‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی الظالمین، من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و ... یکی از امتیازات و عنایات ویژه خدای متعال به ما شیعیان، فرصت و امکان توسل است. خدا این اجازه را داده که در بین مردم عالم، فرصت استثنایی توسل و استفاده از برکات آن نصیب ما شود. اکثر مردم عالم از این فیض و این نعمت محروماند، درحالیکه این، واقعاً شاهراهی برای حل مشکلات است؛ دریچهای بسیار بزرگ و اعجابآور. در وسایل مختلف زندگی، در بنبستها و گرفتاریها، وقتی آدم حسب ظاهر نگاه میکند، میبیند که واقعاً هیچ راهی نیست و گرفتار شده، هیچ دری به روی او باز نیست. توسل کاری میکند که حتی اگر چهار طرف بسته شده باشد و راهی برای فرار وجود نداشته باشد، آدم را از زمین یا از آسمان نجات میدهد.
مخصوصاً توسل به حضرت صدیقه کبری، سلام الله علیها، حضرت زهرا. واقعاً گل اکسیر و کلید بزرگ خدای متعال برای مشکلات مختلف ماست. البته آدم همیشه روی حساب ظاهر باید رفتارش را انجام دهد و برنامهریزی داشته باشد. نمیشود که من به امید اینکه توسل هست، کار غیرعقلانی انجام دهم و تدبیر نداشته باشم؛ نسنجیده عمل کنم. نه، بلکه در تدبیرم توسل را هم لحاظ کنم؛ نگاه کنم ببینم وظیفه چیست، چه کار باید بکنم، مصلحت چیست، خیر چیست و نگرانی نداشته باشم؛ بدانم که اگر من حرکت کردم به سمت این مصلحت و این خیر، کلید توسل در دست من است و در را به روی من باز میکند و من در بنبست گرفتار نمیشوم.
مخصوصاً با شرایطی که امروز مملکت ما مواجه است؛ مشکلات فراوانی که در مسائل اقتصادی، امنیتی، سیاسی و فرهنگی داریم، از عنصر توسل نباید غافل شد. بزرگان ما خیلی به توسل عنایت داشتند. اصلاً انقلاب ما که حالا الان دهه فجر هم هست، محصول توسل است؛ یعنی توسلات بود که انقلاب را به اینجا رساند؛ هم در حدوثش و هم در بقایش؛ هم در آغاز و هم در ادامهاش.
مرحوم آیت الله العظمی بهجت، ایام آخر عمر شریفشان، اردیبهشت سال ۸۸ بود؛ چند ماهی قبل از آن، مثلاً پاییز ۸۷، در دیدار برخی از شخصیتهای نظام (که البته من اسمشان را بیاورم اشکال ندارد، چون خاطرهای را نقل میکنم): آیتالله ریشهری که آن زمان مسئول زیارت بودند و امیرالحاج بودند و هر سال مشرف میشدند مکه، فرمودند که من سالی دو بار مشرف میشدم خدمت آیتالله العظمی بهجت؛ یک بار قبل از عمره و یک بار قبل از حج. که اینها را جمع کردهاند و ایشان در کتاب "زمزم عرفان" آوردهاند. کتابی بسیار خواندنی و خوب است.
آخرین دیداری که من رفتم خدمت ایشان، پاییز ۸۷ بود. آیتالله العظمی بهجت به من فرمودند که من به تازگی خوابی دیدم؛ (از آقای خمینی رفاقت و صمیمیت داشتند از قدیم) فرمودند که خواب دیدم آقای خمینی سکته کردهاند و دارند از دنیا میروند. پاییز ۸۷ فرمودند: "به زودی انقلاب و نظام ایشان با یک سکته مواجه میشود و در معرض نابودی قرار میگیرد." این کتاب را اواسط سال ۸۸ چاپ کردهاند، تابستان ۸۸ چاپ کردهاند. این خاطرهای که نقل میکند، میگوید من الان فهمیدم این مرد بزرگ چه میگفت که نظام تا مرز نابودی میرود. "بنده خودم توسلات فراوانی را شروع کردم. به آقای خامنهای هم بگویید توسلات فراوان شروع کنند تا از این دوره رد شویم، وگرنه انقلاب آقای خمینی از دست میرود." قربانیهای فراوانی کرده بودند (خود ایشان) و دستور هم داده بودند به رهبری بگویید که ایشان قربانی کنند. تا جایی که میتوانستند، ختم صلوات برداشته بودند و توسلاتی داشتند.
خیلی هم آقای بهجت عنایت داشتند به حدیث کسا، که امروز معجزه میکند. در کتاب "در محضر بهجت" فرموده بودند که اگر در مجلسی حدیث کسا خوانده شود، امام عصر (عج) یا تشریف میآورند در آن مجلس، یا از جلوی مجلس رد میشوند، یا به اهل مجلس نظر میکنند. از این سه تا خارج نیست؛ نظر خاصی میکنند. و فرمودند هر جا خوانده شود، ملائکه نازل میشوند و استغفار میکنند و رحمت میآورند. اگر مهموم و مغمومی باشد در آن جلسه، اگر کسی ناراحتی دارد، حاجتی دارد، گرفتاری دارد، حاجتش برآورده میشود.
یکی از بزرگان، مرحوم حاج آقا فخر تهرانی، خیلی ایشان هم عنایت داشتند به حدیث کسا. یکی از علمای قم میفرمود که من خیلی حشر و نشر داشتم با حاج آقا فخر تهرانی. یک وقتی در منزلی خدمت ایشان رسیدم. چشم این عالم بزرگوار هم باز بود و چیزهایی میدید و میگفتند. دیدم که ایشان در اتاقی است و ملائکه همینطور طواف دارند. پرسیدم چه خبر است؟ فرموده بودند: "حدیث کسا اینجا خوانده شده و روایت دارد تا وقتی که اینها پراکنده نشدهاند، ملائکه هستند. یکی هم از آنها اگر بماند، ملائکه هنوز هستند. من چون مانده بودم، قبلش حدیث کسا خوانده شده، هنوز این ملائکه اینجا در رفتوآمدند." اینجا هنوز مورد عنایت خاصی است. حدیث ویژهای است. اگر بر مردهای خوانده شود و زنده شود، تعجببرانگیز نیست. نام اهلبیت و آثارش اینجوری معجزه میکند. معجزه حدیث کسا در خودش مشخص است. اینکه حضرت زهرا، سلام الله علیها، میفرمایند: "قال الله جبرئیل وحی دارد به جبرئیل داده میشود که جبرئیل بیاید به پیغمبر برساند." الان خدا به جبرئیل فرمود: "فاطمه زهرا میشنوی؟" الان شنیدم خدا به جبرئیل این را گفت. نه اینکه جبرئیل بیاید پایین به پیغمبر بگوید، بعد پیغمبر به حضرت زهرا بگویند. مستقیم دارد نقل قول از خدا میکند. الان خدا به جبرئیل این را گفت. جبرئیل دارد میآید پایین این را بگوید. این عظمت فاطمه زهرا است. معجزه است.
مرحوم بهاءالدینی خیلی عنایت داشتند به حدیث کسا. زمان جنگ به ایشان گفته بودند: "آقا، بمباران میشود، خیلی خطر برای ما هست. چه کار بکنیم؟" مردم دورود در استان لرستان، (شهر خیلی ویژهای هم هست، خیلی اهل صلوات و اینها هستند.) در آن شهر مفاسد اجتماعی را اینجا (دزدی و قتل و اینها) زیاد میشد. مجلس ختم صلوات زیاد گرفتند. همه جمع شدند. به دستور برخی بزرگان ختم صلوات گرفته بودند. مردم دورود مردم انصافاً مؤمنی هستند. به آیتالله بهاءالدینی عرض کرده بودند که: "آقا، اینجا بمباران میشود. چه کار کنیم؟" آقای بهاءالدینی فرموده بودند که: "من تشرفی پیدا کردم در عالم معنا، محضر حضرت زهرا، سلام الله علیها." فرمودند: "به اینها بگویید حدیث کسا بخوانند."
بمباران بعدی، یکی از این جنگندهها که آمد بمباران کند، موشک بیندازد، سقوط کرد. خلبانش را گرفتند. از او پرسیدند: "چه شد؟" گفت: "من آمدم بالای شهر موشک را بیندازم، دیدم همه شهر را آب گرفته. فکر کردم اینجا دریاست. آدرس غلط به ما دادهاند. در بیابانهای اطراف انداختم. انداختم، من را شکار کردند." اثرات توسل را ببینید چیست؛ توسل به حضرت زهرا، سلام الله علیها.
پس یکیش حدیث کسا است که خیلی تعابیر بلندی را بزرگان دارند. آیتالله بهادری میفرمودند که ما مشکلات را از چهار راه حل میکنیم: یا قربانی میکنیم، یا ختم صلوات میگیریم، یا حدیث کسا میخوانیم، یا صدقه میدهیم. از این چهار راه مشکلات را حل میکنیم. آیتالله گلپایگانی هم خیلی عنایت داشتند. بزرگان خیلی مقید بودند به حدیث کسا.
یکی دیگر، نماز استغاثه به حضرت زهرا، سلام الله علیها، که این هم واقعاً اعجوبه و کیمیا است. خیلی برکات عجیب و غریبی دارد. نماز استغاثه، مخصوصاً برای جوانهای مجرد که خیلی سؤال میکنند. "نماز استغاثه به حضرت زهرا را بخوان، هم بختمان از این طریق باز شد، هم همسر خیلی خوبی نصیبمان شد." (دختر و پسر). نماز استغاثه، مخصوصاً امروز که روز شهادت حضرت زهرا، سلام الله علیها، است. اگر کسی بتواند مشرف شود به حرم حضرت علی بن موسی الرضا، علیه السلام، بالای سر حرم اگر بتواند بخواند که دیگر نور علی نور است.
نماز استغاثه دو رکعت نماز معمولی است. بعد از نماز، سه تا الله اکبر، یک دور تسبیح حضرت زهرا. در سجده، ذکر "یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی" ۵۱۰ مرتبه. این ذکر را در سجده میگویند. اول پیشانی را میگذارد صد بار. گونه راست را میگذارد صد بار. دوباره پیشانی را میگذارد صد بار میگوید. گونه چپ را میگذارد صد بار میگوید. آخر پیشانی را میگذارد ۱۱۰ بار میگوید "یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی". شرک هم نیست. برای اینکه ما به خاطر حضرت زهرا سجده نمیکنیم، برای خدا سجده کردیم، حضرت زهرا را واسطه کردیم.
ملا عباس یزدی، ساکن کربلا بود. از علمای کربلا. فرمود من پسرعمویی داشتم در یزد، "شیخ علی یزدی". کاروانی از رفقایش راه افتادند آمدند کربلا. میخواستند بروند حج. چند روز زیارت کردند و راهی حج شدند. طبعاً مثلاً اگر کسی از کربلا میرفت مکه، دو سه ماه بعد دوباره مسیر برگشتش میآمد کربلا. من منتظر بودم که این پسرعمو را تو مسیر برگشت ببینم. دو ماه، سه ماه گذشت، خبری نشد. چهار ماه، پنج ماه بعد، چند وقت رفقایش را دیدم. گفتم که: "شما با هم یک کاروان بودید، از شیخ علی ما چه خبر؟" گفتند: "خبری نداریم." گفتم: "به من راستش را بگویید. من طاقت دارم. منا و عرفات و اینها از دنیا رفته؟" گفتند: "نه والله، ناپدید شد. یکهو با هم که مکه بودیم، ما دیگر ندیدیمش." میگوید مدتها گذشت. یک دو سال بعد در کربلا دیدمش. (گفتم: "اینجا چه کار میکنی؟ تو برگشتی از مکه؟ کی برگشتی؟ چه شد؟") گفت: "آره، من مستقیم از مکه رفتم یزد." (گفتم: "مگر راه برگشتش از کربلا نیست و بیا از اینجا بریم؟") گفت: "آن ماجرای مفصلی دارد، باید برایت تعریف کنم." گفتم: "ماجرایش چیست؟"
گفت: "ما رفتیم مکه و مشغول اعمال و اینها شدیم. یک شب یک آقایی را دیدم کنار مسجدالحرام ما. روزی دست زد روی شانه ما. (حالت چطوره؟) گفتم: الحمدلله. (جنابعالی شیخ علی؟) بریم منزل ما. قدیمیام. کمکم میشناسیم. امشب مهمان من. گفتم: آخه من که اینجا غریبم. (گفت: تو مکه با غریبه نداریم. اینجا حرم امن الهی.) رفقا را دعوت کرد برای شام. اینها آمدند و جمع شدند. قیافهها، خیلی قیافههای عجیب و غریبی بود. یکی از یکی تاریکتر چهره و چهرههای عجیب و غریب. دیدم هر کس وارد میشود، دارد لعن به شیعه و مقدسات شیعه و اینها میکند. گذشت. در را بستند و این صاحبخانه برگشت به مهمانهایش گفت که: 'این آقا شیخ علی شیعه هم مهمان امشب ماست. رزق امشبمان است.' رگهای گردنش زد بیرون و همه خون تو صورتها جمع شد. خون جلو چشمها را گرفت. (گفت: 'تازه بگویم برایتان، این آقای شیخ علی با رفقایش یک مراسمی دارند نهم ربیع، آنجا به خلیفه ما توهین میکنند.') شیخ جابر نیستی؟ گفت: 'چرا، مدرسه شیخ جابر.' (کی بود؟ همسایه دیوار به دیوار مدرسه مصلی یزد بود که شیعه نبود، کُرد بود. و این طلبهها و این شیعههای مدرسه نهم ربیع که میشد، میآمدند توهین به مقدسات اهل سنت میکردند.) این آقا هم عصبانی میشد. در خانه را میبست، میرفتند. در خانهاش را باز میکردند به زور که ببیند. شیخ علی یزدی میگوید بهش گفتم که: 'آقا جابر، تو که دیده بودی من با اینها نبودم. من تو جلسه بودم ولی توهین نمیکردم.' گفت: 'باشه. اهل آن جلسه. امشب تلافی آن جلسه را ازت در میآوریم.'
'اگر یک قطره خون تو این عالم به خاطر این مراسم شما بریزد، درش شریکید.' (طلبه!) 'مراسم این شکلی بگیریم؟' روی پیشانی آن چهار تای دیگر نوشته: 'شیعه دوازده امامی.' از کجا معلوم؟ یکیشان یک جای دیگر خالی بکند. چی؟ خلاصه دیدم که اینها همه جمع شدند، گفتند: 'امشب باید سر این را ببریم.' (شیخ علی یزدی) گفتم: 'اینجا حرم امن الهیه مکه است.' گفت: 'حرم امن الهیه برای مسلمان، نه برای تو رافضی نجس! حتی برای مشرک هم حریم امن الهیه. ولی شما از مشرکین هم بدتر.' دیدم آماده شدند، رفتند ساتور و چاقو آوردند که من سرم را از تنم جدا کنم. (گفتم: 'نماز بخوانم؟') 'هر چه دوست داری نماز بخوان. عمرت رو به پایان است. راه فرار ندارد.' گفتم: 'برو! اینجا آمدم تو حیاط ایستادم، نماز استغاثه و حضرت زهرا را نماز را خواندم و این ذکر را تو سجده گفتم. توسل کردم به حضرت زهرا، سلام الله علیها. خانم جان، من کاری نکردم. اینها به خاطر عشق من به شما میخواهند من را بکشند.'
نماز استغاثه را خواندم. سجده را رفتم. به دلم افتاد که بروم تو راهپله به سمت پشت بام. به دست اینها کشته شوم، تکهتکه شوم. لااقل از پشت بام خودم را پرت میکنم؛ یا میمیرم یا زنده میمانم. شاید امیرالمؤمنین عنایت کرد و جان ما را نگه داشت. (از این بالا که پریدی؟) گفت: 'دویدم، دواندوان رفتم. به پشت بام که رسیدم، خانههای مکه همه پشت بامها دیوار دارند، دیوار ندارند. تعجب کردم. من کم مشرف نشدهام. خیلیها دیدهاید. کل مکه فضای کوهستان است. کوههای سنگلاخی است. نگاه کردم ببینم اطرافمان کوهستانی باشد، سنگلاخی باشد. کوهستانی ندارد. یک کوهی آن ته شبیه کوه تزرجان خودمان تو یزد است.'
'آمدم لب پشت بام ببینم این دشمنان اهلبیت که پایین میخواستند سر ما را ببرند، دارند چه کار میکنند. دیدم حیاط خانه خودم است. برگشتم دیدم زن و بچه خوابیدهاند.' اینها را آرام بیدار کردم. همه ترسیدند. (گفتند: 'بابای ما الان مکه است. دو ماه طول میکشد برگردد.') گفت: 'هیچی نگفتید. ماجرا دارد؛ به عنایت حضرت زهرا سالم و زنده برگشتم.' نماز استغاثه، کارش توسل به حضرت زهرا، سلام الله علیها، غوغا است.
یک کسی به خاطر شیعه بودنش مظلوم واقع شده. کسی به خاطر شیعه بودن مظلوم. یک داستان دیگر نقل بکنم و عرضم را تمام کنم. بیشتر از این اذیتتان نکنم. از همین جناب آیتالله ریشهری که اسمشان را آوردم، کتابی چاپ شده: "خاطرههای آموزنده". کتاب خیلی جالبی است. خاطرههای ایشان، حالا در محضر علما هستیم، در جلسه بهتر میدانند. آقای ریشهری انسان دقیقی است. در نقل روایات و داستانها و اینها خیلی وسواس دارد. تا جایی که تو خودش همین حدیث کسا هم ایشان با وسواس. حالا جالب است، ایشان خودش یک کتابی جمع کرده بود چاپ بکند در رد حدیث کسا. که البته کلیاتش نوشته شده در غزل شریف ایشان اشاره به تردید در سند حدیث کسا از سوی برخی. حدیث کسا سند نداشت. ایامی که داشته کتاب را جمع میکرده، میرود خدمت آقای بهجت. "یک مشکلی برایم پیش آمده. چه کار کنم مشکل حل شود؟" میخواهم بگویم ایشان انسانی است که وسواس دارد. در نقل هر چیزی الکی قبول نمیکند.
یک داستانی را تو این کتاب "خاطرههای آموزنده"، همان اول کتاب، اولین داستانی که تو کتاب نقل میکند، این است. خیلی داستان جالب و عجیبی است. مربوط به این ایام و دهه فجر هم هست. بگویم و بعدش هم خاطرههایی که مستقیم خودشان نقل کردهاند با سند و مدرک و تاریخ. همه شواهد داستان هم حاضر بودند. ایشان میگویند که من حالا میخواهم از رو بخوانم که دقت مسئله برود بالا.
"دو ماه بعد از پیروزی حزب الله لبنان در جنگ ۳۳ روزه." جنگ ۳۳ روزه خاطرتان است چه سالی بود؟ به سال خود ما چند بود؟ مثلاً ما ۸۵ مرداد ۸۵. دو ماه بعدش میشود مهر ۸۵. ایشان میفرماید: "مهر ۸۵ بود. ۲۱ ماه رمضان بود." در مراسم افطاری سید حسن نصرالله حضور داشتند. "بنده از ایشان پرسیدم که عامل پایان یافتن جنگ ۳۳ روزه چه بود؟" ایشان در جواب گفتند: "جنگ را حضرت فاطمه پایان داد." کسی که اهل سیاست است. تو فضای هیئتی ما این حرفها را میزنیم، خب قبول است. تو فضای کشور و مملکت و سطح کلان، دیگر از این حرفها خیلی خبری نیست که این جنگ مثلاً... واقعاً میگویم، ماجرا دارد. برایت نقل میکنم ماجرا را.
ایشان یک دور از زبان سید حسن نصرالله میگوید. من برای اینکه وقتتان را نگیرم، خیلی شستهرفته و جمعوجورش را میگویم. بعد ایشان میگوید که: "مسئولی که سید حسن نصرالله از زبان او خاطره نقل کرد، حاجی ابوالفضل بود." ایشان میگوید: "من سه سال بعد لبنان بودم و حاجی ابوالفضل را دیدم. دوباره ماجرا را از خودش پرسیدم و نقل حاجی ابوالفضل دوباره کامل میآورد." که من برایتان میخوانم.
ماجرای عجیب جالبی است. ایشان میگوید که من سال ۸۸، اول سال ۸۸، لبنان که بودم این حاجی ابوالفضل را دیدم. فرمانده عملیات جنوب بود. ازش پرسیدم که: "سید حسن نصرالله گفته که جنگ توسط حضرت زهرا تمام شد و به واسطه توسل بود. ماجرا چیست؟ برای من تعریف کن." گفت: "ایشون گفتش که شب جمعه بود؛ ۱۵ رجب. سه روز مانده به پایان جنگ." یعنی این واقعه باعث شد که جنگ تمام بشود. این اتفاق اسرائیل را کشاند پای میز مذاکره و اسرائیل پذیرفت که آتشبس کند. تمام شدن جنگ.
ایشان میگوید که: "از اتاقم رفتم به یک اتاق دیگری نماز مغرب و عشا را بخوانم. فرماندههای جبهه روزه بودند، روزه مستحب. تو اتاق دیگر بودند. من روزه نبودم. با خودم گفتم بروم یک چند دقیقه استراحت کنم، بیایم افطار با اینها یک چیزی بخورم. رفتم همان مصلی دراز کشیدم. نفهمیدم خواب بودم یا بیدار. چون فرصت برای خوابیدنم نداشتم. بین خواب و بیداری توسل به حضرت زهرا کردم. درخواست شفاعت کردم." حالا ماجرا این بود که حزبالله لبنان تو جبهه زمینی، اسرائیل را زمینگیر کرده بود. اسرائیلیها هلیبرد میکردند. یک هلیکوپترهایی داشتند که شبها دیده نمیشد. نیروهای حزبالله چیزی نداشتند برای زدن اینها. خیلی داشتند کشته میدادند حزبالله لبنان.
حاجی ابوالفضل میگوید که: "من سر همین ماجرا متوسل به حضرت زهرا شدم که خانم ما داریم بلعیده میشویم توسط مجهز بودن آنها. ما چیزی نداریم." تو خواب دیدم. داشته باشید. خیلی قشنگ است. دل میبرد این داستان. میگوید: "تو خواب دیدم حضرت زهرا، سلام الله علیها، قسمت راست اتاقند. در حدود دو متر فاصله از من. حضرت زینب هم در سمت راست ایشان ایستاده است." با خودم گفتم که: "دیدن خانم زینب غمها را برطرف میکند." رفتم سمت حضرت زینب. "به حضرت زهرا، سلام الله علیها، سلام کردم. عرض کردم: 'ما شیعیان در سختی جانفرسایی هستیم. همه مشکل ما با دیگران هم به خاطر شما و دوستی شماست.'" فرمود: "میدانم. رهایتان نمیکنم و همواره برایتان دعا میکنم." گفتم: "که ما همین الان طاقتمان سر آمده." فرمود: "نترس." گفتم: "بگذار درخواستمان را از حضرت زینب داشته باشم." حضرت زینب، بسیار (من دارم از رو میخوانم. ببینید، هیچی از خودم نمیگویم. ایشان هم دقیق نقل حاجی ابوالفضل آورده.) "حضرت زینب بسیار مهربان و دلسوز بود. اما چهرهاش گرفته و غمگین بود. احساس کردم صدها سال از عمرش گذشته. اینجور پیری در چهره حضرت زینب دیدم. احساس کردم یک خانم ۵۰-۶۰ ساله نیست، یک زن ۴۰۰-۵۰۰ ساله است. اینقدر این آثار حزن در چهره بی بی حضرت زینب دیده میشد." گفتم: "این خانم غمهای کربلا را دیده، به مصیبتها عادت کرده. از ایشان بخواهم؟ دو دل بودم ازشان بخواهم یا نه؟" ایشان اشاره کردند به حضرت زهرا که یعنی "از مادرم بخواه."
ایشان که ملاحظه کرد من در وضعیت ناگواری هستم، به داد ما برس. با دعا و اینها کار حل نمیشود. "باید جنگ را خودتان بردارید اداره کنید." حضرت زهرا، سلام الله علیها، اینجا دستمالی، دستمال نازک زرد رنگی را از یقه چادرشان بیرون آوردند. فرمودند: "تمام شد. تو آرام باش. من در مورد پرواز اقدام میکنم." ه! میگوید: "در این حال ایشان متوجه آسمان شد و فرمود: "بسم الله الرحمن الرحیم." با دستش کاری انجام داد. دستمال را به آسمان پرت کرد و مجدد گرفت. به من فرمود: "شما انشاءالله در امانید." چند لحظه گذشت. از اتاق ندیدم. شروع کردم به گریه کردن و شکر و سپاسگزاری و اینها. وارد اتاق دیگر شدم. چهار تا از مسئولین آنجا بودند. حاج مالک و سیدعلی و ابومحمد نشسته بودند، میخواستند غذا بخورند. خوابی که دیده بودم برایشان تعریف کردم. بعد از یک ربع از منطقه عملیات تماس گرفتند. گفتند: "همین الان هواپیمای اسکورسی اسرائیل به نام پرنده یسور سقوط کرد." آنها گفتند هواپیما ۵۰ نفر خدمه داشته و این پرواز وقتی سقوط میکند، اسرائیل میگوید: "این حزبالله مجهز به سلاح دید در شب است. میتواند هلیکوپترهای ما را بزند. تا حالا رو نکرده بود."
مذاکرات ما، درسته امکانات نداریم، تجهیزات نداریم، ما فاطمه زهرا داریم. حرف امام این بود. وقتی انقلاب... آنها دنیا دارند، تجهیزات دارند، موشک دارند، خیلی چیزها دارند. فاطمه زهرا دارند. با فاطمه زهرا از توسل غافل نشویم، برادر و خواهرها. روزگار سختی است. شرایط سختی است. این ایام در مدینه جان آدم به لب میآید. تاکسی در مدینه یک خانواده را میبرده. تو ماشین بچه صلوات میفرستد. راننده میزند کنار. شیشه ماشین را میشکند. جلو چشم مادر بچه، با شیشه شکسته سر بچه را گوش تا گوش میبُرد. وهابی نجس! در خیال راحت امنیت کامل! مجلس روضه گرفتیم. اسم حضرت زهرا میآید. دستشان برسد از فاطمه زهرا... انقلاب راحت به دست نیامد. مشکلاتی هست. در ادامه قطعاً برنامهها دارند، طرحها دارند.
آن کسی که نجات میدهد توسل است. غافل نشویم. نماز استغاثه بخوانیم. حدیث کسا بخوانیم. مشکلاتی که اگر قرار است پیش بیاید، رفعش بکنیم. ماجرای دیگر بگویم و همین هم روضه من باشد. مرحوم شهید اول که علما میدانند ایشان شخصیتی فوقالعادهای است. در فقه شخصیت بینظیری است. کتابی دارند به نام "کتاب المزار". مکانهای عبادتی و جاهای مختلف، آدابی که دارد را ایشان نقل کرده. در مورد فضیلت مسجد سهله. ایشان روایتی ظهر شهادت حضرت زهرا را بشنویم، هم آتش بگیریم، هم عظمت توسل را ببینیم.
میگوید: "یکی از اصحاب امام صادق، علیه السلام، به اسم بشار مکاری، میگوید: 'خدمت امام صادق، علیه السلام، رسیدم در کوفه. حضرت آمده بودند کوفه و جلوی حضرت خرمای طبرزد آورده بودند. حضرت مشغول میل کردن بودند. آمدم خدمت حضرت. فرمودند بیا از این خرماها بخور.' گفتم: 'نوش جانتان آقا، فدایتان بشوم. قد أَخذَتنی الغَیْرَهُ من شیءٍ. حالم خوب نیست. یک صحنه الان غیرت نمیگذارد چیزی بخورم.'" حضرت فرمودند: "به حق من بهت قسم میدهم بیا بخور. بعد برایم تعریف کن ببینم چه؟" با اکراه خوردم. حضرت فرمودند: "حدیثک. خب، بگو ببینم چه بوده؟"
میگوید: "گفتم: 'آقا جان، رایتُ جلوازاً یضربُ رأسَ امرأةٍ.' دیدم یک سربازی تو کوفه دارد با مشت تو صورت و سر یک خانوم میکوبد. حبساً و آن خانوم هم هی داد میزند. 'المستغاث بالله و رسوله!' خدایا به دادم برس! یا رسولالله به داد این خانوم نمیرسی؟" حضرت فرمودند: "برای چه داشتند با این خانوم این کار را میکردند؟" بشار میگوید: "گفتم: 'آقا جان، از مردم شنیدم، گفتم چرا این خانوم را دارند میزنند؟ گفتند این خانوم داشته راه میرفته، پایش لغزیده، خورده زمین. گفته: لعن الله ظالمیکِ یا اینکه زمین خورده، گفته: خدا لعنت کند اونایی که به تو ظلم کردند!'" خانوم جان! یا فاطمه زهرا! زمین خورده، یاد زمین خوردن فاطمه زهرا افتاده! برای همین گرفتند خانوم را زدند.
داشته باشید! "فقَطَعَ الاکل." امام صادق مشغول خرما خوردن بودند. دست از خرما خوردن برداشتند. "و لم..." اینقدر گریه کرد امام صادق. "حتی ابتل مِندیله." همه محاسن و لباس حضرت خیس شد بس که امام صادق گریه کرد. بعد به من فرمودند که: "بشار، پاشو با همدیگر برویم مسجد سهله. دعا کنیم. از خدا بخواهیم که این خانوم را نجات بدهد." یک شیعه گرفتار شده! ببین الان حال امام زمان ما چیست؟ این بچه شیعه را گرفتند، سر بریدند. این همه شیعه این ور و آن ور عالم. برای خانومی که دستش (دست او را) بلند کردند، آن هم اسم مادرشان را آورده بود، توسل کرده بود. گرفتند زدند. امام صادق پا شدند رفتند مسجد سهله اختصاصی برای خانوم دعا کنند.
بشار میگوید: "با امام صادق رفتیم و حضرت یکی هم فرستادند. گفتند برو پشت در زندان بایست. برای من خبر بیار ببینم این خانوم در چه وضعی است؟" بعد با حضرت رفتیم مسجد و حضرت دو رکعت نماز خواندند و بعد از نماز دعایی خواندند که دعای همان مقام امام صادق است. (مشرف شدید حتماً دیدهاید.) و بعدش دیدم که حضرت دارند دعا میکنند (دعای خیلی ویژهای) و میگویند: "أنتَ أجلُ خلاصٍ یا مُقلّب." خدایا این زن را نجات بده. بعد رفتند سجده و مقداری در سجده بودند. از سجده بلند شدند. فرمودند: "این زن نجات پیدا کرد."
با هم آمدیم بیرون. وسط راه بودیم. آنی که حضرت فرستاده بودند برود پشت در زندان، تو مسیر آمد. داشته باشید. آخرش خیلی زیباست. حضرت فرمودند که: "چه خبر؟" گفت: "آقا، این خانوم آزاد شد." (چه شکلی آزاد شد؟) گفت: "من نمیدانم. من پشت در زندان ایستاده بودم. یک نگهبانی آمد بیرون، این خانوم را صدا کرد. گفت که ماجرا چی بوده؟ بگو ببینم." این خانم گفت: "من زمین خوردم. این جمله را گفتم. اینها من را گرفتند، زدند و بردند." آن نگهبان گفتش که: "حاکم ۲۰۰ درهم برایت فرستاده. گفته این را به این خانوم بدهید. بگوید ما را حلال کند. برود بیرون."
غیرت دارد. در برابر دشمن آن آدمی که محبت فاطمه زهرا دارد، این شکلی است. غیرت دارد درباره دشمن. گفت: "من ۲۰۰ درهم از دشمن فاطمه زهرا بگیرم؟ نمیخواهم پول را." راوی وقتی این را نقل میکند برای امام صادق، حضرت گریه کرد. فرمودند: "این خانوم پول را پس زد؟" گفت: "بله آقا. خیلی هم محتاج است. من میشناسمش. نیاز اقتصادی شدید. ۲۰۰ درهم را رد کرده به خاطر عشق ما." ۷۰۰ درهم درآورد. گفت: "این ۷۰۰ درهم را از طرف من میبرید بهش میدهید." "جعفر بن محمد دعایت میکند. به یادت است. حواسش بهت هست." آمدیم به این خانوم گفتیم که: "امام صادق به شما سلام رسانده." همین و که شنید؛ "فشهقت و وقعت مَغشیّاً علیها." غش کرد. امام صادق!
امام زمان! هیچی. گریه کردهای برای مادرش؟ کتک خوردهای به خاطر مادرش؟ برایت مسجد رفته؟ پول فرستاده؟ دعا کرده؟ بعد دارد که این پول را درآورده بهش دادهاند و این هم گفته: "من پول نمیخواهم. به آقا بگویید برای کنیزشان دعا کنم. من کسی بهتر از اینها نمیشناسم برای اینکه توسل کنم." که آن هم گفت: "حضرت دعاگوی تو است." شما امروز آمدید اینجا. مجلس گرفتید. روضه گرفتید. به امام زمان تسلیت بگویید. ظهر شهادت مادرتان. آقا جان میشود امام زمان عنایت نکند؟ میشود توجه نکند؟ آقا! یک مسجد دعا کنید. برای نجاتمان دعا کنید. برای نجات این ملت دعا کنید. مردم خیلی گرفتارند. این فشار اقتصادی، بیکاری، گرانی، تورم، کمر دارد میشکند. مردها دارند شرمنده زنها و بچههایشان میشوند. فشار زیاد است. همه هم به عشق شماست. ما اگر یا فاطمه نمیگفتیم، اینجوری اذیتمان نمیکردند. بانک پیادهروی اربعین و زیارت کربلا نمیرفتیم، اینجور ما را اذیت نمیکردند. به عشق شماست این اذیتها. مثل فاطمه زهرا که اگر علی، علی نمیگفت، کسی دست رویش بلند نمیکرد. تازیانه راه را به رویش نمیبستند. لا اله الا الله.
عرض روضه من کوتاه و مختصر. آقا جان یا امام صادق! شما با خبر شدید یه زن شیعه را دارند... اگر میدیدی دست را روی مادر خودتان بلند کردند آن وقت دیگر آدم باید بفهمد حال امام حسن مجتبی را. بچه چهارپنج ساله دست تو دست مادر باشه. فرمود: "یکجوری نامرد دست بلند کرد به روی مادرم. یکجوری زد مادرم را. یکی از سیلی خورد، یکی از دیوار. اینجور پرتاب شد فاطمه زهرا روی زمین. لا اله الا الله."
عذر میخواهم. ظهر شهادت است. آیتالله رحمانی همدانی مقتل را میگوید که وقتی دست بلند کردند به روی فاطمه زهرا، پناه... دست بلند کردند. ضربه سیلی یک ضربه بود، ولی اینقدر محکم بود، جفت گوشوارهها با هم کنده شد.
یا فاطمه الزهرا، یا بنت محمد، یا قرة عین الرسول، یا سیدتنا و مولاتنا، انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدِی حاجاتنا، یا وجیهةً عند الله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...