سید مرتضی آوینی شهید اهل قلم، نمادی از اخلاص و تدین
روحیات شهید قبل و بعد از انقلاب
شهید آوینی: "خودی را که برداری، خدا می ماند"
شهید آوینی در کلام رهبر معظم انقلاب
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
یه خورده در مورد شهید آوینی میخواستم صحبت بکنم. یه اشارههایی به زندگی ایشان؛ اشارهای که کمتر شنیدهاید: در مورد گذشتهی شهید آوینی، روحیاتی که در جوانی داشته و بعداً متحول میشود، عوض میشود، سبک زندگیاش... من یه بخشهایی از صحبتهای خود آوینی و بخشهایی از دستنوشتههایش را آوردم، یه تیکه هم از فرمایشات مقام معظم رهبری در مورد ایشان. چون وقت کم است، فقط میخوانم و اشارههایی میکنم؛ چون خیلی نمیشود صحبت کرد الان. بدون مقدمه میخواهم برایتان بخوانم.
«من قبل انقلاب نوشتههایی داشتم.» بعد میگوید: «با شروع انقلاب، حقیر تمام نوشتههای خویش را، اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و غیره را در چند گونی ریختم و سوزاندم.» میگوید کلی مقاله و شعر و داستان و رمان و اینها داشتم، همه را برداشتم، سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که حدیث نفس باشد، ننویسم. همه اینها حکایت از «من» داشت؛ «منِ» نفسانیت توش بود و دیگر از خودم سخنی به میان نیاورم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرمودهی خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی:
«تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»
در واقع، روی مین رفتن... بزرگترین مین را شهید آوینی در زندگیاش، آن مینی که آدم رویش برود و شهید نشود بلکه ساقط شود، سقط شود، بدبخت شود... بدترین مین را در زندگیاش «من» میداند. انشاءالله سوغاتی ببریم بزرگترین مینی که شهید آوینی بهعنوان خطر در مسیر سیر به سمت خدا میداند. بزرگترین مین چیست؟ این را هم بگویم تا کسی از «من» فرار نکند، عاشق خدا نمیشود. کسی که گرفتار خودش است، هنوز تو آبوهوای خودش است، تو حالوهوای خودش است، هنوز درگیر «من» است، درگیر نفسش است. آدم خودش میتواند بفهمد دیگر. با کوچکترین انتقادی آدم میشکند، با کوچکترین تعریفی باد میکند.
شهید آوینی اینجا میفرماید که «من در ایام جوانی دستنوشتههایی داشتم. مقالات فلسفی، داستان و شعر و از این قبیل چیزها مینوشتم.» بعد از انقلاب متحول میشود شهید آوینی. حالا این را هم میگویم که چه روحیاتی داشته؛ متحول میشود و ایشان میگوید که «من هرچه دستنوشته داشتم، به گونی ریختم و سوزاندم. خواستم دیگر چیزی که بویی از نفسانیت سید مرتضی آوینی دارد، نباشد، تویش بویی از منیت، بویی از خودیت نماند.»
این جملاتی که میخوانم از شهید آوینی است. ایشان میفرماید: «سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه که انسان مینویسد، همیشه تراوشات درونی خود اوست. همه هنرمندان چنینند. کسی هم که فیلم میسازد، اثرش تراوشات درونی خود اوست. اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار او جلوهگر میشود. حقیر این چنین ادعایی ندارم، اما سعی من بر این بوده است.»
خیلی عجیب است از این جهتها. شهید آوینی، این «سید شهیدان اهل قلم» میشود گفت از بزرگترین ویژگیهایش در زندگیاش همین اخلاصش و همین فرار از خود است. یک وقتی مقام معظم رهبری در مورد ایشان میفرمودند و دوستان ایشان هم تعریف کردند. میگویند که حضرت آقا خیلی به صدای آوینی توی «روایت فتح» علاقه داشتند. این بچههای «روایت فتح» سه جلسه دیدار میگذارند با مقام معظم رهبری. توی آن جلسات، قبل از اینکه وارد شوند، آوینی به دوستانشان میگوید که «یه وقتی اگه بحث از این شد که راوی این روایت فتح کیه، هیچکی حق نداره اسم منو بیارهها، سرتونو پایین بندازید!»
مقام معظم رهبری بعد از شهادت ایشان میفرماید که «من با اینکه خیلی علاقه داشتم به صدای آوینی، سه جلسه هم دیدار داشتم با آوینی، بازم خبر نداشتم که راوی روایت فتح سید مرتضی آوینی است.» بعد ایشان آنجا میفرماید که سال ۷۲، آقا بعد از شهادت آوینی میفرماید که «من در آوینی نور عجیبی میدیدم، چهره ملکوتی خاصی...» حالا من متن فرمایشات ایشان را هم آوردم که دیگر شرایط خواندنش نیست. خیلی هم وقت عزیزان را نمیخواهم بگیرم.
از این جهت، شهید آوینی شخصیت منحصربهفردی دارد. همین پا گذاشتن رو «من» باعث میشود که تکلیف را خوب تشخیص بدهد. یه حقیقت عجیبی است که انسان همیشه درگیر بین وظیفه و غریزه است. تا سطح غریزه بالاتر نیاید، به حد وظیفه نمیرسد. یه کسی مثل آوینی با یه همچین روحیاتی که خودش تعریف میکند: در جوانی عاشق موسیقی کلاسیک، پای ثابت سینماست، پای ثابت آثار فلسفی غربی، به قول خودش ریش پروفسوری میگذارد، سبیل نیچهای میگذارد. اینها رو خود شهید آوینی تعریف میکند. میگوید «بعضی کتابهای فلاسفه غرب را دستم میگرفتم، جلوی دوستام میخوندم. نه به خاطر اینکه مثلاً متن بخونم، فقط به خاطر اینکه کلاس بذارم؛ اینها با خودشون بگن عجب آدم کلهگندهایه!» که داره یه همچین کلاس میخوندم.
یه همچین آدمی، یه انقلاباتی تو زندگیاش شکل میگیرد. اول انقلاب پاشود و رفت مناطق محروم سیستان و بلوچستان، بیل دستش گرفت فعالیت عمرانی بکند. بعد آنجا که وارد میشود، میبیند که اینجا مثل اینکه خیلی بیل احتیاج نیست، دوربین احتیاج است. از آنجا دیگر دوربین دستش میگیرد. با اینکه تخصص آنچنانی تو بحث سینما نداشته، مطالعاتی البته داشته، ولی خب متخصص کاملی نبوده. این را هم بهتون بگم، خیلی عجیب است، اکثر شما هم خبر نداشته باشید. تو برخی دانشگاههای معتبر دنیا (اگه خواستید بعداً من آدرسش را میدهم کجاهاست)، برخی دانشگاههای بزرگ و معتبر دنیا توی رشته سینما دو واحد «آوینیپژوهی» دارند. آیا شنیده بودید تو برخی سینماهای معتبر دنیا «آوینیپژوهی» دارند؟ یعنی اصلاً به عنوان شاخص مطرح است آوینی تو بحث سینما.
حالا ورود ایشان به سینما به چه صورت بود؟ مناطق محروم، آن فضا رو میبیند، دوربین دستش میگیرد، فیلم «خان گزیدهها» رو میسازد برای مردم محروم آنجا، چند تا آثار دیگر تو این زمینه دارد برای مردم محروم بشاگرد. بعد وارد «فتح خون» و «روایت خون» این فضا میشود. عجیب است، تا شهادت آوینی خیلی کسی ایشان را نمیشناسد. آن چیزی که باعث میشود آوینی رو بیاید، این است: وقتی که بدن مطهر ایشان را از اینجا میبرند تهران، قرار میشود که حوزه هنری همه جمع شوند، خیابان سمیه تهران، از آنجا تشییع جنازه بشود. یه تعداد خیلی کمی حوزه هنری، یه دفعه با کمال ناباوری میبینند که ماشینی میآید، آن وسط پارک میکند، مقام معظم رهبری از ماشین پیاده میشوند. مقام معظم رهبری فرمودند: «میخواستم تو خونه بشینم، دلم آروم نگرفت، گفتم من باید بیام تشییع جنازه این سید.» بعد آنجا فرمودند که این تعبیر «سید شهیدان اهل قلم» مال آقا بود. فرمودند که «او سید شهیدان اهل قلم بود و یاد او غالباً همراه من است.»
عجیب! این چه معنویتی بوده در شهید آوینی که مقام معظم رهبری را جذب کرده؟ آقا فرموده بودند که «من وقتی چهره او را نگاه میکردم، حالت عجیبی در من ایجاد میشد، میگرفت من رو...» اسم سید مرتضی. و جالب است این سید شهیدان اهل قلم بیشتر مطالعاتش کجا بوده؟ تو صف کوپن! یعنی میرفته صف کوپن مینشسته. یه همچین کسی که سید شهیدان اهل قلم ماست، بیشتر مطالعاتش تو صف کوپن بوده. بیشتر دستنوشتههایش توی اتاق خیلی کوچک، وسط ۵ نفر جمعیت: ایشان و همسرش و سه تا بچه. این بچهها سر و کله بابا بالا میرفتند. خیلی عجیب است اینها. تو هر کدامش کلی حرف است، حالا فرصت نیست من اشاره بکنم. دوستانم که دائم اشاره میکنند که وقت کم است. خب، برای اینجور حرفها همیشه وقت کم است متأسفانه.
دستنوشتههای آوینی را هم بخوانم دیگر، متأسفانه وقت نیست. انشاءالله روح این شهید هم با سیدالشهدا محشور بشود. دست ما را هم بگیرد شهید آوینی. اهل کرامت است و عجیب بعد از شهادت دستش باز است. این را هم بگویم. گروه این شهید انشاءالله با ما ارتباط داشته باشد. نکتهای فقط عرض بکنم. عرض من تمام. دیگر بحث آوینی خارج بشود؟ نه دیگر فرصت نیست.
یه کسی یه جمله خیلی قشنگی میگفت. این را بگویم، عرض من تمام است. اینجا این محل عروج شهید است. عهد ببندیم با خودمان.
یکی از اساتید ما میفرمود: «شما وقتی مسافرتی میخواهی بروی یه شهر دور، قبل از مسافرت یه بررسی میکنی. شهر دور! مثلاً شما که اهل مشهدید، مثلاً تبریز میخواهید بروید. اهل تهران، مثلاً میخواهد برود گرگان، چه میدانم، یه شهری که غریب است. اول یه بررسی میکند، میبیند تو اون شهر چند تا فامیل دارد، ولو فامیل. چند تا دوست قدیمی مثلاً تو اون شهر دارند. اگرم کسی نداشته باشد، سعی میکند اون محیط کارش، تو محیطهایی که رفتوآمد دارد، کسی اهل اون شهر پیدا کند که قبل از اینکه به اون شهر بره، رفیقی داشته باشد که اونجا غریب نباشد.»
فرمود که «شما هم سعی کنید قبل از مسافرت به آخرت، اون طرف رفیق داشته باشید که غریب نباشید. بگردید آدمایی را از اونور پیدا بکنید. از الان باهاشون رفاقت داشته باشید، اونور بیایند دستتون را بگیرند.» این آدمای اونوری، این شهدا دستشون باز است؛ باز تو همه. شهید آوینی شهید فوقالعادهای است که مقام... زیارت قبر ایشان میروم. عجیب آقا علاقه به قبر شهید آوینی دارند و خیلی هم زیاد. بهشت زهرای تهران. انشاءالله از همین الان با این شهید یه رفاقت و صمیمیت داشته باشید. گهگداری زیارت عاشورایی، نمازی، صلواتی چیزی هم هدیه بفرستید. از الان این رفاقت باشه، انشاءالله اون طرف دست ما را بگیرند.
به روح مطهر همه شهدا، خصوصاً شهدای فکه و خصوصاً شهید سید مرتضی آوینی، صلواتی هدیه بفرمایید.
در حال بارگذاری نظرات...