اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین، وصلیالله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد
و آله الطیبین الطاهرین
و لعنه الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یومالدین
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَه مِّن لِّسَانِی یفْقَهُواْ قَوْلِی.
فهرست عناوین این مطلب
Toggleایمان مومن در شرایط ترس بیشتر می شود
…[۱]
«إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکمْ[۲]» جمله بسیار زیبا آرامبخش است، اصلاً کارکرد قرآن آرامشبخش است و واقعیت زندگی و واقعیت وقایعی که در زندگی رخ میدهد، «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکمْ» همه جمع شدند «فَاخْشَوْهُمْ»، بترسید. این را بگویی فحش میدهند، این را بگویی از اینجا بیرونت میکنند، این را بگویی آنفالو میکنند، این را بگویی سروصدا میکنند.
یک پروتکلهایی قبل از رفتن به ما میدهند مثلاً اینکه چهکار بکن، این کار را نکن، آن کار را بکن، دقیقاً هم ما همان کارها را کردیم. توهماتی داریم دیگر، این را نگو، آن را بگو، مثلاً یادم هست اوایل میگفتند در مورد اینها نباید حرف بزنی. یک بحث که آنجا میگرفت همین بود. توهماتی داریم، خوششان نمیآید. کارشان مهندسی است، از موفقیت، ثروت، از اینها میگویند ما مرگ، قبر قیامت، وحی جنازه و این حرفها را میگوییم.
توهماتی داریم، «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکمْ فَاخْشَوْهُمْ». مردم جمع شدند، بترسید. اینها چی میگویند؟ «فَزَادَهُمْ إِیمَانًا»، ایمانشان بیشتر میشود، میگویند: همه آمدند؟ خوب پس معلوم است درست گفتم.
ما یک بحثی داریم یک جای دیگر در تهران که قبل از اینجا میرویم، دیشب یک بحث چالشی را گفتم و دیدم هیچکس صدایش درنیامد، گفتم مشکل کار کجا بود. امشب یک مقدار مطلب را بیشتر باز کردم، الحمدلله صداها در آمد، مثلاینکه درست انجام دادیم.
باید صداها دربیاید. این چیزی که من میگویم باید صدایش دربیاید، چرا کسی صدایش درنمیآید؟ من دست گذاشتم روی یک نقطهای که طبیعتاً افراد بهصورت معمول ذهنیتشان یک ذهنیت دیگری است. میگویند این را میخواهی بگویی، برخورد دیگری میشود. قضیه همان بچهای است که گفت پادشاه لخت است، پادشاه داده بود خیاط برایش لباس بدوزد، این هم آمد گفت اعلیحضرت لباسشان را دربیاورند، من این لباس را تنشان بکنم. شاه لباسش را درآورد. گفت خوب دستتان را دربیاورید. گفت خوب پس لباس کو؟ خیاط گفت من یک لباس دوختم که فقط کسانی که حلالزاده باشند میتوانند آن را ببینند، گفت بله این آستینش را بکن تو و هیچکس هم چیزی نمیتوانست بگوید. میگفتند خیاط گفته حلالزادهها میتوانند ببینند که پادشاه لباس تنش کرده. آمد توی خیابان، یک بچه گفت بابا پادشاه لخت است، همه زدند زیر خنده.
دست گذاشتن روی بعضی چیزها یک جرئتی میخواهد خود فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) هم دست روی نقطهای گذاشت که میدانست خودش درگیر میشود، حالا یک نکاتی دارد که آخر جلسه معلوم میشود.
مگر قرار است ما هر حرفی میزنیم آنها خوششان بیاید؟ این تریبون و منبر و سخنرانی چیزهایی بگوییم که همه خوششان بیاید، انبیا حرفهایی میزدند آنها را با سنگ و چوب میزدند.
واقعیت حرف حق را یک سری خوششان نمیآید. چقدر آیه ما در قرآن داریم. البته مردم ما مردم مؤمنی هستند. اینطور نیست افتخار باشد که ما یک چیزی گفتیم مردم صدایشان درآمد، مردم ما عاقل و مؤمن و باسواد و تحصیلکرده هستند، نوع مردم وقتی حرف منطقی به آنها زده بشود قبول میکنند ولی بههرحال یک سری حرفها هم هست که واکنش نشان میدهند، تنش ایجاد میکند. واقعیت حق این است، واقعیت حرف حق این است. عده خوششان نمیآید. چقدر آیه در قرآن داریم اکثر را میگوید. «وَ لکنَّ أَکثَرَکمْ لِلْحَقِّ کارِهُون[۳]». این حرف خداست. میگوید میدانم که اکثرتان از حرف حق خوشتان نمیآید و کارهون یعنی کراهت دارید. یککم باید قاتی داشته باشد و حق خالص هیچی قاتی نداشته باشد و شیطان خرابکاری نکرده باشد، البته معمولاً این جاذبه ندارد. به این خاطر جاذبه ندارد که در دلها قرار نمیگیرد، وگرنه خودش که جاذبه دارد. میگویند حقیقت تلخ است. این حرف هم درست است و هم غلط است.
از یک جهت غلط است چون حقیقت تلخ نیست و خیلی هم شیرین است، واقعیت است.
از چه جهت درست است؟ ازاینجهت که مزاجها پذیرش آن را ندارد. مثل این است که شیرینی تلخ است، شیرینی شیرین است، ولی اکثراً که شیرینی را میخورند چون بیمار هستند، این شیرینی به کام آنها تلخ میآید. این به مزاج برمیگردد.
مزاجها، مزاجی نیست که از حرف حق و از واقعیت خوششان بیاید. یک کم باید قاتی داشته باشد. وقتی میگویند «اِنَّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَکُم فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیل.» آیه میگوید وقتی مواجه میشوند با دشمن در زمان جنگ یکدفعه جا نمیخورند که بگویند اینها دشمن هستند و دارند میزنند، آقا گلوله، آقا میکُشند! اتفاقاً اینها وقتی نگاه میکنند «فَزادَهُمْ إِیماناً» ایمان آنها زیاد میشود و میگویند ما منتظر اینها بودیم. قرار بر همین بود. اگر اینها نمیآمدند ما شک میکردیم و معلوم بود یک جای کار ما اشتباه میکردیم.
این دشمنی، این برخورد، این متلک، این مسخره کردن، کسی که واقعیت زندگی را نفهمیده، واقعیت رشد را نفهمیده تا با تکه و متلک و تمسخر مواجه میشود جا میزند. کسی که میفهمد میگوید اصل قضیه همین است. فقط هم مسیر معنوی و تقرب الی الله و اینها نیست، اساساً هر مسیر رشدی یک چیزهای این شکلی دارد. کلاً این است؛ و این همان قضیه است که توکلش را نمیخواهد.
یک نفر وقتی میخواهد اصولی بچهاش را تربیت کند اصلاً کار ندارد به خدا و پیغمبر، میخواهد اصولی تربیت کند، عاقلانه و آگاهانه و محققانه میخواهد بچهاش را تربیت کند. همه میگویند آقا سخت نگیر، مگر خودت چطوری بزرگ شدی؟ مگر ما که بزرگ شدیم بد هستیم؟! اینجوری نکن، آنجوری نکن.
اصلاً قاعده کار آگاهانه و عاقلانه، تنهایی و مظلومیت است و عموم مسیرشان و جهت و هدفشان یک مسیر و هدف درستوحسابی و عاقلانه نیست. عموم بشر فکر نمیکنند. «اکثرهم لایعقلون[۴]». این حرف قرآن است. بنده هم قاعدتاً جزو اکثریت هستم. خیلی کم هستند «قَلِیلٌ مِنْ عِبادِی الشَّکور[۵]». خیلی از معارف زیبایی که در قرآن هست، شیطان گفت من کاری میکنم « وَلَا تَجِدُ أَکثَرَهُمْ شَاکرِینَ [۶]». این از نکات فنی و دقیق و نقطه زن قرآن است. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میفرماید جان مطلب در قضیه ما و شیطان همین یک کلمه است. همهاش شیطان میخواهد ما شاکر نباشیم.[۷] منظور این است که بیدین باشیم؟ نه. شاکر نباشیم بعد بیدین میشویم. کسی هم که بیعقل است به خاطر این است که شاکر نیست. همهاش به این یک کلمه برمیگردد.
شاکر همه نعمتها هستیم
شاکر، یعنی این سرمایهای که داری مال چی است، مال کی است؟ خدا فرمود «قَلِیلٌ مِنْ عِبادِی الشَّکور». شیطان گفت من نگفتم «وَ لا تَجِدُ أَکثَرَهُمْ شاکرِین». من یک کاری میکنم اکثراً شاکر نخواهند بود و خدا هم فرمود «قَلِیلٌ مِنْ عِبادِی الشَّکور». ما بند شاکر کم داریم. نعمتهایی که دادم، فرصتهایی که دادم بفهمید اینها چی است. ما معمولاً به چشم فرصت به این قضایا که رخ میدهد نگاه نمیکنیم، شاکر نیستیم. شما در زیارت عاشورا بعدازاینکه از آن بالا تا پایین دشمنان دین و خدا را فحش کش کردهاید، گفتهاید: خدا لعنت کند کسانی که «لَعَنَ الله اُمّه اسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ» زین به اسبها زدند، لجام به آنها زدند، «وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِک»، همه را لعنت میکنید، بعد در سجده شکر میکنید.
این را هم بگویم که در فضای مجازی دیدم بعضی از دوستان تفسیرهای خاصی کرده بودند این جمله تنقبت لقتالک را گفته بودند یعنی آنها که بعد از شهادت امام حسین چشم اسبها را پوشاندند و روی اجساد شهدا تاختند، نه این حرفها نیست، «وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِک» درباره بعد از شهادت است. نقاب زدند، خود آنها نقاب زدند و اینکه حالا نقاب به چه شکلی بود باید بحث بشود. تاریخ نشان میدهد که با اسبها بر پیکر شهدا تاختند.
غرض این است که دستهدسته و جداجدا اینها را لعن میکنند، بعد میگوید «وَاللَّعْنَه عَلَیْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ» پیغمبر هم هرجا ایستاد اینها را لعن کرد. میگوید اینها که من لعن میکنم، این آل ابوسفیان و آل زیاد و آل مروان کسانی هستند که پیغمبر هر جا رسید اینها را لعن کرد؛ یعنی وجود پیغمبر مایه لعن اینها بود. حسابی همه اینها را لعن میکند. بعد با آل و طایفه لعن میکنند. آلمروان، آلابوسفیان، آلمروان، بعضیها هم بهصورت خاص مثل شمر، یزید، ابن مرجانه، آخرش هم در زیارت عاشورا سجده میکنیم و میگوییم «اللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرین لَکَ» چطور شد که یکدفعه بعد از اینهمه لعن و نفرین، «عَلی مُصابِهِمْ» من شکر میکنم بر این مصیبتها. آنها غلط کردند و لعن آنها سر جای خودش هست، ولی من شکر میکنم که امام حسین، امام حسین است. شکر میکنم که کربلا را رقم زدی، عالم اگر کربلا نداشت چه داشت؟ این بوم نقاشی اگر نقش عشقبازی اباعبدالله الحسین را نداشت، چه تصویر عاشقانهای را داشت؟ ما کجا میتوانستیم این دلیرانههای بین خالق و مخلوق را ببینیم؛ که این اوج عشق وقتی به آنها میرسید چهکار میکنند. برای همین کجا میتوانستیم اینها را ببینیم؟ خدا لعنت کند آلزیاد و آلمروان و همهشان را. ولی کربلا سر جای خودش است و باید رقم میخورد. لذا باید بتوانیم هر دو را باهم ببینیم.
گزینههای غلط بخشی از زندگی عادی
من زیاد مثال زدم و این مثالها کمک میکند. وقتی به شما برگه امتحان را میدهند، مثلاً برای کنکور، ۲۷۰ تا سؤال است و سؤالات هم چهارگزینهای است؛ یعنی ۱۰۸۰ تا گزینه است؛ یعنی یک دفترچه جلوی شما گذاشتهاند که ۸۱۰ گزینه غلط دارد که یک معلم حکیم نشسته و عمداً ۸۱۰ تا اشتباه نوشته و گذاشته جلوی شما که ۲۷۰ تا هم درست است. کسانی که آگاهی ندارند میگویند این ظلم است، چرا باید این کار را بکنند؟ ۸۱۰ تا را اشتباه نوشته، خدا لعنتشان کند. کسی که وارد به قضیه است میگوید بله. این باید میبود. این گزینهها باید شبیه به هم باشد تا معلوم بشود چه کسی خوانده و چه کسی نخوانده.
« هَٰذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ [۸]»، باید با گزینههای غلط مواجه بشوی. فکر کردی میگویی خدایا میخواهم سیر و سلوک کنم یکدفعه یک استاد سیر و سلوک جلویش ظاهر میشود مثل حضرت خضر! نه عزیز من، میخواهی سیر و سلوک کنی برمیخوری به چند استاد، اولی ناتو، دومی ناتو، سومی ناتو، چهارمی دروغگو، دغلباز، این چه وضعش است. این چه عالم اسلامی است! این چه خدایی است! سربهسر ما میگذارد، ۸۱۰ تا گزینه غلط میگذارد جلوی تو تا ۲۷۰ گزینه درست را بشناسی. تو باید عقلت را به کار بیندازی. اینها واقعیت زندگی است.
یکدفعه با یک آدم ناجور مواجه میشوی. آخوند ناجور که هست، مثلاینکه کنکور را که شروع میکند بگوید من سه تا گزینه غلط دیدم. من دیگر اصلاً کنکور نمیدهم. اتفاقاً این سه تا باید باشد، «ثُمَّ جِئْتَ عَلی قَدَرٍ یا مُوسی[۹]» تو را با برنامه آوردهام.
تو فکر کردی راهبهراه خواستند تو را بکشند، برنامه این بود که تو را برسانم به شعیب، بروی و شاگردی کنی، داستان این بود. بنده با خودم فکر میکردم چه شد که حضرت امام به نوفللوشاتو رفت، بعد دیدم یک شیخ زکزاکی میرود نوفللوشاتو شیعه میشود[۱۰] و یکدفعه چند میلیون شیعه ایجاد میشود.
همه روی برنامه است. کویت امام را راه نمیدهد، عراق امام را اخراج میکند، ترکیه راه نمیدهد، ایران راه نمیدهد، خدا میگوید بیا اینجا نوفللوشاتو اینها را شیعه کن و برو. این مال کسی است که خودش را به خدا سپرده و مال کسی است که واقعیت زندگی را فهمیده است.
جا نمیخورد که چرا اینجوری شد، ما خواستیم انقلاب کنیم سر از فرانسه درآوردیم، در این سن پیری ما را آواره کردند و فرستادند فرانسه! همان اول با شاه راه میآمدیم و چهکاری بود که ما کردیم! اصلاً به همهچیز شک کردم. شهید مطهری میرود فرانسه امام را میبیند وقتی برمیگردد میگوید اگر من بخواهم امام را تعریف کنم باید بگویم: «آمن بهدفه».[۱۱] این به هدفش ایمان دارد. خیلی باور دارد به راهی که میرود، ما راه میافتیم تا به سنگ میخوریم میپیچیم. بعد هم میگوییم مثلاینکه قسمت نبود، بعضیها در ازدواجشان هم همینطوری هستند تا به یک چالشی برخورد میکنند، یک مشکلی پیش میآید، یک جروبحثی پیش میآید همهچیز را فراموش میکنند.
همسر مقتولش را در فریزر گذاشته درمیآورد میبیند هیچ آزار و اذیتی ندارد، چقدر خوب است! بستنی است مگر؟ آدمیزاد اختلاف دارد، تضاد دارد، به چالش میخورند، اختلاف در فکر دارند، اختلاف در فهم دارند، داستان زندگی همین است. رشد ما در همین است. روایت دیشب که اشاره کردم، جاهل از مشکل فراری است[۱۲]. دنیا محل حرکت است و حرکت بدون چالش میسّر نمیشود. بدون تنش نمیشود.
ما جلساتی داشتیم در دانشگاه فردوسی، یک استادی در دانشگاه فردوسی که الآن بازنشسته شده است، پرفسور بود، آدم بسیار مؤمن و باصفا بود. در آنهمه شلوغی که ما در دانشگاه داشتیم، هفتهای یکی دو ساعت برای ما جلسه خصوصی میگذاشت. همیشه هم میرفتم میشنیدم. ایشان یک دورهای رئیس همان دانشکده بود در اوایل انقلاب، تجربیات خوبی هم داشت. روزهای اولی که ما رفتیم دانشگاه گفت من یک تجربهای دارم که هرکسی که تازه میخواهد شروع کند من این تجربیاتم را در اختیارش قرار میدهم. چند ساعتی ما را شیرفهم کرد که اینجا داستان چی است و کی است و تجربیات سالهای دراز را در اختیار ما گذاشت.
گام اول، سختتر از ادامه
یک مقالهای نوشته بود که اگر بشود مقاله را منتشر بکنیم، مضمون مقاله این بود که مباحث جنبههای عرفانی مربوط به مهندسی را درآورده بود. خیلی مطالب قشنگی شده بود، چون در عرفان و اینها وارد بود. میخواند، آدم رقیقالقلب و لطیفی بود. صحبت میکرد و اشک میریخت. از خدا و محبت خدا صحبت میکرد و های های گریه میکرد و اشک میریخت. روزهای دوشنبه که ما دو ساعت جلسه داشتیم، از آن گفتگوهای ماندگار ما بود و خیلی صفا میکردیم. در حال و هوای عرفان و فضای معنوی و اینها بود. نکات جالبی را میگفت، در مورد عرفان و فلسفه، یکی از چیزهایی که میگفت این بود که اصلاً حرکت بدون اصطکاک اصلاً میسر نمیشود و میگفت در مهندسی میگوییم هرچه حرکت کند تر است، فشار ترمز بیشتر است. شما وقتی ماشین را روشن میکنید دور موتور میآید روی چند؟ مثلاً وقتی سرعت ماشین شما ۲۰ کیلومتر باشد دور موتور شما چقدر است؟ میآید روی سه یا چهار، دنده دو که میروی، سرعت روی چهل و پنجاه کیلومتر که باشد دور موتور میرود روی سه و چهار. دنده سه روی هفتاد و هشتاد و دنده پنج تا ۱۲۰ هم که برود هنوز دور موتور روی سه و چهار است. ایشان میگفت مسیر حرکت به سمت خدا هرکس در مراحل اولیه است فشار بیشتری را تحمل میکند. خیلی جالب نتیجه گرفته بود. خیلی درست بود. هرچه جلوتر میرویم فشار کمتر میشود.
امام صادق فرمود شیعیان ما بیشتر باید صبر و تحمل داشته باشند. «إنّا صُبَّرٌ و شِیعَتُنا أصبَرُ مِنّا»[۱۳]؛ صبر شیعیان ما از ما بیشتر است. مگر میشود شیعه صبرش از شما بیشتر باشد؟ فرمود چون بیشتر زحمت میکشند و زجر به آنها بیشتر تحمیل میشود. مثلاً یک بچه ۹ ساله وقتی روزه میگیرد در قیاس با یک مرد ۴۰ ساله، این بچه بیشتر اذیت میشود. کمطاقت است و بنیهاش ضعیف است. در مسیر حرکت به سمت خدا هم همین است. این مسیر، مسیری است که اصطکاک دارد. این پیستونها و مجموعه ابزاری که برای حرکت این ماشین و شتاب این ماشین طراحی شده، همه این فرآیند بر اساس اصطکاک و درگیری و شتاب است.
هواپیما با چی بالا میرود؟ باید به سطح زمین فشار وارد کند، این صدا دارد، زور دارد، شما اگر داخل هواپیما نشستی بگویی چقدر سروصدا هست من اینهمه پول دادم یک سفر آرام بروم و کیف کنم، اینهمه صدای موتور گوش من را کَر کرد. بله اگر میخواهی این صدا را نشنوی با قطار برو، بهجای یک ساعت، چهارده ساعت دیگر میرسی تهران. حرکت صدا دارد. هرچه هم میخواهی زودتر برسی، باید فشار بیشتری به هواپیما بیاوری و هرچه فشار بیشتر بیاوری صدا بیشتر است. «لَقَد خَلَقنَا ٱلإِنسَنَ فِی کبَدٍ[۱۴]». آدمیزاد را در رنج آفریدهاند و این واقعیت زندگی دنیاست.
چرا ما سروصدایمان بلند است، اول جلسه عرض کردم. با انبر پلاستیکی میخواهد نان سنگک را از تنور دربیاورد بعد میگوید آقا چرا آب شد؟ بنده خدا اشتباه گرفتی، جای این اینجا نیست. خداوند میفرماید چند تا چیز را چند جا من خلق کردهام ولی بندههای من جاهای دیگر دنبال آنها میگردند[۱۵]. اگر فرصت بود روایت را میخواندم. فرمود راحتی را من در بهشت قرار دادم و مردم در دنیا دنبال آن میگردند. اصلاً جای آن اینجا نیست. این را بگیر، آن را درست کن، بعدش میگوید حالا دیگر راحت زندگی میکنم! هر وقت دیدید کسی گفت من دارم راحت زندگی میکنم.
ما میگوییم فلانی راحت شد. آدم کی راحت میشود؟ موقعی که میمیرد. راحتی بعد از مرگ است تا مرگ باید دوید. این تعریف زندگی است. اگر کسی فکر میکند اینجا خواب و آسایش و کیف و اینها هست اینجوری نیست. البته این به آن معنا نیست که ما الکی به خودمان زحمت بدهیم. مسئله نباید به هم قاتی بشود.
مسافرت هدفدار
انسان باید بخوابد، استراحت بکند، مسافرت برود، تفریح هم بکند، روایت میگوید «سَافِرُوا تَصِحُّوا»[۱۶]، مسافرت بروید تا سالم بمانید. ولی هدف است و جزو برنامهات است. خداوند میگوید برو بگرد، «سِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ»[۱۷]، برود بگرد و ببین با کسانی که حرف گوش نکردند من چهکار کردم. این را میگویم. برو ببین با آنها که حرف گوش نکردند و الآن لخت توی آب هستند چهکار کردم. برو آثار باستانی رو ببین، بعضی گشتنها مایه فسق و فجور است.
در مازندران دو هفته پیش رفته بودیم، خیلی هم پرکار بود و شش هفت ساعت سخنرانی داشتم. از غرب مازندران تا شرق مازندران. از آمل تا بهشهر. یکی از رفقا که همراه ما بود خودش هم سبب خیر شده بود و گفت این شمال را باهم برویم. دیدم این آقا خیلی اصرار دارد و قبول کرد و یک روز خودش دوازده ساعت رانندگی میکرد. امروز که باهم بودیم، گفت من اصلاً این سفر را که با شما رفتم تا الآن نمیدانستم که شمال این است. فکر میکردم همهاش ماهیگیری و دریا و ساحل است. دیدم چقدر جا دارد و چقدر شمال عجیب است. چه آدمهای خوبی زندههایش و چه مُردههایش. یک شب باهم رفتیم مزار مرحوم آیتالله کوهستانی، شب هم بود و در بسته بود، دوستان هماهنگ کردند و در را باز کردند ما رفتیم داخل. هوا خوب بود ولی یک باران تندی هم گرفت و خیلی خاطرهانگیز شد.
آیتالله کوهستانی از کسانی بود که خدمت آقا تشرف پیدا میکرد. از خانه ایشان لطافت میبارید. بعضی چیزها را از قول آیتالله کوهستانی روی دیوار نوشته بودند، یکی از همسایهها هم آمد و شروع کرد خاطراتی از آیتالله کوهستانی تعریف کرد و یک جلسه اخلاقی رفتیم، امامزاده رفتیم، مزار آیتالله حسنزاده را در ابتدای راه رفتیم.
گفت تصور من از شمال ماهیگیری و دریا و جنگل و اینها بود. گفتم مگر آدم برای غیر از اینها شمال میرود؟ شما سفر برای چی میروید؟ آدمی که هدف ندارد فقط میچرخد، کسی که هدف دارد، سفرش هم جزو برنامه است. کجای زندگی من تعریف شده است. به مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت گفته بودند شما را میخواهیم ببریم که باغی. حالا ایشان خودش بچه جنگل است، بچه فومن است. فومن سر و تهش جنگل است. به ایشان گفتند میخواهیم شما را ببریم جنگل، ایشان نگاه کردند برنامهشان را دیدند وقت خالی ندارند. باز اصرار میکنند که ببرند باغ، آقازاده ایشان میگفت آقا یک درخت سیب پیدا کردند دیدند سایه خوبی دارد، همانجا نشست و کتابش را درآورد و شروع کرد نوشتن و غذا را دادند و دوباره برگشتیم آمدیم.[۱۸] نه اینکه به درخت نگاه نکنیم، از طبیعت استفاده کرد و کیف هم کرد، ولی اینکه «حالا که چی؟» این مهمترین سؤال زندگی ماست. همهچیز به این برمیگردد.
خوب که چی؟ ما رفتیم، کیف هم کردیم، چرا اینجوری باید کیف کنیم؟ اصلاً کیف میکنیم برای چه؟ استراحت میکند برای یک کاری، استراحت مقدمه کار است. معمولاً استراحت میکنند برای کار، ولی ما کار میکنیم برای استراحت. خیلیها در تهران کار میکنند پول درمیآورند که آخر هفته بروند شمال و استراحت کنند و کیف کنند. ما کار میکنیم برای استراحت. «قَلِیلًا مِنَ اللَّیلِ ما یهْجَعُون[۱۹]». اینها توقفشان در شب کم است. خیلی تعبیر قرآن فوقالعاده است، تعبیر به توقف میکند. این تعابیر آدم را دیوانه میکند. چقدر قرآن جالب تعبیر میکند. کلمه خواب را نمیگوید. نمیگوید در شب کم میخوابند، میگوید توقف اینها در شب کم است. از آنطرف هم نمیگوید در شب نماز بخوان، شب وقت رفتن است، امام عسکری هم فرمود «إنّ الوصول الی الله سفرٌ لا یدرک الاّ بامتطاء اللیل[۲۰]»؛ فرمود کسی به خدا میرسد که مَرکب شب را داشته باشد. شبها وقت تاختن به سمت خداست. علما و بزرگان سر شب استراحت میکردند و دل شب را به عبادت میپرداختند. الآن شبهای بلند زمستان تازه ساعت یازده شب برنامه تلویزیون شروع میشود. شب بیدار بودن کراهت دارد، الآن ساعت ۵ و ۱۲ دقیقه اذان مغرب است، از ساعت ۶ به بعد بیدار بودن کراهت دارد مگر اینکه یا عبادت بکند، یا تحصیل علم بکند. یا معاشرت با خانواده داشته باشد.
مینشینند تا ساعت دو و سه نصف شب و بعد هم میگویند معاشرت با خانواده است. غرض این است که شب وقت استراحت است. قشنگ یکدوم یا یکسوم اول شب آدم خوب بخوابد و استراحت کند و یکسوم آخر شب وقت بیدار شدن و عبادت کردن است؛ اما شیطان آنها را تا یکسوم آخر شب، یعنی ساعت دو و سه بیدار نگه داشته و حالا که به سمت اذان صبح میرود خوابشان میبرد. یک دستی در کار است. چون نفس بیداری سحر خودش برکت دارد. مرحوم آیتالله شاهآبادی میفرمودند ولو شده چایی بخوری، بلند شو. خود نسیم سحر که به بدن انسان بخورد خودش برکت است. الآن این شبهای بلند، از ۵ بعدازظهر هوا تاریک میشود و یک ربع به شش اذان صبح است و بعد از ساعت هفت صبح آفتاب طلوع میکند؛ یعنی چهارده ساعت شب داریم.
…
پس نکته اساسی این است که دنیا محل حرکت است. ما در این دنیا در حال حرکت هستیم، زندگی یعنی حرکت، خواب تو هم باید حرکت باشد، شب تو هم باید حرکت باشد، سفر هم باید حرکت باشد، ازدواج هم باید حرکت باشد، خوردن و خوابیدن تو هم باید حرکت باشد. پیغمبر فرمود یک جوری زندگی کنید که در خوردن و آشامیدن خودت هم نیت داشته باشی و توجه داشته باشی. شما آب میخورید و میگویید سلام بر حسین. این خودش حرکت است.
با استادی کنار نهر آب بودیم، جمله لطیفی را گفت. گفت کی بلده از این آب نور بگیره؟ بعد آستینها را بالا زد و وضو گرفت، گفت دیدید من از آب نور گرفتم؟![۲۱] بعد گفت روایت داریم خدا گفته اگر کسی وضویش که باطل شد،وضو نگیرد به من جفا کرده است و اگر وضو بگیرد و دو رکعت نماز نخواند به من جفا کرده، اگر دو رکعت نماز بخواند و دعا نکند به من جفا کرده، اگر همه این کارها را انجام داد و من استجابت نکنم، من جفا کردهام.[۲۲] ته قضیه عجیبتر شد.
وقتی آدم آب را میبیند بگوید بروم خودم را تطهیر کنم. حالا شما استخر که میروی نیت کن، مثلاً نیت غسل جمعه کن، یا غسل دیگری بکن و بعد برو توی آب. یک جهتی، یک انگیزهای، یک هدفی، بگو میروم باشگاه خودم را تقویت کنم که بهتر خدا را عبادت کنم. مگر خدا در قرآن نگفته «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّه [۲۳]»، هرچقدر میتوانی زور خودت را زیاد کن. من هم باشگاه میروم که زورم زیاد بشود. الآن نگاه میکنی پشت موتورها همه جوانها هیکلها روی فرم، تقویت شده. گفتم الآن بین اینهمه آدم و اینهمه هیکل که تقویت شده، یک نفر اینجا اگر مورد ظلم قرار بگیرد، چند نفر از اینها میروند از مظلوم دفاع کنند. چند نفر رفتهاند بدنشان را قوی کردهاند که بتوانند زور بگویند، ولی چند نفر رفتهاند بدنشان را تقویت کردهاند که بتوانند از مظلوم دفاع کنند؟ همین، سیکس پک درمیآوریم خیلی روی فرم میآییم و بعد هم میدهی به حشرههای زیر خاک که بخورند و بگویند چه سیکس پک خوشمزهای. خدا بیامرزد، نور به قبرش بباره، یه ذره چربی هم نداشت. گوشت خالص بود. حلالش باشد.
«یا أَیهَا الْإِنْسَانُ إِنَّک کادِحٌ إِلَیٰ رَبِّک کدْحًا فَمُلَاقِیهِ[۲۴]». تو یک راه طولانی داری برای ملاقات با خدا، پر از چاله است و باید این مسیر را طی کنی و حرکت کنی. کدح به معنای حرکت همراه با سختی و مانع است. «إِنَّک کادِحٌ» نمیگوید یکدح بعداً حرکت میکنی، بلکه میگوید از همین الآن که به دنیا آمدی و بند ناف را بریدند این راه شروع شد. یک راه همین است که عرض کردم. در راه حرکت در حال شدن هستی. به قول فلاسفه صیرورت، دائم داری یک چیزی میشوی. یا داری فرشته میشوی، یا داری شیطان میشوی. از این دو حال خارج نیست.
بچههای کوچک کم سن و سال که از دنیا میروند آیه قرآن هم میگوید «أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ[۲۵]» بچهها را به پدرانشان ملحق میکنیم؛ یعنی بچههای کم سن و سالی که هنوز به قدرت تشخیص و فهم و اینها نرسیدهاند، اینها ادامه و ملحق حرکت پدر و مادرشان هستند؛ یعنی خودشان رشد میکنند.
روایت از امام صادق برای شما بگویم، کیف کنید. آنها که بچه از دست دادهاند، چه بزرگ و چه کوچک، جزو آن روایاتی است که بسیار امیدوارکننده و جذاب است. امام صادق فرمودند «إِنَّ أَطْفَالَ شِیعَتِنَا مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ تُرَبِّیهِمْ فَاطِمَه [۲۶]» بچههای شیعیان ما قبل از سن ممیزی مثلاً در سن هفت هشتسالگی که از دنیا میروند، تربیت اینها در آن دنیا با حضرت فاطمه است. در مهدکودک حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) هستند. در یک روایت هم دارد که اینها میروند تحت تربیت حضرت ابراهیم و ساره. ظاهراً به مراتب ایمان پدرانشان بستگی دارد.
و بعد در روایت میگوید «أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ» حضرت زهرا بچه را که تربیت میکند «یهْدَوْنَ إِلَی آبَائِهِمْ یوْمَ اَلْقِیامَه .[۲۷]» روز قیامت تحویلت میدهند؛ و آنها جلوی در بهشت میمانند منتظر پدر و مادرشان. اینها شفیع پدر و مادرشان میشوند. پیغمبر فرمود بچه بیاورید، حتی اگر میدانید بچه سقط میشود. باز هم اقدام کنید. چهار بار یا پنج بار هم اگر اقدام کردید سقط شد تا بیست بار هم اقدام کنید. پیامبر فرمود «تَنَاکَحُوا تَنَاسَلُوا تَکْثُرُوا فَإِنِّی أُبَاهِی بِکُمُ الْأُمَمَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَلَوْ بِالسِّقْط.[۲۸]» ازدواج و تولید نسل کنید و زیاد شوید که من در روز قیامت به شما مباهات میکنم؛ حتی به طفلی که سقط شده باشد.
اصلاً نگاهت به عالم عوض میشود. آدم برای چی بچهدار میشود. برای اینکه کیف کند؟ این نفهمیده «إِنَّک کادِحٌ إِلَی رَبِّک کدْحًا فَمُلَاقِیه[۲۹]». زندگی یعنی همین؟ میگه من دو تا بچه آوردم از درس میافتم. اولاً که اصلاً بیخود میگوید که از درس میافتم. ما خانوادهمان سه تا بچه داشتیم که خانم من تازه لیسانس گرفت. این حرف بیخودی است که نمیشود درس خواند. اگر کسی اهل درس باشد و برنامهریزی داشته باشد، میتواند درس بخواند. ضمن اینکه الآن درس میخواند برای چی؟ که مدرک بگیرد و بگذارد بالای سرش. به او بگویند خانم دکتر و این کیف کند. حالا به فرض که چهارتا دکتری هم داشتی، خوب بعدش چی؟
میگوید از کارم میافتم. کار تو چی هست، غیر از این که ساخته بشوی، امام صادق به خانمی گفتند شما متأهلی؟ گفت نه. فرمودند: چرا؟ مشغول سیر و سلوک بودم ازدواج نکردم، حضرت فرمودند اگر اینجوری بود مادر ما حضرت زهرا باید مجرد میماند.[۳۰] سیر و سلوک همینهاست ولی با جهت. همسرداری بخش عمدهای از سیر و سلوک است. یک بحث مفصلی هست که در جلسات بعد بیشتر به آن پرداخته میشود.
این داستان زندگی است، زندگی یعنی محل تصادم و برخورد، مگر حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نمیدانست با او چه برخوردی میشود؟ مگر نمیدانست که حرفش را قبول نمیکنند؟ بلد نبود از این سخنرانیهای انگیزشی بکند؟ جذب بکند و بحثهای چالشی نکند؟ بعضیها ششصد ساعت در مسیر جذب کار میکنند، در مسیر چالشی وارد نمیشوند. همان قشر خاکستری را جذب میکنند.
شما اگر حق را گفتی قشر خاکستری هم که فطرت سالم، عقل سالم دارد، او هم قبول میکند و جذب میشود.
گفته اند وقتی دست امیرالمومنین را بستند تا برای بیعت ببرند، یک یهودی مسلمان شد، گفتند: چی شد که شهادتین گفتی؟ گفت: من در خیبر بودم، میدانم این ضرب دستت چقدر است، اگر این وارد میدان میشد هیچ کس حریفش نمیشد. فهمیدم یک حقی وجود دارد و یک چیزی هست، این آدم بر حق است و برای یک چیز بالاتری سکوت کرده است.[۳۱]
خدا رحمت کند یکی از علما را ایشان از این داستان اینگونه استفاده میکرد. خیلی هم داستان پرمغزی است. خیلی لطیف و عمیق است و خیلی در زندگی ما یک داستان شاخص بسیار مهم است. شنیدهاید که دو تا زن آمدند پیش امیرالمؤمنین، یک بچه را آوردند و این زن گفت بچه من است، آنیکی هم گفت بچه من است، حضرت به قنبر فرمودند برو شمشیر را بیاور، گفتند میخواهید چهکار کنید؟ گفت بچه را نصف میکنم، نصف مال این نصف ما آن یکی. یکی از این دو تا زن گفت من نمیخواهم مادرش اوست. حضرت فرمود: این مادر واقعی است، مادر واقعی نمیگذارد به بچهاش آسیب برسد.[۳۲] از این داستان استفاده میکردند و میگفتند امیرالمؤمنین گفت اینها میخواهند قرآن را و معارف اهلبیت را تکهتکه کنند، حضرت علی گفت من چیزی نمیخواهم، رئیس و حاکم تویی، پدر واقعی اینطوری است. مادر واقعی این است. آن باطن بیمار بود، باطنی که سالم باشد میفهمد، برای اینکه خودش را آماده کرده برای هر حرف و هر مانعی. دنیا همین است. مگر پیشرفت حق به همین سادگی است؟ آقا چرا اینطوری شد، چرا آن طوری شد؟ مدارس اینطوری شد، خیابانها آن طوری شد، به بعضیها میگویی امربهمعروف کن، میگوید بدبختی دارد، گرسنگی دارد، فحش دارد، چاقو میگذارند زیر گلویت، مسیر اهلبیت «وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ الْحَقِّ[۳۳]» فرمود در یک قوم بنیاسرائیل هفتاد پیغمبر را سر بریدند. بعد رفتند و به زندگیشان مشغول شدند[۳۴]. مسیر انبیاء این بوده است. اینهمه آیه قرآن ما داریم در مورد اینکه با انبیاء اینجوری برخورد کردند. همهاش تنش بود. «وَلَنَصبِرَنَّ عَلی ما آذَیتُمونا[۳۵]» در سوره مبارکه ابراهیم. میگوید انبیاء وقتی با اینها مواجه میشدند میگفتند اگر بزنید هم صبر میکنیم، فکر نکنید ما میترسیم، فکر شانه خالی میکنیم و فرار میکنیم. ما آخر خط هستیم.
ما اگر در یک همایشی، یک کنفرانسی دو کلمه حرف زدیم و چهار نفر بلند شدند و رفتند، یا میگوییم لقمه حرام خوردهاند و مشکل دارند، یا میگویند شأن من رعایت نمیشه، شأن امیرالمؤمنین و شأن فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) باید آنها مراعات میشد، با این همه استدلال و مدرک و با این بیان قرص و محکم، چقدر این خطبه فوقالعاده است، هرچقدر در مورد این خطبه فکر میکنم اصلاً دریایی از عجایب است. یک کلمه از خودش و مدح و ستایش نکرده، اینهمه دشمنانش سابقههای افتضاح دارند، هیچکدام از اینها را به رو نمیآورد. نمیگوید که آنها چه گندی هستند و یا نمیگوید که من بگویم مادر تو چه کسی است؟ عمه تو چه کسی است؟ سابقههایی که در دل مردم بود. قبل اسلام چهکار میکردند، بعد از اسلام چهکار میکردند، اینها داشتند نقشه ترور پیغمبر را میچیدند. قضیه ترور پیغمبر در مدینه معروف شد، یکی از اینها را فاطمه زهرا بیان نکرد، چون دعوا شخصی میشد. بحث علی و فلانی نیست، بحث فاطمه و فلانی نیست، بحث حق است، بحث قرآن است، بحث پیغمبر است، چه صحبتهای قرص و جانداری. یک تعدادی برفرض بلند میشوند میروند. یک تعدادی برفرض در این جلسه مخالفت میکنند، یک تعدادی حمله میکنند، بالاخره چهار نفر پیدا میشوند در آن جلسه که قضیه را پیگیری کنند. این از بخشهای عجیب تاریخ است؛ که انسان هرچقدر نگاه میکند در مظلومیت این خانم متحیر میشود.
فاطمه زهرا در مسجد صحبت کرد، یک نفر حق را به فاطمه نداد و به حمایت از فاطمه بلند نشد چیزی بگوید.
آن قسمتی از تاریخ که سند فدک را حضرت گرفتند[۳۶]، این بخش از داستان در تاریخ برای من خیلی جای سؤال دارد. شما میدانید وقتی یک نفر یک حرفی زده حاکمیت به آن حساس است، دو نفر احساس مسئولیت میکنند، این کمترین چیزی است که پیش میآید. آنهم یک چنین خانمی، با چنین حالی. در چنین وضعی. دشمن به او حساس شده، دختر پیغمبر است، من نمیفهمم که یعنی چی که یکدفعه توی کوچه راه را بر فاطمه بستند در حالی تنها است و یک بچه همراه اوست.[۳۷]
هیچکس نیست که این مسئله برایش حساسیت داشته باشد که این خانم دارد با این وضع میرود ممکن است سوءقصدی به او بشود. تعرضی بشود. ممکن است راه را بر او ببندند.
معمولاً من از کنار این روضه رد میشوم و کم پیش بیاید که روضه کوچه را بخواهم بخوانم. در کوچه راه را به حضرت زهرا بست و گفت سند فدک را بده، حضرت زهرا خودداری کرد، واقعاً سخت است این روضهها و آدم واقعاً دوست دارد اینها واقعیت نداشته باشد. ضربهای زد، سیلی زد به فاطمه زهرا. بنا بر بعضی از نقلها امام مجتبی دستش از دست مادر جدا شد. مادر نقش بر زمین شد، سند فدک را آن خبیث برداشت و اول آب دهان انداخت بعد پاره کرد آن سند و پرتاب کرد سمت فاطمه زهرا، یک نفر نبود که جلوی اینها را بگیرد و مراقب این خانم باشد در کوچه، امام مجتبی بود تکوتنها. آنهم یک چنین غیرتی و یک چنین شخصیتی. زورش بهحسب ظاهر به این نانجیب نمیرسید، چه گذشت بر این دل نازنین. این آقا خودش را میخورد و ایستاده بوده و نگاه میکرده. چه حالی داشته، چه وضعی داشته،
علامه حسنزاده این روضه را میخواند[۳۸] و میفرمود شبی که حضرت علی داشت فاطمه را غسل میداد، بنا بر وصیت حضرت زهرا قرار بود آرام و در دل شب مخفیانه این کار را انجام بدهند، لذا توصیه کرد اگر میخواهید گریه کنید آستین به دهان بگیرید. بچهها مگر چقدر سن و سال دارند، این بچههای غریب و بیکسی که دو سه ماه است که پیغمبر را از دست دادهاند، داغ پدر، داغ پیغمبر، فاطمه زهرا به در نگاه میکرد و گریه میکرد، به حسن و حسین میفرمود یادتان هست پدرتان رسولالله از در که وارد میشد شما رو بغل میکرد، چقدر جای او خالی است.
هنوز داغ پیغمبر جبران نشده باید مادر از دست بدهند. این سری خیلی فرق دارد، تابهحال در را نگاه میکردند و یاد قامت پیغمبر میافتادند، الآن در سوخته را نگاه میکنند، هنوز رد خون مادر پاک نشده، هنوز این داغ آرام نشده، داغ رسولالله داغ سنگینی است برای این بچهها، توی بغل پیغمبر این بچهها بزرگ شدهاند، هر وقت پیامبر اینها را بغل میکرد گلوی اینها را میبوسید، سینه اینها را میبوسید، اینکه سینه اباعبدالله را میبوسید، لبهای پیامبر را میبوسید. همان لبهایی که در مجلس یزید صدا زد نزنید این لبها را. اینقدر با خیزران به آن لبها نزنید. اینها را پیغمبر بوسیده.[۳۹]
حال این بچهها چه وضعیتی دارد. پیغمبر را تازه ازدستدادهاند، حالا مادر را با این وضعیت، هنوز داغ پیغمبر تازه است. خیلی سنگین است. دو تا ماتم به این بزرگی با این وضعیتی که بچهها شاهدند. امیرالمؤمنین میگوید نهتنها به من سلام نمیکنند، بلکه جواب سلام من را هم نمیدهند. بچهها وضعیت شهر و تنهایی بابا را میبینند. میبینند کسی حرف نمیزند. میبیند وقتی ریختند توی خانه بابا کاری نکرد، تنهایی بابا و دست بسته بابا را دیدند. این وضع غربت بچههاست، هرکدام آستین به دهان گرفتهاند و هر کس گوشهای نشسته و با خودش و با دل خونش، آدم مادر ۷۰ -۸۰ سالهاش به مرگ طبیعی از دنیا برود، سر خاک مادر میخواهد فریاد بزند. اصلاً علقه آدم با مادر یک علقه خاصی است. چه برسد به حضرت زهرا که فقط ۱۸ سالش بود، حالا اینها باید آستین به دهان بگیرند، آنهم مادری که این شکلی آب شده در جلوی چشم بچهها. روایت دارد «ناحلهالجسم»[۴۰]، این شکلی مادر را از دست دادند.
امام حسن از همه بزرگتر است. زینب کبری آستین به دهان گرفته، با خودخوری دارد گریه میکند. مرحوم علامه حسنزاده میفرمود: یکدفعه دیدند آستین از دهان امام مجتبی کنده شده، دارد ناله میزند، امیرالمؤمنین فرمودند: حسن قرار بود تو بچهها را آرام کنی، خودت از همه بیقرارتری.
شاد بشود روح همه بزرگان، مرحوم علامه حسنزاده آملی همه آنهایی که ما را آوردند در این مجالس، پدربزرگهایمان، مادربزرگهایمان، آقای حسنزاده میفرمود: امام مجتبی عرض کرد بابا کوچه را فقط من دیدم، اینها خبر ندارند کوچه چه شده
این کودکت چه دیده که هی زار میزند
هی دست مشت کرده به دیوار میزند[۴۱]
برای غیرت این بچه خیلی سنگین بود مادرش به دست یه نامحرم کتک بخوره.
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
خدایا در ظهور آقایمان امام زمان تعجیل بفرما.
عمر ما نوکری حضرتش قرار بده!
نسل ما نوکران حضرتش قرار بده!
اموات علما، صلحا، شهدا، فقها، امام راحل، ذوی الحقوق، ذوی الارحام، سر سفره با برکت حضرت زهرا بهره مند بفرما!
شب اول قبر فاطمه زهرا به فریاد همه ما برسان!
شر ظالمین به خودشان برگردان!
خدایا امت اسلام، مشکلات دنیوی و اخروی، آسمانی و زمینی به فضل و کرمت دور بفرما!
مریضان اسلام، مجروحان غزه، شفای عاجل و کامل عنایت بفرما!
امریکا و اسرائیل به فضل و کرمت نیست و نابود بفرما!
رهبر عزیز انقلاب، حفظ و نصرت عنایت بفرما!
در دنیا زیارت و در آخرت شفاعت اهلبیت نصیب ما بفرما!
هر چه گفتیم و صلاح ماست هر چه نگفتیم و صلاح میدانی برای ما رقم بزن!
[۱]. دقایق اول سخنرانی ضبط نشده است.
[۲]. الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکیلُ (سوره آل عمران، آیه ۱۷۳).
[۳]. لَقَدْ جِئْنَاکمْ بِالْحَقِّ وَلَٰکنَّ أَکثَرَکمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ (سوره زخرف، آیه ۷۸).
[۴]. وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (سوره عنکبوت، آیه ۶۳) و إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (سوره حجرات، آیه ۴).
[۵]. یعْمَلُونَ لَهُ مَا یشَاءُ مِنْ مَحَارِیبَ وَتَمَاثِیلَ وَجِفَانٍ کالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَاسِیاتٍ ۚ اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُکرًا ۚ وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ (سوره سبـأ، آیه ۱۳).
[۶]. ثُمَّ لَآتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ ۖ وَلَا تَجِدُ أَکثَرَهُمْ شَاکرِینَ (سوره اعراف، آیه ۱۷).
[۷]. علامه طباطبائی، المیزان، ج ۸، ص ۳۲.
[۸]. وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَٰذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ۚ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا(سوره احزاب، آیه ۲۲).
[۹]. إِذْ تَمْشِی أُخْتُک فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَیٰ مَنْ یکفُلُهُ ۖ فَرَجَعْنَاک إِلَیٰ أُمِّک کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلَا تَحْزَنَ ۚ وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّینَاک مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاک فُتُونًا ۚ فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْینَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَیٰ قَدَرٍ یا مُوسَیٰ (سوره طه، آیه ۴۰).
[۱۰]. خبرگزاری جمهوری اسلامی، شیخ زکزاکی مهمان این روزهای ایران کیست؟، تاریخ درج مطلب ۲۰ مهر ۱۴۰۲، تاریخ بازدید: ۷ بهمن ۱۴۰۲،
[۱۱]. من که قریب دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کردهام، باز وقتیکه در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم، چیزهائی از روحیه او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم نیز اضافه کرد وقتی برگشتم، دوستانم پرسیدند چه دیدی؟ گفتم چهار تا «آمن» دیدم آمن بهدفه، بهدفش ایمان دارد دنیا اگر جمع بشود نمیتواند او را از هدفش منصرف کند آمن بسبیله، براهیکه انتخاب کرده ایمان دارد امکان ندارد بتوان او را از این راه منصرف کرد شبیه همان ایمانیکه پیغمبر بهدفش و براهش داشت آمن بقوله، در میان همه رفقا و دوستانیکه سراغ دارم احدی مثل ایشان به روحیه مردم ایران ایمان ندارد بایشان نصحیت میکنند که آقا کمی یواشتر، مردم دارند سرد میشوند، مردم دارند از پای در میایند، میگوید نه مردم اینجور نیستند که شما میگوئید من مردم را بهتر میشناسم و ما همگی میبینیم که روز به روز صحت سخن ایشان بیشتر آشکار میشود و بالاخره بالاتر از همه آمن بربه، در یک جلسه خصوصی ایشان بمن میگفت فلانی این ما نیستیم که چنین میکنیم من دست خدا را بوضوح حس میکنم آدمیکه دست خدا و عنایت خدا را حس میکند و در راه خدا قدم بر میدارد(شهید مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص ۲۱).
[۱۲]. الجاهل یمیل الی شکله (تمیمی آمدی، غررالحکم، ص ۲۹).
[۱۳]. إِنَّا صُبَّرٌ وَ شِیعَتُنَا أَصْبَرُ مِنَّا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاک کیفَ صَارَ شِیعَتُکمْ أَصْبَرَ مِنْکمْ قَالَ لِأَنَّا نَصْبِرُ عَلَی مَا نَعْلَمُ وَ شِیعَتُنَا یصْبِرُونَ عَلَی مَا لاَ یعْلَمُونَ (کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۲، ص ۹۳).
[۱۴]. سوره بلد، آیه ۴.
[۱۵]. قال و فیما أوحی إلی داود یا داودانی وضعت خمسه فی خمسه و الناس یطلبونها فی خمسه غیرها، فلا یجدونها وضعت العلم فی الجوع و الجهد و هم یطلبونه فی الشبع و الراحه فلا یجدونه و وضعت العز فی طاعتی و هم یطلبونه فی خدمه السلطان فلا یجدونه و وضعت الغنی فی القناعه و هم یطلبونه فی کثره المال فلا یجدونه و وضعت رضائی فی سخط النفس و هم یطلبونه فی رضا النفس، فلا یجدونه و وضعت الراحه فی الجنه و هم یطلبونه فی الدنیا، فلا یجدونه (حرعاملی، الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه، ص ۷۳).
[۱۶]. قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ: سَافِرُوا تَصِحُّوا وَ جَاهِدُوا تَغْنَمُوا وَ حُجُّوا تَسْتَغْنُوا (برقی، محمد بن خالد، محاسن، ج ۲، ص ۳۴۵).
[۱۷]. قُلۡ سِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ کیۡفَ کانَ عَٰقِبَهُ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلُۚ کانَ أَکۡثَرُهُم مُّشۡرِکینَ (سوره روم، آیه ۴۲).
[۱۸]. جهان نیوز، ماجرای تفریح متفاوت آیتالله بهجت در باغ، درج مطلب ۲۶ فروردین ۱۴۰۲، تاریخ بازدید: ۷ بهمن ۱۴۰۲،
[۱۹]. کانُواْ قَلِیلا مِّنَ ٱلَّیۡلِ مَا یهۡجَعُونَ (سوره ذاریات، آیه ۱۷).
[۲۰]. الإمامُ العسکری علیه السلام: إنَّ الوُصولَ إلَی اللّه ِ عَزَّوجلَّ سَفَرٌ لا یدرَک إلّا بامتِطاءِ اللَّیلِ (مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۳۸۰).
[۲۱]. اشاره به روایت: أَنَّ اَلْوُضُوءَ عَلَى اَلْوُضُوءِ نُورٌ عَلَى نُورٍ وَ مَنْ جَدَّدَ وُضُوءَهُ مِنْ غَیْرِ حَدَثٍ آخَرَ جَدَّدَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تَوْبَتَهُ مِنْ غَیْرِ اِسْتِغْفَارٍ.(ابن بابویه، من لایحضره الفقیه،ج۱، ص ۴۱).
[۲۲]. یقول الله تعالى: من أحدث ولم یتوضّأ فقد جفانی، ومن أحدث وتوضّأ ولم یصلّ رکعتین فقد جفانی، ومن أحدث وتوضّأ وصلّى رکعتین ودعانی فلم أجبه فیما یسأل من أمر دینه ودنیاه فقد جفوته، ولست بربٍّ جاف (دیلمی، حسن بن محمد، ارشادالقلوب، ج ۱، ص ۱۳۰).
[۲۳]. وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یعْلَمُهُمْ ۚ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یوَفَّ إِلَیکمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ (سوره انفال، آیه ۶۰).
[۲۴]. سوره انشقاق، آیه ۶.
[۲۵]. وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیتُهُمْ بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیءٍ ۚ کلُّ امْرِئٍ بِمَا کسَبَ رَهِینٌ (سوره طور، آیه ۲۱).
[۲۶]. عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیهِ السَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ أَطْفَالَ شِیعَتِنَا مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ تُرَبِّیهِمْ فَاطِمَهُ عَلَیهَا السَّلاَمُ (قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج ۲، ص ۳۳۲).
[۲۷]. همان.
[۲۸]. قَالَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ: تَنَاکحُوا تَنَاسَلُوا تَکثُرُوا فَإِنِّی أُبَاهِی بِکمُ اَلْأُمَمَ یوْمَ اَلْقِیامَهِ وَ لَوْ بِالسِّقْطِ (الشعیری، محمد، جامع الاخبار، ج ۲، ص ۱۰۱).
[۲۹]. سوره انشقاق، آیه ۶.
[۳۰]. دَخَلَتِ امْرَأَهٌ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَتْ أَصْلَحَک اللَّهُ إِنِّی امْرَأَهٌ مُتَبَتِّلَهٌ فَقَالَ وَ مَا التَّبَتُّلُ عِنْدَک قَالَتْ لَا أَتَزَوَّجُ قَالَ وَ لِمَ قَالَتْ أَلْتَمِسُ بِذَلِک الْفَضْلَ فَقَالَ انْصَرِفِی فَلَوْ کانَ ذَلِک فَضْلًا لَکانَتْ فَاطِمَهُ ع أَحَقَّ بِهِ مِنْک إِنَّهُ لَیسَ أَحَدٌ یسْبِقُهَا إِلَی الْفَضْلِ (کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۵، ص ۵۰۹ بَابُ کرَاهِیهِ أَنْ تَتَبَتَّلَ النِّسَاءُ وَ یعَطِّلْنَ أَنْفُسَهُنَ).
[۳۱]. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام علی علیه السلام، ج۱ ص ۱۱۳۴.
[۳۲]. وروَوْا: أنَّ امرأتین تنازعَتا علی عهد عمر فی طفلٍ ادّعته کلُّ واحده منهما ولداً لها بغیربینه، ولم ینازِعهما فیه غیرُهما، فالتبس الحکم فی ذلک علی عمر وفَزِعَ فیه إِلی أمیر المؤمنین، فاستدعی المرأتین ووعظهما وخوَّفهما فأقامتا علی التنازع والاختلاف، فقال عند تمادیهما فی النزاع: «ایتونی بمنْشار» فقالت له المرأتان: ما تصنع؟ فقال: «أقُدّه نصفین ، لکلّ واحده منکما نصفه» فسکتت احداهما وقالت الاخری: الله الله یا أَبا الحسن، إِن کان لا بُدَّ من ذلک فقد سمحتُ به لها، فقال: «الله اکبر ، هذا ابنک دونها ، ولو کان ابنها لرقَّت علیه وأشفقَتْ» فاعترفتِ المرأه الأخری بأنَّ الحقّ مع صاحبتها والولدُ لها دونه، فسُرِی عن عمر ودعا لأمیر المؤمنین بما فَرّج عنه فی القضاء (شیخ مفید، ارشاد القلوب، ج ۱ ص ۲۰۵)، وَ رَوَوْا أَنَّ امْرَأَتَینِ تَنَازَعَتَا عَلَی عَهْدِهِ فِی طِفْلٍ ادَّعَتْهُ کلُّ وَاحِدَهٍ مِنْهُمَا وَلَداً لَهَا بِغَیرِ بَینَهٍ فَغُمَّ عَلَیهِ وَ فَزِعَ فِیهِ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَاسْتَدْعَی الْمَرْأَتَینِ وَ وَعَظَهُمَا وَ خَوَّفَهُمَا فَأَقَامَتَا عَلَی التَّنَازُعِ فَقَالَ ع ائْتُونِی بِمِنْشَارٍ فَقَالَتَا مَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَقُدُّهُ بِنِصْفَینِ لِکلِّ وَاحِدَهٍ مِنْکمَا نِصْفُهُ فَسَکتَتْ إِحْدَاهُمَا وَ قَالَتِ الْأُخْرَی اللَّهَ اللَّهَ یا أَبَا الْحَسَنِ إِنْ کانَ لَا بُدَّ مِنْ ذَلِک فَقَدْ سَمَحْتُ لَهُ بِهَا فَقَالَ اللَّهُ أَکبَرُ هَذَا ابْنُک دونها وَ لَوْ کانَ ابنها لَرَقَّتْ عَلَیهِ وَ أَشْفَقَتْ فَاعْتَرَفَتِ الْأُخْرَی بِأَنَّ الْوَلَدَ لَهَا دونها وَ هَذَا حُکمُ سُلَیمَانَ فِی صِغَرِهِ (ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۲، ص ۳۶۷)
[۳۳]. إِنَّ الَّذِینَ یکفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ وَیقْتُلُونَ الَّذِینَ یأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (سوره آل عمران، آیه ۲۱).
[۳۴]. جَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ فَأَشَارَ إِلَیهِ بِصُلْحِ أَهْلِ الضَّلَالِ وَ حَذَّرَهُ مِنَ الْقَتْلِ وَ الْقِتَالِ فَقَالَ لَهُ یا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیا عَلَی اللَّهِ أَنَّ رَأْسَ یحْیی بْنِ زَکرِیا أُهْدِی إِلَی بَغِی مِنْ بَغَایا بَنِی إِسْرَائِیلَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ کانُوا یقْتُلُونَ مَا بَینَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَی طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعِینَ نَبِیاً ثُمَّ یجْلِسُونَ فِی أَسْوَاقِهِمْ یبِیعُونَ وَ یشْتَرُونَ کأَنْ لَمْ یصْنَعُوا شَیئاً فَلَمْ یعَجِّلِ اللَّهُ عَلَیهِمْ بَلْ أَمْهَلَهُمْ وَ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِک أَخْذَ عَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ اتَّقِ اللَّهَ یا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ لَا تَدَعَنَّ نُصْرَتِی(سید بن طاووس، لهوف، ص ۳۱).
[۳۵]. وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکلَ عَلَی اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَیٰ مَا آذَیتُمُونَا وَعَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُتَوَکلُونَ (سوره ابراهیم، آیه ۱۲).
[۳۶]. وقد روی ان ابابکر لما شهد لها امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) کتب بتسلیم فدک الیها فاعترض عمر قضیته فخرق ما کتبه (سید مرتضی، الشافی فی الامامه، ج ۴ ص ۹۷).
[۳۷]. فَلَمَّا وُلِّی أَبُو بَکرٍ أَخْرَجَ عَنْهَا وُکلَاءَهَا فَأَتَتْهُ فَسَأَلَتْهُ أَنْ یرُدَّهَا عَلَیهَا فَقَالَ لَهَا ائْتِینِی بِأَسْوَدَ أَوْ أَحْمَرَ یشْهَدُ لَک بِذَلِک فَجَاءَتْ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ أُمِّ أَیمَنَ فَشَهِدَا لَهَا فَکتَبَ لَهَا بِتَرْک التَّعَرُّضِ فَخَرَجَتْ وَ الْکتَابُ مَعَهَا فلقیها عُمَرُ فَقَالَ مَا هَذَا مَعَک یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ قَالَتْ کتَابٌ کتَبَهُ لِی ابْنُ أَبِی قُحَافَهَ قَالَ أَرِینِیهِ فَأَبَتْ فَانْتَزَعَهُ مِنْ یدِهَا وَ نَظَرَ فِیهِ ثُمَّ تَفَلَ فِیهِ وَ مَحَاهُ وَ خَرَقَهُ (کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص ۵۴۳).
[۳۸]. عزیزی، عباس، ۵۰۱ داستان از فضایل، مصائب، معجزات و کرامات امام حسن مجتبی (ع)، ص ۱۸۹.
[۳۹]. حَدِیثُ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ مَعَ یزِیدَ فِی تَعْنِیفِهِ عَلَی قَتْلِ الْحُسَینِ علیه السلام :یا عَدُوَّ اللهِ قَدْ قَتَلْتَ رَجُلاً کانَ رَسُولُ اللهِ یقَبِّلُ بَینَ سَحْرِهِ وَنَحْرِهِ وَیقُولُ: إِنِّی لَأَشَمُّ رَائِحَهَ جَنَّهِ عَدْنٍ(طریحی نجفی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج ۳، ص ۳۲۶).
[۴۰]. رُوِیَ أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَهَ الرَّأْسِ نَاحِلَهَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّهَ الرُّکْنِ بَاکِیَهَ الْعَیْنِ مُحْتَرِقَهَ الْقَلْبِ یُغْشَى عَلَیْهَا سَاعَهً بَعْدَ سَاعَهٍ وَ تَقُولُ لِوَلَدَیْهَا أَیْنَ أَبُوکُمَا الَّذِی کَانَ یُکْرِمُکُمَا وَ یَحْمِلُکُمَا مَرَّهً بَعْدَ مَرَّهٍ أَیْنَ أَبُوکُمَا الَّذِی کَانَ أَشَدَّ النَّاسِ شَفَقَهً عَلَیْکُمَا فَلَا یَدَعُکُمَا تَمْشِیَانِ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَا أَرَاهُ یَفْتَحُ هَذَا الْبَابَ أَبَداً وَ لَا یَحْمِلُکُمَا عَلَى عَاتِقِهِ کَمَا لَمْ یَزَلْ یَفْعَلُ بِکُمَا (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۳، ص ۳۶۲).
[۴۱]. شاعر آیینی معاصر حسن اسحاقی.
بدون دیدگاه