروید و بشمارید؛ هر تعداد بودند من همان میزان اگر آدم داشته باشم، قیام می­کنم.

هفده نفر در بین این چهار هزار نفر آدم نداشتند. بعد سهل خراسانی می­گوید از خراسان به مدینه خدمت امام صادق (ع) رفتم و گفتم آقا وقتش است، قیام کنید. انقلاب کنید. فرمود‌ند: «مِائَهِ أَلْفٍ؛ صد هزار نفر؛ بَلْ خُمُسَهُ أَلْفٍ؛ پانصد هزار نفر؛ بَلْ نِصْفُ الدنیا». حضرت به کنیزشان فرمودند: «اُسْجُرِی التَّنُّورَ؛ تنور را داغ کن» و سپس به آن آقا گفتند: «اُجْلِسْ فِی التَّنُّورِ؛ داخل تنور شوید.» کمی نگاه کرد و گفت: یابن الرسول الله چرا آخر؟ در همان لحظه هارون مکی وارد شد و گفت سلام. حضرت فرمودند: «علیک السَّلَامُ، ادْخُلُوا التَّنُّورِ ». کفش­های خود را خارج کرد و داخل تنور شد. اصلاً هم هیچ‌چیزی نگفتند. داخل تنور نشستند و این آقا می­گوید من بسیار ترسیدم.

حضرت فرمودند: خب از خراسان چه خبر؟ آمدم پاسخ دهم، دیدم حضرت جوری شروع به جواب دادن کردند که احساس کردم (تعبیرش این است) حضرت در کوچه ‌پس ‌کوچه‌ها همین‌الان در حال چرخش هستند و به یک‌شکلی امام صادق (ع) با جزئیات خبر می‌­دهند.

حضرت فرمودند که گفتید ما آدم زیاد داریم؟ بله؟ نگفتند در دنیا؛ بلکه گفتند در خراسان مانند این چند نفر سراغ دارید؟ «و الله لیس واحد؛ به خداوند یکی هم پیدا نمی­شود.»

رهبر: کجا هستند آن‌کسانی که، آن شخصیت­ های بزرگی که به دنبال جانبازی رفتند. أین عمار؟

آقای امینی خواه: حضرت فرمودند اگر ما چند نفر مانند این داشته باشیم، قیام می­کنیم.

انقلاب آدم می­خواهد. مدام غر نزنیم. مرد هستید، بروید و آدم بسازید. ننشینید برای انقلاب پرحرفی کنید. پرحرفی کردن برای انقلاب کاری ندارد. پرحرفی به نفع انقلاب تمام نمی­شود.

مشکل امیرالمؤمنین باعثمان بن حنیفه این است که تنوری نیست. همین مقداری که به جسمش توجه داشت، همین‌که دلش هنوز در دنیا است.

دیدگاه خود را بنویسید: