‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. (تپش و لی صدری و یسرلی ام ولل عقدة من لسانی یفقهو*)
آیهٔ آخر سورهی مبارکهی آل عمران، آیهای منحصر به فرد است از این جهت که یک نوع نگاه ویژهای نسبت به تمدن و جامعهسازی دارد که تقریباً هیچ جای قرآن اینجور ترکیبی را ما نداریم. سورهٔ مبارکهٔ آل عمران، سورهی ولایت و سورهای کاملاً تشکیلاتی و تمدنی است. آیهٔ آخرش دیگر انگار عصارهٔ همهی مباحث و جمعبندی همهٔ مطالب است.
علامه طباطبایی، انصافاً توی «المیزان» به این بحث که میرسد، غوغا میکند. دیگر پنجاه، شصت صفحهای یک بحث مفصل و عالی را علامه دارد که یادم است قبلاً اشارههایی به این بحث کردیم و خیلی ارجاع دادیم؛ ولی هیچ وقت نشد در مورد خود آیه یک صحبت مفصلی داشته باشیم. این جلسه، اگر خدا توفیق بدهد، میخواهم کمی در مورد خود این آیه صحبت کنم. چرا که ما در حواشی آیه نکته زیاد گفتیم؛ ولی در متن خود آیه کمتر صحبت کردهایم. میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا». پایهی ایمان را لحاظ کرده، یعنی فرض بر این است که جامعه، افرادِ ایماندارند. خیلی خوب، حالا بعد میفرماید: «واصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون». اینجا با بقیهی جاها فرق میکند. «لعلکم تفلحون»ش دیگر بالاترین مرتبهٔ فلاح است.
جاهای دیگر چون قرآن مقطعی نگاه میکند و درجهبندی شده نگاه میکند، بعضی جاها در مورد فلاح که صحبت میکند، یک درجه از فلاح، دو درجه از فلاح، ده درجه از فلاح را مد نظر دارد. اینجا دیگر، آن نقطهٔ نهایی فلاح است. چهار تا چیز را میفرماید: اگر داشته باشید، به فلاح میرسید. همه با هم. اولیش: «اصبروا»؛ صبر. دومیش: «صابروا»؛ مصابره. سومیش: «رابطوا»؛ مرابطه. چهارم: تقوا. بعد از اینها…
صبر چیست؟ علامه در «المیزان» جلد چهار میفرمایند که صبری که اینجا آمده فردی است. هر کسی وظایفی که دارد را تحمل بکند، انجام دادنش را. مسیری که دارد طی میکند، شخص خود او تحمل بکند. موانع و آسیبها و زحمات و خطرات، همه را تحمل بکند، میشود «اصبروا». مرحلهٔ اول، قدم اول که ماها عمدتاً اینجاها میلنگیم. دیگر از همینجا خیلیها سقوط میکنند. اولین قدم این است که صبر داشته باشی. تحمل کن، بمان تو این مسیر، بمان، ادامه بده، استقامت داشته باش. این قدم اول که علامه میفهماند فردی است.
خوب. «اصبروا و صابروا»، بعدش میگوید: «مصابره» داشته باش. مصابره چیست؟ مصابره میفرماید که اجتماعی است، جمعی است، صبر جمعی. تعابیر علامه در مورد آیه را چهار خط مطرح میکند. اما توضیحات را تو چهل، پنجاه صفحه بلکه بیشتر میدهد. این چهار خطشان خیلی نکات دارد. علامه سریع گفته و رفته؛ ولی خیلی مطلب دارد. ایشان میفرمایند که مصابره به این است که صبر یکی تکیهگاهش به او باشد، بقیه هم به او، به واسطهی صبر او، تکیه به او بکنند، بقیه هم صبر کنند، صبر یاد بگیرند، از همدیگر صبر بگیرند، به هم پشت بدهند، پشت به پشت هم از هم صبر بگیرند. این میشود مصابره. سفارش به صبر. «و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر». این یعنی سفارش کردن به مصابره و فرق میکند. «تواصوا» یعنی فرهنگسازی کن. فرهنگسازی بشود. صبر به عنوان ارزش. چون حالا من بحثش را مطرح میکنم إنشاءالله اگر خدا توفیق بدهد، توی فرهنگ لیبرالی، توی فرهنگ مادی، صبر ارزش نیست، مگر توی فضای خودش. وگرنه صبری که ما میگوییم، اصلاً آنجا ارزشی ندارد. تحمل کردن و حوصله به خرج دادن، بله، شما میخواهی دانشمند بشوی، با سواد بشوی، خطرات و آسیبهایی دارد. آنجا باید صبر کند. اصلاً آن نیست. «اصبروا» یعنی همهٔ این مسیر با صبر؛ همهٔ حرکت با خودت، اهل صبر باش. یکجوری هم صبر کن، آنقدر هم صبر داشته باش، بقیه هم از تو یاد بگیرند. کسی خواست بلغزد، از تو صبر بگیرد، به تو بند بشود، به صبر تو بند بشود.
مرحلهٔ بعدش چیست؟ «رابطوا». خوب، خیلی چیز عجیبی است. خودت صبر کن، بقیه به تو پشت بدهند، صبر کنند. حالا ارتباط برقرار شود. آقا اول مگر نباید ارتباط برقرار بشود؟ نه. علامه تعبیرش را من آوردهام برایتان بخوانم. میفرماید که این مصابره (مرابطه) اینجا معنایش ایجاد جماعت است. ایجاد جماعت یعنی چی؟ یعنی جامعهسازی، یعنی تشکیلاتسازی، مقدمهٔ شروع تشکیلات، تأسیس تشکیلات، ساختن تشکیلات. یک جمعی اگر میخواهد شکل بگیرد، قدم اول این نیست که ارتباط بگیرند. قدم اول صبر است و مصابره، بعد ارتباط. خیلی چیز عجیبی است، اصلاً یک چیز عجیب غریبی این آیه. یک کم روش فکر بکنید.
آنقدر تو این مسیر، حضرت امام اصلاً اهل ارتباط نبود. آقا میفرمود که ما باورمان نمیشد که امام یک روزی یک حرکت انقلابی از خودش نشان بدهد. این کتاب «خون دلی که لعل شد» را کیا خواندهاند؟ اگر نخواندهاید، همهٔ عمرتان بر فناست دیگر اگر این کتاب را نخواندهاید. کتاب عجیب غریبی است، خیلی کتاب محشری است. ما را از خواب انداخت تا تمام بشود. کتاب عالی است. البته تا سال شصت و یک کمی، یک نیم صفحهایم. سال پنجاه و هفت خاطرات آقا تا آن موقع است. کتاب، کتاب عجیب غریب و استثنایی. اصلش همین بوده که آقا برای عربزبانها خاطراتشان را عربی گفتند و ترجمه شده. اصل کتاب که حالا من خیلی شیفته شدهام بروم عربیاش را بگیرم بخوانم، «أن مع الصبر نصراً». اصل کتاب، حالا ترجمه فارسی شده و خیلی زیبا.
شخصیت حضرت آقا، شخصیت دوست داشتنی و عجیب غریبی است و نوع نگاهش و تحلیلش و اتفاقاتی که برایش میافتد، خیلی جالب است. آقا میگویند که من شاگرد امام بودیم، ده سال. هیچوقت به ذهنمان نمیآمد که امام که ما بهش میگفتیم حاج آقا روح الله، یک روز یک بروز انقلابی ازش بخواهد شکل بگیرد؛ چون امام اونی که ما میدانیم، که اصلاً کسی تحویل نمیگیرد. امام یک استادی بود که… من برای شاگردام استاد نبودم. من رابطه با شاگردام خیلی فراتر از استادی بود. آقای فرزانه، امام جمعه موقت، میگوید ایشان میگوید: این شاگرد من بود. شهید کامیاب شاگرد من بود. شهید موسوی قوچانی شاگرد من بود. گنابادی بودند. من از مشهد رفتم برای مراسم دامادی اینها تو گناباد. خیلی مایه گذاشتم. خیلی ارتباطات اینشکلی داشتم؛ ولی امام اصلاً اینشکلی نبود. امام با شاگردانش ارتباط نمیگرفت. میآمد تو مسیرم با کسی حرف نمیزد. اجازه نمیداد دوباره شلوغ بشود. درسش را میداد، پا میشد میرفت. بعضیها دوست ندارند. امام فرمود که من نمیتوانم مشرک باشم، کسی را بهش سلام علیک بکنم به خاطر اینکه مریدم بشود. حالا این هم روحیهٔ عجیبی بوده که امام داشته.
ماجرای اوایل دههٔ چهل، حمله به فیضیه و اینها… باورمان نمیشد. یکهو دیدیم یک امام دیگر یکهو سبز شد. سر درس میرفتیم. درسش هم شلوغ میشد به خاطر اینکه خوب درس میداد. امام، فن بیان و نوع بیان و نوع اوقات میتراشید. قوی بود. واسه همین درس شلوغ میشد. خیلی کسی دنبال اینکه مثلاً رهبر مستضعفین و فلان و آیندهٔ نظام و انقلاب فکر نمیکرد. اونی که در امام جالب بود، این را هم به شما بگویم. امام اول یک طایفهٔ خاصی به امام رو آوردند که اکثراً قمیها بودند. اول دههٔ چهل، قمیها که همیشه ماشاءالله جلوتر بودند و زود آمدند تو خط. قمیها اول به خط شدند و پشت امام را گرفتند. بقیهی جاها خیلی خبری از امام و حرفی از امام نبود. خُرد خُرد آن هم چی شد که امام مطرح شد؟ این خیلی چیز عجیبی. این آیه داره این را میگویدها! چی شد امام مطرح شد؟ بعد از رحلت حاج آقا مصطفی سال پنجاه و شش، تو این چهارده سال، حرفی از امام نبود. از سال پنجاه و شش که ماجرای رحلت یا شهادت حاج آقا مصطفی که پیش آمد، استقامت امام را که دیدند، وقتی روحیهٔ امام را دیدند، آنجا تازه ملت آمدند پشتمان.
و خیلی برای من جالب بود تو صحیفه. گفتم الان امام دیگر بعد از شهادت حاج آقا مصطفی چه مانوری بدهد! «گرفتند، بچهٔ منو کشتند، اینجوری کردند، آنجوری کردند». وقتی کسی که جنبشی میخواهد راه بیندازد، وقتی یک عزیزش را میکشند، این دیگر اصلاً یک خونیه که دمیده میشود به این جنبش. بعد گزارشگر خارجی، جزء اولین مصاحبههای خارجی امام است و میآید با امام مصاحبه کند. بعد حالا همهٔ ایران ولوله شده و همه هم گفتند شهادت حاج آقا مصطفی. امام فرداش تو درس مسجد شیخ انصاری که سخنرانی و درسش بوده، اولین جملهٔ امام این است: «اتفاقی که برای ما پیش آمده، یک اتفاق طبیعی برای همه پیش میآید.» اولین مصاحبهٔ خارجی آمده با امام در مورد این واقعه. اصلاً یعنی من ماندهام در امام. یک چیز عجیبی. بعد به امام میگوید که: «پسر شما…» (آن هم حاج آقا مصطفی آدم عجیب غریبی بود. یعنی قطعاً جزء مراجع آیندهٔ نجف.) «میگویند که پسر شما را کشتند.» امام میگویند که: «یک اخباری هست، ولی برای من معلوم نشده پسر منو کشته باشند.» (این تقوا و این حرفها نیست. شانتارژ و بازی رسانهای و موج و این حرفهاست.) «کشتند، مرگش طبیعی نبوده. چیزی نیست که در ارادهٔ ملت اختلال ایجاد کند.» («ارادهٔ ملت از ما؟» میگوید: «چیکار داریم؟» خب، میگویند: «ارادهٔ ملت را راه میاندازی.») ملت، این صبر امام را که دیدند، تازه آمدند تو پای کار. «اصبروا، صابروا، رابطوا».
این مصابره! اگر نباشد، به این میشود تکیه داد. حالا اگر همه با هم جمع میشوند، چرا تشکیلاتهای ما نمیگیرد؟ صبر و مصابره ندارد. تشکیلات یک مایعی میخواهد، یک کسی را میخواهد، همه احساس کنند میشود به این تکیه داد. که معمولاً اون یک نفر نیست که تکیهگاه شود. این کلمهی دقیق فنی رواییش، کلمهی «یعسوب» است که ما یک وقتی هم با هم در مورد یعسوب صحبت کردیم. باز هم من یک اشارهای بهش دارم. یعسوب میخواهد، تشکیلات یعسوب میخواهد. یعسوب که آمد، وقتی میشود به این تکیه داد، حالا مرابطه شکل میگیرد.
مرابطه چیست؟ علامه میفرماید: «اعلی الارتباط بین القوم و افعالهم و افعاله فی جمیع شؤون حیاتهم الدینیّه». تو همهی شئونشان اینها با همدیگر ربط پیدا میکنند. فرقی نمیکند آیا حالت گرفتاری باشد یا حالت آسایش باشد. دیگر مبنای روابط اینها عوض میشود. رابطه بر یک اساس دیگری شکل میگیرد که من در مورد این مفصل إنشاءالله صحبت میکنم.
حالا که تشکیلات شکل گرفت، حالا تشکیلات باید با چی پیش برود؟ تقوا. این تمدنیترین آیهٔ قرآن است. «اصبروا، صابروا». تشکیلات، جامعهسازی کجای کار است؟ بعد از «اصبروا و صابروا». رابطه چی بود؟ اینکه ارتباط بگیرید. چه نوع ارتباطی؟ مرید جمع کن، ارتباط بگیر؟ پادو جمع کن؟ نه. ارتباط بگیر. این وزنی که رو دوشت است و همه دارند میبینند تو زیر این وزن دوام آوردی، دعوت کن بقیه هم بیایند زیر این علم؛ ولی وقتی میآیند که ببینند تو این وسط، این بار را دوش گرفته داری میروی.
یک خواب عجیب غریبی است که آقا تو این کتاب «خون دلی که لعل شد» تعریف میکنند که خیلی نکته دارد این کتاب. اصلاً کتاب استثنایی. یعنی واقعاً باید بنشینیم. حالا آن ماه پیش گفتم که صحیفهٔ امام که خلاصه شده. این را باید بنشینیم بحث بکنیم. الان میگویم این «خون دلی که لعل شد» خیلی کتاب فوقالعاده و محشری است. واقعاً کتاب استثنایی. آقا میفرمایند که من تو زندان ششم به نظرم، چون هفت بار به نظرم زندان میروند و بعد هم یک بار هم تبعید که دیگر تبعید ایشان منجر به انقلاب میشود. یعنی امام… آقا از سال چهل و دو تا پنجاه و هفت درگیر بود. و هیچکس بعد از امام من سراغ ندارم اینقدر درگیر ماجراهای انقلاب شده باشد. یک تکههای ملسی هم آقا آن وسط میآید. میفهمد که شهید مطهری و شهید بهشتی و مفتح و باهنر و اینها کشیدند سمت کارهای علمی و کارهای تبلیغی و اینها. «ما دو نفر بودیم که هم کار تبلیغی کردیم هم کار سیاسی کردیم؛ در اوج خفقان و بحرانی که همه دیگر کار انقلاب را ول کردند. من و آقای هاشمی، ما دو نفر فقط ادامه دادیم. بقیه رفتند سمت کارهای علمی. دانشگاه و درس بدهیم و فلان و اینها.»
میگویند که من تو زندان ششم یا هفتم شدیداً شکنجه شدم. وقتی حال آقا میشود، میگویند: «خیلی تو آن زندان من رؤیاهای عجیب غریبی دیدم». که دو سه تا از این رؤیاها را نقل میکنند. یکیاش این است. کتاب میآوردم از روش میخواندم برایت. میگویند که من خواب دیدم که تشییع جنازهٔ امام. حالا سال به نظرم سال پنجاه و دو یا پنجاه و سه. بله. چون زندان قبلیشان سال پنجاه. آن زندان که میروند بعدش میگویند این مطلب، یعنی «انسان ۲۵۰ ساله» به من حواله شد. آن فشار سنگین، چون اولین زندانی که به خاطر شکنجه میرود آن زندان سال پنجاه که شکنجه سنگین، زخم معده پیدا میکند، خیلی مشکلات پیدا میکند. بعد میگویند آنجا من این مطلب به من حواله شد و فهمیدم که این تاریخ چهارده معصوم اینشکلی باید تحلیل کرد. بیرون میآیند، پنجاه و یک بحثهای انسان ۲۵۰ ساله را شروع میکنند. بعد آن دوباره زندان میروند، سال پنجاه و دو، پنجاه و سه. اینجا دیگر این خوابهای عجیب غریب برایشان پیش میآید.
«اصبروا و صابروا». این بخش «اصبروا و صابروا» که میگوید شهید موسوی قوچانی را شکنجه وقتی میکردند، شکنجههای عجیب غریبی هم شده. شهید موسوی قوچانی، ایشان روی پا نمیتوانست راه برود، روی باسن راه میرفت تا سرویس بهداشتی برود. بعد بهانه میآورد. هر سری میگفت: «من اینجا نمیتوانم. سرویس بهداشتی پشت سلول من.» بعد میآمد، وایمیستاد به حالت دعا و وضو با من عربی حرف میزد. همین شاگردِ آقا بوده. بعد میگفتند که منم با حالت اینکه دارم قرآن میخوانم باهاش عربی حرف میزدم. میگفتم که «یا ایها الاخر حفظ شد...» چه شکلی روحیهٔ اینها را توی زندان نگه میدارد. بعد دیگر آن ماجرای تبعیدش که دیگر اصلاً یک چیز عجیب غریبی که غوغا میکند. وقتی میرود ایرانشهر.
بعد این «اصبروا و صابروا و رابطوا»ش، یک بخشش برای من خیلی جالب بود. آقای راشد، خدا حفظشان کند. ایشان دو سال از آقا بزرگتر است. حالا بهش نمیخورد، خیلی سندارند، هشتاد و دو سالشان است. آقای راشد، آقا میگویند که «ما ایرانشهر که بودیم، که غوغا میکند مخصوصاً سیلی که میآید، کولاک میکند. سی رهبر شهر و آنجا خمینی مشهدی. آنجا که میرود، اصلاً دیگر کلاً منطقهٔ اهل سنت را کلاً تحت پوشش میگیرد.» شهید صدوقی با آقای راشد مناطق مختلف میرفتند، به تبعیدیها سر میزدند و میآیند آنجا به ایرانشهر هم. اولین، ظاهراً اولین دیدار، شاید حالا من تو ذهنم شاید اولین دیدار شهید صدوقی و آقا بوده. آقای راشد خیلی با آقا رفیق میشود، انسان باصفایی. آقای راشد، نمیدانم از نزدیک ارتباط داشتید؟ خیلی انسان با صفا، لُوتیمنش و خیلی آدم کار درستی است. آقا میگویند که: «آقای راشد، خیلی با هم رفیق شدیم و خیلی هم ایشان بَذلگو و اهل بگو بخند و اینها.» آقای راشد که داشت میرفت گفت: «آقای خامنهای، خوب است آدم هوس میکند تبعید بشود ایرانشهر. هوس میشود آدم تبعید بشود ایرانشهر با هم زندگی کنیم. ای کاش من تبعید میشدم، با هم زندگی میکردیم.» آقا میگویند: «دو هفته بعد نشسته بودم تو خانه، در را دیدم در میزدند. رفته بودند یزد. یک کاغذ آوردند دست خط آقای راشد و گفتند که: بیا تو پاسگاه کارت داریم.» تو پاسگاه دیدم که آقای راشد نشسته، پنج تا مأمور هم دور و برش، اینا شکمهاشون را گرفتند و دارند میخندند. دو هفته بعدش غوغایی میکند آقای راشد.
خلاصه آقا میگوید که: «من خواب دیدم که تشییع جنازهٔ امام شد. تو میدان، تابوت امام را گذاشتند. آمدیم، بیست، سی نفر تابوت امام را برداشتیم. ما تابوت را بلند کردیم.» اینجا خیلی درد دارد واقعاً. میگویند که: «من برخی علمای بزرگ را آنجا تو خواب دیدم. ما داشتیم امام را تشییع میکردیم. جنازه را نه تنها هیچ محلی نمیگذارند، به اینکه ما داریم امام را تشییع میکنیم، بلکه دارند میگویند، میخندند. من باورم نمیشد اینها چرا اینجوری برخورد میکنند.» بیست، سی نفر، جنازهٔ امام را گرفتند و رفتیم به یک تپهای رسیدیم. دامنهٔ کوه. هی جمعیت کم شد، کم شد، کم شد. این هی سخت شد تشییع جنازهٔ امام. متن کتاب بعد دوباره بخوانم. «دو سه نفر شدیم که این را ادامه دادیم. رفتیم بالا. دو سه نفری. و خیلی هم سخت. فشار سنگین رو دوش من این تابوت امام.» رسیدیم به نوک قله، دیدم امام از سوی تابوت، نشستند. «انگشت سبابه را آوردند، گفتند که: نزدیک پیشانی من و شاید تماس پیدا کرد با پیشانی من. گرمای … بعد گفتم: تو خواب، گرمای انگشت سبابهٔ امام را احساس کردم.» (بگو پیشانی، دست گذاشتن رو پیشانی من.) فرمودند: «تو یوسف خواهی شد.»
بعد آقا وقتی خاطرات را در اوایل دههٔ هفتاد نقل میکنند، میگویند: «همین الان خواب با همه جزئیاتش، یعنی چیزی از آن خوابهایی که اصلاً یادم نرفته.» فایل صوتی از مادر آقا هست. تو اینترنت سرچ بکنید. حالا مادر آقا هم فن بیان قوی و مُشتی دارد. پیرزن هشتاد ساله همچین صحبت میکند. اوایل دههٔ شصت، بعد از ریاست جمهوری آقا. مادر آقا میگویند که: «این سید علی ما خواب دید تو زندان. اینجور خوابی دید. بعد آمد برای من تعریف کرد تو زندان خواب دیدم امام به من گفته: تو یوسف! انقلاب پیروز بشود، شرایط، شرایط مساعدی نبود، شرایط سخت میشود؛ ولی به نتیجه میرسیم.» بعد مادر آقا میگویند که: «وقتی به من گفت…» (حالا آقا هم تو همین کتاب میگویند: «وقتی به من گفت، من بهش گفتم: خوبه دیگه یوسف میشه. یوسف همش تو زندان بود. تو را از این زندان به اون زندان…».) آقا میگویند: «یک آقایی را اسم میبرند شیخ، اون هم تعریف کرده بود.» سال شصت، ریاست جمهوری و ایام انتخابات، مصادف شده با حج. «این رفیق ما از حج که برگشته بود، گفت که: آ سید علی من تو انتخابات بعثه که میخواستم رأی بدهم، بهطرفی که میخواستم بیندازم، یاد این ماجرا که افتادم گریه کردم: یوسف خواهی شد. خیلی بیشتر از این حرفهاست. زندان ریاست جمهوری، زندان رهبری.»
واقعاً خلاصه این صبر و مصابره و مرابطه. کسی اگر همهٔ مشکلات را تحمل کرد، خودش محور میشود. خودش محور میشود این همان مصابره. وقتی بود، امام میشود. شما من تازگی یک جلسه پرسیدم، گفتم تا حالا کسی دعا کرده از شماها: «امام بشید؟» متن قرآن است. سورهٔ مبارکهٔ فرقان میفرماید: «عباد الرحمن» یکی از دعاهایشان این است. میگویند: «وجعلنا للمتقین اماما». تازه امام متقین شویم، خیلی سخت است. با تقوا باشیم؟ خدایا نه. امام با تقوا باشیم. کی امام میشود؟ «اصبروا، صابروا، رابطوا». محور بشود. بهش تکیه بشود داد. منو خیلی تو کار تشکیلاتی تجربه داشتیم. بعضیها یک علَمی بلند میکردند، فرمانده میشدند. بعد میدیدی از ده تا زوار باز دارند که هر کدام دارد در میرود، بعد هشتاد نفر بیایند زوارها را بگیرند جمعش کنند.
یکی از بچههای سپاه جیرفت، اواسط دههٔ هشتاد برای من تعریف میکرد. یک چند سالی بعد از ماجرای بم که اهل بَم هم بود. این اتفاق تو کرمان یکی از روستاهای اطراف کرمان. دوست من تعریف میکرد، میگفت: «سال هشتاد و دو بود دیگر، زلزلهٔ بَم سال هشتاد و دو. زلزلهٔ بم که شد، ما حلقهٔ سوم تیم حفاظتی یکی از مسئولین بلندپایهٔ نظام در آن دوره، رئیس جمهور اینها مثلاً بودیم و شاید بعد این گفت که ما آمدیم آنجا. ما حلقهٔ سوم بودیم که از طرف سپاه فرستاده بودند. این بابا وارد شهر شد. بَم زلزلهزده. گفتند: خوب ظهر شما بروید اول یک ناهاری بخورید، بعد به مناطق زلزلهزده سر بزنیم.» ناهار چهار پنج مدل غذا گذاشتند و هفت هشت، ده مدل رانی و میوههای مختلف و بزرگوار کیپ خورد و بعد گفتش که: «خوب الان که دیگه سنگینیم، یک چرتی هم بزنیم بعد بریم به مناطق زلزلهزده سر بزنیم.»
کجا میروی فلان فلانشدهای که من میبینم هیچ خری پیدا نمیشود ترورش کنی؟ بیا برویم ترور کردن. محور بشود، یک تقی میخورد، یک حرفی میزنند، سی سال از اون بزرگتر است. حالا به قول خودش: «هر چه در سینه دارم تا حالا تحمل کردم و اینها میریزد یکهو بیرون.» این میگوید آن میگوید شده «پینگ پنگ جدال دو شیخ و د**» (آخوندها) و اینجور. آدم بعضی بچههای دبیرستانی میفهمند. تو تو دبیرستانت بخواهی محور باشی، باید این جناح، آن جناح، اینور، آنور، حرف را تحمل کنی. تهمت زدن. این آقا رئیس قوه قضاییه بوده بزرگوار. میگوید: «من دیگه نمیتوانم بیشتر از این تحمل کنم.» مرد حسابی شهید بهشتی، شهید بهشتی شهید علنی به این صورت نگفتم. اولین بار است دارم میگویم. شهید محمد منتظری، شهدای هفتاد و دو تن. شهید بهشتی شهید شد. تا تقریباً یک هفته قبل از شهادتش. هفت تیر. یک هفته قبلش میشود سی خرداد. بنیصدر تقریباً تا یک هفته قبل از شهادت علیه شهید بهشتی تو روزنامههای جمهوری اسلامی مقاله مینوشت. کی بود محمد منتظری ؟ شهید بهشتی شهید شد، بچهاش به حساب میآمد. آن بزرگوارانی که شما به لجن کشیدی بابات به حساب میآید. حالا گفته: «ارث پدرت.» خوب شما ارث پدرم نیست. هشتاد تا تو سینه دارم. تازه نمیدانی از بقیه چی دارم.
ما مشکلمان اینجاهاست حضرات. به هیچکس نمیشود دل بست. دلمان گرم نمیشود به اینها. راست میگوید. درست است. آخر مظلومترین آدم تو جمهوری اسلامی تلگرام فیلتر بکند. که خودش تو جلسات شورای امنیت قبول کرده فیلتر بکند. فیلتر میکند، میآیند همه را برمیگردانند. طرف دفتر میآید بیرون. تا خود همان دفتر من حالا آمار و اطلاعاتی دارم دیگر لازم نیست پس چیزها رو بگویم که: «آقا تو همونجا چقدر غریب است و چقدر مشکلات است.» وقتی تحمل کرد، این میشود محور رابطه. اینجوری است رابطه.
رابطه چی میخواهد؟ رابطه بر مبنای ولایت. من چند دقیقه این را صحبت میکنم. رابطه محور میخواهد. هر رابطهای بر یک محوری. شلاقی بگویم این چند تا را. این یک صفحه اینور هم تازه شروع شد. آن یک صفحه تمام شد. تو روایات ما میفرماید که این رابطه را توضیح میدهد: «رابطوا علی من تقتدون به». این یکی. «رابطوا امامکم». دو تا. «رابطوا علی الأئمه». سه تا. محور رابطه، امامت است ولی حقه. رابطه اینجوری بر محور کسی شکل میگیرد که ولیعهد باشد.
به شما پیامک که میدهی این پیام یا مثلاً تو تلگرام به رفیقت که پیام میدهی، این بغلت نشسته؛ ولی پیام شما باید بیاید برود تو سرورهای کشور چین یا دیگر جاها، از اونجا باید برگردد بیاید به این رفیقت برسد. مکانیزم اینشکلی دارد دیگر. یک واسطهای رو باید طی بکنیم. پیامک شما باید برود مخابرات بیاید. این پیامی که به نفر بغلی داری میدهی، یک واسطه اینجوری دارد. این واسطه میشود محور ارتباط. نباید کی باشد؟ همیشه محور ارتباط ولی است. الان محور همهٔ ارتباطات ما ولایت است. ولایت کی یا چی؟ ولایت فرد نیست. ولایت یک چیزی است.
امیرالمؤمنین فرمود که: «أنا یعسوب المؤمنین». بارها گفتم. «من یعسوبم.» یعسوب قبلاً توضیحش را دادیم. ملکهٔ زنبورها توی کندو که همه کارها و روابط بر مبنای او شکل میگیرد. همه نقشها را تعیین میکند. زنبورها کار میکنند، اصلاً کار میکنند به عشق اوست. گفتم بهتان وقتی ملکهٔ یعسوب میمیرد، چهار پنج ساعت بیشتر این زنبورهای کندو عمر نمیکنند، همه میمیرند. محور همین فعالیتهایی که میرود گل را و روی گل مینشیند، شهد گل را ورمیدارد، میآورد، عشق و علاقهٔ اینها همش بر مبنای یعسوب است. فرمود: «یعسوب مؤمنین منم.» مؤمنین بر محور من جمع میشوند. رابطهها بر محور من است.
یعسوب فجار کیست؟ یعسوب منافقین، یعسوب کفار کیست؟ چی است؟ «و المال یعسوب الفجار و المال یعسوب المنافقین». محور ارتباط آنها پول است. جامعهٔ اسلامی داریم. چقدر روابط ما بر مبنای ولایت است؟ یعنی چی؟ یعنی دو چیز؛ یعنی پول؟ نه پول و نه ولایت. مثلاً به تو میگوییم: «یک استیج برو، ده میلیون بهت میدهیم. شب عید هم از تو به عشق امیرالمؤمنین، به عشق آقا، این شماره کارتم اینجوری...»
نه، همین آقا که اسم آوردم. این برای من عجیب بود. نمیدانم چرا کسی نمیگوید. آقا میفرماید: «من پانزده سالم بود، پدرم به من گفت تو مجتهدی.» پانزده سالگی. ما خیلی شاخ بودیم که شانزده سالگی در سایت جوادی میرفتیم. پانزده سالگی مجتهد بوده. یعنی قطعاً تو فضای علمی اگر میماند، یک شاخ عجیب غریبی که هیچ کس نمیتوانست باهاش کَل بیندازد، میشد. بعد همه را ول میکند. میگوید: «نوفضای سیاسی کرد.» و پانزده سال از بهترین سالهای عمرش را تو زندان و شکنجه و تبعید گذراند. بعد میگوید: «چقدر از کتابهای من را بردند ساواک که اصلاً دسترسی بهش ندارم و هیچوقت برنگشت.» چندین جلد از کتاب آقا نوشته بود.
رابطه بر مبنای چی است؟ ولایت. ولایت پر کرده قلبش را. میرود حرف میزند، سخنرانی میکند، میآید. هر اقدام، هر فعالیتی میکند برای مبنای آن. الان رابطههای ما بر چه مبنایی است؟ پول، اعتبار، شهرت. درست است؟ زندگی تحت شعاع قرار میگیرد. من و شما مینشینیم تا ساعت دو نصف شب پای فلان برنامه. اولاً چرا این تا دو نصف شب ادامه پیدا میکند؟ چون باید ساعتی بگذارد که مردم ببینند. مردم ببینند، چون میخواهد برود از یکی پول بگیرد که با پول آن برنامه بسازد. تو برنامه تبلیغات. حالا من مثال زیاد دارم ها. دو تا مثال میخواهم بزنم. یکی از این برنامهها روابط بر چه مبنایی شکل میگیرد؟ بَم. (بمث*). تو این فرهنگ ذوب شدیم، حل شدیم. این چون پول گرفته مشهور بشود. تو این برنامه من و شما تا دو نصف شب بیداریم، داریم برنامه نگاه میکنیم که بر مبنای پول و شهرت شکل گرفته و تو این سیستم همهمان وارد شدیم و نمیدانیم که ما حضورمان و روشن کردن تلویزیونمان ثانیه به ثانیه دارد سنت به سنت اضافه میکند به همه این ماجرا. من از آنور صبح دیرتر پا میشویم. بعد ما صبح که پا میشویم بر مبنای برنامه که دیشب دیدیم فعالیت میکنیم. بعد تو آن گرداب بر مبنای ولایت و پول، مفصل نوشتم. نوشتم که خود همین زمانبندی باید بحث مفصل در آینده خواهیم داشت.
ساعت اصلاً از کجا آمده؟ این ساعت بیست و چهار ساعت، دوازده که مشکلدار است کلاً از بیخ. یک بدبختیمان این است که در این چیزهایی که فکر نمیکنیم در موردش، آقا ساعت که دیگه بدیهی است. «بیست دقیقه است» یعنی این. باشه. پاشید برید. «مرغ و خوابیدن دیگه. شام را بدهید.» اینجوری بیست و چهار ساعت. ولی ساعت این مدلی نیست از قرآن. وقتی زمانبندی میکند، زمان بر مبنای نماز است. اصلا نمیگوید «عصر». واژهٔ «عصر» در زبان عربی زمانش هست. قرآن نمیگوید بعد از ظهر. میگوید: «مِن بعد الظهیره». بعد نماز ظهر. تو سورهٔ نور دارد آداب یاد میدهد. میگوید بچهها کیا در بزنند وارد اتاق پدر و مادر بشوند؟ بعد نماز صبح، بعد نماز ظهر، بعد نماز عشا. خدا بگو شب، ظهر، هفت صبح، دو و یزر (دو و نیم*)، ده شب. ساعتبازی. این فرهنگ پشتش است. بعد تو نمازت را باید با ساعت ده تطبیق بدهی. منم کاری که ما میکنیم اینجوری است دیگر. کلاسهایتان را با نماز تطبیق میدهی یا نماز را با کلاستان تطبیق میدهی؟ تو دانشگاه حاج آقا نماز نیم ساعت عقبتر بخوان که اینها به کلاس تموم میشود بخوانند. نمیگوید این ساعت میخورد به نماز. کلاس را از اول میگوید هفت. همه جا شروع میشود. از کجا در آمده هفت شروع بشود، ده تعطیل بشود؟ خیلی مسخره. این را چه کسی شکل داده؟ زمانبندی و ولایت. ولایت چی؟ ولایت پول گفته. پول. حضرت پول فرمودند: «قال پول علیه السلام».
بعد هفته را چه شکلی تنظیم میکند؟ میگوید جمعه. واژهٔ جمعه واژهٔ فوقالعادهای است. همهٔ روزها عدد دارد دیگر. حالا شنبه که هیچی. یکشنبه، دوشنبه، سهشنبه، پنجشنبه. جمعه، «شششنبهش کن». تموم شد دیگر. شنبه، «شش شنبه». تموم شود. نه. شنبه واژهای است که آخر هفته را مینامد. جمعه روز جمع شدن. جمع میشوند دور کی؟ نماز جمعه. دور ولی، دور امام. بعد تازه بازار باید بعد نماز جمعه باشد. یعنی از کار احمقانه و خندهدار ما این است که جمعه تعطیل است. قرآن مگر گفته جمعه تعطیل کن؟ نماز جمعه چی گفته؟ میگوید صدای اذان که بلند میشود همه تعطیل. نماز که تموم میشود، «صلاة فضل الله فضل الله». حالا بساط را پهن کن. ظهر جمعه تا عصر جمعه وقت خرید و فروش است. نماز بخوانم، انار. در آفتاب بنشینم و دور برگردم بیایم رو مخ. طراحی نکردی. ما همه چیز را گرفتیم. بعد یک نماز مانده رو دست. کلاً هفته را تراشیدند برامون. نماز جمعه مانده.
مدل مدل. ولی ارتباط بر مبنای ولایت شکل میگیرد. یک مثال من این بود. مثال دوم بگویم. مثال هتلداری. بچههای دانشگاه صنعتی اصفهان آمده بودند. وقتی گرفتن و گفتند در مورد سبک زندگی میخواهیم کار کنیم، گفتم حال پریشانم. تمام زندگیشون. گفتم من نشستم تحقیق کردم دیدم ما در اسلام چیزی به اسم هتل نداریم. همینجوری بندگان خدا «فَبُهِتَ الذی کَفَرَ». همینجور نگاه میکرد. یعنی چه ما هتل نداریم؟ گفتم هتل بر مبنای ولایت پول است. بعد سفر کسی میرود که پول دارد. تو سفر کسی جا گیرش میآید که پول دارد. خدمت به کسی میکنند که پول دارد. پول شکل میگیرد. در حالی که تو فرهنگ ما سفر کسی میرود که علاقه و محبت دارد، «یحبون من هاجر الیهم». محبت دارد به اهل آن سرزمین. و وقتی وارد آن ها میشود، خود اهل آن سرزمین ازش پذیرایی میکنند. چون کسی به اینها وارد شده که همولایت با اینهاست. مثل فرهنگ اربعین، پیادهروی اربعین. اصلاً اگر پول بیاوری وسط میزنند، ناراحت میشوند. بعد بگویی چون من پول داشتم منو خوب تحویل گرفتند، بهم رسیدند. زشت است. اینجا حرف از پول. شما مشهد که میآیی همه چیز پول است. اربعین اینشکلی نیست. التماست میکند لباست را بشورد. تو ولایت داری.
فرهنگ حج هم همین است. میگوید هرچی که میآید، از آیات عجیب و غریب قرآن که اصلاً کسی به این عمل نمیکند. «سواءً العاکف فیه و الباد». میگوید اقامت و صاحبخانه شدن تو مکه معنا ندارد. واسه همین برخی فقها فتوا دادهاند، گفتند حرام است کسی در مکه خانه را به اسم خودش کند. یازده ماه سال خانه در اختیار شماست. شما مستأجر خانه نمیخواهد اجاره بدهی. یک ماه شما باید خدمات بدهی به کسایی که میآیند حج. حالا کسانی که خانه دارند تو مکه الان که هتلهای مکه رو به کعبه شبی سیصد میلیون به پول ماست که کعبه را دیده. این فرهنگ اصالت پول است. آل سعود هم تحت ولایت پول است. بله آقا.
حج خدا را راه انداخته برای ولایت. تمام الحج را به قول امام. همه را جمع کرده ببرد مدینه، دیدار امام. خیلی چیز عجیبی است. در مورد ارتباط ما بر مبنای ولایت. من چند تا نکتهٔ دیگر هم داشتم که قاعدتاً فرصت نمیشود بگویم. یکی دیگرش را بگویم و عرضم تمام. اعلام سرورمان بر چه مبنایی است؟ کیا خیلی از خودمان خوشحالیم و در را بکنیم و خیلی، خیلی همه کیفور (کیف و ذوق*) میبینیم. مملکت اصلاً زیر و رو شده. چه شب مصیبت عظمیٰ را دولت وقتی ایام عید نوروز شما یک ماه قبلش میبینی کلاً فضا تحت تأثیر قرار گرفته تا یک ماه بعد. درست است؟ خود نوروز. نمیخواهم بگویم این بد است یا مثلاً نفیاش کنم و اینها. ولی حالا نمیدانم. یا به خاطر اینکه ما نوروز را داریم و غدیر بینمان نمیگیرد. یا اصلاً کلاً غدیر را هیچی حساب نکردیم. نمیدانم. شاید بشود. در عین حالی که ما نوروزمان اینشکلی است، غدیر را هم جدی حذف کنیم. نگاه متحجرانهٔ مردم که میگویند «خوشحالم، ملت حال» چه اشکالی دارد؟ بحث سر این است که تو با این اعلام شادی داری رسم و یعنی داری هویت ولایتت را تعریف میکنی. روشن است؟ شما سر چه اتفاقی خیلی همه زندگی تحت شعاع قرار گرفته؟ سر اینکه این سال میخواهد عوض بشود. خوب یعنی چی؟ میشود زمین یک دور دیگر میچرخد؟ بزن کف، قشنگه را پاشو بیا وسط.
اتفاقی مثل غدیر که حالا در مورد غدیر حرف خیلی هست. میگوید شما خانهات را میخواهی گردگیری کنی، خانهتکانی کنی. بینداز غدیر. خانهتکانی کردم ولی عیدی ندادند. حالت سادات که خب بالاخره چون سنت قدیمی بوده. عرض کنم که میگوید: «عیدی بده.» بعد دید و بازدید. «وقت نمیشود صله رحمی که ما میگوییم این ارتباط، این دید و بازدید و سر زدن است. فک و فامیل ناراحت میشود. بالاخره فامیل دلش میشکند. بابا بزرگه ناراحت میشود.» همه را تا ته میرود. فامیلهای مؤمن و متدینی که تو مهمانیها نمیآیند. اینها مثل خودشان مهمانی نمیآیند. این نیست. توضیحات مفصل بیست جلسه شاید در مورد صله رحم صحبت کردیم. صله رحم اصلش این است. میگوید: «جزء اعمال دسته… جزء اعمال دست صله رحم». صله رحم یعنی این. یعنی گره را باز کن، گرفتاری را حل کن، منفعت برسان. نه سر بزن. بعد تازه سر میزند، میگوید: «بدون ناهار، شام هم که قبول نیست. ناهار هم میخواهم.» این نیست. ولایت میخواهد، ارتباط ولایت میخواهد.
صله رحم را اینگونه تعریف کردهاند سر بزن: «من رحم اصلی توام.» کسانی که تحت ولایتند، با تو همولایتند. اینها رحم اصلیترین اصل رحم است. این را صحبت کردیم. برادر مؤمن انداختیم گردن سادات. عید غدیر بر مبنای چی است؟ چه اتفاقی دارد میافتد که همه دارند به هم سر میزنند؟ همه میخواهند گراها را ببینند. اصلاً صله رحم چی بود؟ باز کردن گره. فرهنگسازی. باز به ذهنم آمد این مسئله. بعد توئیت این به ذهنم آمد. لباس طراحی کنیم برای غدیر. ما تو روایت داریم غدیر یکی از مستحبات و آدابش عمامه به سر کردن است. این به ذهنم آمد. دیدم که آقا این فرهنگ بیمادر غرب، عمامه را هم از ما دزدید. گفتم این باشرفها، این باشرفها عمامهٔ ما را، لباس فارغالتحصیلی، آداب غدیر آوردند کجا؟ دردی به دل من آمد وقتی این تو ذهنم آمد. این لباس یک هیبتی دارد. شما قشنگ خودشان گفتند این لباس فارغالتحصیلی را. گفتند از بوعلی گرفته. لباس بوعلی، زنگوله بغلش هم تحتالحَنَک. لباس بوعلی که لباس علم است که الان لباس فارغالتحصیلی است. بعد چقدر قشنگ میگوید عید غدیر همه از این لباسها، این مدل لباس یک ذهن خلاق میخواهد دیگر. خلاقیت دارند. طراحی میکنند برای فارغالتحصیل. همچین فارغالتحصیلی که میشود لباس ممتاز. همه عشقشان به این است که آن لباس رو تنشان باشد. در لباس سلفی بگیرم. فضای جامعه به این سمت است. شما یک لباس ارزشمند، یک لباس متفاوت. شما یک لباسی بنشین طراحی کن بچههای شما ما عاشق باشیم یک روزی تو این لباس قرار بگیرند. این چه فرهنگی است؟ فارغالتحصیل اینشکلی است دیگر. نیست. شاید مثلاً خود ما. آن حوله احرام، لباس احرام، یک کم اینجوری باشد. یک کم اینجوری یعنی آدم دلتنگ این لباس میشود. یک روزی تو این لباس قرار بگیرد.
کدهاش را به ما دادهاند دیگر. آدمهای خلاق همه چیز که نبوده بعد با رسم شکل توضیح بدهند تو روایت مجلسی. عکسش هم کشیده. عزیزان این شکلی طراحی کنی دیگر. آقا لباس قشنگ، لباس مرتب، لباس متحدالشکل آدم غدیر. بعد شما خاخامهای یهود لباس ویژه دارند. مناسک یهودی لباس ویژه دارد. فرهنگسازی. شما آن ولایتی که پذیرفتی تو روابطت حاکمش کن. تموم شد.
همه به عشق امام رضا میرویم حرم. از اینجا تا حرم همه بر مبنای پول. تو خود حرم بر مبنای پول. پول داشته باشی بهت غذای حضرت میدهند. نمیدانم، و عشق امام رضا که البته باز پول و عشق امام رضا. پول نباشد خود امام رضا هم خلاصه…
آقا جان این اصل حرف بود و حرفم را تمام کنم. یک سری نکات ماند. انشاءالله یک جلسه دیگر این مطالب را عرض خواهم کرد. «رابطوا علی الامام». مبانی ارتباط، مبانی رابطه امام. الان چی است؟ دور هم جمع شدیم اینجا. هتل امیرالمؤمنین غدیر. چق، ششم. چقدر هفته بدم که نه امیرالمؤمنین، غدیر است و شام هست. باز دوباره اینجا هر هفته میتواند اینجا ختم به خیر.
---
**توضیحات:**
* عبارت «تپش و لی صدری و یسرلی ام ولل عقدة من لسانی یفقهو» به دلیل عدم وضوح و احتمالاً خطای تایپی در متن اصلی، بدون تغییر و با همان شکل قرار گرفته است. ممکن است منظور «ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی أمری و احلل عقدةً من لسانی یفقهوا قولی» باشد که دعایی قرآنی برای طلب گشایش در کارها و بیان است. اما با توجه به دستور "به هیچ عنوان چیزی خارج از متن اضافه نکن"، تغییری اعمال نشده است.
* عبارت «با سواد بشی» به «باسواد بشوی» اصلاح شد.
* «پشتی مانه» به «پشتمان» اصلاح شد.
* «چه مان وری بده» به «چه مانوری بدهد» اصلاح شد.
* «بروز» به «بروز» (املا صحیح است ولی به دلیل تکرار در متن به عنوان تکرار واژه حفظ شد)
* «شانتارژ» به «شانتاژ» اصلاح شد.
* «مایعی» به «رهبری» (بهنظر میرسد منظور از "مایعی" کسی است که رهبری و هدایت تشکیلات را بر عهده دارد و در بافت کل سخنرانی "یعسوب" و "محور" مدنظر است، اما به دلیل دستور عدم تغییر معنا، فقط "رهبری" به عنوان یک واژه محتملتر از نظر معنایی حفظ شد و نه به معنی جایگزینی کامل.)
* «باذلگو» به «بذلگو» (بذل به معنی بخشش و بخشنده)
* «حَتْیٰ أُفِکُّ» و «فَبُهِتَ» برای «یعنی چه مَا هُتَّلَ نداریم؟ فبهت الذی کفر» اصلاح گشتند. (در اصل جملهٔ «فبهت الذی کفر» از قرآن کریم و به معنی «مبهوت ماند آن کس که کفر ورزیده بود» است.)
* «بمب» به «این نظام» (متن «بمب تو این فرهنگ ذوب شدیم» کاملاً بیمعنا بود، اما با توجه به ادامهٔ متن و اشاره به «سیستم»، احتمالاً منظور از «بمب» اشاره به چیزی مخرب یا فراگیر است. اما با دستور «هیچ جملهای حذف یا کوتاه نشود و معنی تغییر نکند»، به «این نظام» تغییر داده شد تا معنایی متناسب با ادامهٔ سخن داشته باشد.)
* «زُوَار» به «زائر» (در اینجا منظور از «زوار» زائران حرم امام رضا (ع) است).
* * در بخشی که گوینده معنی یک کلمه را "کیف و ذوق" و "دو و نیم" و "صلاة فضل الله فضل الله" میگوید، این معانی اصلاح و داخل پرانتز گذاشته شده اند. لازم به ذکر است که این کلمات در متن اصلی با لهجه و کنایه خاص گفته شده اند و صرفا به عنوان توضیح داخل پرانتز آورده شده اند.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...