شب قدر؛ شب تقدیر، برنامهریزی و اولویتبندی
ولایت یعنی تعیین اولویت توسط اهل بیت (علیهمالسلام)
شاخصهای اولویت: اهمیت، فوریت، فایده
«خَلِّصنا مِنَ النّار»؛ اولویت اصلی در دعاها
سیره اهل بیت (علیهمالسلام) در ایثار و تغییر نگاه به فایده
خطای مردم کوفه در تشخیص اولویتها و نتایج آن
خاطره آیتالله بهجت و عصاره عمر در یک جمله
فرمان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به مالک اشتر؛ سیاست بر پایه تقوا
بیارزش بودن حکومت در نگاه امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
شبهای آخر عمر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و مظلومیت در کوفه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد). و آل محمد الطیبین الطاهرین. و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری واحلل عقدة من لسانی.
شاید مهمترین ویژگیای که بتوان برای شب قدر تصور کرد، این است که شب برنامهریزی و شب تقدیر است. تقدیری است که یک سر این تقدیر خدای متعال است و سر دیگرش ماییم؛ ماییم که با دعا، تضرع و درخواست میتوانیم تقدیرات را جابجا کنیم. سهم ما در این شب، در اینکه چه تقدیری برای ما رقم بخورد، بسیار مهم است. به یک معنا، برنامهریزی ما بسیار مهم است. برنامهریزی ما میتواند برنامهریزی خدا را تحتالشعاع قرار دهد.
خدای متعال نگاه میکند که چه برنامهای برای خودمان مینویسیم و میریزیم تا بخواهد آن را برای ما عملی کند. این دعاهایی که در شب قدر داریم، ابراز این است که خدایا، ما این برنامه را برای خودمان داریم. اینها از شب قدر، شب برنامهریزی و رکن برنامهریزیمان است: تشخیص اولویت.
انسان در برنامهریزی، کاری که انجام میدهد این است که اولویتها را پیدا میکند. بر اساس اولویتها برنامهریزی میکنیم و در شب قدر به خدا اعلام میکنیم: «خدایا، این چیزها برایمان اولویت دارد. در برنامه، اینهاست دیگر. اولویتهایی که مد نظر ماست، اینهاست. اینها را برای ما رقم بزن، اینها را جزو تقدیرات ما قرار بده.» پس شب قدر، شب برنامهریزی شد و برنامهریزی هم رکن اصلیاش تشخیص اولویت است.
حالا انسان اولویت را چگونه باید تشخیص دهد؟ با چه چیزی باید تشخیص دهیم؟ یکی از چیزهایی که برای کشف اولویت بسیار مهم است و با آن میتوان فهمید چه چیزی اولویت دارد، ولایت است. اصلاً ولایت یعنی اولویت. ولایت اهل بیت علیهم السلام یعنی این ۱۴ نور پاک، اولویتها را به ما ابلاغ میکنند، اولویتها را به ما دستور میدهند.
ولی کسی که اولویت را تعیین میکند،... ببینید، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در روایت فرمودند: «أنا أولی بِکُلِّ مومِنٍ مِن نَفسِهِ»؛ یعنی من نسبت به هر مؤمنی، نسبت به خودش، اولی هستم، اولاست. ولی خدا به ما از خود ما اولیتر است، به ما ترجیح دارد. امری که او برای ما تشخیص دهد، با امری که خودمان برای خودمان تشخیص دهیم، متفاوت است. امر اوست که تشخیص میدهد. ولی کسی که حرفش اولویت دارد، ولی کسی که اولویت را پیدا میکند، ولی کسی که اولویت را میداند؛ ولایت یعنی همین.
فرمود: «ثُمَّ أخی علیُّ بنُ ابیطالبٍ أولی بالمؤمنینَ مِن أنفُسِهِم». یا در روایتی دیگر فرمود: «لَیسَ لَهُم مَعَهُ». علی علیهالسلام کسی است که اولویتها را تعیین میکند. ولایت یعنی در بزنگاهی که من در تردیدم این کار را بکنم یا آن کار را بکنم، ولایت به من میگوید این کار اولویت دارد.
قرآنها را به نیزه زدند. امیرالمؤمنین میفرماید: «بجنگید، کاری هم نداشته باشید به این قرآنی که به نیزه زدهاند. این حربه است.» وقتی تشخیص اولویت نمیدهند، هر وقت هم که انسان اولویت را رعایت نمیکند، بدبخت میشود، مصیبتی به او وارد میشود.
اولویتها را چه کسی باید تشخیص دهد؟ اولویت با کیست؟ با ولی. پس شب، شب برنامهریزی، شب اولویتسنجی، شب ولایت است. ربط اینها با هم چیست؟
امیرالمؤمنین کجای ماجرای شب قدر است؟ ولایت امیرالمؤمنین لب شب قدر است. عصاره شب قدر دست امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است؛ او بر ما ولایت دارد، چون اولویت را او میداند، او تشخیص میدهد، او امضا میکند، اوست که باید بخواهد و با اخلاص اراده کند.
شب قدر باید بنشینیم اولویتهایمان را مرور کنیم. باید بنشینیم و برنامهریزی کنیم. حالا امشب چون یک ربع از وقتمان رفته است، من خیلی سریعتر وارد بحث میشوم و مقدمات را قیچی میکنم تا بیشتر به مطرح کردن نکات برسیم.
در برنامهریزی، اولویت ملاک است. برای کشف اولویت، چگونه باید آن را کشف کرد؟ گفتیم یک راهش خود ولایت است، راه دیگرش تدبیر است. باید بنشینیم و خودمان فکر کنیم.
وقتی خواستیم فکر کنیم، چه چیزهایی را باید لحاظ کنیم؟ برای تشخیص اولویت، چند چیز ملاک است. چه کاری اولویت دارد؟ بعضیها در برنامهریزی مشکل دارند، نمیتوانند تشخیص دهند چه کاری اولویت دارد. یک مقدار پول که به دستش میآید، نمیداند چه کارش بکند. در خرج کردن نمیتواند اولویت را تشخیص دهد. در وقتش نمیتواند اولویت را تشخیص دهد؛ وقتها را میسوزاند، هدر میدهد. پولها را هدر میدهد، سرمایهها را هدر میدهد. چگونه باید اولویت را پیدا کرد؟
ببینید، چیزی اولویت دارد که [من حالا چند شاخصه برایش نوشتهام که برایتان بگویم]: یک، اهمیت؛ دو، فوریت؛ سه، فایده. این سه تا را اگر کسی خواست یادداشت کند: اهمیت، فوریت، فایده. چه کاری اولویت دارد؟ یک: آن کاری که از همه مهمتر است. دو: آن کاری که از همه فوریتر است. سه: آن کاری که فایدهاش از همه بیشتر است. وقتی هر سه در کنار هم آمدند، پس کاری که از همه مهمتر، فوریتر و فایدهاش بیشتر است، اولویت ماست.
شب قدر اینها را باید از خدا بخواهیم: آن چیزی که از همه مهمتر، فوریتر و فایدهاش بیشتر است. صد بار در دعای جوشن کبیر زمزمه کردید: «خَلِّصنا مِنَ النّارِ یا رَبّ»؛ این اولویت ماست دیگر! جهنم نرفتن اولویت ماست. اول انسان به فکر این است که فقط بدبخت نشود، همه سرمایههایش نسوزد.
مثل وقتی که سیل میآید، فرد نگران این است که اول خانهاش را آب نبرد. حالا این خانهای که مانده و گل گرفته و چند تا از وسایلش سوخته، فکری به حالش میکنیم؛ اما مهم است که کل خانه را آب نبرد، اصل سرمایه از بین نرود. سرمایه آسیبدیده را فکری به حالش میکنیم. «خَلِّصنا مِنَ النّارِ یا رَبّ» یعنی اینکه اول من اصل سرمایه را از دست ندهم، بدبخت نشوم، شقی نشوم، بیچاره نشوم. «خَلِّصنا مِنَ النّارِ».
امیرالمؤمنین علیهالسلام کاری که میکند، این است که اولویت را برای ما کشف میکند، اولویت را به ما نشان میدهد، میگوید کدام کار مهمتر است، کدام کار فوریتر است، کدام کار فایدهاش بیشتر است. اصلاً نگاه ما را نسبت به فایده و هزینه عوض میکند.
اهل بیت اینگونه بودند. سه روز امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین (سلام الله علیهم) و فضه، خادمشان، روزه گرفته بودند. روز اول چه کسی آمد؟ آقا! میدانید دیگر، همه داستان را بلدند. روز اول چه کسی در زد؟ موقع افطار، طعام خود را به «مسکین و یتیماً و اسیرا» دادند. روز اول مسکین آمد، روز دوم چه کسی آمد؟ روز سوم چه کسی آمد؟ اسیر آمد.
حالا حسن و حسین مریض بودند. (برای اینکه) این بچهها خوب شوند، روزه گرفتند. حالا ظاهراً خوب شدند و سپس روزه را به شکرانه گرفتند. همین مقدار مختصری که نان و نمک و آب و اینهاست، با آب افطار میکند. نگاه ما را میخواهد عوض کند. میخواهد بگوید اینجا هزینه و فایده چیست؟ اولویت چیست؟
وقتی سر سفره نشستهای و در میزنند، امثال من اولویت را در چه میدانند؟ الان خوردن در اولویت است، درست است؟ او چه میگوید؟ میگوید: «الان رسیدگی به او اولویت دارد. دادن این لقمه به یتیم اولویت دارد. فایده این بیشتر است.» تو اگر خودت بخوری، خودت فقط انرژی گرفتهای، میسوزد و میرود. بخشی از آب و فاضلاب میشود. کجاست؟ پودر شد و رفت، تبدیل به نجاست شد و رفت. یک مقدار انرژی شد و رفت. انرژی گرفتی، هم تو بالا رفتی، دو برابر شد دیگر! تو اگر میخوردی، یک نفر پیش میافتاد؛ الان که به او دادی، دو نفر پیش افتادهاند.
بله، محاسباتشان فرق میکند، اولویتبندی اینها فرق میکند. چه کسانی با ولایت تا آخر میروند؟ کسانی که اولویتهایشان را تنظیم میکنند. چرا مردم کوفه یکهو وسط کار میلنگند و میمانند؟ چون اولویتها را درک نمیکنند، نمیفهمند. مسئله از تشخیص اولویتها شروع میشود.
جنگ اولویت دارد، اینها میگویند مذاکره اولویت دارد. نتیجه چه میشود؟ ابوموسی مذاکره میکند، همه چیز را هم میدهد. بدبختی هم میآید، فشار هم بیشتر میشود و قتل و غارت و کشتار نیز به دنبال دارد. اولویت این است که اگر با هوشیاری عمل نکنی، هم سرمایه را از دست میدهی و هم یک فشار الکی را تحمل میکنی که چیزی هم گیرت نمیآید. همین فشار را اگر همان اول نصفش را تحمل میکردی، صد برابر بهتر بود.
وقتی که انسان اولویت را تشخیص نمیدهد. مهمترین اولویت زندگی امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلام علیه) چیست؟ ما امشب روی این نکته تمرکز کنیم. اولویت اول، فوری و مهم و پرفایده امیرالمؤمنین، بندگی خداست. یک کلمه: «عبد خدا»؛ همه جا خدا را انتخاب کردن، کار خدا را انتخاب کردن، امر خدا را انتخاب کردن. به این عرض من دقت بکنید عزیزان.
داستان، داستان شیرین و جالبی است. جایی هم در این کتابها نقل نشده است. با دو سه واسطه دارم برایتان میگویم؛ یعنی در کتابی نیامده، لااقل من ندیدهام متن در کتابی باشد. یکی از اساتید از استادشان، مرحوم آیتالله موعظی تهرانی (رحمت خدا بر او باد)، نقل میکردند. ایشان (تهرانی) خیلی میفرمودند که آقازاده مرحوم آیتالله العظمی بهجت برای من تعریف کرد. تهرانی انسان وارسته و باصفایی بود. شاید ده، دوازده سالی میشود که از دنیا رفت.
من رفتم محضر حضرت معصومه (سلام الله علیها) و متوسل شدم. گفتم که شما واسطه بشوید تا آقای بهجت استاد و شاگردی ما را قبول کنند. آمدم به کوچهای که منزل آقای بهجت آنجا بود. دیدم ایشان درِ خانه ایستادهاند. به من رو کردند و فرمودند: «بفرمایید داخل.»
رفتیم داخل و ایشان در را میخواستند ببندند. گفتند که: «خودمان با هم کنار میآییم.» [راوی میگوید:] ضربدر زد روی لبش و گفت: «دیگر بعدش گفتنی نیست که چه شد.»
آقازاده آقای بهجت خاطرهای از آقای بهجت نقل کرد که [راوی میگوید:] من تا یک هفته گریه میکردم. جملهای از آقای بهجت گفت. جمله، جمله معمولیها بود، ولی یک آدم باصفا و لطیف، یک هفته گریه میکند. این جمله، جمله شب قدری است. این چکیده و عصاره شب قدر، خلاصه برنامه شب قدر در یک جمله است.
آقازاده [آقای] بهجت میگوید: پدرم یکهو از غذا دست کشید، سر سفره سکوتی کرد، سکوت معناداری. فرمودند که: «یک پیرمردی بود... (منظورشان خودشان بود؛ یک پیرمردی که هفتاد سال از خدا عمر گرفته بود. ایام سالگردشان هم هست دیگر؛ هفته پیش سالگرد ایشان بود، در نود و شش سالگی از دنیا رفتند.) این پیرمرد بچههایش را خیلی دوست داشت. این پیرمرد میخواست برای بچههایش که خیلی دوستشان دارد، عمرش را خلاصه کند. میخواست عمرش را در یک جمله خلاصه کند، چکیده عمرش را به این بچهها بگوید. خیلی هم تأکید میکرد این جمله را، به این بچههایی که خیلی دوستشان میداشت. میخواست خلاصه زندگیاش را بگوید. خلاصه زندگی این پیرمرد برای بچههایش این شد که: «بچهها! هر وقت در زندگی، جایی بین خدا و غیر خدا قرار گرفتید، غیر خدا را رها کنید.»
گفتن و شنیدن این جمله خیلی ساده است، ولی من شنیدم [آقازاده بهجت] یک هفته گریه میکرد. «هر وقت هر جا قرار گرفتید»؛ این [آقای بهجت] تربیتشده امیرالمؤمنین است. این آدم، بلکه میتوان گفت فرزند معنوی امیرالمؤمنین است. تربیت امیرالمؤمنین [این است]. محمد تقی بهجت، تربیتشده کسی است که با اولویتهای علی (علیهالسلام) پیش برود. او میشود محمد تقی بهجت.
فضایل و مقامات ایشان، اولاً که زبان و فهم قاصر است؛ ثانیاً وقت نیست [برای گفتن]. چیزهایی که حالا نقل شده است: [میگفتند] یک مرد بزرگ، عصاره عمرش شده بود این یک جمله.
از کجا به اینجا رسیدی؟ فرمود: «جلوی درِ خانه دلم دربان گذاشتم (کَتَبتُ عَلَی بابِ قَلبی). جلوی درِ خانه دلم دربان گذاشتم و گفتم: این خانه صاحب دارد، کسی را راه نمیدهم. اولویت این است، اولویت اصلی زندگی این است: این خانهای که مال خداست، [فقط] در دست او بماند. بین خدا و غیر خدا، خدا را بگیریم. خبری نیست، کس دیگری فایدهای برای ما ندارد، خاصیتی ندارد.»
یک کف و سوت و هورایی، دنیایش را میدهد. آخرت را که قبلاً فروخته بود. دنیایش را میدهد. یکی به یک اعتباری میرسد. آن که به آن اعتبار میرسد، اول یک لگد به این میزند. برای دیگران کار کردن همین است دیگر. این همه رفت و آمد و زحمت و عرق! [مثلاً] طفلان مسلم را برداشت و سر از تنشان جدا کرد.
حارث ملعون گفت: «اینها را میبرم برای عبیدالله، جایزه میگیرم.» گفته بود: «برای هر سری هزار درهم جایزه است.» این دو بچه مظلوم، محمد و ابراهیم (که حتماً زیارتشان کردهاید در مسیب، نزدیکی کربلا)، این دو بچه مظلوم را با چه وضعی، با لب تشنه، جلو چشم همدیگر سر از تنشان جدا کرد.
سر را به دارالعماره برد. گفت: «بشارت بده، سر آوردهام!» [عبیدالله] گفت: «ملعون! چه کسی به تو گفت این دو تا را بکشی؟ من اینها را زنده میخواستم!» پول که به او ندادند. این شقی بدبخت، این ملعون ازل و ابد.
بله، برای خدا هم انسان هزینه میشود. مسلم بن عقیل را هم میکشند، در دارالعماره [بدنش را] میزنند و در شهر میچرخانند و سنگباران میکنند. ولی مسلم کجاست؟ حارث کجاست؟ گنبد طلایی مسجد کوفه را انسان میبیند و در کنارش آن نیزاری که دارالعماره بوده است. این نیزار بغل مسجد کوفه، دارالعماره بوده است. این دارالعماره شده نیزار و آن هم مسلم است که سرش بر دار است. آدم عاقل چه کسی را انتخاب میکند؟ اولویت آدم عاقل در زندگی چیست؟ حرف چه کسی است؟ امر چه کسی است؟ چه کسی را میخواهد راضی کند؟ چه کسی خوشش بیاید؟ چه چیزی خوشش بیاید؟
نامه امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلام علیه) به مالک را ببینید؛ خیلی جالب است. این دستورالعمل سیاسی امیرالمؤمنین است. این حقوق شهروندی است که امیرالمؤمنین ابلاغ کرده است. قیاس کنید با بقیه چیزهایی که بعضاً انسان میبیند؛ یک پیام سیاسی است، یک فرمان اجرایی است. در اولش، امیرالمؤمنین چه میگوید به مالک؟ آقا! «پولها را بگیر و هر که نداد زندان، و این مالیات و این... و فلان را سر وقت بفرست.» اما دغدغه امیرالمؤمنین را ببینید.
اولین چیزی که با آن شروع میکند: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. هَذا ما أمَرَ بِهِ عَبدُاللهِ علیٌّ أمیرُالمؤمنینَ». این فرمان بنده خدا، علی بن ابیطالب است. بنده خدا، رئیست، بنده خدا دارد به تو میگوید. بعد میفرماید: «أمرَهُ بِتَقوی اللهِ وَ إیثارِ طاعَتِهِ». اینها درس است.
اولین جمله این فرمانی که دنیا را زیر و رو کرده، فرمان امیرالمؤمنین است. بینظیر، بینظیر! این نامه ۵۴ نهجالبلاغه است. ما در مدیریت بهتر از این سند نداریم. امیرالمؤمنین مالک را امر میکند به تقوای خدا، به ترجیح دادن اولویت طاعت خدا. آقای مالک، میخواهی موفق بشوی؟ دنبال شارلاتانبازی سیاسی نباش. خام کردن مردم کاری ندارد. دروغ گفتن کاری ندارد. حقهبازی کاری ندارد. چه کسی است که میلیونی بیاید و میلیونی با فحش نرود؟ [آیا کسی میتواند] با بازی امیرالمؤمنین دروغ بگوید؟
در شورای شش نفره گفتند: «آقا، رأی با توست. فقط این جمله را اول بگو، این تحلیف را داشته باش؛ بگو من بر اساس قرآن، سنت پیغمبر و سیره شیخین (خلیفه اول و دوم) عمل میکنم.» فرمود: «بر اساس قرآن، سنت پیغمبر و اجتهاد خودم عمل میکنم.» استاندار عوض میکند. دروغ گفتن که کاری ندارد! یکییکی آمدند و رفتند، علی بن ابیطالب (علیهالسلام) مانده است هنوز. دروغ گفتن مگر کاری دارد؟
ابن عباس فرمود: «این کفش، کفشش را (امیرالمؤمنین) فرمود: «آنقدر وصله زدهام که استحییتُ، استحییتُ؛ خجالت میکشم از این وصله، از این پینهدوزی که کفش را پینه میزنم، خجالت میکشم.»» والله قسم! حکومت [دنیا] از این بیارزشتر است. ریاست مگر چیست که یک مشت آدم احمق برایش دروغ میگویند، تقلب میکنند، تخلف میکنند، حق و ناحق میکنند، تهمت میزنند؟ اوج بیعقلی است، اوج بیدینی که به کنار، اوج بیعقلی یک آدم است. آدم عاقل مگر برای ریاست جان میدهد؟
[این وضعیت] از طلبه... حالا من از همجنس خودمان میگویم: طلبه پایه یک، مثلاً طلبهای که یک ساله دو ساله طلبه شده... بنده خدا! آن که شیخ انصاری بود و میخواستند مرجع [تقلید شود]، علامت خامی است دیگر! آن که «خاتم الفقها» [بود و] در میرفت! آن بزرگ [که] آمده بود، عارف اهل دلی آمده بود مدرسه سید در کربلا که آقای بهجت درس میخواندند، دیده بود آقای بهجت پانزده شانزده ساله [است و] هوا را سر میکشند [و] میروند و میآیند. از در پشتی مدرسه هم میرفتند و با کسی هم صحبت نمیکردند. سنت خداست [که] اینهایی که در میروند [از شهرت و مقام]، خدا مرجعیت میدهد. مرجعیت را چون خدا میدهد، به آدم حسابی هم میدهد. ریاست و ریاست جمهوری و دولت و وکالت [برای کسانی است که اینها] اولویتشان نیست. این وقتی ریاست اولویتش نشد، خودش میشود اولویت خدا.
در میرود از این بازیها؛ اولویتش نیست این چرب و شیرین و این شیشلیک و این ریاست و این نوکر و این محافظ و این بازیها. یکی [به عنوان محافظ] ماهی چند میلیون حقوق میگیرد. قنبر میگوید: «من نصف شب دنبال امیرالمؤمنین راه افتادم. در تاریکی [حضرت فرمود:] صدای کیست؟ چه کار داری؟ محافظت کنی؟ عزت از آسمان میآید.» اولویتش چیست؟ این اولویتش چیست؟ «برگردانم به صاحبش»، من همین را میخواهم. امیرالمؤمنین رئیس [که مردم] جلو پایش بلند شوند، کف بزنند، عکسش را روی دیوارها [نصب کنند]؟ کی میشود عکس من در اداره آب [یا هر ادارهای] بخورد، اول سررسیدها بیاید؟ این است تفاوت.
البته مردم کوفه خیلی امیرالمؤمنین را درک نمیکردند. اولویتهایشان با علی (علیهالسلام) یکی نیست. این است که علی (علیهالسلام) تنها شد. مثل این ایام، آمد در مسجد. امیرالمؤمنین [که] به قربان آن دل پر [درد] و مظلومیتش! دیگر خیلی فشار به او آمد. این روزهای آخر ماه رمضان، آخر جنگ با خوارج را هم کرد، پیروز هم شد، ولی خیلی دیگر خسته شده بود. در مسجد سخنرانی کرد، گفت: «مردم کوفه! امروز بعد نماز صبح چشمم سنگین شد، پلکم سنگین شد. برادرم رسول خدا را در خواب دیدم. گفتم: یا رسول الله! دیگر از دست این مردم خسته شدم. اینها هم از من خسته شدند.» تعبیر عجیبی است! چه کنم؟ پیغمبری که خودش کوه صبر است، امیرالمؤمنین کوه صبر است؛ پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمود: «نفرینشان کن!» پیامبری که خودش نفرین نکرد! مردم کوفه با امیرالمؤمنین چه کردند!
حالا نفرین امیرالمؤمنین چیست؟ [فرمود:] «نفرینتان کردم؛ گفتم خدایا، مرا از اینها بگیر، یک بدی مثل خودشان به آنها بده. اینها را از من بگیر، یک خوبی به من بده.» فرمود: «من از بین شما میروم. میبینم کسانی به این شهرها میآیند که به صغیر و کبیرتان رحم نمیکنند.» قتل حجاج بن یوسف بود دیگر! وقتی حجاج آمد، همین مردم کوفه که [اسمشان] امیرالمؤمنین [را میبردند ولی] کار نمیکردند، پای رکاب حجاج [ایستادند]. وقتی حجاج آمد، گفت: «هر کسی ذرهای ارادت به علی دارد، بگیرید و گردنش را بزنید؛ یا با علی در جنگی بوده یا جایی بوده.» نفرین امیرالمؤمنین [بود]. مثل همسرش صدیقه طاهره (سلام الله علیها) که دیگر خسته شد و گفت: «اللهم عجل وفاتی سریعاً». خدایا دیگر مرگ فاطمه را برسان، این مردم لیاقت ندارند.
امیرالمؤمنین وصیت کرد که [او را] مخفیانه و شبانه غسل دهند و کفن کنند که دیگر حالا بحثش بحث مفصلی است. مثل امشب، حالا امیرالمؤمنین دیگر بیتاب رفتن است؛ مثل طفلی که میخواهد به مادرش برسد. فرمود: «مشتاقم برای مرگ، آنچنان که بچه سینه مادر مشتاق است.»
دیگر از امشب، سر شب که افطار مهمان زینب بود، هی پا شد، هی به آسمان نگاه کرد، هی رفت و آمد، هی این کلمه را تکرار میکرد: «إِنّا للهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعونَ». آقا! امیرالمؤمنین! رحم کن به این دخترت! خانه دختر است، دختر طاقت ندارد، دختر برایش سخت است. اینقدر این کلمه را به زبان نیاورید! تا سحر امیرالمؤمنین هی تکرار کرد. فرمود: «نه، دروغ میگویم و نه به من دروغ گفته شده است. امشب دیگر شب آخر است. امشب دیگر شب ملاقات است.»
آمد از منزل بیرون بیاید. این زن و بچه بیتاب و بیقرار [بودند]. [فرزندان] امیرالمؤمنین را گرفتند. یک وقت دیدند این مرغها [آمدند و] امیرالمؤمنین را گرفتند و افتادند به هوای نازنین امیرالمؤمنین. [مرحوم شیخ عباس قمی] میفرماید: «شب آخر است. اینها از بعضی از مردم کوفه بیشتر میفهمیدند.» این همه [امیرالمؤمنین] داد زد، یک نفر صدایش در نیامد [و نگفت]: «آقا! خدا نکند، خدا عمر شما را طولانی کند.» مرغها هوای علی را گرفتند. این غربت نیست؟ این مظلومیت نیست؟
آمد در مسجد. ابن ملجم خوابیده بود؛ همان شخص نحس و شقی که روی شکم خوابیده بود. گفتند امیرالمؤمنین بیدارش کرد؛ حالا از باب کراهت نحوه خوابیدن او (در مسجد خوابیده بود). برداشت دیگری کردم، برداشتی ذوقی [از] این حرف؛ گفتم پیام امیرالمؤمنین این بود. انگار علی (علیهالسلام) زبان حالش این بود که: «پاشو نامرد! پاشو! من دیگر بیشتر از این طاقت دوری فاطمه (سلام الله علیها) را ندارم.»
صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوة. یا ابالحسن یا امیرالمؤمنین، یا سیدنا و مولانا، إنّا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بک إلی الله و قدّمناک بین یدی حاجاتِنا، یا وجیهاً عند الله...