متن پادکست :
آقای امینی خواه: امام حسین (ع) دیگر از خواص آدم ندارند. افرادی که پای رکاب ایشان آمدند، یکی سیاه زنگی است که برده ابوذر بوده است؛ آنیکی نصرانی است که تازهمسلمان شده است و با همسر و مادرش آمده است؛ آنیکی عثمانی است. اینها آدمهای اباعبدالله (ع) بودند که هیچکدام هیچ اعتباری در جامعه نداشتند. یک معتبر دارد اباعبدالله (ع) که حسابی است و آنهم قمر بنیهاشم (ع) است و هرچه اعتبار هم دارد، برای اباعبدالله (ع) گذاشته است. ابوالفضل العباس (ع) قطبی است. فکر هم نکنید که کاری که ابوالفضل العباس (ع) انجام دادند، راحت بود. محمد بن حنفیه هم برادر اباعبدالله (ع) بود؛ سکوت کرد و بعداً هم ادعای امامت کردند. بعد از شهادت اباعبدالله (ع) گفتند که امام حسین (ع) رفتند و برادر بزرگتر هم من هستم؛ اینها هم برادر بودند. این افراد را توهم برمیدارد؛ تا اینجاها توهم برمیدارد.
قاعدتاً ابوالفضل العباس (ع) را هم باید توهم بردارد. ایشان که در سیزدهسالگی در صفین برای امیرالمؤمنین (ع) شمشیر میزدند. سرداری است، برای خودشان اعتباری دارند؛ شخصیتی هستند. بعد یک عبد ذلیل در برابر اباعبدالله (ع) هستند. حسین (ع) اینجور انسانهایی را میخواهند. همهی این خیمه و ستون هم بند به ابوالفضل العباس (ع) است. یکی از عجایب ابوالفضل العباس (ع)، معمولاً در شبهای تاسوعا از کرامات ابوالفضل العباس (ع) میگویند که فلان مریضی شفا دادند و فلان حاجت را دادند، که قطعاً میدهند و قطعاً چشم ما به دست ایشان است، همه عالم چشم به دست ایشان دارند،؛ولی این جایگاه و آبرو از کجاست؟ این آبرو ازاینجا است:
حضرت ابوالفضل العباس (ع) تک شمشیر سپاه اباعبدالله (ع) است و هیچکس مانند ایشان سابقه و جایگاه ندارند و وارد نیستند و تنها کسی از مردان سپاه اباعبدالله (ع) که دست به شمشیر نبرد در کربلا، ابوالفضل العباس (ع) بود و این خیلی دردناک و عجیب است. تا آن سیاه زنگی شمشیر به دست گرفت و به میدان رفت. همهی اینها شهید شدند؛ خب خیلی سخت است و تنها کسی که از مردان سپاه اباعبدالله (ع) که دست به شمشیر نبرد، ابوالفضل العباس (ع) بود. الآن حضرت ابوالفضل العباس (ع) باید خیلی چهره افسردهای باشند! فردی که فرمانده نظامی است و امام حسین (ع) از او نخواستند که بجنگند؛ از کودکی شمشیر و نیزه زدهاند و اکنونکه زمان آن رسیده است که به میدان بروند و خودی نشان دهند، امام حسین (ع) شمشیر را از ایشان میگیرند و مشک را به ایشان میدهند.
خب این خیلی سخت است و اینطور ممکن است انسان روحیهاش را از دست بدهد. در تاریخ اسلام قمر بنیهاشم، درجهیک هستند. بعد حالا این نیروی درجهیک، نهتنها در سپاه امام حسین (ع) در تاریخ اسلام درجهیک هستند. ردهی نظامی او، درجهی نظامی او، همطراز امیرالمؤمنین (ع) است. امیرالمؤمنین (ع) رتبه ایشان در شمشیرزنی و جنگآوری به چه شکلی است، که نام ایشان میآمد، لشکر دشمن، تعبیر تاریخ این است که «لَبثُوا» نام امام علی (ع) که میآمد، خودشان را نجس میکردند. میگفتند که امام علی (ع) به میدان جنگ آمدهاند، یا فرار میکردند و یا خودشان را نجس میکردند.
حال، قمر بنیهاشم (ع)، نسخه کپی برابر اصل امیرالمؤمنین (ع) است؛ اما حسین (ع) هم جنگ را از ایشان گرفته است و مشک را به ایشان دادهاند. قرار هم بر این است که آب را برسانند و همین یک کار را باید انجام دهند. حال همین یک مشک را زدهاند؛ ایشان باید الآن چه روحیهای داشته باشند؟ خیلی باید روحیهی دمق و اعصاب داغون داشته باشند، بعد شما میبیند در آن حالت دستان مبارک ابوالفضل العباس (ع) را قطع کردهاند و ایشان در حال خواندن شعر هستند. «یا نَفسُ مِن بَعد الحسین هُونی، وَاللّه ِ إن قَطَعتُمُ یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی» چه کسی در آن حالت شعر میخواند و چه کسی در آن حالت میایستد و شعر میخواند. چه روحیهای است؟
یک آقای در قم داشتیم، جعفر گنزالس، اهل اسپانیا بوده است و شیعه شده بود و سپس طلبه شدند و به قم آمدند و درس خواندند و سپس رفتند مبلغ شیعه شدند و بسیاری از افراد را شیعه کردند. از او پرسیدند که چه شد که شیعه شدید؟ گفتند که من از دفاع مقدس یک عکسی دیدم که از جنگ ایران و عراق بود؛ (جنگ ایران و عراق خب خیلی عجیب بود؛ تنها جنگ تاریخ که شرق و غرب در یکجا متحد شدند و یکبار در طول تاریخ با همدیگر هماهنگ شدند، جنگ ایران و عراق بود، طرف عراق را گرفتند، فرانسه به آنها سلاح میداد،؛ آلمان هم به آنها سلاح شیمیایی میداد؛ تمام قدرتها جمع شده بودند. ما از هشتاد کشور فقط اسیر گرفتیم. از بیستمیلیوننفری که واجد شرایط بودند فقط یکمیلیون نفر در ایران رفتند جنگیدند. هشتصد کیلومتر درگیری جنگی ما بود. کلاً بیسابقه است؛ یعنی باخت؛ یعنی صد در صد باخت، برحسب ظاهر اگر بخواهید حساب کنید)، از او پرسیدند که چه چیزی شد که شیعه شدید؟ گفتند که: «چنین جنگی که در ایران اتفاق افتاد من فکر کردم که مردم از افسردگی میمیرند، بعد عکس رزمندهی ایرانی را در جنگ دیدم که ایستاده است و در حال خندیدن است. من از خندهی او شیعه شدم.» گفتند که در کدام مکتب است که در جنگش به این شکل رزمندهاش در خط مقدم میایستد و میخندد.
چرا این افراد این مقدار روحیه دارند؟ چرا این مقدار انرژیدارند؟ انسانی که امام حسین (ع) تربیت میکند، به این شکل تربیت میکند.
شاعر:
ماه را من چه بگویم که چنین هست و چنان
شاه شمشاد قَدان، خسرو شیرین دهنان
رود، ازبسکه شعف داشت تلاطم میکرد
رود، با خاک کفِ پاش تیمم میکرد
رود را تا به ابد، تشنۀ مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت
ماه اگرچه همهی علقمه را پیموده
غرقه گشته ست و نگشته ست به آب آلوده
میتوانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که میخواست دلش، جنگ کند
دستش افتاده ولی، راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان واکرد
چه بگویم که چه شد؟ یا که چه بر سرآمد؟
ناگهان رایحۀ چادر مادر آمد
بنویسید که در علقمه عباس افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد
آیت اله جوادی آملی: «وجود مبارک قمر بنیهاشم (ع) دست به دعا بردند و از این آب دیگر استفاده نکردند و خودشان بنوشند. تمام تلاش و کوشش این بود که این مشک را محفوظ نگه بدارد. لذا دستهای حضرت، تقریباً سپر هستند. پرچم رسمی کربلا هم به دست قمر بنیهاشم (ع) است. این پرچمها را در روز عاشورا حفظ بکنید. لذا پرچم برای قمر بنیهاشم یک امر حیاتی بود؛ هم پرچم را خوب حفظ میکردند و هم مشک را. لذا دستانش خیلی نظیر هنگام رفتن آن تلاش را نداشت. از آنطرف پرچم را خوب نگه دارد و از طرف دیگر مشک را نگه دارد، از طرف دیگر باید در برابر این …. خودش را نجات دهد. صدای وا عطشاه بچهها، این معروف شد به سقا……مسئول آب دادن به بچهها؛ در چنین حالی ببینید دارند به این آیه عمل میکنند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَهً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّه[۱]» شعار قمر بنیهاشم (ع) این است که فرمود: «من عباس بن علی هستم؛ اگر دست راست من را قطع کردید، من نه از دینم و نه از قرآنم و نه از امامم؛ إن قَطَعتُمُ یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی.»
[۱] سوره انفال، آیه ۴۵
استفاده از مطالب این پایگاه با ذکر منبع بلا مانع است.
روز اول ماه مبارک رمضان،۱۴۰۰
اجرتان با حضرت عباس علیه السلام.