اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین، وصلیالله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد
و آله الطیبین الطاهرین
و لعنه الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یومالدین
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَه مِّن لِّسَانِی یفْقَهُواْ قَوْلِی.
فهرست عناوین این مطلب
Toggleجهل، ریشه همه دعواها
واقعه شهادت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) پدیدهای است که بسیار اعماق شگفتانگیزی در تحلیل این واقعه نهفته است و اگر خوب کندوکاو صورت بگیرد در عقبه این داستان و علت پدید آمدن این جریان، انسان به یک زوایای کمتر شناخته شده و کمتر توجه شده میرسد. یکی از این زوایا را این چند شب انشاءالله با همدیگر مرور خواهیم کرد.
مبحثی که در این پنج شب انشاءالله بنا داریم که به آن بپردازیم، از یک بیگانگی میخواهیم با هم گفتگو کنیم که این بیگانگی خیلی ظاهر قضیه فاطمیه نیست. یک جورهایی آدم احساس میکند اینها خیلی با حرف و منطق و حال و هوای حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بیگانهاند. با امیرالمؤمنین بیگانهاند و نمیفهمند امیرالمؤمنین چه میگوید و فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) چه میگوید و چه میخواهد. یک جور بیگانگی در این داستان دیده میشود و این بیگانگی ریشهاش چی است و کجاست؟ اصل این بیگانگی کجاست؟ میخواهیم کمی این را تحلیل کنیم و فکر میکنم به نکات خوب و مطالب خوبی انشاءالله برسیم و انشاءالله که این مباحث چراغ راه ما باشند.
یک روایتی از امیرالمؤمنین داریم که در نهجالبلاغه آمده. حکمت ۱۷۲ نهجالبلاغه که معروف هم هست و همه شنیدهاید، «الناس اعداء ما جهلوا»[۱]، مردم با چیزی دشمنی میکنند که نمیشناسند و مردم دشمن چیزی هستند که نسبت به آن جهل دارند. ریشه دشمنیها جهل است.
کمی روی این موضوع بحث کنیم که یعنی چه. آدم نسبت به چیزی که نمیشناسد، انس نسبت به آن ندارد. نسبت به فایده آن خیلی باور ندارد، آدم بهصورت ناخودآگاه و بهصورت طبیعی با پدیدههایی که ادراک خاص و شناخت خاص نسبت به آن ندارد ارتباط برقرار نمیکند. نسبت به خیلی چیزها همینطور است. نسبت به یک کتاب هم همین هست، نسبت به یک سخنران هم همین است. مثلاً میگویند فلان سخنرانی را گوش بده. وقتی طرف نمیداند کی است و چیست، چه گفته، خاصیتش چه است و فایدهاش چه است و حرفش از کجاست، قاعدتاً از همان ابتدا کسی مشتاق نمیشود که این را گوش بدهد. بعد که کمی گوش داد میبیند انگار حرفش حساب است و منطق دارد و روی حساب صحبت میکند و منطقی برای گفتههایش دارد، تعریف و تأییدی از جایی میشنود و بعد که شناختش کمکم بیشتر شد، دلش هم قرص و محکم میشود.
نسبت به یک غذا هم همینطور است. آدم وقتی نمیداند این چه چیزی است و فایدهاش چه است و چه خاصیتی دارد، معمولاً گارد دارد، انس و تمایل ندارد. نسبت به یک میوه و نسبت به یک پوشاک و حتی نسبت به یک ماشین هم همین است. شما اگر قرار باشد ماشین بخرید، آن ماشینی که قبلاً سوار شدهاید و یا اقوامتان و نزدیکتان داشتهاند و از آن تعریف کردهاند، چرا در شبکههای ارتباطی و اجتماعی که برای بازار و خریدوفروش است، معمولاً نظرات کاربران را میگذارند؟ شما اگر بخواهید یک جنسی را بخرید، اول نگاه میکنید نظرات کاربران چی است و رأی آن چقدر است، آیا پنج ستاره آن پر هست یا نه. رأی مردم عالی است، خیلی عالی است، خوب است، رضایت کاربران و مشتریان چند درصد بوده، کامنتها و نظراتی که مردم گذاشتهاند چه گفتهاند، ابتدا خوب آنها را بررسی میکنید.
ممکن است اینها جهتدهی شده هم باشد، خیلی هم راحت است جهتدهی این کارها، شما ده نفر را اجیر میکنید که بیایند و کامنت مثبت بگذارند، ولی این به ذهن مخاطب جهت میدهد. وقتی ده نفر تأیید کردند، آدم احساس میکند که این فایده دارد و یک شناخت اجمالی پیدا میکند. ولی چیزی که آدم هیچ نظری زیر آن نمیبیند، هیچ تأییدی ندارد و جنسش هم مشخص نیست که اصل هست یا نه آدم طبیعتاً در ابتدا کششی نسبت به آن پیدا نمیکند و بین اینوآن فاصله میافتد.
این میشود دشمنی، بیرغبتی، بیتفاوتی، زاویه پیدا کردن، خط و مسیرش را عوض میکند و میرود سراغ یک جنس و یک کالای دیگر. امیرالمؤمنین فرمود ریشه دشمنیها جهل است. همیشه همینطور است؟ بله؛ یعنی ما الآن که با اسرائیل دشمن هستیم به خاطر جهل ما است؟ یا با شیطان اگر باید دشمن باشیم، این هم به خاطر جهل ما است؟ بله. این چرا به خاطر جهل است؟ این به خاطر جهل شما نیست، به خاطر جهل شیطان است. این به خاطر جهل اسرائیلیهاست. آنها جاهل بودند و دشمنی کردند، دشمنی شما در مقابل دشمنی آنهاست، یعنی دشمنی شما دفع شر آنهاست، دشمنی شما از سر جهل نیست، از سر علم است، ولی چیزی که ریشه این دعوا بود و مبدأ این دعوا بود جهل بود و از اینجا شروع شد.
آنها نمیدانستند و خبر نداشتند و نمیشناختند. آنها متوجه نبودند و یک کارهایی کردند. یک کسی متوجه نیست و نمیفهمد دزدی چقدر بد است، دزدی میکند و شما با این دزد دشمنی میکنید. دشمنی شما آگاهانه است و میدانید که با دزد باید دشمنی کرد، ولی اصل دعوا از جهل دزد بود. پس ریشه تمام دعواها جهل است و ندانستن است.
همیشه این گارد گرفتن و زاویه پیدا کردن از یک جهلی شروع میشود و نمیداند. یک کسی خاصیت این آب را نمیداند. بچه چرا با آمپول دشمن است؟ چون فقط از آمپول درد آن را میفهمد. خاصیت آمپول را نمیفهمد و نسبت به آن جهل دارد. نسبت به مدرسه رفتن ممکن است بچه خوشش نیاید، نسبت به کلاس ریاضی ممکن است خوشش نیاید، اگر بچهها خودشان برای خودشان بخواهند برنامهریزی بکنند، از چهار زنگ مدرسه، سه تا را میگذارند ورزش و یکی را هم احیاناً هنر میگذارند. کسی حوصله فیزیک و شیمی و ریاضی و اینها را معمولاً ندارد و بیشترش هم به این برمیگردد که نمیداند خاصیت آنها چیست. حالا یاد گرفته اتحاد مزدوج بخواند و حل کند، جذر و رادیکال یاد گرفته، انتگرال که دارد ورمیافتد و معتقدند واقعاً خاصیت ندارد. خوب اگر قرار است خاصیت نداشته باشد من برای چه باید بخوانم؟ برای چی باید یاد بگیریم؟ به درد کجا میخورد؟
آدم نسبت به آن چیزی تمایل مثبت و علاقه نشان میدهد که احساس میکند این برایش فایده دارد و آن را میشناسد و نسبت به آن آگاه است. میداند که این فایده دارد. این فایده البته ممکن است باز هم اشتباه باشد، بچه آدامس را دوست دارد و بستنی را هم دوست دارد، چون میداند فایده دارد. فایدهاش را در چه چیزی میداند؟ در مزه آنها میداند، ولی نمیداند که در حقیقت برایش ضرر دارد. برای کبدش ضرر دارد، قندی که دارد ضرر دارد. این چون فایده را مزه میبیند، یکبار که تست کرد، بچهای هم ما تابهحال ندیدهایم که بستنی بخورد و بگوید اَهاَه. یک پدیده نادر است که بچهای بستنی بخورد و بگوید حالم به هم خورد.
یک کسی را برده بودند داخل یک باغی، شب تا صبح آنجا بود، صبح پرسیدند چطور بود؟ گفت خیلی بیخود. سؤال کردند چرا؟ گفت اول که بوی گَند گُل همهجا را برداشته بود، بعد هم تا صبح صدای عَرعَر بلبل نگذاشت ما بخوابیم. اگر یک بچه هم بگوید بستنی بدمزه است شبیه همین میشود. در این حد کجسلیقگی نداریم.
پس بچه فایده را در مزه میداند، بازی را دوست دارد، فوتبال را دوست دارد، گیم را دوست دارد، پیاس را دوست دارد، چرا؟ چون سرگرم میشود و کیف میکند، تنوع دارد. فایده را در این میبیند.
پس یک جهل داریم که اصلاً فایده دارد یا نه و یک جهل هم داریم در اثر اشتباه اینکه چه فایدهای دارد. جاهل است و نمیداند که این فایده ندارد و ضرر دارد. اینجا هم دارد به خودش و یا به کسی دارد به دلیل جهلش آسیب میزند.
پس ریشه همه آسیبها و دعواها و اختلافات و مشکلات جهل است. خیلی هم دایره وسیعی دارد. امام صادق (علیهالسلام) فرمود اگر مردم تفاوتهای همدیگر را میدانستند هیچوقت همدیگر را سرزنش نمیکردند.[۲] اگر میدانست که این ویژگیهای دیگری دارد و خدا چیز دیگری به او داده است. ماها روی حساب خودمان، فکر میکنیم چون محبت را در این میدانم، پس اگر او این شکلی برخورد نمیکند، پس یعنی محبت ندارد. چون از بچگی محبت را در این دیدهام، فکر میکنم محبت مصداق دیگری ندارد. اینها همهاش جهل است.
عروس رفته بود منزل شوهر، ماهی که خواست درست کند سر ماهی را قیچی میکرد و ته ماهی را هم از نصفه قیچی میکرد و بقیه ماهی را سرخ میکرد و غذا درست میکرد. یکی سؤال کرد چرا اینجوری میکنی؟ گفت از بچگی هر وقت مادرم ماهی درست میکرد، اینجوری درست میکرد.
از مادرش سؤال کردند، مادر گفت بچه جان چرا این کار میکنی؟ گفت من دیدم تو اینجوری درست میکردی، گفت من اگر این کار را میکردم چون ماهیتابه من کوچک بود. تو که ماهیتابه بزرگ داری. این نیامده بود روی مؤلفههای دیگر کار کند که این لزوماً به معنای پخت غذا نیست، ممکن است دلیل دیگری هم داشته باشد.
جهل، جولانگاه شیطان
شیطان هم از این جهل ما خیلی استفاده میکند. اصلاً محل نفوذ و فعالیتش جهل ما است. کسی هست که نمازخوان است و نمازش قضا نمیشود، تصور کنید یک نفر در یک خلوتی، یک جوانی در یک دامی بیفتد، مثلاً زنی برایش دام گناه پهن کند و این از آن دام فرار میکند. بعد صد تا زن دیگر هم برای او دام پهن میکنند، از آنها هم فرار میکند و بعد تصادف میکند و ضربهمغزی میشود و میرود در کُما. الآن تصور شما از این قضیه چی است؟ میگویند احتمالاً دل یکی از اینها را شکسته و اشتباه کرده است، علیالقاعده داستان نباید اینگونه تمام میشد. این داستان واقعیت دارد.
حضرت یوسف (علیهالسلام) نفر اول را دَک کرد، چندین نفر دیگر آمدند آنها را هم رد کرد[۳]، هجده سال به زندان افتاد.[۴] با اتهام و بیآبرویی هم افتاد زندان. ما اگر باشیم میگوییم یا این را سِحر و جادو کردهاند یا او را بستهاند و الا بچه خوبی بود. یا یک جای راه را اشتباه رفته. درحالیکه اینجوری نیست، تو اصلاً اشتباه فکر کردی که اگر کسی آدم خوبی بود زندان نمیافتد. خوبها گرفتار نمیشود و همیشه خوش هستند. این جهل تو بوده و اشتباه فکر میکردی و اشتباه فهمیدی. به قول آن بنده خدا داری اشتباه میزنی. اشتباه گرفتی. خیلی قضایا جور دیگری هست که ما فکر نمیکنیم.
روایت دارد از امیرالمؤمنین که خیلی جالب است. فرمود: «لا تُعادوا ما تَجهَلونَ»[۵]؛ نسبت به چیزی که نمیدانید دشمنی نکنید «فإنَّ أکثرَ العِلمِ فیما لا تَعْرِفون» بیشتر علم در همان چیزهایی است که از آن خبر نداشتید.
همسر شهید احمدی روشن اخیراً میگفت شهید ما با شکر موشک درست میکرد، چند تا احمق این را دست گرفتند. بعداً معلوم شد که اصلاً یک مدل موشک است که با شکر درست میکنند.[۶] اکثر چیزهایی که نمیدانیم درست است، همین است، تو نمیدانی. دست میگیرد و مسخره میکنند، این از جهل و حماقتشان است.
خودش سرتاپا اشکال و ایراد است، اشکال و ایراد خودش را نمیفهمد و به همین خوش است. یکی که درست دارد زندگی میکند و روی قاعده دارد رفتار میکند، چون اکثراً جاهل هستند، این میشود تافته جدا بافته. این مسخره میشود که چرا مثل بقیه نیست. قضیه همان شهری است که همه خودشان را میخاراندند و یک نفر سالم که آمده بود همه او را کتک زدند که این مریض است و خودش را نمیخاراند. بردند بین خودشان و این هم خارش گرفت و گفتند حالا میتوانی بیایی اینجا و مثل همه زندگی کنی.
جهل، عامل تأخیر در ازدواج جوانان
الآن اگر یک نفر میخواهد مثل آدم ازدواج کند، مثل آدم میخواهد برود سر خانه و زندگی خودش و مثل آدم میخواهد زندگیاش را تنظیم کند، نه جوری که بقیه میگویند و بقیه رفتهاند، او را مسخره میکنند و بد و بیراه میگویند. بقیه را هم که نگاه میکنی، اکثراً جاهلانه است و هیچ مبنایی ندارد. چرا باید اینجوری باشد، چه کسی این را گفته؟
الآن در اروپا در خیلی جاها شنیدهام که اینجوری است، دختر یا پسر وقتی میخواهند ازدواج کنند میروند و جنسهای دستدوم میگیرند. با یخچال دستدوم و تلویزیون دستدوم زندگیشان را شروع میکنند. الآن در مملکت ما اگر کسی این کار را بکند مردم چی میگویند. جهاز بیاورند و یخچال دستدوم یا تلویزیون دستدوم داشته باشد. الآن که کلهپاچه را در فریزر میگذارند و دور سرویس بهداشتی را گل میچسبانند. هیچکس به این فکر نمیکند که چرا، انگار اصلاً قرار نیست کسی فکر بکند. اینها همهاش مصادیق جهل و نادانی و فکر نکردن و بیعقلی است. همه مشکلات هم به همینها برمیگردد.
چرا ازدواج اینقدر طولانی میشود. مشکلات ازدواج، معلول یک سری جهالتهای ما است. اگر اینقدر آن را سخت نکنیم و الکی گیر ندهیم، البته مشکلات سر جای خودش هست و من هم قبول دارم و ما هم مثل شما مشکلات داریم و شاید بیشتر از شما همه مشکلات داریم، ولی خیلی از آنها الکی است و واقعی نیست. فیک است. اینکه الا و لابد این مارک یخچال یا چنین تلویزیونی باشد، از کجا آمده؟ چرا باید اینجوری باشد؟
معمولاً هم به فکر خودمان سوءظن نداریم و برنمیگردیم از خودمان سؤال کنیم چرا؟ یکبار به خودمان نمیگوییم تو اشتباه میکنی و شاید این درست نباشد، همه میگویند ولی شاید همه درست نمیگویند.
میگویند جاذبه را نیوتن کشف کرده، درصورتیکه قبل از نیوتن برخی دانشمندان اصلی آن را کشف کرده بودند و اسناد آنهم موجود است. ولی میگویند تفاوت نیوتن با بقیه در چی بود؟ سیب وقتی از درخت افتاد، رفت روی آن فکر کرد. بقیه عادی از کنار آن رد میشوند. چرا این باید بیفتد؟ البته قانون جاذبه از نظر فلسفی مشکلاتی دارد که وارد آن نمیشویم. سیب اگر باشد میافتد ولی دود اگر باشد چی؟ دود میرود بالا، پس معلوم میشود خیلی به جاذبه زمین ربط ندارد و به ثقل آن ربط دارد. به چگالی ربط دارد که بحث دیگری است و مبنای فلسفی دارد که میگوید شیء ثقیل به مبدأ خودش برمیگردد[۷]، بحث جاذبه زمین نیست، بحث جاذبه این است که هر ثقیلی به مرکز ثقل خودش برمیگردد و هر چیزی به متجانس خودش. الآن وارد این بحث نمیشویم.
بعضیها فکر میکنند. اصلاً تفاوت کسی که مخترع است، تفاوت یک فرد نخبه و نابغه با دیگران در همین است که این فکر میکند، خیلی در پوستهها و ساختار نمیماند، نمیگوید چون همه رفتند و چون همه گفتهاند. این آدم عاقل است و این آدم عالم است. پس ریشه دشمنیها جهل است. آدم وقتی از محتوا و فواید و خاصیت یک چیزی خبر ندارد، بهصورت عادی و ناخودآگاه از آن فاصله میگیرد.
در روایت هم داریم، مثلاً امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرمایند: «مَن جَهِلَ شَیئاً عابَهُ»[۸] کسی که از چیزی خبر ندارد، عیب آن را میگوید؛ یعنی در نگاه او فقط عیب و ایراد میآید. نسبت به خیلی چیزها همینطور است. مثلاً گاهی پیش آمده که بچه داخل ماشین دراز کشیده و وقتی میافتیم داخل دستانداز، بچه غُرغُر میکند که اصلاً دستانداز برای چی گذاشتهاند، این بچه نمیداند این دستانداز خاصیت دارد و این را نمیشود به بچه حالی کرد. در نگاه او، دستانداز یکی از بیخودترین چیزهاست. چون این بچه میخواهد بخواهد و مرتب میافتد و بالا و پایین میشود و اعصابش خُرد میشود. بچه متوجه نیست که اگر این دستانداز نباشد چه تعداد تصادف اتفاق میافتد و چه تعداد افراد کشته میشوند. به خاطر جهلش است. جهلش هم به این برمیگردد که قرآن میفرماید: «بَلْ کَذَّبُواْ بِمَا لَمْ یُحِیطُواْ بِعِلْمِهِ»[۹] احاطه ندارد و همه زوایای آن را خبر ندارد. خیلی چیزها هست که نمیداند. این خیلی نکته ویژهای است و جای بحث جدی دارد که الآن نمیخواهم وارد آن بشوم. خیلی چیزها ممکن است نود درصد با چیزهایی که ما فکر میکنیم جور دربیاید، ولی ده درصد تفاوت دارد. خیلی چیزها آنطور که ما فکر میکنیم نیست و مصادیق فراوانی هم دارد که در زندگی طبیعیمان هم همین شکلی است.
در زندگیهایمان میبینیم که چقدر به اشتباه میخوریم، خیلیها را فکر میکنیم افراد خوب و بهدردبخوری هستند، بعداً متوجه میشویم که این شکلی نیست.
جاهل، به دنبال ظاهر
یک روایت از امیرالمؤمنین برای شما بخوانم میفرمایند: «الجاهِلُ یمیلُ إلی شَکلِهِ»[۱۰]، خیلی جالب است. اگر با این روایت بخواهم وارد بحث بشوم، یک دور کل ساختارهای ذهنی ما از هم میپاشد. یکی از ویژگیهای آدم جاهل این است که از هم تیپ و همشکل خودش خوشش میآید. اینکه خیلی خوب است، چرا بد است؟ عجیب نیست این روایت؟ میگوید جاهل به هم تیپ خودش علاقهمند است و میل دارد؛ یعنی چی؟ یعنی ما سراغ هم تیپ خودمان نرویم؟ اینجا منظور از هم تیپ، هم تیپ اعتقادی و فکری نیست که شما دنبال یک آدمی باشید که فکرش درست باشد و شخصیتش و اخلاقش درست باشد. بلکه نگاه میکند که این هم مثل من بذلهگو است، این هم مثل من دست و دلباز و ولخرج است.
خیلیها حتی این مدلی ازدواج میکنند. چرا؟ برای اینکه اگر من ولخرج هستم و او ولخرج نباشد، میخواهد به من گیر بدهد که اینجا چرا خرج کردی و آنجا چرا خرج نکردی؟ من نمیتوانم با چنین آدمی زندگی کنم. این از مواردی است که ما نمیفهمیم ولی فکر میکنیم میفهمیم. درحالیکه این خوب است. میگوید اعصابم خُرد میشود. اصلاً زندگی باید با اعصاب خردی باشد.
فرایند رشد در اعصاب خردی نهفته است و اعصاب خردی درست و روی حساب و با میزان و استاندارد و نه اعصاب خردی الکی و اینها که ما در زندگی داریم. اتفاقاً ما چون استاندارد زندگی نمیکنیم و معمولاً به یک اعصاب خردیهای الکی برمیخوریم. یکی از آنها همین طلاقهایی است که در زندگی ما فراوان شده است. به خاطر این است که اعصاب خردیهای اصلی و درستوحسابی را تحمل نکرده و حالا به طلاق میکشد و اعصاب خردیهای الکی را باید تحمل کند. اتفاقاً آدم لزوماً نباید به همشکل خودش (همشکل ظاهری) که در روایت دیگری هم داریم که میگوید جاهل فقط به ظاهر نگاه میکند.[۱۱] یک کسی چربزبان است، با این خوب حرف میزند و نَفسِ این را سرحال میآورد، تحویلش میگیرد، گول همینها را میخورد، نمیداند کسی که میخواهد جیب تو را بزند که نمیآید اخم کند و بگوید از تو متنفرم کیف پولت را بده. داستان زاغ و روباه است: چه سری، چه دُمی، عجب پایی.
میگوید تو چقدر باحالی، چقدر خوشگلی، چقدر خوشتیپی، چه استایلی! این هم خوشش میآید چند تا کامنت اینجوری که برایش میگذارند یکطرف دیگر موهای خودش را فر میدهد و یک کار دیگری میکند و فکر میکند اینها دوستش دارند و دلسوزش هستند. همینهایی که امروز در جامعه ما میبینیم و مهندسی فرهنگی و اجتماعی دارد روی آنها صورت میگیرد. از جهل دارد استفاده میکند. از همشکل خودش خوشش میآید.
درک جایگاه حقیقی خود
این نقطه گرانیگاه بحث ما در این پنج شب است. شاهبیت آن اینجاست که اساساً فرآیند رشد و حرکت وقتی رخ میدهد که من بفهمم جایی که الآن ایستادهام جای من نیست. من مال اینجا نیستم، جای من درست نیست و آنکه باید باشم نیستم. تا به این نکته و این نقطه نرسد اصلاً حرکت نمیکند و شیطان دقیقاً اجازه نمیدهد که ما به همین نقطه برسیم. همیشه میگوید تو خیلی خوبی، خیلی جای خوبی قرار گرفتهای، بقیه سر جای خودشان نیستند، مگر چی شده و از هرکس هم که همشکل ماست و تکان نخورده و تکان نمیخورد و به من میگوید تکان نخور خوشم میآید؛ و از هر کس هم میخواهد یک تکانی به ما بدهد بدم میآید.
سخنانی که وقتی گوش میدهی احساس میکنی خیلی عقب هستی و خیلی باید کار کنی و تلاش کنی، معمولاً اینها جاذبه ندارد. آنکه بگوید اصلاً تو خوبی، اگر تو هم بدی به خاطر این است که من بد هستم، این فوری میرود روی پنج میلیون فالوور. هرچه بیشتر چرتوپرت بگویی بیشتر تو را تحویل میگیرد. تو که مشکل نداری، از این مغالطههای عجیب، امام حسین حُرّ را پذیرفت. ولی نمیگوید کدام حُر را پذیرفت. حُری که فهمید جایش خوب نیست و باید تکان بخورد یا حُری که احساس میکرد جایش خوب است و همانجا باید بماند. چرا چرتوپرت میگوییم؟ چه زمانی امام حسین حُر را پذیرفت؟ زمانی که فهمید من سر جای خودم نیستم و باید تکان بخورم. بله اگر آن موقع حرکت کردی و یک ساعت هم تا شهادتت در عمرت مانده باشد، در همان یک ساعت تو را میبرند، اینجا بود که حُر را پذیرفت و این حُر را پذیرفت. نه حُری که بیاید بگوید مگر چی شده؟ دزدی که نکردم، اختلاس که نکردم، گفتم برو آنجا خیمه بزن، ولی میگوید نه تو هم بنده خدایی بیا بغل من. بعضیها اینجوری انسان و خدا را معرفی میکنند، درحالیکه خیانت میکنند. آدمیزاد را نابود میکنند.
تفاوت مناجات ما با مناجات اولیای خدا
معمولاً آدمیزاد از این لالاییها خوشش میآید. طبع آدمی اینچنین است. طبع آدمی از نقد و از نقص و از اقرار به نقص بدش میآید و اصلاً کلیدواژه ارتباط با خدا همین است. تمام ادعیه ما همین است. دعای کمیل را بخوانید، اول تا آخر چی میگوید؟ من ضعیفم، من نمیتوانم، من بلاهای اینجا را نمیتوانم تحمل کنم وای به حال بلاهای آنجا.[۱۲] به دادم برس. آنجا هم من دنبالت میگردم و دست از محبت تو برنمیگردم، من به تو نیاز دارم و گرفتار تو هستم، همهاش همینهاست. ولی بعضی از ماها اگر میخواهیم هم بکنیم، میگوییم خدایا میدانی که تو بنده خوب خیلی نداری، اکثراً نماز که نمیخوانند، من که نماز میخوانم، ما را نپران. چکیده مناجات ما این است! ما را نگهدار، اگر ندهی من هم میروم، من یکی را برای خودت نگهدار.
در یک جلسهای مناجات شمر را گفتهام. «اللهم إنک تَعلَمُ انی شَریف فَاغفِرلی»[۱۳]، این مناجات شمر است. راوی میگوید دیدم رفت مسجد. دنبالش رفتم ببینم چهکار میکند، دیدم نماز خواند و بعدش هم دعا کرد و گفت خدایا تو که میدانی من خوبم، «اللهم إنّک تَعلَمُ إنی شَریف» تو که میدانی من خوبم، پس ببخش من را. تو که اینقدر خوبی که نیاز به بخشش نداری. انگار توی رودربایستی با خدا مانده. حالا امام سجاد را میبینید که میفرماید: «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ، وَ مِثْلُ الذَّرَّهِ أَوْ دُونَهَا»[۱۴]، من یک ذره هستم، همان هم نیستم. من هیچی نیستم. «وَمَا أَنَا یا رَبِّ وَمَا خَطَرِی»[۱۵]، مگر من چی هستم که تو بخواهی من را عذاب کنی. اینجوری حرف میزند، نه اینکه بگوید من خوبم. میگوید تو اگر من را عذاب کنی، قدرتت اثبات میشود؟ میخواهی با عذاب من قدرتنمایی کنی؟ چه نیازی داری که با عذاب من قدرتنمایی کنی؟ من چه ارزشی دارم؟ اگر ببخشی کرم تو رو میآید و جلوه میکند.[۱۶] بعضی تعابیر هم که بینظیر است. تو اگر من را عذاب کنی دشمنان پیغمبر خوشحال میشوند. اگر من را ببخشی پیغمبر و اهلبیت خوشحال میشوند، پس بیا و اهلبیت را خوشحال کن.[۱۷] ادبیات را ببینید. همهاش از این نقطه است که خودش را ضعیف میبیند، محتاج و فقیر میبیند.
جهل خود، سرآمد همه جهلها
پس جهل پایه همه دشمنیهاست و پایه همه جهلها، جهل ما نسبت به خودمان است. این کلام امیرالمؤمنین است: «أعظَمُ الجَهلِ جَهلُ الإنسانِ أمرَ نَفسِهِ.»[۱۸] بدترین و بالاترین جهل، این است که انسان خودش را نمیشناسد. «وَ کفَی بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا یعْرِفَ قَدْرَهُ»؛[۱۹]، برای جاهل بودن همینقدر بس که اندازه و جایگاه خودش را نمیداند، خودش را نمیشناسد. این خیلی نکته مهمی است. ما معمولاً در تحلیلهای سیاسی و اجتماعی به این نکته توجه نمیکنیم. عقبه داستان را تا اینجا نمیآوریم که یک ریشهای در خودمان دارد. یک اختلالی در شناخت ما صورت گرفته و هر جا که یک اختلالی در شناخت ما هست، به اختلال شناخت من به خودم برمیگردد. حواسم نبوده که من کی هستم که نسبت به یک چیز دیگری اشتباه کردهام. این خودش یک بحث مفصلی دارد. ریشه تمام معرفتها این است که خودم را بشناسم و ریشه تمام جهالتها این است که خودم را نشناسم. چرا ادعای گزاف میکند؟ من چندروزه فلان مشکل را حل میکنم، لزوماً هم ممکن است دروغ نباشد و فکر میکند چندروزه میتواند فلان مشکل را حل کند، تحلیل غلطش از کجا آمده، میگوید ببین، من گفتگو بلدم، آدم خوشاخلاقی هستم، میروم مینشینیم صحبت میکنیم، دو تا چیز او میگوید، دو تا چیز من میگویم، دو تا چیز او میدهد، دو تا چیز من میدهم و تمام. من اینکاره هستم. اصل مشکل که کسی با او کار ندارد همین است. اصل عیب همین است. اصلاً تو کارهای نیستی. لاحول ولاقوه الابالله. خدا همهکاره است. «أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعًا [۲۰]، إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً»[۲۱]. تازه آنهم قواعدی دارد. همهاش فرمول دارد، دست من و تو نیست، فکر میکنم من میتوانم، من از عهده آن برمیآیم. کار من است. من اینکارهام، من بلدم، من اینکارهام. چقدر خداوند اینطور مواقع ما را میچلاند و جهالتهای ما را به رخمان میکشد. یکی از ابعاد اعجازانگیز ربوبیت خدا همین است. این ناتواناییها و نادانیهای ما را به رخمان میکشد. مگر نگفتی میتوانم بلند شو، مگر نگفتی میدانم، بگو ببینم. یک جاهایی با یکچیزهایی یقه ما را میگیرد. یک وقتهایی همهچیز طبق روال است، همهچیز روبهراه است، از یک جاهایی یکدفعه یک چیزی را خراب میکند. یک وقتهایی هم هیچی روبهراه نیست. پاسپورت داری، ویزا داری، بلیت هواپیما را داری، یک دفعه از یک جا یک مشکلی پیش میآید که نمیتوانی بروی سفر.
درک عجز، نشانه خودشناسی
ما یک سفر کربلا رفتیم، پاسپورت من تمام شده بود، رفتم تمدید کنم گفت کارت ملی، گفتم کارت ملی درخواست دادهام هنوز نیامده، گفت شناسنامه، شناسنامه را دید و گفت قدیمی است و باطل کرد، پاسپورت هم نداشتیم. مطمئن شدیم که کربلا دیگر جور نمیشود چون نه پاسپورت داشتیم، نه کارت ملی و نه شناسنامه. ولی رفتیم کربلا. همهچیز هم در طول سفر روبهراه بود. این قدرتنمایی خداست وقتی بخواهد ببرد میبرد. در روایت هم داریم و خیلی هم جالب است. اصلاً این خدا خیلی فرق دارد. بهقولمعروف این خدا تمام زور خودش را گذاشته که ما را آچمز کند. البته این عبارت غلطی است. اصلاً آیه قرآن است که «ٱللَّهُ یستَهزِئُ بِهِم»[۲۲] خدا دارد مسخره میکند. یکی از اقسام مسخره کردن خدا این است که میگوید چی شد؟ بلد نبودی؟ جا خوردی؟ در روایت داریم که خداوند متعال برای مؤمن هیچوقت از یک دریچه دو بار روزی نمیدهد. «أَبَی اَللَّهُ أَنْ یرْزُقَ عَبْدَهُ اَلْمُؤْمِنَ إِلاَّ مِنْ حَیثُ لاٰ یحْتَسِبُ»[۲۳] چرا؟ چون اگر یک بار از این دریچه دارد دوباره نگوید پس از اینجا روزی میآید. گاهی روزی از زیر ستون میآید، گاهی از زیر میز میآید. گاهی از درمیآید. از هزار جای دیگر. میگوید من دارم روزی میدهم. تو به در و میز و ستون نگاه نکن. به من نگاه کن. این مسخره کردن خداست. میگوید برو روزیات را از زیر ستون بردار. چی شد نبود؟ خدایا من بدبخت و بیچارهام، برو از جیب برادرت بردار. اینکه بدبختتر و نفلهتر از من بود و همیشه از من پولتوجیبی میگرفت. حالا من اراده کردهام از جیب این به تو پول بدهم. من هستم.
تو باید اقرار کنی که من نمیتوانم. زبان حال ما در مناجات با خدا به این صورت است. میگوییم خدایا خلق کردهای باید روزی هم بدهی. اذیت نکن و بده بیاید. طلب روزی که میکند اینجوری است. تعقیبات نماز عشاء چیست؟ میگوید خدایا، من زورم نمیرسد و توان هم ندارم که خیلی بگردم، میخواهم بیایم و مشغول عبادت باشم. من نمیتوانم من را اینطرف و آنطرف پاس نده، من میدانم که دست خودت است. خودت درست کن.[۲۴]
بعضی دعاها مثل این است که ما چک خودمان را میگذاریم روی میز خدا که پاس کنیم. با گردنکلفتی میگوییم این چک با امضاء تو است و خودت گفتی «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکمْ»[۲۵]. کجا معصوم اینجوری دعا کرده؟ میگوید تو میتوانی ندهی، همهچیز دست تو است، اینها همهاش عبارات دعای ابوحمزه است، ولی تو خودت به ما گفتی که اگر گدا به شما رو میزند رد نکن، از تو که خدای کریم بعید است به ما بگویی گدا را رد نکن، بعد خودمان که برای گدایی آمدهای ما را رد کنی.[۲۶] ادبیاتی است که هر طرفش را نگاه میکنی، متوجه میشوی که این آدم چقدر ضعیف است، چقدر ندار است، چقدر ناتوان است.
مرحوم علامه طباطبایی قائل است که اسم اعظم همین است. میگوید اسم اعظم ممکن است لفظ هم داشته باشد که به آن کاری نداریم، ولی حقیقت اسم اعظم همین است.[۲۷] در این حال هرچه بگوید و هرچه بخواهد حل است. این حالش اینجوری است. با همه وجود احساس میکند که من هیچی ندارم. هیچ کاری نمیتوانم بکنم، اینجا خدا میگوید تو هر کاری بگویی من انجام میدهم. تو همین یکی را بگو.
مرحوم آیتالله بهاءالدینی اینطور شنیدم که پسری داشتند که در بیمار بوده و در حال از دنیا رفتن بوده است، فکر کنم از مرحوم آیتالله فاطمی نیا شنیدهام. روح همهشان مهمان امام حسین باشد، اینطور در ذهنم است که آقای فاطمی نیا میگفتند آقای بهاءالدینی آمد بچه را نگاه کرد، منتظر بودند ذکری یا دعایی بگویند. بچه یا مُرده بود یا رو به مُوت بود. ایشان نگاهی کرد و گفت چقدر انسان ضعیف است و بلند شد رفت. میگویند همان موقع بچه خوب شد.[۲۸] ایشان ذکر اصلی را گفته بود. خدا همه کارها را میکند که ما متوجه همین بشویم، ذکر همین است. چقدر ما ضعیف هستیم. هیچکس نمیتواند هیچ کاری بکند. این همان باور است و این ادراک درست من نسبت به خودم است و ریشه همه اشتباهات من نفهمیدن همین نکته است، ریشه همه دشمنیها همین است. ریشه دشمنی با امیرالمؤمنین هم همین است. نفهمیده که چقدر ضعیف است و چقدر نادان است. چقدر نیاز دارد و چقدر محتاج است. چند تا نکته عرض کنم و بحث را تمام کنم.
در مورد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) ما اگر خودمان را خوب بشناسیم، نسبتمان را با فاطمه زهرا پیدا میکنیم. ما فکر میکنیم بالاخره کارهایمان را خودمان میکنیم و داریم زندگی میکنیم. یک وقتهایی که زورمان نمیرسد میرویم سراغ اهلبیت. اکثر ما باورمان همین است. برای بچه اقدام میکنیم، شش ماه، یک سال، دو سال، وقتی به پنج سال رسید، احساس میکنم اهلبیت باید کمک کنند و یک کاری بکنند. اگر روز اول اقدام میکرد و به نتیجه میرسید، میگفت من اقدام کردم و حاصل شد. درحالیکه روز اولش هم از تو نبود و روز صدم هم از تو نیست و بعد از ده سال هم از تو نیست.
قدرتنمایی خداوند اینگونه است که به ابراهیم پیرمرد صدسال بچه نداده[۲۹]، همسرش هم جوان که بوده نازا بوده و الآن پیرزن است. بعد ابراهیم میگوید خبر داری که فرزند در راه داری؟ فَصَکّتْ وَجْهَها[۳۰]، همسر ابراهیم زد به صورت خودش و گفت خدا مرگم بدهد! با صدسال سن[۳۱] حالا میخواهم بچهدار بشوم؟ مرد غریبه آمده بودند منزل ابراهیم مهمان بودند و بشارت دادند که فرزند دار میشوی. حالا این زن اول فکر میکند اینها برای استفتاء از حضرت ابراهیم یا برای مشاوره آمدهاند و یا گرفتاری خانوادگی دارند، نه. آمده خبر بدهد که همسر شما حامله است. همانجا که میگوید «فَضَحِکتْ» در برخی تفاسیر شیعه نوشتهاند که همانجا خون زنانگی دید[۳۲] و ظاهراً آن لحظه هنوز باردار نبوده و بعداً باردار میشود. البته یک روایتی هم دارد به خاطر همین تعجبی که کرد[۳۳]، فرزند او اسحاق بود، خدا یک گرفتاریهایی در نسل او قرار داد که بنیاسرائیل هستند. آیات قرآن میگوید «قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»[۳۴] از امر خدا تعجب میکنی؟ میگوید من جوان که بودم نازا بودم، ابراهیم میگوید خدا که جوان و پیر ندارد، خدایی که بدون شوهر به مریم فرزند داده، خود تو هم همینقدر عجیبی. یکجوری میگوید من که خود طبیعیام. انگار همه را بشر ساخته و او را خدا ساخته. همه را خدا ساخته. انگار خدا مینشیند اینها را سرهم میکند و بعد میبیند جفت نشد و بشر نمیشود. آنقدر سرهم میکند تا بالاخره یکی درست بشود و بعد بگوید آخ جون بشر درست شد. خدا اراده کند محقق میشود. خدا فرق میکند. چرا؟ چون ما احساس میکنیم خیلی کارها از دست ما برمیآید. به امام هم که میخواهیم مراجعه کنیم میگوییم ببین هشتاد درصد مسائل زندگی حل است و بیست درصد میماند که آن هم خودم مراجعه میکنم، همان کاری که خلیفه دوم با امیرالمؤمنین کرد، گفت ما که سیاست، حکومت، مملکت، اینها را که بلدیم، بیست درصد میماند که آن را من خودم به شما ارجاع میدهم. این را اقدام بکنید یا نکنید میفرستم خدمت شما.[۳۵]
نادانی بشر همین است. اینکه نمیدانی کی است و چی است. یا نمیداند در هرلحظه به خدا محتاج است و به امام که واسطه بین او و خداست محتاج است. در هر قدمی محتاج است و در هر ذرهای محتاج است که این بحث مفصلی است که شبهای بعد باید به آن بپردازیم.
چند کلمه نکات دیگری هست که عرض کنم و بحث را تمام کنیم، چون ممکن است چنددقیقهای طول بکشد.
درک نقش اهلبیت علیهمالسلام در زندگی ما
ما در خیلی از مسائل زندگی خودمان، نقش اهلبیت (علیهمالسلام) را خیلی جدی نمیبینیم. در یک سری مسائل خاص مثل بیماری و اینها. احساس میکنیم یک ربطی هم باید داشته باشد و از یک کسی یک چیزی میخواهیم، مثلاً از حضرت عباس (علیهالسلام) که خیلی پرزور بوده است.
یک نفر گفته بود برای زندانیها به موسی بن جعفر متوسل میشوید، این آقا خودش وقتی در دنیا بود که همهاش زندان بود! این نمیفهمد. نمیداند که اتفاقاً قاعده و سری در همین است که حالا بحث مفصلی است. ولی این منظورش این است که اگر این آقا میتوانست چرا خودش در زندان بود؟ یک روایتی هم دارد. مضمون روایتی است که اگر یادم بود در شبهای بعد برای شما میگویم. همین را متلک میانداختند در دورههایی. نمیداند، نمیشناسد و فکر میکند هرکسی با چیزی که تناسب دارد باید عمل کند، نمیداند که همه قدرت عالم در چنگ اینهاست چون در چنگ خدا هستند.
اگر انسان فهمید که چقدر ضعیف است، تازه میفهمد که چقدر به اینها محتاج است. اینکه فرمود نمک سفرهتان را هم از ما بخواهید، همین را هم به آنها محتاج هستیم و همین هم از صدقهسر آنهاست. «بیمنه رزق الوری»[۳۶] مگر در زیارت جامعه کبیره نمیخوانیم که نزول باران و امثال آن، همه به عنایت امام زمان و به اراده ایشان است.[۳۷] این بارانی که میبارد. میگوید ابر آمد و باران بارید، کی اجازه داد که ابر بیاید؟ با اراده و اجازه کی بود؟ ما محتاج هستیم. اینها مادیات است و معنویات از این شدیدتر. انگار تا کارد به استخوان نرسد، نمیآییم. این یکی از گرفتاریهای ماست. از همان ابتدا شیرفهم نمیشویم. خودمان سرمان را پایین میاندازیم و گردن را کج میکنیم که آقا من نمیتوانم.
بعضی روایات دارد که بعضی وقتها خداوند متعال بعضی گرفتاریها را که ایجاد میکند به خاطر همین است. اگر از اول طرف همین را میگفت اینقدر گرفتار نمیشد. اول که فکر میکرد پولدار است، وام هم که میدهند، آن هم که هماهنگ است، فلانی هم که قول داده، اگر احیاناً جور نشد به فلانی هم میگوییم. خدا هم میگوید برو و قشنگ چرخهای خودت را بزن، قشنگ که آچمز شد، خدا یک پوزخندی به او میزند و میگوید ندادند؟ حالا فهمیدی کار دست کی است؟ بیا بگیر و برو. از یک جایی در باز میشود و مشکل حل میشود.
ماجرای عنایت حضرت زهرا سلاماللهعلیها به مجاهدان حزبالله لبنان
یک قضیهای را بگویم که به این ایام هم مرتبط است. توسل و توجه به اهلبیت ببینید اثرش چی است. مرحوم آقای ریشهری یک کتابی دارند به نام خاطرههای آموزنده. کتاب قشنگی است و مطالب جالبی دارد. در صفحه ۱۵ کتاب یک قضیهای را نقل میکنند که من از روی کتاب برای شما میخوانم.[۳۸]
این خاطراتی است که خود ایشان شنیده بود. میگوید:
«دو ماه بعد از پیروزی بزرگ حزبالله لبنان در جنگ ۳۳ روزه بر صهیونیستها، در تاریخ ۲۳/۷/۱۳۸۵ که ۲۱ رمضان ۱۴۲۸ میشود، آقای سید حسن نصرالله رهبر حزبالله در ضیافت افطاری در تهران حضور یافت. اینجانب (آقای ریشهری) که در جلسه حضور داشتم از ایشان عامل پایان یافتن جنگ ۳۳ روزه را پرسیدم. گفتم چی شد که یک دفعه جنگ تمام شد؟ ایشان پاسخ داد، جنگ را حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) پایان داد. این پاسخ برای ما شگفتانگیز بود. البته من پیشازاین بهطور اجمال عنایت حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) را شنیده بودم.»
از ویژگیهای خوبی که آقای ریشهری دارند این است که خیلی اهل دقت بوده، ضبط دقیق داشته است. دو بار این قضیه را نقل میکند. یکبار قضیه را از قول سید حسن نصرالله تعریف میکند و یکبار از قول حاج ابوالفضل که اصل قضیه برای او پیشآمده، یعنی بعداً رفته لبنان حاج ابوالفضل را پیداکرده که بنده هر دو را برای شما میخوانم و هر دو جالب است و به این ایام هم ربط دارد و نکاتی هم دارد.
«ایشان در تبیین چگونگی آتشبس در جنگ فرمود: انشاءالله مردم غزه هم برسند به این موضوع که باید به اهلبیت پناه بیاورند. خیلی کارشان جلو میافتد. اسرائیل در جنگ زمینی پیشرفتی نداشت. هزار نفر در برابر چهل هزار نفر مقاومت میکردند، اما در روزهای پایانی جنگ با هلی برد شبانه که از پشت نیرو میرساند، پشت نیروهای ما نیرو پیاده میکرد، این اقدام برای ما خیلی خطرناک بود، چون در آن زمان برای ما زدن هلیکوپترهای اسرائیلی در شب امکانپذیر نبود.
بعد شروع کرد این را از قول فرمانده عملیات جنوب لبنان تعریف کرد. فرمانده جنوب آقای حاج ابوالفضل است. میگوید بعد از نماز مغرب و عشاء برای رفع خستگی قدری استراحت کردم، در عالم رؤیا به محضر حضرت زینب مشرف شدم و از ایشان خواستم که برای حمایت از نیروهای حزبالله کاری انجام بدهند. ایشان فرمود از من کاری ساخته نیست؛ و اشاره کرد به مادرش حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) که مشکل را با ایشان حل کنید. میگفت به خودم گفتم حضرت زینب ماجرای کربلا را دیده لذا، مشکلات ما برایش اهمیت زیادی ندارد.»
بعد که از قول خودش نقل میکند خیلی قشنگتر است، الآن دارم اجمالی میگویم و رد میشوم.
«میگوید خدمت حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) رفتم و به ایشان شکایت کردم. ایشان فرمود خدا با شماست و ما هم برای شما دعا میکنیم. مجدداً اصرار کردم.»
خود این اصرار یک سری دارد.
«مجدداً اصرار کردم، ایشان فرمود ببینم. بار سوم ضمن اصرار پیشنهاد کردم که لااقل یکی از هلیکوپترهای دشمن را که با آنها نیرو هلی برد میکند ساقط کنید.
ایشان در پاسخ این پیشنهاد فرمود بسیار خوب. در این حال حضرتش دستمالی را از زیر چادر بیرون آورد و بهطرف بالا پرتاب کرد.»
این را حاج قاسم هم در یک فیلمی تعریف میکنند.
«و فرمود خواسته شما انجام شد. از خواب بیدار شدم، به اتاق دیگری که جمعی از فرماندهان حضور داشتند آمدم، ماجرا را توضیح دادم، همان موقع تلفن زنگ زد، یکی از حاضرین تلفن را برداشت، چندکلمهای صحبت کرد و حالش دگرگون شد و به سجده افتاد. سپس گفت هلیکوپتر دشمن ساقط شد. بعد معلوم شد در همان لحظهای که حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) دستمال را به آسمان پرتاب کرده، یکی از هلیکوپترهای دشمن توسط یکی از نیروهای حزبالله به گونهای معجزهآسا هدف قرار گرفته.»
ما فکر میکنیم حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) زدند. این موشکی که این زد، آن دستمال حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) کار را کرد و این موشک ظاهر دستمال است؛ یعنی موشک را کی زد؟ هلیکوپتر را دستمال حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) زد یا نیروی حزبالله؟ خدا به پیغمبرش چی میگوید؟ «وَمَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ وَلَٰکنَّ ٱللَّهَ رَمَیٰ»[۳۹]. تو یک خاکی پاشیدی، ولی من زدم. ما فکر میکنیم بقیه تیر و موشکی که ما میزنیم، این را خودمان زدهایم. داعشیها را ما زدهایم، یک وقتهایی هم شرایط طوری میشود که اهلبیت کمک میکنند، درصورتیکه همه را آنها زدهاند. او اشراف دارد به این جسم و روح و فکر و فهم و دست و قوه و بازوی تو. او به نتیجه میرساند، اراده اوست که در خواب به این شخص به این صورت نشان دادهاند.
اینها چرا پیش میآید؟ چون خودمان را نمیشناسیم؛ یعنی چی؟ یعنی فکر میکنیم ما کارهای هستیم درحالیکه همهکاره آنها هستند. حالا داستان چه بود؟
میگوید:
«شخصی که هلیکوپتر را ساقط کرد در توضیح این اقدام میگفت در اتاق بودم به دلم القاء شد»
دل دست کی است؟ همه نکته همینجاست که اینجا را هیچکس راه ندارد و این اختصاصی اهلبیت است. اینجا خط قرمز و قرق گاه خدا، دل است. شیطان هم وقتی نفوذ پیدا کرد به آدمیزاد، خداوند گفت هر جا خون جاری است برو، «مجریالدم»[۴۰]، یعنی در تمام بدن ما شیطان جاری است. دل را گفت اینجا مال خودم است و نمیتوانی بروی، این مال خودم است.
در این دلی که کسی را راه نمیدهد، چه کسانی را راه داده؟ اهلبیت را. دلها را متمایل به اینها آفریده و دلها را دست اینها داده است. میگوید: به دلم القاء شد که موشکی بردارم و بروم بیرون.
ببینید داستان چقدر عجیب است. کی به فکرش خطور میکند که چنین کاری بکند. آنها وقتی میخواهند قدرتنمایی بکنند و عجز ما را نشان بدهند و نشان بدهند که ما چقدر بیچاره هستیم از این کارها میکنند.
«به دلم القاء شد موشک را بردارم و بروم بیرون. بیرون رفتم و احساس کردم موشک علامت میدهد ولی در آسمان چیزی پیدا نیست. شلیک کردم، ناگاه دیدم چیزی در آسمان آتش گرفت و باسرنشینها سقوط کرد.»
آقای ریشهری میگوید:
«اینجانب مایل بودم این کرامت بزرگ را از زبان حاج ابوالفضل فرمانده عملیات جنوب بشنوم تا اینکه در تاریخ ۴/۱/۱۳۸۸ یعنی سه سال بعد، در بازدیدی که از مناطق عملیاتی جنگ ۳۳ روزه داشتم موفق شدم در شهر صور با ایشان دیدار کوتاهی داشته باشم. وی از طریق مطالعه کتاب میزانالحکمه با نام من آشنا بود. ضمن گفتگو او (حاج ابوالفضل) را شخصی آگاه و دوستداشتنی یافتم. به ایشان عرض کردم از موقعی که جریان رؤیای شما در مورد چگونگی پایان یافتن جنگ ۳۳ روزه از آقای سید حسن نصرالله شنیدم، مترصد بودم که شما را زیارت کنم و ماجرا را از زبان شما بشنوم.
ایشان بهتفصیل ماجرا را به زبان عربی تعریف کرد که ترجمه آن چنین است:
شب جمعه بود، پنجشنبهشب ۱۹/۵/۱۳۸۵. پانزده رجب ۱۴۲۷. پانزده رجب روز رحلت حضرت زینب (سلاماللهعلیها) است. حضرت زینب را در همان شب در خواب دیده بود. سه روز مانده به پایان جنگ. از اتاقم به اتاق دیگری رفتم تا نماز مغرب و عشاء را بخوانم. برادرانم یعنی فرماندهان جبهه روزه مستحبی گرفته بودند.»
حالا چهارتا احمق میگویند روزه و دعا و صدقه و اینها چه خاصیتی دارد؟ یک جا از قول آقای بهجت نقلقول کردم که ایشان فرموده وقتی در ترافیک گیر میافتی برای رفع ترافیک مداومت کنید بر ذکر شریف صلوات. یکی از رفقا بعد از جلسه آمد و گفت یک پیرمرد که انتهای جلسه نشسته بود وقتی این را گفتی، میگفت: جاده که نسازیم، خیابان هم درست نکنیم و فقط صلوات بفرستیم ترافیک هم حل میشود.
نه. اگر از عقلت استفاده نکنی که اصلاً مسلمان نیستی. فرمود کسی که عمل نمیکند اصلاً دعایش مستجاب نیست[۴۱]، چون کفران نعمت کرده و کافر است. خدا به تو نعمت داده و میگویی این را میگذارم توی جیبم. همین را استفاده کن، از عقل استفاده میکنند، جاده درست میکنند، خیابان درست میکنند، همه اینها سر جای خودش، تو فکر میکنی ترافیک برای چی است و حل ترافیک با چی است؟ اگر جادهها را گشاد کنند مشکل حل میشود؟ یک عوامل ملکوتی دارد، به بالاها هم ربط دارد که در این مورد باید مفصل صحبت کنیم. اصل قضیه و اصل گره در عالم ملکوت است. اصل گشایش هم در عالم ملکوت است.
حاج ابوالفضل میگوید:
«روزه مستحبی گرفته بودند و در اتاق دیگری بودند و من روزه نبودم. گفتم چند دقیقه استراحت کنم تا در افطار از آنها عقب نمانم. در همان مصلی دراز کشیدم و نفهمیدم که خواب رفتم یا بیدار بودم، چون فرصتی برای خوابیدن نبود.»
اینقدر قضیه جالب است، شاید خواب هم نبوده.
«در همین حال بین خوابوبیداری متوسل به خانم حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) شدم و درخواست شفاعت کردم.»
شفاعت یعنی سررشته همه اسباب دست شماست، از یک کانال دیگر که شما میدانید من نمیدانم، شما از یک کانال دیگر حل کنید. شفاعت که فقط مال قیامت نیست.
«دیدم حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) در قسمت راست اتاق، در حدود دو متر فاصله از من ایستاده و خانم زینب (سلاماللهعلیها) هم در سمت راست ایشان ایستاده است. با خود گفتم دیدن خانم زینب (سلاماللهعلیها) غمها را برطرف میکند. به حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) سلام کردم و عرض کردم ما شیعیان در سختی جانفرسایی هستیم. همه مشکل ما با دیگران هم به خاطر شما و دوستی شماست. چون سنگ شما را به سینه میزنیم، پدر ما را درمیآورند. فرمود میدانم. رهایتان نمیکنم و همواره برایتان دعا میکنم.»
یعنی بعدازاین دیگر هیچی لازم نیست و همین یکی کفایت میکند. رهایتان نمیکنم. کسی که همهچیز در دست اوست، کلید همه قفلهای عالم توی مشت اوست این را میگوید.
«عرض کردم ما همین الآن طاقتمان سر آمده، انقطاع. فرمود نترس.
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) بسیار مهربان و دلسوز بود، اما چهرهاش بسیار گرفته و غمگین بود. احساس کردم صدها سال از عمرش گذشته. با خودم گفتم این خانم غمها و ماتم حسین (علیهالسلام) را در کربلا تحمل کرده و به مصیبتها عادت کرده، شایسته است که من از ایشان بیشتر بخواهم. همینطور دودل بودم که از ایشان خواستم بیشتر مساعدت و عنایت بفرمایند. ایشان اشاره کردند به مادرشان حضرت فاطمه (س).
خدمت ایشان رفتم و مشکلات جنگ را توضیح دادم، حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) وقتی دید من در وضعیت ناگواری هستم از زیر یقه چادرش دستمال نازک زردرنگی را بیرون آورد.»
خود رنگ زرد هم داستان دارد.
«و فرمود: تمام شد. تو آرام باش من در مورد پرواز [هلیکوپترها] اقدام میکنم.
در این حال ایشان متوجه آسمان شد و فرمود: بسمالله الرحمن الرحیم و با دستش کاری انجام داد [دستمال را به آسمان پرتاب کرد] و مجدداً بازگرداند و به من فرمود: شما انشاءالله در امان هستید.
پس از چند لحظه، دیگر ایشان را در اتاق ندیدم و شروع کردم به گریه کردن و از خدای پاک و والا سپاسگزاری کردم. سپس وارد اتاق دیگر شدم که چهار نفر از مسئولان آنجا بودند.
حاج مالک، سید علاء بن سید ابراهیم و ابو محمد نشسته بودند و میخواستند غذا بخورند. آنچه دیده بودم را برای آنان تعریف کردم. پس از پانزده دقیقه از منطقه عملیات تماس گرفتند و گفتند: همین الآن هواپیمای اسکورسی اسرائیل، به نام «پرنده یعصور»، سقوط کرد. آنها گفتند این هواپیما، پنجاه نفر خدمه پرواز داشت.
برادر مالک مسئول «قوات نصر» تلفن را گرفت و اللهاکبر سر داد و سجده شکر بهجا آورد و گفت: این از برکات اهلبیت علیهمالسلام است که به دعاهای شما و رهبری به دست آمد.
آن برادر که موشک شلیک کرد در روستایی نزدیک روستای یاطر و روستای بیت لیف بود که هواپیماهای اسرائیلی آنجا در حال پرواز بودند.»
این کار اهلبیت است. یک بشارت هم بدهم، یکی از دوستان که گاهی در این جلسات هم شرکت میکنند، خانمش معمولاً خوابهای خوبی میبیند. میگوید روز پانزده مهر، ۷ اکتبر، خانمم ساعت هفت یا هشت صبح بود که تلفن زد به من. معمولاً هم این خانم خوابهای خوبی میبیند. این آقا میگفت خانمم زنگ زد و گفت فلسطین خبری است؟ گفتم همه فهمیدند، طوفان الاقصی اتفاق افتاده، مگر متوجه نشدی؟ میگوید نه میپرسد پس از کجا سؤال میکنی خبری شده؟
گفت من خواب بودم دیدم نقشه کره زمین است، نقشه اسرائیل است و حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) روی نقشه اسرائیل ایستاده بودند و یک تکان به چادرشان دادند تمام اسرائیل موشکباران شد. از خواب پریدم و گفتم حتماً در فلسطین اتفاقاتی افتاده است.
اگر کسی این نیاز را فهمید، تازه متوجه میشود که ما در این عالم یک دلسوز و محب واقعی داریم که با همه وجود خیرخواه ما است و آن هم اهلبیت هستند و در رأس همه آنها هم حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) هستند. این محبت مادری تعارف و مجاز و اینها نیست، این کاملاً واقعی است.
فیلمی که حاج قاسم هایهای گریه میکرد و میگفت من در فلان عملیات محبت مادری حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را دیدم، دیدم که چه میکند. توضیح نداده که چی دیده، ولی میگوید محبت مادری را دیدم و همه هم در نقلهای تاریخی وقتیکه یک عده دلشکسته بودند و کم آورده بودند و نیاز به کمک داشتند، محبت مادری حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را درک کرده بودند.
روضه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
امشب مادر زائر پسر است. امشب شب جمعه است. مادر خلوتی با این بچه دارد و صدا میزند «بُنَیَّ قتلوکَ و ما عَرَفوکَ»[۴۲]. تو را کشتند و نشناختند. ندانستند تو کی هستی و چه محبتی داری.
یک قضیهای را از محبت مادری نقل کنم. این را خیلیها نقل کردهاند[۴۳] و مرحوم شیخ عباس هم در نفس المهموم این قضیه را نقل کرده[۴۴]، مرحوم مجلسی هم در جلد ۴۵ بحار نقل کرده[۴۵]، قضیه مربوط به کاروان اسرای کربلاست. میگوید حضرت سکینه در دمشق بعد از چند روزی که اینها از قضیه ورودشان به دمشق گذشته، خوابی میبیند.
میدانید که قضیه دمشق چقدر برای این خانواده سخت و سنگین بود. میگوید در خواب دیدم پنج ناقه و مرکب از نور دارد میآید سمت من و بر هرکدام یک پیرمرد نشسته و ملائکه هم دور اینها و یک تعداد خادم در اطراف اینها هستند و با اینها حرکت میکنند. اینها آمدند سمت ما و آن خادمها هم آمدند سمت ما و به من نزدیک شدند و به من گفت «یَا سُکَیْنَهُ إِنَّ جَدَّکِ یُسَلِّمُ عَلَیْکِ» به من گفت سکینه جد تو یعنی پیغمبر، به تو سلام میرساند. من گفتم «عَلَی رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ» و من گفتم سلام بر پیغمبر. بعد پرسیدم تو کی هستی؟ گفت من یکی از کنیزان بهشتی و خادمان بهشتی هستم. گفتم این افرادی که روی مرکبها هستند کی هستند؟ گفت اولی حضرت آدم است، نفر دوم حضرت ابراهیم است، نفر سوم حضرت موسی است، نفر چهارم عیسی روحالله است. گفتم این کی است که دست به محاسنش گرفته. «یسْقُطُ مَرَّهً وَ یقُومُ أُخْرَی» میخورد زمین و بلند میشود؟ گفت «جَدُّکِ رَسُولُ اللَّهِ (ص)». این مصائبی که این خانواده در شام دیدند. فرمود این جد تو پیغمبر است؛ و گفتم «وَ أَیْنَ هُمْ قَاصِدُونَ؟» اینها کجا دارند میروند. از روایت اینطور فهمیده میشود که ظاهراً شب جمعه بوده است. پاسخ داد: «إِلَی أَبِیکِ الْحُسَیْنِ»، اینها دارند میروند. کربلا.
حالا بروید در عمق روایت و بسوزید و بروید در مصیبت فاطمیه. میگوید «فَأَقْبَلْتُ أَسْعَی فِی طَلَبِهِ» شروع کردم به دنبال او دویدن که به او بگویم یا رسولالله بعد از تو با ما چهها که نکردند. میگوید داشتم میرفتم که دیدم پنج هودج دیگر وارد شد. پنج مرکب نورانی دیگر وارد شد که داخل هرکدام یک زن بود. گفتم «مَنْ هَذِهِ النِّسْوَهُ الْمُقْبِلَاتُ؟» گفت «الْأُولَی حَوَّاءُ أُمُّ الْبَشَرِ»، گفت اولی حضرت حوا است. «وَ الثَّانِیَهُ آسِیَهُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ»، دومی حضرت آسیه «وَ الثَّالِثَهُ مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ»، سومی مریم و «وَ الرَّابِعَهُ خَدِیجَهُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ»، چهارمی حضرت خدیجه «وَ الْخَامِسَهُ الْوَاضِعَهُ یَدَهَا عَلَی رَأْسِهَا تَسْقُطُ مَرَّهً وَ تَقُومُ مَرَّهً وَ تَقُومُ أُخْرَی»، دیدم یک خانمی هم هست که بر سر میزند و مینشیند و بلند میشود. گفتم این خانم کی است که بر سر میزند؟ گفت: «جَدَّتُکِ فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ أُمُّ أَبِیکِ.» این مادر پدر تو فاطمه (سلاماللهعلیها) است. آنجا رفت به پیغمبر بگوید نشد.
سکینه میگوید اینجا گفتم: «وَ اللَّهِ لَأُخْبِرَنَّهَا مَا صُنِعَ بِنَا» میروم و به مادرم میگویم با ما چه کردند. این همان خانمی است که به بچههای حزبالله لبنان گفته بود ما شما را رها نمیکنیم. حواسمان به شما هست و شما را دعا میکنیم. اینجا بچههای خودش دارند سیلی میخورند. «فَلَحِقْتُهَا وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْهَا أَبْکِی» رسیدم به مادرم و در مقابل او شروع کردم به گریه. گفتم: یَا أُمَّتَاهْ جَحَدُوا وَاللَّهِ حَقَّنَا» مادر! به خدا حق ما را انکار کردند. «یَا أُمَّتَاهْ بَدَّدُوا وَاللَّهِ شَمْلَنَا» ای مادر! ما را پراکنده کردند. مردان ما را گرفتند و کاروان ما چطور وارد کربلا شد و چطور برگشت. «یَا أُمَّتَاهْ اسْتَبَاحُوا وَاللَّهِ حَرِیمَنَا» ای مادر! به خدا حریم ما را هتک کردند. «یَا أُمَّتَاهْ قَتَلُوا وَاللَّهِ الْحُسَیْنَ أَبَانَا» مادر! به خدا که حسین پدرمان را کشتند.
میگوید مادر خطاب کرد و فرمود: «کُفِّی صَوْتَکِ یَا سُکَیْنَهُ فَقَدْ أَقْرَحْتِ کَبِدِی» فرمود مادر آرام بگیر، جگرم را تکهتکه کردی. «وَ قَطَعْتِ نِیَاطَ قَلْبِی»، بندهای دلم را پاره کردی. میگوید چیزی به من نشان داد. آنجا دستمال زرد را قبلاً گفتم خدمت شما، که بیرون کشید و کار تمام شد. دیدم مادرم چیزی به من نشان داد و گفت: «هَذَا قَمِیصُ أَبِیکِ الْحُسَیْنُ مَعیِ» این پیراهن پدرت حسین است. «لَا یُفَارِقُنِی حَتَّی أَلْقَی اللَّهَ بِهِ» فرمود این را از خودم جدا نمیکنم تا قیامت بشود و این را بیرون بیاورم و در پیشگاه خدا نشان بدهم. انتقام این پیراهن و لباس را بگیرم.
این کدام پیراهن است؟ ظاهراً همان پیراهنی است که خود مادر برای اباعبدالله دوخته بوده است. خیلی قرائن برای این داریم. چون سالها هم گذشته، لباس مندرس شده بوده.داستان این پیراهن چی است؟ وقتی خواست به میدان برود، به خواهرش زینب فرمود یک پیراهن کهنه بیاور که من زیر همه لباسهایم بپوشم.[۴۶] میخواهم لباسی باشد که کسی به آن رغبت نکند و آنقدر ظاهرش آشفته است و مندرس است که بگویند دیگر ارزش ندارد، مخصوصاً در یک بدنی که پر از نیزه و تیر و شمشیر است و زخم برداشته، کسی به این لباس طمع نکند، میخواهم تنم روی زمین عریان نشود و من را عریان نکنم.
جان به قربان آقایی که «قتلوه عطشانا و طرحوه عریانا»[۴۷]، با لب تشنه کشتند و با تن عریان رها کردند.الا لعنت الله علی القوم الظالمین. وسَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبون.[۴۸]
خدایا در فرج امام زمان تعجیل بفرما!
قلب نازنیشان از ما راضی بفرما!
عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده!
نسل ما را از نوکران حضرتش قرار بده!
اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، ذوی الحقوق، ذوی الارحام این شب جمعه کربلا مهمان اباعبدالله و فاطمه زهرا قرار بده!
شب اول قبر فاطمه زهرا را به فریاد ما برسان!
مریضهای اسلام را به آبروی زینب کبری (سلاماللهعلیها) و فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) شفای عاجل و کامل عنایت بفرما!
شر ظالمین خصوصاً آمریکا و اسرائیل را به خودشان برگردان!
به آبروی زهرای اطهر ریشه اینها را بکن!
امت اسلام فتح و ظفر نهایی عاجلاً عنایت بفرما!
رهبر عزیز انقلابمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما!
مریضهای اسلام شفای عاجل و کامل عنایت بفرما!
هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن!
[۱]. نهجالبلاغه، حکمت ۱۷۲.
[۲]. سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه ع یقُولُ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ کیفَ خَلَقَ اللَّه تَبَارَک وتَعَالَی هَذَا الْخَلْقَ لَمْ یلُمْ أَحَدٌ أَحَداً فَقُلْتُ أَصْلَحَک اللَّه فَکیفَ ذَاک فَقَالَ إِنَّ اللَّه تَبَارَک وتَعَالَی خَلَقَ أَجْزَاءً بَلَغَ بِهَا تِسْعَهً وأَرْبَعِینَ جُزْءاً ثُمَّ جَعَلَ الأَجْزَاءَ أَعْشَاراً فَجَعَلَ الْجُزْءَ عَشْرَهَ أَعْشَارٍ ثُمَّ قَسَمَه بَینَ الْخَلْقِ فَجَعَلَ فِی رَجُلٍ عُشْرَ جُزْءٍ وفِی آخَرَ عُشْرَی جُزْءٍ حَتَّی بَلَغَ بِه جُزْءاً تَامّاً وفِی آخَرَ جُزْءاً وعُشْرَ جُزْءٍ وآخَرَ جُزْءاً وعُشْرَی جُزْءٍ وآخَرَ جُزْءاً وثَلَاثَهَ أَعْشَارِ جُزْءٍ حَتَّی بَلَغَ بِه جُزْءَینِ تَامَّینِ ثُمَّ بِحِسَابِ ذَلِک حَتَّی بَلَغَ بِأَرْفَعِهِمْ تِسْعَهً وأَرْبَعِینَ جُزْءاً فَمَنْ لَمْ یجْعَلْ فِیه إِلَّا عُشْرَ جُزْءٍ – لَمْ یقْدِرْ عَلَی أَنْ یکونَ مِثْلَ صَاحِبِ الْعُشْرَینِ وکذَلِک صَاحِبُ الْعُشْرَینِ لَا یکونُ مِثْلَ صَاحِبِ الثَّلَاثَهِ الأَعْشَارِ وکذَلِک مَنْ تَمَّ لَه جُزْءٌ لَا یقْدِرُ عَلَی أَنْ یکونَ مِثْلَ صَاحِبِ الْجُزْءَینِ ولَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّ اللَّه عَزَّ وجَلَّ خَلَقَ هَذَا الْخَلْقَ عَلَی هَذَا لَمْ یلُمْ أَحَدٌ أَحَداً. (کلینی، کافی، ج ۲، ص ۴۴).
[۳]. قال السجاد (علیه السلام)- وَ خَرَجْنَ النِّسْوَهْ مِنْ عِنْدِهَا فَأَرْسَلَتْ کُلُّ وَاحِدَهْ مِنْهُنَّ إِلَی یُوسُفَ (علیه السلام) سِرّاً مِنْ صَاحِبَتِهَا تَسْأَلُهُ الزِّیَارَهْ فَأَبَی عَلَیْهِنَّ وَ قَالَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ فَصَرَفَ اللهُ عَنْهُ کَیْدَهُن. (عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۱۷۴).
[۴]. دخل یوسف السجن وهو ابن اثنتی عشره سنه، ومکث فیه ثمان عشره سنه، وبقی بعد خروجه ثمانین سنه، فذلک مائه سنه وعشر سنین. (ابنبابویه، امالی، ص ۳۲۴).
[۵]. لاَ تُعَادُوا مَا تَجْهَلُونَ فَإِنَّ أَکثَرَ اَلْعِلْمِ فِیمَا لاَ تَعْرِفُونَ. (تمیمی آمدی، غررالحکم، ص ۷۴۸).
[۶]. موشک «شکرپایه» که بنام “R-Candy” شناخته میشود، یک پروژه ساده است که از نیترات پتاسیم یا KNO3 و پودر قند یا شکر بهعنوان سوخت استفاده میکند. رک:
[۷]. رک: ابنسینا، اشارات و تنبیهات، ج ۱ ص ۷۰.
[۸]. اربلی، کشف الغمه، ج ۳، ص ۱۳۹.
[۹]. سوره یونس، آیه ۳۹.
[۱۰]. ألعاقل یألف مثله، ألجاهل یمیل إلی شکله (تمیمی آمدی، غررالحکم، ص ۲۹).
[۱۱]. قال علی علیه السلام: العالِمُ ینْظُرُ بقَلبِهِ وخاطرِهِ، الجاهِلُ ینْظُرُ بعَینِهِ وناظرِهِ. (تمیمی آمدی، غررالحکم، ص ۶۶).
[۱۲]. و أنتَ تَعلَمُ ضَعفی عَن قَلیلٍ مِن بَلاءِ الدُّنیا و عُقوباتِها و ما یَجری فیها مِنَ المَکارِهِ عَلیٰ أهلِها، عَلیٰ أنَّ ذٰلِکَ بَلاءٌ و مَکروهٌ قَلیلٌ مَکثُهُ، یَسیرٌ بَقاؤُهُ، قَصیرٌ مُدَّتُه فَکَیفَ احتِمالی لِبَلاءِ الآخِرَهِ و جَلیلِ وُقوعِ المَکارِهِ فیها؟! (مفاتیحالجنان، دعای کمیل).
[۱۳]. روی أبو بکر بن عیاش عن أبی إسحاق قال کان شمر یصلی معنا ثم یقول اللهم إنک تعلم أنی شریف فاغفر لی قلت کیف یغفر الله لک وقد أعنت علی قتل ابن رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم قال ویحک فکیف نصنع إن أمراءنا هؤلاء أمرونا بأمر فلم نخالفهم ولو خالفناهم کنا شرا من هذه الحمر الشقاء قلت إن هذا لعذر قبیح فإنما الطاعه فی المعروف انتهی. (عسقلانی، ابن حجر، لسان المیزان، ج ۳، ص ۱۵۲ و ۱۵۳) و در منبعی دیگر نیز عبارت اینطور آمده است:
سمعت أبا اسحاق السبیعی یقول: کان شمر بن ذی الجوشن الضبابی لا یکاد أو لا یحضر الصلاه معنا، فیجیء بعد الصلاه فیصلی ثم یقول: اللّهم اغفر لی فانی کریم لم تلدنی اللئام، قال: فقلت له: انّک لسیء الرأی یوم تسارع إلی قتل ابن بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم، قال: دعنا منک یا أبا اسحاق فلو کنا کما تقول واصحابک کنا شرّا من الحمیر السقّاءات. (ابن سعد، ترجمه الامام الحسین و مقتله علیهالسلام، ص ۸۸)
[۱۴]. صحیفه سجادیه، دعای ۴۷، دعاؤه یوم العرفه.
[۱۵]. مفاتیحالجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
[۱۶]. فَإِنْ عَفَوْتَ فَخَیرُ رَاحِمٍ وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَغَیرُ ظَالِمٍ (همان).
[۱۷]. إِلهِی إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ فَفِی ذلِک سُرُورُ عَدُوِّک وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی الْجَنَّهَ فَفِی ذلِک سُرُورُ نَبِیک و َأَنَا وَاللّهِ أَعْلَمُ أَنَّ سُرُورَ نَبِیک أَحَبُّ إِلَیک مِنْ سُرُورِ عَدُوِّک. (مفاتیحالجنان، دعای ابوحمزه ثمالی)
[۱۸]. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم، ج ۱، ص ۱۸۹.
[۱۹]. نهج البلاغه، خطبه ۱۰۳.
[۲۰]. وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یحِبُّونَهُمْ کحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ (سوره بقره، آیه ۱۶۵).
[۲۱]. وَ لا یحْزُنْک قَوْلُهُمْ، إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (سوره یونس، آیه ۶۵).
[۲۲]. ٱللَّهُ یستَهزِئُ بِهِم وَیمُدُّهُم فِی طُغیٰنِهِم یعمَهُونَ (سوره بقره، آیه ۱۵).
[۲۳]. قَالَ اَلنَّبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ : أَبَی اَللَّهُ أَنْ یرْزُقَ عَبْدَهُ اَلْمُؤْمِنَ إِلاَّ مِنْ حَیثُ لاٰ یحْتَسِبُ (ورام، مسعود بن عیسی، تنبیه الخواطر، ج ۱، ص ۱۶۸).
[۲۴]. اللّهُمَّ اِنَّهُ لَیسَ لِی عِلْمٌ بِمَوْضِعِ رِزْقِی، وَاِنَّما اَطْلُبُهُ بِخَطَراتٍ تَخْطُرُ عَلَی قَلْبِی، فَاَجُولُ فِی طَلَبِهِ الْبُلْدانَ، فَاَنَا فِیما اَنَا طالِبٌ کالْحَیرانِ، لَااَدْرِی اَفِی سَهْلٍ هُوَ اَمْ فِی جَبَلٍ، اَمْ فِی اَرْضٍ اَمْ فِی سَماءٍ، اَمْ فِی بَرٍّ اَمْ فِی بَحْرٍ، وَعَلَی یدَی مَنْ، وَمِنْ قِبَلِ مَنْ، وَقَدْ عَلِمْتُ اَنَّ عِلْمَهُ عِنْدَک، وَاَسْبابَهُ بِیدِک، وَ اَنْتَ الَّذِی تَقْسِمُهُ بِلُطْفِک، وَتُسَبِّبُهُ بِرَحْمَتِک، اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَاجْعَلْ یا رَبِّ رِزْقَک لِی وَاسِعاً، وَمَطْلَبَهُ سَهْلاً، وَمَاْخَذَهُ قَرِیباً، وَلَا تُعَنِّنِی بِطَلبِ مَا لَمْ تُقَدِّرْ لِی فِیهِ رِزْقاً، فَاِنَّک غَنِی عَنْ عَذَابِی وَ اَنَا فَقِیرٌ اِلَی رَحْمَتِک، فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَجُدْ عَلَی عَبْدِک بِفَضْلِک، اِنَّک ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ. (مفاتیحالجنان، تعقیبات نماز عشا)
[۲۵]. وَ قالَ رَبُّکمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکمْ إِنَّ الَّذینَ یسْتَکبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ (سوره غافر، آیه ۶۰)
[۲۶]. وَ أَمَرْتَنا أَنْ لَانَرُدَّ سائِلاً عَنْ أَبْوابِنا وَ قَدْ جِئْتُک سائِلاً فَلَا تَرُدَّنِی إِلّا بِقَضاءِ حاجَتِی (مفاتیحالجنان، دعای ابوحمزه ثمالی)
[۲۷]. أن الله سبحانه وعد إجابه دعوه من دعاه کما فی قوله: أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ (البقره: ۱۸۶)، وهذا یتوقف علی دعاء وطلب حقیقی، وأن یکون الدعاء والطلب منه تعالی لا من غیره ـ کما تقدم فی تفسیر الآیه ـ فمن انقطع عن کل سبب واتصل بربه لحاجه من حوائجه فقد اتصل بحقیقه الاسم المناسب لحاجته فیؤثر الاسم بحقیقته ویستجاب له، وذلک حقیقه الدعاء بالاسم فعلی حسب حال الاسم الذی انقطع إلیه الداعی یکون حال التأثیر خصوصاً وعموما، ولو کان هذا الاسم هو الاسم الأعظم انقاد لحقیقته کل شیء واستجیب للداعی به دعاؤه علی الإطلاق. وعلی هذا یجب أن یحمل ما ورد من الروایات والأدعیه فی هذا الباب دون الاسم اللفظی أو مفهومه. (طباطبائی، محمدحسین، المیزان، ج ۸، ص ۳۵۶).
[۲۸]. رک: بیانات حجتالاسلام فاطمی نیا (https://www.aparat.com/v/H8Tug)
[۲۹]. دقس، فؤاد حمدو، آشنایی با زنان قرآنی، ص ۱۱۹. ترجمه فاطمه حیدری.
[۳۰]. فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّهٍ فَصَکّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ (سوره ذاریات، آیه ۲۹).
[۳۱]. دقس، فؤاد حمدو، آشنایی با زنان قرآنی، ص ۱۱۹. ترجمه فاطمه حیدری.
[۳۲]. عروسی حویزی، نورالثقلین، ج ۲، ص ۳۸۶.
[۳۳]. عن الفضلبنأبیقرهْ قال: سمعت أباعبدالله یَقُولُ: أَوْحَی اللَّهُ إِلَی إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) أَنَّهُ سَیُولَدُ لَکَ فَقَالَ لِسَارَهْ (سلام الله علیها) فَقَالَتْ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنَّهَا سَتَلِدُ وَ یُعَذَّبُ أَوْلَادُهَا أَرْبَعَمِائَهْ سَنَهْ بِرَدِّهَا الْکَلَامَ عَلَیَّ قَالَ فَلَمَّا طَالَ عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ الْعَذَابُ ضَجُّوا وَ بَکَوْا إِلَی اللَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی مُوسَی وَ هَارُونَ (علیها السلام) یُخَلِّصُهُمْ مِنْ فِرْعَوْنَ فَحَطَّ عَنْهُمْ سَبْعِینَ وَ مِائَهْ سَنَهْ قَالَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) هَکَذَا أَنْتُمْ لَوْ فَعَلْتُمْ لَفَرَّجَ اللَّهُ عَنَّا فَأَمَّا إِذْ لَمْ تَکُونُوا فَإِنَّ الْأَمْرَ یَنْتَهِی إِلَی مُنْتَهَاهُ. (عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۱۵۴).
[۳۴]. قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ عَلَیکمْ أَهْلَ الْبَیتِ ۚ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ. (سوره هود، آیه ۷۳).
[۳۵]. عمر بن خطاب در ۱۰ سال و ۵ ماه (۱۲۵ ماه) دوران خلافت، ۸۵ مورد به حضرت امیر علیهالسلام مراجعه داشته است. (عسکری، نجم الدین، علی و الخلفاء، ص ۹۹ تا ۲۳۳ به نقل از: سایت قول معروف، ۱۰/۰۳/۱۴۰۱ تاریخ بازدید ۱۸/۱۰/۱۴۰۲، لینک:
[۳۶]. اَلْحُجَّهُ اَلْخَلَفُ اَلْقَائِمُ اَلْمُنْتَظَرُ اَلْمَهْدِی اَلْمُرْجَی اَلَّذِی بِبَقَائِهِ بَقِیتِ اَلدُّنْیا وَ بِیمْنِهِ رُزِقَ اَلْوَرَی وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ اَلْأَرْضُ وَ اَلسَّمَاءُ (مفاتیحالجنان، دعای عدیله)
[۳۷]. بِکم ینَزِّلُ الغیثَ وَ بِکم یمسک السَّماءَ أن تَقَعَ عَلی الأرض إلّا باذنِهِ (مفاتیحالجنان، زیارت جامعه کبیره).
[۳۸]. محمدی ریشهری، خاطرههای آموزنده، ص ۱۵ تا ۱۹.
[۳۹]. سوره انفال، آیه ۱۷.
[۴۰]. ان الشیطان لیجری من ابن آدم مجری الدم فی العروق. (ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۱۳).
[۴۱]. مَثَلُ اَلَّذِی یدْعُو بِغَیرِ عَمَلٍ کمَثَلِ اَلَّذِی یرْمِی بِغَیرِ وَتَرٍ. (حلی، ابن فهد، عده الداعی و نجاح الساعی، ص ۳۰۲) همچنین روایت: اربعه لا یستجاب لهم دعوه: رجل جالس فی بیته یقول: اللّهمّ ارزقنی، فیقال له: الم امرک فی الطّلب؟ و رجل کانت له امرأه فاجره فدعا علیها، فیقال له: الم اجعل امرها الیک؟ و رجل کان له مال فافسده، فیقول: اللّهمّ ارزقنی، فیقال له: الم امرک بالاقتصاد؟(راوندی، قطبالدین، دعوات، ص ۳۳).
[۴۲]. یَا بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مَا عَرَفُوکَ وَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ مَنَعُوک. (خصیبی، حسین بن حمدان، هدایه الکبری، ص ۲۰۷).
[۴۳]. وَ رَأَتْ سُکینَهُ فِی مَنَامِهَا وَ هِی بِدِمَشْقَ کأَنَّ خَمْسَهَ نُجُبٍ مِنْ نُورٍ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ عَلَی کلِّ نَجِیبٍ شَیخٌ وَ اَلْمَلاَئِکهُ مُحْدِقَهٌ بِهِمْ وَ مَعَهُمْ وَصِیفٌ یمْشِی فَمَضَی اَلنُّجُبُ وَ أَقْبَلَ اَلْوَصِیفُ إِلَی وَ قَرُبَ مِنِّی وَ قَالَ یا سُکینَهُ إِنَّ جَدَّک یسَلِّمُ عَلَیک فَقُلْتُ وَ عَلَی رَسُولِ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ یا رَسُولَ رَسُولِ اَللَّهِ مَنْ أَنْتَ قَالَ وَصِیفٌ مِنْ وَصَائِفِ اَلْجَنَّهِ فَقُلْتُ مَنْ هَؤُلاَءِ اَلْمَشِیخَهُ اَلَّذِینَ جَاءُوا عَلَی اَلنُّجُبِ قَالَ اَلْأَوَّلُ آدَمُ صَفْوَهُ اَللَّهِ وَ اَلثَّانِی إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ اَللَّهِ وَ اَلثَّالِثُ مُوسَی کلِیمُ اَللَّهِ وَ اَلرَّابِعُ عِیسَی رُوحُ اَللَّهِ فَقُلْتُ مَنْ هَذَا اَلْقَابِضُ عَلَی لِحْیتِهِ یسْقُطُ مَرَّهً وَ یقُومُ أُخْرَی فَقَالَ جَدُّک رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فَقُلْتُ وَ أَینَ هُمْ قَاصِدُونَ قَالَ إِلَی أَبِیک اَلْحُسَینِ فَأَقْبَلْتُ أَسْعَی فِی طَلَبِهِ لِأُعَرِّفَهُ مَا صَنَعَ بِنَا اَلظَّالِمُونَ بَعْدَهُ – فَبَینَمَا أَنَا کذَلِک إِذْ أَقْبَلَتْ خَمْسَهُ هَوَادِجَ مِنْ نُورٍ فِی کلِّ هَوْدَجٍ اِمْرَأَهٌ فَقُلْتُ مَنْ هَذِهِ اَلنِّسْوَهُ اَلْمُقْبِلاَتُ قَالَ اَلْأُولَی حَوَّاءُ أُمُّ اَلْبَشَرِ وَ اَلثَّانِیهُ آسِیهُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ وَ اَلثَّالِثَهُ مَرْیمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ اَلرَّابِعَهُ خَدِیجَهُ بِنْتُ خُوَیلِدٍ وَ اَلْخَامِسَهُ اَلْوَاضِعَهُ یدَهَا عَلَی رَأْسِهَا تَسْقُطُ مَرَّهً وَ تَقُومُ مَرَّهً وَ تَقُومُ أُخْرَی فَقُلْتُ مَنْ فَقَالَ جَدَّتُک فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ أُمُّ أَبِیک فَقُلْتُ وَ اَللَّهِ لَأُخْبِرَنَّهَا مَا صُنِعَ بِنَا فَلَحِقْتُهَا وَ وَقَفْتُ بَینَ یدَیهَا أَبْکی وَ أَقُولُ یا أُمَّتَاهْ جَحَدُوا وَ اَللَّهِ حَقَّنَا یا أُمَّتَاَهْ بَدَّدُوا وَ اَللَّهِ شَمْلَنَا یا أُمَّتَاَهْ اِسْتَبَاحُوا وَ اَللَّهِ حَرِیمَنَا یا أُمَّتَاهْ قَتَلُوا وَ اَللَّهِ اَلْحُسَینَ أَبَانَا فَقَالَتْ کفِّی صَوْتَک یا سُکینَهُ فَقَدْ أَقْرَحْتِ کبِدِی وَ قَطَعْتِ نِیاطَ قَلْبِی هَذَا قَمِیصُ أَبِیک اَلْحُسَینُ مَعِی لاَ یفَارِقُنِی حَتَّی أَلْقَی اَللَّهَ بِهِ ثُمَّ اِنْتَبَهْتُ وَ أَرَدْتُ کتْمَانَ ذَلِک اَلْمَنَامَ وَ حَدَّثْتُ بِهِ أَهْلِی فَشَاعَ بَینَ اَلنَّاسِ . (ابن نما، جعفر بن محمد، مثیرالاحزان، ج ۱ ص ۱۰۴.)
[۴۴]. قمی شیخ عباس، نفس المهموم، ص ۴۵۴.
[۴۵]. مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۱۴.
[۴۶]. قَالَ الْحُسَینُ ع ابْغُوا لِی ثَوْباً لَا یرْغَبُ فِیهِ أَجْعَلْهُ تَحْتَ ثِیابِی لِئَلَّا أُجَرَّدَ مِنْهُ… (ابن طاووس، لهوف، ص ۱۲۳) و ائتونی بثوب لا یرغب فیه البسه غیر ثیابی لا اجرد فانی مقتول مسلوب…(ابومخنف ازدی، مقتل الحسین، ص ۱۹۴).
[۴۷]. فی الموائد: إذا ظهر القائم (عج) قام بین الرکن و المقام و ینادی بنداءات خمسه: الأول: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم، الثانی: ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم، الثالث: ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشان، الرابع: ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام طرحوه عریانا، الخامس: ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام سحقوه عدوانا (یزدی حائری، علی، إلزام الناصب، ج ۲، ص ۲۳۳).
[۴۸]. سوره شعرا، آیه ۲۲۷.
۱ دیدگاه
سلام علیکم
این سلسله مباحث هم مثل سایر مباحث ؛ بسیار بسیار عالی ؛ پر مغز و عمیق هست
از خداوند منان کمال سعادت و عاقبت بخیری را برای همه دست اندرکاران خصوصا جناب امینی خواه را دارم