اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیّدنا و نبیّنا ابی القاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
فهرست عناوین این مطلب
Toggleدر برابر ناامامان
جمعبندی بحث دو جلسه قبل این میشود که حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) در برابر کسانی که ادعا داشتند که میتوانند امام باشند، قرار گرفتند که ما از این مدعیان به ناامام تعبیر کردیم و نااهلانی که اهلیت امامت نداشتند و ناامام بودند.
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) رویاروی اینها شد و در برابر اینها قرار گرفت و اولاً تلاش حضرت برای این بود که امام حاکم باشد. اگر نشد، مرحله دوم، ناامام حاکم نباشد و اگر هم نشد، مرحله سوم این است که ناامام ولو حاکم هم باشد، ولی برای مردم معلوم باشد که او کیست و چهکاره است و معلوم شود که او ظالم است، افشا و رسوا شود.
این سه مرحلهای بود که مدنظر مبارک صدیقه طاهره بود و بذل جان کرد، جان مقدسش را این وسط تقدیم کرد که این سه مرحله اتفاق بیفتد.
درست است که حاکمیت امام محقق نشد، درست است که حاکمیت ناامام هم خراب نشد، ولی لااقل برای تمام تاریخ و نهفقط مردم زمان خودش، معلوم شد که او سر ناسازگاری با ناامام داشت و ظالم را برای طول تاریخ معرفی کرد که اینها ظالم بودند و اهلیت نداشتند.
قرآن فرموده است: لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ [۱] که ظالم امام نمیشود، امامت به ظالم نمیرسد. این نکته اول بحث است.
نکته دوم، چون امشب جلسه پایانی این جلسه است که محضر عزیزان هستیم و باید یک جمعبندی داشته باشیم، کمی ممکن است بحث امشب ما جنبه درسی و کلاسی پیدا کند که البته خدا را شکر، عزیزان همه اهل فضل و فهم هستند و سعی میکنیم بحث خیلی خستهکننده هم نباشد، ولی باید جلسه را به یک جمعبندی برسانیم.
مخاطبان فاطمه (سلاماللهعلیها)
مطالب زیادی هست و نکاتی که به ذهن حقیر رسید و یادداشت کردهام خیلی زیاد است و امیدوارم که امشب بشود این مطالب را مطرح کنیم، مطالب خیلی مهمی است. انشاءالله خود صدیقه طاهره هم عنایت و توجهی بفرمایند که مطلب همانطور که مدنظر خودشان هست، ارائه بشود.
نکته دوم در مورد کاری است که حضرت زهرا برای این عملیات رسواسازی و بیان اینکه این ناامامانِ ظالمِ بهناحق در این مسند نشستهاند، کردند این بود و با سه طایفه و گروه مواجه بودند.
گروه اول، خود این ناامامان بودند و خود این مدعیان امامت بودند و خود کسانی بودند که حکومت و حاکمیت را غصب کرده بودند.
گروه دوم، خواص، نخبهها، افراد تأثیرگذار در جامعه، افرادی که رأیشان کلیدی است و جایگاهشان کلیدی است و حرفشان در مردم اثر دارد.
گروه سوم، عموم مردم و عوام مردم بودند.
حضرت زهرا با گروه و طبقه حاکم، با ناامامان چه برخوردی داشتند؟ حضرت میخواستند عیان کنند که اینها ظالم هستند و جاهل هم هستند. چون قرآن هم میفرماید کسی که اهلیت برای اینکه امانت امامت را به او بسپارم ندارد، ظَلُومًا جَهُولًا [۲] است. یعنی انسانی است که ظالم است و جاهل است. این دو مورد خیلی مهم است.
فاطمه زهرا این آیه را اول برای خود این حاکمها که شما اهلیت ندارید، شما هم ظالم هستید و هم جاهلید، به رخ کشید. چطوری این را نشان داد؟ موضوع غصب فدک را طرح کرد.
غصب فدک، از قبیل مسئله ارث نبود. پس چرا حضرت زهرا مسئله ارث را پیش کشید؟ تکتک این مباحثی که یک کلمه یک کلمه میگوییم و رد میشویم، هرکدام دهها جلسه بحث است، خیلی سریع عرض میکنم که انشاءالله امشب به نکات مهمتری برسیم. فدک، هدیه پیغمبر اکرم به حضرت زهرا در دوران زندگی پیغمبر بود.
فدک هدیه یا میراث؟
پیغمبر در قید حیات بودند و زنده بودند که فدک را به حضرت زهرا تحویل دادند و در دوران زندگی پیامبر، حضرت زهرا از این باغ فدک استفاده میکردند. اصلاً این نبود که پیغمبر از دنیا بروند و مالک این باغ باشند و حالا قرار است این باغ ارث برسد و الآن سر مسئله ارث دعوا است. عزیزان توجه دارند؟! متعلق به حضرت زهرا، در زمان حیات پیامبر بود. اما چرا حضرت زهرا بحث ارث را پیش کشیدند؟
اینها خیلی شاهد خوبی است برای اینکه حضرت زهرا دنبال این زمین و باغ و اینها نبود، دنبال نشان دادن جایگاه افرادی بود که بهناحق نشستهاند و این را میخواست نشان بدهد و نمیخواست زمینش را بگیرد. میخواست نشان بدهد که اینها هم ظالماند و هم جاهلاند.
اگر قرار بود فدک به فاطمه زهرا برسد، با یک روش قطعیترین مدلی بود که میتوانست برسد. یعنی روی هر چیزی اگر شک و شبهه میکردند و حرف میآوردند، روی یکچیزی نمیتوانستند بحث بیاورند و آنهم ارث بود. به خاطر همین حضرت زهرا (س) غصب ارث را مطرح کردند. وگرنه اصلاً ماترک پیامبر نبود و اینطور نبود که تا روز آخر حیات پیامبر این متعلق به پیامبر باشد و حالا که از دنیا رفتهاند بحث تقسیم ارثومیراث است. نشانههای فراوانی هم دارد.
سال گذشته بنده ایام فاطمیه در جلساتی این مطلب را عرض کردم و الآن فقط یک اشاره میکنم. نشانههای فراوانی دارد که اصلاً فدک، ارث نبود. به خاطر اینکه یکطرف سهمالارث فاطمه زهرا بود، یکطرف دیگر دختر ارث میبرد، دیگر چه کسی ارث میبرد؟ همسر. چند نفر از همسران پیامبر در قید حیات هستند، بعضیهایشان با فاطمه زهرا دشمنی دارند که من اسم نمیآورم و شماها خودتان میشناسید.
یکی از اینها حرفی از این نزدند که فدک ارث ما هم هست. وقتی فدک را گرفتند، پدران دو نفر از همسران پیامبر فدک را گرفتند و قاعدتاً اینها باید میگفتند سهم ارث ما را هم بدهید. ما همسر پیامبر هستیم و یکهشتم از ارث به ما میرسد. یکی از همسران پیامبر حرف از ارث نزدند درحالیکه در اینجا منفعت داشتند، معلوم میشود که هم اینها میدانستند که غصب فدک، غصب ارث نیست. ارثی نبوده که بخواهد به اینها برسد.
چرا فاطمه زهرا دست روی ارث گذاشتند؟ برای اینکه بفهماند نهایت چیزی که قرار است به من برسد این است که ارث بشود، پیغمبر هدیه کرده، شما میگویید قبول نیست، شاهد نداری، تا حالا استفاده میکردم میگویید بهناحق استفاده میکردی، مال تو نبوده و مال پیغمبر بوده، اینها را که نمیتوانم اثبات کنم، ولی نهایت امر این است که این مال پیغمبر بوده، در اینکه بحثی ندارید، مال پیغمبر بوده و حالا پیغمبر از دنیا رفته، ارث که به من میرسد. این حداقل چیزی است که در مورد فدک میشود فرض کرد که ارث من باشد. اینکه قطعی است و حرفی روی آن نیست، ارث من را بدهید. برگشتند و گفتند ما یکوقتی در خلوت از پیغمبر شنیده بودیم که پیغمبر فرمود: ما انبیاء ارث بهجا نمیگذاریم. [۳]
باز فاطمه زهرا فرمود[۴]آیا میشود پدر من که پیغمبر است، با تمام این کلماتی که بهعنوان قرآن گفته و از جانب خدا آورده، میشود این پدر حرفهایی را بهعنوان قرآن از خدا بگوید و بعد بیاید و در خلوت و بهصورت درگوشی با شما یکچیزی از خودش بگوید که این غیر قرآن و ضد قرآن باشد؟ مگر میشود؟! میشود کلماتی را بگوید و اظهار کند اینها را خدا به من گفته و شما بنویسید در قرآن بگذارید، بهعنوان قرآن بخوانید و بعد درگوشی به یکی از شماها، به کس دیگری هم نگفته، همین دو نفر که الآن ادعای امامت دارند شنیدهاند که پیغمبر به ما گفته، ما انبیاء ارث بهجا نمیگذاریم. مالومنالی بهجا نمیگذاریم و اگر چیزی هم از ما بماند علم است.
میشود پیغمبر در قرآن از قول خدا یکچیزی را بگوید و بعد درگوشی از قول خودش یکچیز دیگری ضد قرآن بگوید؟ اینکه نمیشود. با عقل هر آدمی که یککمی عقل داشته باشد، این حرف سازگار نیست. نمیشود خودش ضد قرآنی که از جانب خدا نقل کرده حرف بزند.
از طرف دیگر، چیزی که از خدا بهعنوان قرآن نقل کرده این است، در اسلام آیات فراوانی داریم که فرموده[۵]: پدر برای فرزند ارث بهجا میگذارد، من مسلمانم و پدرم هم مسلمان بود، آیه هم هیچ گروهی را بیرون نکرده است، نگفته مسلمین غیر کسی که پیغمبر باشد، آیه این را نگفته است.
از آنطرف هم آیات دیگری در قرآن هست که میگوید[۶] پیغمبر خدا به نام حضرت داوود برای سلیمان ارث گذاشت و آنجا هم قید نکرده که یعنی علم و اینها، صراحتاً گفته سلیمان از داوود ارث برده است.
حضرت زکریا هم گفت[۷] خدایا به من فرزندی بده که از من ارث ببرد، وارث من باشد، آنجا هم که قیدی نزده و ارث است. قرآنی که حرف خدا است و پدرم آن را از جانب خدا گفته، گفته که انبیاء ارث برجای میگذارند و بعد شما میگویید پدرم در خلوت به شما گفته انبیاء ارث برجای نمیگذارند؟
حضرت با این حرف چه میخواست بگوید؟ میخواست بگوید که شما ادعا دارید که جای پیغمبر نشستهاید، پیغمبر یک کتاب اساسی داشت که قرآن بود و شما اگر خلیفه پیغمبر هستید از یکچیز باید سر دربیاورید که آنهم قرآن است ولی شما هیچ از این قرآن سر درنمیآورید. شما جاهلید. اینها آیات قرآن است و شما نمیفهمید. از آنطرف هم که بهناحق این را از من گرفتید پس معلوم میشود ظالم هم هستید. هم ظالمید و هم جاهلید. این کاری بود که فاطمه زهرا با طبقه حاکم کرد.
فاطمه (سلاماللهعلیها) در برابر خواص
حضرت با خواص چه کرد؟ به اینها گفت مگر شما ادعا ندارید که صحابه پیغمبر بودید، یار پیغمبر بودید؟ اگر یار پیغمبر بودید، لااقل در اساسیترین وصیتی که پیغمبر کرده باید حرف پیغمبر را گوش بدهید، اساسیترین وصیت پیغمبر به چه چیزی بوده است؟
یکی به قرآن بوده است و یکی به عترت و خانوادهاش بوده است.[۸] قرآن را که اینطوری به آن بیاعتنایی کردند و شما هیچی نمیگویید، عترتش را هم اینطوری لگدمال میکنند و چیزی نمیگویید. شما چطور یار و رفیق پیامبر بودید؟ این هم رفتار حضرت با خواص بود.
حضرت زهرا به عوام چه گفت؟ این نکته کلیدی بحث اصلی امشب ماست. عوام را متوجه به این کرد که اصلاً شما پیغمبر را برای چه میخواستید و اصلاً داستان پیغمبر چه بود؟ اسلام چه بود؟ دین چه بود و قرآن برای چه آمد؟ اینها سؤالات ساده و خندهداری است، ولی شما میدانید مشکل امروز جامعه ما به همین است که همین سؤالات ساده فراموششده است. خیلی عجیب است و بنده کمی در مورد آن صحبت میکنم .[۹]
مگر توقع شما از پیغمبر چه بود؟ مثلاینکه شما یادتان رفت که با پیغمبر چهکار داشتید، پیغمبر قرار بود چهکار بکند؟ اصلاً اسلام چه بود؟ شما قرآن را برای چه میخواستید؟ پیغمبر را برای چه میخواستید؟ مسلمان یعنی چه؟ اسلام یعنی چه؟
اینها سؤالاتی بود و چالشهایی بود که حضرت زهرا با عموم مردم مدینه مطرح کرد. لذا نشست و یکبار دیگر دین را به اینها یاد داد. از خدا هم شروع کرد. معلوم میشود هنوز این مردم نسبت به خدا توجیه نیستند، خیلی این حرفها عجیب است.
اختلاف در شناخت خدا، ریشه هر دعوای سیاسی
ما فکر میکنیم یک دعوای سیاسی است، اصلاً هر دعوای سیاسی و هر اختلافی برمیگردد به اینکه ما در مورد خدا باهم اختلاف داریم. همهچیز به دعوای سر خدا و پیغمبر و اینها برمیگردد. خیلی نکته عجیبی است.
شما اصلاً قرآن را برای چه میخواستید و پیغمبر قرار بود چهکار کند؟ پیغمبر آمده بود شکم شما را سیر کند؟ حضرت زهرا طی یک دوره، دین را به اینها یاد داد که اصلاً اسلام یعنی چه، خدا کیست و پیغمبر کیست. این احکام دین برای چه است؟ شما یکبار دیگر خطبه فدکیه را بخوانید[۱۰]. اصلاً نماز برای چه واجب شده است؟ حج برای چه آمده و روزه برای چه آمده است؟ جهاد برای چیست و زکات برای چیست؟ یک بار دیگر اینها را به یاد آنها آورد. یک بار دیگر از نو دین را به اینها یاد داد. انگار اینها اصلاً یادشان رفته بود و نمیدانستند قضیه دینداری چه بود!
اینها فکر کردند پیغمبر یک آدم خوبی است، آدم پاک و امینی است، دروغ که نمیگوید و شارلاتان هم نیست، اهل حزببازی هم نیست و بچههایش هم آقازاده نیستند، بگذاریم رئیس باشد، همه هم که او را قبول دارند. اینقدر که حرفهایش خوب است و چند نفری که گوش کردیم، دیدیم برای ما خوب بوده است!
امنیت در مدینه حاکم شد، وضع اقتصادی ما هم بهتر شد، قدرت هم که پیدا کردیم، به پیغمبر رو آوردند و با پیغمبر بودند، ولی انگار اینها خیلی پیغمبر را بهعنوان پیغمبر قبول نداشتند. انگار پیغمبر هم یک آدمی بود که به قول امروزیها کاریزماتیک بود، جاذبه داشت، اقتدار داشت و مردم هم او را دوست داشتند و روی همین حساب با پیغمبر جلو آمدند.
اصلاً انگار یادشان رفت که پیغمبر قرار بوده چهکار کند. نکته اصلی بحث اینجاست.
جنگ شناختی
هر فتنه سیاسی و اجتماعی یک پشتوانههایی دارد. امروزه احتمالاً در فضای مجازی زیاد شنیدهاید، میگویند قضیه از جنگ نظامی گذشته و الآن زمانِ جنگ شناختی است. این اصطلاح را شنیدهاید؟
چون یکی دو سال اخیر خیلی این مسئله مطرحشده است. الآن دیگر اصلاً به کسی حمله نظامی نمیکنند، حتی حمله نرم هم نمیکنند. یعنی ما از جنگ نرم هم عبور کردیم، جنگ سخت که بماند. ولی الآن بحث است که جنگ شناختی جنگ نرم هست یا نه؟ الآن جنگ شناختی میکنند. یعنی میآیند در چیزهایی که در فضای ذهن شما هست دست میبرند و اصلاً نیازی نیست با توپ و تفنگ با تو درگیر بشوند، آنها را بالا و پایین میکنند، چیزهایی که تصورات شما است.
یک سری چیزها را شما قبول دارید و یک سری چیزها را قبول ندارید، به یک سری افراد اعتماد دارید و از یک سری افراد بدتان میآید. از بعضیها خوشت میآید، به بعضی چیزها اعتقاد دارید و بعضی چیزها را اعتقاد ندارید. بعضی چیزها را خیلی اعتقاد دارید و بعضی چیزها را کم اعتقاد دارید، کمی در اینها دست میبرند ، اصلاً نیازی نیست کسی با توپ و تفنگ بخواهد جایی را بگیرد.
مثلاً در بحث ناموس، میگویند ناموس چیست؟ من برای ناموسم رگم را میدهم! ناموس چیست! این حرفها را رها کنید. بعد میگوید برای چه باید یک مردی بگوید این ناموس من است و میایستم و از او دفاع میکنم؟ این هم آدم است. مگر برده تو است؟
سال گذشته در اغتشاشات رسماً این را دست میگرفتند و میگفتند ما ناموس کسی نیستیم! مردهایشان هم میگفتند ما بیناموسیم. البته لازم هم نبود بگویند، تقریباً معلوم بود. میگفتند ما بیناموسیم، اصلاً ناموس یعنی چه؟
در ذهن مردم یک واژه هست که محترم است و مقدس است، مهم است، یککمی پیچ این را شُل میکنند، اصلاً توپ و تفنگ هم نمیخواهد. این خرج هم ندارد. ناموس یعنی چه؟ آدم است و دوست دارد اینجوری زندگی کند. به تو چه ربطی دارد؟ تو فضولی، او ناموس کسی نیست، تو فضولی که داری دخالت نسبت به این آدم میکنی، تو فکر کردی که ارباب این هستی!
حالا آدم باغیرتی که نسبت به ناموسش حساس است، در ذهنها تبدیل به یک دیکتاتور جبّار و احمقِ نادان و فضول میشود. تا حالا فکر میکرد خیلی کار خوبی میکند که از ناموسش دفاع میکند، ولی الآن حالش به هم میخورد از هرکسی که بخواهد از ناموس دفاع کند و خودش ناموسش را تحویل میدهد. تو میخواستی بجنگی و با کشت و کشتار بگیری، حالا خودش تحویل میدهد. این را جنگ شناختی میگویند.
فاطمه زهرا دید این مردم در شناخت مشکلدارند که اینجا وسط نمیآیند. اینها در جنگ شناختی باختهاند که این فتنه سیاسی دارد رقم میخورد، میگوید: مردم علی را رها کردهاند، میگویند خوب رها کنند. مگر چه شده است؟ امام را رها کردهاند، خوب رها کرده باشند، امام، امام برای ما نکن. مگر چه شده است؟ خلیفه خدا یعنی چه؟ این نایب برحق پیغمبر است، نایب یعنی چه؟ وصی یعنی چه؟ رئیس تا حالا پیغمبر بود و دیدیم خوب میتواند براند، حالا احساس کردیم کسان دیگری هم هستند که بتوانند خوب برانند، اینقدر ماجرا را غلیظ نکن.
خدا و پیغمبر و اینها، رئیس بودهاند و حالا هم یکی دیگر رئیس شده است. چه شده عالم و آدم را به هم دوختهاید، اینهمه سروصدا که ندارد، آرام باش.
همان لحنی است که مردم مدینه با فاطمه زهرا صحبت میکردند. صدایت را بیاور پایین، چه خبر شده که نائب پیغمبر را گرفتهاند، آرام باش. یک کسی تا حالا رئیس بود و ما باور داشتیم که میتواند براند، حالا باور داریم کس دیگری هم هست که میتواند خوب براند و آدم خوبی هم هست. او کاریزما داشت، این هم دارد. مردم از حرف او حساب میبردند، از حرف این هم حساب میبرند. پیامبر نماز میخواند، این هم میخواند، نیاز به دعوا ندارد! علی را گرفتهاند و در وحی را بستهاند و این حرفها چیست؟
صحابه ای که پیامبر را رها کردند
اینجا معلوم میشود که اینها اصلاً تا حالا مسلمان نشده بودند. خدا و پیغمبر و نماز برایشان یک حرف مفتی بود، اینجا خودش را نشان داد. خیلی جاهای دیگر هم خودش را نشان داده بود. اینها خیلی عجیب است.
ما با حفظ احترام با برادران اهل سنت خودمان حرف میزنیم. شما چطور در مورد صحابه پیغمبر میگویید اینها هم خوب بودند و معصوم بودند؟
بعضی آیات قرآن را آدم وقتی میخواند معلوم میشود که داستان چیست. اهل سنت میگویند هر کس پیغمبر را دیده، خوب است. حرفش حجت است و سند است و اگر حرفش را گوش بدهید، بهشت میروید. قرآن در سوره جمعه چه میگوید؟ به قول استادمان، میگفت سوره جمعه چاپ ایران را هم نمیگویم، سوره جمعه چاپ سعودی را میگویم.
چون اگر میگویید ایرانیها در قرآن دست بردهاند، بروید و قرآنهای مکه را بازکنید ببینید در سوره جمعه این را گفته یا نه؟ میگفت حتی قرآنهای چاپ آمریکا و سعودی را بیاورید.
سوره جمعه میگوید پیغمبر خطبه میخواند، کسانی که پای خطبه پیغمبر بودند شنیدند یک کاسبی و یکچیزی آن پشت هست که ارزانتر است، پیغمبر را رها کردند و دنبال خرید رفتند! مگر اینها صحابه نبودند؟ آیات قرآن در مورد اینها چه گفت؟ پیغمبر در حال خواندن خطبه بود. مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَهِ و الله خَیرُ الرَّازِقِین [۱۱] و میگوید: إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُون اصلاً شما متوجه نیستید. اینها را به صحابه پیغمبر گفته و اینهمه آیات دیگر ما در قرآن داریم. در سوره آلعمران داریم، در سوره توبه داریم، در سوره احزاب داریم که از صحابه پیغمبر بد گفته است.
دقیقاً هم وقتی میشکافد میگوید، ببیند اینها الکی میگویند، اینها ادعا است. دیدید که موقع نماز جمعه، طرف آمد و گفت دمپایی پاره، آفتابه کهنه همه از سر نماز بیرون ریختند! این معلوم میشود که پیغمبر را قبول ندارند. میخواهم بگویم قبل از قضیه فدک و سقیفه هم اینها امتحان خودشان را پس داده بودند که خیلی باور جدی به پیغمبر ندارند و اینجوری هم مسلمان نیستند، این چیز جدیدی نیست. ولی اینجا دیگر به بحران کشیده شد و قضیه حاد شد.
اینجا بیاعتقادی به پیغمبر، در این حد خودش را نشان داد که بچه پیغمبر را هم کُشتند. اینقدر خودش را نشان داد که اینها اصلاً پیغمبر را قبول ندارند و برای حرف پیغمبر تره خرد نمیکنند.
نگاه میکنند ببینند چوب، دست چه کسی است، قدرت دست چه کسی است، خیلی از اینها در مکه به پیغمبر ایمان آوردند و اسلام آوردند چون فکر کردند پیغمبر خیلی یار دارد و انگار تفنگ دستش است و چوب و چماق دستش است. از سر ترس بود. از اینکه خونشان ریخته نشود.
خیلیها سر قضایای دیگر که سکوت میکردند و حرف نمیزدند، انگار همین بود. برای همین دوباره فاطمه زهرا اینها را برگرداند که پیغمبر قرار بود چهکار کند.
ناانسان ، ناامام
چرا این مردم ناامام را بهجای امام نشاندند؟ به خاطر اینکه درکشان و شناختشان دچار مشکل بود. دچار چه مشکلی بود؟ به خاطر اینکه ناانسان را انسان پنداشتند و نا خود را خود فرض کردند. اصلاً درکش نسبت به خودش غلط است، نسبت به هستی غلط است، نسبت به انسان غلط است، نسبت به نیازهایش غلط است، برای همین رئیسش را هم غلط انتخاب میکند. امامش را هم غلط انتخاب میکند و میرود با ناامام دست بیعت میدهد.
چند تا نکته در این زمینه میخواهم بگویم، چیزهایی که یادداشت کردهام خیلی زیاد است که چند مورد را سعی میکنم اینجا عرض کنم.
ناانسان یعنی چه کسی است؟ ما در مورد انسان گاهی دچار اشتباه میشویم. در مورد خودمان دچار اشتباه میشویم، در مورد نیازهایمان، خیر و صلاحمان دچار اشتباه میشویم، نمیدانیم، فکر میکنیم این کاری که انجام میدهیم برای ما خیر است.
چقدر برای ما پیشآمده است که بچه با پدر و مادر درگیر شده و پدر و مادر گفتهاند این مصلحت تو نیست، زور کرده که الاّولابد باید همین باشد و رفته چوب آن را هم خورده است؟
بعضیها که خیلی باحالاند. دختر بهزور گفته بود الاّولابد همین خواستگار را باید جواب مثبت بدهید، پدر و مادر گفته بودند مصلحت نیست، گفته خودم را میکُشم. بعد قبول کردند و رفته سر خانه و زندگی، پنج سال بعد با یک بچه برگشته و من شنیدم به مادرش گفته بود آن روزی که گفتم من خودم را میکُشم، تو باید میگذاشتی من خودم را میکُشتم، تو که میدانستی مصلحت من چیست.
بابا تو خیلی دیوانهای! میگوید تو که میدانستی مصلحت من نیست چرا اجازه دادی من این کار را بکنم؟ من با این عقل پارهسنگ دار تو چهکار کنم؟
آدمیزاد آنقدر نادان است که خلاف مصلحت خودش کار میکند و هر کس هم که میخواهد او را راهنمایی کند، میزند او را هم لتوپار میکند. یکوقتی میفهمد، چرا؟ چون خودش را اشتباه فرض کرده، دوست را اشتباه فرض کرده، منفعت و مصلحت را اشتباه فرض کرده، همه ما اشتباه میکنیم و در زندگی همه ما هم پیشآمده است. عمیقترین اشتباهی که میکنیم در مورد این است که ما اصلاً کی هستیم و چهکارهایم؟
داستان ما و امام که با ناامامها دست بیعت میدهیم، از آنجایی شروع میشود که خودمان را با ناانسان اشتباه میگیریم. تا وقتیکه انسان خودش را با ناانسان اشتباه بگیرد، عالم همین است که میبینید و بهجای امام هم ناامام حکومت میکند.
آزادی فرعونی
آیه قرآن چه میگوید؟ میگوید فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمًا فَاسِقِین [۱۲] میگوید فرعون، برای اینکه مردم حرفش را گوش بدهند چهکار میکرد؟ چقدر آیات قرآن عجیب است، دریای بیکرانی که هرچه جلو میروید تمام نمیشود.
میگوید فرعون برای اینکه حرفش خریدار داشته باشد یک کار میکرد، سطح مردم را پایین میآورد و اینها در مورد خودشان دچار اشتباه میشدند. ناانسان را بهجای انسان میگرفتند و ناامام را هم بهجای امام میگرفتند.
فکر میکردند آمدهاند زندگی کنند، بچرند، بخورند، کیف کنند و عیاشی و لب ساحل و پارتی و اینها. چه کسی اینها را به من میدهد؟ فرعون یا موسی؟ موسی که همهاش نماز و روزه و چهل روز میروم باخدا حرف بزنم و دست به چیزی نزنید و این کار را نکنید و عیاشی هم نداریم.
فرعون است که کِیف و حال ما را تأمین میکند، حالا رئیس چه کسی باید باشد؟ چه کسی کِیف و حال من را تأمین میکند؟ فرعون. پس رئیس چه کسی است؟ فرعون.
کار باید دست چه کسی باشد و چه کسی به فکر من است؟ موسی یا فرعون؟ فرعون.
ببینید شیطان چقدر پیشنهادهای قشنگی میدهد. میگوید با خدا رفاقت نکنید.
شما که یک ماه روزه و گرسنگی در تابستان و گرما را تحمل میکنید، بعد قرآن به سر بگیرید و حج بروید و چقدر هزینه و گرما و عرقسوز و یککم میخواهید با خدا رفیق بشوید، به خدا، نه نمیگویید. حال خدا چه میگوید؟ میگوید پس حالا خمس هم بده! خدایا ما که هیچی نمیگوییم تو هم کوتاه بیا، میگوید زکات هم باید بدهی! ماه رمضان یک ماه روزه گرفتهاید، حالا عید شد، خلاص! نه. به شکرانه اینکه سالم بودید و توانستید روزهبگیرید، باید فطریه بدهید! مالیات اینکه سالم بودید را هم باید بپردازید!
خدایا، خودت یک کاری میکنی که ما باهم رفاقت نکنیم! مرتب باید دست کنیم توی جیبمان و برویم بجنگیم و هرچه رفیقتر میشود، میشود ابراهیم که میگوید بچهای را که در سن پیری به تو دادم، باید بگذاری و سر ببری! ما باهم رفاقت نکنیم بهتر است. همان است که میگفت خدایا میخواهی باهم رفتوآمد نکنیم!
شیطان چه میگوید؟ کِیف و حال، نه خمس و نه زکات، فقط عیاشی کنید. در عربستان سعودی مردم کمکم داشتند سروصدا میکردند، بن سلمان آمد و جشنواره رقص راه انداخت، قمارخانهها را باز کرد، خوانندههای عرب میآیند، کابارهها و دیسکوها فعال است و عرقخوریها آزاد است، میزنند، میکوبند و میرقصند، شورشهای اجتماعی کم شد، برایشان آزادی آوردند!
بعضی از این احمقها میگفتند جمهوری اسلامی از بن سلمان یاد بگیرد! مردم ساکت شدند و آرام شدند! یعنی همه مثل حیوان درهم بلولیم و کیف کنیم. درحالیکه پیغمبر آمده بود که ما حیوان نباشیم و آدم باشیم، انسان باشیم. مثلاینکه شما از پیغمبر توقع دارید تو را حیوان بار بیاورد!
به امیرالمؤمنین میگفتند دو تا سروصدا بکن، یک تابی به این شلاق خودت بده اینها به راه میآیند! فرمود بله، میدانم که اگر تابی به شلاق خودم بدهم و یک رقصی به شمشیر خودم بدهم همه خفهخون میگیرند و میآیند، ولی لَا أَرَی إِصْلَاحَکمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِی [۱۳] قرار نیست شما را بهشت بفرستم به این قیمت که خودم را به جهنم بفرستم. شما آدم هستید و من باید مطابق آدم با شما تا کنم. بعضیها هنوز هم مدل مطلوبشان مدل رضاخانی است و مملکت رضاخان میخواهد که نانوا را بکند داخل تنور تا مشکلات حل بشود! این مدل فرعون است، پس جای عقل و شعور کجاست؟
میگوید اگر این کار را بکنند، دیگر گرانی نمیشود. قرار نیست گرانی نشود، قرار است آدم بشویم، مثلاینکه پیغمبر را میخواهید که فقط گرانی نباشد.
امام، آدم ساز
بعد هم فاطمه زهرا را میکُشند چون فاطمه زهرا مزاحم رفتار آنهاست. همینها فاطمه زهرا را کشتند چون مزاحم عشقوحال آنها بود. امنیت حاکم میشود، امنیت یعنی چه؟ یعنی مردم راحت خدا را میپرستند، نه. یعنی سرمایهدار خارجی داخل کشور میآید. ناامنی که باشد پولهایمان میرود.
یعنی پیغمبر آمده که امنیت برقرار کند تا پولهای شما از بین نرود؟ پس شما اصلاً به پیغمبر اعتقاد ندارید و چیزی که شما اعتقاد دارید، پیغمبر نیست! شما اصلاً مسلمان نیستید. مگر پیغمبر آمده امنیت بانک شما را حفظ کند؟
البته اگر به دستورات پیغمبر عمل کنیم و آدم باشیم، امنیت بانک ما هم حفظ میشود، ولی اصل این است که ما آدم باشیم، پیغمبر آمده که ما انسان باشیم، اگر هم ما انسان باشیم، همه مشکلات دنیا و آخرت ما هم حل میشود. هم مشکلات حل میشود، تورم هم حل میشود و کسی دزدی و اختلاس هم نمیکند، ولی راهش این است که همه آدم باشیم. آنجا را درست میکند که اینجا درست شود.
میگوید یکی باشد که اختلاس صورت نگیرد، آدم باشیم یعنی چه؟ این ضرب شمشیرش خوب است و از شمشیرش میترسند و دیگر اختلاس نمیکنند، علی اگر باشد از او حساب نمیبرند و دعوا میشود و ناامنی میشود و ناامنی هم باعث میشود سرمایه خارجی برود و امنیت کاروکاسبی کم میشود و روزها شورش میشود و مغازهدارها تعطیل میکنند. مگر قرار بود یک نفر بیاید که فقط شکم ما را سیر کند؟
بنیاسرائیل هم مشکلشان با حضرت موسی همین بود. در حد تأمین شکم با موسی کار داشتند. جنگودعوا دیگر بس است و با اینوآن درافتادن را تمام کنید.
به امیرالمؤمنین میگفتند ما تو را رئیس کردیم که بیتالمال را که داشتند میخوردند به ما برگردانی! باز شروع کردی که برویم با معاویه بجنگیم و با اینوآن بجنگیم، ول کن، ما اگر میخواستیم بجنگیم که به تو رأی نمیدادیم، تو را آوردیم که حواست چهارچشمی به خزانه باشد که آنها غارت نکنند.
علی میفرمود خزانه از یک جای دیگر و توسط افراد دیگری خورده میشود، باید کار از سرمنشأ درست بشود و ریشه ظلم باید خشک بشود. ولی اینها نمیفهمیدند که ریشه ظلم معاویه است که میخواست فرعون امت بشود. میخواست همه را در سطح حیوان بار بیاورد و همه را مانند حیوان بکند. این خیلی فکر کلیدی و مهمی است.
وقتی آدم در مورد خودش دچار سوءتفاهم شد، دیگر نیازی به پیغمبر ندارد. حالا انسان درکش چیست؟ انسان میگوید من مسافر ابدیت هستم، مقصد من لقاءالله است، مهمترین نیاز من هدایت است و آدم شدن است. به خدا رسیدن است، رئیس من کسی است که من را به مقصدم برساند. امام یعنی واسطه بین ما و مقصد. آنکه مقصدش کاباره است، امامش هم میشود واسطه او تا کاباره که بن سلمان میشود. ما را به کاباره رساندی، خدا خیرت بدهد. جزاکالله خیرا. بنسلمان، هم کار او را راه میاندازد.
ولی کسی که مقصدش بندگی و قرب الی الله و رسیدن به خداست، کسی را میخواهد که خودش به آنجا رسیده باشد و راهبلد باشد و ببرد. به قول جوانهای امروزی، رفیق فوق صمیمیِ خدا باشد. بین او و خدا هیچ حجاب و پردهای نباشد که البته نشانههایی هم دارد.
نشانهاش این است که از اینطرف خدا هرچه میگوید عمل میکند و بندگی تام و تمام دارد، از آنطرف علامت اینکه این به آن مقصد رسیده و حالا میتواند ما را ببرد این است که نسبت به غیر خدا احاطه محض دارد و زیر و روی عالم در مشتش است. این میشود امام و میتواند ما را ببرد.
وقتی من فهمیدم انسان هستم و مقصدم این است، واسطه من هم این است. امام من هم این است. وگرنه امام مزاحم و اضافی میشود. درک آدم نسبت به امام عوض میشود. یعنی واقعاً به چشم مزاحم به امام حسین نگاه میکردند. به چشم مزاحم به فاطمه زهرا نگاه میکردند و میگفتند این خواب را از ما گرفته از بس جیغوداد و گریه میکند و به امیرالمؤمنین گفتند ما تا چه زمانی باید صدای گریههای فاطمه را تحملکنیم؟ پیغمبر از دنیا رفت یک روز، دو روز بس است. حقالناس نیست؟ حضرت علی هم بیتالاحزان را برای فاطمه درست کرد و فاطمه میرفت بیرون شهر گریه میکرد که صدایش مردم را اذیت نکند! کار بهجایی رسیده که فاطمه زهرا مزاحم مردم شده است!
حضرت خوابشان را به هم زده است. کسی که خودش را به خوابزده و نمیخواهد بیدار شود، وقتی یک نفر بیاید و او را تکان بدهد، این مزاحم است و ممکن است شمشیر بکشد و طرف را بکُشد که بتواند راحت بخوابد. این میخواهد بخوابد و اگر میخواست بیدار بشود اینجوری نبود.
مشکل فاطمه زهرا با مردم این بود که اینها در شناخت خودشان مشکل داشتند و در جنگ شناختی باخته بودند. اینها امام نمیخواهند، اینها اصلاً خودشان را انسان نمیبینند که امام بخواهند.
خودش را یک حیوان میبیند، یکی کاباره میخواهد، یکی کاه و جو که شکمش را سیر کند و یکی رقص و عیاشی و یکی سایهای که روی سرش باشد. زندگی همینجوری بگذرد و چند صباحی باهم زندگی کنند.
مگر قرار بود ما در دنیا بیاییم و این باشیم؟ مگر پیغمبر برای اینها آمد؟ دَاعِیا إِلَی اللَّهِ [۱۴] مگر نبود؟ مگر هدایتکننده بهسوی خدا نبود؟ مگر روزی چند بار اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ [۱۵] نمیگویید؟ قرار بود ما با پیغمبر کجا برویم؟ چرا همهچیز یادتان رفت؟
اینجا آدم به امام رو میآورد. این داستان امروز ما هم هست. داستان فقط سقیفه نیست. آن روزی روز فرج است و بازگشت امام زمان است که ما، امام بخواهیم، چه زمانی امام میخواهیم؟ وقتی فهمیدیم کجا باید برویم. بعد میبینیم جز امام کسی ما را به آنجا نمیتواند ببرد.
با استاد اخلاق و عرفان و اینها کار حل نمیشود، فقط کار امام است. دنیا و آخرت فقط با امام سامان پیدا میکند. فقط کار امام است. مگر زندگی ما فقط همین بُعد ظاهری و مادی آن است؟ ابعاد روحی ما چه میشود؟
البته این بحث مفصلی است که یکوقتی باید به آن بپردازم. یک اشارهای به قول رسانهایها یک تیزری از این بحث میرویم و یک اشارهای به آن میکنم و نکته اصلی را عرض کنم و بحث را کمکم تمام کنم.
ادبیات معصومین
شما دیدید که در روایت دارد، روایتهای طبی ما بعضاً محتوای جالبی هم دارد، گاهی عجیب هم هست. مثلاً میگوید[۱۶]: اگر شما شام نخورید، یک رگی در بدن هست به نام رگ عشا، فرمود اگر شام نخورید، این رگ تو را نفرین میکند. ولو شده یک لیوان آب بهعنوان شام بخور.
این چه مدل حرف زدن است؟ بگو اگر شام نخوری عمر تو کم میشود و برای سلامتی تو ضرر دارد، شام حتماً بخورید ولو شده کم بخورید. اینکه رگی دارید که آن رگ ناراحت میشود و تو را نفرین میکند و ملکوت و آسمان و خدا و پیغمبر، مثلاینکه فقط میخواهید سالم باشید که بیشتر بخورید.
شما هستید و یک جهان هستید! منِ خدا وقتی یک دستور به تو میدهم، تو را با جهان هستی نگاه میکنم و یکچیزی را به تو میگویم. میگویم این کار را بکن هم برای خودت خوب است و هم آن رگ که در شکمت هست و من آن را تحت کنترل تو قرار دادهام. به آنهم باید برسید و حواست باشد که به آنهم ظلم نکنید.
یک مطلب طبی را که همه میفهمند، وقتی امام میخواهد بگوید یکچیز دیگری میگوید. برای اینکه امام به همه هستی نگاه میکند و به همه هستی اشراف دارد. ناامام میگوید به خاطر اینکه سیر باشید، بخوابید، سلامتی و امنیت، مگر زندگی فقط همین است؟ ما تا ابد راه در پیش داریم و با همه هستی ارتباط داریم.
میگوید صبح جمعه اگر انار بخورید این طور میشود.
میخواهم بگویم دستورات طبی امام هم بااینکه امام است، ولی فرق دارد، طب امام هم با دیگران فرق میکند. میگوید[۱۷]: صبح جمعه اگر انار بخورید شیطان از تو دور میشود. بعد انار را که میخورید، چطور بخورید.
اهلبیت یک دستمال هم پهن میکردند. میوههای دیگر را که میخوردند اگر کسی اطراف آنها بود، شریک میشدند ولی انار فرق میکرد، انار داستان عجیبوغریبی دارد چون میوه خاصی است. میوه وحدت در کثرت است و میوه عجیبی است.
اهلبیت انار که میخواستند بخورند یک دستمال یکگوشهای پهن میکردند که بچهها نبینند و شریک نشوند. بعد میفرمود در هر میوه انار یکدانه آنها میوه بهشتی است باید همه را بخوری که آن یکدانه از دستتو در نرود.
خوب بگویید خاصیتش در خوردن همه انار است! یک ویتامینی است یا یک سوختی به بدن میرسد که باید همهاش را بخورید.
من امام هستم و من فقط به این بدن فیزیکی تو کار ندارم، من به شیطان هم کاردارم، به بهشت هم کاردارم، به نسبت این میوه با میوه بهشتیاش هم کاردارم، من یکچیزی که میگویم تمام دنیا و آخرت تو و تمام خلائق را دیدهام که گفتهام، این فرق من با ناامام است.
بعد میگوید این چه فرقی کرد؟ آنها هم گفتند انار بخورید، امام هم میگوید انار بخورید! پس مثلاینکه به امام نیاز نداریم، انار هم خوردیم و خوب شدیم. نکته را گرفتید؟ امام کل هستی را میبیند و یکچیزی را میگوید. وقتی به شما یکچیزی میگوید هم قبل و بعد شما را دیده است.
امیرالمؤمنین با مالک در میدان نبرد با دشمن میجنگیدند. به خط زدند، مالک شانهبهشانه میزد و امیرالمؤمنین هم میزد. ضرب دستی که عالَم به خودش مثل آن را ندیده بود. یکلحظه در دل مالک آمد که شانهبهشانه علی میزنی و جلو میآیی، امیرالمؤمنین یک نگاه به او کردند و گفتند: چه است؟ گفت هیچچیز آقا، برویم. حضرت فرمودند زدن من با زدن تو خیلی فرق میکند تو هرکه را جلوی تو رسید زدی و گفتی همه کافر هستند! ولی من نسل او را تا قیامت نگاه میکنم، اگر یکی از بچههای این شخص متعلق به ما باشد، باید بماند و آن نسل را برساند و نمیزنم، تو فقط شمشیر میزنی! مالک خودش را جمع کرد. حضرت فرمود ضرب شمشیرت مثل من هست ولی فکر نکن هر دو نفر ما یک کار میکنیم، من شیعیان خودم را تا قیامت حفظ میکنم و حواسم به همه اینها هست. من وقتی ضربه شمشیر را میزنم کل هستی را دارم میبینم.
امام، واسطه فیض
جنس ارتباط امام با ما، یکچیز دیگر است. امام که فقط رئیس نیست. مثل رئیس بانک که حقوق کارمندانش را سروقت میدهد، امام هم آدم خوبی است و حقوق را سروقت میدهد. امام واسطه فیض ماست. میدانید این حرفها یعنی چه؟ یعنی الآن که بنده و شما اینجا نشستهایم، شما که دارید میبینید، این بینایی شما از امام زمان است، این شنوایی شما از امام زمان است.
داستان مظلومیت امام حسین با یک فرد عادی که او را میزنند خیلی متفاوت است. ما اصلاً اینها را متوجه نمیشویم. یک جوانی را کف خیابان میزنند و ممکن است به طرز فجیعی هم او را بکشند. فرقش با مظلومیتش این است که این قوهای که الآن در دست کسی است که دارد شمشیر وارد میکند به بدن حسین، امام حسین خودش دارد اجازه میدهد که این قوه را داشته باشد که به او ضربه وارد کند و قوهاش را از امام حسین دارد و این واسطه فیض است و وجودش را از این دارد و به قاتل خودش اجازه بودن میدهد.
خودش در عوالم وجود قاتلش را حفظ میکند. حسین هست که شمر هست و شمر میتواند آدم بکُشد که دارد حسین را میکُشد. به عنایت و فیض حسین است که شمر زنده است. این مظلومیتش است که حسین واسطه زندهبودن شمر است و شمر از این علیه خود حسین سوءاستفاده میکند. این فرق امام است. امام هم هستی است و نور مطلق است. جنس امام با او متفاوت است.
یکوقتی هست کسی رمال است و علم غیب دارد. به یکی نگاه میکند و میداند که این کجا میمیرد و کی به دنیا آمده است، نسبت امام با ما اینجوری نیست. امام فقط علم غیب ندارد، خدا کند بهحق فاطمه زهرا روزی سال ما این باشد که امشب به ما عنایت کنند و معرفت به امام را به ما بدهند.
امام اگر از زیر و روی من خبر دارد به خاطر این است که از من به من نزدیکتر است. واسطه بودن من است.
از من به من نزدیکتر است دو تا معنی دارد، خیلی اینها عجیب است، اینکه گفتم خدا معرفت را انشاءالله روزی ما بکند، برای همین است. اینکه از من به من نزدیکتر است یعنی از من به من مهربانتر است، از من به من آگاهتر است و از من به من دلسوزتر است. شادی من او را بیشتر از خودم شاد میکند و ناراحتی من او را بیشتر از خودم ناراحت میکند. اینها که گفتم همه روایت است و الآن روایت آن را برای شما میخوانم. چون درک او به من، از من به خودم بیشتر است.
ما چقدر خودمان را دوست داریم که به خطر نیفتیم؟ و ما چقدر درک از خطرداریم؟ چون درک ما کم است، ناخواسته خودمان را به خطر میاندازیم. امام درکش از ما بیشتر است، دردش هم بیشتر است. دردش هم از ما بیشتر است. عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ [۱۸] میگوید وقتی شما به فشار میافتید پیغمبر اذیت میشود. به درد میافتد چون النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ [۱۹] از ما به ما نزدیکتر است. درد ما را قبل از اینکه ما درک کنیم، درد اوست و او آن را درک میکند. دو سه تا روایت بخوانم.
زید شحام میگوید در کتاب بصائرالدرجات -که یکی از اساتید ما میفرمود من احساس میکنم زیر این آسمان بعد از قرآن ما، از این کتاب خواندنیتر نداریم. در مورد فضائل اهلبیت است و خیلی کتاب خواندنی است. – بابی دارد با این عنوان که اهلبیت اجل شیعیان را میدانند و میدانند هر مصیبتی که به هرکسی میرسد از کجا رسیده است. یکی از روایاتش این است:
زید شحام میگوید من خدمت امام صادق (ع) رسیدم، حضرت به من فرمود: جَدِّدْ عِبَادَهَ رَبِّکَ، وَ أَحْدِثْ تَوْبَهً[۲۰] این یک عبارت کنایهای است که خودت را آماده کن و پروندهات را جمعوجور کن. توبهات را کردهای؟ میگوید من عرض کردم نَعَیْتَ إِلَیَّ نَفْسِی. فدای شما بشوم، یعنی به من میگویید که من آماده مرگ باشم؟ یعنی وقت رفتن من است، فرمود: یا زَیدُ مَا عِنْدَنَا خَیرٌ لَک حضرت فرمودند خیلی چیزهای بهتری برای تو هست. یعنی از مُردن نترس. أنت مِنْ شِیعَتِنَا تو شیعه ما هستی. خوش به حالش.
زید میگوید گفتم فکیفَ شیعَتَنا ؟ من شیعه شما باشم؟ حضرت دوباره فرمود أنتَ مِن شِیعَتِنا
البته شیعه هم مراتب دارد. إِلَینَا الصِّرَاطُ وَ الْمِیزَانُ وَ حِسَابُ شِیعَتِنَا حسابوکتاب و میزان شیعیان با ماست. نترس، حساب با خود ماست. و فرمود وَ اللَّهِ لَأَنَا أَرْحَمُ بِکمْ مِنْکمْ بِأَنْفُسِکمْ این کلام امام صادق به زید شحام است. شما از زبان امام زمان به خودت این را بشنو.
به خدا قسم رَحم من به شما از خودتان به خودتان بیشتر است. بعد فرمود کانّی اَنظُرُ الیک الآن میبینم و رفیقِکَ فیالدرجات الجنه تو و بهشتت را میبینم با رفیقی که در بهشت با تو هست، من تو را آنجا میبینم و غصه نخور.
بعضی روایات را هم داریم که میگویند موقع جان دادن امام به عزرائیل میگوید[۲۱]: این رفیق ماست، یکوقت با اذیت و آزار او را نبری! من اذیت میشوم اگر او اذیت بشود. این محبت امام است.
یک روایت دیگر دارد از ابن ابینجران از امام رضا (ع) این روایت را هم بشنوید و در ذهنتان داشته باشید انشاءالله بهزودی قرارمان در حرم امام رضا (ع) و آنجا این روایت را باهم مرور کنیم.
میگوید از امام رضا (ع) شنیدم که فرمود: من عادی شیعتنا فقد عادانا [۲۲] نسبت شیعه را ببین. کدام شاگردی با استادش نسبتش این است؟ کدام مرئوسی با رئیسش نسبتش این است؟ اصلاً داستان امامت یکچیز دیگر است. در باطن هستی ارتباط برقرار شده است. اینکه اینجا یک کسی رئیس است و دستور میدهد این نیست و جریان خیلی عمیقتر است.
حضرت فرمود کسی با شیعه ما دشمنی کند با ما دشمنی کرده است. یعنی غیرتش نسبت به شیعه این است و نسبتش با شیعه این است. به این توهین کردی به من توهین کردهای!
وَ مَنْ وَالاَهُمْ فَقَدْ وَالاَنَا کسی به اینها محبت کند، به ما محبت نشان داده است. لِأَنَّهُمْ مِنَّا خُلِقُوا مِنْ طِینَتِنَا چون اینها از ما خلقشدهاند و از گِل ما هستند. مَنْ أَحَبَّهُمْ فَهُوَ مِنَّا هرکس اینها را دوست داشته باشد از ماست وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَلَیسَ مِنَّا از اینها بدش بیاید، از ما نیست.
شِیعَتُنَا ینْظُرُونَ بِنُورِ اَللَّهِ شیعه ما به نور خدا نگاه میکنند و در رحمت خدا غوطهورند و به کرامت الهی رستگارند.
این کلام امام رضا (ع) است که انشاءالله زیارتش بهزودی نصیب ما بشود.
و فرمود مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِنَا احدی از شیعیان ما نیست که یمرض یعنی شیعهای از ما نیست که به ما محبت داشته باشد و به ما وصل باشد، که اگر مریض بشود یمْرَضُ إِلاَّ مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ ما با مریضی او مریض میشویم وَ لاَ اِغْتَمَّ اگر غصه دلش را بگیرد إِلاَّ اِغْتَمَمْنَا لِغَمِّهِ ما هم با غم او غمگین میشویم.
تا حالا نسبت به امام رضا چنین نگاهی داشتهاید که با غصه بروید حرم و پشت پنجره فولاد احساستان این باشد که او الآن به غصهای که شما دارید از خودتان بیشتر غصه دارد؟ از خودتان دلسوزتر است؟ چقدر دوست دارید گشایش برایتان حاصل بشود؟ امام رضا علاقه به این گشایش را بیشتر از شما میخواهد و او بیتابتر است. امام است.
وَ لاَ یفْرَحُ إِلاَّ فَرِحْنَا لِفَرَحِهِ امامت از اینکه تو خوشحالی، از تو خوشحالتر است. مثلاً رفیق ما بچهدار شد، رفیق ما خانهدار شد، مشکلش حل شد.
وَ لاَ یغِیبُ عَنَّا أَحَدٌ مِنْ شِیعَتِنَا أَینَ کانَ فِی شَرْقِ اَلْأَرْضِ أَوْ غربها فرمود هیچکدام از شیعیان ما در غرب و شرق عالم باشند، از ما غایب نیستند و دائم حواس ما به آنها هست وَ مَنْ تَرَک مِنْ شِیعَتِنَا دَیناً فَهُوَ عَلَینَا فرمود: اگر شیعه ما پیش کسی دِین داشته باشد، ما خودمان آن را تأمین میکنیم. و فرمود: وَ مَنْ تَرَک مِنْهُمْ مَالاً اگر مالی از او بماند ما برنمیداریم. فَهُوَ لِوَرَثَتِهِ شِیعَتُنَا. این مال ورثهاش باشد. بدهیهایش مال ما، اموالش مال ورثهاش باشد.
یک روایت هم از امیرالمؤمنین بخوانم و عرضم را تمام کنم.
ابیربیع هشامی میگوید به امام صادق گفتم یک حدیثی از عمرو بن حَمِق که از اصحاب سرِّ امیرالمؤمنین به من رسیده که این از امیرالمؤمنین چیزی پرسیده که باورش برای من سخت است. حضرت گفتند حدیث را بگو. میگوید داستان این است.
دخل علی امیرالمؤمنین علیه السلام فَرَأَی صُفْرَهً فِی وَجْهِهِ [۲۳] میگوید عمرو بن حَمِق که به دست معاویه شهید شد و شخصیت بزرگواری بود، یکوقت محضر امیرالمؤمنین آمد که چهرهاش زرد بود. حضرت فرمودند مَا هَذِهِ الصُّفْرَهُ چرا اینقدر زردی؟ فَذَکرَ وَجَعاً به گفت آقا دردی دارم و مشکل خودش را گفت. حضرت فرمود إِنَّا لَنَفْرَحُ لِفَرَحِکمْ وَ نَحْزَنُ لِحُزْنِکمْ فکر نکنی من سؤال کردم از تو خبر ندارم؟ نهتنها درد تو را میدانم، بلکه من هم همپای تو تمام وقتیکه درد داشتی درد کشیدم و نمرض لمرضکم، و ندعو لکم و برای تو دعا هم کردهام. نهتنها برای تو دعا میکنم فَتَدْعُونَ فَنُؤَمِّنُ تو که دعا میکنی من برایت آمین میگویم.
این راوی میگوید که آخرش برای من غیرقابل فهم بود. یعنی چه که ما دعا میکنیم امام زمان آمین میگوید؟ شما تاکنون چنین درکی داشتهاید که امام زمان هر جای عالم که هست آن لحظه بالای سر باشد و زیر ششگوشه زیر قبه باشد و شما اینجا دعا کنید و آقا آنجا آمین بگوید.
میگوید به امام صادق گفتم این قسمت آخر یعنی چه که ما دعا میکنیم و او آمین میگوید؟ حضرت فرمود إِنَّا سَوَاءٌ عَلَینَا الْبَادِی وَ الْحَاضِر. برای ما اینجا و آنجا ندارد. همه شما مثل کف دست برای ما حاضر هستید و اینطوری نیست که الآن اینجا هستی صدایت به من میرسد و اگر بروی پشت دیوار دیگر نمیشنوم. هر جا باشی میشنوم. دعا کردی من آمین میگویم. این را برای امام صادق گفت، حضرت فرمود همین است و درست است.
ربط این قضیه با این داستان و امشب چه بود؟ میخواهم شما حضرت زهرا را فقط از زاویه همسری با امیرالمؤمنین نبینید، فاطمه زهرا همسر امیرالمؤمنین هست، ولی قبل از اینکه همسر او باشد، فضیلت اصلی او این است که بالاترین شیعه علی است.
دیدی به عمرو بن حَمِق فرمود چرا رنگت زرد است؟ گفت من هم همپای تو درد کشیدم، تمام این روزهایی که فاطمه رنگش زرد بود و درد میکشید، علی هم درد میکشید، مأمور به سکوت بود که نگوید.
البته فاطمه زهرا هم به نوعی مأمور به سکوت بود و از علی کتمان میکرد. رو میگرفت، خیلی رویش را نشان نمیداد ولی در احوال ظاهری او این درد نمایان بود که امام صادق فرمود: مادر ما بعد از پیغمبر تماموقت سر مبارکش را از درد بسته بود. این یکوقت دیگر باید توضیح داده شود که چرا سر مبارکش را بسته بود که نیاز به تحلیل دارد. چه دردی میتواند باشد که نیاز داشته سر را ببندد. این نیاز به بحث دارد.
این حال فاطمه زهراست ما زالَتْ بَعْدَ اَبیها صلی الله علیه و آله مُعَصَّبَهَ الرَّأْسِ ناحِلَهَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّهَ الرُّکنِ باکیهَ الْعَینِ مُحْتَرَقَهَ الْقَلْبِ [۲۴] یعنی کمر مادر ما شکسته بود. دائم اشکش جاری بود. مُحْتَرَقَهَ الْقَلْبِ جگرش سوخته بود.
یغْشی عَلَیها ساعَهً بَعْدَ ساعَهٍ ساعتی یکبار مادر ما غش میکرد. این شیعه علی است. این هر دردی کشیده اول به علی واردشده، خوب بفهم، روضه را خوب بگیرید و نگویید جلوی چشم علی تازیانه زدند، فقط این نیست. جلوی چشم علی به کسی تازیانه زدند که ضرب تازیانه را اول علی با گوشت و پوستش درک کرد و بعد او درک کرد.
این داستان روضه فاطمه است. این رابطه امام با شیعهاش است، شیعه وقتی درد میکشد، امام محزون و غصهدار است. حالا فاطمه باشد؟ از همه هستی خدا یک فاطمه را به علی داده که کُفو او باشد، میگوید هر وقت به او نگاه کردم غمهای عالم از دلم رفت.
یا علی امشب شب آخر است. چه حالی است امشب امیرالمؤمنین، شب وداع با فاطمه است و فاطمه فردا بهحسب ظاهر راحت میشود. دردهای فاطمه تمام میشود، ولی دردهای علی از فردا شروع میشود.
عرض روضه من چند خطی باشد که هم شیخ طوسی و هم شیخ مفید نقل کردهاند، از وقتیکه امیرالمؤمنین مثل فردا داشت فاطمه را دفن میکرد فَلَمَّا نَفَضَ یدَهُ مِنْ تُرَابِ الْقَبْرِ [۲۵] همه مدینه باشید، در آن منزل خلوت و سوتوکور که اصلاً به آن نمیخورد که دارند یک مسلمان را غسل میدهند، چه برسد به دختر رسولالله، عالَم هیچ غسلی اینقدر سوتوکور به خودش ندیده است. اینقدر آرام و بیسروصدا برگزار شد.
علی علیه السلام فاطمه را برد آرام دفن کرد و از قبر بیرون آمد. دست مبارکش خاکی شده، یک دستی تکان داد از این خاک و هَاجَ بِهِ الْحُزْنُ یک دفعه غم عالَم دل علی را پر کرد. وَ أَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَی خَدَّیهِ دیدند علی مثل ابر بهار دارد گریه میکند. همه عالم بمیرد و اشک به چشم تو نیاید یا علی، فدای دلسوختهات. فدای داغ دلت. حتماً فاطمه زهرا از عرش دارد میگوید فاطمه به قربان تو بشود، گریه نکن، من جانم را تقدیم کردم که حزن به دل تو نیاید، نبینم اینطور دلشکسته باشی علی جان. نبینم که اشک تو جاری باشد.
این را هم بدانید که یک سرّی است و من فقط یک اشارهای به آن میکنم. اینها هر وقت یک حال انقطاع این شکلی پیدا میکنند، برمیگردند و با پیغمبر حرف میزنند و درد دل میکنند.
فقط یک اشاره میکنم که روی تل زینبیه هم یادتان هست که رو کرد به مدینه و فرمود[۲۶]: یا رسولالله! هذا حسینُک این را انگار زینب از پدرش یاد گرفت، زمانی که علی داشت مادر زینب را دفن میکرد. دید که بابا خیلی بیقرار است. فهمید وقتی خیلی بیتاب میشود باید با پیغمبر حرف بزند. دید پدرش هم رو کرد به سمت قبر پیغمبر و صدا زد: السَّلَامُ عَلَیک یا رَسُولَ اللَّهِ، عَنِّی وَ عَنِ ابْنَتِک وَ حَبِیبَتِک از جانب خودم و دخترت به تو سلام میدهم وَ قُرَّهِ عَینِک وَ زَائِرَتِک نور چشمت و زائرت به تو رسید. وَ الثَّابِتَهِ فِی الثَّرَی بِبُقْعَتِک، الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَهَ اللِّحَاقِ بِک این دختر خیلی شتاب داشت برای اینکه به تو متصل بشود. به تو رسید. از حال فاطمه گفت و بعد حال خودش را در یک خط اینجوری گفت: قَلَّ یا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیتِک صَبْرِی فقط همینقدر بگویم این اسطوره صبری که به نام علی میشناختی، صبرش تمام شد.
همهجا با تو بودم و هم زخمها را برداشتم. از روز اولی که تو گفتی من پیغمبرم، پابهرکاب بودم و شمشیر زدم و زخم برداشتم، ولی امروز صبر من تمامشده است. وَ ضَعُفَ عَنْ سَیدَهِ النِّسَاءِ تَجَلُّدِی من سیده النساءالعالمین را با دست خودم زیر خاک کردم یا رسولالله. من دیگر علی قبل نمیشوم، من دیگر زندگی ندارم و آرامش ندارم…
و صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا
[۱]. وَإِذِ ابْتَلَیٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی قَالَ لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (سوره بقره، آیه ۱۲۴).
[۲]. إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولًا (سوره احزاب، آیه ۷۲).
[۳]. قَالَ: إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیاءِ لَا نُورَثُ مَا تَرَکنَاهُ صَدَقَه. (قمی، تفسیر قمی، ج ۲، ص ۱۵۶).
[۴]. اَفَخَصَّکُمُ اللَّهُ بِایَهٍ اَخْرَجَ اَبی مِنْها؟ (خطبه فدکیه)
[۵]. یوصِیکمُ اللَّهُ فِی أَوْلَادِکمْ لِلذَّکرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیین… (سوره نساء، آیه ۱۱).
[۶]. وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ یا أَیهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیرِ وَأُوتِینَا مِنْ کلِّ شَیءٍ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ (سوره نمل، آیه ۱۶).
[۷]. یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیا (سوره مریم، آیه ۶).
[۸]. إِنِّی تَارِک فِیکمُ الثَّقَلَینِ: کتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی، وَ إِنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّی یرِدَا عَلَی الْحَوْض (شیخ طوسی، امالی، ص ۵۴۸).
[۹]. امشب بحث ما اینجا تمام میشود، ولی ما انشاءالله در جلسات دیگری این بحث را در این ایام ادامه خواهیم داد.از فردا انشاءالله مازندران خدمت دوستان در شهرهای مختلف هستیم و هم انشاءالله مشهد و هم دهههای بعدی، دهه فاطمیه بعدی این بحث درجاهای دیگری ادامه خواهد داشت و خیلی از عزیزان هم از طریق فضای مجازی بحث را پیگیری میکنند. این آغاز یک بحث است. اتمام این جلسه هست، ولی آغاز یک بحث بسیار مهم است.
[۱۰]. قمی، تفسیر قمی، ج ۲، ص ۱۵۶.
[۱۱]. وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَهً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَیهَا وَتَرَکوک قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَهِ وَاللَّهُ خَیرُ الرَّازِقِینَ (سوره جمعه، آیه ۱۱).
[۱۲]. فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ (سوره زخرف، آیه ۵۴).
[۱۳]. سید رضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۸.
[۱۴]. وَدَاعِیا إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِیرًا (سوره احزاب، آیه ۴۶).
[۱۵]. اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ (سوره حمد، آیه ۶).
[۱۶]. عَنِ الرِّضَا (ع) قَالَ قَالَ: إِنَّ فِی الْجَسَدِ عِرْقاً یقَالُ لَهُ الْعَشَاءُ فَإِنْ تَرَک الرَّجُلُ الْعَشَاءَ لَمْ یزَلْ یدْعُو عَلَیهِ ذَلِک الْعِرْقُ إِلَی أَنْ یصْبِحَ یقُولُ أَجَاعَک اللَّهُ کمَا أَجَعْتَنِی وَ أَظْمَأَک اللَّهُ کمَا أَظْمَأْتَنِی فَلَا یدَعَنَّ أَحَدُکمُ الْعَشَاءَ وَ لَوْ بِلُقْمَهٍ مِنْ خُبْزٍ أَوْ شَرْبَهٍ مِنْ مَاء. (کلینی، کافی، ج ۶، ص ۲۸۹).
[۱۷]. قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ (ع) یعْنِی الْأَوَّلَ یقُولُ مَنْ أَکلَ رُمَّانَهً یوْمَ الْجُمُعَهِ عَلَی الرِّیقِ نَوَّرَتْ قَلْبَهُ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً فَإِنْ أَکلَ رُمَّانَتَینِ فَثَمَانِینَ یوْماً فَإِنْ أَکلَ ثَلَاثاً فَمِائَهً وَ عِشْرِینَ یوْماً وَ طَرَدَتْ عَنْهُ وَسْوَسَهَ الشَّیطَانِ وَ مَنْ طُرِدَتْ عَنْهُ وَسْوَسَهُ الشَّیطَانِ لَمْ یعْصِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ لَمْ یعْصِ اللَّهَ أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّهَ. (کلینی، کافی، ج ۶، ص ۳۵۵).
[۱۸]. لَقَدْ جَاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ(سوره توبه، آیه ۱۲۸).
[۱۹]. النَّبِی أَوْلَیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَیٰ بِبَعْضٍ فِی کتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَیٰ أَوْلِیائِکمْ مَعْرُوفًا کانَ ذَٰلِک فِی الْکتَابِ مَسْطُورًا (سوره احزاب، آیه ۶).
[۲۰]. حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِی عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ عَنْ زَیدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَقَالَ یا زَیدُ جَدِّدْ عِبَادَهً وَ أَحْدِثْ تَوْبَهً قَالَ نَعَیتَ إِلَی نَفْسِی جُعِلْتُ فِدَاک قَالَ فَقَالَ لِی یا زَیدُ مَا عِنْدَنَا خَیرٌ لَک وَ أَنْتَ مِنْ شِیعَتِنَا قَالَ وَ قُلْتُ وَ کیفَ لِی أَنَا أَکونُ مِنْ شِیعَتِکمْ قَالَ فَقَالَ لِی أَنْتَ مِنْ شِیعَتِنَا إِلَینَا الصِّرَاطُ وَ الْمِیزَانُ وَ حِسَابُ شِیعَتِنَا وَ اللَّهِ لَأَنَا أَرْحَمُ بِکمْ مِنْکمْ بِأَنْفُسِکمْ کأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیک وَ رَفِیقِک فِی دَرَجَتِک فِی الْجَنَّهِ. (صفار، بصائر الدرجات، ج ۱، ص ۲۶۵).
[۲۱]. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ (ع) عَلَی رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ یجُودُ بِنَفْسِهِ فَقَالَ یا مَلَک الْمَوْتِ ارْفُقْ بِصَاحِبِی فَإِنَّهُ مُؤْمِنٌ فَقَالَ أَبْشِرْ یا مُحَمَّدُ فَإِنِّی بِکلِّ مُؤْمِنٍ رَفِیقٌ. (کلینی، کافی، ج ۳، ص ۱۳۶).
[۲۲]. عَنِ اِبْنِ أَبِی نَجْرَانَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا اَلْحَسَنِ (ع) یقُولُ: مَنْ عَادَی شِیعَتَنَا فَقَدْ عَادَانَا وَ مَنْ وَالاَهُمْ فَقَدْ وَالاَنَا لِأَنَّهُمْ مِنَّا خُلِقُوا مِنْ طِینَتِنَا مَنْ أَحَبَّهُمْ فَهُوَ مِنَّا وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَلَیسَ مِنَّا شِیعَتُنَا ینْظُرُونَ بِنُورِ اَللَّهِ وَ یتَقَلَّبُونَ فِی رَحْمَهِ اَللَّهِ وَ یفُوزُونَ بِکرَامَهِ اَللَّهِ مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِنَا یمْرَضُ إِلاَّ مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَ لاَ اِغْتَمَّ إِلاَّ اِغْتَمَمْنَا لِغَمِّهِ وَ لاَ یفْرَحُ إِلاَّ فَرِحْنَا لِفَرَحِهِ وَ لاَ یغِیبُ عَنَّا أَحَدٌ مِنْ شِیعَتِنَا أَینَ کانَ فِی شَرْقِ اَلْأَرْضِ أَوْ غربها وَ مَنْ تَرَک مِنْ شِیعَتِنَا دَیناً فَهُوَ عَلَینَا وَ مَنْ تَرَک مِنْهُمْ مَالاً فَهُوَ لِوَرَثَتِهِ شِیعَتُنَا. (شیخ صدوق، صفات الشیعه، ج ۱، ص ۳).
[۲۳]. قَالَ: دَخَلَ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) فَرَأَی صُفْرَهً فِی وَجْهِهِ قَالَ: مَا هَذِهِ الصُّفْرَهُ فَذَکرَ وَجَعاً بِهِ فَقَالَ لَهُ عَلِی (ع) إِنَّا لَنَفْرَحُ لِفَرَحِکمْ وَ نَحْزَنُ لِحُزْنِکمْ وَ نَمْرَضُ لِمَرَضِکمْ وَ نَدْعُو لَکمْ فَتَدْعُونَ فَنُؤَمِّنُ قَالَ عَمْرٌو قَدْ عَرَفْتُ مَا قُلْتَ وَ لَکنْ کیفَ نَدْعُو فَتُؤَمِّنُ فَقَالَ إِنَّا سَوَاءٌ عَلَینَا الْبَادِی وَ الْحَاضِر. (صفار، بصائر الدرجات، ج ۱، ص ۲۶۰).
[۲۴]. زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَهَ الرَّأْسِ نَاحِلَهَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّهَ الرُّکنِ بَاکیهَ الْعَینِ مُحْتَرِقَهَ الْقَلْبِ یغْشَی عَلَیهَا سَاعَهً بَعْدَ سَاعَه. (ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۳، ص ۳۶۲).
[۲۵]. فَلَمَّا نَفَضَ یدَهُ مِنْ تُرَابِ الْقَبْرِ هَاجَ بِهِ الْحُزْنُ فَأَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَی خَدَّیهِ وَ حَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَی قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیک یا رَسُولَ اللَّهِ مِنِّی وَ السَّلَامُ عَلَیک مِنِ ابْنَتِک وَ حَبِیبَتِک- وَ قُرَّهِ عَینِک وَ زَائِرَتِک وَ الْبَائِتَهِ فِی الثَّرَی بِبُقْعَتِک وَ الْمُخْتَارِ لَهَا اللَّهُ سُرْعَهَ اللَّحَاقِ بِک قَلَّ یا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیتِک صَبْرِی وَ ضَعُفَ عَنْ سَیدَهِ النِّسَاءِ تَجَلُّدِی. (شیخ مفید، امالی، ص ۲۸۱).
[۲۶]. فلمّا نظر النسوه إلی القتلی، فو اللّه لا أنسی زینب بنت علی علیهما السّلام و هی تندب الحسین و تنادی بصوت حزین و قلب کئیب: یا محمّداه، صلّی علیک ملیک السماء، هذا حسینک مرمّل بالدماء، مقطّع الأعضاء، و بناتک سبایا، إلی اللّه المشتکی، و إلی محمّد المصطفی، و إلی علی المرتضی، و إلی فاطمه الزهراء، و إلی حمزه سید الشهداء… . (بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ج ۱۱، قسم ۱، ص ۹۶۴).
بدون دیدگاه