سلام و خدا قوت، خواهری دارم که از من چندین سال بزرگتر هست و از زمانی که ازدواج کردم، با من خوب نبود و در هر فرصتی سعی میکرد با تحقیر جلوی دیگران، نیش و کنایه و بی محلی منرو آزار بده این رویه ده سالی ادامه داشت و من فقط به خاطر خواهر بودن گذشت میکردم و کارهاش رو نادیده میگرفتم و بروی خودم نمی آوردم ، تا اینکه از همسرم جدا شدم و رفتار خواهرم با من بدتر شد چون فکر میکرد ممکنه به زندگیش چشم و نظر داشته باشم و دعا جادوش کنم برای همین دیگه از دستم چایی و غذا نمیگرفت و کلا ازمن دوری میکرد و این رفتار زمانی به اوج رسید که برادرم که در واحد کناری من زندگی میکرد به علت ایست قلبی……ادامه ماجرای منو خواهرم……….رفتار خواهرم بلافاصله بعد از فوت برادرم با من به اوج خودش رسید، و الان مشکل من اینه که خواهرم در عرض پونزده شانزده سال تا به الان اینقدر جلوی دیگران خورد و تحقیرم کرد که دیگه از دست کارهاش و شکاک بودنش به من خسته شدم، تو تمام این سالها من فقط به خاطر خواهر بودن ازش گذشتم، و رفتارهاشو نادیده گرفتم و همش گفتم عیبی نداره، من میگذرم ولی دیگه خسته شدم از رفتارهاش، دیگه دوست ندارم ببینمش، یا خونه شون برم و یا باهاش حرف بزنم، و به خاطر شکاک بودنش به من، از جمع خانواده نزدیکانم هم دوری کنم، چون واقعا شکاک بودنش به من واقعا آزار و رنجم میده
حجت الاسلام امینی خواه :
سلام بر شما
سوال شما رو متوجه نشدم.
بدون دیدگاه