‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (صلی الله علی محمد و آل محمد) و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهو.
در زیارت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) عبارتی هست که خیلی علما را به خودش مشغول کرده. جمله و تعبیر عجیبی است؛ در نوع خودش بینظیر که به ما یاد دادهاند (زیارتنامه هم تعلیم اهل بیت بوده) در زیارت حضرت معصومه اینطور بگوییم: «یا فاطمة اشفعی لی فی الجنة، فان لک عندالله شأناً من الشفاعه فی الجنّة.»
خودش یک تعبیر عجیبی است. گفتم «فی الجنَّة» یا «للجنَّة»؟ شفاعت کن به خاطر بهشت، نه «در» بهشت. یک عده گفتند اینجا «فی» به معنای «لام» است، «فی» یعنی «برای». یک عده هم گفتند نه، «فی» یعنی «فی»، یعنی در بهشت شفاعت. شفاعت در بهشت؟ خود بهشت ارتقا درجه است. و فاطمه معصومه آنقدر درجهشان بالاست که در بهشت شفاعت میکنند؟ (منظور قبل از بهشت است، برای اینکه ببرند کسی را). کسی که توی خودِ بهشت است، چرا من از تو میخواهم که تو در بهشت شفاعت کنی؟ چون تو پیش خدا یک شانی داری.
"شأن" در زبان عربی، اگر بخواهد ترجمه خوب فارسی، دری و پشتو بشود، باید بگوییم "کلاس" یا "باکلاس". شأن به معنای مقام، رتبه، درجه، همان تعبیر کلاس. «کلاس» خیلی! وضعیت معصومه، عرض میکنیم که شما پیش خدا خیلی باکلاسی. هوای ما را هم داشته باش. اینجا یعنی کلاس ویژهای داری. اگر شأن خالی بیاید، یعنی باکلاسی. «شأن من الـ...» یعنی میدانم که خبرهایی هست، نمیدانم چیست، ولی جایگاه خوبی داری. خیلی اوضاعت روبهراه است. خیلی باکلاسی. مثلاً میدانم فلانی در فلان دانشگاه شریف هیئت علمی است و کارهای خیلی ویژهای دارد. حالا یادم نیست، فقط میدانم که خیلی کارش مهم است. شفاعت کن در مورد بهشت یا در بهشت؛ به خاطر اینکه تو شأن، «من الشأن» داری.
خب، حضرت معصومه چند سالشون بوده؟ بعد ما توی زیارت ایشان میرویم و میگوییم: شما خیلی باکلاسید! زیارتشان را هم فرمودند که هر کسی به زیارت ایشان برود، ثواب زیارت امام رضا را دارد. آنقدر آدم باکلاس، این را ببینی انگار زیارتِ ما... یک مشکل جدی که داریم در مورد همین کلاس و توهمات و تصورات غلطی است که در مورد کلاس داریم. کلاس یعنی چه؟ کی دوست ندارد باکلاس باشد؟ حالا چون قبل جلسه با آقا بحث سر باکلاس بودن و اینها بود، الان دیگر غذای ذهنی خودمان تعریف میشود. بعد گفتند که خب پس من بروم، گفتم نه شما بیایید بهعنوان الگو و نمونه نشانتان بدهم. جلسه با رسم شکل توضیح بدهم باکلاس بودن یعنی چه؟ اصلاً ما چرا خیلی کارها را انجام میدهیم و خیلی کارها را انجام نمیدهیم.
فارسی داریم میگوید: "شأن من نیست بخواهم این کار را بکنم". مثلاً الان به یکی بگویی آقا "اکو را ببر، باند را ببر..."، میگوید "نیست" بله. حالا چه طرف مثبتش، چه طرف منفیش. یکی هم که مثلاً مسئول کارهای خدماتی و اینهاست، میگویند که خب ایشان بیاید فلان جا مثلاً تدریس بکند، "توی کلاس شأن شما نیست این حرفها". توی دانشگاه مثلاً بزرگوار و عزیزی که مسئول کارهای خدماتی دانشگاه خواهرم است. فلان دانشگاه، گفتش که واقعاً گفت بله، ۲۰ سال است در فلان دانشگاه آمریکا، کدام بخش؟ گفت فلان جا. گفت خب کجایی؟ گفت آزمایشگاه. گفت خب یعنی چه؟ گفت همینجا، خواهرم آنجا کلاس دارد. توی فلان دانشگاهیم. کلاس. حالا دیگر کدام بخشش و چه کار میکند و اینها مهم نیست. یکی شأنش تدریس است، یکی شأنش نظافت است. همه شأن است دیگر. "یک کار دون شأن منه!" خیلی "شأن" زیاد میگوییم. واژۀ پُربسامدی است. خیلی پُرکاربرد و زیاد در موردش صحبت میشود. یعنی چه؟ "شأنم هست"، "شأنم نیست"؟ همان کلاس. اصلاً کلاس یعنی چه؟ تو اصلاً کلاس را به من نشان بده. دشواری گوشواره کجاست؟ کلاس کجاست؟ کلاس را توضیح بده. کلاس چیست؟ کلاس یعنی چه؟ میشود لطف کنید کلاس را برای من تعریف کنید؟ باکلاسمان بیکلاس است. این چه کار بیکلاسی! چه کار جلفی! و چه کار فلان! چه کار چیپی! (خودِ واژهاش هم باکلاستر است، "چیپ"!) گلدرشت. گلدرشت به معنای باکلاسی و بیکلاسی اینهاست. یعنی چه؟ کلاس یعنی چه به خانه باکلاسی؟ آدم باکلاسی. من آدم بیکلاس. یک کلاسی داشتیم، یکی از اساتید بانک. جلسه خیلی ویژهای هم بود. یک روز استاد درس آیتالله طباطبایی بودند، فرمودند که چرا آقایان نیستند؟ یکی گفت: آقا کلاس دارم. آها، پس اینجا کلاس بیکلاسهاست! کلاس بیکلاسها. ایهام! کلاسی که کسانی که کلاس ندارند، یا نه، آدمهای بیکلاس باکلاس؟ کلاس یعنی چه؟ بوش میآید قصد ندارید توضیح بدهید. آفرین! خیلی نزدیک شدید. چرا پول دارد؟ آها، آها. احترام دارد. احترام یعنی چه؟ محبوبیت، ارزش. میخواهیم با هم توافق کنیم سریع، یک تعریفی بگوییم که آقا یک شخصیتی که متناسب با جایگاهش است. شخصیتی که متناسب با جایگاهش است. سخت شد. دور شد. غلط است. چطوری؟ مشکل دارد. خب، یعنی چطور باشیم، باکلاس باشیم؟ پولدار بیکلاس. بیکلاس. خونه به این بزرگی. مثلاً آنقدر بیکلاس. با این همه ثروت. میشود که فقط پوله؟ نیست. یک چیز دیگر هم هست. یعنی اولاً من یک شخصیتی برای خودم قائلم. برای آن شخصیت یک جایگاهی قائلم. آن جایگاه وقتی لحاظ میشود، متناسب باهاش، تراز باهاش، اونی که باید اتفاق بیفتد اتفاق میافتد، میگویم "باکلاس". یک کسی که مثلاً اولاً باسواد. خود سواد کلاس است. استفاده از این کلمات قلمبه سلمبه کلاس است. کلاس داری. مرا باکلاس میدانند. یعنی مرا یک شخصیت ویژهای به حساب میآورند. یک جایگاه ویژهای هم متناسب با آن شخصیتم پیدا میکنم. خوب است؟ تعریفمان نزدیک است؟ دور است؟ پرت است؟ حالا با هم گفتیم قرارداد کنیم دیگر. حالا خیلی، فعلاً قرار است آن را برویم.
خب، حالا واقعاً آدم باکلاس کیست؟ رفتار؟ آفرین! آها، حالا آن شأن، آن شخصیت است. ماها معمولاً انسان را توی یک زاویه، توی یک پیکسل کوچولو تعریفش میکنیم با یک ابعاد ۷۰ ساله. تهش ۷۰ ساله دیگر. آدم تاریخ انقضایش ۷۰ است. بیا لت و صد سال هم عمر بکند. دیگر اضافه بر سازمان مانده. دیگر قسطی عمر گرفته از خدا. آرزو ۵۰ را هم رد بکنند. خیلی آدم ۷۰ ساله و آدمی که کلهاش از سقف دنیا بالاتر نمیرود، بلکه به همین آسمان دنیا هم نمیرسد. این آدم، بله، یک شأنی دارد، یک شخصیتی دارد، یک جایگاهی دارد. اگر آدم را اینطور تعریف میکنی، وقتی رئیس میشود، باید یک نفر بیاید در برایش باز کند، کفشش را جفت کند، کفشش را واکس بزند. یک حمّال داشته باشی. یک تستر داشته باشی (تست قبلش تست میکنند که مسموم). یک بادر دارد باد میزند برایش. یک فوتر دارد فوتش میکند. دیگر بگویید چی دارد؟ از این ارمریا، ترم مدیا بهش بخورد. کلاس دیگر. بعد آن یکی، آن رئیسجمهور بیکلاس است. این رئیسجمهور باکلاس است. کفشش برند است. مثلاً ۷۰ میلیون پول کفش. اصلش. عبدالعظیمی گرفته، زده. بیکلاس. کلاس ریاستجمهوری را آورده پایین. میگویند دیگر کلاس ریاست را آورده پایین. رئیس باید شیشلیک بخورد. آن غذا از خانه میآورد؛ بیکلاسی است دیگر. رئیس باید ۷۰ تا ماشین بادیگاردش باشد. ماشین میرود. بعد از خط ویژه هم نمیرود. چقدر آدم بیکلاس! رئیسجمهور باکلاس هواپیمای شخصی دارد. به هواپیماهای حملونقل عمومی میرود و میآید؛ بیکلاسی است. اینها دیگر.
امیرالمؤمنین را هم میگفتند که حاکم بیکلاس. فرمود که آنقدر کفشم را بردم، وصله زدم، «حتی استحییتُ» دیگر خجالت میکشم، ببرم بدهم به اونی که وصله میزند. از آن خجالت میکشم. مردم چی؟ از این خجالت میکشم. کفش و کفش اینجوری بوده که میتاباندند دیگر. لایه چرم مثلاً روش نباشد. نه، یک چیزی با هم میبافتند (بافتنی بوده، کفش درستش میکردند). آنقدر این را بردم، دادم دوختند، دیگر خجالت میکشم. این بیکلاسی نیست؟ بیتالمال را پخش میکرد بین مردم. بیتالمال. الان چیز دیگر است. ساختمان بانک مرکزی که بالای شهر هم است، از تو تهران، یک جای خوب تهران است. خود زمینش فقط خدا تومن پولش است. ساختمانش و اینها که به کنار. پولهایی که آنجاست، هیچی. بیتالمال. سقف. فکر کن آنجا را، آن ساختمان سمت شهرک غرب، سمت ونک. ساختمان بیتالمال و پولها را که کامل تخلیه میکرد، دستور میداد علف و جو میآوردند، بز و گوسفند میآوردند. بیتالمال خالی بود. دیگر حیف. مسئولیت از من برداشت. مسئول با مردم زیاد سروکله بزند بیکلاسی نیست. استاد شاگردش را تحویل بگیرد بیکلاسی نیست. زیادی همنشین بشود، بیاید رئیسجمهور مملکت، حاکم، رئیس باشد، برود خانه یتیم و بیوه و فلان و اینها. بعد نان درست کند، کلهاش را بگیرد توی تنور. چقدر آدم میتواند بیکلاس باشد آخه؟ باکلاس بروم جلو که بیایند. بعد اگر خواست یک کمی تند صحبت بکند، اصلاً یکی باید بغلش داشته باشد، "گونیر". که شغل بزرگوار این است که بگوید عکسش را بگیرید. من این را بکنم توی گونی. کلاس مسئول این است. یعنی چه؟ مسئول باشد، برود یک جایی، بعد بیایند بهش فحش بدهند. اصلاً نماینده مجلس. یک نماینده مجلسی که بگوید: "کلاس نمایندگی به این است." پرنده بیکلاس. نماینده یعنی چه پس؟ مسئول شورای رقابت گفته بودم ماشینت چیست؟ گفته بود: "ماشین بیکلاسی است دیگر." راست میگوید.
فضایمان با فضای اهل بیت متفاوت است. تعریفمان از آدم و زندگی و حقیقت و شأن و کلاس و اینها فرق میکند. حضرت فاطمه معصومه مگر چی داشتند که در زیارتنامه ایشان آمده: "شما خیلی باکلاس بودید!" «انک عندالله». ببخشید، زمینهای طرقبه مال ایشان بود؟ سعادتآباد تا فلان انبوه سازی کرده بودند؟ باغهای پدرشان مثلاً با پسته از پدرشان مثلاً رسیده بوده بهشان؟ این همه بچه هم بودن. ۴۰ تا تقریباً. اختلاف روایت البته هست که چند تا بودند. نه سرمایهدار بوده، نه پولدار بوده، نه موقعیت ویژه اینجوری داشته، خر و حَشَم داشته، نوکر داشته، سنوسالی داشته، بچه زیاد داشته. اینها شأن است دیگر، بین ما. لکن کجا؟ «عندالله». بین مردم. خدا یک کلاس ویژه. خدا یک چیز دیگر است. این کلاس چیست؟
یکم بگذار من روایت برایتان بخوانم. دو تا روایت. (نرسیدن مداح هم البته بیتأثیر نیست در اینکه من بخواهم عمر بدهم. بعدی را برایتان بخوانم.) شأن پیش خدا چیست؟ کلاس ما چیست؟ کلاس. یک روایت باکلاس میخواهم برایتان بخوانم که احتمال خیلی زیاد نشنیدید. خیلی نقل نشده. روایت عجیبی هم است در کتاب «بصائر الدرجات». این کتاب هم کتاب عجیبی است. کتاب «بصائر الدرجات» در مورد مقامات اهل بیت است. روایات عجیب و غریب و باورنکردنی. حسن بن عباس بن حریش یا جریش (اختلاف است) از امام باقر (علیه السلام). حضرت فرمودند: «ان لنا فی لیالی الجمعه لشأن من الشأن».
آدمهای باکلاس پیش خدا ویژگیشان چیست؟ کلاس چیست؟ کلاس واقعی توی عالم چیست؟ شبهای جمعه، یک کلاس ویژهای داریم. یک شأن ویژهای داریم. امام باقر! کلاس ویژه! «الملائکة و النبیین و الاوصیاء الموت و ارواح الاوصیا و بین زهرا» نیکم. شب جمعه که میشود، به ملائکه، انبیاء، اوصیا (اوصیایی که از دنیا رفتند)، ارواح اوصیا و وصیای (که الان زنده است، امام زنده) اجازه داده میشود که اینها بروند به آسمان. «فیتوفون به عرش ربها اسبوعا». اینها هفت بار عرش را طواف میکنند و «هم یقولون سبوح قدوس رب الملائکة و الروح» (این ذکر را در). «حتی اذا فرغوا صلو». روایت اولش سخت است. یکم عجیب غریب است. آن اولش کار ندارم. فرمود که اینها میروند آنجا. ارواح انبیاء و اولیاء و اوصیاء و و امام زنده، شب جمعه میروند، عرش را طواف میکنند. هفت. این ذکر را میگویند. پیش هر ستون عرش دو رکعت نماز میخوانند. ستون عرشی. من نمیدانم. برمیگردم. «فتنصرف الملائکة اولئک فیها من الاجتهاد شدیداً اعظمهم لما راءوا» اینها برمیگردند. «فقط زید فی اجتهادهم و خوفهم». مثل خیلی اهل تلاش بودند، وقتی برمیگردند، تلاششان بیشتر میشود. یک ترسی از عظمت خدا داشتند، این ترس بیشتر میشود. «و ینصرفون النبیون» در مورد ملائکه بود. در مورد انبیاء و اوصیاء و ارواح احیاء. «شدیدا حبّهم». اینها برمیگردند در حالی که محبتشان شدیدتر است. «اشد الفرح لانفسهم». از شدت شادی دیگر دارند منفجر میشوند و «الاوصیاء» (این امام زنده) صبح میکند، شب جمعه تمام شده، صبح میکند «قد علم». یک علم جدید گیرش میآید.
آدم باکلاس کسی است که دائم نو به نو علم، علم تمیز شستهرفته از ملکوت. شخصیت ما این است. «عندالله». بستههای حمایتی از طرف خدا. حضرت فاطمه معصومه شبیه حضرت مریم بودند دیگر. حضرت مریم خیلی باکلاس بود. کلاسش به چی بود؟ زکریا هر وقت میآمد «کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها قال انا لک هذا». هر بار زکریا میآمد، میدید مریم یک رزق جدید. کدام؟ الان یکی از طرف دانشگاه هاروارد هی برایش دعوتنامه میآید، هی برایش جایزه میآید. خیلی آدم باکلاسی است. خب، اگر نگاهت به دنیا باشد بله. کسی با این رئیسهای غربی خیلی دمپر است. به هم ایمیل میزنند، فشار ایمیلی میدهند. نمیدانم چیکار؟ خیلی آدم باکلاسی است. کلاس دیگر. اسم نوههایشان را میدانند. گروه تلگرامی زدند. همه با هم. عکسها را با هم شیر میکنند. نوه کوچکمه تازه به دنیا آمده. ای جانم عزیزم. لایک «نوتلاس» دیگر. من و فلانی همین الان یهویی. خوب است دیگر. با ملائکه سلفی گرفتی؟ با ملائکه سلفی داری؟ ملائکه چند وقت چند وقت لایکت میکنند؟ چند تا از ملائکه فالوت کردن؟ چه جالب! روایت دارد: برای نماز صبح که پا میشود، اذان و اقامه که میگوید، چقدر جالب!
آدم باکلاس را بشناس. باکلاس زمانت را بشناس. دیگر شمر زمانت را بشناس. باکلاس زبانت را بشناس. میگوید: نماز میخواهی بخوانی؟ اصل نماز که جماعت است. حالا از دستمان درمیرود، فرودگاهی میخوانیم. اذان و اقامه را که میگوید، ملائکه از بین مشرق تا مغرب عالم بهش اقتدا (نماز بخوانند). این همه آدم! چقدر فالوور داری از بین ملائکه؟ فالوور کلاس است دیگر. وای، چه باکلاس! ۵ میلیون فالوور دارد. شما چه کار کردی؟ فیکاند. اینها همهشان ۴ میلیون فیکاند ها. ملائکه فالوت کردن؟ ملائکه لایک؟
چه کار کردی خدا دارد لایکت میکند؟ خدا برایت کامنت میگذارد؟ کامنت. دایرکت میفرستد؟ میفهمی دایرکت خدا بفرستد یعنی چه؟ چت خصوصی زده، محرمانه. میگوید شب جمعه ما چند تا خصوصی داریم با خدا. باکلاس است. یعنی وزن معصومی که شما خیلی باکلاسی. یعنی نامهها آمده بود برای موسی بن جعفر، فاطمه معصومه جواب داده. «فداها ابوها». بابایش موسی بن جعفر اینجوری لایکت بکند. اینجور برایت کامنت بگذارد. این میشود کلاس. در نیشابور رفتید مزارش را یا نه؟ ارزش یک کاروانی از خراسان برود خدمت موسی بن جعفر. همه پولهای هنگفت دادند بهعنوان وجوهات که برود خدمت موسی بن جعفر. ایشان. من یک درهم وجوهات منه. بسته بسته کجا بگذارم؟ کمربند ده تا تراول میخواهم بدهم به آقا. خاور را خالی کرد. آقا اینها را مردم فرستادند برای شما. این پنج تا تریلی وجوهات. چند تا شتر. سلام مرا گفتند. وقتی که از دنیا رفت، حضرت با طیالارض آمدند نیشابور. نماز میت را برایش خواندند. با فیگورها نگاه نکنیم. این سروصدا آنقدر. خدا از این آدمهای گمنام و باکلاس دارد. قیامت معلوم میشود. دوران ظهور حضرت معلوم میشود. بازی بازی نخوریم. گول نخور. پنج تا دکتر از فلان. آنقدر دکتر داریم پیش خدا که بنده خدا در حد کاه و جو هم حسابش نکند. فرمود این صدای خوشگل، اینها اینجور قرآن میخوانند، لبیک میگویند. جوگیرت نکند ها! امام صادق: این مخالفین ما که دشمنان ما که اینجور کعبه میآیند، با این صوت قشنگ قرآن میخوانند و لبیک میگویند، «ان اصواتهم عندالله عن الله عندالله» صدای اینها «لعنکر من صوت الحمیر». قشنگ است. بالا که میرود، میشود صدای الاغ. گولت نزند. آنقدر هم صدای دیگر داریم. بلال موذن پیغمبر. شما حاج بلال مؤذنزاده میآمد یک دم میگرفت (لکنت زبان). اشهد ان لا اله الا الله. شیر. لااقل بتونه بگه. حضرت فرمودند: «سین عندالله». سینه بالا میرود. خدا «شیل» را میگیرد. «عندالله». «ان لک عندالله عن الله». چی؟ چی؟ آنجا فرمود که ما اینجوریایم. شب جمعه میرویم. این شکلی میگیریم. ما پیش خدا سهمیه داریم. «عندالله». صحنه علم داریم. هفتم بگیریم.
آدم باکلاس حرم امام رضا میرود. سلام میدهد. جواب میگیرد. باکلاس. حضرت آدم را میفرستند دنبالش. هوس زیارت بکند. جور میکنند برایش. باکلاس. این شکلی است باکلاس. اینجوری که امام زمان دلشان برای این تنگ میشود. میدانی؟ شیخ مفید میگوید: "دیدم دلم تنگ شده بود. دلم گرفته بود. گفتم یکم میآیم با آن درد و دل باکلاس." که بشود «عندالله». کلاس. حالا بعضیها میروند. الان جواب که میدهند. حاجت دارم. حاجی نوری بوده یا شیخ عباس. خواب دید. آدم، رویا. حضرت فرمودند که امام صادق فرمود که دخترم فاطمه معصومه اگر بخواهد شفاعت بکند، همه شیعه را به جمع، همه را با هم باید شفاعت. میبرد بهشت. کلاس ایشان بالاتر از این حرفهاست. نباید شفاعت قبل از بهشت. توی خیلی شهدا، علما، اینها شفاعت میکنند. میرزای قمی و بزرگان اینها شفاعت میکنند. میبرند بهشت. شفاعت کن. عشوه ایلنا چه محاله؟ چه جایگاهی! امام رضا چی تربیت میکند؟ تربیتشده امام رضا تا کجا میتوانیم برویم؟ ما همین حرمی که بغل دستمان است، قدر نمیدانیم. ۷۰ ماه به ماه نمیرویم. استفادههایی میکنند یک عده. کجاها میروند یک عده. کی؟ آقا چه خبر است؟ فرمود ملائکه امام رضا برای آدم سجده کردن. به خاطر حافظم میگوید: «ملک در سجده آدم زمینبوس، تو نیت کرد که در خلق تو چیزی دید غیر از طور انسانی.»
«ملک در سجده آدم زمینبوسه». کلاس نوکری این خانواده است. نوکرهای فاطمه معصومه باکلاس. بزرگی میگفت اینهایی که خیلی صورتشان را به ضریح فاطمه معصومه محکم گذاشتند، مرجع تقلید شدهاند و صاحب حرم شدهاند، مقید به زیارت حضرت معصومه بودند. صاحب حرم شدند. نجفی نصف شبها باز باشد. رامین هفت هشت ده سال پیش یادم آمد. ساعت ۱۲ اینها تقریباً میبستند. ببینید چقدر. قبل اذان صبح باز میکرد. مرعشی نجفی میآمد پشت در مینشست. سحر. فرمودند: "میخواهم اولین کسی باشم که وقتی در باز میشود بروم زیارت حضرت." امام گاهی روزی دو بار زیارت میرفت. بزرگانی که اینجور مقید بودند، صاحب ضریح شدند. کلاس اینجاست. کلاس.
یکی از شاگردان مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت (دوران حیات آقای بهجت). این ماجرا سال ۸۷ یا اوایل ۸۸ توی حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) برای بنده تعریف کردند. بعداً دیدم که در برخی از آثار و اینها آمده، منتشر شد. با یک واسطه بنده دارم برای شما میگویم. عرض میکنم. هست، منتشر شده. گفتند که آیتاللهالعظمی بهجت از کسی (کسی در عالم معنا خدمت امام زمان مشرف شده بود) حضرت فرموده بودند که من مشغولم. قلم زیاد. امور عالم دست من است. کار زیاد. امور عالم دست من است. اگر فرصت داشتم، اگر فرصت داشتم، میآمدم صورتم را میگذاشتم پایینِ پایینِ پایینِ ضریح عمهام حضرت معصومه. امام. اگر فرصت داشتم (من تردید دارم دو بار گفتند پایین یا سه بار، پایین پایین یا پایین پایین). بیواسطه یعنی با یک واسطه موثق شنیدم. مقدار دیگرش را که از جای دیگر شنیدم این بود که فرموده بودند که اینی که دیده بود امام زمان با دست اشاره کرده بودند، فرمودند: عمهام حضرت معصومه را میگویم. گفت یک لحظه برگشتم دیدم که یک لحظه دیدم تصویر... حالا تربیتشده امام رضا. «ان لک عندالله». حرمتت. اگر همه عمر صورت بگذاریم کف پاشون و کف پای ضریشون، باز حق اینها ادا نمیشود.
جامعه کبیره نمیخواند. حالا اینجا میگوید: «اعظم شأنکم». چقدر شما شأنتان عظیم است. بعد میگوید: «کنتم انوارن». خدا شما را «خلقکم الله انوارا فجعلکم به عرشه محدقین». حتی من یک سری انوار خلق کرده بود، اطراف عرش بودید. به ما لطف کرد. منت گذاشت. شما را آورد توی عالم. همین که آمدی توی دنیا، کلاست نبود، شأنت نبود. خدا لطف، همنشین ما شد با ماها. آخه بخواهیم بنشینیم شما کلاست نیست. عرشی. کلاس. بعد بیا آنقدر اذیت و آزار و زخم و ای! «زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست، این خار و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست.» زینت دوش نبی (صلی الله علیه و آله و سلم)! زمین. حیف.
یکم این شأن مردم قم رعایت کردند. مراعات. ساقط، مسموم شدند یا مریض شدند. قمیها باخبر شدند. افتادن. یک کاروان رفتند محضر بیبی فاطمه معصومه. التماس کردند: تشریف بیاورید شهر قم. مردم مشتاق، منتظر شما. محمل، سوار کردند. کاروان راه افتاد با شکوه و با عظمت. مردم قم باران کردند. وقتی فاطمه معصومه وارد قم شد، این اشعریهای قم انصافاً مردم باصفا، فوقالعاده بودند. روایاتی هم دارد در تعریف از این اشعریها. روایت خیلی خاصی داریم که خیلی قوم ویژهای بودند این اشعری، اشعریها. آمدند استقبال فاطمه معصومه. یکی از اینها منزل خودش را حضرت معصومه داد. که بیتالنوریه است که الان در قم، خیابان عمار یاسر برقرار است. ۱۷ روز حضرت معصومه ساکن بودند. وقتی هم از دنیا رفتند، یک نفر از این اشعریها باغش را وقف کرد. گفت: باغ من باشد مزار حضرت معصومه. که شد این حرم حضرت معصومه. با این عزت و شکوه و احترام و گفتن. هنگامی که خواستند دفن بکنند حضرت معصومه را مثل فردا، دو نفر سوار آمدند با صورت پوشیده. جسد مبارک را تحویل گرفتند، غسل دادند، کفن کردند و دفن کردند. که خب بعداً معلوم شد امام رضا و امام جواد (علیهماالسلام). این احترام، این شأن. دختر امام، شأنش. خواهر امام، شأنش. عمه امام، شأن. تازه آنقدر کم است. اگر فداشون بشینم چه برسد به اینکه خدایی نکرده به خانم، دختر و خواهرعمه امام جور دیگری، تا جور دیگری.
السلام علیک یا اباعبدالله. ارواح التی به فنائه. علیک منی سلام الله ابدا ما بقی تو و لیل و النهار. ولا جعل الله عهد من السلام حسین و علی علی بن الحسین و اولاد کرامت از کرمش جاودان شده. هرچه دخیل به سویش روان... جبریل اگر برسد در حریم، حس میکند که وارد جنانی شد. او بتول، ولی باطن در پشت آن جلالی نهان از چه تمام فاطمهها عمرشان دنیا چرا به فاطمه نامهربان شد؟ خواهر حریف هجره برادر نمی. بیهوده نیست این همه قد کمان شده. با آمد و با احترام. هر آنچه شأن اوست. در همان دور و برش فرشته نگهبان.
(معجرم جانها فدای زینبه) بیگاهی میآید مجلس نامحرمان. گاهی محمل بی سایبان شده. شکر خدا مقام تو زخم زبان نخو. شکر خدا برادر تو خیزران نخو. یک دختر و همه ماهها. همین که خواست وارد شهر، گفتند سه روز پشت دروازه میخواهیم. خوب. شهر را آذین کنیم. آماده کنیم. فضا مهیا نشده. بعد سه روز واردش. لا اله الا الله. یا امام رضا. همین جدت که هرچی داشت از سر یک عده سنگ. یک عده شکم گوسفند. آنقدر زینب را سنگ باران حسین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...