‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم مصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد). اللهم صل علی الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین.
یک نکتهای که معمولاً درباره توسل در ذهن ما هست این است که توسل صرفاً این است که ما حاجتی که داریم، میآییم محضر امام معصوم (علیهالسلام) درخواست میکنیم یا مثلاً امام معصوم (علیهالسلام) را واسطه میکنیم پیش خدا و این درخواست را مطرح میکنیم و حاجتمان را میخواهیم. البته این قطعاً توسل هست، درست است و آثار هم دارد، برکات هم دارد؛ ولی توسل منحصر به این نیست و این "اصل" توسل نیست.
اصل توسل چیست؟ اصل توسل، توسل فکری و توسل علمی است؛ یعنی قواعد، چهارچوبها، و منطق را از اهل بیت (علیهمالسلام) بگیریم، نه اینکه با منطق خودمان برویم بیگدار به آب بزنیم و خرابی به بار بیاوریم. بعد بگوییم: «واسطه بکنیم، دخالت بکنند، کار درست میشود.»
میگوییم آقا توسل به امام جواد علیهالسلام، خصوصاً برای جوانها، خیلی مشکلات را برطرف میکند. آیا توسل صرفاً این است که ما مثلاً خانه میخواهیم، همسر میخواهیم، توسل کنیم به امام جواد علیهالسلام، ختم صلواتی برداریم یا ختم قرآنی برداریم و حل شود؟ یا نه، یک چهارچوبهایی را، یک قواعدی را امام جواد علیهالسلام فرمودهاند که آدم وقتی به آن عمل کند، زودتر نتیجه میبیند.
من هرجور دلم خواست با همسرم برخورد کنم، وقتی که اوضاع به هم ریخت تازه بیایم درِ خانه اهل بیت (علیهمالسلام) را بزنم: «محبت من را بنداز توی دل همسرم» یا «این کینه و کدورتی که بین ما هست، برطرف کن»؟ خب، اینقدر قواعد را اهل بیت (علیهمالسلام) به ما یاد دادهاند که اگر عمل کنیم، خواه ناخواه محبت میآید و آن کینه و کدورت برطرف میشود. این توسل مهمتر از آن توسل است؛ به این میگویند توسل فکری و توسل علمی. عمده مشکلات ما با اینجور توسلی حل میشود. نباید غافل باشیم، نباید محروم باشیم؛ آثار خاص خودش را هم دارد. آدم باید درِ خانه اهل بیت (علیهمالسلام) گدایی بکند، دستش دراز باشد، اما باید با چهارچوب هم حرکت بکند، باید روِ قاعده حرکت بکند.
من چند تا قاعده را میخواهم امشب از امام جواد علیهالسلام عرض بکنم که اگر ما به این چند تا قاعده عمل بکنیم، بسیاری از مشکلات اجتماعی، سیاسی و فرهنگیمان برطرف میشود. در روابط، خیلی از مشکلاتمان از کلام امام جواد علیهالسلام حل میشود.
عزیزان، قبل از اینکه عرض بکنیم به محضر مبارک و نورانی امام جواد (علیهالسلام)، صلواتی هدیه بکنید. (اللهم صل علی محمد و آل محمد)
**قاعده اول:** این قاعده، خیلی قاعده طلایی است، هر کدامش یک عالمی است و کلی شرق و غرب.
میفرمایند: **«حِجرُ المُداراتِ مُقارِبَهٌ لِلمَکروه»** یعنی هر چقدر آدم از مدارا فاصله بگیرد، هی نزدیک میشود به چیزهایی که برایش خوشایند نیست. هر چقدر از مدارا، یعنی راه آمدن، کنار آمدن، یا "تا کردن" (منظور انعطافپذیری است) فاصله بگیرد، اتفاقاتی برایش میافتد که این بیشتر هر چه مسائل پیش میآید، هی مسائل ناگوارتر، بدتر، سختتر و تلختر میشود.
بالاخره بچه نافرمانی میکند، حرف ما را قبول نمیکند. آیا ما با او تا کردیم؟ راه آمدیم؟ مدارا کردیم؟ آرام آرام. اگر راه نیامدهایم و خواستیم به زور حرف خودمان را دیکته بکنیم و از اهرمهای فشار و راههای مختلف استفاده کردیم و این را بگذاریم لای منگنه و در محذور قرارش بدهیم؛ این قدم به قدم، اتفاقاتی که میافتد، هی برای ما بدتر است. هی راضی میشوید به آن مرحله قبل.
مثلاً پسری کجاست؟ میگوییم: «کجایی؟ من خودم میآیم دنبالت.» یک راه دیگر است. سه شب میآید؛ پسرم یک هفته است نیامده، مشتی میگیرد این را میزند! فاصلهگیری قدم به قدم اوضاع ناخوشایندی هی برایت پیش میآید و هی اوضاع بدتر میشود.
این مدارا، مدارای با کیست؟ با خودیهاست. این را حافظ میگوید: «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان...» نه با دشمنی که (سر همین مسائل کوچک) دشمنی که در واقع خودی است؛ ولی (به فرض) یک همسایهای، یک فامیلی، (حساسیت ایجاد نشود بالاخره فامیلش – و) توی خویشاوندانش یک کسی از چشمش افتاده، او را نمیبیند، پشت سرش حرف میزند، زیرآبش را میزند، پاپوش درست میکند. هر چقدر آدم با این مدارا میکند، اوضاع کمکم بهتر میشود. پدر خانمی با دامادش، مادر شوهری با عروسش، یا برعکس، عروسی با مادر شوهر.
همه زمانی پیش آمده که تجربه داریم شما کوتاه بیایید. نگوییم روی طرف زیاد میشود. نه، طرف از رو میرود. عمل نمیکنیم به بنبست میخوریم، بعد تازه میافتیم به ختم صلوات و نذر و سفره گرفتن. قاعده را از خودمان در میآوریم، بنبست و مشکل!
مدارا و راه آمدن... امیرالمؤمنین (علیهالسلام) چقدر با مردم راه آمد! سیستم حکومتی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برعکس آن بود، خیلی حضرت کوتاه میآمد، خیلی حضرت راه میآمد. آرام آرام با یک آرامشی باید مسائل حل شود. مخالفتی کرد، تا یک ضربهای زد، «از دَم اعدام کنیم؟» مذاکره گفتند؟ حکمیت گفتند؟ تازه توی مذاکره هم مالک اشتر نرود مذاکره؛ چه کسی برود؟ ابوموسی اشعری مذاکره. هرچه بود، داد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را!
خوارج مذاکره را پذیرفتند، مدارا کردند. تازه ابنملجم وقتی ضربت را زد به امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، حضرت فرمودند که: «اگر من سالم ماندم، خودم میدانم. اگر از دنیا رفتم، ضربتی به ضربه! یک ضربه فقط به او بزنید.» نکشید، نه، راه نیفتید کل خوارج را به خاطر اینکه من را کشتند! باز دوباره با اینها جنگ و درگیری راه بیندازید. سکوت، رها کنید: «سگ هار! این سگ هار را تحریکش نکنید!»
فضای داخلی حکومت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، درگیری غذای داخلی! بالاخره یک عدهای دیرتر میفهمند، دیرتر میآیند، دیرتر توجیه میشوند. بچهها، بعضیها زود میفهمند. بعضیها را توی مغزش فرو نمیرود، هرچه آدم میگوید نمیفهمند! باید تجربه بکند و بفهمد.
هر چقدر از مدارا فاصله بگیری، ترک مدارا نزدیکت میکند به امر ناخوشایند.
**قاعده دوم:** روایت فوقالعادهای است: **«اَن یکونُ اَمینًا لِلخَوّانهِ»** برای اینکه آدم خائن نباشد، لازم است که آدمی که خائن است، توسط دیگران مورد اعتماد قرار نگیرد.
دیشب طوسی نکته خیلی خوبی را، زیبایی را استفاده کردم. افرادی که احتکار میکنند، نگهبان ندارد گاراژی که اینها دارند احتکار میکنند. این همه برنج را احتکار کردند. ماشین نگهبان آنجا نیست. دربون آنجا نیست. نگهبان، حالا به آن کسی که دارد احتکار میکند کاری نداریم، ولی نگهبان و این دربون و اینها، آیا این شرف ندارد؟ دیانت ندارد؟ این زنگ بزن، یک گزارش بده: «آقا اینجا این همه پون لندینگ برنج را احتکار کردند.» جواب میدهد: «من وظیفه دربونم!» «آقا این آقا رئیس منه، به من گفته تو هیچی نگو.»
همین که آدم خائن تو را امین بداند، تو هم خائنی! «فلانی که از ماست، ما به فلانی اطمینان داریم!» گاهی دشمن هم میگوید. نتانیاهو برگشت گفتش که: «فلان طیف سیاسی در ایران، اینها سرمایههای اسرائیلند!» بعداً آن طیف سیاسی هم خیانت کرد. دیگه خیانت چیست؟ همین که آدم خائن، این هم قاعده است.
**مورد اعتماد خیانتکار نباشد.** بعداً آسیبش را خود آدم میخورد.
**قاعده سوم:** قواعد توضیحات دارد، من سریع رد میشوم که اشاره بکنیم، چون خیلی وقت عزیزان را میگیرد.
فرمود: **«لا تَکُنْ وَلیًا لِلّهِ تعالی فِی العَلانِیَةِ و عدوٌّ لَهُ فِی السّرِ»** (نباش که ولی خدا در آشکار باشی و دشمن او در پنهان.)
قاعده سومی که امام جواد (علیهالسلام) فرمودند: «نباش که تو در خلوت، که تعبیر این است؛ العَلانیة و السّر. العلانیه به معنای آشکار، و السّر به معنای مخفی. (وقتی که فضای علنی و عمومی بود، ولی خدا، وقتی رفتی خلوت، آنجا دشمن خدا.)
خیلی نکته و قاعده مهمی است. بعضیها توی جمع که میآیند تازه سرحال میآیند. نشانههای ریاکار و منافق: اگر مثلاً مجلسی بود و روضه بود و حالا همه بودند، آنجا اشکش میآید و مناجاتش میآید. توی خلوت، یک همچین حالی دارد؟ توی خلوت که میروند حس و حال دارند؟
در احوال مرحوم شفتی تازگی مطالعه میکردم، خیلی عجیب بود برایم حالات این مرد بزرگ، سید محمد باقر شفتی؛ ایشان شهید مرحوم علامه بحرالعلوم بوده است. در اصفهان از نجف میآید به اصفهان به دستور امام زمان (عجالله تعالی فرجه الشریف)، و حاکم شهر هم بوده است. احکام و حدود رفیق مرحوم حاجی کلباسی بوده است. منزل یک باغی داشت، حیاطی داشت. شبها نصف شب میرفت توی این باغچه. آنقدر هر شب هر شب آنقدر گریه میکرد، خاک این باغچه. یک زندگینامهای که حالا مثلاً تخیلات و توهمات "پهلوان تهرانی" در کتاب شریف "پاسداران حریم عشق" میگوید که: «میآمد از خوف خدا. خیلی عجیب است واقعاً، از خوف خدا آنقدر خودش را میزد، سر به سر میزد، به سینه میزد، به ران، ران مبارکش کبود شده بود، ماساژ بدهند، کیسه بکشند و اینها... پاش برنمیداشت. وقتی از دنیا رفت، قاسم کسی را فرستاد غسل بدهند، دیدند که این ران مبارکش کبود است. گفته بودند: «بس که سحرها خودش را به زمین و پای خودش میزد، ایران مبارکش از ترس خدای متعال.»
خلوتش اینگونه بود. بعد در علن هم مرد خدا بود. توی قصابی ایستاده بود (عجیب است اینها واقعاً، یعنی از دو طرف عجیب است: هم آن حالت عجیب است، هم اینش. نه کسی آنجور میتواند باشد، نه اینجوری میتواند باشد). توی قصابی ایستاده بود، یک آقایی شروع کرد توضیح دادن در مورد عمل خلاف عفت، عمل قوم لوط. گفتش که: «نگو پدر جان، این حرفها را نزن. اقرار به گناه، حد شرعی باید جاری بشود.» او گفت: «بله، ما این کار را کردیم، اینجور بوده.» ایشان برای بار دوم گفتش که: «آقا نگو اینها را، اقرار نکن به گناهت!» دوباره. این بار سوم، سه بار اقرار کرد به گناه. سه بار بهش گفتم. سه بار اقرار کرد. شفتی گفت: «من هم حاکم شرع...» شمشیر ایشان داشت. ۷۰ نفر را حد جاری کرده بود و گردن ۷۰ نفر را با آن زده بود. این شمشیر نسل به نسل از ایشان ماند.
چقدر این شخصیت مورد علاقه امام عصر (عجالله تعالی فرجه الشریف) است! نرمال و معتدل. توی خلوت دوست خداست. حرف زید و بکر و عمرو و اینها برایش اهمیتی ندارد.
«من که حالا جلویم که رسید عابد و زاهد و مسلمانان و اهل پرهیز و دقت و اینها، بعد توی خلوت که رفت نه، خیلی حواسش به هیچی نیست. حساب هیچکس را نمیکند.»
میخواهم توی خلوت حال داشته باشد و هم بیرون که میآید، فکر اینکه این آقا راضی بشود و آن یکی رنجیده نشود. ولی با ساطور با هر کس که مخالف حق بود برخورد میکرد. شما وقتی بزنی، چقدر آدم دست از طرفداری شما بر میدارد؟ علیه شما هجمه میکنند؟
اگر کسی با خدا بست، رفیق خدا شد، این دیگر باکی از چیزی ندارد. بعد این آدم، آدمی است که خدا پشتیبانش است: «اَلا اِنَّ اَولیاءَ اللهِ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون.»
مشکلات میآیم درِ خانه اهل بیت (علیهمالسلام)، ولی وقتهای دیگر چشم به این و آن است. در محل کار، حواسم به این است که این راه کار ناراحت نشود، آن رنجیده نشود. هوای این را داشته باشم. هوای همه را دارم، غیر از خدا. حواسم به همه هست، غیر از اهل بیت (علیهمالسلام)! امام رضا (علیهالسلام) پسندش چیست؟ امام زمان (عجالله تعالی فرجه الشریف) پسندش چیست؟ وقتی رفتم و بعد یکییکی هم سرخورده کردند من را. اینها درِ خانه امام رضا (علیهالسلام). توی همان حالتم، باز دست رد نمیزند. قاعده باید باشد در زندگی.
**قاعده چهارم** را عرض کنم و تمام. این قاعده خیلی قاعده مهمی است. این جمعبندی همه اینهایی است که گفتیم توی این قاعده:
**«لا تُعادینَّ اَحَدًا حَتّی تَعرِفَ الَّذی بَینَهُ و بَینَ اللهِ»** (با کسی دشمنی نکن تا وقتی که اول نگاه کنی ببینی رابطه او با خدا چه شکلی است.)
با کسی دشمنی نکن تا وقتی که اول نگاه کنی ببینی رابطه او با خدا چه شکلی است؛ بعد دشمن بشوی، سر لج بیفتی، درگیر بشوی. رابطهاش با خدا، اگر آدمی است که رابطهاش با خدا خوب است، پشتش گرم است. حالا اگر دارد، رابطهاش با خدا رابطه خوبی نیست، معصیت کار است، **«فَاِنَّ عِلْمَکَ بِه یَکْفِیکَ و لا تُعادیه»** (پس علم تو به این امر کافی است و دیگر او را دشمن نمدار).
دشمنیهای بین خودمان است؛ نه دشمنی با دشمنی که موسی با فرعون دشمنی نکند، فرعون نیست! دشمنیهایی که عرض کردم: توی مجموعه، همکارها، برای آدم، دوستان آدم، همصنفهای آدم. اگر این آقا رابطهاش با خدا خوب است، هفتاد بنده. اگر هم رابطهاش با خدا بد است، چقدر زیباست اینهایی که اذیت و آزار دارند! باید بدانی ایمانش است که اینجا من با خودمو درست بکنم. مخالفت میکند با من، برخورد میکند یا اثر ایمان و تقواش است. یک کلمه آدم به دوست خدا یک حرفی بزند، زندگی آدم را به باد میدهد.
مرحوم آیتالله شاهآبادی، استاد حضرت امام (رضوان الله علیه)، رفته بود حمام عمومی. یک افسر طاغوتی جلو در نشسته بود. «بعد از انقلاب رابطه مردم مثلاً با روحانیت خراب شده و این حرف!» اطلاع شاهآبادی چیزی برایش پیش آمد. حمام رفت و فردا صبح مشغول درس بوده ظاهراً. صدای فریاد چه خبر است؟ گفتند: «آقا فلان افسر طاغوتی از دنیا رفته! دیروز دم حمام نشسته بوده.» بعد از ظهر میگوید که: «نوک زبانم تاول زده، نوک زبانم درد میکند، دهنم درد میکند، گلویم درد میکند، سینهام درد میکند، قلبم!» حقش بود.
خدای متعال فرمود: **«اَهَانَ وَلِیًا فَقَد اَرْسَدَتنی بِالْمُحارَبَةِ»** (کسی به ولی من توهین کند، با من اعلان جنگ میکند.)
به یک طلبه ساده که دارد با هزار و یک مشکل زندگی میکند، این خودش وضع معیشتش از همه بدتر است، نجابت دارد زندگی میکند، با عزت دارد زندگی میکند. به سادگی ازش بگذرید. رخنه را باید پیدا کرد. رخنه را باید بست. به ولی خدا نمیرسد.
اگر دشمن خداست، رابطهاش با خدا رابطه به هم ریخته. همین که رابطه همین زمینگیرش میکند، بیچاره میشود. چقدر این آرامش میدهد به آدم این قاعده! هزار تا قرص آرامبخش این کار را نمیکند. اختلاف دارد، یا دوست خداست یا دشمن خداست. اگر دوست خداست، کجاست؟ دشمنت مشغول معصیت خداست. همین قدر بس است برای اینکه تو شاد باشی.
روایت امام صادق (علیهالسلام)، امام جواد علیهالسلام فرموده: «همسر او دشمن توست.» در منزل آدم از هر جا رانده میشود، از هر جا زخم میبیند، دلش گرم است. منزل که میآید به همسر مهربانی دارد. منبع آرامش همسر. زخمهای او التیام مییابد.
حالا امام جواد علیهالسلام **اصل خانواده**. دور از خانواده، همسر و فرزند در مدینه، امام هادی علیهالسلام در مدینه. این همسری که به تحمیل به حضرت دادند، امالفضل، دختر مأمون. خدا لعنت پدر و هم دختر را. منزل دارم! امام جواد علیهالسلام با این خبیث زندگی میکند. همسر آدم قاتل! یک جوان ۲۵ ساله. در غربت. زندگی از کودکی از پدر دور بوده. حالا از خانواده دور است. همسر او را مسموم کرد. امام جواد علیهالسلام که در نقل – در حجره را بست به روی امام جواد علیهالسلام - با لب تشنه، سلام یعنی لب تشنه بود، پا به روی زمین میکشید. نذاشت یک قطره آب به گلوی نازنین امام جواد علیهالسلام، عزیز دل امام رضا علیهالسلام، قطره آبی برسد.
بقیه روایت این است که خیلی دل آدم را میسوزاند. وقتی هم که امام جواد علیهالسلام به شهادت رسیدند، دستور داد، آن چیزی که معمولاً ما گفتیم و شنیدیم این است که بدن امام جواد علیهالسلام را روی بام بردند. بهجت (رحمت الله علیه) ایشان این روایت را میخواندند: «این نبود که امام جواد علیهالسلام را روی بام ببرند.» دستور داد: «امام جواد علیهالسلام را از روی بام به زمین پرتاب کردهند!» بدن نازنین امام جواد علیهالسلام را از بام به زمین پرتاب کردند. سه روز زیر آفتاب بدن امام ماند.
یا جعفر بن محمد، یا محمد بن علی، ایها التقی الجواد، یا ابن رسول الله، یا حجة الله علی خلقه، یا سیدنا و مولانا، انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا. یا وجیها عند الله، اشفع لنا عند الله.
آه ای اسیر روضه، بسته کیست؟
مرد غریب حجره، در بسته کیست؟
این توانی، تو گریه میکند مروارید
بر این تو گریه در خانه امام، دست میزنند
با نالهات مدام، دست میزنم
آه ای کریم، بال و پرت را زمین مزن
آه ای جوان خانه، سرت را زمین
یا امام رضا، آقا جان، عذر میخواهم از شما. این روضه میدانم جگر شما را سوزاند. با روز آقازاده، اصلاً صدای تو، صدایی نمیرسد. این آب، آب به جایی نمیرسد. افتادهای ز دامن زهرا به روی خاک. کمتر بکش محاسن خود را به روی خاک. امام رضا کل میکِشد. زهرا در آورد، کف میزد. داده رضا را در آورد.
جگرت را چه میکنی؟ روی خود را به سرت را چه میکنی؟
با خود چه داشت زهر؟ تنت را باور نمیکنم
لبانت را کبود کرد، جانم شبیه حسن
روضههای تو نامرد، بین کوچه مزن
روز اما به این صدای غریب، خنده کرد
برنامه تو که کثیف است، ای خانه خنده کرد
میکوبد آه به زمین، پیش میریزد آب را به زمین.
مادرم بُردن. نیمه جان را به پشتبام از در.
تنت را به پشتبام انداختهاید.
بیشتر نمونده تا محرم. شب اول ذیالحجه. هر کی آماده است، بسم الله.
میرفت پیکرت به پلههای تیز.
میخوابد سرت به روی پلههای تیز از سنگ.
برای تو ابرو نمانده آقا، چرا تو پهلو نمانده؟
رفتی به روی پا، ولیکن گیرم سه روز و شب هزار شد.
گیرم به پشت بام ولی سایهبان که هست.
چندین کفن تو با دستان نوشتند؟.
گیرم سه روز و شبی، ولی آخر پسر.
این بار هم پسر کنار بود.
شکر خدا عقیق تو را ساربان نبود.
رنگ لبان خشک تو را خیزران دید؟.
آقا قسم که رگ را نمیکشم.
با نیزهای شکسته تنت را نمیکشن.
راوی میگوید امام هادی علیهالسلام ۸ ساله در مدینه بود. بیرون منزل، ظاهر علوم. امام هادی (علیهالسلام) نشسته بودند. راوی میگوید کاغذ دست امام هادی (علیهالسلام) بود. داشتند از رو برای معلم مطالعه میکردند. یک وقت دید امام هادی کاغذ از دست مبارکش افتاد. پیشانیزنان دوید سمت اندرونی منزل. صدای گریه درون منزل بلند شد. بعد ساعتی آقا آمد. گفتند: «آقا جان، فداتون بشوم، چی شده؟» فرمود: «پدرم را در بغداد کشتند. امام جواد (علیهالسلام) را کشتند.»
این آقازاده ۸ ساله. اینجا میخواهم بگویم: «آقا جان یا امام! درست است پدر شما را کشتند، شما کم سن ولی کسی به شما تعرض نکرد. بد نگاه نکردند. همه تسلیت دادند. شعار گرفتند. آرومتون کردند.»
یا اباعبدالله! کشته بی سر و سامان شدی. یک سر کوه و بیابان! ساربان!
امام سجاد (علیهالسلام) نشان داد به خدا.
الله اکبر! آمدید رزق محرممان را بگیریم با این اشکها امشب. ازدواج امیرالمؤمنین و فاطمه (سلام الله علیهما). گفتم: «بله آقا جان، پولم راه دارم.» به ساربان چی بگویم؟
این شامیها سرهای بریده نگاه میکنند... آنقدر میخهای کوچک حسین! یا حسین...
در حال بارگذاری نظرات...