أعُوذُبِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بِسمِاللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اَلحَمدُللهِ ربِّ العالَمینَ، وَ صَلَّیاللهُ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبینا أبُوالقاسِمِ المُصطَفی مُحَمّدٍ (ص) وَ آلِهِالطَیِّبینَ الطّاهِرینَ وَ لَعنَه اللهِ عَلَیالقَومِ الظالِمینَ، مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یَومِالدِّینِ.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَه مِّن لِّسَانِی یفْقَهُواْ قَوْلِی[۱].
فهرست عناوین این مطلب
Toggleدلیل عدم اقبال مردم به امیرالمؤمنین علیهالسلام
یکی از سؤالاتی که در مورد قضیه فاطمیه و وقایع بعد از رحلت رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مطرح است، این است که چه میشود که مردم به یک شخصیتی مثل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با آن فضائل و کمالات، اقبال، نشان نمیدهند و به دیگرانی اقبال نشان میدهند که در آن سطح از کمالات نیستند. آدم وقتی از دور، بر روی کاغذ نگاه میکند، میبیند که دو طرف این قضیه اصلاً هموزن همدیگر نیستند که آدم بخواهد بین اینها مقایسه بکند. امیرالمؤمنین کجا، جایگاه او کجا، نسبتش با پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) کجا، معجزاتی که از او صادر شده، آیاتی که در شأن او نازل شده، کراماتی که مردم از او دیدهاند، فضائلی که از او دیدند، اینها کجا و دیگرانی که یک سرسوزن از این کمالات را ندارند، سابقهشان مشخص است، قبل از اسلامشان، وضعیتشان معلوم است، بعد از اسلامشان هم پروندهشان چنگی به دل نمیزند.
چه میشود که مردم علی را رها میکنند و به دیگران رو میآورند؟ این نیاز به یک تحلیلی دارد که البته ما در کلمات خود حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) پاسخ این را میبینیم که انشاءالله، شبهای آینده به توفیق الهی اگر حیاتی باشد و در خدمت دوستان باشیم کلمات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را خواهیم خواند. فعلاً میخواهیم در این جلسه یک تحلیلی داشته باشیم. اولش یک تحلیل عقلی است و بعد میخواهیم یک نمونههایی را در این دقایق، بررسی کنیم و بهعنوان مصداق و تطبیق ببینیم.
داستان این است، امام به معنای پیشران و پیشآهنگ و پیشقراول است. کسی است که جلوتر حرکت میکند و دیگران دنبال او حرکت میکنند و از او مشق میگیرند، از روی دست او مینویسند.
البته میدانید که واژه امام و خود کلمه امام، یک کلمه مقدس نیست. ما، در قرآن کلمه امام را در مورد فرعون هم میبینیم که استفاده شده و ائمه کفر در قرآن داریم، ائمه ضلالت داریم[۲]، کلمه امام یعنی کسی که جلوتر حرکت میکند، البته ما وقتی میگوییم امام با فرهنگ الآن، کلمه امام بهتنهایی یک کلمه مثبت است و منظورمان هم امام معصوم است. ما الآن به هر کسی، امام نمیگوییم. مثلاً به جو بایدن، نمیگوییم: «امام آمریکاییها» یا به نتانیاهو، نمیگوییم: «امام اسرائیلیها.» ولی در فرهنگ قرآن اینها هم امام هستند[۳]. نتانیاهو هم امام اسرائیلیهاست.
معنای امام بهطور عام
واژه امام یعنی یک کسی حرکت میکند و پشت سر او حرکت میکنند. چی میشود که مردم دنبال کسی حرکت میکنند؟ عرایض بنده را توجه داشته باشید و بعد تطبیق بدهید با قضیه فاطمیه، به نظر میرسد نکات مهمی در این مباحث هست که به درد امروزمان هم میخورد و تحلیلهایی را برای امروزمان خواهد داشت.
امام یعنی کسی جلوتر حرکت میکند. ما چه کسی را بهعنوان امام انتخاب میکنیم؟ انسان یک مقصد و مقصودی دارد، هدف و جهتی دارد، نگاه میکند ببیند چه کسی میتواند او را به این هدف برساند و به این مقصد برساند. خواهینخواهی و چه بدانیم و یا ندانیم، امام ما در زندگیمان، کسی است که ما را میرساند به هدفمان و مقصودمان. این مقصودِ خیلی چیزها میتواند باشد.
یکوقت آدم میخواهد دانشمند بشود. یک کسی را پیدا میکند که این دانش را داشته باشد و از روی دست او بنویسد. معلم، امام است. دانشآموز از او مشق و الگو میگیرد و پای تخته مینویسد. کلماتی را که معلم یاد میدهد دانشآموز همانطور یاد میگیرد. چرا دنبال او حرکت میکند؟ چرا سرمشق را از او میگیرد؟ چون میداند من اگر بخواهم باسواد بشوم، سواد خواندن و نوشتن پیدا بکنم، این آقا سواد خواندن و نوشتن را دارد به آن نقطه رسیده و به آن هدف قبل از من رسیده و الآن میتواند من را هم ببرد و به آن هدف برساند. هدف این است که من باسواد بشوم و خواندن و نوشتن یاد بگیرم، چه کسی میتواند من را به این هدف برساند؟ این آقا. پس او میرود و من هم دنبالش میآیم. این میشود امام من در تحصیل علم و کسب سواد.
در اقتصاد هم همین است. آدم نگاه میکند و میگوید: من میخواهم سرمایهدار بشوم، پولدار بشوم، سرمایهام را حفظ کنم و با این سرمایه بتوانم چندین تولید داشته باشم و با کمترین خسارت و بیشترین سود، نگاه میکنم ببینم چه کسانی موفق بودهاند. کتابهایی نوشته شده، نظریهپردازانی هستند که بهعنوان افراد موفقی که بودهاند، ثروتمند بودهاند که بعضی از آنها خیلی معروف هستند و شماها میشناسید.
آدم میرود و نگاه میکند که ببیند او چهکار کرده است، زندگی او را بررسی میکند، خط و مشی که او داده را بررسی میکند و میبیند او گفته اگر میخواهی سرمایهدار بشوی این کارها را بکن و آن کارها را نکن و اینجوری سرمایهگذاری کن. این میشود امام این آدم نسبت به آن هدف پولدار شدن و سرمایهدار شدن.
در هر موضوعی این شکلی است. در کل زندگی، جهت زندگی ما به هر سمتی که باشد، اماممان را مبتنی بر همان و بر اساس همان انتخاب میکنیم؛ و برهمان اساس برای ما امام پیدا میشود و هر کس را که احساس کنیم ما را به نتیجه میرساند، همان را میکنیم امام خودمان.
برخورد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با کارگزار خود[أ]
امیرالمؤمنین یک تعبیری در نهجالبلاغه دارد و میفرماید[۴]: چشم علی روشن باشد. در نامهای به عثمان بن حُنیف است که تعابیر عجیب و تندوتیزی دارد. عثمان بن حُنیف جزو کارگزاران امیرالمؤمنین و فرماندار بصره بود. همان شخصیتی است که در مهمانی اشرافی، شرکت کرد و حضرت نامه تندوتیزی برای او فرستادند. البته او را عزل نکردند، آدم ممتازی هم هست و جزو شخصیتهای درجهیک عالم اسلام و از نزدیکترین افراد به امیرالمؤمنین است که متأسفانه به این نکات کمتر توجه میشود. حضرت نامه تندوتیزی برای او نوشتند و فرمودند: «مگر امام تو اینگونه رفتار میکند که تو چنین رفتاری داری؟ امام تو کیست؟ برای چی در چنین مجلسی شرکت کردی؟ مگر من امام تو نیستم؟ کی، دیدی من در چنین مجالسی شرکت کنم؟ به امام خودت نگاه کن و دنبال او حرکت کن.» اینگونه باش.
بعد میفرماید: «فکر میکنی من بلد نیستم چرب و شیرین دنیا را پیدا کنم؟» فکر کردی علی، کاسبی، بلد نیست؟ فکر کردی علی بلد نیست سرمایه برای خودش جمع کند؟ علی بلد نیست کِیف و حال داشته باشد و عِیش و نُوش بکند؟ فکر کردی آنهایی که عیش و نوش میکنند باهوشتر از علی هستند؟ باعرضهتر از علی هستند؟ نه! خودم را در حد بهایم نمیبینیم، «لِیشْغَلَنِی أَکلُ الطَّیبَاتِ کالْبَهِیمَه»، فرمود: «مگر من چهارپا هستم که تمام همّ و غمّ من در زندگی این باشد که خوب بخورم و خوب بچرخم؟» بعد فرمود:«چشم علی روشن باشد، حالا که سن و سالی از او گذشته و محاسنش سفید شده، اقتدا کند به گاو و گوسفند!»
خیلی از ماها، خیلی از ابناء بشر و خیلی از مردم کره زمین، امامشان گاو و گوسفند است که خودشان خبر ندارند. اینکه یک نفر برود امامی را انتخاب کند به این معنا نیست که برود یکجایی ثبت کند و یا انتخاب کند و یا فالو کند و یا رأی بدهد، وقتی آدم یک مدل را انتخاب میکند و میگوید دوست دارم این مدلی زندگی کنم، یک شخصیت را جلوی خودش میگذارد و دنبال او حرکت میکند. خیلیها شخصیتی که جلو انداختهاند و دنبالش حرکت میکنند، گاو و گوسفند است، میخورد و میچرد و میخوابد و جفتگیری میکند و در دشت و دمن میچرخد و کاری هم به کسی ندارد و سرش به کار خودش است و سرش پایین است و بعد هم میمیرد و تمام. خیلیها ایدهشان برای زندگی همین است. اگر نگوییم اکثریت عالم، این شکلی زندگی میکنند.
امیرالمؤمنین در نامه ۴۵ نهجالبلاغه فرمود:«امامِ اینها گاو و گوسفند است ولی خودشان خبر ندارند» و بعد فرمود «علی هم اگر اینطوری زندگی کند، امامش همان گاو و گوسفند هستند و توی کارگزار من هم اگر این مدلی زندگی کنی، امام تو هم دیگر علی نیست، امام تو هم گاو و گوسفند است.»
هدف زندگی
آدم از روی دست کی مینویسد و مدل چه کسی زندگی میکند؟ جهتش کجاست، مقصودش کجاست؟ یکوقت مقصود ما علفزار است و دشت و دمن و کیف و حال. البته کسی منع نمیکند، خوراک خوب، زندگی خوب، رفاه، آسایش، همه، باید داشته باشند و همه باید برای همدیگر فراهم کنند، خصوصاً مسئولین که انشاءالله خداوند اینها را هم موفق کند که بتوانند در این جهت هم کار کنند و مردم را از این مشکلات و گرفتاریها خارج کنند.
این یک بحث است و آن بحث دیگری است و ربطی به همدیگر ندارند. جهت زندگیات کجاست؟ یکوقت آدم، ماشین خوب دارد. اینجا، خیابان بغلیِ شما معروف است، خیابان اندرزگو، معروف به دور دور، است و جوانها با ماشینهای آخرین سیستم میآیند.
هدفش چیست؟ ماشین پنجاهمیلیاردی زیر پای اوست، ولی ماشین را سوار نشده که بهجایی برسد، کسی را بهجایی برساند، مقصدش همین است که بیاید در خیابانها یک خودی نشان بدهد و بهاصطلاح رو کم کند و بگوید ما اینیم. ما خیلی داریم. ما اینقدر داریم که نمیدانیم با پولمان چهکار کنیم. بیچاره تو که نداری.
این میگوید من هم دارم. میگوید من بیشتر دارم. در عمل میخواهد این را نشان بدهد و بگوید ماشین من این را هم دارد که ماشین تو ندارد. بعضیها سوار ماشین میشوند و میروند و فقط میخواهند راه بروند و بگردند و بچرخند. بعضیها مقصود دارند و به یک جایی میخواهند برسند.
یکوقت شما ازاینجا حرکت میکنی پیاده یا سوار تا امامزاده علیاکبر (علیهالسلام) که این بالا هست یا امامزاده اسماعیل (علیهالسلام) که اینطرف است یا مثلاً میروی حرم عبدالعظیم (علیهالسلام) یا میروی بهشتزهرا (سلاماللهعلیها)، یکوقت آدم مقصد دارد، یکوقت هم فقط دارد میچرخد. بعضیها در زندگی مقصودی ندارند. همینجوری خوش هستند و دارند میچرخند. قرآن از این تعبیر میکند به غوایت. از ریشه غَیّ[۵]. بعضیها همینطوری دارند میچرخند و نمیدانند کجا میخواهند بروند و برنامهشان چی است. به تعبیر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هرکسی که در مسیر، سر اینها را گرم بکند، دنبال همان، راه میافتند، هرکس هم به اینها بگوید برویم فلان جا یککم کاه و جو و علف و آب و سایبانی هست، میروند. یککم آنجا گشت و گذار دارند.
حقیقت فاطمیه
داستان فاطمیه و فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) این است: چه میشود که مردم به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رو نمیآورند. کسی شک ندارد در فضائل امیرالمؤمنین، نکته این است که راهش نمیخورد به مقصودی که علی میخواهد ببرد، آنجا نمیخواهند بروند. علی آدم خوبی است، بعدها اینها به امیرالمؤمنین رو آوردند، ولی وقتی به امیرالمؤمنین رو آوردند، برای چه بعد از خلیفه سوم روی آوردند ؟
گفتند: «علی! بیتالمال خوب توزیع نمیشود، پولهای ما را دارند میخورند و کار خودت است، بیا.»
امیرالمؤمنین فرمود: «اتفاقاً من به درد شماها نمیخورم، بروید یک نفر دیگر را پیدا کنید، به هر کس هم رأی دادید من تابع هستم.» بعداً هم مشخص شد که حرف امیرالمؤمنین درست بود و به چالش خوردند. برای اینکه اینها، علی را نمیخواستند که با علی تا به خدا بروند. علی آمده که بشر را به سمت خدا ببرد، مقصودِ علی، خداست، این عینِ کلمات امیرالمؤمنین است در نهجالبلاغه، فرمود: لَیسَ أَمْرِی وَ أَمْرُکمْ وَاحِداً، إِنِّی أُرِیدُکمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِیدُونَنِی لِأَنْفُسِکمْ[۶]. داستان من و شما مشکلش اینجاست، هدف ما با هم یکی نیست و جهت ما یکی نیست. من شما را برای خدا میخواهم و شما من را برای خودتان میخواهید. شما علی را برای پولتان میخواهید. شما علی را برای کسری بودجهتان میخواهید.
اینها الآن، خیلی ساده است و برحسب ظاهر همه هم بلدیم. میخواهم یک نتیجهگیری بکنم، کمی، بحث به چالش کشیده میشود و اصلاً بنا دارم در جلسه اول بحث به چالش کشیده بشود. این مباحثی که میخواهم عرض کنم معمولاً در جلساتِ اولِ یک دهه و پنج شب عرض نمیکنم، ولی اینجا چون رفتوآمد زیاد کردیم و یک جورهایی با اهل این مسجد، فامیل شدیم و رفیق شدیم با اهل این جلسات، میخواهم از اول فاطمیه یک بحثی را به چالش بکشم، انشاءالله گفتگو هم صورت بگیرد بعدازاین مطالب و شبهای بعد ناظر به این گفتگوها، انشاءالله بیشتر باهم صحبت کنیم.
مسئله این است، ما گاهی یک چیزهایی را خوب و خوش میدانیم و هدف میدانیم، مطلوب میدانیم؛ که این لزوماً برای خدا و اهلبیت مطلوب نیست، مقصد نیست، هدف نیست. خیلی ساده است، از همینجا تضاد ما شکل میگیرد، تقابل با امام و رویگردان از امام و رو آوردن به یک امام دیگر خیلی فرآیند پیچیدهای نیست.
بحث چالشی
نمونههایی را عرض میکنم که مشخص بشود. آن بحث چالشی که میخواهم عرض کنم اینجا شروع میشود.
مثلاً ما آیات قرآن را میخوانیم و میبینیم، میفرماید: انبیاء را تکذیب میکردند، میگوییم: «چقدر اینها نادان بودند، چقدر پلید بودند برای چی انبیاء را تکذیب میکردند؟»
تکذیب انبیاء یعنی چه؟ یعنی میگفتند تو دروغ میگویی. مثلاً پیغمبر چی میگفت که اینها میگفتند دروغ میگویی؟ پیغمبر میگفت من از جانب خدا آمدهام، اینها میگفتند دروغ میگویی. پیغمبر میگفت به من وحی میشود اینها تکذیب میکردند و میگفتند دروغ میگویی. میگفت قیامت هست میگفتند دروغ میگویی. میگفت خدا هست، میگفتند دروغ میگویی. میگفت خدا یکی است، میگفتند دروغ میگویی.
فقط همینها بودند که تکذیب میکردند؟ یعنی الآن زمان ما که این حرفها نیست، دیگر تکذیبی نیست؟ اتفاقاً زمان ما خیلی تکذیبها پیچیدهتر است. ما که مذهبی هستیم، دیگر تکذیب نداریم؟ چرا، ما هم یک تکذیبهایی داریم که نمونههایش را عرض میکنم که بحثِ چالشی ما هم اینجاست.
تکذیب ما کجاست؟ خدا و پیغمبر یک چیزهایی را میگویند خوب است، بعد ما به دلمان که مراجعه میکنیم، میبینیم دلمان خیلی تصدیق نمیکند که این خوب است. تکذیب از همینجا شروع میشود. بعضی چیزها را خدا و پیغمبر میگویند مهم نیست، خوب نیست، ما که به دلمان مراجعه میکنیم میبینیم نه بابا، خیلی هم خوب است! من یک روایت بخوانم و بعد وارد بحث چالشیمان بشویم.
حذف حَیِّ عَلی خَیرِالعَمَل، در زمان خلیفه دوم
این داستان را اکثراً شنیدهاید. اهل سنت در اذان، مشابه ما نیستند و حتماً در جریان آن هستید. اذان اهل سنت شهادت به امامت امیرالمؤمنین ندارد و
«حَیِّعَلی خَیرِالعَمَل» هم ندارد. بهجای آن در اذان صبح میگویند: «الصَّلاه، خَیرٌ مِنَ النَوم»[۷]، داستانش چی بوده؟ این اذانی بود که در زمان پیغمبر بود و بلال اینگونه اذان میگفت.
خلیفه دوم به او گفت بعدازاین، اینجوری اذان نباید بگویی. «حَیّعَلی خَیرِالعَمَل»،
را میاندازی. قضیه چی بود؟ داستان این است. روایت دارد که میفرماید: «حُذِفَ مِنَ اَلْأَذَانِ حَی عَلَی خَیرِ اَلْعَمَلِ قَالَ أَرَادَ عُمَرُ بِذَلِک أَنْ لاَ یتَّکلَ اَلنَّاسُ عَلَی اَلصَّلاَه وَ یدَعُوا اَلْجِهَادَ فَلِذَلِک حَذَفَهَا مِنَ اَلْأَذَانِ»[۸]. خیلی جالب است.
خلیفه دوم گفت این «حَیِّعَلی خَیرِالعَمَل» که میگویید، اگر مردم باور کنند که بهترین کار نماز است، دیگر کسی دنبال جهاد نمیآید و میگویند بهترین کار نماز است و نمازش را که خواند به همین راضی است و میرود خانه، ما میخواهیم جهاد برویم، مملکت خرج دارد، فتوحات داریم، میدانید خلیفه دوم خیلی فتوحات داشت و فتوحات اسلام در زمان خلیفه دوم خیلی گسترده بود. از اینطرف تا چین و از آنطرف تا اتریش اسلام گسترش یافت.
بخش عمدهای از گسترش قلمرو اسلام در زمان خلیفه دوم اتفاق افتاد. جنگهایی هم که میرفت جنگ با کفار بود و پول و زمین بود که اضافه میشد به مملکت اسلام با برده و کنیز. وضع مردم خوب شده بود و توی پول غلت میزدند. میگفتند بعدازاین سرمایه بعضیها را در تاریخ گفتهاند که میخواستند ارث طرف را تقسیم کنند، شمش طلا را با تبر خُرد میکردند اینقدر سرمایه زیاد شده بود.
گفت نماز خوب است ولی خیرالعمل نیست. نماز از خواب بهتر است. بگذارید در نماز بگویند« اَلصَّلاه خَیرٌ مِنَ النَومِ.» نماز از خواب بهتر هست ولی خیرالعمل نیست. حالا من از شما سؤال میکنم چرا مردم شورش نکردند علیه خلیفه دوم و تن دادند به این حکم و تا الآن اذان همین است. بااینکه گفتن «حَیِّعَلی خَیرِالعَمَل» در اذان از زمان پیغمبر بود.
یعنی پیغمبر نمیدانست؟ شما جهاد را از کی، یاد گرفتید؟ از پیغمبر. پیغمبر نمیدانست بهترین کار نماز هست یا نه؟ پیغمبر نمیدانست اگر خیرالعمل بگوید، مردم از جهاد غافل میشوند؟ مسئله این است که نماز، این نیست که پنج دقیقه، رو به یک سمتی بایستیم و دستها را بالا و پایین کنیم و خم و راست بشویم. نماز یعنی توجه قلبی، توجه، معنویت، ارتباط ویژه با خدا. برای مردم هدف این نبود، هدف چی بود؟ توسعه و پول و سرمایه و اینها.
مَرام عَلوی و مَرام عُمَری
یک مرام عَلوی داریم، یک مرام عُمَری داریم. خیلی از ماها میگویم مرام ما علوی است، ولی واقعاً ته آن اگر به ما بگویند کشورگشایی و فتوحات و اینها مهمتر است یا نماز؟ میگوییم نماز خوب هست، ولی بهترینش نیست. این معلوم میشود که مرام ما هم عُمَری است و اگر ما هم آن زمان بودیم به علی رأی نمیدادیم. چرا؟ چون آن خوبی که در ذهن علی است با این خوبی که در ذهن ما هست، با هم جور درنمیآید. میرود یک امام پیدا میکند که او را به آن خوب برساند.
آدم نگاه میکند میبیند چی خوب است و میخواهد به چی برسد؟ بعد امامش را انتخاب میکند که کی من را به این میرساند. ما کشورگشایی میخواهیم و برده و کنیز میخواهیم و پول میخواهیم و توسعه و اینها، این هدف است، حرف این است نماز هم میخوانیم و حج هم میرویم، ولی اصل آن است. مشکل با علی، این است که علی این را، اصل نمیداند، آن را، اصل میداند.
سالهایی که امیرالمؤمنین حاکم بود، چرا حکومت امیرالمؤمنین رو به افول و رو به ضعف رفت؟ بااینکه مردم عدالت علی را میدیدند. بهقولمعروف علی در دور دوم رأی نیاورد. چهار سال و ۹ ماه حکومت کرد، دور اول چهار ساله کارش تمام شد و اگر دور بعدی هم در کار بود رأی نمیآورد. تکهتکه مناطق حکومت را از او گرفتند. آخرین خطبهای که در مسجد کوفه خواند، فرمود تمام حکومت را از من گرفتند و فقط کوفه برای من مانده است و خطاب به مردم کوفه گفت ایکاش هیچوقت شماها را نمیدیدم و نمیشناختم؛ و خدا من را از شما بگیرد.[۹]
آنها برمیداشتند مسلمین را میبردند جنگ با کفار، میکردند و پول میآوردند و کنیز میآوردند و مملکت اضافه میکردند، امیرالمؤمنین اینها را میبرد جنگ با مسلمین، بعد هم میفرمود مالش هم محترم است و دست به ناموسش هم نمیتوانی بزنی، نه کنیز دارد و نه غنائم دارد. بچهمحلش هم بود و رفیق و رفقایش بود. خوارج که مال همان کوفه هم بودند. اینها از دوران خلیفه دوم بودند. بعد از امیرالمؤمنین هم دوباره بساط همان شد. معاویه رفت به سمت کشورگشایی و بعد زمان بنیامیه و بعد از شهادت امام حسین (علیهالسلام) غلغلهای بود. همینطور میرفتند و کفار را اسیر میکردند و کشورگشایی میکردند و بنیامیه اروپا و اندلس و اسپانیا را هم گرفتند. مراکز ثروت دست اینها بود.
یک دورهای دست امیرالمؤمنین بود، همه تمرکزش را گذاشته بود روی معاویه. بابا وِل کن معاویه را، بیا برویم بجنگیم. اینها مسلمان هستند، نه پولی برای ما درمیآید نه چیزی. روزبهروز موقعیت امیرالمؤمنین ضعیف میشد.
داستانِ امام این است و اینکه خیلی داد بزنیم: امام ما علی است و مرگ بر ضدِ علی، ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند. خیلی با این چیزها قضیه تمام نمیشود. هدفت چی است و چی میخواهی؟ چی در نگاه تو خیر است که بروم در آن بحث چالشی.
بااینکه وقتم کم بود و نیاز به مقدمات زیادی داشت، مجبورم در همین جلسه اول بحث را به آن چالش ببرم. یک تعبیری امیرالمؤمنین دارد، این را بگویم و بعد روایت را بخوانم.
دشمنی با خدا و پیغمبر
در نهجالبلاغه امیرالمؤمنین میفرماید: اگر بهجز این، چیزی نباشد که ما یک چیزهایی را دوست داشته باشیم و خدا و پیغمبر خوششان نیاید، «وَ تَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ»، چیزهایی را مهم و بزرگ بدانیم که خدا و پیغمبر، برایشان اهمیت ندارد «لَکفَی بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّه عَنْ أَمْرِ اَللَّهِ»[۱۰] همین برای دشمنی با خدا و اهلبیت و مخالفت با خدا و پیغمبر، بس است. داستان دشمنی با خدا و پیغمبر همین است. تکذیب یعنی خدا میگوید مهم است و تو میگویی مهم نیست. خدا میگوید مهم نیست تو میگویی مهم است. خدا میگوید این مهمتر است تو میگویی آن مهمتر است.
یک روایت برای شما بخوانم. یک چالش جدی است که قشنگ محک میخوریم، یک نمونه میخواستم عرض بکنم. شبهای بعد شاید انشاءالله نمونههای دیگری هم بحث کنیم. تعریف ما از خوبیها. مثلاً میگوییم آخرت خوب است. «وَالآخِرَه خَیرٌ وَأَبقَیٰٓ»[۱۱]. آخرت از دنیا بهتر است. دنیا خوب است، ولی آخرت بهتر است. بله. آخرت بهتر است. در مرام و زندگی ما چقدر باور به این داریم؟ اینجاها معلوم میشود خط ما با علی جور درمیآید یا به تقاطع میخوریم.
بهترین چیز برای زنان
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرمایند ما خدمت پیغمبر نشسته بودیم، پیغمبر اکرم خطاب کرد به مردم و فرمود: «أَخْبِرُونِی أَی شَیءٍ خَیرٌ لِلنِّسَاءِ؟»[۱۲] کلمه خیر، خیرالعمل را هم که آن آقا برداشته بود. پیغمبر گفت یک نفر به من بگوید که برای زنها چی از همه بهتر است؟ چی برای زنها خوب است. البته در مورد زنها میگویم نه اینکه علیه زنها بگویم، نمونه دارم میگویم. در مورد مردان هم هزاران نمونه میشود گفت. چون روایت خاص پیغمبر است و مرتبط با حضرت زهراست. چی، برای زنها از همهچیز بهتر است؟ الآن اگر به ما بگویند بهترین چیز برای خانمها چی است؟ چه پاسخی میدهیم؟ جواهرات، زیبایی، سلامتی، سؤال عجیبی است. «فَعَیینَا بِذَلِک کلُّنَا» همه از جواب بازماندیم. «حَتَّی تَفَرَّقْنَا» تا اینکه متفرق شدیم. «فَرَجَعتُ إلی فاطِمَه» این کلام از امیرالمؤمنین است، از سلمان هم نیست. میفرماید برگشتم و رفتم پیش فاطمه (سلاماللهعلیها). «فَأَخْبَرْتُهَا بِالَّذِی قَالَ لَنَا رَسُولُ اَللَّهِ صلیالله عَلَیهِ» البته این سرّی دارد، نه اینکه امیرالمؤمنین بلد نبوده باشد. خدا اراده کرده که از طریق حضرت زهرا این قضیه منتشر بشود. امیرالمؤمنین توضیح داده به حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) که پیغمبر فرمود چی برای زنها بهتر است و کسی جواب نداد و ما آمدیم «وَ لَیسَ أَحَدٌ مِنَّا عَلِمَهُ وَ لاَ عَرَفَهُ». هیچکس هم جواب را بلد نبود. فقالت: «وَ لَکنِّی أَعْرِفُهُ» حضرت زهرا گفت من میدانم چی است. «خَیرٌ لِلنِّساءِ اَنْ لایرَینَ الرِّجالَ وَ لایراهُنَّ الرِّجالُ.»
یک زن سرمایه بالا داشته باشد، ویلا داشته باشد، عزت اجتماعی داشته باشد، حقوقش را بتواند بگیرد، از شوهرش و دیگران به او ظلم نشود. همه اینها درست است و خوب است. حتماً حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) هم اینها را میدانسته و پیغمبر هم میدانستند و مردم هم میدانستند. ولی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) دست روی این مورد میگذارد و میفرماید بهترین چیز برای زن، این است که نه زن، مرد را ببیند و نه مرد، زن را ببیند. نمیگوید ارتباط نباشد و از خانه بیرون نرود، حرف از بیرون نرفتن نیست، همدیگر را نبینند. بلکه اگر میخواهد یک نیازی را در بیرون خانه برطرف کند بدون ارتباط فیزیکی باشد. خود حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) در مسجد خطبه خواند. ولی آمد دورتادور او را پرده کشیدند. آنها اینها را نمیگویند. فقط میگویند حضرت زهرا در مسجد برای مردها خطبه خواند. بین مردها خطبه خواند ولی کسی او را ندید، اولاً چندین زن، دورتادور او را گرفته بودند پوشش خودش هم که در اوج بود، بعد که وارد شد پرده زدند و پشت پرده نشست و درحالیکه بقیه مردها اینطرف پرده بودند، شروع کرد سخنرانی کردن و خطبه خواندن.
بیرون میرفت، مزار شهدا میرفت، ولی ارتباط فیزیکی نداشت. همکاری میشود کرد و همکار میتوانند باشند، ولی این دیدوبازدید و در خلوت با هم گپ زدن و گفتگو کردن خیلی عجیب است. تعبیر بهترین هم دارد، آدم کمی پس میزند. خود من که مرد هستم برایم عجیب است چه برسد برای خانمها. هیچی دیگر بهتر از این نبود، اختلاسها را حل کردید؟ همهچیز درست شد؟ الآن دیگر هیچ زنی از شوهرش فحش نمیشنود و تحقیر نمیشود، همین یکی مانده بود که فقط مردها را نبیند. پس مُکذّبین که در قرآن میخواندیم خیلی دور نبودند. ما فکر میکردیم فرسنگها با هم فاصله داریم، در تاریخ و در سالیان خیلی دور آدمیانی بودند که انبیاء را تکذیب میکردند، خوب تو هم داری تکذیب میکنی. اگر آنجا بودیم و فاطمه زهرا این را میگفت، چی میگفتیم؟ میگفت نه بابا! اینها چیه؟! اینها همه تکذیب است. این هم خوب هست ولی بهترینش نیست. چی شد؟ خیرالعمل را از اذان برداشتی؟ مشکل و مسئله را میبینید؟ یک جوری نشان میدهد که خیلی مرام عُمَری که روبروی مرام علوی است، خیلی پیچیده و عجیب و غریب نیست که ما فکر کنیم یک گوشه تاریخ ایستادهاند و همه سیاه و کثیف، چرک، همه همدیگر را نگاه میکنند و میگویند خاک بر سر شما و اینطرف هم همه روشن و شفاف، طرفدار علی (علیهالسلام) هستند.
ما هم اگر بودیم، احتمالاً خود بنده، میگفتم این با عقل من جور درنمیآید که این بهترین باشد و خوب باشد. فرمود بهترین چیز این است که نه اینها مردها را ببینند و نه مردها اینها را ببنند. امیرالمؤمنین میگوید برگشتم پیش پیغمبر و گفتم: «یا رَسُولَ اَللَّهِ سَأَلْتَنَاأَی شَیءٍ خَیرٌ لِلنِّسَاءِ؟» شما سؤال کردید چی برای زنها بهتر است، میفرماید بهترین چیز این است: «خَیرٌ لِلنِّسَاءِ أَنْ لاَ یرَینَ اَلرِّجَالَ وَ لاَ یرَاهُنَّ اَلرِّجَالُ»، پیغمبر فرمود: «مَنْ أَخْبَرَک فَلَمْ تَعْلَمْهُ وَ أَنْتَ عِنْدِی؟!» تو که پیش من بودی و اگر جواب را داشتی همانجا میگفتی. از کسی شنیدهای، «فَقُلتُ: فاطِمَه»، فرمود از فاطمه شنیدم. «فَأَعْجَبَ ذَلِک رَسُولَ اَللَّهِ صلیالله عَلَیهِ وَ آلِهِ پیغمبر تعجب کردند و فرمودند: «إِنَّ فَاطِمَه بَضْعَه مِنِّی.» فاطمه پاره تن من است، حرف او حرف من است، مرام او مرام من است، خوب فهمیده که من چی میخواستم. همین بوده و میخواستم همین را بگویم. وقتی من مطلوب و مقصودم جور در نیامد، میبینم که زندگیهایمان خیلی به هم نمیخورد و مسیرمان خیلی با هم نمیخورد. من جایی که اینها میخواهند بروند نمیخواهم بروم. اینها زن را این شکلی میبینند. درست میبیند یا غلط؟ دیگران که جور دیگری دیدند، درست دیدند یا غلط دیدند؟ الآن میگویند زن باید نقش داشته باشد در ثروت، تولید، پول، درآمد.
کسی مانع پول درآوردن زن نیست. در بعضی مشاغل که ضروری است. شما مگر میتوانید مدارس دخترانه را بسپارید به مردها که خانمها هیچکس نیایند و کار کنند و دبیرستانها را بدهیم آقایان، کار کنند و یا بیمارستانهای زنانه، پزشک و پرستار و همهچیزش، آقایان باشند، قطعاً یک سری مشاغل را باید خانمها داشته باشند، ولی این اختلاط و این قاتی بودن، نه.
یک جای خیلی مهم و مقدسی رفته بودم یکی از مرقدهای متبرک، دیدم در فروشگاه آنجا یک خانم چادری نشسته با یک آقایی که ریش زیادی هم داشت، اول فکر کردم زن و شوهر هستند که اینجوری دل و قلوه میدادند. در یک بیمارستان هم یک وقتی، مشابهِ این را دیده بودم و آنجا هم ابتدا فکر کردم زن و شوهر هستند. گفتم چه جالب، اینها با هم همکار هم هستند. این برای او غذا آورده و او تشکر کرد و کلی با هم گپ زدند. بعد گفت مثلاً خانم نصیری، من تعجب کردم، معمولاً آدم، به زنِ خودش نمیگوید خانم نصیری. در این فروشگاه هم دیدم اینها دل و قلوه میدادند و بعد هم با فامیلی همدیگر را صدا میکردند. ما الآن در این حرمی که هستیم و در محضر این بزرگوار، یعنی ما اهل نجات شدیم و تمام.
معنای با امام بودن
یعنی داستان این بود، ما الآن شیعه هستیم و این امام ماست؟ امام ما اینجوری بود، فقط حرمش ثبتنام میکردیم و انگشت میزدیم؟ مسئله همین بود. یک چیزی یا یک جایی میخواهد ما را ببرد، یک جهتی برای ما در نظر دارد، چقدر با آن همسو هستیم. این معلوم میکند با اینها هستیم یا نه. «فَمَعَکمْ مَعَکمْ لاَ مَعَ غَیرِکمْ»[۱۳] که در زیارت جامعه کبیره میخوانیم، با اینها بودن یعنی چی؟ یعنی بیاییم و بچسبیم به ضریح امام رضا و تمام شد ما با اهلبیت و با امام رضا هستیم؟ یا در صحن حضرت عبدالعظیم اگر هر شب جمعه برویم، یعنی ما با حضرت عبدالعظیم هستیم؟ این مَعَکُم، یعنی همین؟ مَعَکُم، یعنی تو چی را خوب میدانی و من میخواهم همانجا باشم. تو هدف را کجا میدانی؟ من میخواهم همانجا بروم. خط تو کدام طرف است، من همان طرف میآیم. این میشود امام. داستان این است. وقتی این نبود میشود غربت و مظلومیت. میشود این که رقم خورد.
دنبال جهاد بودند و گفتند خَیرُالعَمَل نماز نیست، جهاد خیلی مهم است، کار به جایی رسید جهاد که از روز اول شروع شده بود که اولش هم خیلی خوب و قشنگ بود و اینها به دنبال حل مشکلات مسلمین هستند و دنبال جهاد هستند.
جهادی که «حَیِّعَلی خَیرِالعَمَل» در نمازش نبود، جهاد به کجا رسید؟ شد «جَاهَدَتِ الْحُسَینَ، وَ شَایعَتْ وَ بَایعَتْ وتَابَعَت»[۱۴]. جهاد آمد و تبدیل شد به جهاد روبروی اباعبدالله الحسین. جهاد با حسین شد. این همان جهادی است که «حَیِّعَلی خَیرِالعَمَل» ندارد. جهادی است که با امام نیست و پشت سر امام نیست. الآن احساس میکند که اگر حسین بن علی را حذف بکند مشکلات جامعه حل میشود. این مانع است، این نمیگذارد. دارد مشغولم میکند و اذیت میکند و چوب لای چرخ ما میگذارد. این همانی بود که خود فاطمه را هم در مدینه مزاحم میدید.
حذف حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) توسط امت پیغمبر
این تعبیر از امیرالمؤمنین است که فرمود: امت پیغمبر، فاطمه زهرا را حذف کردند. در نهجالبلاغه است این عبارت که نیاز به یک بحث مفصل دارد؛ یعنی همه با هم جمع شدند، این نگاه مردم بود، هم نگاه حاکمیت بود و هم نگاه مردم بود که فاطمه مزاحم است.[۱۵] حرفهایت را زدی و سخنرانیات را کردی و تمام شد. برو بنشین توی خانهات. نه آرام نمینشیند و دست برنمیدارد و سخنرانی و گریه و ناله. این دیگر مزاحم است. اول خطش جدا میشود و بعد میبیند خطی که من میخواهم بروم اینها اجازه نمیدهند آنطرفی بروم، لذا ازاینجا به بعد میشود دشمنی. اینجا میشود حذف. جمع شدند برای حذف فاطمه.
کدام فاطمه، فاطمهای که همه غصهاش، غصه مردم بود. همه نالهاش ناله این مردم بود. بیتابی و بیخوابیاش برای مردم بود. لقمه دهانش را میگرفت و به مسکین و یتیم و اسیر میداد و همان فاطمهای است که شب عروسی، گدا آمد، سائل آمد و به فاطمه زهرا عرض کرد امشب شب شادی و عروسی شماست، میشود یک کمکی به من بکنی؟ ظاهراً کمک زیادی هم نمیخواسته که بیبی (سلاماللهعلیها) گفت بمان تا من برگردم. رفت و برگشت، دیدند با یک لباس مندرس برگشته و یک بستهای هم در دستش است، سؤال کردند این چی است، گفت لباس عروسیام است که آوردم تقدیم تو بکنم، دیدم تو محتاجی. من با همین لباس هم میتوانم امشب را سر کنم، این لباس قشنگتر برای تو باشد، این همان فاطمه است. شب تا صبح گریه میکرد. امام مجتبی میفرماید[۱۶]: گوشم به دعای مادرم بود. ببینم تا صبح که دعا میکند چه زمانی نوبت خودش میشود. دیدم اذان صبح شد و دعای مادرم متوقف شد، عرض کردم برای همه دعا کردی، خودت به من گفتی فرمود: «یا بُنَی اَلْجَارَ ثُمَّ اَلدَّارَ»، اول همسایه. کدام همسایه؟ همان همسایههایی که دیدند با هیزم پشت در خانه فاطمه جمع شدند، بوی دود در خانه فاطمه به مشامشان رسید، دیدند از پشت در دارند با فاطمه بد صحبت میکنند، هیچکس دخالت نکرد و خودش را وسط نینداخت.
شب جمعه است، ابتدا برویم پشت این دربِ نیمسوخته و بعد برویم کربلا. همهچیز از پشت همین در شروع شد. اول سکوت کردند، وقتی درب، آتش گرفت، وقتی مادر، پشتِ این درب، بود و پشت این آتش بود، از سکوت اینجا شروع شد. انگار، فاطمه مزاحم بود و انگار حقش بود که حذف بشود. مایه آزار بود معاذ الله. درب، آتش گرفت و این آتش دیگر ادامه پیدا کرد و از آنجا شروع شد تا رسید به آتشی که در خیمههای حسین، انداختند.
امشب با فاطمه برویم کربلا که خود مادر، هم امشب کربلاست.
از آن آتش شروع شد. امام حسین هم ظهر عاشورا وقتی تیر حرمله به سینه مبارکش نشست، فرمود: «قَتَلَنی فلانٌ و فلان»[۱۷]. این حرمله نبود که تیر انداخت، این همان دونفری بودند که جمع شدند، دست علی را بستند و مادرمان را بین در و دیوار قرار دادند. این دو تا من را کشتند و تیر آنها بود. این ادامه آن داستان و آن واقعه است. همانها هستند که پشت در خانه فاطمه آتش افروختند. یکیشان میگوید خلیفه دوم به من گفت خانه را آتش بزن، گفتم «اِنَّ فِیها فاطِمَه». خبر داری در این خانه فاطمه هست یا نه؟ چطور خانه را آتش بزنم؟
میدانید اینها هم که جمع شدند جزو اراذل و اوباش مدینه بودند. یکمشت اراذل و اوباش و کسانی بودند که پول میگرفتند بروند خرابکاری کنند. اینها را جمع کردند و با خودشان بردند. در بین همینها یکی برگشت گفت داخل این خانه فاطمه هست، باز هم میگویی آتش بزنم؟ گفت هرکس میخواهد باشد. آتش بزن خانه را. آنجا میگوید دیدم صدای فاطمه از پشت در آمد یکلحظه دلم خواست رقّت پیدا کند و بگویم این زن است و بااینحال آمده پشت در رها کنم، این را خود خلیفه دوم در نامهای که به معاویه نوشته ذکر کرده. میگوید یکلحظه خواستم برگردم، ولی یادم آمد از کینههایی که از علی داشتم، میگوید چنان با لگد زدم که صدای فاطمه را شنیدم. این ادامه پیدا کرد و رسید به کربلا، آمد خدمت امام سجاد، گفت آقا دارند خیمهها را آتش میزنند چه کنیم؟ فرمود «عَلَیکُنَّ بِالفرار»[۱۸]. بگویید زن و بچهها هرکدام میتوانند پناه ببرند به بیابان. فرار کنید به خار و خاشاک بیابان پناه ببرید.
اَلا لَعنَه الله عَلَی القَومِ الظّالِمین.
وَسَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَیَّ مُنقَلَبٍ ینقَلِبون[۱۹].
[۲]. وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یدْعُونَ إِلَی النَّارِ ۖ وَیوْمَ الْقِیامَهِ لَا ینْصَرُونَ (سوره قصص، آیه ۴۲).
امیرالمومنین نیز می فرمایند: «فَإِنَّهُ لَا سَوَاءَ إِمَامُ الْهُدَی وَ إِمَامُ الرَّدَی(۱)وَ وَلِی النَّبِی وَ عَدُوُّ النَّبِی» ( نهج البلاغه، نامه ۲۷) و روایت امام حسین علیه السلام که می فرمایند: «اِمامٌ دَعا اِلی هُدی فَأَجابُوهُ اِلَیْهِ، وَ اِمامٌ دَعا اِلی ضَلالَه فأَجابُوهُ اِلَیها، هؤُلاءِ فِی الْجَنَّهِ، وَ هؤُلاءِ فِی النّارِ، وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ: فَرِیْقٌ فِی الْجَنَّهِ وَ فَرِیْقٌ فِی السَّعِیْرِ» (ابن بابویه، امالی، ص۱۵۳).
[۳]. وَ إِنْ نَکثُوا أَیمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ ینْتَهُونَ ( سوره توبه، آیه ۱۲)
[۴]. نهج البلاغه، نامه ۴۵. ( متن کامل نامه و ترجمه آن در پی نوشت ، انتهای متن آمده است).
[۵]. وَإِخوانُهُم یمُدُّونَهُم فِی ٱلغَی ثُمَّ لَا یقصِرُونَ (سوره أعراف، آیه ۲۰۲).
بنا بر گفته راغب، فرق بین (اغوأ) و (اضلال) این میشود که (اضلال) عبارت از این است که کسی را از راه به درکنی، درحالیکه آنکس هدفش را گم نکرده بلکه همچنان در یاد هدف و در پی رسیدن به آن است، ولی تو راهی پیش پایش میگذاری که او را به هدفش نمیرساند، ولی (اغوأ) عبارت است از اینکه او را بهطوری از راه به در ببری که در اثر جهل، به چیز دیگری مشغول شود و هدف اصلی را فراموش کند. (حسینی همدانی، ترجمه المیزان،ج۱۰، ص ۳۲۴).
[۶]. لَمْ تَکنْ بَیعَتُکمْ إِیای فَلْتَهً وَ لَیسَ أَمْرِی وَ أَمْرُکمْ وَاحِداً، إِنِّی أُرِیدُکمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِیدُونَنِی لِأَنْفُسِکمْ. أَیهَا النَّاسُ أَعِینُونِی عَلَی أَنْفُسِکمْ، وَ ایمُ اللَّهِ لَأُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ وَ لَأَقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ، حَتَّی أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ کانَ کارِهاً (نهج البلاغه، خطبه ۱۳۶).
[۷]. قال موسی بن جعفر علیهما السلام: اَلصَّلاَهُ خَیرٌ مِنَ اَلنَّوْمِ بِدْعَهُ بَنِی أُمَیهَ وَ لَیسَ ذَلِک مِنْ أَصْلِ اَلْأَذَانِ وَ لاَ بَأْسَ إِذَا أَرَادَ اَلرَّجُلُ أَنْ ینَبِّهَ اَلنَّاسَ لِلصَّلاَهِ أَنْ ینَادِی بِذَلِک، وَ لاَ یجْعَلْهُ مِنْ أَصْلِ اَلْأَذَانِ؛ فَإِنَّا لاَ نَرَاهُ أَذَاناً (جمعی از محدثین، اصول السته عشرهمن الأصول الأولیه فی الروایات و احادیث اهل البیت علیهم السلام ، ج ۱، ص ۲۰۵).
[۸].وَ مِنْهُ عَنْ عَلِی بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْوَرَّاقِ وَ عَلِی بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحَسَنِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنِ اَلْعَبَّاسِ بْنِ سَعِیدٍ اَلْأَزْرَقِ عَنْ سُوَیدِ بْنِ سَعِیدٍ اَلْأَنْبَارِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ اَلْجُمَحِی عَنِ اَلْحَکمِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ عِکرِمَهَ قَالَ: قُلْتُ لاِبْنِ عَبَّاسٍ أَخْبِرْنِی لِأَی شَیءٍ حُذِفَ مِنَ اَلْأَذَانِ حَی عَلَی خَیرِ اَلْعَمَلِ قَالَ أَرَادَ عُمَرُ بِذَلِک أَنْ لاَ یتَّکلَ اَلنَّاسُ عَلَی اَلصَّلاَهِ وَ یدَعُوا اَلْجِهَادَ فَلِذَلِک حَذَفَهَا مِنَ اَلْأَذَانِ (مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۸۱، ص ۱۴۰).
[۹]. یا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکمْ مَعْرِفَهً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَکمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیظاً وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَی رَأْیی بِالْعِصْیانِ وَ الْخِذْلَانِ (نهج البلاغه، خطبه ۲۷).
[۱۰]. وَ تَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَکفَی بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّهً عَنْ أَمْرِ اَللَّهِ وَ لَقَدْ کانَ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ یأْکلُ عَلَی اَلْأَرْضِ وَ یجْلِسُ جِلْسَهَ اَلْعَبْدِ وَ یخْصِفُ بِیدِهِ نَعْلَهُ وَ یرْقَعُ بِیدِهِ ثَوْبَهُ وَ یرْکبُ اَلْحِمَارَ اَلْعَارِی (نهج البلاغه، خطبه ۱۶۰).
[۱۱]. سوره أعلی، آیه ۱۷.
[۱۲]. عَلِی بْنُ عِیسَی فِی کشْفِ اَلْغُمَّهِ نَقْلاً مِنْ کتَابِ أَخْبَارِ فَاطِمَهَ عَلَیهَا اَلسَّلاَمُ لاِبْنِ بَابَوَیهِ عَنْ عَلِی عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: کنَّا عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فَقَالَ أَخْبِرُونِی أَی شَیءٍ خَیرٌ لِلنِّسَاءِ فَعَیینَا بِذَلِک کلُّنَا حَتَّی تَفَرَّقْنَا فَرَجَعْتُ إِلَی فَاطِمَهَ عَلَیهَا اَلسَّلاَمُ فَأَخْبَرْتُهَا بِالَّذِی قَالَ لَنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ لَیسَ أَحَدٌ مِنَّا عَلِمَهُ وَ لاَ عَرَفَهُ فَقَالَتْ وَ لَکنِّی أَعْرِفُهُ خَیرٌ لِلنِّسَاءِ أَنْ لاَ یرَینَ اَلرِّجَالَ وَ لاَ یرَاهُنَّ اَلرِّجَالُ فَرَجَعْتُ إِلَی رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فَقُلْتُ یا رَسُولَ اَللَّهِ سَأَلْتَنَا أَی شَیءٍ خَیرٌ لِلنِّسَاءِ خَیرٌ لَهُنَّ أَنْ لاَ یرَینَ اَلرِّجَالَ وَ لاَ یرَاهُنَّ اَلرِّجَالُ فَقَالَ مَنْ أَخْبَرَک فَلَمْ تَعْلَمْهُ وَ أَنْتَ عِنْدِی فَقُلْتُ فَاطِمَهُ فَأَعْجَبَ ذَلِک رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ، وَ قَالَ: اِنَّ فاطِمَهُ بِضعَهُ مِنّی (شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص۶۷).
[۱۳]. مُؤمن بِسِرِّکم وَ عَلانِیتِکم وَ شاهِدِکمْ وَ غائِبِکمْ وَ أوَّلِکمْ وَ آخِرِکمْ وَ مُفَوِّضٌ فی ذلِک کلِّهِ إلَیکمْ وَ مُسَلِّمٌ فیهِ مَعَکمْ وَ قَلْبی لَکمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْیی لَکمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتی لَکم مُعَدَّهٌ، حَتّی یحْیی اللّهُ تَعالی دینِهِ بِکمْ وَ یرُدُّکمْ فی أیامِهِ وَ یظْهِرَکمْ لِعَدْلِهِ وَ یمَکنَکمْ فی أرْضِهِ، فَمَعَکمْ مَعَکمْ لا مَعَ غَیرِکمْ، آمَنْتُ بِکمْ وَ تَوَلَّیتُ آخِرَکمْ بِما تَوَلَّیتُ بِهِ أوَّلَکمْ (مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره).
[۱۴]. اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَهَ الَّتِی (الَّذِینَ) جَاهَدَتِ الْحُسَینَ، وَ شَایعَتْ وَ بَایعَتْ وَ تَابَعَتْ (تَایعَتْ) عَلَی قَتْلِهِ، اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِیعاً (مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا).
[۱۵]. فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَهُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَهُ، أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیلِی فَمُسَهَّدٌ، إِلَی أَنْ یخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَک الَّتِی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ. وَ سَتُنَبِّئُک ابْنَتُک بِتَضَافُرِ أُمَّتِک عَلَی هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ، هَذَا وَ لَمْ یطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یخْلُ مِنْک الذِّکرُ (نهج البلاغه، نامه ۲۰۲).
[۱۶]. عَنِ اَلْحُسَینِ بْنِ عَلِی عَنْ أَخِیهِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیهِ السَّلاَمُ قَالَ: رَأَیتُ أُمِّی فَاطِمَهَ عَلَیهَا السَّلاَمُ قَامَتْ فِی مِحْرَابِهَا لَیلَهَ جُمُعَتِهَا فَلَمْ تَزَلْ رَاکعَهً سَاجِدَهً حَتَّی اِتَّضَحَ عَمُودُ اَلصُّبْحِ وَ سَمِعْتُهَا تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنَاتِ وَ تُسَمِّیهِمْ وَ تُکثِرُ اَلدُّعَاءَ لَهُمْ وَ لاَ تَدْعُو لِنَفْسِهَا بِشَیءٍ فَقُلْتُ لَهَا یا أُمَّاهْ لِمَ لاَ تَدْعِینَ لِنَفْسِک کمَا تَدْعِینَ لِغَیرِک فَقَالَتْ یا بُنَی اَلْجَارَ ثُمَّ اَلدَّارَ (مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۸۱).
[۱۷]. فقال الحسین علیه السلام: بِسْمِ اَللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَی مِلَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی اَلسَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِی إِنَّک تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یقْتُلُونَ رَجُلاً لَیسَ عَلَی وَجْهِ اَلْأَرْضِ اِبْنُ نَبِی غَیرُهُ ثم أخذ السهم فأخرجه من قفاه فانبعث الدم کالمیزاب فوضع یده علی الجرح فلما امتلأت رمی به إلی السماء فما رجع من ذلک الدم قطره و ما عرفت الحمره فی السماء حتی رمی الحسین علیه السلام بدمه إلی السماء ثم وضع یده ثانیاً فلما امتلأت لطخ بها رأسه و لحیته و قال هَکذَا أَکونُ حَتَّی أَلْقَی جَدِّی رَسُولَ اَللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمِی وَ أَقُولُ یا رَسُولَ اَللَّهِ قَتَلَنِی فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ (مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۵۱).
[۱۸]. و فی بعض المقاتل: أن زینب الکبری علیها السلام أقبلت علی زین العابدین علیه السّلام و قالت: یا بقیه الماضین و ثمال الباقین، قد أضرموا النار فی مضاربنا، فما رأیک فینا؟ فقال علیه السّلام: علیکن بالفرار. ففررن بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم (حائری مازندرانی ، محمدمهدی ، معالی السبطین، ج ۲ ص ۵۲).
[۱۹]. سوره شعراء، آیه ۲۲۷.
[أ] 0أَمَّا بَعْدُ، یا ابْنَ حُنَیفٍ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیهِ أَهْلِ الْبَصْرَهِ دَعَاک إِلَی مَأْدُبَهٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیهَا تُسْتَطَابُ لَک الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَیک الْجِفَانُ، وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّک تُجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیهُمْ مَدْعُوٌّ؛ فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیک عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَیقَنْتَ بِطِیبِ [وَجْهِهِ] وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ.
پس از یاد خدا و درود ای پسر حنیف، به من گزارش دادند که مردی از سرمایه داران بصره، تو را به مهمانی خویش فرا خواند و تو به سرعت به سوی آن شتافتی خوردنی های رنگارنگ برای تو آوردند، و کاسه های پر از غذا پی در پی جلوی تو نهادند.
گمان نمی کردم مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندانشان با ستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، اندیشه کن در کجایی و بر سر کدام سفره می خوری. پس آن غذایی که حلال و حرام بودنش را نمی دانی دور بیفکن، و آنچه را به پاکیزگی و حلال بودنش یقین داری مصرف کن.
أَلَا وَ إِنَّ لِکلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یقْتَدِی بِهِ وَ یسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکمْ قَدِ اکتَفَی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیهِ؛ أَلَا وَ إِنَّکمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِک، وَ لَکنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّهٍ وَ سَدَادٍ. فَوَاللَّهِ مَا کنَزْتُ مِنْ دُنْیاکمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَهٍ وَ لَهِی فِی عَینِی أَوْهَی وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَهٍ مَقِرَهٍ. بَلَی کانَتْ فِی أَیدِینَا فَدَک مِنْ کلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَیهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ، وَ نِعْمَ الْحَکمُ اللَّهُ. وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَک وَ غَیرِ فَدَک وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَهٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ یدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکمُ.
آگاه باش هر پیروی را امامی است که از او پیروی می کند، و از نور دانشش روشنی می گیرد. آگاه باش امام شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضایت داده است، بدانید که شما توانایی چنین کاری را ندارید امّا با پرهیزکاری و تلاش فراوان و پاکدامنی و راستی، مرا یاری دهید.
پس سوگند به خدا من از دنیای شما طلا و نقره ای نیندوخته، و از غنیمت های آن چیزی ذخیره نکرده ام، بر دو جامه کهنه ام جامه ای نیفزودم. و از زمین دنیا حتی یک وجب در اختیار نگرفتم و دنیای شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچیزتر است. آری از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک در دست ما بود که مردمی بر آن بخل ورزیده، و مردمی دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند، و بهترین داور خداست.
مرا با فدک و غیر فدک چه کار در حالی که جایگاه فردای آدمی گور است، که در تاریکی آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان می گردد، گودالی که هر چه بر وسعت آن بیفزایند، و دست های گور کن فراخش نماید، سنگ و کلوخ آن را پر کرده، و خاک انباشته رخنه هایش را مسدود کند.
وَ إِنَّمَا هِی نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی لِتَأْتِی آمِنَهً یوْمَ الْخَوْفِ الْأَکبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَی جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ؛ وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیتُ الطَّرِیقَ إِلَی مُصَفَّی هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ، وَ لَکنْ هَیهَاتَ أَنْ یغْلِبَنِی هَوَای وَ یقُودَنِی جَشَعِی إِلَی تَخَیرِ الْأَطْعِمَهِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیمَامَهِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ، أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی وَ أَکبَادٌ حَرَّی، أَوْ أَکونَ کمَا قَالَ الْقَائِلُ: “وَ حَسْبُک [عَاراً] دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَهٍ – وَ حَوْلَک أَکبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ”. أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یقَالَ هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَا أُشَارِکهُمْ فِی مَکارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَکونَ أُسْوَهً لَهُمْ فِی جُشُوبَهِ الْعَیشِ.
من نفس خود را با پرهیزکاری می پرورانم، تا در روز قیامت که هراسناک ترین روزهاست در أمان، و در لغزشگاه های آن ثابت قدم باشد.
من اگر می خواستم، می توانستم از عسل پاک، و از مغز گندم، و بافته های ابریشم، برای خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد که طعامهای لذیذ بر گزینم، در حالی که در «حجاز» یا «یمامه» کسی باشد که به قرص نانی نرسد، و یا هرگز شکمی سیر نخورد، یا من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی که از گرسنگی به پشت چسبیده، و جگرهای سوخته وجود داشته باشد، یا چنان باشم که شاعر گفت: «این درد تو را بس که شب را با شکم سیر بخوابی و در اطراف تو شکم هایی گرسنه و به پشت چسبیده باشند».
آیا به همین رضایت دهم که مرا امیر المؤمنین علیه السلام خوانند و در تلخی های روزگار با مردم شریک نباشم و در سختی های زندگی الگوی آنان نگردم؟
فَمَا خُلِقْتُ لِیشْغَلَنِی أَکلُ الطَّیبَاتِ کالْبَهِیمَهِ الْمَرْبُوطَهِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَهِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَکتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا یرَادُ بِهَا، أَوْ أُتْرَک سُدًی أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَهِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَهِ. وَ کأَنِّی بِقَائِلِکمْ یقُولُ إِذَا کانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَهِ الشُّجْعَانِ! أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَهَ الْبَرِّیهَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَهَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْیهَ أَقْوَی وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً. وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ کالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ؛ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْکنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَیهَا وَ سَأَجْهَدُ فِی أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْکوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْکوسِ حَتَّی تَخْرُجَ الْمَدَرَهُ مِنْ بَینِ حَبِّ الْحَصِیدِ.
آفریده نشده ام که غذاهای لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد، چونان حیوان پرواری که تمام همّت او علف، و یا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پر کردن شکم بوده، و از آینده خود بی خبر است. آیا مرا بیهوده آفریدند آیا مرا به بازی گرفته اند آیا ریسمان گمراهی در دست گیرم و یا در راه سرگردانی قدم بگذارم.
گویا می شنوم که شخصی از شما می گوید: «اگر غذای فرزند ابی طالب همین است، پس سستی او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز مانده است». آگاه باشید درختان بیابانی، چوبشان سخت تر، و درختان کناره جویبار پوستشان نازک تر است. درختان بیابانی که با باران سیراب می شوند آتش چوبشان شعله ورتر و پر دوام تر است.
من و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چونان روشنایی یک چراغیم، یا چون آرنج به یک بازو پیوسته ایم، به خدا سوگند اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، از آن روی بر نتابم، و اگر فرصت داشته باشم به پیکار همه می شتابم، و تلاش می کنم که زمین را از این شخص مسخ شده «معاویه» و این جسم کج اندیش، پاک سازم تا سنگ و شن از میان دانه ها جدا گردد.
إِلَیک عَنِّی یا دُنْیا، فَحَبْلُک عَلَی غَارِبِک، قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِک وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِک وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِک. أَینَ الْقُرُونُ الَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِک؟ أَینَ الْأُمَمُ الَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِک؟ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِینُ اللُّحُودِ. وَ اللَّهِ لَوْ کنْتِ شَخْصاً مَرْئِیاً وَ قَالَباً حِسِّیاً لَأَقَمْتُ عَلَیک حُدُودَ اللَّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِی وَ أُمَمٍ أَلْقَیتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی وَ مُلُوک أَسْلَمْتِهِمْ إِلَی التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ وَ لَا صَدَرَ. هَیهَاتَ، مَنْ وَطِئَ دَحْضَک زَلِقَ وَ مَنْ رَکبَ لُجَجَک غَرِقَ، وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِک وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْک لَا یبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْیا عِنْدَهُ کیوْمٍ حَانَ انْسِلَاخُهُ. اعْزُبِی عَنِّی، فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَک فَتَسْتَذِلِّینِی وَ لَا أَسْلَسُ لَک فَتَقُودِینِی.
ای دنیا از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده، و از چنگال های تو رهایی یافتم، و از دام های تو نجات یافته، و از لغزشگاه هایت دوری گزیده ام. کجایند بزرگانی که به بازیچه های خود فریبشان داده ای کجایند امت هایی که با زر و زیورت آنها را فریفتی که اکنون در گورها گرفتارند و درون لحدها پنهان شده اند.
ای دنیا به خدا سوگند اگر شخصی دیدنی بودی، و قالب حس کردنی داشتی، حدود خدا را بر تو جاری می کردم، به جهت بندگانی که آنها را با آرزوهایت فریب دادی، و ملّت هایی که آنها را به هلاکت افکندی، و قدرتمندانی که آنها را تسلیم نابودی کردی، و هدف انواع بلاها قرار دادی که دیگر راه پس و پیش و ندارند.
امّا هیهات کسی که در لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط خواهد کرد، و آن کس که بر امواج تو سوار شد غرق گردید، کسی که از دام های تو رهائی یافت پیروز شد، آن کس که از تو به سلامت گذشت نگران نیست که جایگاهش تنگ است، زیرا دنیا در پیش او چونان روزی است که گذشت. از برابر دیدگانم دور شو، سوگند به خدا، رام تو نگردم که خوارم سازی، و مهارم را به دست تو ندهم که هر کجا خواهی مرا بکشانی.
وَ ایمُ اللَّهِ یمِیناً -أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَهِ اللَّهِ- لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیاضَهً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَی الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً، وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِی کعَینِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِینُهَا مُسْتَفْرِغَهً دُمُوعَهَا. أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَهُ مِنْ رِعْیهَا فَتَبْرُک وَ تَشْبَعُ الرَّبِیضَهُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ یأْکلُ عَلِی مِنْ زَادِهِ فَیهْجَعَ؟ قَرَّتْ إِذاً عَینُهُ إِذَا اقْتَدَی بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَهِ بِالْبَهِیمَهِ الْهَامِلَهِ وَ السَّائِمَهِ الْمَرْعِیهِ.
به خدا سوگند، که تنها اراده خدا در آن است، چنان نفس خود را به ریاضت وادارم که به یک قرص نان، هر گاه بیابم شاد شود، و به نمک به جای نان خورش قناعت کند، و آنقدر از چشم ها اشک ریزم که چونان چشمه ای خشک در آید، و اشک چشمم پایان پذیرد.
آیا سزاوار است که چرندگان، فراوان بخورند و راحت بخوابند، و گله گوسفندان پس از چرا کردن به آغل رو کنند، و علی نیز [همانند آنان] از زاد و توشه خود بخورد و استراحت کند چشمش روشن باد که پس از سالیان دراز، چهارپایان رها شده، و گلّه های گوسفندان را الگو قرار دهد.
طُوبَی لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَی رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَکتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِی اللَّیلِ غُمْضَهَا حَتَّی إِذَا غَلَبَ الْکرَی عَلَیهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ کفَّهَا، فِی مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُیونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِکرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ، “أُولئِک حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ”. فَاتَّقِ اللَّهَ یا ابْنَ حُنَیفٍ وَ لْتَکفُفْ أَقْرَاصُک لِیکونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُک.
خوشا به حال آن کس که مسئولیت های واجب را در پیشگاه خدا به انجام رسانده و در راه خدا هر گونه سختی و تلخی را به جان خریده، و به شب زنده داری پرداخته است، و اگر خواب بر او چیره شده بر روی زمین خوابیده، و کف دست را بالین خود قرار داده، و در گروهی است که ترس از معاد خواب را از چشمانشان ربوده، و پهلو از بسترها گرفته، و لبهایشان به یاد پروردگار در حرکت و با استغفار طولانی گناهان را زدوده اند: «آنان حزب خداوند، و همانا حزب خدا رستگار است». پس از خدا بترس ای پسر حنیف، و به قرص های نان خودت قناعت کن، تا تو را از آتش دوزخ رهائی بخشد.
بدون دیدگاه