علی یعنی به اندازه انگشتان دست، مالک ساختن و به اندازه وجبی ملک نساختن!
یعنی یک عمّار داشتن و یک معمار نداشتن! یعنی از پینه دوز شهر خجالت کشیدن! ... ادامه مطلب
علی، همان که جز او، جوانمردی نیست و جز ذوالفقارش، شمشیری.
همانی که در گرمای معرکهها، نامش زمستان به پا می کرد.
همان که زره اش، پشت نداشت و حمله اش، بازگشت.
همان دروازه علمی که معنای ترس را نمیدانست.
همان که "ترس"، از شنیدن نامش به لرزه میافتاد.
همان که "شجاعت"های نابارور را آبستن می کرد. ... ادامه مطلب
علی یعنی آن روز که سپاه اسلام، جز تو را لایق نمیبیند، به هر قیمتی بر صدر حکومت ننشینی.
یعنی رأی نیاوردن در انتخابات شش نفره! یعنی حتی نتوانی رأی سه نفر را بخری! یعنی حتی حاضر نشوی در گفتار، برنامه هایت را گونه ای دیگر بنمایی! یعنی از احساس تکلیفها بت نسازی! یعنی بین عبادات فقط به مناسک مصالح، مشغول نباشی! ... ادامه مطلب
علی، همان که بیست و پنج سال تنهایی را گلایه ای نکرد.
همان که لباس خلافتش بر تن دیگران ، گشادی می کرد؛ ولی افشاگری نمیکرد.
همان که شمشیرهایی که بر خلیفه گشوده شد را فرمان غلاف داد.
همان که سکوت و فریادش همه برای دشمن، زخم بود.
همان که ملائکه آسمان، به اشتیاق رویش در طواف بودند؛ ولی حتی به خاطر یک نفر، چشم از آسمان نپوشید. ... ادامه مطلب