‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین.
ما این جلسه را در مورد بحث خانواده و همسر و اینها با هم گفتوگو داشتیم. چندین جلسهای نکات پراکندهای را عرض کردیم. این جلسه، به مناسبت شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)، یک سری نکات را که شاید هم شنیدهایم، با تمرکز و یافتهها و آوردههای بیشتر در مورد نسبت حضرت زهرا و امیرالمؤمنین (سلام الله علیهما) عنوان میکنیم.
این دو شاخص انسانی، مقامات اختصاصی دارند که هم قابل شمارش و هم قابل سفارش نیست. قابل شمارش نیست، قابل سفارشی که ما نمیفهمیم و نمیتوانیم به آنجا برسیم که یک انسان به آن برسد. مقام امیرالمؤمنین و فاطمه (سلام الله علیهما) دستنیافتنی است. همین میتواند گاهی باعث خلط شود که چه کسی میتواند علی یا فاطمه باشد؟ یعنی وقتی انسان نمونهای از سیره این حضرات را مطرح میکند، با این پاسخ مواجه میشود که «بابا، مگر کی علی میشود؟ کی فاطمه میشود؟» و تمام اینها گسستی را ایجاد میکند؛ انگار دیگر چون نمیتوانیم علی و فاطمه شویم، پس دنبال یکی دیگر باید راه بیفتیم! این نیست.
آنچه که عرض میکنم و بارها عرض کردهام و باز هم عرض میکنم، نگاه صفر و یک، آفت دین و مادر فساد و انحراف است. همین نگاه تشکیکی مسائل را حل میکند، نگاه طیفی، نه نگاه صفر تا صدی. در نگاه صفر یا صد، امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (سلام الله علیهما) شاخصاند. وقتی انسان باید در این رنگ درجا تعریف کند و ببیند با آن شاخص چقدر فاصله دارد، در چه مرحلهای است و کجای راه قرار گرفته است. شاخص نیز همین است: چه میزان علی است؟ چه میزان فاطمه است؟ که البته باز حقیقت این دو نور مقدس یکی است. در ساحت عالم ماده که میان دو جنسیت و دو حیثیت متفاوتاند، یکی میشود شاخص مردانه از انسان کامل و دیگری شاخص زنانه، و آنها تراز انسانیت میشوند.
ما چطور یک چیز ذاتی در نظر میگیریم، مثلاً فرض بفرمایید که نمک و شوری. شوری ذاتی نمک است. میزان درجات شوری را در چه قیاسی میسنجیم؟ در قیاس شوری خود نمک. روشن است؟ در قیاس شوری خود نمک. مثلاً میگوییم این غذا شور است. بعد میپرسد چقدر شور است؟ کم شور است؟ زیاد شور است؟ شوریاش را از کجا میفهمیم؟ یعنی اگر به جای این یک لقمه غذا، یک لقمه نمک به ما میدادند، اینها با هم معادل بود یا نبود؟ اگر این یک لقمه غذا معادل یک لقمه نمک بود، آن وقت میگوییم چه؟ خیلی شور است. اگر معادل آن نبود، هی رتبهبندی طیف است، هی درجاتش فرق میکند. اگر حالا مثلاً در یک لقمه، پنج گرم نمک هست، ده گرم نمک، مقداری بلور نمک مثلاً یافت میشود، این حالا دیگر مراتب شوری از آنجا شکل میگیرد تا اینکه اصلاً اصل نمک است و یکی دو برنج در آن مثلاً دیده شود. بعضی وقتها این است دیگر، یعنی یک تکه نمک است و یکی دو تا برنج در آن. این میشود درجات شوری. آن شوری و نمک چون نسبتش ذاتی است، آن وقت دیگر میزان میشود برای سنجش شوریها.
عرض من روشن است؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) میزان الاعمال است. اهلبیت میزاناند. میزان حقاند، میزان حقانیتاند. یعنی چه؟ یعنی همین. یعنی اینها انسانیت ذاتیاند و خود انسانیت، انسانیت اگر بخواهد در کالبد یک آدمیزاد، یک بدن، در ماده بخواهد خودش را نشان دهد، میشود این حضرات. مردانش میشود امیرالمؤمنین (علیه السلام). معیار برای میزان انسانیت ما و شما. مفاهیم را خیلی وقتها الکی همین جور خرج میکنیم، «فلانی خیلی انسان است.» بعد مثلاً میگوید: «من انسانیت را در غرب دیدم و اسلام را در غرب دیدم و مسلمین را در شرق دیدم!» مطالبی است که مرحوم علامه (رضوان الله علیه) خیلی پرخاش میکند به این جمله. در المیزان ما به قائل کار نداریم، به قول کار داریم؛ هرچند که خود قول کمی نگاهمان نسبت به قائل را عوض میکند، که گاهی هم از آدمهای تحصیلکرده و به ظاهر متعبد و متشرع و اینها، آدم میشنود. ارزش حرف خیلی پایین است، در حالی که ارزش حرف خیلی بالاست. بزرگان! غرب را دیدی؟ تو میدانی آنجا اینی که «من اسلام را آنجا دیدم و مسلمین را اینجا دیدم»، به تعبیر حضرت علامه میفرمایند که فقط دلالت از این دارد که شما نه اسلام را فهمیدی و نه مسلمین را.
حالا ما وقتی میگوییم اینها انساناند، میزان میخواهند. میزانش چیست؟ بعد مثلاً میگوید: «اینها صادقاند، دزدی نمیکنند.» بنده به کرات عرض کردهام، ما صداقت را در حیوانات میبینیم، امانتداری را در حیوانات میبینیم، مسئولیتپذیری را در حیوانات میبینیم! شاخص انسانیت نیست. ربطی به انسانیت کسی ندارد. یک حیوان خوب. ما حیوان خطرناک داریم و حیوان اهلی داریم. حیوان اهلی یعنی میشود تا کرد با آن، میشود در خانه زندگی کرد و میتوانی، از خانه که میروی بیرون، وسایلت را، حتی بچه کوچکت را بغل این سگ بگذاری، مثلاً حتی محافظ بچهات را به سگت بسپاری و او محافظت کند. اتفاقاً هم مسئولیتپذیر است، حواسش هست، صدا بیاید، حساسیت نشان دهد. چه بسا مثلاً این قوطی شیر این بچه را بغلش میگذارد و روی دهنش هم! فیلمهایش هست در اینترنت، یوتیوب، به کرات اینها دیده شده. بچه کمی گریه میکند، این میآید و این شیشه شیرش را هم سگ میآورد و خوب! این الان ما بگوییم مثلاً این شاخص انسانیت است؟ «من در این حیوان مثلاً مسئولیتپذیری دیدم. این از همه انسانتر است!» شاخص انسانیت نیست.
بحث را مطرح کنیم: انسانیت اگر شاخصش و ذاتیش شد امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (سلام الله علیهما)، بعد هر آنچه از فاکتورهایی که اینها دارند، آن وقت میشود آن معیارهایی که ما باید با آن تشخیص دهیم که کسی چه میزان انسان است. البته در مقامات این حضرات باید این حرفها زده شود. الان یک کسی از بیرون وقتی بخواهد این بحث را گوش دهد، مسلماً بحث برایش قابل تأیید و قابل اثبات نیست. ما در فضای خودمان داریم صحبت میکنیم. بعد از یک مسیر دیگر باید وارد شویم. اول اثبات بکنیم عصمت را، مقامات و خلافت الهی را، آن مقام تعلیم اسما را. اینها همه را باید اول بحث بکنیم، جا بیفتد برایش، بعد برسیم به اینکه دیگر حالا اینها میشوند تراز انسان.
در قرآن، هر وقت «انسان» آمده، منظور امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. بعد آنجاهایی هم که به ظاهر بد میگوید در مورد نوع انسان، بد میگوید در مورد امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارد خوب میگوید! در تفسیر قمی، روایت خیلی روایت زیبایی هم هست: «قُتلَ الانسان ما اَکفره» (مرده باد انسان چقدر کافر است!). معنی بدی دارد دیگر: مرده باد انسان، چقدر کافر است! صیغه تعجب میگویند: «ما افعله» صیغه تعجب است. چقدر کافر است! خوب، این ظاهر قرآن تأویل دارد. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «قُتل الانسان» یعنی «قُتل امیرالمؤمنین». و «ما اَکفره» یعنی چه چیزی او را کافر کرده بود که او را به جرم کفر کشت؟ «ما اَکفره» ما وقتی با استفهام میپرسیم، چه چیزی او را کافر کرده بود؟ شما دارید سؤال میکنید دیگر، تعجب نیست! در یک لایهاش مذمت و در یک لایه باطنی. و از همین قبیل، تمام آیات را. کلمه «انسان» در آن دیده میشود: «اکثر شیء جدلا». خوب بله، ظاهرش این است که دارد بد میگوید: بیشترین جدل را با او انسان دارد. و شاخص انسانی، «ان الانسان لفی خسر». تکتک آیاتی که «انسان» دارد را یک دور مرور بکنید و نگاه کنید که «امیرالمؤمنین لفی خسر».
یک وقت خودش، یک کسی در خسران است. یک وقت یک کسی مورد خسران واقع شده؛ یعنی دیگران به خاطر او به خسران میافتند. مثل اینکه یک کسی ضرر میکند، یک طلایی قیمتش میآید پایین. یک وقت یک طلایی مورد ضرر قرار میگیرد، یعنی در عین حالی که او هست، صاحبش با داشتن این طلا ضرر کرده است. این هم میشود در یک سیکل خاص تعریف شد. یعنی یک همچین گنجی باشد و آن کسی که دسترسی به گنج دارد فقیر بماند. این هم میشود یک خسارت، مورد خسارت واقع شده است انسان.
پرسش مخاطب: «پس آن نه خب آن ظاهرش است؟»
بله، ظاهرش که هست. و اینکه امام صادق (علیه السلام) قرآن را تأویل دارد دیگر. یعنی این ظواهر پشت سرشان معنای دیگری هم هست.
مثلاً «لیلة القدر» فرمودند: «اللیلة فاطمه، اللیل فاطمه». شبِ قدر فاطمه است! نه ها! اشتباه نشود! «اللیل فاطمه والقدر الله». این خیلی جای تأویل دارد. یعنی همه آیاتی که در قرآن در مورد شب و برکات شب و لیلةالمبارکه و این حرفها دارد، اینها یک نسبتی با حضرت زهرا (سلام الله علیها) دارد. و او یک حقیقتی است که در مراتب پایینتر وقتی تجلی میکند، چون اینها را دیگر در روایات مفصل داریم، بهشت مثلاً از نور کدام یکی از این ذوات مقدس خلق شده؟ آسمانها از نور، زمین از نور کدام؟ خورشید از نور کدام یکی؟ یک باب مفصلی است در کتاب بحار. یکی دو جلد فقط همین روایات است.
بحث اینکه این انوار و این عوالِم و اینها، به هر حال این تجلیات حضرات معصومین در این عوالم است. آنها در عوالم بالاتر اسماء و صفات حق تعالیاند و پایین جلوه کردهاند. جلوه. حالا نمیخواهم وارد این بحث شوم. لذا انسان، این نوع انسانی هست. آیات قرآن نوع انسانی را میگوید. در عین حال یک مرتبه بالاتری که آن جنبه کمالی انسان است و همه این آیات هم در یک معنای خوبش تفسیر میشود و ربط با امیرالمؤمنین دارد. حالا آن یک بحث جداست. قصدم این بود که در روایت، «انسان» را امیرالمؤمنین (علیه السلام) گرفته است. شاخص انسانیت میشود امیرالمؤمنین (علیه السلام).
حالا این نسبت یک زن و یک شوهر، یک زندگی سالم، استاندارد است. یعنی چطور در هر چیزی یک استانداردی تعریف میشود. اگر کارخانه چیزی را تولید میکند، مثلاً الان ما ماشین را برده بودیم چند روز پیش تعمیرگاه و اینها، آن دستگاه را که میزنند، آن پایین همه چیز را نشان میدهد. و این تکتک موتور، نمیدانم چی، اکسیژنی که مثلاً آنجا هست و آبی که دارد تبخیر میشود، استانداردش اینقدر است. البته ماشین بحمدالله مشکلی نداشت. خدا را شکر. این بر اساس آن استاندارد چک میکند که این درست است یا درست نیست، نرمال است. ما مثلاً میگوییم یک کسی سالم است، یک کسی مریض است. خب این شاخص میخواهد. شاخصش چیست؟ آزمایشی که آن بغل میزند، میگوید این از اینقدر اگر بیشتر باشد، کمتر باشد چه میشود. این گلبول قرمز، این گلبول سفید، این پلاکت، این مثلاً این میزان اوره، این میزان چربی، همهاش یک شاخصی یک استانداردی دارد. این مقدارش استاندارد. همه آنها با هم در یک انسان وقتی جمع شود، میشود انسان استاندارد.
نکته جالب و قشنگش این است که از روی استاندارد اینها را درآوردهاند، نه اینکه اینها را اول استاندارد باشند بعد روی یک نفر تطبیق دهند. این نکتهاش این است. یعنی یک آدم نرمالی که هیچ مریضی نداشته، اول کشف کردهاند چربی خونش چقدر باشد. از او کشف میکنند که هر کسی چربیاش اینقدر بیشتر بود، مریض است. از اینقدر کمتر بود. دقیقاً همینها. یعنی ما اول قاعده نداریم بعد تطبیق دهیم. در بحثهای درمانیمان هم همین. ما لذا باید به امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (سلام الله علیهما) نگاه بکنیم که اینها میزاناند و همه استانداردها از اینها تعریف میشود. آن وقت تربیت فرزند استاندارد میشود، تربیت امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا.
ما یک گیر جدی داریم، آن هم اینکه در این استانداردها، کشف قواعد و کُبراها خوب صورت نگرفته است و همان مشکل دوباره پیش میآید که ما نمیفهمیم کجاها مرزی است. یعنی مرز باید تعیین بکنیم، کجاها آن بخش اختصاصیات امیرالمؤمنین و حضرت زهراست و کجاها آن قواعد استانداردیش است. روشن است؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدهاند منزل، مهمان برداشتهاند آوردهاند. میگویند که غذا داریم؟ حضرت زهرا (سلام الله علیها) میگویند که غذای بچهها فقط مانده و من هم که خودم هیچی نخوردهام. غذا برای بچهها درست کرده بودم. بعد یک غذا هم بیشتر نیست. حضرت زهرا (سلام الله علیها) میفرمایند من بچهها را میبرم در اتاق میخوابانم، با شکم گرسنه! سازمان حقوق بشر بیانیه میدهد دیگر: کودکآزاری به حساب میآید. بعد امیرالمؤمنین چراغ را خاموش میکنند. دو تا پیاله میآورند، پیاله خودشان هم خالی است. در پیاله به این که مثلاً دارم میخورم. آن هم سیر میخورد، آن هم نمیفهمد که امیرالمؤمنین هیچی نخورده بودند.
خوب، الان ما این را که بگوییم، کی میتواند این را پیاده بکند؟ این اصلاً فرمولش چیست؟ قاعدهاش چیست؟ همین جور شسته و نشسته، نرفته بخواهیم به یکی بگوییم که این بیشتر دافعه ایجاد میکند. نکتهاش این است. آن باید استانداردها کشف شود از سیره اهل بیت و تکیه به همانها شود. قاعدهاش چیست؟ آن بخش اصلی ماجرا. خب، یک بخشش ظرفیت تحمل آن وسعت نظر اهلبیت است. آن ماجرای اطعام که کردند، سه روز «یتیم و مسکین و اسیر» را. آن فرم، آن کار بنده و شما اصلاً در توانمان نیست بخواهیم یک همچین کاری بکنیم. سه روز روزه باشیم. بعد تازه غذای بچهها، حسن و حسین، که ما روزه گرفتیم چون اینها خوب شدند. بعد نوبت مسکین و اسیر. بعد با آب و نمک و اینها. مثلاً این فرم را که قرار نیست کسی پیاده بکند. آن قاعده را کشف بکند و در زندگیاش تطبیق دهد. کما اینکه شما آن بدن سالمی که مثلاً رفتید بررسی کردید، شاید مثلاً گروه خونی B بوده، گروه خونیاش چی بوده، میزان غلظت خون برای شما مهم بود. آن هم باز در تناسب با خود همین مدل خونی. آن نسبت در قیاس هر کسی ممکن است فرق بکند، ولی قاعده فرق نمیکند.
این را که مثلاً یک کسی داراییش بیشتر است، یک کسی داراییش کمتر است. مثلاً میگوییم آقا، کسی بخشنده است. بخشندگی در مورد کسی که مثلاً پول خردش ۱۰ میلیارد است، با کسی که در عمرش ۱۰ میلیارد را در طی ۸۰ سال، در عرض هم نه، در تمام ۸۰ سال داشته، خب یک کسی این بوده، وزن معیشتش یک دهم میلیارد پول خردش بوده، شمال میرفتن و میآمدن دیگر مثلاً ۵۰۰ میلیون پیاده میشدند. بخشندگی او با بخشندگی این. این تناسبسنجی برای هر کدام جداست. ولی اصل آن قاعده، قاعدهاش هم به این است که این از خود گذشتگی کرده بر اساس آنچه خودش نیاز داشت. قاعدهاش میشود این. برای آن که پول خردش ۱۰ میلیارد است، یک بروزی دارد. برای آنی که مثلاً در هزینه نان بربری شبش هم مانده، آن یک معنای دیگر دارد. صورتها نباید ما را فریب دهد و قاطی بکنیم که مثلاً مدل امیرالمؤمنین، بعد آب و نمک و فلان و اینها را مثلاً کسی بپوشد! خیلیها باز جمودی بعضیها دارند دیگر. یک تحجری انگار حاکم است روی همین چیزها. مثلاً امیرالمؤمنین این کار را کردهاند، نان دادهاند، نمک دادهاند. پشت در خانه فقرا مثلاً شیر میبردهاند. دیدم تازه یک کسی هم مناقشه کرده، مناقشه بامزهای هم کرده. «آن موقع که ظرف یکبار مصرف هم که نبوده، هوا هم که گرم بوده. بعد شبها مثلاً این همه فقیر! این تعداد شیر فاسد میشده، خراب میشده. بعد آن ظرفها و پیالهها را هیچکس برنمیگردانده.» باز فردا شب امیرالمؤمنین میخواستند ظرف ندهند. بنده خدا همچین استنباطی کرده. «فیلم ساختن شیر آورده و اینها. کدام عاقلی در کدام کتابی شیر را نقل کرده؟» گونی بوده! بعد چطور میبردهاند؟ برای همین ماجرای دیگری دارد غیر از اینکه درگیر این صورتها کسی میشود.
بعد مثلاً فلان نخ، فلان پارچه، فلان. البته یک جاهایی خوب است بالاخره. مثلاً بحث کتاب هم مطرح شده، سوزاندم اینها را. بعضی از این حضرات آدم میشنود میگوید «نه ببین، چوب مسواک دوران معصوم این چوب بوده، از آن چوبها نبوده که.» من از اینها شنیده بودم، یکیشان میگفتش که «وقتی در روایت میگوید چوب، آخه روایت این است، میگوید اگر برای مردم سخت نبود، من دستور میدادم که چوب مسواک را ببرند در لحاف مسواک بزنند.» گفتش که «خوب کدام یک از این چوبها را میشود مسواک زد؟ میشود برد زیر لحاف؟ آنی که با خمیر دندان اینها... یا این چوب دستی مثلاً چوب اراک. همین نشان میدهد که منظور امام معصوم این بوده. استنباط شما ببینید از کجا به کجا دارد منتقل میشود! چه ربطی دارد! معصوم میخواهد شدت اهتمام یک نفر را برساند، میگوید: «من دیگر دستور میدادم که این شکلی نسبت به مسواک مراقبت کنید. شده زیر لحاف مسواک بزن!» او چه میفهمد از این صورتگرایی؟ انجماد این سنگاندیشی تحجر از همین جاها نشئت میگیرد. که «این در روایت نیامده، آن کلمه آمده. آنی که این جوری دقیقاً این را گفته صفر و یکی است.» آن هم این جور خشک و بی امتداد. کی مثلاً دوران معصوم مثلاً تلویزیون مگر بوده؟ روزنامه مگر بوده؟ فلان مگر بوده؟ همه همین جور میخورد! دیگر در همه موضوعات همین جور رخ نمیکند؟ و این خودش سد باب میکند برای اینکه انسان بتواند از اهل بیت درس بگیرد و قواعد را بفهمد.
من یک قاعده مهم در زندگی امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) میخواهم عرض بکنم. این از آن قاعدهای است که اول از خود فرم زندگی اهلبیت این استنباط میشود و وقتی استنباط شد، هزار چیز دیگر از آن کشف میشود. یک چیز قشنگ بهتان بگویم، اینهایی که فیلمنامهنویسی میکنند، یکی از شگردهایی که میزنند، مخصوصاً در فیلمهای تاریخی، میآیند اول از وقایع تاریخی یک کبرایی، یک قاعده، یک کلانی کشف میکنند. بعد با آن کلان، دکوپاژ میکند. مثلاً میگویند که آقا، یک دعوایی یک جایی شده، مثلاً یک عربی یک عجمی، یک دو کلمه با هم صحبت کردهاند. معلوم میشود دوران مختار این مثلاً یک فتنهای بوده، عرب و عجم با هم. این را میگیرد. بعد دیگر در هر قسمتی یک داستانی برایش مینویسد. آن موقع یک همچین درگیری بوده، خلق داستان میکند، هی خلق موقعیت میکند. یک شگردی است. به نظرم باید با سیره اهلبیت هم یک همچین کاری صورت بگیرد و خیلی کار قشنگی میشود. یعنی ما یک قطعه از زندگی اهلبیت وقتی برایمان کشف میشود، با آن قطعه اینقدر قواعد و نکات کلان دستمان میآید، ۵۰۰ بخش دیگر که دستمان نرسیده را میتوانیم بفهمیم، میتوانیم کشفش کنیم.
یکی از آن قواعد بسیار دقیق، خیلی جای کار دارد. اگر این را بتوانیم رویش کار بکنیم: برای بحث انتخاب همسر، تربیت، معاشرت و خیلی مباحث دیگر در خانواده. به نظرم همین یک دانه قاعده کفایت میکند؛ اگر جز این قاعده نداشته باشیم خوب پردازش شود روی این. خیلی مهم است. در این مطلب، روایت شریفه -حالا من کتاب «جلوه نور» اثر آیتالله پهلوانی تهرانی را آوردم. در این کتاب، صفحه ۱۴۴، در ماجرای فراق حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) و سختی این فراق، و این روایت معروف را اینجا میآورند- علاقه ایشان نسبت به یکدیگر به خاطر جهات معنوی بوده و به تعبیر حضرت علی (علیه السلام)، ایشان خودش از آن رو استفادهای برای همه جا داد. به تعبیر حضرت علی: «فاطمه (سلام الله علیها) نعم العون علی طاعت الله». ولی چون این را که کشف کرده، بعد دیگر همه مسائل را. چرا امیرالمؤمنین آنجا ناله میکنند؟ فراق سخت بود؟ مثلاً این جور گریه کردن، و اینها را گفتند. میگوید: «آن قاعده را من چون کشف کردم، میدانم این دیگر پس تابع احساسات نبوده است. یک علقه مادی زن و شوهری طبیعی که هر کسی دارد، از اینها نبوده است.» اول کشف بکنند. بعد تازه ۱۰۰ تا دیگر هم به شما میگویم. فهمید که رابطه به چه نحوی بوده است.
آن نظام حاکم بر رابطه امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (سلام الله علیهما)؛ که میشود شاخص انسانی، که میشود استاندارد رابطه بین زن و شوهر. از طرف مرد به زن یعنی نسبتی که حالا یک طرفش را فعلاً کار داریم. آن طرف دیگرش باز جنس دیگری. مرد کارکردش در خانه چیست؟ چون در قرآن هم این ورش را گفته: «الرجال قوامون علی النسا». مرد قیم است بر زن. «بِما فَضَّل اللهُ». تفسیری است که خدا داده. البته اینها را یک وقتی با هم صحبت کردیم. اینها همه در ساحت ماده است. روح انسان، نفس انسان، نه نر دارد نه ماده دارد. جنسیت در معنا ندارد. جنسیت مال ماده است. و در عالم ماده که کنش و واکنش، قابلیت و فاعلیت تقسیم شده است، این میشود نظام زوجیت. خدا عالم را زوج آفریده. یعنی در عالم ماده، خدا با یک اراده همه چیز را ایجاد نمیکند. خدا اراده کرده یک عالم ماده شود و همه فعل و انفعالات در اثر خود رابطه این موجود با هم رقم بخورد. در عالم بالاتر این جوری نیست. یک اراده کرده، همه چیز با «کن» خلق شده. در عالم ماده شما اگر میخواهید آدمی بیاورید، مردی میخواهد، زنی میخواهد، رابطهای میخواهد، و باید این تبدیل به نطفه و جنین و فلان و اینها شود. بعد در خود عالم ماده تأمین شود. بعد به دنیا میآید، شیر میخواهد، غذا میخواهد، لقمه میخواهد. این عالم ماده این شکلی است. یعنی همه اضلاع باید در کمک هم بیایند. این عالم خلق، عالم امر این شکلی نیست. عالم امر واسطه بردار نیست. «کُن فَیَکون». «إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکونُ». دیگر واسطه ندارد.
عالم خلق، عالم اسباب و واسطههاست. باران میخواهد، آب میخواهد. بعد این باید بیاید جاری شود. بعد باید برداشت شود و فلان شود. نباید بگذاری شور شود، نباید فلان شود. تمام ماجرا، مراقبتها، دقتها، اینها همه مال عالَمِ خلق است. و یک بخشی از این مراقبتها و دقتها و حساب کتابها مربوط به نظام زوجیت زن و مرد است. در این دستهبندی، فاعلیت را خدا در نظام ماده، در زوجیت، بین زن و مرد به مرد داده، قابلیت را به زن داده. باز دوباره برای اینکه دقت شود، مطلب گم نشود: اینها همش فاعلیت و قابلیت در چه ساحتی است؟ ماده. در عالم ماده. هیچ حکایتی از فضیلت معنوی ندارد. یعنی آسیه و فرعون را هم خدا این جور آفریده. از حیث مادی کی فعالیت دارد؟ کی قابلیت دارد؟ کی فضیلت دارد؟ آسیه. یعنی دلیل نیست که چون قابلیت دارد، پس مرد فضیلت دارد. برای اینکه اصلاً فضیلت در این نسبت سنجیده نمیشود. در نسبت زن و شوهر نسبت فضیلت سنجیده نمیشود. در نسبت انسان و خدا فضیلت سنجیده میشود. این عرض خیلی مهم ها! اینها هر کدام گرههایی را باز میکند.
مخاطب: «معضل قابلیت.»
همین است که میگوییم مثلاً حالا مثال چی بزنم؟ مثال مثلاً آهن و چوب و عرض کنم خدمتتان الکتریسیته. الان شما جریان برق میخواهید تولید بکنید، مثلاً یک دستگاهی لازم دارید که این مولد برق باشد. یک دستگاهی هم میخواهیم که دریافت برق بکند. این فاعلیت و قابلیت. یکژنراتوری مثلاً تولید میکند و یک جایی هم دارد دریافت میکند. و الان مثلاً تلویزیون، این تلویزیونی که ما اینجا داریم، آن امواجی که دارد فرستاده میشود، همین گیرنده و فرستندهای که ما، او میفرستد، او فاعلیت دارد و این تلویزیون و این آنتن دارد میگیرد. این قابلیت دارد. و اتفاقاً شما از همین قابلیت میگیریدها! نکته قشنگش هم این است. رضا اسم مخاطب. ارتباط از مادر برقرار میشود. از انسان برقرار میشود. این هم نکته خیلی مهم. که رحم هم که میگویند همین. الان این گیرنده، این آنتن، رحم برای آن امواج. رحم و ارتباطات بر مبنای رحم شکل میگیرد. صله رحم. بحث مفصل.
مخاطب: «عالم مثال شاید آنجا؟»
بله عالم مثال فرق. ولی عالم امر در برابر عالم خلق، آنجا عالم تجرد است. در تجرد هم ما ماده طبیعی به این شکل نداریم. اثر... حالا بله، یک نکاتی هست دیگر. من وارد آنجا نمیشوم.
در این کتاب «پاسداران حریم عشق» ۱۰ جلد است. دهها نمونه از زنهای عارف که یکی از اینها رابعه عدویه مصریه است. که آن قیام مصریها انگشت ۴ را میگرفتند، «میدان رابعه». این همین خانم رابعه است، از عرفای بزرگ. و حالات ایشان نقل شده. یک چیز استثنایی است. باز هم آن حرف نقض میشود با خود حضرت زهرا و حضرت زینب و حضرت... ضعف شکنندگی زن و اینها. بله، آنجا همین بحث را داشتیم که در این کنش و واکنش تفاوتهایی هست. به حساب همین تفاوتهای مادی. آن کلماتی که در نقیصه گفته شده برای زنها، که البته برای مردان با جنس دیگرش را داریم، نقض ابزار. همهاش بحث ابزار است. هیچ حکایتی از فضیلت و رتبه و درجات و اینها ندارد. فقط ابزارهاست. مثل اینکه شما یک تراکتور را مثلاً با دوچرخه مقایسه کنید. خب قطعاً دوچرخه اصلاً آن ساز و کار و امکانات تراکتور را ندارد. ولی هیچ فضیلتی هم ندارد، بلکه در خیلی مسائل دوچرخه فضیلت دارد. بد نیست. تراکتور دود ایجاد نمیکند، آلودگی ندارد، راه را میبندد. مردم با دوچرخه اینور آنور میروند. یا از آن مهمتر، راننده تراکتور و راننده دوچرخه بودن فضیلتی ایجاد نمیکند. و چه بسا راننده دوچرخهای که از راننده تراکتور بالاتر است، آدمتر باشد و رانندهتر باشد، حتی در مهارت.
حالا آنور پس شد مرد «قومامه» برای زن، و زن چیست؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کردند، روز اول ازدواج: «ماده است؟» دور. در فراتر از ماده قوامیت معنا ندارد. از حضرت زهرا (سلام الله علیها) پرسیدند که فاطمه جان، علی را چگونه یافتی؟ چطور شوهری؟ عرض کرد که: «خیر بعل» یا «نعم البعل» (شوهر خوبی، شوهری). از امیرالمؤمنین پرسیدند که تو فاطمه را چگونه یافتی؟ نگفت زن خوبی است، یا نگفت همسر خوبی است. عرض کرد: «نعم العون علی طاعت الله». ماده شد ابزار. ابزار جهت میخواهد. ابزار برای تولید چی؟ ما هیچ مرد و زنی نداریم، چون مردانگی وقتی گفته میشود، یعنی جنسیت. جنسیت وقتی گفته میشود، یعنی ماده. مردانگی و زنانگی یعنی ابزار. این دو تا وقتی گفته میشود، یعنی این ابزار دارد. مرد از ابزار زنانه استفاده میکند، زن از ابزار مردانه استفاده میکند. دو تایی با هم یک چیزی تولید میکنند. مسلمان و کافر و چه میدانم ترک و ایرانی و لر اینها هم ندارد. همه همیناند. بشر این است. تو چون غایات و آمال خلاصه میشود در ماده، هر دو ابزارند برای تولید یک ماده جدید. برای یک ماده جدید. حالا یا باید در خدمت تکنولوژی، در خدمت آن فضای بالاخره تمدنی مادی خودشان باشند، یا باید در خدمت پول باشند.
یکی از چیزهای عجیبی که برای غربیها وقتی از ایران حکایت میشود، واقعاً تعجب میکنند، این است که وقتی بهشان میگویی که «مردهای ایرانی خرج زنهای ایرانی را میدهند.» باورشون اصلاً باورشون نمیشه. میگه: «مگه میشه؟» بعضی از مستندها نشان میدهد، وقتی این را میگویند، اینها پر شور میشوند! میگویند: «ما میشه بیایم ایران زندگی کنیم؟» چه خانم، چه آقا. چون واقعاً یک معضلی است. زن باید خرج خودش را در بیاورد. تعلقه آقا شاید خوشش نیاید. برعکس خانم رو بده. ولی جهت دیگری هست، دوست دارد به اینکه یک فضای آرامی در خانه داشته باشد. چون خیلی وقتها باید بچه را نگهداری کند. این فطرت مردانه خیلی تناسب ندارد. وایسا تو خانه آشپزی کند و چه میدانم کار زنا، آشپزی و پوشک عوض کردن و اینها، کار مردا پول درآوردن. این باز همان عدم اِدراک از نقشهای مختلف.
چیزی که هست این است که زن کمکی است برای طاعت خدا. اصلاً نسبت زن و مرد این است: دو نفر کمک. حالا این میشود شاخص ازدواج. ازدواج استاندارد، خواستگاری استاندارد. در خواستگاری چی بپرسیم؟ همانی که گفتم، وقتی کلانش کشف میشود، صد تا سؤال در می آید. همه سؤالات خواستگاری باید در محور این باشد که کشف بکند او چقدر آن «عون»ی است برای طاعت خدا. نظام سؤال طراحی بکنیم. ۵۰ تا سؤال برای اینکه این را کشف بکنیم که آیا کمک خوبی هست برای طاعت خدا یا نه. همسر خوب کیست؟ کسی که کمک خوبی است برای طاعت خدا. تحقیق چه شکلی؟ بریم از کیا تحقیق بکنیم؟ کسانی که اصلاً طاعت خدا را میشناسند. کمکی بر طاعت خدا را میشناسند. در زندگی چی مهم است؟ رتبهبندیها، که ما اولویتسنجی وقتی میخواهیم بکنیم، چی را فدای چی کنیم؟ به خاطر چی از چی بگذریم؟ کجا بابت چی کوتاه بیایم؟ که مثلاً اگر شوهر ما معتاد بود، این جوری بود، چه میدانم خیانت میکرد، تحمل بکنیم، این مرز تحملش تا کجاست؟ تا کجا من باید تحمل بکنم؟ واقعاً خدا راضی است من با یک همچین مردی زندگی بکنم؟ نقشها مشخص بشود دیگر. این زن کمک خوبی است برای طاعت خدا. خب اگر آن مرد نمیخواهد مثلاً طاعت خدا کند، چی؟ دو سه جلسه روی هر کدام از این مواد باید بحث شود. قصدم این است که این میشود آن استاندارد زندگی.
حالا ما ریزهکاریها را میبینیم. در زندگی حضرت زهرا (سلام الله علیها) عمل بکنیم؟ نه، قابل تطبیق است در زندگی الان ما. فقر آنها، چه میدانم نداری آنها، شرایط سخت زندگی آنها. حضرت زهرا مثلاً با دست خودشان آرد درست میکردند، نان میپختند. خب الان مثلاً به یک زن بگوییم استانداردش این است که تو باید در خانه نان بپزی، از حضرت زهرا یاد بگیر، ببین نان میپختند. حضرت زهرا تنورش را بزن مثلاً. اینجا فضای زندگی ما با این شرایط ما و با این امکانات ما فرق دارد. یا خلاصه از این قبیل مسائل. و بعضیشان هم که اختصاصات اینهاست. مثلاً گفتند امیرالمؤمنین تا وقتی حضرت زهرا زنده بودند، همسر دیگری نگرفتند. به خاطر موقعیت خاص خود حضرت زهرا (سلام الله علیها)، شرایطی که خود حضرت زهرا (سلام الله علیها) داشتند، اجازه نمیداد. یعنی امیرالمؤمنین جوازی نداشتند برای اینکه این کار را انجام دهند. مانعی نداشت. خلاصه اینها باز بحثهای اختصاصیاش است. باز از آنها قواعدی کشف میشود برای زندگی که آن قواعد، عرض من این است: مرد قوامیت دارد بر زن از حیث مادی، در کالبد مادی زندگی. و زن معونت با عین نسبت به طاعت خدا.
این خاطره را هم بگویم و دیگر حالا این بحث هم بماند. آن موقع اگر صلاح دیدید و لازم دیدید، بیشتر روی موضوع صحبت بکنید. حاج آقای علمالهدی عقد ما را وقتی خواندند، یک خاطره تعریف کردند برای ما. ایشان گفتند که: «در مراسم دامادی ما، مرحوم آیتالله میلانی آمد. میلانی خیلی هم پیر بودند و تکیه به عصا زده بودند. در حیاط آمدند ایستادند و تابستان هم بود، تیر ماه.» ایشان گفت: «تیر ماه. گفتند که همان طور که عصا تکیه زده بودم، در حیاط ایشان به من رو کرد، گفتند که مثلاً آقا سید احمد، ان شاء الله این دامادی برای شما مبارک باشد. ان شاء الله این ازدواج و این زندگی و این همسر برای شما معونه باشد.» نه «مؤونه». «معونه» با عین، «مؤونه» با همزه. «معونت» با عین یعنی کمک، «مؤونه» با همزه یعنی هزینه، یعنی بار روی دوش. «برای شما معونه باشه نه مؤونه.» ایشان گفت: «من فردای ازدواج، ساعت ۲ ظهر رفتم یک استاد پیدا کردم به من کتاب شرح شمسیه را درس بدهد.» یکی از کتابهای سخت منطقی. تابستان گرمای تیر ماه، ساعت ۲ ظهر میرفتم شرح شمسیه یاد میگرفتم. در حالی که شب قبلش ازدواج کرده بودم. و هر وقت میخواست خسته بشوم، از کار بیفتم، گفتم: «این ازدواج باید معونه باشد.» بهشان بگویم همین. «این خط زندگی ما شد و من فهمیدم توی این ارتباط با همسر و این رابطه ما و چینش زندگیام، چه را باید دنبال بکنم. همسر باید معونه باشه برای طاعت خدا.» یعنی شما مسیر طلبگی، درس خواندن، کار، حرکت. همسر یک بال کمکی است. من یک چیزی که روبرو میآید و تو باید بین مثلاً درس و چه میدانم مسیر معنویت و همسرت یکی را انتخاب کنی. تو خیلی زندگیها اینها را آدم میبیند. نظام انقلاب نیاز به کمک دارد دیگر. خانواده بالاخره دیگر الان من به خانواده چطور برسم. خب این مثل اینکه اصلاً نفهمیده ازدواج، همسر کیست. زن چیست. مرد قوام زن هست، ولی نگاهش با زن و رابطهاش با زن چه مبنایی است؟ بر مبنای اینکه او را به عنوان طاعت خدا میخواهد.
وقت گذشته، چون هیچ شبهات دیگری پیش میآید. یعنی آدم دو تا جمله میگوید، بعد ۱۰ تا مسئله میافتد. «آها! پس هیچی دیگه. زن بشینه بچهداری بکنه و چه میدانم کلفتی و اینها. آقائه و به کمالات برسه. میخواهد درس بخواند.» این هم که نه عمو! شما فقیه میشوید و مجتهد میشوید و چه میدانم سیاستمدار میشوید پولدار میشوید. بعد تازه دنگ و فنگ و بدبختیها و غصهها و اینها مال ماست. نان و اسم و رسم و شهرتش و خوردنش و اینها مال شماست. و شرایط جامعه، شرایط هر فردی، روحیات خودمون، زن. این هم مهم است برای مقام معظم رهبری. بله، طاعت خدا دیگر. حالا خیلی من دیگر وارد بعضی مصادیقش نمیخواهم بشوم. بعضی مصادیقش اتفاقاً به شدت مادی است. در ذهن بماند. عرض میکنم و سعی میکنم از حاشیه رد بشوم و بروم.
مرحوم شیخ مرتضی زاهد میگفتند ایشان بسیاری از کمالاتی که بهش رسید، به خاطر این بود که یک شبی برای نماز شب و اینها بلند شده بود. متوجه شده بود که مثلاً همسر او درخواستی از او دارد. و بزرگان گفته بودند که این چون آن درخواست را اجابت کرد و قید نماز شب را زد، خدا کمالات و عنایت را در این قرار داد. طاعت خدا دقیقاً این است. و خواستم از آن ور هم دارد که اگر یک زنی شوهر و مثلاً همچین نیازی داشت و او مشغول عبادت بشود و شوهر او خوابش ببرد، ملائکه تا صبح میزنند. روایت کمتر گفته میشود. روایات خواستم یک اشاره به مطلب کنم. ما اصلاً شاخص، وقتی که حالا باید وارد بحث شاخص سنجش خود طاعت خدا بشویم. ولی کارکرد همسر چیست؟ او یک بال کمکی است برای این پرواز، نه یک مانع، نه یک چیزی که الان شما بین جهاد و همسرت گیر کردهای. فرمود: «قل ان کان آباءکم و ابناءکم و یکی چیه؟ ازواجکم احب الیکم من الله و رسول و جهاد فی سبیله». اگر زنهایتان را از جهاد در راه خدا بیشتر دوست دارید، بایستید، خدا حسابتان را برسد. «مردد هستم که بایستم به همسرم رسیدگی کنم یا جهاد در راه خدا کنم؟» نه، اقسامی دارد. یک وقتی کمک کردن به همسر است و طاعت آن کلیت جهاد میشود اطاعت خدا. ولی همسر معین بر طاعت خداست. نه اینکه شما مردد بین همسری یا طاعت خدا بشوی. اصلاً اگر کسی همسر خوب فهمیده باشد، دوگانه قرار نمیگیرد که من بین طاعت خدا و همسرم کدام را انتخاب کنم؟ در هر موقعیتی کشف بکند که طاعت خدا به چیست الان. و نقش همسر در اجرای آن طاعت خدا چیست. کشف بکند طاعت خدا چیست و در آن طاعت خدا، همسر من کجای ماجراست؟ در اینکه من آن طاعت را بتوانم انجام دهم. نگاه دیگری به زن و زندگی و همسر و فرزند و اینها میشود.
اصل بحث، بحث خیلی مهمی است و جای خیلی فکر و تعمق دارد. حالا باید یک وقت دیگر ان شاء الله بیشتر صحبت کنیم. خدا توفیق دهد به همه. وقت عزیزان را هم گرفتیم. خدا کمکمان بکن. ان شاء الله همه معین باشیم در زندگیهایمان برای همسرانمان و در مسیر طاعت خدا باشیم و همه این حرکات و سکنات و رفت و آمدها و اینها در مسیر طاعت خدا باشد. برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...