‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی الظالمین من قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولله عقده؛
یک بخشی از سیره اهل بیت که غریب واقع شده و کمتر در موردش بحث شده، سیره معیشتی اهل بیت خصوصاً امام صادق (علیه السلام) است. در مناسبتهایی مثل شهادت امام صادق (که متاسفانه مناسبتهای ما در طول سال کم است و میلاد حضرتش مصادف شده با میلاد رسول الله و معمولاً تحتالشعاع قرار میگیرد)، اغلب بحث مربوط به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است. در هفده عربی به شهادت امام صادق (علیه السلام) عمدتاً حرف از این است که حضرت چقدر شاگرد داشتند، از خلأ سیاسی استفاده کردند، کار فرهنگی کردند، مکتب تشیع، مکتب فکری وابسته به حضرت است؛ این حرفهایی که تقریباً هر سال، همان حرفهای پارسال را دوباره میشنویم، از چهرههای جدید!
یکی از مطالب غریب این است که در دوران امام صادق (علیه السلام)، همانگونه که خلأ سیاسی ایجاد شد و حضرت فرصتی برای کار فرهنگی پیدا کردند، فرصتی هم بود برای کار معیشتی و یک بسته گفتمانی در فضای معیشت. حضرت تشویق میکردند. یکی زیارت کربلا باب شد و اساساً دوره زیارت، دوره امام صادق (علیه السلام) بود. زیارتنامهها آن موقع به دست شیعیان رسید و تشویق به زیارت از آن موقع بود. کتاب "کامل الزیارات" را اگر مطالعه بفرمایید، کسی که علم روضه اباعبدالله و علم زیارت اباعبدالله را بر دوش گرفت، امام صادق (علیه السلام) بود. یکی از کارهای مهم امام صادق که معمولاً به آن توجه نمیشود، همان فضای روحیه خدماتی است که امام صادق (علیه السلام) بین شیعیان ایجاد کردند؛ حمایت اقتصادی، حمایت معیشتی، همان فضای همدلی که شیعه را شبکه کرد، تشکیلات کرد، به هم متصل کرد و مرتبط ساخت تا با هم هماهنگ باشند.
به اسم همین مجالس، اتفاقاً حضرت فرمودند: "مجالس اَحِبُّها"؛ من دوست دارم شماها دور هم بنشینید و ذکر مصیبت کنید، روضه بخوانید، جمع شوید. بر مبنای روضهخوانی، بر مبنای زیارت، زیارت پیاده، زیارت سواره. کاروان زیارتی خبر رسیده، کاروان زیارتی میرود کربلا شب نیمه شعبان و مردم گریه میکنند، روضه میخوانند، زیارت میکنند. این زیارت اربعین در واقع یادگار امام صادق (علیه السلام) است. این فرهنگ زیارت اربعین، فرهنگ ماندگار امام صادق (علیه السلام) است. اردوهای جهادی را هم باید یادگار امام صادق (علیه السلام) دانست. اینها پشتوانه حفظ این فرهنگ هستند. این فرهنگ همین جوری حفظ نمیشود. این جوری نیست که یک کرسی علمی راهاندازی کنیم، یک درسی راهاندازی کنیم، یک استاد و مدرسی باشد و این حوزه و این شیعه و این امامت بماند. حوزه با درس و کتاب نمیماند. حوزه و درس و استاد و کتاب، آدم پاکار و آستین بالا زدهای میخواهد که وسط خاک و خل دارد به مردم خدمت میکند.
مواسات میخواهد، به تعبیر روایت، این مواسات ضامن آن فرهنگ است. این همه مکاتب علمی، این همه شخصیتهای علمی چرا نمیمانند؟ تعبیر حضرت امام: مکتبی که با هیاهو نباشد، حفظ نمیشود. هیاهو چیست؟ فقط سروصدا و گریه و شور و اینهاست؟ یا نه، بخشی از این هیاهو صدای بیل و کلنگ است. این هم بخشی از هیاهو است. صدای بیل و کلنگ را چرا ما کمتر از صدای ذکر مصیبت و عزاداری میگیریم؟ همانقدر حافظ و ضامن حفظ این مکتب ایدئولوژی است. پول خرج میکرد امام. در جلد ۴۷ بحار الانوار از صفحه ۵۶ روایات زیادی است. حالا چند تا پشت سر هم میخوانم. فرهنگی را امام صادق آوردند: فرهنگ مواسات، خدمت، جهاد، کار جهادی، رسیدگی به همدیگر. این خیلی استراتژیک است.
فرمود: «اگه پول قرض کردی، تو قرضتون موندید، وظیفه ماست که قرض شما را حل بکنیم.» خیلی عجیب است. یعنی چه؟ چه جور حضرت اینها را با هم مرتبط میکردند؟ اینها را پشت هم میآوردند؟ آن حقوق اخوان، روایات عجیب و غریبی که در مورد حقوق برادران بر گردن همدیگر است؛ این کار فرهنگی امام است. «اگه غلام داری، برادر تو غلام نداره، نیاز به غلام داره، غلامت رو نفرستی برای کمک او، جهنمی است.» «خونه داری؟ خونهات اتاق داره بیش از اون مقداری که لازم داری؟ بیخانهای هست در بین شیعیان؟ به اندازه اون اتاقی که محبوس کردی و ندادی، محبوس میشوی.» این فرهنگ امام صادق است. فرهنگ برادری. حرف میزنند تو این دوره. کدام حرفها برای حضرت خیلی مهم است؟ اینها را باید بگوییم. اصل حرفها اینهاست. حضرت خیلی تکرار کردند. کتاب "العشره" کافی را ببینید. جلد کتاب کافی، کتاب "العشره" بحار، جلد ۷: آداب معاشرت، فرهنگ برادری. اکثر روایات غیبت مال امام صادق (علیه السلام) است. اکثر روایاتی که دعوت به انفاق و ایثار کرده، مال امام صادق (علیه السلام) است. فرهنگ همبستگی، با هم بودن، رفاقت، صمیمیت.
حضرت وقتی فرصت پیدا میکنند حرف بزنند، مهمترین حرفها اینهاست. اینها را میگویند. شاگرد دارم، خب چی فرمودند به اینها؟ به این شاگردا چیو هی تکرار میکردند، خیلی براشون مهم بود؟ این رو نمیگیم "کلیات همین". من خیلی شاگرد داشتم، خیلی تکرار شد توسط امام صادق (علیه السلام): فرهنگ زیارتی که عرض کردم، فرهنگ مواسات. خیلی جدی این مسئله در نگاه امام صادق (علیه السلام) بود. داشتیم با یکی دعوا میکردیم سر یک ماجرایی. ابوحنیفه صائغ الحاج، مدیر کاروان بوده، حاجیها را میبرد. میگوید: "المُفضّل من بودم و اینها. نتشاجر فیمیرَث." من و یکی دیگر بودیم و بر سر ارث بحث میکردیم. سهم ارثی که مانده بود. مفضل که شاگرد خاص امام صادق بود، مفضل آمد کنار ما ایستاد. بعد گفت: "تَعالَ الی المَنزِل"؛ بیایید برویم خانه ما. با او رفتیم و آمد بین ما مصالحه ایجاد کرد، صلح داد. ۴۰۰ درهم داد تا ما با هم دعوا نکنیم. "فدفعها إلینا من عنده." بعد این را داد و از هر کدام از ما پرسید که آقا، حلال کردی؟ بخشیدی؟ کوتاه آمدی؟ او گفت: "من بخشیدم، کوتاه آمدم، من راضی شدم." او گفت: "من راضی شدم." ۴۰۰ درهم به ما داد که ما دعوا نکنیم. "مالی مفضل"؛ گفت: "این ۴۰۰ درهمی که دادم پول خودم نبود، ولکن ابوعبدالله امرنی." امام صادق به من امر کردند هر وقت هر جا دیدی دو تا شیعه دارند سر پول با هم دعوا میکنند، من برایت ردیف بودجه قرار دادم. پول بهت میدهم، میگذاری تو جیبت، در خیابانها میگردی، شیعه با شیعه سر پول دعوا دارد، دست میکنی تو کیسه، میدهی اینها دعوا نکنند سر پول. از تقاضای من مال ابی عبدالله، امام صادق (علیه السلام) است.
فرهنگ رفاه، چرا این قدر این مسئله مهم است برای امام صادق (علیه السلام)؟ دعوا نکنیم، با هم نباشیم، هیچی از این مکتب نمیماند. هیچی از این علم و بیرق نمیماند. هوای هم را نداشته باشیم، هیچی نمیماند. میخورندتان، لهتان میکنند. «پشت هم به دادم برسید، کسی به داد شما نمیرسد. دور تا دور دشمن است. به خونتان هم تشنهاند.» دقیقاً بعد از این، منصور دوانقی آمد سر کار. به محض این که آمد سر کار، در بغداد بسازد، گفت: «بروید از بنیهاشم بگردید، پیدا کنید. لابلای این کابل ستونهای کاخ و رو بنیهاشم.» پیدا کردند زلفهایشان از بغل بیرون ریخته بود. خیلی زیبا بود. گچکار جساس، به تعبیر روایت، گچکار: «مادر پیری دارم، منتظرم است. هرچی سادات با. پیدا کردیم، لاین ستونا کردیم. من نمیتوانم به حکم عمل نکنم.» حکم منصور. گفت: «چیکار کنم؟» گفت: «من دلم سوخت به حال تو. خیلی جوانی، کم سن و سالی. من تو رو این لام میگذارم، گچ میگیرم. یک تیکه رو خالی میگذارم اگه توانستی بزن، بشکن از اونجا بیا بیرون.» رحم نمیکنند. امام صادق دارد زیرساخت درست میکند. میداند اینها دارند میآیند. دستگاه زشت است توی جامعه دینی فقیر آدم ببیند، فقر آدم ببیند. چرا اینقدر باید توی شهری مثل مشهد، شهر امام رضا، بالا و پایین اینقدر با هم فرق کند؟ خیلی این کجایش دین است؟ ما کجا متدینیم؟ دین داریم؟ بانک محله، ساختمانمون با احمدآباد و وکیلآباد و سجادون اینقدر فرق میکند، کجایش دین است؟ چقدرش دین است؟ بانک نازیآبادمون، نیاورانمون اینقدر فرق میکند. امام صادق، امام صادق چیست؟ امام صادق یعنی چه؟ شیرین جعفری یعنی چه؟ یعنی چیکار؟ یعنی چیکار باید بکنیم؟ حساسیت نسبت به چیست؟ حساس است نسبت به گرسنه، حساس است نسبت به فقیر، حساس است نسبت به بازار. روایتش را میخوانم برایتان، عجیب و غریب است.
گندم گران شده تو بازار. «گندم چقدر داریم؟» یا «خیلی داریم.» «تو این قحطی به اندازه چند ماه داریم؟» بنده خدا، ساده است، فکر میکند امام صادق میخواهد نگران این باشد که چند ماه گندم داریم. حضرت فرمود: «هرچی تو بازار رفتم فروختم، نیاز این ماهمون» به. حضرت فرمودند: «من میتوانم شکم بچههامو با گندم سیر کنم.» بچههای سردار! مغازه اسم امام حسین، پرچم و کتیبه و فلان و اینها. جنس رو میخری: «آقا، این سبد چند؟» وایسا! آخه مرد حسابی! آخه مسلمان! «قیمت که خریدی، یک مقدار سودی داره، بفروش به من. چه که وقتی تو میخواهی بری بخری و گرانتر میفروشم؟ اونی که خریدی با سودش بفروش.» بازار، «میخرم این قیمت به من میدهند، قیمت روزش این است.» رحم نداریم. بازار ماست. شیعه جعفری یک فرهنگی دیگر. دیتایی رو آورده. هرچقدر این پیاده بشود، این میشود. چیست؟ «اگه این دیتا پیاده شد، مردم که نگاه میکنند میگویند: "هذا جعفری"؛ این شیعه امام صادق خوشحالم.»
وقتی خوبی منتشر میشود بین مردم، امام صادق این جور آدمی تربیت میکند. «منو خوشحال» وقتی هم بدی بین مردم رایج میشود، میگویند: «این هم آخوندها، اینها شیعیان، اینها شاگردان.» «منو سرافکنده میکند.» خیلی تعبیر، تعبیر عجیبی است! «من خجالتزده میشوم پیش خدا.» باز امام صادق خجالت میکشد، امام زمان خجالت میکشند. مشکلی که خودمان به خودمان رحم نمیکنیم، اولین مسئله این است. ایام تحریم: پوشک برای بچه میخواستیم بخریم. توی فروشگاههای Q، روی دیوار زده بود که: «پوشک بیش از سه تا نمیفروشی.» کدام سه تا پوشک؟ برای کجاست؟ جعفری! کشور Q. قیمت طلا تو گل رفته بالا. کمک به دولت. اینجا بگی باید لانچیکو میزننت. توقع از دولت. دولت صبح به صبح ۵۴ میلیون حقوقش را میگیرد، برمیگردد. الطاف الهی. مملکت بدون مسئول دارد اداره میشود. ۴۰ سال عنایات خدایی. بدون دولت و مجلس و قوه قضاییه. مملکت یک رهبر داریم الحمدلله، نور چشممان. مردم رهبر نمیگذارند. «کسی نیست که چشمت بماند.» ما پشت هم نیستیم. مشکل این است. آبروی حضرت امام پاریس که تشریف داشتند. خاطرات عجیب سرکار خانم مرضیه دباغ، رحمت الله علیها. خیلی من وقتی این را خواندم، دوباره خواندم. یعنی چه؟ خوب باشد. «میگوید امام سرما خورده بودند.» حالا سرماخوردگیش به خاطر چی بوده؟ کلاً ۲۰ روز، یک ماه پاریس بوده، نوفل اوشاتو. روزنامههای ایران را که چک میکرده، دیده شهرکرد، به نظرم شهرکرد بوده، گاز قطع شده. یک هفته است مردم. توی زمستان مردم شهرکرد گاز... «مردم شهرکرد گاز ندارند.» کوچه، «آمدم دیدم یک گاری نگه داشته، لیموشیرین میفروشد. ارزان هم میدهد.» «۲ کیلو خریدم.» سبد نخریده بودها! ۲ کیلو خریده بوده. «۲ کیلو خریدم، آوردم گذاشتم روی آشپزخانه. گفتم آقا، دکتر گفته که به شما لیموشیرین خریدن لازم است.» «گفتم بیشتر بگیرم، مریضید، میخورید.» «گناه کردی! یکی این که اسراف کردی، امام.» ببین! آخ بابا! این کیست؟ یکی دیگر این که شاید بین این مردم مستضعف مسیحی ساکن نوفل اوشاتو کسانی باشند که سطح درآمدشان نمیرسد به این که لیمو از مغازه بخرند. منتظر بودند این گاریه بیاید بفروشد. شما که خریدی، «یک کیلو اینها را خریدی، حالا اون یک کیلو رو برمیداری، در هر خونه یک دونه از این لیموها میدهی.» عین جمله: «شاید خدا از سر تقصیراتت بگذرد.» هذا جعفریون. هذا جعفری که وقتی میخواسته برود، ملت مسیح ریخته بودند، زار میزدند. گفتند: «مسیح را از شهر ما نبرید.» هذا جعفری. "یسَرُّونی"؛ من نگاه میکنم خوشحال میشوم جعفری. «بفهمم آقا! الان لیمو ۲ تومانی نخرم، هفته دیگر باید ۳ تومان بخرم.» «هرچی تو انبار، صندوق ماشین و زیر لاستیک و هرچی داری، جمع کن بیار، کپک بزنه. نیم کیلو میماند. قیمت یک کیلو دو هفته بعد. فکر اقتصادی باید داشته باشید. هذا جعفریان.» این فکر اقتصادی. مغزم کار میکند، باید چیکار کنم؟ بدوشم مملکت را؟ ملت را؟ حرکت ۵۰۰ نفر سود ببرند، خیر بهشان برسد. امام صادق مسجد و نماز و تسبیح و تسبیحات حضرت زهرا، زیارت. این هم خبر داریم از امام صادق. مردم و بازار، بیل و بیل امام صادق. قلم و مداد و دفتر و اینها، نشر و انتشارات، معامله اقتصادی امام صادق که با یکی شریک شدند، مضاربه کردند. آن را برایتان بگویم، خیلی جالب است. حرف روز مردم ما. خیلی از این حرفها را بشنوند، خیلی فضامون عوض میشود. به اصلِ تقسیم کردن خودم و امثال خودم میاندازم که ما عرضه نداشتیم این فرهنگ را جا بیندازیم.
امام صادق میگوید که: «عبدالعلی، مولا آل سام، امام صادق رو در بعضی کوچههای مدینه دیدم. "فِی یَوْمٍ شَدیدِ الْحَرّ"؛ تابستان بود، روز گرم وسط ظهر.» گفتم که: «آقا، "حالک عند الله و قرابتک من رسول الله و أنت تُجْهِدُ نَفْسَکَ فِی مثلِ هذا"؛ مقام معنوی، نسبت با پیغمبر.» حضرت فرمودند که: «خیلی یا عبدالعلی، آمدم اینجا سر ظهر کار میکنم، دنبال روزیم تا از امثال تو مستغنی بشم.» خیلی قشنگ است. باغ دارد. از امام صادق خیلی خوب بوده. دروس مدیریت میگویند که هرچی لول مدیریتی بالاتر میرود، کار شما کمتر میشود، دورکاری میشود. کارگر باشی مثلاً سالی یک بار سفر خارجی میروی. مدیر جزء شدی شش ماه یک بار. مدیر کل شدی سه ماه یک بار. مدیرعامل شدی مثلاً ماهی یک بار. وزیر و اینها اگه شدی، دیگر دو هفته یک بار. سفر کاری ندارد. فقط برو سفر. حالش برعکس اهل بیت. پولش الان تکمیل، تامین. باغهایش روبهراه، سودها دارد میرسد. دارند توی باغها کار میکنند. آمده سر ظهر تابستان وسط روز دارد کار میکند. وسط خیابان، "فِی طُرُقِ الْمَدِینَةِ." وسط راه هم بوده. یعنی مسیر عبور و مرور بوده.
اعتبار و شأن علمی شما. استاد دانشگاهی! بابا این همه شاگرد و این همه برو و بیا و اینها. دیده این روزهای ما رو که این جور به این فلاکت میافتیم. تنبلی و بیعرضگیمان. گشنگی دیده. میدانسته ما مفتخور بشویم، از دین میفروشیم. «دو تا موشک دارم، دست نخورده. خانم دکتر صبح به صبح میرفته مطب. اون زیر گذاشتم.» «هیچ وقت یک ایرانی را تهدید نکن.» «همون دو تا رو قبول کن. جون مادرت بیا. تسلیم قدرتهای بزرگ در برابر ما.» «مذاکره راستش کردیم.» بالاخره میداند وقتی بیعرضهها حاکم بشوند، لشها حاکم بشوند، دین میدهند پول میگیرند، دین میدهند نان میگیرند. میداند اینها را. امام صادق دارد ما را بار میآورد. لش نباشیم. خیلی مهم است این حرفها. قبول داری؟ سفر خارجیت را داری. ویلای رامسر و کیش و قشمت را داری. بعد جالب است توافق این شکلی که امضا میشود، بالا شهریها میریزند تو خیابان شادی میکنند. پایین شهریها که تو خیابان نمیآیند. خیلی جالب است این پدیده جامعهشناسی. کلی مطالعه و کار کرده. شبی که اعلام توافق میشود، احمدآباد شلوغ میشود. اینجا خیلی جالب است. «اینها من خوشحال بشوم.» بنده خدا خیلی هزینه کرده خوشحال باشد. از همه زودتر اون دردش میآید. جنگ هم بشود اون نمیرود. گلولهاش را هم اون میزند. استاد دانشگاه! دکتر! به این زور میگوید: «بنازم این جامعه را!» خیلی جالب است. امور خارج تحصیلاتش را میکند. بچه من هم رفته خط جنگیده. این دست و پا و کمر و نقص عضو برمیگردد. سی سال روی ویلچر. روی. اون هم دکتر خارجی. بعد لش است دیگر. تسلیت هستهای. وقتی داشتند باز میکردند، اینها خیلی آرام باز میکردند. «این تاسیسات آسیب نبیند.» «بعداً اگه خواستیم خراب نشده.» اون بابا زنگ میزند: «جمعش کن دیگر!» خاصیت آدمهای لش است. امام صادق میخواهد شیعه لش نداشته باشد. خیابان. خجالت نکشی از این که بیل دستت بگیری. شما الان همهتان نخبه و فرهیختهاید دیگر. این بچههایی که من میشناسم، بچههای خوب دانشگاه فردوسی آمدند اینجا دارند عملگی میکنند. دم همهتان گرم. نخبهای که بیل دستش بگیرد، خاک بخورد، عملگی کند، ملات ببرد، سیمان بریزد، چاقول دست بگیرد. خیلی خیلی خوب است. هذا جعفری. منطقه که آمدید، اهالی عزیز این منطقه با افتخار به شما نگاه میکنند. شما آبروی دانشگاهی، شما آبروی بسیجی، آبروی حزباللهی هستید. رئیس دانشگاه بیل بزنید. اردو جهادی! حالا میبینمت انشاءالله. اگر اون منش جعفری باشد، میآید بار کاری داشتیم.
مرحوم آیت الله معرفت، حالا بعضی از اینها که کارگری برای مردم و عملگی برای مردم کردند. مرحوم آقای ابوترابی که تو حرم دفن است، سید علیاکبر، نماینده مجلس بود، یک آدم فاضل آزاده. ایشان میگوید که: «من میدیدم شبها دیر میآید.» چند شب مشکوک شدیم، «شبها نمیآید.» مجلس خاکی و اینها. «گفتم که وام گرفته بوده، نمیتوانسته برگرداند.» «من هرچی منبر زدم، دیدم که نمیتوانم برایش کاری بکنم.» وام برگردد. «دیگر پول برای کارگر نمیتوانم بدهم.» زمین گرفته بوده، بسازد. «کارگری کنم.» مجلس که تمام میشده، بعداً در افسانهها مینویسند. داشتیم. فقط اینها نبودند که طرف میگوید: «من تو خونه بخوابم بیشتر پول گیرم میآید.» منت میگذارد. میآید مینشیند تو مجلس. «مینشینم، دکمه رو میزنم.» مصیبت به مملکت تحمیل میکند. آواری میریزد روی سرمان. باز همون را نمیشناسد. ملت طلبکار است. شب میرفته مجلس، هذا جعفری. ۱۷ تا آدم داشته باشم! ۱۷ تا تیکه ازت! خیلی سنگین است. کمرم رگ به رگ میشود هر وقت یادش میافتم. گوسفندها را بشمار. اینجا چند تا؟ «اینقدر داشتم انقلاب میکردم.» میگوید: «شمردم ۱۷ تا چی گفته؟» دفاع دارم فردا. عزیزم! آدم ندارد. آدم ندارد. پایان نامهای که خیلی دارد. رجال علمی، شخصیتهای علمی. عمله میخواهد. عمله دیوار بره بالا. بعد معدن علم باشد، کسی معدن تقوا باشد، عمل هم باشد. خود یار امام صادق! اصل جن. نصف کره زمین با شماست. خیلی وارد. امام صادق حرفهای میزند. تو خال. نقطهزن است. اصلاً خراسانی. خراسانی هم بوده، حالا نمیدانم چه سنی بوده. مذاکره. هارون مکی آمد: «سلام علیکم.» «علیکم السلام.» «تنورام مستمر قدیم روشن.» بدبخت گلستان شده. نشسته بود چند تا داریم. چند سال پیش شهادت امام صادق، بهشت رضا سخنرانی داشتم.
«گفتم که البته ناامید نشوید. این شهدایی که الان شما من زیارتشان میکنم، شهدای بهشت رضا، اینها از هارون مکی بالاترند.» هارون مکی از زبان امام صادق امر صریح را شنید که: «برو تو آتیش.» رفت. خب. «هنر این برونسی و کاوه و اینها از زبان شاگرد امام صادق.» امر مستقیم است. نه امر واجب کفایی. «رفتم زیر آتیش.» آره یا نه؟ دست کم نگیر. «باز هم کمه.» یک مشکل این است که این خوبه که داشتیم. رفتن خوبها رفتند. یک تعداد کمی خوب ماندند و بیشتر بنجلها ماندند. متاسفانه دیگر خراب شد. دیگر حسین فهمیده، زیر تانک میرفتم. اونها اگه مدیریت خیلی کار را درست از همون اولم عُقلا بودند و اینها از اول حالیشان هیچکی حالیشان نمیشد که جنگ بد است. اینها فقط حالیشان میشد. آخر هم به امام یک ترقه. «صدای ترقهای هم نشنیدند اینها.» یکی از اینهایی که اون موقع جزء هیئت مذاکرهکننده بوده، مسئولیتی دارد. اون موقعیت مذاکرهکننده بوده برای قطعنامه ۵۹۸. اون موقع سربازیاش را آمریکا رفته بوده. یک صدای ترقه تو ایران نشنیده بود. اصلاً از قبل انقلاب میرود آمریکا، بعد جنگ میآید. خیلی هم حساس بودنشان به جنگ. بزرگوار، خیلی سعی داشتند که جنگ را کنسلش کنند. خلاصه خیلی اذیت میشدند ایشان. حرف این مشکل ما اینهاست. ما باید منطق امام صادق چیست؟ راه امام صادق راه نه گریه و اینها. فلان. «فقط گریه و عزاداری. ما بیشتر سعی میکنیم راه امام صادق.» راه امام صادق چیست؟ بیل میزنی جماعت بخوانند، جزوه میکنیم، امتحان. گوسفندها آدم حسابی میخواست. عمله میخواست. کارگری میکنی.
امام (رحمت الله علیه) آقا اذان. حال. استخوانبندی اینها. زندگینامه آقا. میگوید آقا زلزله طبس که شد و زلزله کجا شد، دو سه تا زلزله. آدم جمع میکند، اتوبوسی میآید اونجا، عملگی میکنم تو زلزله. زلزله و سیلی که شما! بابا، مگر انقلاب نکردی؟ ببین الان منطقه. سیاسی شما انقلاب کردی و تبعیدت کرده رژیم شاه. همون برکت و نور میگذارد که آقا وقتی میرود اونجا. «توی خاطرات آقا میخواندم تو این کتاب شهر.» اسم مردم. گفتند: «آقای خمینی آمده خدا نور میدهد، برکت میدهد، دلها رو میکشاند.» بابا اخلاص میبینند. آخ! جون. خیلی خوب شد الان دولت میرود هوا. حباب مردم بسوزد برای خودسازی، برای عرفان، برای سلوک، برای معنویت. هیچی مثل این فداکاری، این اخلاص، این تواضع هیچی نور این را نخورد. «خیلی خوبه.» وایساده. این رئیس قبیله است. «من دیدم اینها رو. بزرگ قبی از لای انگشتان چرکاتو در میآورد.» خود اخلاص این است. خود تواضع این است. خود سلوک است. خود عرفان است. خود مکتب امام صادق این است. ریاضت اینهاست که کار را بکنی، به حرفم بشنوی. خیلی قشنگ است. مشکل مردم را راه بیندازد. بعد دولت به اسم خودش هم ثبت کند و انتخابات بعدی. هرچی سپاه بدبخت درست کرده، با علی برکت الله افتتاح کردند. یک دونه. میخواهم با. پشت شب میگوید که: «دنبال امام صادق راه افتادم. باران میآمد. خیلی کیسه روی دوشش است. رفتم سمت سایبان صفه.» سایبان صفه حاشیه شهر بوده، کارتن خوابها بودند تو مدینه. دولت، دولت کیست؟ بنی امیه. فقیر و گرسنه و اینها. برای شما خیلی خوبه. یک مانور انتخاباتی شبانه، مخفیانه، تو باران. دنبال. تو تاریکی. «آمدم نزدیکتر دیدم حضرت با دستشان روی زمین میگردند.» «فلانی تویی؟» گفتم: «بله آقا.» «این کیسه نان من پاره شد. چند تا نان افتاده زمین. تمیز کنیم بدون این که کسی بیدار بشود. میری بالا سر هر نفر یک قرص آروم.» «برگشتم گفتم آقا ببخشید من خدمتتون عرض میکنما. یک وقت جسارت نشدهها. اینها چیستند؟ شیعه نیستند اینها.» دقیقاً یعنی چه؟ اهل سنت. میریم روالهای؟ بین کی بود؟ اعتقادی به او ندارد. سینه تاریخ میماند این روایت. تو کوچه دیده. شکار کرده این روایت ناب را. منطقش این است. این جوری میخواهد. «میری شب میری، عملت عملهای. میری بن الحسن. طالب و مشتاق توایم. چرا جواب نمیدی؟» دو ساعت بعد، اون وزیر پتو در آمده است. تو اینستا دارد کپشن میکند. «صبح جمعه یادش بخیر.»
جدِ من. همه عرض من تمام. زیاد صحبت کردیم. خیلی روایت آورده بودم برایتان بخوانم، نشد دیگر. حالا برای قساوت قلب، برای رفع قساوت قلب چیکار کنیم؟ وقت نکردم. جلسه داشتم بچهها. یک بار دانشگاه فردوسی برنامه رو گذاشتند. آسایشگاه معلولین. تماس گرفتند. ماهانه ثابت داشته باشه. معلوم. مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی. وای! خدایا! من این را میگویم. خدایا! یک وقت بعدش نگی این را گفتی باید عمل کنی. من اصلاً نمیتوانم. فقط دارم میگویم. شما از سینه تاریخ بزنه بیرون. تهرانی. بعضی هفته شک دارم. هر هفته بوده یا بعضی هفته. شاگردهاش را جمع میکرده، میبرده آسایشگاه معلولین. کهنه و پوشک معلولین را عوض میکرده با دست خودش. برمیگشته. نفس لهشده. خدای کجایی؟ له کنی خط مقدم جبهه. اگه بنشینی حالت انقطاع آدم دست بده. بعد به کسی هم کمک میکنی که میدانی یقیناً تا آخر عمر هیچ خیری از او به تو نمیرسد. خیلی شیرین است. پوسترت را هم ببینم اصلاً نمیشناسدت بنده خدا. چیکار کردی؟ نه تشکر میکند نه. بعداً مراجعین بعدی آمده، تعریف میکند. «جاتون خالی حاج آقای فلانی اومده بود اینجا.» خیلی باحال است اینها. قساوت قلب هم بین لطافت این است. آدم لطیف شد تو این افق آمد. خیلی لطیف. امام صادق (علیه السلام) لطافت امام صادق که فوقالعاده است.
راوی میگوید در کامل الزیارات، میگوید: «نَشَدَ خَدَمْتُ اِمامِ صادِقٍ دَر طُولِ یَوْمٍ وَ یَکْ بَارٍ ذَکَرَ عِنْدَ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ الْسَّلامُ.» خدمت امام صادق یادی از ابا عبدالله الحسین بشود. "إذَا أوَّلِ صَبْحٍ کَسی یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْنِ کَانَ یَذْکُرُ قُدَّامَ اِمامِ صَادِقٍ مَا رُوِیَ هُوَ هَذَا الْبَابِ، فَقَدْ جَعَلَهَا فِی یَوْمِ کَانَ لِلصَّادِقِ لَیْسَ لَهُ سِرُّ إِلَّا أَنْ یَضْحَکَ بِهَا." (اگر اول صبح کسی یاد اباعبدالله الحسین میکرد پیش امام صادق، ما روی این روز دیگر تا شب کسی لبخند روی لب امام صادق نمیدید.) بعد خود حسین را که حالا میشنید، اون که دیگر عجیب و غریب اشک جاری میشد. این محاسن پر میشد روی سینه پر لطافت. دیوانه. این همان روحیه است. سحر اون جوری که دارد، روز این جور اشک میریزد. سحر اون جور میشکند، زیر باران میرود، نانها را میگذارد. هر وقت احساس قساوت قلب کردی، به یتیم نزدیک شو. به فقیر نزدیک شو. به یتمیها، ضعفا، مستضعفین میشکند قساوت را. حال امام صادق، لطافت. اشکهایی رو، نالههایی. «لا إله الا الله.» از هر بهانهای استفاده میکرد. مثل این روضهخوانها دیدی که گریز میزند. امام صادق از مناسبتهای مختلف استفاده میکرد به چه مصیبت اباعبدالله. راوی میگوید: «آمدم خدمت امام صادق (علیه السلام). دل گرفت.» «دیشب سربازهای منصور ریختند در منزل.» فرمودند که: «غصه من میدانی چیست؟ از چی ناراحتم؟» «در خونه را که آتش زدند، زن و بچه داخل منزل بودند. داخل خونه بودم، من هم بالا سرشان بودم، من هم کنار بودم. بیتاب شده بودند، از این اتاق به آن اتاق فرار میکردند. سراسیمه شده بودند، دست و پایشان را گم کرده بودند. یاد آن وقتی افتادم که کربلا خیمهها را آتش زدند. دیگر بزرگتری هم نیست، زن و بچه بیپناه.» یاد اون افتادم، آتش گرفتم.
یا اباعبدالله، یا جعفر بن محمد ایها الصادق، حجت الله علی خلق یا سیدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا، این متن به صورت دعا استخراج شد ولی جمله اصلی کامل نیست فقدمناڪ اربعین حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا، یا وجیه الله اشفع لنا. در شب غصه، دلم رنگ سحر میخواهد. وقت پرواز شده، بال میخواهم. غربت شهر مدینه همه معروف است، روضهاش خون دلو دیده میخواهم. حرمت موی سپیدم که در این شهر قصهای شد که سرانجام! بابا مجرم را وقتی میگیرند میگویند: «به احترام محاسن سفیدت به دستت دستبند نمیزنیم.» خودت بنشین. لا اله الا الله. شیخ الائمه. دستها را بستند نامردان! گفت: «من میروم با این مرکب. تو عقب من بدو بیا.» پیرمرد را دواندند عقب این. فدای مظلومیتت. داغت شد، همه نوبت من را اثر گرفت. آهم از بغض خورده اثر. نیمه شب دشمن و حرمت. یادم آمد او چه از جان من سوخته پر طرف کوچه کشید و عبایت را بردند. پیر مگر چند نفر؟ آتش و هیزم و کوچه همهاش غم. این صحنه فقط ضربه به سرم. زمین افتاد. نه کسی دور و برم بود. زمین افتادم. جامه چشم من پر از غم داشت، لبریز غم و گریه میشد. هر قدم پشت سر مرکب من آن شب از نفسهای سوخته دل کم میشد. بند ناله سالی و رنج کوچه به زمین خوردن من داشت مسلم میشد. دل من را دیدم با زمین خوردن من داشت محرم میشد. خوردن من روی زمین در نظر گودال مجسم.
آمادهاید بریم؟ بسم الله. چقدر؟ چقدر شمشیر؟ قتل تشنه. بگو. دل پنجه قاتل به جانش افتاد. زلف خودش داشت. معمم. هر وقت جدش رو میشنید، روضه جدش رو میشنید، ف که با لبش نکشتمت. میآمدم خدمت امام صادق. حضرت فرمودند: «اعرض لنا»؛ ما را روضه بخوان برایمان، شعر بخوان. گفتم: «آقا رسمی بخوانم یا اون جوری تو جمع خودمون میخوانیم بخوانم؟» فرمود: «هر جور تو جمع خودتون روضه میخوانید، روضه بخوانید.» شروع کردم اشعار را خواندن. حضرت نالهای زدند. فرمودند اسم دخترشان فروا را آوردند. فرمودند به فروا آمد. دختر امام صادق یکم روضه را نهی میزد. صیحه زد. فریادی زد، از حال رفت. طاقت نداشت بشنود با جدش چه میکنند. یک دختری رو آوردند کنار بدن بابا. یک نگاه کرد. اول: «یا عمه جان! عمه بگو این جسد کدام غریب است؟» به قول استاد آیت الله جوادی، این جور روضه رو خواندند. «عمه بگو کدام؟ تو این بیابون تیکه تیکه کردن.» فرمود: «دخترم، حاضر نشو. این بدن باباته.» نالهای زد، غش کرد روی بدن. دیدی سر مزار صاحب از حال میرود. آب میآورند به صورتش میپاشند. زیر بغلش رو میگیرند. یک وقت با ضربه کعبه از خواب برخاست. «إن مظلوم حسین، حسین، حسین.»
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...