‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلحَمدُ للّهِ رَبِّ العالَمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد (صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ) و آلِه الطیبین الطاهرین، و لَعنَةُ اللهِ عَلَی القَومِ الظّالِمینَ مِنَ الآنَ اِلی قیامِ یَومِ الدّین. رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی.
خوب، عید امیرالمؤمنین، صلوات الله و سلام علیه، این شخصیت بینظیر تاریخ. ما در مورد امیرالمؤمنین کم حرف زدیم؛ با هم، متأسفانه، وضع عجایب او کم گفته شده. دوستی میگفت که در یکی از باشگاههای شمشیرزنی چین، که خب آن طرفها این ساموراییها و اینها زیادند، مال آن طرفند، سلسله مراتبی از استاد و بزرگان سامورایی زده بود. بعد دیدم خوب همه قیافهها سامورایی، میآید، میآید، میآید. به آن استاد اعظم که میرسد، یک عکسی کشیده بود شبیه این عکسی که بین ماها هست. گفتم که این آقا کیست؟ گفت: «نمیدانم.» مثلاً «چنگچون». چون آن یکی کیست؟ چنگچون. مثلاً همینجور اسمها را میگفت. این سامورایی اولمان، سامورایی دوم، بالای بالا! گفتم: این کیست؟ گفت: «علی بن ابیطالب است!» گفتم: «علی بن ابیطالب چه ربطی دارد؟» گفت: «این در تاریخ رودست همه ساموراییهای ما بوده. آنقدر که ما بررسی کردیم دیدیم شمشیرزنی بالاتر از او در تاریخ نداریم، که شمشیر وقتی میکشید با کشیدن جلویی را میزد، بعد با عقب آوردنش عقبی را. در یک ثانیه دو نفر را میزد!»
شمشیرزنی امیرالمؤمنین و ضرباتش، ضربات عجیب و غریب دیگر میزده. روی کلاه خود طرف، کلاهخود که نصف میشده هیچی، تا فک نصف شده! مرحب را اینجور زد به پهلوی طرف. دو نیم شده، یک طرف آن طرف، یک طرف این طرف. در شمشیرزنی امیرالمؤمنین چیز خاصی وجود دارد که سانسور بشود. دستهایی در کار است انگار، برای اینکه امیرالمؤمنین سانسور بشود؛ بین ما فضایل امیرالمؤمنین بین ماها گفته نشود؛ بچههای ما با این فضایل امیرالمؤمنین آشنا نشوند. این شخصیت، آقا، شخصیت عجیبی است. «نادِ عَلیّاً مُظهِرَ العَجائِب» یا «یا مُظهِرَ العَجائِب»؛ جفتش درست است. «مظهر عجایب»؟ یا «مظهَر عجایب»؟ یعنی عجایب را ظهور میدهد، عجایبی در او رخ داده. قضاوتهای او عجیب است و زندگی او، علم او عجیب است، جنگ او عجیب است، و سیاستورزی او عجیب است.
خدا حفظ کند دکتر سهیل اسعد را، ایشان طلبهی آرژانتینی است. یک طلبهی آرژانتینی البته حق استادی به گردن بنده دارد و لبنانیالاصل، سالیان سال در آرژانتین زندگی کرده. من چند دههزار نفر را تا حالا در دنیا شیعه کرده. ایشان میگفت: «من در آرژانتین، یک آقایی بود لائیک بود یا آتئیست بود از اینها. من بهش یک نهجالبلاغه، نهجالبلاغه را بهش دادم با ترجمه، عرض کنم خدمت شما که، اسپانیولیزبان، آنها اسپانیولی، ترجمه اسپانیولی به این دادم. بعد دو هفته، چند روز دیدمش، گفتم: چه خبر؟» آقا! گفت: «این چه کتابی بود به من دادی؟» گفتم: «برای چی؟» گفت: «من صفحه اول را وا کردم، کتاب چیست؟ نهجالبلاغه یعنی چه؟ کتاب چی چیه؟ مثلاً علمی، تاریخی، داستانی؟ بخونم؟» «صفحه اول که زدم، کتاب تاریخی، این آقا صاحب کتاب، تاریخدان بوده؛ یک خورده رفتم جلو، مطلب بعدی، گفتم: نه! این یک کتاب سیاسی است، این آقای سیاستمدار بوده. کتاب طبی است! این آقا پزشک بوده. عرفانی است! این آقا عارف بوده، کتاب نوشته. رفتم جلو، کتاب حقوقی است! ایشان حقوقدان بوده. رفتم جلو، گفتم: نه، نه! این اقتصاددان بوده. جامعهشناس بوده. این روانشناس است! بابا! این خدا بوده، اسم بچهام را گذاشتم علی!» اسم بچهاش را گذاشت علی! با خواندن چند صفحه نهجالبلاغه، هشتاد نفر را شیعه کرد. حوزه علمیه زد در آرژانتین! چند خط نهجالبلاغه!
امیرالمؤمنین! یک علی میگوییم و میرویم. دنیا اگر علی را بشناسد، دیوانه میشود! دیوانه میشود. امیرالمؤمنین. آمدند، گفتند: «یا امیرالمؤمنین! این خانم با آن خانم هر دو میگویند ما مادر این بچه کوچیک هستیم. این خانم میگوید من مادرشم، اون خانم میگوید من مادرشم. هیچ قاضی هم نمیتواند حکم کند. شما چهکار کنید؟» میگوید: «من کی مادرشه؟ مشکل نیست. من الان در چند ثانیه ای برایتان معلوم میکنم.» خیلی خوب. ایشان میگوید: «من مادرشم.» گفت: «بله!» گفت: «قنبر! آن شمشیر را بردار بیار! این بچه را نصفش کن. نصف مال این خانم، نصف مال اون خانم.» مادر واقعی، عواطف مادری در او، بیرون زد. مادر واقعی! تویی. حاضر نشدی بچه را نصف کنم. روانشناسی.
دو نفر آمدند پیش امیرالمؤمنین. این گفتش که: «آقا! من مولا، این آقا غلامم!» خیلی وضعیت ریخت به هم. دو نفر، این میگوید: «من غلامم.» خیلی ماجرا حاد شد. هیچکس هم نمیتوانست کاری بکند و اینها. فرمودند: «بروید فردا صبح.» امیرالمؤمنین نزدیک ظهر قضاوت میکرد. صبح بعد از نماز صبح مشغول ذکر میشد، بینالطلوعین ذکر و دعا و اینها. آفتاب که دیگر بالا میآمد، حالا نگوییم ظهر، مثلاً هشت و نه صبح. ساعت اداری الان. آن موقع حضرت میآمدند برای قضاوت. قبلش مشغول عبادت در مسجد بودند. محل قضاوتشان در مسجد بود. مسجد کوفه، اگر رفته باشید، در حیاط مسجد کوفه دکةالقضا. امیرالمؤمنین قضاوت میکردند. در مسجد، نماز صبح که، نماز شب که میرفت، در مسجد میماندند تا اذان ظهر. مردم رسیدگی میکردند برای قضاوت.
بعد نماز صبح دیدند سر و صدا شده، این دو تا بلند شدند آمدند و مردم هم دور اینها. «علی! تو نمیتوانی قضاوت کنی بین اینها! خیلی مسئله پیچیدهای است.» شب قبلش امیرالمؤمنین به قنبر فرمودند: «قنبر! تو این دیوار دو تا سوراخ درست کن. فردا که آمدند، قنبر! این دو تا را بگیر، کلههایشان را بکن توی این سوراخها. کلاغ کردند توی سوراخها. شما میگویی من مولایم.» دیگه. گفت: «آره، من مولایم، این غلاممه.» حالا سر بیرون از دیوار است. «با شمشیر بزن گردن غلام را!» یکی سریع کله را کشید عقب. «غلط کردم!» علی! نمیدانی تو قضاوت کنی؟ روانشناس است بابا!
امیرالمؤمنین! دست کم است آن ماجراهای معروف که دیگر در بحثهای ریاضیات و قضاوتهای عجیب و غریبی که حضرت داشتند. ماجرای شتر است که تقسیم میکردند. یک شتر دادند، هفده تا شتر بود، اینها مانده بودند. یکی میگفت: «من دو پنجم سهممه!» یکی میگفت: «من نمیدانم، یک نهم سهممه!» «من چقدر؟» «من یک شتر بهتون میدهم، بستهبندیتون درست بشه.» هنوز دارم فکر میکنم. ریاضیدانها تا همین الان دارند فکر میکنند چهکار کرده امیرالمؤمنین. این چطور معادلهای حلش کرد؟ شتر را داد تقسیم کرد، شتر خودش ماند. شتر هم هست! نان که نیست بگویی چهار تکه میکند. شتر یک دانه قلمبه! امیرالمؤمنین چیز عجیب و غریبی است.
چند تا از این سوالاتی که از امیرالمؤمنین پرسیدند، بگذار من برای شما بخوانم. کعب الاحبار، آدم شارلاتانی، پیش امیرالمؤمنین سوال داشت. «یهودیام. جواب بده. اونی که بابا نداشته، کی بوده؟ اونی که فک و فامیل نداشته، کی بوده؟ اونی که قبله نداره، کیه؟» حالا سوالات از اینجور زیاد دارد. سوال دیگر بگویم. مثلاً از حضرت پرسیدند که: «آقا، یک عبادتی است انجام بدهی کتک میخوری، انجام ندهی کتک میخوری. کدومشه؟» چیستان از امیرالمؤمنین بپرسید. خل و چل است! ببین از چیستان از امیرالمؤمنین! حالا شما جواب بدهید. کدام عبادت است که انجام بدهی کتک میخوری، انجام ندهی کتک میخوری؟ از خدا! تو دیگر کی هستی؟ دمت گرم! کدام عبادت عقوبت دارد هم انجامش عقوبت دارد هم ترکش عقوبت دارد؟ خیلی سوال پیچیدهای است. ازدواج حقوق شهروندی نیست. امیرالمؤمنین فرمود: «نماز آدم مست.» آدم مست نماز بخواند کتک میخورد. «نخوانم کتک میخورم؟» «غلط کردی مست کردی! نماز بخوانی کتک میخوری. نخوانی هم کتک میخوری.»
ازش پرسیدند: «پاکترین جای زمین، که عبادت در آنجا باطل است؟» پاکترین جای زمین است. از اینجا پاکتر نداریم. «عبادت کنیم کتک میخوریم؟» آفرین! باریکالله! از کجا درآوردی؟ میدانستی بالای کعبه پاکترین جاست؟ نماز هم. احبار پرسید که: «آقا، کیست که بابا ندارد؟ کیست که فک و فامیل ندارد؟ کیست که قبله ندارد؟» حضرت عیسی! اونی که فک و فامیل نداشته، حضرت آدم! اونی که قبله ندارد، خانه کعبه، خودش قبله است! بعد حضرت فرمودند: «بپرس! بازم بپرس!»
آقا! در طول تاریخ نداشتیم کسی بیاید بالای منبر بگوید: «مردم! هرچی میخواهید، من قبلش نه، بعدش». «سَلُونِی قَبلَ أنْ تَفقِدُونِی». هرچی میخواهید بپرسید! یکی بلند شد گفت: «من چند تا مو دارم؟» «جوابت را میدانم، ولی بهت بگویم قبول نمیکنی، چون قابل تک تک شماری نیست. بهجایش یک چیز دیگر بهت میگویم که باورت بشه که من میدانم جوابت را. بهجایش بهت چی میگویم؟ بهت میگویم که...» امیرالمؤمنین فرمود: «این بابا کی بود که بلند شده بود؟» سعد بن ابیوقاص! «قبول نمیکنی؟ بهجایش یک جواب دیگر بهت میدهم. پسری داری توی خانه، بعداً نوه پیغمبر را میکشد.» اسم پسرش چی بود؟ عمر بن سعد.
وسط مجلس، امیرالمؤمنین فرمود: «هرکی هر سوالی داره بپرسه!» یکی بلند شد گفتش که: «آقا اجازه؟» فرمود: «بفرما.» «جبرئیل؟ جبرئیل کجاست؟» یک نگاه به راست کرد امیرالمؤمنین، یک نگاه به چپ کرد، یک نگاه به بالا، یک نگاه به پایین. گفت: «أنتَ جبرائیل! جبرئیل خودتی!»
کعب الاحبار سوال پرسید. «سه تا موجود زنده بودن که اینها نه در رحم نبودن، از بدنی بیرون نیومدن، زنده هم بودن. سه تا موجود زنده نه در رحم بودن نه از بدنی بیرون اومدن اینها را به من بگو.» فرمود: «عصای موسی انداخت، اژدها شد. شتر صالح از کوه در آمد. دو تا گوسفند ابراهیم.» بپرس! «یک سوال دیگر دارم. اگر این را جواب بدهی معلوم میشود دیگر تو وصی پیغمبری.» «بپرس. یک قبری بوده، قبر سیار بوده، صاحبش را تکان داده. کدام قبر بوده؟» نهنگ یونس. «نبود وضعیت، بپرسم ازت، گیر کنی جواب. یعنی چی؟»
ابن کوا، یکی دیگر بود، آمد پیش امیرالمؤمنین. گفت: «یک موجودی هستش که هم شب بیناست هم روز. یک موجودی است شب بینای روز بینا نیست. روز بینای شب بینا. این چیست؟» حضرت فرمودند: «یک چیزی بپرس که به دردت بخورد بدبخت! اونی که هم شب بینایی هم روز، کسیه که به پیغمبرهای گذشته ایمان داشت و پیامبر اکرم را دیده، بهش ایمان آورد. اونی که روز بینائه، کسیه که به پیغمبرهای گذشته ایمان نداشته ولی به پیغمبر اکرم ایمان آورده. اونی که شب بینائه کسیه که به پیغمبر گذشته ایمان داشته.» استعاره است. شب و روز تمثیل از یک چیزی.
بعد یک مرد یهودی آمد گفت: «آقا! به من بگو که به من بگو یک سری چیزها هستش که خدا ندارد، یک سری چیزها هست که نزد خدا نیست، یک سری چیزها هست که خدا نمیداند. اینها را به من بگو چیست؟» امیرالمؤمنین فرمود: «اونی که خدا نمیداند حرفی که شما یهودیها میزنید. میگویید عزیر پسر خداست. خدا عزیر را پسر خودش نمیداند. اونی هم که خدا ندارد شریک. اونی هم که پیش خدا نیست، پیش خدا ظلمی نیست.»
یک بابای دیگر آمد، به اسم رأس الجالوت. ابوبکر یک وقتی امیرالمؤمنین با یکی از اصحابش رد میشد، رسیدند به یک صحرایی. تمام روی این صحرا مورچه بود. امیرالمؤمنین بود. گفت: «سبحان من أحصاها!» «کی میتونه اینا رو؟» «اینجوری نگید بابا! من میتونم بشمارم. تازه میتونم بهت بگم چقدر!» «بگو: سبحان من خلقها! کی اینها را خلق کرده؟» «امیرالمؤمنین! اساس همه موجودات چیست؟» «دو تا جامد بودند اینها حرف زدند، چی بودند؟» حضرت فرمود: «آسمان و زمین.» گفت: «دو تا چیزند که زیاد میشوند ولی کم نمیشوند؟» «مردم! دو تا چیز که مردم نمیبینند زیاد میشوند کم نمیشوند، همان شب و روز.» گفت: «کدام آب بود که نه از زمین بود نه از آسمان؟» فرمود: «آبی که سلیمان فرستاد برای پادشاه سبا، فلکه عرقی اسبهایی بود که در زمین دویده.» «از آسمان؟» گفت: «چیست که روح ندارد ولی تنفس میکند؟» «صبح!» آیه قرآن گفته: «وَالصُّبحِ إِذَا تَنَفَّسَ». گفت: «چیست که زیاد و کم میشود؟» «قرص ماه.» گفت: «چیست که نه زیاد میشود نه کم میشود؟» «دریا.» اینها کم میشوند ولی زیاد نمیشوند. بلبلی زده و همینجور تسبیح تکان میداد و میرفته. دیگه کاری بله.
یهودیها آمدند پیش خلیفه دوم، گفتند که: «به ما گفتند تو بعد از پیغمبر خلیفه هستی. آمدیم چند تا سوال داریم. درست بگویی ایمان میآوریم.» گفت: «بگو که قفل آسمانهای هفتگانه و کلیدش چیست؟» «به من بگو که یکی بوده که قوم خودش را انذار کرده، نه پری بود نه آدم.» «پنج تا چیز بود که در رحم آفریده نشدند؟» و «درباره یک دو سه چهار پنج شش هفت هشت نه ده یازده دوازده برای ما صحبت کن.»
بنده خدا، «علی!» این سوالها را از علی باید پرسید. رفت و فرستادند امیرالمؤمنین را. «تک تک بپرس سوال.» «بازم دارید؟» «راههای آسمان را بهتر از راه زمین بلد.» امام ماستا! این آقایی که ما قبولش داریم این است. خیلی از این حرفها را هم دیگرانی نقل کردند که او را امام نمیدانند. خیلی عجیب است!
حضرت فرمود: «قفل آسمانها شرک، کلید آسمان هم لا اله الا الله.» «تو آسمان میخواهی پرواز کنی بروی تو آسمان، باید لا اله الا الله داشته باشی. بروی، آسمان را بهتر بلد بود!» «اونی که قوم خودش را ترسوند، نه جن بود نه انسان، انذار کرد قوم خودش را، کی بود؟» «پنج موجود زندهای که در رحم آفریده نشدند، آدم، حوا، عصای موسی، شتر صالح.» «در مورد ۱ تا ۱۲ پرسیدید، تک تک برایتان میگویم. ۱. خدا. ۲. آدم و حوا. ۳. جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، عزرائیل. ۴. تورات، انجیل، زبور، قرآن. ۵. نمازهای پنجگانه. ۶. خدا زمین را در ۶ روز آفرید. ۷. هفت آسمان. ۸. حاملان عرش هشت نفرند. ۹. آیهای که بر موسی نازل شد (نه آیه بر موسی نازل شد). ۱۰. شبی که به آن ۳۰ شب موسی اضافه شد. ۱۱. خواب یوسف که ۱۱ تا ستاره را در خواب دید. ۱۲. عصای موسی که زد به سنگ، ۱۲ چشمه جوشید.»
۱۰۰ میلیون! اگر میپرسیدند ازت! میگفت: «یکی یکی.» امیرالمؤمنین بابا! اینها یهودیها گفتند که: «اشهد ان لا اله الا الله ما ایمان آوردیم.» امیرالمؤمنین! امام! بازم بگویم؟ یکی دیگر یا نه؟ حال دارید؟ یکی دیگر هم بگویم.
آمد گفت که: «قیصر چند تا سوال پرسیده از خلیفه دوم. قیصر پادشاه روم بود. من درش ماندم.» «آقا! جواب آن چیست که از هر طرفش دهان است؟ کلاً دهان است، هیچی غیر از دهان ندارد.» آتش. «آن چیزی که همهاش چشم است؟» بال است. «آن چیست که همهاش چشم است؟» «آن چیست که همهاش پا است؟» آب. «همهاش میرود. آن چیست که همهاش چشم است؟» آفتاب. «آن چیست که همهاش بال است؟» «آن کوه چیست که فقط یک بار جابهجا شده؟» کوه طور. «رفتند بنیاسرائیل با حضرت موسی، رفتنی خدا جابهجاش کرد آورد بالای سر آنها.» «آن کدام درخت است که سایهاش، زیر سایهاش راه بروی، ۱۰۰ سال طول میکشد؟» درخت طوبی. «آن کدام درخت است که بدون آبیاری رشد کرده؟» حضرت یونس وقتی نهنگ انداختش توی ساحل، خدا یک درختی بالای سرش خلق کرد، درخت کدو، رطوبت بدنش را بگیرد. ۴۰ روز توی آب بود دیگر، بدون لباس غواصی، شیک رفت توی دهان نهنگ. افسانه است دیگر! توی دهان نهنگ، چهل روز توی آب، ته دریا! آمد که بیرون، خدا یک درخت کدو بالای سرش انداخت در مورد رطوبت بدنش. آن درخت از چیزی رشد نکرد. «خوراک بهشتیها چطور است که هرچی میخورند دفن نمیخواهند بکنند؟» هرچی میخورند دفن نمیشود، جنین میماند. هرچی میخورد دفن نمیشود. توی یک ظرف برایت بهشتیها ۷۰ مدل غذا میآورند، هیچکدام با هم قاطی نمیشود؛ تخممرغ، زرده و سفیده و اینها، همه هستش که با هم قاطی نمیشود. مثبت ۱۸ نمیتوانم بخوانم.
آمد گفت که: «آقا! کدام دو است که سه ندارد؟ کدام سه است که چهار ندارد؟ کدام چهار است که پنج همینجور شمرد تا کدام است که ده ندارد؟» خورشید و ماه. «کدام سه است که چهار ندارد؟» طلاق. «سه بار طلاق میدهند، چهار بار دیگر طلاق، سه طلاقه چهار طلاقه.» «کدام نه است که ده ندارد؟» حاملگی ۱۰ ماه ندارد که! ۹ ماه است.
از این قبیل جوابها فراوان. امیرالمؤمنین! آقا! روز عید غدیر پیغمبر دست همچین کسی را گرفت بالا، گفت: «بعد از من...»
چقدر بعضیها قول دست دادن با امیرالمؤمنین را ۴۰ روز بعد زدند زیرش. مقایسه میکنی؟ تو مقایسه کرد با کسی؟ موجودی را، جمشید، موجود عجیب و غریبی را، امیرالمؤمنین مظلوم! واقعاً این مظلومیتش جیگر آدم را... عید غدیر، آقا! بزرگترین عید ماست، بزرگترین عید عالم است. ان شاء الله که امیرالمؤمنین به ما نظر بکنند، توجه بکنند. ان شاء الله که این عید غدیر برای همهمان مبارک باشد و دلمان امشب شاد بشود. ان شاء الله فرج امام زمانمان هم باشد. عید غدیر! حالا فردا شب شاید اشاره بکنم.
امیرالمؤمنین ۲۵ سال خانهنشین بود، دیگر دوباره بعد ۲۵ سال آمدند خدمت امیرالمؤمنین که: «آقا! شما خلیفه ما باشید.» دفعه دوم که آمدند در خانه امیرالمؤمنین که: «آقا بیایید امام ما بشوید.» روزی که بیعت کردند با امیرالمؤمنین. ۲۵ سال! ۲۵ سال باید طول میکشید! بفرمایید که آن غدیر اول از دست رفت. چه خاکی بر سرشان! غدیر بیست و ششم آمدند بیعت کردند. بشریت بدبخت امیرالمؤمنین از دست رفت. واقعاً بشریت به خاک سیاه از دست شیعه امیرالمؤمنین باشیم. محب امیرالمؤمنین باشیم. در دنیا و آخرت دستمان از دامان امیرالمؤمنین کوتاه نباشد. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین به ولایت امیرالمؤمنین و اولاده المعصومین.
دلم هرگز از صافی یار ندارد،
مسیرم اگر از انحرافی نگردی،
از علی جایی ندارم.
دلم حاجت موشکافی، بگو؛
گردون به نچرخد اگر در دوره حیدر طوافی ندارد.
خود برای گریبان دریده، مگر کنج کعبه شکافی ندارد؟
سر کوی او گریهآورده گدایی که حتی تلافی ندارد.
اگر ذوالفقار به عاشق حرام است،
چه بهتر که ابروان ندارد.
به معراج حیوان طلا هرکه رفته،
از این درد دوریم و عافی.
بیایم، بیایم، نیایم، سراغم میآید.
بیایم، نیایم، سراغ میآید،
نیاز بر تلافی ندارد.
محب علی را به تو را ببخشد.
حال میکنی با این شعر؟
محب علی را به زهرا ببخشا،
اگر عبادات کافی ندارم.
به لبخند زهرا علی! باورم،
به عشق علی فاطمه مادرم.
صلواتی بفرستید!
صلّ علی محمد و آل محمد.
نخواهم، اللهم گناهم علی،
مسجد و معبد علی، خانهی علی؛
وجودم علی شد، وجودم علی شد،
سجود علی، خودش شاهد علی شد.
شب من لبالب از نام حیدر،
همینکه سحر شد پناهِم علی شد.
چه در بین خنده، در بین گریه،
همین اشک و آهم علی.
زمین و زمانم، تمام جهانم،
میان فلک شمس و ماهم،
چنان جلوه ذات حق شد چگونه،
علی خدا شد؟ خدا هم علی.
نه تنها زبانم، نه تنها جانم،
که حتی شکوهِ نگاه پریشانِ گدایش،
همنشین گدا شد، رعیت شدم،
پادشاهم علی!
افتاده بودم بدون پناهی،
به دادم رسید و پناهم هم علی.
پدر بود و با خود مرا زمان دعا،
دعا صلوات.
اللهم مؤید و دلبر نمیبینید اصلاً.
صندوق قبله دو منبر نمیبینید اصلاً.
هر آن کس که مست امیر عرب شد،
کم از خیرهی مادر نمیبینید اصلاً.
کسی که دلش از محبت حرم،
دلش را مکدر نمیبینید اصلاً.
شامی که بوی نجف را چشیدم،
صفایی به غم سر نمیبینید.
این دلم در منزل ایران،
از این خانه نمیبینمت.
کسی که نگاهش به حیوان،
خودش را که دیگر نمیبیند.
به چشم خدانابین سلمان، یقیناً،
علی را بازت نمیبینی.
دست، دست زمین احد،
شاهد است اینکه احمد از او باک نمیبینه!
دست از آن،
به جز مرتضی فاتح دیگری
به خود با به خیبر نمیبینید.
اگرچه فلان و فلانی گریزان،
کسی پشت حیدر، جوان ما.
ملائک تماشاگر جوانمرد: علی.
ضربه به عشق علی مادرم داده شیرم
که باشم همیشه غلام امیرم.
گرفت اختیار مرا و چه بهتر
که از مدح او تا ابد ناگزیر.
کجا قنبرم من؟ کجا به دردش نخوردم؟
خودم میپذی؟ بهایی ندارد!
خدایی اگر دامن مرتضی...
بدون ولایت نمیارزد اصلاً.
ابوحمزهها و دعای مجیرم،
علی! زیر و رو میکند هرچه کردم قلیل.
گناه کسی همیشه میان گذر مینشستم،
بزرگ و حقیرم.
مثل زلیخا میان قنوتم دعا کردم،
امشب شبی سوی حیوان بیفتد مسیرم، نجف.
میشناسم چنان پر شده از محبت زمین،
پی انحراف سقیفه ندارد؛
فقط پیرو ماجرای غدیر.
غدیر آمد و فکر من با علی شد؛
۱۱۰ نفر «یا علی!»
در حال بارگذاری نظرات...