‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و بشره لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
دربارۀ امام جواد علیهالسلام، شاید یکی از مهمترین مباحثی که مطرح میشود و معمولاً چشمها و ذهنها را به خود جلب میکند، ماجرای امامت ایشان در کودکی است که حضرت در هفتسالگی منصب امامت شیعه را به عهده گرفتند. از حساب ظاهری و محاسبات عرفی و سیاسی، این یک امر خیلی عجیب است که کودک هفتساله مسئولیت و جایگاهی به این بزرگی را بر عهده بگیرد؛ آن هم در دورانی که اوج قدرت شیعه است و دورۀ تثبیت شدهای است. خب، این به نظر امر عجیبی میآید.
ما دربارۀ ماجرای کودکی امام جواد علیهالسلام، از دو جهت و دو منظر میخواهیم بحث بکنیم؛ امشب یک فرصت کوتاه است و انشاءالله خیلی سریع، اگر خدا توفیق بدهد. یکی از جهت اثر و سیر تاریخی که طی شده تا به دورۀ امام جواد علیهالسلام رسیده و ایشان در کودکی این منصب را به عهده گرفتند. و یکی هم از جهت تربیتی و حکمی میخواهیم انشاءالله این را مد نظر قرار دهیم.
از جهت تاریخی، دورۀ امام جواد علیهالسلام و امامت ایشان که در سن کودکی است، آغاز یک دورۀ جدید است. حالا من یک سیر اجمالی باید از ابتدای تاریخ عرض بکنم، خیلی سریع و جمع و جور، تا برسیم به دورۀ امام جواد علیهالسلام و ببینیم که این دوره چه وهلۀ جدید و حساسی دارد؟
از صدر عالم که حضرت آدم علیهالسلام پیغمبر بودند و مسئولیت رسالت و هدایت مردم را به عهده داشتند، همیشه انبیا و معصومین با مردم و حکومتهای طاغوت، سران طاغوت و سران کفر، مردم بیدین و مردم لاابالی مواجه بودند. اینها عمدتاً دو نوع بودند. یک نوعشان سران استکبار بودند؛ آنهایی که قدرتی داشتند، ثروتی داشتند و مسئولیتی داشتند؛ یک گروه اینها بودند. یک گروه هم تودۀ مردم بودند، عوام بودند؛ در واقع جمعیت عامی عوام بودند. اما جمعیت خاصی که خواص بودند، همیشه انبیا و معصومین با اینها مواجه بودند. گیر اصلی همیشه با خواص بوده؛ از صدر عالم تا الان. آنهایی که بالاخره کانون قدرت دستشان بوده، کانون ثروت دستشان بوده، موقعیتشان به خطر میافتاده، اینها همیشه با انبیا لج بودند، چپ بودند و زیر بار نمیرفتند. این گروه در طول تاریخ خیلی تفاوتی نکردند.
عَرض بنده انشاءالله با توجه شود. من برای صحبت امشب، اینی که الان اینجا آوردم، ۸۱ صفحه فیش (۸۱ صفحه A5) برای امشب فیش آوردم که صحبت بکنیم. تازه چهار تا کتاب هم بغل دستم هست، چهار تا رو هم میخواهم ازش بخوانم. تا صبح انشاءالله خدمتتان هستیم، ولی حالا بنا به اینکه خیلی سریع و جمع و جور، چون بحث خیلی مهمی است، انشاءالله عزیزان هم با دقت بیشتری تحمل میفرمایند. در واقع، با دقت.
پس انبیا با دو گروه طرف بودند؛ انبیا و معصومین، جریان هدایت و جریان رهبری: یکی عوام و تودۀ مردم، یکی هم خواص. خواص، همین سران کفر و طاغوت و اینها. اینها از وقتی که با حضرت آدم علیهالسلام درگیر بودند تا زمان پیغمبر اکرم، حضرت ولیعصر و تا امروز، خیلی تفاوتی نکردند. شیوههایشان، برخوردهایشان، مدلهایشان... فقط ابزارهایشان پیشرفته شده، ولی خودشان، روحیاتشان و منششان تغییر نکرده.
ولی مردم در طول تاریخ، سیر متفاوتی داشتند. عوام مردم یک سیری داشتند. مواجهۀ مردم و ابتلائات اینها هم مرحله به مرحله پیشرفتهتر شده. خیلی عجیب استها! شما نوع مواجهۀ مردم با حضرت نوح را که در واقع اصل رسالت جهانی را داشت. مثلاً فیلم ۲۰۱۴ که برای هسته ۹ ساختند، دیگر رفتند سراغ سرچشمه؛ دیگر آن اوّل را دارند میزنند. حضرت نوح را نشان میدهد مست و مخمور از کشتی افتاده بیرون، درختهای انگور را میگیرد و فشار میدهد و شراب درست میکند و میخورد و این فیلم برجستۀ سالشان است، اسمش هم نوح است. توی کشتی هم مواجهۀ فرزندان او با او که حالا خیلی جالب است این فیلم در نوع خودش که این بچهها تخطئه میکنند، میگویند: «تو از سرِ غرورت همۀ مردم عالم را فرستادی جهنم که خودت مثلاً بگویی حرف من میخواهد به کرسی بنشیند.»
اولین مواجهۀ جهانی با رسالت، این جریان هدایت، مواجهۀ مردم زمان حضرت نوح با نوح است. اولین طوفان جهانی و اولین قلع و قمع جهانی. خیلی شفاف رسالت را مطرح میکند. خیلی شفاف مخالفت میکند. خیلی شفاف بلا نازل میشود. خیلی شفاف جمع میشوند و میروند. این اولین مواجهه با جریان رسالت است. هر کس که روی کرۀ زمین هست و هر جایی که روی کرۀ زمین هست، میرود زیر آب. چند نفری، همۀ حیوانها میروند. خانوادهاش همسر نوح هم میرود، بچۀ نوح هم میرود. این اولین مواجهه است با حضرت نوح علیهالسلام. مواجهۀ عوام، خواص که کارشان ندارد؛ خواص که شیوهها همان جوری مانده.
مرحله به مرحله میبینیم که مردم نسبت به جریان هدایت و رسالت هی دارند ارتقا پیدا میکنند. در طول تاریخ خود مردم، ولو رشدی نمیکند اطلاعات دارد پیش میرود. انبیا هرچه جلوتر میآیند، شرایعشان دقیقتر میشود. نوع خطابشان با مردم، خطاب عقلانیتر میشود. بعد نوع اطلاعات مردم. حتی بلا نازل شدن دوره به دوره عوض میشود. مدل عذابها دیگر فرق میکند. آن اول، حضرت نوح میآید و طوفان و این جور بلاها. بلای قبل از تشکیل حکومت دادن موسی، یک مدل بلاست برای عموم مردم. بلای بعد از تشکیل حکومت یه نوع بلاست. آن مرحله آخر که اینها میروند تا دم آن عرض مقدسه و داخل آن سرزمین دچار طی میشوند، چهل سال توی بیابان سرگردان میشوند؛ یک مدل دیگر است اطلاعات، یک مدل دیگر است.
اول کار نوع مواجهه با مردم و گیر اصلی مردم این است که اصلاً این ماجرا چیست؟ "کانَ النّاسُ أُمَّهً واحِدَةً" بقره: ۲۱۳ این آیات، آیات عجیبی است. حالا فرصت نیست اینها را تک تک باز بکنیم. بره وار زندگی میکردند. حالا زمان حضرت نوح، بعد چند صد سال که گذشته از صدر عالم، یک دفعه پیغمبر جهانی آمده، یک دعوتی دارد. میگویند: «زندگی میکنیم، میخواهد بیاید مناسبات اقتصادیمان را عوض کند؟ مناسبات سیاسیمان را عوض کند؟ مناسبات حقوقیمان را عوض کند؟ ما خودمان آنجا قصاص داریم، حد جاری میکنیم، کسی دزدی بکند، بلدیم با او چکار بکنیم. کسی آدم بکشد، بلدیم. به شما نیازی نیست. برو.» این معاهده اول با دورۀ بعدی که مردم میآیند میگویند: «نه، نه، به پیغمبر که نیاز است.» دیگر گیر میآید سر فردش.
زمان حضرت ابراهیم علیهالسلام، بت میتراشیدند. بت از شخصیتهای مقدسشان اصلاً اصل تقدس دیگر آمد بین مردم. یک سری چهرههای موجه و مقدس و ارتباط با عالم ماورا. بله، اصلاً باید باشد یک ارتباطی با ماورا. مردم در این حد دیگر قبول میکنند. ابراهیم که میرسد، ماورا هست. ابراهیم علیهالسلام نذر کرده بودند. یک رابطه ماورایی با بتها برقرار میکردند، ولی میگفتند آن ارتباط ماورایی با این افراد است. ابراهیم با بتشکنی با اینها کشتی میسازد. میگوید: «تو که اعتقاد داری اینها ماورا و فلان، اینها، برو از خودش بپرس.» انگار مردم یک درجه ارتقا پیدا کردند. مواجهۀ مردم با انبیا سر این است که خب، چرا یک بشر باید بیاید؟ چرا از یک قبیلۀ ضعیف باید بیاید؟ چرا خودش صاحب قدرت نیست؟ چرا صاحب ثروت نیست؟
توی دورۀ حضرت موسی، دیگر این مخالفان به او، فرعون، میگوید: «آقا، ما پیغمبر قبول داریم. ما اصلاً خدا را قبول داریم. من خودم اصلاً نماز شب میخوانم. ما با این حرفها مشکلی نداریم. من میگویم یکی باشد حداقل سرش به تنش میارزد. تو دستبند طلات کو؟ با لباس پشمینه حکومت دستم بگیرم؟ جریان پادمانیت کو؟ گروه اول یک حزبی تشکیل بده، چند نفر را جمع کن.» همین جور پیشرفت میکند. دیگر به دورۀ پیغمبر اکرم که میرسد، دیگر خود اصل جریان رسالت و اینها سکه بازار شده. سر اینها دیگر خیلی حرفی نیست. بلکه اصلاً مردم ابراهیمیاند و اصلاً اسم حضرت ابراهیم از این زبانها نمیافتد و این وریها اسم انبیا همه جا هست. آثار انبیا همه جا هست. مردم مکه که بت توی کعبه گذاشتند، به جای پای ابراهیم توجه نداریم. "مقام ابراهیم" میایستی، میبوسیم. توجه نمیکنیم که این مقام ابراهیم را کسانی جمع کردند که کعبه را کرده... مقام ابراهیم. انقدر مقام نبوت و رسالت تثبیت شده. البته مواجههشان با پیغمبر اکرم، یک مواجهۀ دیگری است. گیرشان سر این است که خیلی تند میروی.
دورۀ پیغمبر، دورههایی توی عصر پیغمبر اکرم طی میشود. دو سه سال اول قشنگ تثبیت میشود. افرادی که میآیند با پیغمبر توی خلوت و اینها، دیگر شما توی ماجرای فتح مکه اصلاً این حرفهایی که اول از ابوجهل و ابی سفیان بود، خبری ازش نیست. نوع مواجهه کلاً عوض میشود. حالا فرصت نیست سیر تاریخی را با دقت توضیح بدهم. میخواهم به امام جواد علیهالسلام برسم.
پس، عقل بشری دارد یک تکامل تاریخی پیدا میکند و متناسب با این تکامل تاریخی هم انبیا تکاملی توی شرایط و دستورات و برنامهها دارند. و بعد نوع مواجهه با امیرالمومنین علیهالسلام. دیگر علی را که همه قبول دارند، علمش را قبول دارند، تقوایش را قبول دارند. فقط ما با پارتیبازی مشکل داریم. «شما اگر پسرعمو داماد نبودی، قبول. رسالت و فامیلبازی میکنیم.» اصل گیر با پنج تن آل عباست. «ما رسالت را قبول داریم. دین را قبول داریم. پای جنگ میرویم، جهاد میرویم، ولی فامیلبازی نداریم.» رای مردم اصلاً دموکراسی از سقیفه شروع میشود. از بحثهای مهم تاریخی. ما در تاریخ انبیا اصلاً حرفی از رأیگیری نداریم که یک پیغمبر گفتمانش با رأیگیری باید تایید شود. سقیفه فتنۀ بالاتر نداریم در طول تاریخ اسلام و در طول تاریخ انبیا و ادیان. خیلی بحث دقیقی است اینها. دموکراسی. دموکراتیک کردن جریان رسالت. «رسالت قبول، ادیان قبول، فقه و حقوق و دستورات و برنامه همه چیز قبول، ولی با رأی جریان دموکراسی.» دیگر تو ذاتش دیکتاتوری است. نفر اول با رأیگیری میآید، نفر دوم دیکتاتوری محض. امیرالمومنین مفصل ناله میکنند از این حرفها و همۀ حرفشان هم سر این است که «ما با پارتیبازی مشکل داریم. چرا پسرعمویش؟ چرا دخترش؟ چرا نوههایش؟» خیلی خوب. مقدس.
امام حسین علیهالسلام. توی دورۀ امام حسین علیهالسلام، دیگر اصلاً کلاً دین تا آن اعلا درجه خودش تثبیت میشود. جریان نبوت، جریان رسالت، همه اینها دیگر تثبیت میشود. برای ابد میماند توی تاریخ. امام سجاد علیهالسلام. اذان. اسم کیو صدا نگه داشتیم؟ در طول تاریخ، اسم پیغمبر تاریخی شد دیگر. حالا از این به بعد همه باید بیایند یک جوری خودشان را بچسبانند به این پیغمبر تا رأی بیاورند و حکومت بکنند. توی دورۀ امام سجاد علیهالسلام، نوع مواجهۀ مردم عوض میشود. اصلاً اصل رسالت، اصل اینکه این خانواده بر حقاند، اینها باید ولایت داشته باشند، اینها باید حکومت بکنند، دیگر این اصلاً توی آن هیچ حرفی نیست. ولی اینجا میبینیم که دیگر طاغوت فرهنگسازی کرده. خلفای اول که عجیب! حالا در مورد اینها فرصت نیست وگرنه باید مفصل بحث میکردیم که اینها چکار کردند در مقابله با جریان ولایت که امیرالمومنین وقتی بعد ۲۵ سال به حکومت میرسد، میفرمایند: «نماز تراویح را جمع کنید.» اسلاما! مگر نماز تراویح میشود از دین برداشت؟ «دیدین کسی محقتر از تو نیست برای پیاده کردن دستور شیخین.» خیلی اینها حرف گرههای تاریخی است: پیغمبر نه، شیخین! پیغمبر با گفتمان با قرائت شیخین! پیغمبر با قرائت شیخ! حالا توی دورۀ مواجهۀ امام سجاد علیهالسلام خیلی حاد شده: پیغمبر با قرائت شیخین و بنیامیه. یک قرائت مکی مدنی داریم از پیغمبر، یک قرائت شامی. جفتشان از یک مشرب. جریان شام را همین شیخین راه انداختند. معاویه منصوب شیخین بوده. معاویه چکار کرده توی فرهنگ سازی؟ فرهنگ تجمل را یک جوری تثبیت کرده. هرکی میخواهد بیاید، باید پیغمبر با قرائت تجمل داشته باشد. خیلی عجیب است! لذا امام سجاد. همه مردم میگویند: «آقا، ما تو را از اعماق دل قبول داریم. شایستۀ ولایتی. شما به درد زهد و گوشهگیری و عبادت و نماز شب و اینها میخوری. باید زندگی کنیم. رفاهیت العیش.» رفاه زندگی. باید بیاید با دنیا تعامل داشته باشد و گفتگو، مثل خود معاویه. کاخ سبز میسازد. میگوید که: «من اینجا کاخ سبزم به خاطر روابط دیپلماتیک با روم.» حرفهایی که آدم الان میشنود. دیگر معاویه برمیدارد به اسم حکومت اسلامی بت صادر میکند. تولید امت پیغمبر فلج میشود. «شما راضی هستید؟ این ظلم است، این فلان است.» میگویند: «ما باید برویم اینها را برداریم.» اما مردم قشنگ قبول دارند. راه برای امام سجاد. سیر تاریخی میبینی.
سیستم پیغمبر. امام صادق علیهالسلام. عصا دستشان گرفته بودند. منصور دوانیقی عصای پیغمبر. خواست دولا شود ببوسه. حضرت کشیدند دستشان را آوردند جلو. فرمودند: «این پوست پیغمبره، کنف شده.» انقدر تثبیت شده مردم پای عصای پیغمبر جان میدهند. یک تار موی پیغمبر. توی تاریخ سه تا تار مو از پیغمبر مانده و مردم چه کردند؟ آب وضوی پیغمبر تا صدها سال تقسیم شد بین مردم. توی موزهها نگه میداشتهاند. اینها الان سینهچاک اسم پیغمبرند. «ما نوکرتیم، فدات میشویم. تو سیدی، پسر رسول الله.» امام صادق و امام باقر علیهالسلام که باز وضعیت عوض میشود. دیگر حالا فرصت همه را باز بکنیم. مردم یک شکافی ایجاد میشود برایشان بین بنیامیه و بنیعباس. بنیامیه از بین رفته، آن فرهنگ تجملاتی رفته. بنیعباس آمده، به اسم پیغمبر، به اسم خاندان اهل بیت. مردم میگویند: «خیلی خوب است. این هم از خاندان پیغمبر است. همان جریان انتصاب به بنیهاشم توشان هست. هم حزباللهیاند، هم فقیهاند، هم زندگیمان را اداره میکنند. همه ماشاءالله زندگیها خوب. شکمها سیر. گرسنگی است.»
چه دورهای است؟ دورۀ منصور دوانیقی یک دورۀ اوج است برای شیعه از جهت گفتمانی. چون فلج شد گفتمان بنیعباس. «پیغمبر همون دستورات پیغمبر رو داریم دعوت به زهد میکنه، ما دعوت به مصرف میکنیم. ما دعوت به تجملات میکنیم. ما میگیم خوب بپوشین، خوب بچرخین، خوب بخوریم. با همه دنیا رابطه داشته باشیم. نه جنگ میخواد بریم هیچ. یک مذاکره گفتگو، همه چیز حله.» بعد مردم هارونالرشید را کسی که ابرقدرت در تاریخ اسلام، ثروتمندتر نداریم، این را انتخاب میکنند. با افتخار میآورند. سیاست، سیاست ریاضتی. شعار اصلی حکومت عباسی توی دوره "سگت رو گرسنه نگه دار تا مطیع تو باشد!". موسی بن جعفر دیگر اینجا زندانیها شروع میشود. ما تا حالا معصوم را زندانی کرده بودند، تحریفش میکردند، از دسترسی خارجش میکردند.
امام رضا علیهالسلام میرسد. امام رضا علیهالسلام. این مامون نامرد، انقدر زیرک است که پیغمبر فرمودند "عاشرهم اعلمهم". نفر دهم از این حکومت بنیعباس از همۀشان باسوادتر و عالمتر. مامون میگوید: «سیاستهای حکومت هارونالرشید شکست خورده. من همۀ اینها را میریزم به پای علی بن موسی. میآورمش تو سیستم. امضا بزن. بنیهاشم را نابود. ما که به بنبست رسیدیم.» امام رضا دور میزنند، کار خودشان را انجام میدهند. آن بستۀ گفتمانی هم که لازم است ایجاد میکند. لذا دیگر از دورۀ امام رضا علیهالسلام، دورۀ تثبیت شیعه است. دیگر شیعه نه تحریفپذیر است، نه نابودشدنی. دیگر الان زمینه فراهم است با امام رضا علیهالسلام برای اینکه ائمه بعدی بیایند مفت و مجانی حکومت کنند، رهبر بشوند، قدرت داشته باشند و سیاستمداران مجبور میشوند باج بدهند به اینها.
خب حالا چه میشود؟ حالا خدا ورق را برمیگرداند به جریان عصمت. «هفت ساله دارم رهبرتان! توی سیاست هرچی گفت، توی اقتصاد، امور زندانهایتان، امور جزایی، امور قضایی، روابط دیپلماتیک، همه.» بچۀ هفت ساله. یکی دیگر موقعیت دارند. همۀ دشمنانشان هم قبولشان دارند. میگویند: «رضا هستند.» حتی دشمنان از اینها راضیاند. حالا دورۀ امام جواد علیهالسلام، دورۀ طلایی تاریخ شیعه است و دورۀ نهایی تاریخ شیعه است. امام جواد علیهالسلام هفتسالگی امام میشوند. امام هادی علیهالسلام هشتسالگی امام میشوند. امام عسکری بنا به شرایطی بیست و یکی دو سالگی، ولی با آغاز غیبت ائمه معصوم که در مورد امام زمان علیهالسلام، پنجسالگی و با غیبت یک امام پنجساله، برههای طولانی در تاریخ. پس دورۀ امام جواد علیهالسلام، دورۀ نهایی و طلایی تاریخ شیعه است. ما همه الان توی دورۀ امام جواد هستیم. دورهای که از امام جواد علیهالسلام شروع میشود و تمام میشود. ما همین دوره را باید امتحان پس بدهیم تا تمام شود.
یک نکتۀ اول و نگاه اول به این کودکی امام جواد علیهالسلام. حالا من آیات فراوانی هم آورده بودم. دیگر این ۸۱ صفحه فیش ما فرصت خواندن اینها نیست. دورۀ دومی که حالا این هم میخواهم خیلی سریع... پس یک نگاه، نگاه تاریخی که این کودکی اصلاً در کودکی امام شدن امام جواد حساب و کتاب داشت. این ابتلای آخر تودۀ مردم با معصومین. «همۀ زندگی دنیا و آخرت و همۀ ما اینها را خیلی خوب قبول داریم. بیا این بچۀ هفت ساله.»
یک جنبۀ دیگرش، خود کودکی امام جواد علیهالسلام. جدای از آن نگاه تاریخی، خود این کودکی، کودکی خاص است و الگو. نگاه کلان اجتماعی. توی نگاه فردی بیایید توی فضای محدودتر اجتماعی. ببینید همۀ این معصومین الگواند. "انا بشر" اطلاق دارد. توی همۀ ابعاد انسانی و بشری. «ما مثل شمائیم. یک دانه تخصیص خورده، آن هم این است که ما به ما وحی میشود. ما یک ارتباطی با ماورا داریم، بعد شما حرف ما را گوش بدهید وگرنه ما توی همۀ ابعاد شبیه شمائیم. باید تبعیت کنید. باید ببینید. بعد این مدلی رفتار کنید. ما مدلسازیم. ما نظامسازیم. رفتارهایمان، خود این رفتارها ازش نظامسازی میشود.»
از خود مدل کودکی امام جواد علیهالسلام و سیرۀ امام جواد علیهالسلام، مخصوصاً توی آن دورۀ کودکی امام جواد علیهالسلام، یک نظام تربیتی درمیآید. برای این بحث، بحثی است که حداقل یک دهه باید در موردش صحبت شود. نظامسازی تربیتی امام جواد علیهالسلام چیست؟ نظامسازی تربیتی حکمی است و نظام تربیتی مبتنی بر حکمت. حضرت باز زندگیشان با همین اصلاً رفتارهایشان. ائمه حتی توی بُعد ظاهریشان، حتی توی بُعد جسمیشان، نوع دعوت و نوع مواجههای که با دشمن داشتند، خدا حتی تراش بدنیشان را متناسب با آن درآورده. شما تراش بدنی امیرالمومنین علیهالسلام را ببینید، مقایسه کنید با امام سجاد علیهالسلام. موسی بن جعفر علیهالسلام. ائمهای که مامور به سکوت و خلوت و عزلتنشینی بودند، تنومند نبودند. ائمهای که تنومند بودند، حساب و کتاب است. خدایِ ماجرای بیماری امام سجاد در کربلا، وضعیت جسمی امیرالمومنین، پیغمبر اکرم. همهاش حساب و کتاب دارد. توی چه سنی باشند، توی چه شهری باشند، توی چه موقعیتی باشند، متناسب با آن مواجههشان است. با چه کسانی درگیرند؟ با چه کسانی طرفند؟
امام جواد علیهالسلام یک حسنی و حصاری دارند نسبت به دشمنان. همین که توی کاخ مامون است، مواجهۀ نظامی و اینها با دشمن یک بچۀ هفت ساله است. ائمهای که محزوناند، از اول امام جواد علیهالسلام، امام هادی علیهالسلام. اینها دیگر توی آن سن و سال کم خطری تهدید نمیکند شیعه را و امامت را. امیرالمومنین میخواستند هفتسالگی ماجرای سقیفه برایشان پیش بیاید، چه میشود؟ این امیرالمومنین تنومند را برداشتند، دستش را بستند، آن جور بردند و کشاندند. حالا فرض کنیم یک بچۀ هفت ساله بود، چه میشد؟ موقعیت ظاهری ائمه به چه نحو است؟ حالا این امام توی هفتسالگی داماد مامون است؛ قبل از اینکه امام بشود، داماد مامون بوده. حالا عرض میکنم. امام جواد علیهالسلام هفتسالگی داماد شده. قاعدتاً بچهها هفتسالگی ازدواج نمیکردهاند، ۱۰ سالگی ازدواج نمیکردهاند. همین نظام تربیتی حکمی است. حکمت اداره، مدل رفتاری این آقا، مدل رفتاری حکمی است. این با رفتار خودش دارد بسط میدهد حکمت را.
داشت دیگر. آمد مذاکرات و مناظرات و اینها را راه انداخت. فضا را محدودش بکند. فضای تبلیغی امام رضا را محدود بکند به چهار تا مناظره. برعکس شد. اینها همه رفتند توی منطقۀ خودشان، شدند مبلغ. برعکس. بین کودکی و حکمت یک رابطهای است. امام جواد علیهالسلام نظام تربیتی مبتنی بر حکمت را با رفتار خودشان نهادینه کردند. کودکی و حکمت یک رابطۀ مستقیم. آیه ۱۲ سوره مبارکه مریم را ملاحظه بفرمایید: "یا یحیی خذ الکتاب بقوّه و آتیناه الحکمه صبیّا" یحیی، کتاب را به قوّت بگیر و ما حکمت را در کودکی به او دادیم. حالا ببینید علامه طباطبایی چه کرده در تفسیر این آیه، رضوان الله علیه. علامه یک نیم خط میگوید، یک جلد باید توضیح بدهند که این چه گفته. علامه طباطبایی! حیف از این کتاب که اینقدر مهجور است توی حوزه. جدیدترین. ۲۰۰ سال بعد این کتاب تدریس بشود تا بعداً بفهمند که علامه طباطبایی چه گفته در المیزان.
مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند که من حالا عبارت عربی را در جلد ۱۴ صفحه ۱۹ آوردهام. حالا همین جوری ترجمه میکنم که این "آتیناه الحکمه صبیّا"، این حکمت را تفسیر کردهاند به فهم و عقل و حکمت و معرفت آداب خدمت. آن زیرکی صادق و نبوت و اینها. بعد ایشان میفرمایند که آنچه از آیات برداشت میشود این است که حکمت غیر از نبوت است. اینکه ما توی بچگی به یحیی حکمت دادیم، به معنای این نیست که توی بچگی به او نبوت بدهیم. "بهش حکمت دادیم." استفاده میکند از آیه ۱۲۹ سوره بقره و آیه ۲ سوره جمعه، میفرماید: "و الحکمه". "بنابراین، المراد بالحکمه العلم بالمعارف الحق الالهیه". خیلی عجیب است. کتاب حکمت به معنای نبوت نیست. حکمت به معنای این است که انسان دسترسی به معارف الهی داشته باشد. آشنایی با حقایق الهی داشته باشد. و آنچه که تحت اسرار غیب، خیلی عبارت عبارت نابی است. آن چیزهایی که پشت پردۀ غیب افتاده، برای انسان باز بشود، رو بشود. این میشود حکمت. "بالنسبه الی الانظار العادیه." این نگاههای عادی مردم عادی که نگاه میکنند، هیچ اموری برایشان مستور است. آدمی که حکیم است پشت پرده را میبیند. خط و ربطهای پشت عالم را خبر دارد. کانّه قاعده بر این است که بچهها به حکمت نزدیکترند. کودکان به حکمت نزدیکترند. علائم را عرض خواهم کرد، مشخص میشود چرا این را دارم عرض میکنم.
پس حکمت، پی بردن به این قواعد پشت پرده است. به قول مرحوم ... نمیشود در منظومه حکمت را خیلی قشنگ تفسیر میکنند. میفرمایند که: «علم به آن حقایق نفسالامریه، حقایق ثابت در عالم. کسی دسترسی به آنها پیدا کند. این فرمولهای پشت پرده عالم را خبر داشته باشد. بشود اشیا را آن چیزی که هستند ببیند. فریب نخورد، گول نخورد، دچار توهمات نشود.» توی عالم ملاصدرا، اول حکمت متعالی. تعریفی که حکمت متعالی، که حالا عرض میکنم فلسفه یکی از مصادیق حکمت است. سر داشته باشد. یک باطن لطیف میخواهد. یک قلب شفاف میخواهد. یک انسانی باشد که فهمش قوی باشد و باطنش هم در حد عصمت. فهمی که دارد شکل میگیرد. بچه دیگر از شش سالگی تقریباً قوه عاقله و ادراکیش دارد شکل میگیرد. بلوغ هم نرسیده. معصیت برای او معنا ندارد. بچهها در بین تمام اقوام بشر، نزدیکترین گروهاند به حکمت. به خودی خود در معرض حکمتند.
نظام تربیتی که امام جواد علیهالسلام ایجاد کردند، آن هم این است که بچه را از فضای لهو و لعب خارج کردند. امام جواد علیهالسلام کودکی هستند که بچگی نمیکنند و بازی نمیکنند. عرض بنده جا افتاد؟ با مخالفت با لهو و لعب دارد گفتمان تربیتی ایجاد میکند. اول روایت بخوانم بعد بیایم تطبیق بدهم.
در تفسیر امام عسکری علیهالسلام صفحۀ ۶۵۹، امام عسکری علیهالسلام در تفسیر این آیه که من خواندم که "آتیناه الحکمه صبیا" ما به یحیی در بچگی حکمت دادیم. "ذالک الحکمه" آیا میخواهید بگویم حکمت چیست؟ آن حکمتی که خدا به یحیی داده چی بوده؟ این بوده: «بچهها آمدند، العب بازی کنیم؟ ایشان فرمود: "والله ما للّعب خلقنا".» یحیی بچه، کودک، این حکمتش این بود اینکه میگوید "آتیناه الحکمه" یعنی گفت من اهل بازی نیستم. رابطۀ مستقیم بین حکمت و لغو و لهو و لعب در آیات قرآن فراوان است. میتوانم کد بدهم که حالا من دیگر فرصت اشاره بکنم که کجاها خدا انقدر دقیق یک رابطه بین علم و لهو و لعب میگذارد. میگوید این زندگی دنیا این است. علم میخواهی بیا. این به حکمت نزدیک است. کسی که توی فضای لهو و لعب است فاصله دارد. این حقایق ثابت عالم را نمیفهمد. شصت سال، هفتاد سال، هشتاد سال آدم زندگی میکند. به قول مرحوم آیتالله بهاءالدینی، فرموده بود که: «دکترا دارد، میرود توی رستوران.» از استاد عزیزمان، سرور عزیزمان، همۀ چیزهایی که یاد گرفتیم از ایشان است. آیتالله بهاءالدینی فرمودند که: «طرف دکترا دارد. برود توی رستوران مینشیند. کلاغ به اسم مرغ بهش میدهند میخورد، نمیفهمد. جوجۀ کلاغ میخورد.» انسانی که حکیم است، یک نگاه میاندازد، همۀ ابعاد درمیآید. توی همۀ زوایایی که قرار است تحلیل بشود در این غذا، این غذا، غذا جزء آدم میشود. مفصل اساتیدش به من توضیح میدهند: «غذایی که میخوریم خود ماست. این غذا میشود خود ما. وجودش. تجزیه تحلیل نکند از کجا؟ "طعام" این مُخرج و مَدخلی که این غذا دارد، من هم مدخل و مخرجم همان میشود. من به همان سمت میبرم.» تشخیص بدهد. نگاه نکرده تشخیص بدهد.
شیخ انصاری برایشان نان بیاورند، در این حد که حتی این کراهت هم نداشته باشد. زن حائض در ایام حیضش، نان را پخته باشد. تازه روایت هم چه؟ دستور بر این است که زن حائضی که اهل مراعات نجاست و پاکیزگی و اینها نیست، کراهت دارد. تازه این نان زن. لقمه از دستش گرفتند، غذایش را خوردند. از کجا آمده؟ چه بوده؟ چه شده؟ "هذا من النار و ردوّه الی النار." این از آتش است. خب، حالا یک کسی شاگرد امیرالمومنین باشد. توی مراحل پایینتر باشد اگر میثم تماری باشد، شهید حجری باشد، حبیب بن مظاهری باشد، چه خبر است؟ چه به چه کسی؟ حکمت ندارد. چرا حکمت ندارد؟ چون مشغول لعب است. مشغول لعب. گفتمان تربیتی امام جواد علیهالسلام این است. میخواهد حکمت ایجاد بکند، حکیم بسازد. با مبارزه گفتمان فرهنگی حضرت. تاریخی، تربیتی با هم پیوند میزنم. دیگر مردم را آوردند، شیعه را آورده. مردم را کردهاند به امام دیگر. میگویند: «آقا، حکومت کن. گیر چیست؟ بچه گذاشته!»
خدا رحمت کند مرحوم آقای فاضل؟ این بچههای ریشو، بچههای ریش، بچههای هفتاد ساله میآیند از من میپرسند: «چکار کنیم حضور قلب در نماز داشته باشیم؟» بچههای هفتاد ساله، بچههای ریشو. مشغول لعب. حکمت. چند تا روایتش را بخوانم دیگر. علامه طباطبایی بخوانم که خیلی زیبا. چه بود که مامون را وادار کرد به اینکه امام جواد؟ گفتمان حکمت را بسط میدهد. همین بازیهای فرهنگی و بازیهای سیاسی که ما داریم پنبه میشود. دیگر جای من نیست اینجا مردم. دیگر بازی. مردمی که بازی، مردمی که اهل لهو و لعب نیستند، نمیتوانند با غیر معصوم سر کنند.
جعفر علیهالسلام و کمال. دخترش را توی هفت سالگی همزمان، دو تا دخترش را. یکی را به امام رضا داده، یکی را به امام جواد علیهالسلام. امام جواد علیهالسلام وقتی که پدرشان به شهادت رسیدند، هفت سال و چند ماه داشتند. این ماجرا قبل از شهادت پدر بوده، نزدیک هفت ساله. بچه هفت ساله را دارد مهار میکند. «این باید بیاید توی کاخ من بغل خودم.» حالا ببینید چند تا ماجرا بوده که یکی خود مواجهۀ مامون بود با امام جواد علیهالسلام که بچهها داشتند توی کوچه بازی میکردند، توی بغداد. مامون آمد با سیستم امنیتی و حفاظتی و اینها. بچهها همه در رفتند. مامون گفتش که: «شما چرا فرار نکردی؟ من حاکمم.» حضرت فرمودند: «من گناهی نکردم، میخواهم بترسم از عقوبتش، میخواهم فرار کنم. شما که بنده خدا. عجب! اسمت چیست؟» "محمد بن علی". گفت: «پسر علی بن موسی الرضا.» مامون گفت: «همان! وسط کوچه بازی نکنیم. با هم بازی نکنیم.»
مرحوم طبری در دلایل الامامه، یکی از کتابهای خوب شیعه است. کتاب دلایل الامامه از قدماء ما هم هست. مال اوایل عصر غیبت کبری. ایشان توی دلایل الامامه ماجرای این را نقل میکند. ماجرا خیلی جالب است. میگوید که: «یک جمعیتی راه افتادند، آمدند خدمت امام جواد علیهالسلام در مدینه.» یکیشان میگوید که: «من همسرم باردار بود. آمدم که خلاصه یک کاغذی نوشتم ۱۰ تا سوال بپرسم از حضرت. آمدم بدهم که از حضرت جواب بگیرم و از ایشان بخواهم که دعا کند خدا به من پسر بدهد. احمد. پسر بشود.» بعد میگوید که: «خلاصه من رفتم و بعد مدتی پسردار شدم.» یکی دیگر از آنها که با این کاروان بود، آمد خدمت امام جواد علیهالسلام. ماجرا معروف بود، همهاش اسمش ام. «چند تا اسباب بازی خریدم خدمت امام جواد علیهالسلام. سوالات داشتیم و آن سهم امام.» ببینید در این حد مقیدند. اهل خمساند. اهل زکاتاند. قبول دارند. میدانند باید. رفع این آقا را در حد امامزاده واجبالتعظیم که حتماً قبول دارند نمیبینند. «اسباب بازی نقرهای از آن اسباب بازیهای آنتیک تک. چند تا پیدا کردند برای امام جواد علیهالسلام.» ماشین بازی میکنند. تمام شد. رفتند غذا. رفتند داخل. «من موفق را دیدم. خادم حضرت موفق. گفتم که: «برای من اجازه بگیرید من بروم خدمت حضرت.» اجازه گرفت. رفتم داخل. سلام کردم. حضرت جواب سلام دادند. "فی وجه الکراهة".» حالا کسی اهل روانشناسی باشد، توی این چیزها، توی این ریزهکاریهای سیرۀ معصوم، چیزهایی گیرش میآید. «رفتم جلوتر و دست کردم توی آستینم که این اسباب بازیها را دربیاورم. "فنظر الیه نظر المغضب".» دیدم دیگر حضرت عصبانی شدند. با عصبانیت یک نگاه به راست کردند، یک نگاه به چپ کردند. «من گفتم: بازی! عذرخواهی کردم. خب، حالا همین امام جوادی که اهل بازی نبودند! "منو باللعب ما لی" من با بازی چه کار دارم؟»
این ماجرا را از مرحوم علامه طباطبایی داشته باشید. خیلی قیمتی. میخواستم در مورد لزوم تدریس فلسفه به کودکان صحبت کنم که این ۸۱ صفحه جزوۀ ما، ۷۶ صفحهاش ضرورت تدریس فلسفه جزو دروس رسمی مدارس باید باشد. آن هم از اول، از کلاس اول ابتدایی. میخواستم یک سری از مدلهاش، دروس رسمی است توی انگلیس و فرانسه و هلند و جاهای مختلف. از دروس پایه. توی ایران متاسفانه نیست. حالا ما الان داریم توی حوزه خودمان را میکشیم که طلبهها فلسفه بخوانند. دنیا آمدند به بچۀ آدم فلسفه. میخواستم یک سری از این سرفصلها، مقالات و کتبی که غربیها نوشتند در مورد فلسفۀ کودک را بخوانم که دیگر فرصت نیست.
خلاصه بچهها به حکمت نزدیکند به شرط اینکه از لهو و لعب فاصله بگیرند. هفت سال رها کن بازی کند. توضیح دارد: بازی کند. میخواستم بخوانم که فرصت نیست. حکمت بازی هم اگر میکند، بازی با لهو و لعب نباشد. الان درس خواندنهای دانشگاه مال حکمت و فلسفه. این شبکههای مجازی که خدا برکت بدهد. شبکههای اجتماعی که دیگر آخرش است و کارهای دیگر. حتی درس خواندنمان و سرکار رفتنمان. توی بازی دارد حکمت یاد میدهد. حکیم میسازد. این روش تربیتی امام جواد علیهالسلام است و در دورههای بعدی هم میبینیم که هست. در امام هادی علیهالسلام به نحو دیگر. امام هادی هم توی همان سن طفولیت معلم داشتند. این را هم عرض کنم، عرض روضۀ ما بشود، علیهالسلام.
معلمی داشتند بنا به خواست دستگاه عباسی. مامور کردند کسی بیاید معلم امام هادی بشود. بهش میگفتند ابا زکریا. او میآمد و توی مکتب. مکتب متصل به منزل امام هادی علیهالسلام بود. اتاقی بود. میآمد آنجا به امام هادی درس میداد. درس بدهد، درس گرفت. یک روزی که حالا بخش دوم ماجرا را اول بگویم بعد بخش اول ماجرا را بگویم. امام هادی علیهالسلام منقلب شدند و بعد فرمودند که: «الان پدرم امام جواد علیهالسلام از دنیا رفت.» حالا ماجرایی دارد که عرض خواهم کرد. وقتی که برگشت این ابا زکریا که به ظاهر معلمش بود، میآمد درس بدهد ولی درس گرفت. اینجا پرسید که: «بما علمت؟ شما از کجا فهمیدی که امام شدی؟ الان پدرت از دنیا رفته؟» فرمود: "قد دخلنی من اجلال الله ما لم اکن." «از جلال و هیبت الهی یک چیزی وارد قلب من شد. تا قبل از این سابقه نداشت برایم. این مقام، مقام امامت است. به امام یک حالی دست میدهد که احساس میکند توی این عالم، موجودی در برابر خدا ضعیفتر و کوچکتر از او نیست. به معصوم حالی دست میدهد، آن اوج حالت ذلت در برابر خداست. این حال امامت است.» معلم درس گرفت.
حالا اول ماجرا چی بوده؟ امام هادی علیهالسلام، منالله به معدبه درسی به او یاد میدادند و داشتند درس را پس میدادند به معلم. از روی متن میخواندند. میگفتند برای معلم. یک دفعه امام هادی علیهالسلام گریه شدید. "معدب ما قاکا" این معلم از امام هادی پرسید که: «برای چی گریه؟» حضرت جواب نداد. گفت: «به من اجازه بده من بروم داخل منزلم.» اجازه داد. همین که حضرت وارد منزل شدند، صدای شیون و گریه و ناله از داخل منزل امام جواد علیهالسلام بلند شد که بعداً پرسیدند: «ماجرا چیست؟» فرمود: «پدرم از دنیا رفته.» امام هادی در مدینه، امام جواد علیهالسلام در بغداد. پسر هشت ساله. نه پدر به ظاهر جلوی چشمش است، نه پدر به ظاهر به طرز فجیعی دارد به قتل میرسد در منزل خودش. امام جواد علیهالسلام دارد به شهادت میرسد. آن هم به ظاهر جلوی چشم امام هادی علیهالسلام نیست. او هم مرد. پسر امام معصوم است. چه شیونی، چه نالهای، چه فریادی. لا اله الا الله.
حالا فرض بفرمایید یک دختر سه ساله.
یا ابا جعفر! یا محمد بن علی! ایها الجواد رسول الله! یا حجت الله علی خلقک! یا سیدنا و مولانا! انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدِی حاجاتنا، یا وجیها عند الله اشفع لنا عنده.
یک بار دیگر: یا وجیها عند الله اشفع لنا.
نور چشم رضایی. آقا، من خودم را گدای درگاهت میبینم. یا امام جواد! یا جواد الائمه! ادرکنی!
پای بابالمراد میخوانم ایام زیارتی امام. پیام شهادت امام جواد علیهالسلام شب جمعه است.
حرز نامت همیشه همراهم، کرم تو همیشه در یادم.
هر زمان که گره به کارم خورد، پدرت را به تو قسم دادم.
تو که از راه آمدی، بابات اشک از دو چشم جاری کرد.
روضه میخواند پای گهواره، تا خود صبح سوگواری کرد.
از همان کودکیت با گریه، خیره چشمهای تو میماند.
از دو چشم پاک و معصوم تو، آخرش هم تو را میخواهم.
آمادهای؟
یکی بودی و زمین خوردی. یاد گوشۀ کوچه و مادر افتادی.
آخرش هم غریب مثل حسن، پای داغ جانگدازت تا نمیرد.
میان روضۀ تو بغض سینه وا نخواهد شد.
همۀ عمر چه گریه کنم، حق روضهات ادا نخواهد شد.
روضهخوان، در شب شهادت تو، به کجا دل ما را، چرا از میان هلهلهها میبرد تا عاشورا؟
اینجا دور آل محمد کف میزنند، هلهله میکنند. حسین!
انشاءالله جمعه بعد نایبالزیاره همه هستم کربلا. این چند بیت را از اینجا بگویم بپذیریم شب جمعه برای ما.
یا اباعبدالله!
تشنه بودی تو هم، ولی آقا به لب خشک تو که مِخوار
تن تو زیر ولی کسی انگشتر تو را نبرد.
جسم اگرچه بر سر نی، زیر آن آفتاب سوزان بود.
آفتابان سر بام، بهتر از بازوان معصوم بود.
شکر خدا کبوتر سایه افکندند، روی سرت در بیابان نشد.
بدنت شیعیان آمدند دور و برم تیرباران نشد.
جنازه سنگ و نیزه نخورد. در دهانم کفنی بود روی تو بکشم، به غارت نرفت پیراهنم.
جدا پاره پاره شد اما بدنت سالم است.
شکر خدا تیغ با حنجر تو کار نداشت.
سرت از پیکر برنگشته جدا.
بیت آخر عرض میکنم روی زبان باشد، برویم کربلا.
نیش و زخم زبان زدند، ولی نیزه در پهلوی تو گیر نکرد.
یا صاحب الزمان! یا صاحب الزمان!
زخم زبان زدند، ولی در پهلوی تو گیر نکرد.
دخترت را، دخترت را کسی، خواهرت را کسی اسیر نکرد.
والا غریبانه کشتن. دلش میآید به همسر تو، در منزل خودت دست و پا بزنی، بهت ندهند؟
سخت است ولی شش ماهه را روی دستش.
دست و پایش نزد. صاحب هرچه بود خودش تشنگی کشید.
خودش دست... دیگر جوونش جلوی چشمش دست و پا. تشنگی نکشید. جلوی چشمش برادرش رو قطعه قطعه.
لا اله الا الله.
تشنه جان دادن یک طرف، سختتر برای ابی عبدالله این بود این خیمهها دیگر صاحب ندارد. کسی نیست از این خیمهها محافظت کند. لذا یک لحظه از خیمه آمد و آخر رو انجام داد و دیگر آماده است قتلگاه. ایستاد. یک نگاه به چپ، دید همه رو زمین. صدا زد: «یا مسلم بن عقیل! یا حبیب بن مظاهر! یا اصحاب الحیجات! آی قهرمانان! این بیکس و کار شده! دیگر مردی این حرم دفاع کند؟»
لذا رو کرد به دشمن، از دشمن کمک خواست. «لاغَر! بگو یکی از زن و بچه دفاع کند؟ کسی هست به داد من برسد؟ یکی بیاید منو کمک کند؟ اصلاً یکی بیاید از دختر رسول الله دفاع کند. یکی میآید از این بچهها حمایت کند؟»
بگویم عرض روضه تمام. شب یازدهم. راوی میگوید بعضی از این ظالمانی که لشکر عمر سعد بودند، همسرانشان را آورده بودند. یک وقت دیدیم یکی از این همسران راه افتاد، آمد سمت خیمه. سپاه عمر سعد شروع کردند. خیمهها را بریدند. یکی یکی خیمهها را دارد با قوّارههای درشت میماند، جمع میکند. گفتیم: «چکار میخواهی بکنی؟» گفت: «من رفتم دیدم این بچهها هیچی. گفتم لااقل اینقدر نگاه نکنید.»
حسین حسین حسین!
دشمنت کشت، ولی نورت خاموش نشد.
آنجل که فانی نشود نور تو...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...