‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد من الآن الی قیام یوم الدین.
ما هر پدیده و هر اتفاقی را که تحلیل بکنیم و بسنجیم، دو نکته خیلی مهم را اول باید به آن توجه داشته باشیم. اول اینکه ببینیم خدا در این صحنه و در این عکس چه میکند؟ کار خدا را اول ببینیم و بفهمیم؛ بعد ببینیم که ما باید چه کنیم؟ معمولاً ما این دو را به آن توجه میکنیم. نقطه سومی را به آن توجه میکنیم که آن خیلی اهمیت ندارد؛ آن هم این است که دیگران باید چه بکنند؟
وقتی با مشکلات امروز، مشکلات انصافاً کمرشکنی -خدا انشاءالله به حق زهرای مرضیه این ملت را از مشکلات و ابتلائات نجات دهد- مواجه میشویم، معمولاً غرغر میکنیم از این و آن. خیلیهایش هم به حق است، خیلیهایش هم درست است؛ ولی اگر ما به آن دو نقطه اول در اول کار توجه نداشته باشیم، این غرغر کردنها فایدهای ندارد و گرهای را هم باز نمیکند. در مشکلات و سختیها اول هی میگوییم که «این باید این کار را میکرد، نکرد»، «آن باید این کار را میکرد...» نه، خیلی وقتها هم اصلاً کسانی را که تقصیری ندارند، مقصر میدانیم. پس اول باید ببینیم که چرا خدا این صحنه را رقم زده است؟ برای چی؟ و بعد اینکه حالا ما چه باید بکنیم؟ این دو نکته بسیار مهم است.
بحث بنده ناظر به همین شرایط امروزه و شرایطی است که الان درگیرش هستیم. نقطه اول هم نقطه بسیار مهمی است: ما اصلاً این شرایط را محصول کار خدا میدانیم یا نه؟ اولین وضعیتی که ما در آن هستیم، این شرایط اقتصادی و بحران اقتصادی را خدا برای ما رقم زده یا نه؟ خدا رقم زده، پس کار خدا هست.
آها! حالا اینکه خدا هم کارهایی که میکند بالاخره حساب و کتابی دارد و به یک دلیلی این مسئله اتفاق میافتد. گاهی این است که آدم چوب اعمالش را دارد میخورد. گاهی برای این است که خدا توقعاتی داشته، برآورده نشده. گاهی میخواهد خدا آدم را سوق دهد. بلا همیشه یک جهت ندارد که بگوییم خدا میخواهد بزند حال ما را بگیرد. اولاً که خدا از حال گرفتنِ کسی، چیزی گیرش نمیآید و هر کاری هم که او میکند، دنبال این است که یک نفعی به ما برسد. همه عالم را خلق کرده برای اینکه یک چیزی گیر ما بیاید. او که خودش چیزی گیرش نمیآید. او برای اینکه ما به جایی برسیم و قیمت پیدا کنیم، همه خلقت را رقم زده است.
یک وقتهایی برای این است که آدم متوجه اشتباهش بشود. یک وقتهایی برای این است که آدم حرکت کند. یک وقتهایی زیر پای آدم را داغ میکنند برای اینکه آدم بدود. یکی از اساتیدمان مشرف شده بودیم نجف. وقتی مسجد سهله و شهر کوفه و مزار جناب کمیل را ملاحظه فرمودید، در صحن حضرت امیر و صحن امام حسین سنگهایی گذاشتهاند که حرارت را میگیرد. سنگهای سفیدی گذاشتهاند. البته چند سالی است. قبلاً شما با پای برهنه که وارد صحن میشدید، حرارت را کف پا میگرفت، پای آدم میسوخت. الان دیگر اینطور نیست. گرما این سنگها –گفتند سنگی است که از کف اقیانوس درآوردهاند، سنگی است که از عمق مثلاً ۸۰ متر، ۱۰۰ متر کف دریاست و در عمرش در عمر چند هزار سالهاش آفتاب به آن نخورده است. بههمین خاطر هر چقدر هم به آن آفتاب بخورد، گرما را در خودش نگه میدارد و گران است– ولی بعضی جاهای عتبات هنوز اینطور نشدهاند و همچین سنگهایی نگذاشتهاند.
در غاضریه (مزار جناب کمیل) رفته بودیم با یکی از اساتید خوبمان که از شاگردان مرحوم آیتالله العظمی بهجت هستند. داخل حرم که شدیم، دم کفشداری پابرهنه بودم. آن محیط حیاط را که کفشم را دادم، آنقدر داغ بود دیدم من نمیتوانم وایستم. تمام این مسافت را تا داخل حرم دویدم. تا تماس پیدا میکند پایم با کف زمین، آتش میگیرد. فقط این اصلاً نباید برسد به زمین، باید رو هوا باشد. استاد ما آمدند بالا و اینها. گفتم: «آقا من در این حرم کمیل...» حالا ایشان خودش یک شخصیت عرفانی است، از اصحاب سر امیرالمؤمنین است. گفتم آقا من یک راز عرفانی الان برام گشوده شد. گفت: «چی بود؟» گفتم که خیلی وقتها خدا داغ میکند کف زمین را برای اینکه آدم بفهمد اگر وایسی، باختی. خدا دارد کار را بهجایی میرساند. پس ممکن است که یک بلا برای چند نفر، چند کار را داشته باشد. یکی در حال چوب خوردن است، یکی دیگر نه، دارد حرارت کف پایش میآید که بدود و از این مرحله رد بشود. برای همه یک چیز نیست که بگوییم آقا همه مقصرند و همه فلانند.
به هر حال مشکلاتی که در دوران امیرالمؤمنین پیش میآمد، خود امیرالمؤمنین که تقصیری نداشت. ماجرای حکمیت اینها را یادتان هست. گفتند که «آقا حکم قرار بدهیم.» و حکم قرار دادند. اینها رفتند توافق کردند. نتیجه توافقشان هم این بود که کمر سپاه امیرالمؤمنین شکست. بیچاره کرد ابوموسی اشعری لعنتالله علیه سپاه امیرالمؤمنین را بیچاره کرد. خب مردم چوب انتخابشان را خوردند. اصرار مردم بود که انتخاب بشود. امیرالمؤمنین فرمود: «برای این مذاکره و گفتگو مالک پیشنهاد من است.» گفتند: «نه! این مالک دنبال جنگ است. میرود الان آنها را به شور یک جنگی راه میاندازد. بدتر میشود. این ابوموسی خوب است.» ابوموسی شعارش «لا اقتتال» بود؛ فقط «جنگ نشود.»
زور کردند مردم کوفه به امیرالمؤمنین که آقا این برود در میدان. رفت در میدان، یک آدم پپه و سادهلوح. هم صحبت کردم چند تا امتیاز ظاهری بهش دادند. هیئت مذاکرهکننده آن طرف «عمرو عاص» نابغه عرب در گمراهی و کفر و شرارت. عمروعاص البته مذاکرات را اعلام بکند. به ابوموسی گفتند که اول تو برو. تو برو اعلام بکن که علی از خلافت... بعد منم میآیم اعلام میکنم معاویه از خلافت... مردم دوباره رأیگیری بکنند و یک نفر را انتخاب بکنند؛ نه علی و نه معاویه. به عمروعاص گفتند: هیچ معاویهای را شما ... «کوفیان میگویید علی، تا وقتی شما او را میگویید، ما این را میگوییم. جنگ ادامه دارد. دعوا داریم.» عمروعاص گفت «اعلام بکن!»
ماجرای انگشتر را شنیدهاید دیگر. در فیلم امام علی بود ماجرایش. آمد انگشتر را از دست درآورد: «انگشتر را از دستم درآوردم، نتیجه مذاکره این شد. همانجور که این انگشتر را از دست درآوردم، علی را از خلافت عزل میکنم.» ابوموسی آمد بالا و گفت: «انگشتر را از دست درآوردم، علی را از خلافت عزل میکنم.» و نتیجه مذاکرات که عمرو عاص اعلام کرد: «انگشتر را به دست میکنم، معاویه را به خلافت نصب میکنم. همه رأی دادید به معاویه.» کار تمام شد.
آن پپه سادهلوح هرچی که سرمایه بود، هم این همه آدم به کشتن داده شد در این جنگ صفین. تا مرز پیروزی رسیده بود امیرالمؤمنین. مالک اشتر یک پرش اسب فاصله داشت تا خیمه معاویه را بگیرد. جنگ صفین، سپاه شام شکست خورده بود. معاویه به دامن عمرو عاص افتاد. گفت: «چه بکنیم؟ شکست میخوریم.» گفت: «روی جهل و حماقت این مردم حساب کن. قرآن بزن به نیزه.» و ماجرای حکمیت. تا مرز پیروزی رسیده بود امیرالمؤمنین در جنگ صفین. معاویه شکست میخورد و شام برمیگشت به وادی حکومت امیرالمؤمنین. اوضاع کل حکومت زیر و رو میشد. نقطه اصلی و گلوگاهی که نمیگذاشت امیرالمؤمنین حکومت بکند، معاویه بود و خود معاویه در شام. شام هم شاهراه ارتباطی با روم بود. از طُرُق مدیترانه، مرتبط با روم بود، اروپا را هم میگرفت و کل دنیا در سیطره ولایت امیرالمؤمنین قرار میگرفت تا ابد. تا ابد دنیا در چنگال اهل بیت بود.
این حماقت ابوموسی و رأی غلط مردم که از سر طمع و ترس بود، کل بازی را برگرداند. خب امیرالمؤمنین اینجا به ظاهر شکست خورد. امیرالمؤمنین چوب اعمالش را خورد؟ اشتباه کرده بود؟ حضرت نامهای مینویسند به معاویه، میگویند: «یا معاویه، لقد ابتلانی الله بک و ابتلانی بک...» -خدا را بخوانید- «خدا من را به تو دارد امتحان میکند، تو را هم به من دارد امتحان میکند. جفتمان با هم داریم امتحان میشویم.» ابتلا و امتحان علی به معاویه و ابتلای معاویه هم به علی است. فقط نیست که من مبتلای تو باشم. بیچاره میشوی. فقط من بیچارگیام ظاهری است و موقّت در این دنیا. این برای امیرالمؤمنین، برای مالک، برای یاران درجه یک امیرالمؤمنین، این همان آتش زیر پا بود.
مردم چی بود؟ امیرالمؤمنین فرمود که: «شما از جنگ فرار میکنید. از جنگ میترسید. به اسم جنگ شما را میترسانند.» همیشه در طول تاریخ این بوده است. اسم جنگ اسم ترسناکی است. اسم فریبدهنده. حضرت فرمود: «از جنگ میترسید؟ نمیآیید؟» اولاً جنگ کنار من که برای شما دردسری ندارد. فرمانده وقتی علی است، کار بلد است. نیرو را میبرد با کمترین تلفات و بیشترین فتح برمیگرداند. دشمن شما میترسد. فقط اسم شما را که میشنود عقبنشینی میکند. اگر شما میترسید از او، او صد برابر از شما میترسد. دشمنی که اسم شما را میشنود، عقبنشینی میکند. روبرو شدن با او ترسی ندارد. عقبنشینی میکنند و در میروند اینها. بعد آن وقت عزت مال شماست، دنیا مال شماست، آخرت مال شماست.
اینها گفتند: «نه! ما اهل جنگ نیستیم. خسته شدیم از جنگ. خسته شدیم، حوصله جنگ نیست. بسه دیگه اینقدر جنگ!» حالا وضعیت رفاهی مردم در دوران امیرالمؤمنین وضعیت بدی نبود. حضرت کوفه را آباد کرد. حضرت مردم در بهترین وضعیت زندگی میکردند. امنیت خیلی مهم است. این اقتصاد ظاهری گُلتان نزند. امنیت مهمتر از رفاه است. امنیت نداشته باشیم، پس فردا رفاه هم نداریم. گفتند: «بسه دیگه هی جنگ جنگ!» حضرت فرمود: «به خدا قسم، همین شمایی که من بهتان گفتم بیایید بریم جنگ...» اینها همه در نهجالبلاغه است. «هر وقت بهتان گفتم بریم جنگ، گفتیم یا تابستانه گرمه یا زمستانه سرده. همین شماها مبتلا میشوید به یک کسی در این کوفه که از جنازه شما تپه درست میکند.»
حجاج بن یوسف ۲۰ سال بعد از امیرالمؤمنین حاکم کوفه شد. مردم کوفه شیعه بودند. ۸۰ درصد شیعه بودند. شیعه ظاهری. یعنی نمازشان را با مهر میخواندند، گاهی با دسته باز میخواندند، احکامشان، حجشان، اینها همه همان چیزی است که ما داریم. همینها. جریان دارم. همینهایی که علی را رها کردند، حوصله جنگ نداشتند، کارشان به اینجا رسید که حجاج سر سفره میگفت: «اشتها ندارم. سه تا شیعه بیاورید زندهزنده جلوم بسوزانید در دیگ آب گرم بیندازید، یکم اشتهام باز بشود و غذا بخورم.» محبین علی در کوفه زیاد بودند. همینهایی که علی را رها کرده بودند از ترس جنگ، از کشته شدن... حجاج شب اولی که آمد گفت: «فکر کردی من علیام با شما مدارا بکنم؟!» شب اول یک زهر چشم گرفت که گفتند در خیابان اصلی کوفه حمام خون جاری شد. «من علی نیستم که با شما اینقدر مدارا بکنم. من با شمشیر با شما حرف میزنم.» امیرالمؤمنین هم همین را فرمود. فرمود: «من میدانم شما درتان با شمشیر مداوا میشود. شما دیکتاتور میخواهید. زورگو میخواهید. یکی بالا سرتان زور بگوید. داد بزند سرتان، ساکت میشوید؛ ولی من آدمی نیستم که "لا صلاحکم بافساد نفسی". من حاضر نیستم شما را به قیمت اینکه من بروم جهنم، شما را ببرم و راه بیندازم.» حجاج آمد و ماجرا را درست کرد.
امیرالمؤمنین (عبدالله بن عمر پسر خلیفه دوم) وقتی که همه مردم کوفه با امیرالمؤمنین بیعت کردند، یکیاش همین عبدالله بن عمر بود. در مدینه زندگی کرد. حضرت هم در مدینه بودند. اول حضرت او را دیدند و بهش گفتند که «آقای عبدالله بن عمر، این مردم با ما بیعت کردهاند، به رسمیت شناختهاند، با ما بیعت کردهاند بهعنوان خلیفه. شما نمیخواهی بیعت کنی؟» خیلی جالب. گفت: «فکر میکنم میبینم که خیلی موافق این نیستم که شما خلیفه باشی.» حضرت جمله طلایی را فرمود: «اگر پدر تو خلیفه بود و کسی بیعت نمیکرد، پدرت باهاش چه میکرد؟» یکم فکر کرد، گفت: «قطعاً پدرم اعدامش میکرد.» امیرالمؤمنین فرمود: «میدانی که من اعدام نمیکنم.» شیوه امیرالمؤمنین با قبلیها خیلی فرق میکرد.
ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید شیعه نیست به حسب ظاهر، ولی یک علاقهمندیهایی دارد به بنده خدا. یعنی وهابیها هر وقت میخواهند بگویند شیعه چی گفته، ابن ابیالحدید را میزنند نمیپذیرند. سنیها و اهل سنت و اینها هم میگویند چی گفته؟ ابن ابیالحدید را میزنند نمیپذیرند. نه اینها او را قبولش دارند، نه آنها. بزرگترین آثار عالم اسلامی، کتاب فوقالعاده است. به نظرم جلد ۸ و جلد ۹ کتابش این جمله فوقالعاده را دارد. خیلی چیز میگوید که من از استاد خودم پرسیدم. استاد خودم پرسیدم که: «کاری که همسر پیامبر با علی کرد، کدام همسر پیامبر؟» عایشه چه کرد با امیرالمؤمنین؟ کدام کار؟ جنگ جمل. سوار بر شتر شد و کاروان راه انداختند، آمدند بصره. از مکه آمدند بصره و دههزار مسلمان را به کشتن داد این خانم. یعنی چه جور مادری است امالمومنین که شما میگویید! میگوید: من از استادم پرسیدم: «این کاری که عایشه با علی کرد، اگر با خلیفه دوم میکرد، علیه خلیفه دوم سپاه راه میانداخت، عمر بن خطاب چه برخوردی میکرد؟»
امیرالمؤمنین در جنگ جمل وقتی سنگین بود برای شیعیان، امام حسن مجتبی این شتر را پایش را بریدند. شتری که عایشه رویش نشسته بود. این کینهای هم که عایشه پیدا کرد نسبت به امام حسن، بهخاطر همین است که نگذاشت امام حسن را در منزل پیغمبر دفن بکنند و دستور داد جسد مبارک امام حسن را تیرباران کنند. سر همین ماجرا. چون شتر عایشه را امام حسن مجتبی برید. او وقتی که خواستند اسیرش کنند –اسیر که یعنی خب نمیشد همسر پیغمبر را اسیر بگیرند، و ببرند بین خودشان تقسیم بکنند بهعنوان اموال— قرار شد که... یعنی برش میگرداندند. همسر پیغمبر است. حضرت فرمودند به محمد بن ابی بکر که برادر عایشه بود ولی از سرداران سپاه امیرالمؤمنین بود: «این خواهر توست. مأموریت حفظش هم با خودت است. برش گردانش شهر مدینه.» حضرت گفت که چهل تا خانم را سر و صورتشان را میپوشانی با سلاح و شمشیر، محافظ میگذاری برایش در بین این چهل تا خانم با او برگردد. وقتی عایشه را برگرداندند، همین که وارد مدینه شد، گفت: «ای مردم، ببینید علی با من چه کرده. من را بین همسر پیغمبر و بین ۴۰ تا نامحرم فرستاده در شهر شما.» تا این را گفت، همه اینها، این خانمها سر و صورتشان را برداشتند. چهل تا زن! عملیات روانی او را خنثی کرد.
حالا این عایشه را ابن ابیالحدید میگوید از استادم پرسیدم: «اگر خلیفه دوم بود با عایشه چه میکرد؟» که روابط خیلی خوب بود. چون عایشه دختر ابوبکر بود و ابوبکر و عمر هم که با هم عقد اخوت خوانده بودند. برادرزادهاش... دوباره میگویم ابن ابیالحدید میگوید: چون خیلی مهم است این جمله. او میگوید از استادم پرسیدم: «اگر عمر بن خطاب بود با عایشه چه میکرد؟» استاد من گفت: «والله قسم، اول او را میکشت؛ بعد سر او را از تن جدا تکهتکه میکرد؛ بعد او را میسوزاند؛ بعد گرد و خاکش را به آب میداد.» علی خیلی مرد بود. گفت: «بله، علی خیلی مرد بود. علی اهل تحمل بود. اهل مدارا بود.»
مظلومیت امیرالمؤمنین. از خدا در ماجرا که مبتلا میکند یک جامعه را آن خوبان جامعه قرار است که خلوص و اخلاص و طهارتشان برود بالا. آنهایی هم که در باغ نیستند، در باغ میآیند. این وضعیت امروز مملکت ما و شرایط ما هم همینطور است. آیهای برای شما بخوانم. این آیه خیلی زیباست، خیلی زیباست این آیه در سوره مبارکه اعراف، آیه ۹۴. شنیدهای که میگویند: «فلانی میخواهد صدای فلانی را درآورد.» «بچه تو داری دیگه کم کم صدای من را درمیآوری.» دیدی مسئولین کم کم دارند صدای مردم را درمیآورند. خدای متعال میفرماید که من اصلاً بلا میفرستم که صدایتان دربیاید. بله آیه را ببینید: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ» هیچ پیامبری را در شهری نفرستادیم، مگر اینکه اهل آن شهر را به سختی و زیان (مبتلا ساختیم). هیچ جا تو هیچ قومی پیغمبر نمیفرستیم، مگر اینکه اول پیغمبر که فرستادیم، پشت بندش بلا میفرستیم برای مردم. اوضاع را سخت میکنیم، با سختی و شدت و تنگی شرایط، وضعیت به هم میریزد. برای چی؟ «لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ» تا مگر تضرع کنند. تضرع کنند یعنی چی؟ یعنی صدایشان دربیاید. اشک و زاری و ناله و انابه به سمت خدا داشته باشند. من بلا میفرستم صدای مردم دربیاید. میخواهم مردم به اضطرار برسند. چون مردم تا وقتی به اضطرار نرسند، رو به سمت خدا نمیکنند. در این تنگناها و فشار و سختی است که مردم برمیگردند. بله، مگر اینکه آنقدر همهها زیاد بشوند و رشد بکنند و همه بشوند سلمان و ابوذر و اینها، که حتی در تنگنا هم که نباشند رو میآورند سمت خدا؛ ولی عموم مردم اینطور نیستند، عموم مردم خوشی میزند زیر دلشان. یکم که رفاه پیدا میکنند، یادشان میرود کی بودند، چی بودند.
همه مشکلاتی که عرض کردم، مشکل امیرالمؤمنین همین بود. آن مردم فقیر پای رکاب پیغمبر. حضرت زهرا در خطبه فدکیه میفرمایند: «شما کسانی بودید که پوست سوسمار میگرفتید، دباغی میکردید و میخوردید. نان برای خوردن نداشتید. آب چاه را که سگ و گرگ بیابان میآمدند ازش میخوردند، آب نداشتید. همان لیسیده سگ و گرگ را برمیداشتید. خدا به برکت پدرم و همسرم به شما آبرو داد، عزت داد، مکنت پیدا کردید، عالم را فتح کردید.» پیامبر روم را فتح کرد. هم ایران شکست خورد. خسرو پرویز حکومتش منحل شد. شرق و غرب را پیغمبر نابود کرد. امپراتوری شرق و غرب نابود شد. عظمت پیدا کردند مسلمین. اوضاعشان رو به راه شد. فاطمه زهرا فرمود: «به برکت مجاهدت شوهر من، شما وضعتان خوب شد. اوضعتان رو به راه شد. حالا آمدی به علی پشت میکنی و به دیگران رو میآوری؟ به کی آبرو آوردید؟» این خطبه را بخوانید. این خطبه را همه شیعیان باید حفظ باشند. خطبه فدکیه را فقط مال ایام فاطمیه نیست که حالا دور هم جمع بشویم و یک چهار تا فرازش را بخوانیم. مال همیشه است.
به جای علی رفتید کسانی را انتخاب کردید که هر وقت جنگ میشد، اینها اول از همه فرار میکردند، زودتر از همه فرار میکردند. رفتید اینها را گرفتید و به جای علی گذاشتید. فرمود: «به خدا قسم، از این شتر خلافت شیری گیر شما نمیآید. هر چی گیرتان بیاید، خون است.» ۲۰ سال مردم مصیبت، ۲۵ سال مصیبت و بدبختی کشیدند تا دوباره برگشتند در خانه امیرالمؤمنین.
این را بشنوید جالب است. اکثراً نمیدانند. بعد از اینکه عثمان را کشتند، مردم دوباره او یعنی علی را آوردند به عنوان امیرالمؤمنین. این را که خبر دارید. میدانی چه تاریخی بود؟ چه روزی بود؟ مردم مجدد با امیرالمؤمنین بیعت کردند؟ روز عید غدیر! بعد از اینکه عثمان را کشتند. یعنی ۲۵ عید غدیر گذشت تا مردم بفهمند غدیر بد است. آمدند التماس کردند: «غلط کردیم! بدبخت کردیم. مالمون را که به باد دادیم، جونمون را به باد دادیم، ناامنی آوردیم. آن وضعیت شاهانهای که اول داشتیم، وضعمان که خوب بود...» اینها میگویند: «جنگ هم برمیداریم!» توهم مردم بود. «علی که بیاید درسته وضعمان خوب است ولی ما را میاندازد در جنگ. علی همش دنبال شاخ و شانه کشیدن برای این و آن است. اینها میآیند و اهل گفتگو و مذاکره هستند و وضعیت رفاهیمان حل میشود.» بیشتر بردن جنگ عوض میشود. بعد وضعیت رفاه –مخصوصاً دوران عثمان، هم که هر چی بخور بخور شدیم— رفقای درجه یک عثمان اینور و آنور افتادند به جان بیت المال. مثل زال همه را کندند و بردند و خوردند. دیدند ما بدبخت شدیم. جنگ که سر جایش آمد، ناامنی که آمد، دلار چند هزار تومانی هم که آمد، تورم که آمد، مسکن هم که رفت بالا، پس چی شد؟ البته آن موقع اینجوری نبود که بگویند اگر علی بود بدتر میشد. عاقلتر بودند. امیرالمؤمنین... بعدها امکانات پیشرفت کرد، مردم همراه اینترنت و فضای مجازی یاد گرفتند و بگویند که اگر علی بود بدتر میشد. کاربران شبکههای اجتماعی بعدها تجربه پیدا کردند دیگر.
غرض اینکه رفاه و خوشی میزند زیر دل آدم. خدا سخت میکند شرایط را، تنگ میکند تا آدم برگردد سمت خدا. هم در مسائل فردی ماست. یکم اوضاع رو به راه میشود تا آدم احساس میکند که اوضاعش رو به راه است، طغیان میکند. آیه قرآن است: «تا در کشتی میافتی، کشتی موج میاندازد...» سوره مبارکه یونس چندین آیه دارد. همه ما تجربه کردهایم، لااقل در هواپیما شاید اکثر ما تجربه کرده باشیم. تا یک چاله هوایی میشود و تکانی میخورد این هواپیما، یک باد محکمی میآید، این صدای جیغها و گریهها و اگر یک حاج آقای هم بین این جمعیت باشد، همه میریزند سرش: «حاج آقا دعا کن! حاج آقا بیچاره شدیم! شما آبرو داری!» همین پایین که آمدند، از گیت که رد میشود، تاکسی را میخواهد حساب بکند. پول را که میبینیم ۵ تومان رفته رو کرایه تاکسی، برمیگردد به همان حاج آقای که در آسمان گیر افتاده بود و دست به دامن حاج آقا شده و میگوید: «شرایط که سخت میشود، آدم متوجه میشود.»
کشتی که نشستی، موج میآید، باران میآید، آب میآید. «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» خدا را با اخلاص کامل میخوانند و دین را فقط برای او قرار میدهند. اینجا خدا را با اخلاص تمام میخواند. همین که پایش به خشکی میرسد... شرایط را سخت میکند خدا تا اضطرار پیش بیاید. فرمود: «تا مضطر نشوید، کدام امام عصر به شما نمیرساند؟» «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ» آیا کسی هست که دعای مضطر را اجابت کند؟ مشکل ما این است که هنوز مضطر نشدیم. هنوز دلمان خوش است این وریها. حالا بعضیها که خیلی بدبختاند، خیلی پرتاند، دلشان خوش است آمریکاییها بیایند. «من و اینها کاری میکنیم.» «ترامپ از این آدم، قاسم سلیمانی از این ژنرالها، غبار، بازه عیاش از این چیزی درمیآید.» یکی مسئول میآید. باید برسیم به اینجا که واقعاً غیر از امام زمان... نه به این معنا که بعضیها نشستهایم و میگوییم: «آقا خود حضرت بیایند، درست کنند.» نه! یعنی اگر قرار است مایی که داریم کار میکنیم، به یکی باید وصل باشیم. او باید به ما خط بدهد. او باید حرف آخر را بزند. تا وقتی اینجوری نشود، کار درست نمیشود.
خدا رحمت کند مرحوم آیتالله العظمی بهجت میفرمود که خدا کند بدانیم و بفهمیم که تا او نیاید، کار درست نمیشود. اصلاح امور به دست او است. مضطر بشویم. این شرایطی که الان داریم، اوضاعی که الان هست، جدای از اینکه بعضیهایمان داریم چوب کارهای خودمان را میخوریم و خوشی زده بود زیر دلمان، ولی خیلیها هم که حالا بالاخره اشتباهی نکردهاند در عرصه سیاسی اینها، ابتلایشان اضطرار است از این و آن. دل ببُریم، بفهمند جایی دیگر، با کس دیگری باید پیوند بخورد. خدا کند که در فرج این لحظات، به حق این ساعات که شب دحو الارض است امشب و یکی از بزرگترین شبهای طول سال، روز دحو الارض، روزی است که زمین از زیر مکه خلاصه پهن شده است. انشاءالله به حق این روز، آن روزی برسد که عدالت از کنار مکه، از کعبه منتشر میشود در عالم. روایت عجیب است. میفرماید امام عصر که ظهور میفرمایند، از همان دور کعبه عدالت را جاری میکنند. «صفا جدا». دیدید بعضیها میروند میچسبند به آن حجرالاسود؟ نمیگذارند بقیه بیایند. حضرت فرمود: «صفها جدا. همه در صف وایستند. به نوبت به همه برسد.» و این روایت میفرماید که «آل فلان» –تعبیر روایت این است– «آل فلان» تا حالا نمیدانم چه قومی است، شاید همین آل سعود باشند. دست سران اینها را حضرت قطع میکنند و به پردهای کعبه آویزان میکنند. میفرمایند: «کعبه اینها دزدان کعبه بودند. اینها کعبه را دزدیده بودند.» آویزان میکنند. از آنجا عدالت شروع میشود.
خدا کند برسد آن ایام شیرین عدالت. البته ما وظیفه داریم هر چقدر میتوانیم کار کنیم ولی بدانیم آن عدالتی که دنبالشیم، تا وقتی آقا نیاید محقق نمیشود. انشاءالله مضطر بشویم. از اینور و آنور دلمان کنده بشود. چشم امیدمان به ساحت قدسی امام عصر باشد تا حضرت بیایند و آباد کنند زندگانی را. خدایا در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش از ما راضی. شر ظالمین به خودشان برگردد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...