‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
بحث مهم و جدی درباره غربت حضرت زهرا سلاماللهعلیها بعد از رحلت پیغمبر اکرم (ص) هست. واقعاً چه میشود بعد از اینکه دو ماه از واقعه غدیر گذشته، مردم این طور رو برمیگردانند از امیرالمؤمنین؟ حتی شخصیت موجه و محترمی مثل فاطمه زهرا سلاماللهعلیها هم نمیتواند مردم را به خط بکند، به راه بیاورد. البته علل مختلفی دارد، زمینههای فراوانی دارد. یکیاش را من امروز میخواهم در موردش گفتگو بکنم، دقایقی را؛ آن هم یک بیماری شایع در بین خواص، اصطلاح امروزیها یک اپیدمی است، یک سندرم خواص؛ آن هم بیماری «ملامت ترسی».
بیماری ملامت ترسی، وقتی بین خواص افتاد، خواص را ساکت میکند، از میدان خارج میکند. خواص هم که خارج شدند، عموم مردم هم به تبع آن، دیگر سردرگم میشوند که چهکار باید بکنند. به سمت خواصی که میفهمند دارد چه میگذرد و چه اتفاقی دارد میافتد میروند. وقتی که خواص ساکت میشوند، آن چیزی که میشود با آن خواص را کنترل کرد، گاهی همین است: ترس از ملامت، ترس از سرزنش، ترس از فشار روانی اجتماعی. به قول روانشناسان، ترس از ارزیابی منفی. بحث مهمی است در روانشناسی؛ در سنین مختلف، به انواع مختلف انسان با آن درگیر است. ترس از ارزیابی منفی فضای روانی جامعه؛ انسان فکر میکند "فضای روانی جامعه مرا پس میزند اگر یک موضعی بخواهم بگیرم." انسان فکر میکند "مطرود میشوم، کنار میافتم؛ استقبال نمیشود، کامنت مثبت نمیگیرم." آن کسانی که در فضای رسانههای نو هستند میبینند اینها لایک ندارد، دیسلایک و واکنش منفی میگیرد. خب، یک واکنش منفی، دو واکنش منفی، ده تا واکنش منفی، آدم را ساکت میکند. از آن طرف، یک واکنش مثبت، دو واکنش مثبت، ده تا واکنش مثبت، آدم را به حرف میآورد.
همیشه هم طرفداران باطل، یا معمولاً بیشترند، یا معمولاً قدرتمندترند. ثروت دست اینهاست، قدرت دست اینهاست، امکانات دست اینهاست. باطل را میگیرند، اینها استقبال میکنند، حمایت میکنند. برای من هم جذاب میشود دیگر که فلان رسانه دارد مرا حمایت میکند. گاهی هم امر بر خود آدم مشتبه میشود؛ یک انگیزه الهی و خدایی هم دارد، یک حرفی میزند، فلان رسانه پرطرفدار هم بازتاب میدهد. میگوید: "خب، من میخواستم حرف حق بزنم. ببین، یک ابزاری برای من پیدا شد، میتوانم با این و آن، عدد مخاطب در همه جای دنیا ارتباط برقرار بکنم." انسان فریب بخورد که "ولی فلان مدل حرفها را که میزنم، ده نفر هم تهش آدم من در جمع باقی بماند." یکی دیگر از فریبهایی که انسان میخورد، این است.
ترس از ملامت خیلی مسئله جدی و خیلی خطر بزرگی برای خواص است. اکثر اهل جلسه ما از طلاب، عزیزان، یکی از مسائل جدی ماها هم همین است؛ یکی از مشکلات جدیمان، ترس از ملامت. لذا قرآن در وصف مبلغین، یک ویژگی بیشتر نگفته: «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احداً الا الله». قرآن خیلی به بحثهای دیگر کار ندارد. اگر کسی میخواهد حرف خدا را بزند، رسالت الهی را تبلیغ بکند، این را اگر داشته باشد، پوشش میدهد همه فضائل را و کنار میزند همه رذائل را؛ فقط حواسش به خدا باشد، مراقب خدا باشد، خدا را بپاید و کاری به مردم نداشته باشد. به این معنا که نترسد از حرف و حدیثها و تهمتها و واکنشهای منفی. از واکنشهای منفی نترسد.
ترس از ملامت خیلی بحث مهمی است. قرآن کریم چند تا ویژگی را برای جامعه پیشرفته مطرح میکند که اگر یک جامعهای اینها را داشته باشد، چهار تا ویژگی اصلی را بیان میکند. علامه طباطبایی هم در تفسیر شریف میفرمایند که هر وقت جامعهای با اوج نقطه خودش فاصله دارد، یکی از این چهار تا دارد میلنگد. دوران امام زمان (عج) هم رمز تحرک و پویایی آن دوران در همین است؛ این چهار تا ویژگی هست: «یحبهم و یحبونه، اذلة علی المؤمنین اعزة علی الکافرین، یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومة لائم».
ویژگی اول این است که خدا اینها را دوست دارد، محبوب خدا. ویژگی دوم این است که اینها هم خدا را دوست دارند، محب خدا. ویژگی سوم این است که جهاد در راه خدا میکنند. و ویژگی چهارم این است که از ملامت نمیترسند.
علامه طباطبایی تحلیلی که راجع به دوران قبل از انقلاب و زمان طاغوت میفرمایند، این است که همه مشکلات به خاطر این است که ما این چهار تا ویژگی را نداریم. و انقلاب، یکی از برجستگیهایش به این است که بر مبنای این چهار تا بنا شده و حرکت عمومی شکل گرفته.
اول اینکه اینها محبوب خدا هستند. تو این ویژگیها وقتی بود، آدم محبوب خدا است. کسی که از سطح زندگی حیوانی رشد کرده، از خواب و خوراک و آب و علوفه درآمده، این میشود محبوب خدا و محب خدا. محب خدا، خدا را دوست دارد، دارد حرکت میکند به سمت خدا. و سومیاش جهاد؛ جهاد در راه خدا، باعث میشود موانعی که سر راه قرار میگیرد، اذیتش نمیکند، بلکه یک رمزی برات پیش میآید که مانع را کنار بگذار. و چهارمیاش این است که با اینکه علامه آن سه تای دیگر وقتی گفته شد، این هم از تو دلش در میآید، ولی این را جدا کرده. که حالا من متن را میگویم که این را جدا کرده به خاطر اینکه این اصل ماجرا تو این تکه است که از ملامت نمیترسد.
کسی اهل جهاد شد و محبت خدا شد، دیگر نباید از ملامت بترسد. هر کدام از اینها یک نوع ملامتی را برمیدارد. «لا یخافون لومة لائم». تو این مسیری که میخواهد برود، دیگر سرزنشها و حرف و حدیثها اذیت نمیکند؛ در برابر ملامت مقاومت میکند.
البته ما دو جور مقاومت در برابر ملامت داریم. یک جور مقاومت، مقاومت از سر عادت است، از سنخ مقاومت قوم لوط. هرچه ملامت و حرف و تهدید شدند، آن اقوامی که عذاب شدند، ملامت روی آنها اثر ندارد. این مقاومت در برابر ملامت به درد نمیخورد، این لجاجت است که هرکی هرچه میگوید تو کت این نمیرود، قبول نمیکند. او ویژگی مثبتی نیست. در مسیر الهی که میخواهد برود، ملامتها روی او اثر ندارد.
خب، یک تحلیل روانشناختی در مورد ملامت و پذیرش ملامت من داشته باشم. چند تا از آیات و روایات را نکاتی را عرض بکنم. ببینید خدای متعال نفسی که به ما داده، اینکه قوایی دارد باید فعال بشود. حالا سعی میکنم سادهتر بگویم. قوایی دارد که باید فعال بشود. هرچه خدا قوه داده به این نفس، خیر است؛ حق است. کار نفس فقط این است. کار ما با این نفس این است که فقط باید برویم، جهت هر کدام از این قوا و استعدادهایی که داریم، یک جهت خیر دارد، یک جهت شر دارد: «فألهمها فجورها و تقواها». مسیر فجور میافتد، مسیر تقوا. همه ویژگیهایی که ما داریم، ذاتاً ویژگیهای خوبی است، باید کنترلش بکنیم. خود این ملامت ترسی و ملامتپذیری، یک ویژگی ذاتی است. این هم میتواند خوب باشد. خوبش کی است؟ بدش کی است؟
خوبش وقتی است که این ملامتپذیری بیاید زیر نظر نفس لوامه. نفس لوامه عقلانی بشود، تابع حق بشود، نفس لوامه فعال بشود. اگر این نفس لوامه شکل نگرفت تو مسیر حق، نفس لوامه تو مسیر باطل شکل میگیرد. نفس لوامه تو مسیر باطل چیست؟ هی نگاه میکنی میبینی مردم چه میگویند. تا یک حرکتی از خودش نشان میدهد، بقیه تعریف میکنند، رد میکنند. واکنشها مثبت، منفی. دو تا حرف منفی که میآید، سریع رفتارش عوض میشود. همه نگاهش به بقیه است. این هم نفس لوامه است، اما نفس لوامه تو مسیر باطل است. نفس لوامهای که افتاده تحت مدیریت شیطان. پس یک نفس لوامه است که میآید تو ولایت خدا، یک نفس لوامه تو ولایت شیطان. شیطان هم به یک معنا نفس لوامه دارد. اصلاً رشد انسان به واسطه نفس لوامه است. بحث این است که کی نفس لوامه را مدیریت بکند، اداره بکند؟
مسیر حق از فاطمه زهرا ملامتپذیری دارد. مسیر باطل از ثروتمندها و قدرتمندان و آدمهای معتبر و به قول امروزیها دُم کلفتها ملامتپذیری دارد. جامعه مدینه، مدینه بعد پیغمبر مشکلش اینجاست؛ ملامتپذیری از آنها دارد. بعد فاطمه زهرا میآید در مسجد، آن خطبه آتشین، آن تعابیر بلند و بسیار محکم. این مردم چطور فرو نپاشیدند وقتی این تعابیر را میشنیدند؟ چقدر این تعابیر محکم است، چقدر این تعابیر تند است! «کسبتکم آدم»: منحرفی، گناهانتان شما را به اینجا کشیده، عیاشیهایتان به اینجا کشیده، رفاهطلبی، آدمهای مفتخوری هستید. یک عمر است سر سفره زحمتهای پدرم و شوهرم نشستید. "خیلی شما آدمهایی هستید که قبل از اینکه بابای من بیاید، دشمنان شما را میخوردند، پوست دباغی شده میخوردید، با گرگها سر یک برکه آب میخوردید." خیلی این تعابیر، تعابیر تندی است. نفس لوامه را فعال بکند.
دیگر بعد میرود در خانه تکتک مهاجرین و انصار را میزند. به تکتک اینها میگوید که: "چی شد؟ برگشتی؟ یادتان رفته عهدتان؟" اینها میگویند که: "بالاخره فضا جوری نیست که بشود از علی حمایت کرد. مردم بالاخره نیستند، نمیشود. الان اوضاع اوضاعی نیست که ما بتوانیم حرف بزنیم، شرایط خیلی بد است." یک میزان از نفاق اینها نشأت میگیرد، یک میزانش را هم واقعاً دیگر راست میگفتند. میگفت: "من یک روزی تو روضه حضرت زهرا سلاماللهعلیها خیلی دلم پر شد از دست سلمان. حضرت سلمان. خیلی دلم خون. خیلی تو روضه تو دل خودم به سلمان پریدم. گواهی عصبانیت و خودخوری. رفتم خانه، شب خواب دیدم جناب سلمان به من فرمودند که: فلانی، من را این جور قضاوت نکن. نمیدانی شرایط چطور است."
فضایی بود که تنها کسی که از پس اینها برمیآمد با آن همه اعتبار، حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود. یعنی هیچکس واقعاً ازش کاری ساخته نبود. فضای عمومی کامل برگشته. منتظر بودند کسی کوچکترین موضعی بگیرد و قلع و قمعش بکنند، بکشش، قتل عام راه بیاندازند. خود امیرالمؤمنین را با آن وضعیت برای بیعت میبرند، صدایش درنمیآید. شرایط خیلی شرایط سختی است. اگر کار اینها نبود وایمیستادند، نمیترسیدند.
خیلی فضا عوض شده بود. همین خطبه حضرت زهرا بس بود برای اینکه یک انقلاب و یک جهش و یک حرکتی شکل بگیرد. مسئله این است که نفس لوامه جای دیگر فعال شده، از چیز دیگر میترسد، از یک ملامت دیگر هراس دارد. این مشکل اصلی این خطر جدی همین که دو کلمه رفقای ما یک چیزی بگویند، فلان رفیقمون اعتراض کند، فلان رفیق انتقاد کند، فلان روزنامه تیتر کند. من دیدم تو فضای رسانه و اینها خیلی مسئله رایجی است، خیلی ابزار کنترلی مهمی برای کنشهای یک رسانهگر. خیلی خوب میشود مدیریتش. اول بایکوت، سکوت. یکم که جدی شد، دیگر مثل اینکه دارد حرفش طرفدار پیدا میکند، تخریب همهجانبه. تو مسیر ماها این شکلی است. وقتی یکی را میزنند، معمولاً کسی به حمایتش بلند نمیشود. فرق میکند با جریان باطل. یکی از آنها را بزنی، از هشتاد جا آدم به حمایت و دفاع میآید و پنجاه تا کلیپ میسازند و شصت تا مقاله درمیآید و ده هزار تا توئیت میسازند و یک شبه ترندش میکنند. عکسش عکس پروفایل میشود. میگویند: "الهی میخواست یک مدتی محدود بشود." انسان توحیدی است. خیلی همه چیز را خدایی نگاه میکند. میگوید: "ایشون حقش بود، کمی باد ورش داشته بود. باید یکم کتک بخورد و مدتی محجور بشود تا سر حال بشود." این فضای ماست دیگر. یکم که حرف بزند و بیاید جلو وایستد، میگویند: "خیلی علیهشه. میگوید: من الان علیه آن موضع نگیرم، بد است." منم یک دو تا بگویم تو فضای مجازی.
یک مداحی میآید توی مراسم عمومی، شعری میخواند به دفاع از نظام و انقلاب. جریان خائن به انقلاب علیهش وایمیایستد، رگبار میبندند رویش. امر بر آن آدم انقلابی و حزباللهی مشتبه میشود. میگوید: "من از قافله جا نمانم، منم چهار تا علیهش بگویم." بعد چند ماه، رهبر انقلاب مثلاً گفتند: "مواضعش" یا "خیلی کار خوبی بود، این باید ادامه پیدا کند." این در اثر تحت تأثیر افکار عمومی وقتی علیه موضع نگیرد، ملامت نشویم. خیلی از ملامت میترسیم. مشکل جدی ماها همین است. این هم که تو دراز مدت آدم را منافق میکند، همین است. همه ذاتاً آدمهای بدی نیستند. فضای عمومی، فضای مردمی. یک جاهایی باید تحمل غربت کنیم. یک جایی باید تحمل مظلومیت کن یم. یک جا حرفت را نمیفهمند. بیست و پنج سالی خانهنشین است؛ خانهنشینی میخواهد. بعد بیست و پنج سال مردم بیایند بگویند: "آقا، تازه فهمیدیم چه شد، چه بود." فضا را یک جوری به نفع خودش برگرداند، ملامت هم نشنود، حرف هم نشنود.
صمیمیترین آدمها و نزدیکترین آدمهای به خودش، حرف آنها را میشنود. تا عقیل برادرش چه. وفادار به گله میافتند، آدمهای صمیمی، رفقای قدیمی، همه به گله میافتند. این است دیگر. کسی میخواهد تو مسیر حق برود، باید پی اینها را به تنش مالیده باشد. همه بگذارند و بروند.
حضرت امام رضواناللهعلیه خیلی زیاد. آن فیلمی از امام منتشر شده، مرز کویت. نمیدانم دیدید یا نه. این تحقیرهای اجتماعی خیلی سخت است. ببینید یک کسی استاد مبرز باشد در سطح مرجعیت باشد، سن و سالی ازش گذشته، در سنین هفتاد و خردهای سال که سن وقار اجتماعی است. دیگر آدم میخواهد با آن سرمایههای اجتماعی که دارد زندگی بکند. همه را میگذاری زیر پا. زندان رفتن یک جوان طلبه بیست، بیست و پنج ساله با یک مرجع تقلید هفتاد و پنج ساله خیلی فرق میکند. خیلی بوی زندان بهش میخورد، دیگر پیدایش نمیشود. دستبند را که میبیند، قبض روح میشود. بعد حضرت امام را میبردند اول زندان قلهک، حکم اعدام ایشان اول میآید. مراجع جاهای مختلف مشهد و تهران و اینها جمع میشوند، «فلفور» اعلام مرجعیت میکنند برای امام. چون قانونی بود که اگر مخالفِ یک مرجع باشد، نمیشود اعدامش کرد. شبانه حکم مرجعیت امام را اعلام میکنند. اعدام نمیکنند. میخواهند ترکیه ببینند خلع لباس کنند یا نه. دقت کردم، این مسائل عکسهایش هست که امام را با پلیور و پالتو و اینها توی ترکیه میچرخاندند. خاطرات حاجآقا مصطفی را که همراه امام بوده بخوانید، چه وضعی داشته در یک اتاق سه و نیم قدم در مثلاً سه قدم در ترکیه. که برخی از آثارشون مال همان دوران تبعید و زندان است. مثل «تحریرالوسیله». میشود آرامشی میخواهد این روح که تازه آنجا مینشیند، کتاب فقهی این شکلی مینویسد.
تبعید ماجرای کویت پیش میآید. تا مرز کویت امام میروند. قرار بوده که دولت کویت ویزا را اینها مثلاً صادر بکند که امام بتوانند بیایند. لب مرز هستند. فیلمهایش هست. ببینیم کبابی آفتاه. دستشان را دارند وضو میگیرند و اینها. آستینها را بالا زدند وضو گرفتند. حالا در غربت محض، هفت، هشت، ده تا از این شاگردها دور و بر امام. خیلی صحنه جذاب و ماندگاری است. امام همان دستههای بالا زده را میکنند به این شاگرد: "بنده به تکلیفیام عمل میکنم. آقایان هم به تکلیفشان عمل کنند، اگر میبینند تکلیفشان این است." خوب، کویت ایشان فرموده بود که اگر روی قایق من را رها بکنند توی اقیانوسها، دست از حرف و کارم برنمیدارم. چقدر یقین میخواهد؟ «لا یخافون لومة لائم فی الله». این جنس آدمهایی میتوانند فاطمه زهرا را کمک بکنند. از این جنس آدم میخواهد، این جنس یاور میخواهد.
ترقه در رفت. هزینهها را که تا قبلش که سروصدا و شور و قیام و حمایت و اینهاست، میگوییم: "آقا وظیفه، وظیفه." بعد "نداشتیم، از اول اشتباه کردیم." دو تا حرف که میشنود، دو تا از طرفدارها که تا نزدیکان امام، اقوام امام، تا نوه امام، کتاب مشهد آدم سخنرانی میکند. اقوام نزدیک امام! نخود رهبر انقلاب که حالا ایشان که باز به نحوی خیلی ویژه هستند. شوهر خواهر آدم. تو دوران انقلاب، شوهر خواهر آدم، شیخ علی تهرانی، که شوهر خواهر رهبری بودند. روحانی مقرر درس حضرت امام هم بوده. شیخ علی تهرانی وسط جنگ فرار میکند، پناهنده میشود به صدام. رادیو علیه امام و آقا، مخصوصاً آقا. "شوهر خواهرت هم خودش، هم خواهرت، هم بچههایش." مستند «بیبیسی» از این بچههای تهرانی مصاحبه گرفته بودند. علیه رهبری. تا اقوام نزدیک و درجه یک همه وایمیایستند، حرف میزنند. انسان تا رفقای قدیمی و همسلولی خودش را آدم ببیند. باکی از اینها نداشته باشد. کاری را که میفهمد حق است. آنجایی فقط خودش را ملامت میکند که احساس بکند از حق کم گذاشته. نفس لوامهای که در مسیر حق فعال شده، نفس لوامه خیلی شریف است از شدت همین عظمت. آن را فعال بشود.
آدم آن آیه شریفه را عرض بکنم که مرحوم علامه میفرماید، من از قول علامه طباطبایی در المیزان میگویم، همه چیز به همین ملامت برمیگردد. در جلد پنجم المیزان میفرمایند که: "نصرت دین با جهاد در راه خدا، همانطور که ملامت ملامتگران با آن مزاحم است، و ملامت یاوران دین را" دقت بکنید به تعابیر کلمات "ملامتگران، یاوران دین را از هدر رفتن اموال، اتلاف نفوس، میترساند که «خونه و جونها» را به کشتن نده. تحمل شدائد برای سختی بکشی. کی ارزشش را دارد؟ که چه بشود؟ برای کجا؟ و ناملایمات میترساند."
ملامت همچنین با تزلزل برای مؤمنین، «أذلة علی المؤمنین». در برابر مؤمنین کرنش دارند. درباره کفار سرسختاند. ملامتگر ها اینجا ملامت میکنند، میگویند: "تو آمدی رفتی با این آدمهای پابرهنه و یل و قبا بستی و خودت را به آنها چسباندی". سرمایهدارها، کارخانهدارها، با آنها باید بشینی، تا ببندی. رهبر انقلاب میفرمودند: "امام که آمدند در مدرسه رفاه، دوازدهم بهمن، روزی چند ساعت مردم میآمدند." فحش، فحش، امام دست تکان دادن. یکی از همین روزها، یکی از این انقلابیهایی که همراه امام بودند، دست من را گرفت. "پشت سرمایهدارها، وکلا، وزرا، برو، اعصاب آنها را باش. با اینها بنشینید، ببندید."
چند سال است مسوولین میخواهند نظام را ساقط کنند، مردم نمیگذارند. ولی درمیآید اگر رزمنده و مجاهدی در آمد، جبهه را هم اینها چرخاندند، امنیت اداره کردند، بعد هم انشاءالله بعد از این، اقتصاد را هم همینها دست میگیرند. کار درست امام مستضعف به این است دیگر. حالا انشاءالله استاد بهمن هم همین مردم دوباره میآیند صحنه، نشان میدهند. تا حالا هر چه بوده، هر رشدی بوده، نتیجه حاصل شده. اگر امام از اول با خواص بسته بود که تا حالا صد بار نابود شده بودیم. تکیه به این قوم و مردم داده. همینها میآیند، یک چشمه جوشانی هستند. هر سال بهمن کثافات را پس میزنند، کنار میزنند. امسال انشاءالله با شور، خروشتر از سال قبل جمعیت میآید. امام پشتش به اینها گرم بوده و با اینها. علامت دارد. از «اذلة علی المؤمنین، أعزة علی الکافرین» بودن، ملامت دارد. آن ها در آمدی میبینند کی زورش بیشتر است؟ کی قدرتش بیشتر است؟ کی بیشتر پول دارد؟ کفار وایمیایستند با این همه سرمایه و توان. باز ملامت میکنند.
"ملامتگران مزاحم این کار نیز هستند برای اینکه از ذخارف دنیا و وسایل شهوت و متاعهای زندگی چیزهایی دارند که و ملامتگران افراد مورد بحث را ملامت می کنند که آیا با فلان و فلان مرد تهی دست تواضع داری و درباره فلان و فلان ثروتمند و مستکبر تعزز و تکبر می کنی؟"
خانواده شهید، پیرزن مادر شهید میآمد. ده و یازده شب حضرت امام از خواب بیدار میشد، میآمد با این پیرزن حرف میزد، اشک میریخت. نماینده گورباچف از شوروی پا میشود میآید. آن هم شوروی آن موقع که نقشه کره زمین را نگاه میکردی، از این ور کره زمین تا آن ور کره زمین یک خط ممتد نوشته بود: «اتحاد جماهیر شوروی». نصف عالم مال اینها بود. رئیس جمهور شب گورباچف، معاون اولش پاشده آمده ایران. فیلم کلی معطل مینشیند که امام بیایند دیدارش. بعد امام که میآیند این دستش را این جوری میآورد که دست بدهد. امام دستشان را میگیرند، پشت دستش. همین جوری خشک میشود. این جوری هم نگاه نمیکند با لباس رسمی هم امام نمیآید. بدون عمامه میآید و بدون عبا، شال انداخته روی شانه. خیلی حرف است اینها. خیلی عظمت میخواهد، خیلی قداست میخواهد، خیلی طهارت میخواهد، خیلی ملکوت قوی میخواهد. نشسته میلرزد انگار نه انگار معاون گورباچف شروع میکند حرف زدن، مترجم شروع میکند ترجمه کردن. امام شروع کرد به صحبت: "من خواستم افقهای جدیدی به روی اینها باز کنم." پا میشود، یخ میکند، بعداً میرود تو مصاحبهاش میگوید: "میگوید من فکر کردم من را یک کاخی میبرند. دیدم بردن توی خانهای که پلههای نمیدانم چی چی دارد" اتاق محقری و اتاق محقری. "من را تحقیر کردن. ولی من به عظمت این مرد پی بردم." خیلی تجلیل میکند. وقتی برمیگردد، چند سال بعد گفته بود: "ما هر چه میکشیم از این بود که حرف آقای خمینی و روزنامهای که به من داد را جدی نگرفتم. اشتباه من است. "ملامت نمیپذیرد. محکم است، مستحکم است.
من یک دو تا روایت هم بخوانم برایتان که حالا این بحث کمی جا بیفتد و عرضم را تمام بکنم. یک ملامت ترسی داریم که آدم از ملامت مردم بترسد. این چیز بدی است. یک ملامت گریزی داریم که آدم از ملامت مردم بگریزد. این در معرض ملامت قرار نمیگیرد. آدم نباید کاری بکند که بقیه سرزنشش بکنند. مسیر حق میروی، اگر ملامت میکنند، آن را بپذیر. ولی کاری میکنی که میدانی بعدش ملامت دارد، خیلی هم ربط به حق ندارد، الکی خودت را داری در معرض حرف و حدیث قرار میدهی. این خیلی چیز بدی است.
یک بابی در «وسائل الشیعه»، مرحوم شیخ حر عاملی در جلد پنجم. من فقط اشاره میکنم، دوستان چون اکثراً طلبه هستند انشاءالله مطالعه میفرمایند. باب «کراهة مباشرة الرجل الاشیاء الدنیه بنفسه». در مورد این است که انسان محترم و موجه حق ندارد جوری رفتار بکند که در جامعه تحقیر بشود. این نکته مهمی است، معمولاً به آن توجه نیست. با هر وضع پوششی، با هر وضع رفتاری، هر مدل حرف زدنی که بعدش بخواهد تبعات داشته باشد، این چیز خوبی نیست. اینجا باید آدم حواسش به ملامت دیگران باشد.
عرضم را تمام کنم. «ابیت بن وهب» میگوید که: "با امام صادق علیهالسلام نزدیک بودم و خیلی روایت خاصی هم از حضرت دارد. امام صادق من را توی کوچه دیدند. من سبزی دستم بود." آدم محترم و موجه خوب نیستش که چیزهای کم ارزش دستش میگیرد تو خیابان راه میرود. «فیجترع» علیه شخصیت اجتماعیش لکهدار میشود. مردم بهش جرأت پیدا میکنند. خیلی اینها کاربردی و دقیق است.
«عبدالله بن جبله» میگوید که: «استقبلنی ابوالحسن علیه السلام و کانت فی یدی» "امام کاظم علیهالسلام را دیدم، یک ماهی تو دستم بود." حضرت فرمودند: «اغفها». "پرتش کن." حالا ماهی الان پلاستیک و اینها که نبوده. بعدش هم تو آن گرما لیز بوده تو دست. نقل شده که "بغل میکردم یک وضعیتی پیدا کرد." آدم محترم و موجهی که تو جامعه جایگاه و وجهی دارد، من خوشم نمیآید که این آدم چیزهای پست و بیارزش دستش بگیرد، خودش دستش بگیرد. بعد تعبیر ادامهاش خیلی این تعبیر مهم است، فرمود: «انکم قوم اعداؤکم کثیر» "شما آدمهایی هستید که خیلی دشمن دارید." موقعیتی خلق بکن ید که ازش سوءاستفاده بکنند. تا فضا فراهم بشود برای ملامت کردن، سرزنش کردن. «آداکم الخلق یا معشر الشیعه» "ای شیعیان، دشمن مردم با شما دشمنند." «انکم قد آداکم الخلق فتزینوا لهم بما قدرتم علیه» "دشمنی میکنند، تا جایی که میتوانید خودتان را موجه نشان بدهید."
ملامت گریزی عاقلانه فرق میکند با ملامت ترسی جاهلانه. آدم خودش را در معرض قرار دهد. این خیلی نکته مهمی است که مرز خیلی باریکی بین این دو هست. امام نفاق را دور میکردند. امام دیدار عمومی که میخواستند بروند، با آینه نگاه میکردند، محاسن شانه میکردند. ولی خالصاً فقط توجه خدا برامون مهم است. خود امام باید بروید ببینید در «چهل حدیث» و جاهای دیگر چقدر روایت تندی را میآورند در مورد اینکه اگر کسی به سرووضعش به خاطر مردم رسید، تا وقتی که این لباس در تن اوست، ملائکه لعنش میکنند. خیلی مرز باریکی دارد دیگر بین اینکه لباس پوشیدی برای اینکه بین مردم موجه و محترم باشی، جاهلانه؛ یا نه، برای اینکه ملامت گریزی بکنی، عاقلانه.
این سیره حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست. ملامت گریزی عاقلانه و نترسیدن از ملامت. چقدر ملامت کردند فاطمه زهرا را. چقدر به او حرف زدند. تا جایی که آمدند گفتند: "یا علی، به فاطمه بگو خسته شدیم از صدای گریهاش. نه شب گریه میکند. دیگر حوصلهمان سر آمده از صدای گریهاش. رها کن." فاطمه زهرا گریه را عرض کرد: "علی جان، برای من جایی خارج از شهر درست کن، آنجا بروم گریه کنم." «بیت الاحزان» درست کردند امیرالمؤمنین برای فاطمه زهرا. غروبها که میشد، دست حسن و حسین را میگرفت، میآمد تو این کلبه گریه میکرد، ناله میکرد. یک روز آمد دید که نخلهای ستون این بیت الاحزان را زدند. بیت الاحزان را آتش زدند. دیگر شاید اینجاها بود که دعا کرد: «اللهم عجل». و فاطمه فرمود: "خدایا، میدانی همین مردم از من خسته شدند. علی جان، نمیخواهم اینها حالا که این جور اذیتم، این جور از من فرارین، نمیخواهم هیچ کدام تشییع جنازه من حاضر شوند." خبر ممنوع.
وصیتها را بخوانم از فاطمه زهرا قبل از شهادت. شرح حالی دارم در روایت از وضعیت فاطمه زهرا تو این ایام قبل از شهادت که خیلی جانسوز است. «فاطمة علیها السلام لا زالت بعد النبی» روایت شده: "فاطمه زهرا دائماً بعد پیغمبر اکرم این طور بود." «معصبت الرأس». "دائماً سر مبارک را بسته بود." نمیدانم چرا. از شدت سردرد بوده که سر مبارک خسته بوده. از شدت دردی بوده که از ضربه وارد شده. سر مبارک را بسته. فشار حضرت میافتاده، کمخونی بوده، این بدن همین جور هی آب میشد. «ما انهدت رکن المصیبة» این کمر خم شده بود. هیجده ساله خمیده دیدی تا حالا تو عالم؟ و یا «محمومه، المغمومه، محزونت، المکروبه، باکیة العین، محترقة القلب». قلبش گرفته بود فاطمه زهرا. «یغشا علیه ساعة بعد ساعة». "ساعت به ساعت غش میکرد مادرمان فاطمه زهرا." «الی الحسن» "نگاه میکرد یکم به حسن نگاه میکرد، حسین نگاه میکرد. «و هما بین یدها فتقول عین ابوکم الذی کان» "پدری که میآمد شما را تحویل میگرفت." محبت پدرتان رسول الله. «یملکما مرة بعد مرة» "آخه چیزی پیغمبر اشد الناس." "پدر مهربانی که به شما محبت داشت، شما روی زمین راه بروید." «و لا اراه یفتح هذا الباب ابداً». "این روضهها را داشته باشی." فاطمه زهرا تو خانه میفرمود: "چرا من هر چه چشمم به در است؟ مینشینم، دیگر بابای شما از این در تو نمیآید." خانم جان، فکر دل این بچهها را باشید. از چند روز بعد به این در نگاه بکنند، هم به یاد این حرف شما میافتند، هم به یاد خود شما میافتند. هم این در را که ببینند خیلی چیزها برایشان تکرار میشود، یادآوری میشود. این در نیمسوخته و آن مسمار در و آن قطرات خون روی مروت مروت شدیداً خیلی حال بانو بد شد. لا اله الا الله.
این بخش از روضه خیلی عاطفی و احساسی است. من گفتم امروز هم روز موعود است. با هم بخوانیم. بعضی روضهها را فقط اهلش میفهمند. بعضی روضهها عمومی نیست. این از آن روضههاست که اهلش با آن میسوزند. لحظات آخر بود و «وجهت خلف علی و احضرته». رفتند دنبال امیرالمؤمنین. آمدند امیرالمؤمنین کنار بدن فاطمه زهرا. «فقالت نعت الی عرض کرد: علی جان، پسر عمو، من دیگر موقع رفتنمه و اننی لاعری و ما اشرکا الا اننی لاحقه». "دیگر دارم ملحق میشوم به پدرم." «لعله اوسی بما فی قلبی». "چند تا چیز تو دلمه، میخواهم بهت بگویم، سفارش کنم، وصیت." امیرالمؤمنین فرمودند: «اوصینی بما احبه یا بنت رسول الله» "هر چه دوست داری بگو دختر پیغمبر." این فضای عاطفی را داشته باشند. «فجلس عند راسها». "نشست بالای سر، کنار سر فاطمه زهرا امیرالمؤمنین." «و اخرج من کان فی البیت». "هر کی تو خانه بود بیرون کرد." "راحت باش با من، حرفهایت را بزن، لحظات آخر." «ثم قالت یا ابن عم ما عهدتنی کاذبه». چقدر این فضا فضای عجیب است! فاطمه زهرا فرمود: "پسر عمو، تا حالا از من بدی، از من خیانت دیدی؟" «و لا خالفتک». "یک بار شد فاطمه با تو مخالفت بکند؟" امیرالمؤمنین فرمودند: "پناه بر خدا. و اتقا و اکرم و اشد خوف من الله ان تقدم به مخالفتی. فاطمه جان، این تعبیر را داشته باش." "فقط عز علیه مفارقتک و به فضل." "خیلی برایم سخت است بخواهم نبودنت را تحمل بکنم. خیلی برای علی مشکل." "تقدیر خداست. مصیبت رسول الله هنوز نرفته، فاطمه نرفته، دارد مصیبت پیغمبر برایم تکرار شده." «فقط عظمت وفاتک و فقدک». "رفتنت خیلی سخت است." تکرار میکنم. فرمود: «ما افجعها و آلمها و امضها و احزنها». "خیلی فجیع است، مصیبت خیلی دردناک است، خیلی تلخ است." «هذه والله مصیبت لا یری عنها و رضی الله خلف له». "مصیبتی که آرامشی بعدش برایم حاصل نمیشود." «ثم بک یا جمیعاً ساعة». "دوتایی با هم یک ساعت." «علی راسها». امیرالمؤمنین سر فاطمه را گرفته و به سینه گذاشته. چقدر این چقدر این حس عاطفی خاصی است. "سر را به سینه چسباندم." "عزیزم هرچه میخواهی بگو، من باوفایم، هرچه بگویی عمل میکند." فاطمه زهرا فرمود: «جزاک الله انی خیر الجزا».
وصیتها را ببینید. حالا فاطمه زهرا امیرالمؤمنین را آورده. غصهها و دلتنگیها و ناراحتیها و گرههایی که تو دلش است، دغدغههایش را میخواهد بگوید. اولین دغدغهاش چیست؟ به خدا اینها. این اولین دغدغه فاطمه زهرا این است: «اوصیک اولاً انت تزوج بعدی علیاً». "بعد از من ازدواج کن، تنها نمان." «فانها تکون لولدی مثلی». "با امامه ازدواج کن، من امامه را میشناسم. بعداً برای بچههایم خوب مادری میکند." امیرالمؤمنین اگر این وصیت فاطمه زهرا نبود، بعد از فاطمه با کسی ازدواج نمیکرد. دغدغه فاطمه زهرا. چقدر غصه دارد علی دارد تنها میشود. این خانه دارد بیهمسر و بیزن میشود. چراغ خانه این وصیت بعدیام این است که: "علی جان، تو اتخاذ ولی نعشاً." "یک تابوتی برای من آماده کن، در تابوت بگذار." و وصیت آخرم هم این است که: "نگذاری کسی از اینها جنازه من و قبر من حاضر شود. خودت نماز بخوانی، شبانه غسلم دهی و دفنم."
روضه اصلی را بگویم و عرض ما تمام شود. مثل امشب چه گذشت بر امیرالمؤمنین. خیلی سخت بود. تنها، تک و تنها. عضو و تنها. کفن کند. تنها بود. باید بیرون میرفت. تنها باید غسل میداد. مادر وصیت هم کرده بود: "فاطمه زهرا، علی جان، من لباس مطهر تنم میکنم، تو من را از روی پیراهن." خانم جان، فاطمه جان، اگر طرحتان این است که زخم دیده نشود، کبودیها دیده نشود، شکستگیها دیده نشود، درست. ولی دست امیرالمؤمنین برسه به بازو، فریاد بزند. ببخشید یکم موسعتر روضه را میخوانم، خودمونی است، راحتتر میشود، روی آمادگی و پذیرش است، الحمدلله.
عزیز دلم، راوی میگوید: "از امام صادق علیهالسلام پرسیدم: آقا، نماز خواندن در کنار آتش چه حکمی دارد؟" سؤال فقهی دارد میپرسد. میگوید: "دیدم امام صادق زدند زیر گریه، شروع کردن گریه کردن." گفتم: "آقا، اگر حرف بدی زدم، سؤال بدی کردم، عذرخواهی میکنم." فرمود: "نه، یاد شبی افتادم که پدرم امیرالمؤمنین مادرم فاطمه زهرا را غسل میداد. آتشی درست کرد، آبی روی آتش گرم کرد بتونه غسل بده." حکم فقهی را میخواهد بگوید، این روضه را امام صادق خواندند. فرمودند: "امیرالمؤمنین کنار آتش ایستاده، نماز خوانده. نمازی که خواند، نماز صبر بود." «خدایا میدانی من طاقت ندارم، دیگر نمیکشم. از این فاطمه با دست خودم غسل بدهم». تناقض است. همه عالم روبروی علی ایستاده. یکی سفت و قرص کنار من بود. آب گرم کردم، بندهای کفن را بست. لا اله الا الله. این بچهها صدا زد: "یا حسن، یا حسین، یا زینب، یا ام کلثوم، یا فضه، مادرتان الوداع." وقت وداع. یک لحظه آخرین بند کفن را از صورت فاطمه باز گذاشتن. چهره کبود. مرحوم مجلسی نقل کرده، دیگران هم نقل کردند. بندهای کفن دست و پا بسته بود. فقط سینه مادر را باز گذاشتند. میگوید که: "دیدم بندهای کفن باز شد. فاطمه زهرا دستها را بیرون آورد. دستها را بیرون آورد، زمهما الی صدرها." این دو تا بچه. ملائکه از آسمان صدا زد: «ارفعهما یا علی یا اهل السماوات». "آسمانیها طاقت ندارند این صحنهها را ببینند." لا اله الا الله.
روضه را تمام کنم. کسی که عزیز از دست داده را این جور بلند میکنند از روی جنازه؟ بله، امیرالمؤمنین آمد، نوازش با محبت. این بچهها را بوسید، در آغوش گرفت، از روی بدن مادر بلند کرد. یکی از این بچهها حسین است. یکی از این بچهها حسین است. یک روزی هم میآید که بچهها را میخواهند از روی سینه خود این آقا بلند کنند. کربلا. بچهها خودشان را انداخته بودند. چطور بلند کردند؟ مثل امیرالمؤمنین، نوازش با محبت؟ نه. سکینه فرمود: "من از شدت گریه بیهوش شده بودم. یک وقت دیدم با ضربه کعب نی، با ضربه تازیانه دارم بلند میشوم." یا فاطمه الزهرا، یا بنت محمد، یا قرة عین الرسول، یا سیدتنا و مولاتنا، توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیهة عند الله…
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...