* ساختن نسل آینده، از تیم امید تا قهرمانی در لشکر امام زمان (علیهالسلام) [4:39]
* پیام امام صادق (علیهالسلام) به مُبلّغ بصره؛ برای جذب مردم به دینداری از نوجوانان شروع کن [8:53]
* تاریکخانهای به نام آخرالزمان؛ محل ظهور مدیران آینده جهان [10:22]
* آخرالزمان، لابراتوار استقامت؛ فقط قویترینها برای حکومت امام زمان (علیهالسلام) آمادهاند [16:05]
* فزادهم ایماناً؛ مؤمنانی که زیر فشار محکمتر میشوند مثل بتن! [21:42]
* از #حسین_فهمیده تا #حسن_باقری؛ نوجوانانی که مسیر تاریخ را تغییر دادند [23:54]
* قبیله سلمان؛ ایرانیانی که علم و ایمان را از ثریا به زمین میآورند [25:48]
* از کلاس امروز تا تدریس در مسجد کوفه؛ مأموریت نسل مهدوی در آینده جهان [29:28]
* آماده باشید!؛ ایرانیان بار سنگین دوران ظهور را به دوش خواهند کشید [33:59]
* دردهای امروز، مردان بزرگ فردا؛ از دل جنگ، #قاسم_سلیمانی ها متولد میشوند [34:57]
* حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)؛ فریاد رسای غدیر در برابر سکوت مرگبار سقیفه [38:07]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
اولاً باید بگویم که خوشحالم که در چنین جمع باصفا و بیریا و نورانی و جمع آسمانی برای بچههای پاک و قلبهای پاکیزه هستم. توفیقی است که اینجا، در جمع شما باشم. واقعاً یکی از بزرگان اواخر عمرشان فرموده بودند که: «من میخواهم بروم یک جایی امام جماعت مدرسه راهنماییها بشوم.» به ایشان گفته بودند: «چرا شما با این مقامات و اینها؟» فرموده بود: «معلوم نیست این سالهایی که ما نماز خواندیم با این مردم، چقدرش برای خدا بوده؛ ولی با این بچههای پاک، اگر سالهای آخر عمرمان را نماز بخوانیم، امید داریم که از پاکی این بچهها و صفا و لطافت این بچهها ما پاک بشویم و خدا هم ما را بپذیرد.» انشاءالله که به پاکی شماها بنده هم پاک بشوم و با هم دعا کنیم که مثل شماها اینطور باصفا باشیم و باصفا بشویم، انشاءالله.
باید تشکر بکنم از همه عزیزان، رفقایی که زحمت کشیدند. خب، بنده میدانم کار کردن را. میدانم دانه به دانه این بچهها را آوردن به مسجد، نگه داشتن توی مسجد، نگه داشتن توی این محیط و این فضا چه زحمت و خون دلی میخواهد. چقدر آدم خون دل باید بخورد تا همچین جمعی جمع بشود. افتخار میکنیم رفقای خوبی داریم؛ مثل برادر عزیزم جناب حجت الاسلام حاج آقای محترم، که افتخار برای ماست رفاقت با ایشان. فکر میکنم شاید حدود ۱۸ سالی بشود، حاج آقا، رفاقت ما با هم. ۱۸ سال خودش یک عمر است دیگر؛ از عمر اکثر شماها بیشتر سابقه رفاقت ما با حاج آقای محترم است. از سفرهایی که با همدیگر رفتیم و راهیان نور و شهدا، مشهد، جاهای مختلفی که با هم بودیم و شبها و روزها و توی بیابانها و توی حرمها و توی روضهها و شبهای قدر و قرآن بر سر. خیلی به هر حال یک رفاقت طولانی. افتخار برای ماست همچین رفیق خوب و خدا را شکر موفق در مسیر طلبگی، که خدای متعال اینطور بهش نظر کرده، همچین باری را روی دوشش گذاشته و همچین کار مهمی را بهش سپرده، یک لشکری برای امام زمان (عج) فراهم بکند. خدا انشاءالله هم به ایشان توفیق دهد، هم به دوستانی که به ایشان کمک میکنند و همه عزیزانی که توی این مجموعه زحمت میکشند، انشاءالله کارشان مقبول باشد. انشاءالله مورد توجه امام زمان (عج) باشند و انشاءالله کارشان روز به روز برکت داشته باشد؛ به قول معروف هر سری که آمدیم ببینیم «بیشتر شده، بهتر شده».
این جمع را اگر بخواهیم تشبیه بکنیم، باید بگوییم تیم امید لشکر امام زمان (عج). این بچهها تیم امیدند، تیم پایه. میدانید دیگر، هر باشگاه بزرگی یک تیم پایه دارد، یک تیم امید دارد که از آن سنین کم استعدادیابی میکنند. آنهایی که مثلاً فوتبال خوبی دارند را میگیرند، حمایت میکنند، رسیدگی میکنند، آرام آرام میآید بالا، توی تیم نوجوانان، جوانان، بعد دیگر میرود توی آن تیم اصلی و باشگاههای بزرگ دنیا. باشگاههای خوب دنیا، باشگاههایی که تیم امید داشته باشند. باشگاهی که تیم امید نداشته باشد، خیلی نمیتواند بازیکن بسازد. سرمایه آنچنانی ندارد، پشتوانه خیلی ندارد. ما یکی از مشکلات کارهایمان همین است که به فکر تیم امید برای لشکر امام زمان (عج) نیستیم. هر کس خودش از یک جایی میآید و حالا نهایتاً اینها را بتوانیم کنار هم جمع بکنیم که همان را هم گاهی هنرش را نداریم، ولی اینکه برویم از آن سنین کم این بچهها را پیدا کنیم، دور هم جمع کنیم، بسازیمشان برای آن اتفاق بزرگ، این معمولاً کمتر پیش میآید. خب، اینجا دارد همچین اتفاقی رقم میخورد. همچین کار بزرگی در استعدادیابی میشود، توی این سنین کم این بچههای خوب شناسایی میشوند و آرام آرام توی این فضا رشد میکنند.
ما خودمان سابقه کارمان به این بوده که آن بچههایی که از نوجوانی توانستیم با آنها ارتباط بگیریم، ثمرات کار را دیدیم. همین آقای شلوافیانی، برادر عزیزمان که همیشه با ماست، همه جا؛ تهران، قم، مشهد و کربلا و هر جا میرویم با ماست. واقعاً از برادر برای ما صمیمیتر است و بهتر است. ما حالا از نعمت برادر محروم بودیم ولی خدا بهتر از برادر به ما زیاد داد توی زندگی. امثال بافیان خودش از نوجوانی افتاد توی تله ما. رفیق شدیم، مشهد بچهمحل بود. البته با خانواده ما، یعنی اهل یک محل بودند. با خانواده ما ازدواج که کردیم با ایشان آشنا شدیم و دبیرستانی بود آن موقع و از آن موقع خیلی سال است ما با همدیگر رفاقت داریم. رفاقتمان هم از بسیاری از رفاقتها بهتر و به درد بخورتر؛ چون از آن سن کم با هم ارتباط گرفتیم، با هم آشنا شدیم، مچ شدیم. توی آن سنین بالا خیلی این اتفاق رخ نمیدهد. وقتی سن و سال کم است، ۱۶، ۱۷ ساله است، تازه سن شما که بهتر هم هست، زودتر ارتباط برقرار میشود، بیشتر به کار میآید. این تجربهای که خود ما داشتیم. عمدتاً بچههایی که از نوجوانی با آنها در ارتباط بودیم، فعالیتها بهتر بوده، بیشتر خاصیت داشته، توی درازمدت فایدهاش بیشتر بود.
قدر این سن و سال را بدانید. نمیخواهم نه نصیحت بکنم، نه حرفهای شعاری بزنم که نیازی هم به این حرفها ندارید، ولی واقعاً سن فوق العادهای است و استعداد بینظیری است، توی این شرایطی که شما هستید. امام صادق (علیه السلام) به یکی از یارانشان فرمودند: «علَیکَ بالاحداث.» این حدَث را ما نمیدانستیم داستانش چیست. توی یک قهوهخانه توی عراق نشسته بودیم، نوشته بود: «دخول الحدث ممنوع.» یکی از رفقا گفتیم که: «آقا، این دخول الحدث ممنوع یعنی چه؟» ترجمه کرد: «کار نداری.» بعد یکی دیگر وارد بود، آمد گفتش که: «بابا، این حدث منظور نوجوان است، کم سن و سال. کم سن و سالها توی قهوهخانه ورودشان ممنوع است.» گفتم: «جالب است، روایت امام صادق (ع) علیک بالاحداث.» طرف رفته بود یک شهری، ظاهراً بصره رفته بود، آمد و گفت: «آقا، مردم نه مسجد میآیند، نه نماز میخوانند.» بعد انقلاب و جمهوری اسلامی و آخوندها و اینها بوده که مثلاً همان دوره همین مسائل، «رفتیم یک شهری ولی خیلی کسی استقبال نکرد از ما.» حضرت فرمودند: «رفتی لابد پیش پیرها. علیک بالاحداث.» برو سراغ احداث. احداث را ما توی آن قهوهخانه عراق فهمیدیم معنی دقیقش: بچههای کم سن و سال. این بچهها را برو پیدا کن.
هم تولید محتوا خیلی سخت است برای نوجوانها، هم ارتباطگیری خیلی سخت است، ولی برکاتش اصلاً قابل شمارش نیست. آثارش فوق العاده است. من یک چند کلمهای میخواهم مطالبی را عرض بکنم. خیلی هم طولانی نشود که خسته هم نشوید. بعد دیگر حالا جلسه را تمام کنیم. بعدش مثل اینکه باز یک گرد همایی بعدش با بچههایی که حالا یکم سن و سالشان بیشتر است، انشاءالله خواهیم داشت. حالا بچههای کم سن و سالتر خسته نشوند، حوصلهشان سر نرود.
چند کلمه میخواهم عرض بکنم توی این بخش. ببینید معمولاً در مورد آخرالزمان و دوران غیبت امام زمان (عج) وقتی صحبت میشود، میگوییم که: «آقا! دوران آخرالزمان دوران سختی است. دوران غیبت امام زمان (عج) خیلی سخت است. فتنهها خیلی زیاد است. گرفتاریها خیلی زیاد است.» هی هر بار میشنویم هی فلان ریزش داریم، بلا داریم، گرفتاری داریم، بلا از زمین و آسمان میبارد، دینداری مثل این است که: «تکه آتش توی دستت نگه داری.» همین هم هست. گفتند: «یک کسی متدین باشد، دین داشته باشد، مثل اینکه دیگر یک تکه سنگ، سنگ آتشین توی دست، دستت چند ساعت نگه دار سرد هم نشود.» دینداری این شکلی است. هی به ما میگویند: «آقا! سخت است. آقا! پدرت در میآید. آقا! گرفتاری دارد.» یک جورهایی یک وقتهایی آنقدر از این سختیهای آخرالزمان میشنویم اصلاً انگار بدمان میآید: «چقدر بدبخت بودیم. خدا ما را توی این زمان آورد، چیکار کردم؟ تقصیر ما چی بود واقعاً؟ خب، خدا میگذاشت یکهو آن زمان به دنیا میآمدیم یا به جای آخرالزمان، اول الزمان به دنیا میآمدیم، گرفتار نباشی، صاف تالاب خدا انداخته توی آخرالزمان، بعد هی میگوید: «ببین اینجا که ۲۰۰ سال پیش میآمدیم، یک جای دیگر میآمدیم، آنقدر سخت نباشد.» بعد میگویند که: «ایران مثلاً سختیهایش زیاد است، گرفتاری، بلاها زیاد. شماها شیعهاید باید امتحان بشویم. به دنیا بیایید، آنقدر امتحان نشوید.» چه گرفتاری داریم، چه بدبختی سر ماست!
چرا خوب؟ میخواهم این قضیه را از یک زاویه دیگری امشب بهش بپردازم، نگاهتان عوض بشود. نسبت به این ببینید یک کلمه... نمیدانم معنایش را بلد هستید یا نه. شنیدید: «لابراتوار»؟ شنیدید تا حالا؟ کلمه لابراتوار. توی این خیابانها و اینها از همه مثلاً لابراتوار دندانپزشکی، لابراتوار. کی میداند معنایش چیست؟ حالا بزرگترها بگویم: «بگو آقا آزمایش.» چی؟ آزمایشگاه. لابراتوار آزمایشگاه ولی یک جورهایی یک آزمایشگاه خاصی است. آزمایشگاهی است که توش یک چیزی میسازند. مثلاً آن لابراتوار دندانپزشکی، آنجایی که توش دندان میسازند، نه فقط آزمایش بگیرد، آزمایش خون و اینها نه. یک جایی که دندان میسازند. لابراتوار، لابراتوار یک جایی است با یک شرایط خاصی، با یک موقعیت ویژهای، با سختیهایش، با یک فشار خاصی که آنجا متمرکزند برای ساختن یک چیزی.
قدیمها مثل الان نبود که شما با گوشیتان عکس بگیرید و بعضی از این گوشیها از دوربینهای عکاسی و فیلمبرداری کیفیتش بالاتر است. قدیم که میگویم یعنی مثلاً ۱۵ سال پیش، نه خیلی قدیم. دوربین عکاسی که عکس میگرفتیم، یک جایی باید میبردند این فیلم، توش فیلم داشت. نور اگر به فیلم میخورد، فیلم دوربین میسوخت. توی آلبوم هر کسی معمولاً یک چند تا عکس سوخته هست. این عکسهای قدیمی را نگاه کنی، چند تا عکس سوخته از آن، به فیلم نور خورده، آفتاب خورده. حالا یک جایی به اسم تاریکخانه، عکس را میبرند، ظاهر میکنند. عکاسیها ۲۵ سال پیش: «ظهور عکس در ۱۷ دقیقه.» عکس ظاهر میکردند. فیلم ازت میگرفت، میبرد توی تاریکخانه، یک جایی که تاریکی محض. این را در میآورد، با یک سایز بزرگ چاپ میکرد. بعد خیس هم بود این برگه. آویزان میکرد، خشک خشک میشد، بعد میآورد بیرون. حالا اگر آفتاب میخورد. لابراتوار میگویند تاریکخانه، تاریکخانه آنجایی است که عکس را ظاهر میکند. لابراتوار آنجایی است که یک چیزی میسازند.
زمانه غیبت امام زمان (عج)، زمانه سختی است. گرفتاری زیاد دارد. قتل و غارت و جنایت و فقر و بدبختی و آدمکشی و اینها خیلی زیاد است. توی روایت هم گفتند و اینها مال دوران آخرالزمان است ولی یک نکتهای هست. اینجا همهاش این نیست. یک چیز دیگر هم هست. چیست؟ زمانه غیبت امام زمان (عج)، آخرالزمان، یک لابراتوار است. یک تاریکخانه است. چی توش میسازند؟ آدمهایی که قدرت دارند دنیا را اداره کنند. زمانه غیبت امام زمان (عج)، لابراتوار حکومت جهانی است.
دانشکده مهندسی که بودیم؛ فردوسی مشهد. یک مسابقهای بود، معمولاً کدام شرکت میکردم توی مسابقه، یعنی به عنوان حاضر و ناظر خوشم میآمد. مسابقه، مسابقه ماکارونی، سازه ماکارونی. چیکار میکردند آنجا؟ این دانشجوها باید این ماکارونیها را، دانههای ماکارونی اینها را به همدیگر میچسباندند، باهاش مثلاً یک چیزی درست میکردند. مثلاً فرض کنید یک چیزی مثلاً شبیه پل. مثلاً یک پل کوچک، مثلاً یک پل یک متری مثلاً با ارتفاع مثلاً نیم متر. دستگاه فشاری روی آن بود. آن دستگاه فشار هم همین که شروع میکرد، شروع میکرد پرس کردن. آن میزان فشاری هم که وارد میکرد کنار مینوشت. رحم نمیکردها. شهرام و بهرام هم برایش فرقی نمیکرد. همین که شروع میکرد میرفت برای درو کردن. مسابقهاش به این بود که این سازه ماکارونی که این بچهها میسازند، هر کدامش توی فشار بیشتر مقاومت کرد و دیرتر از همدیگر پوکید و داغون شد، آن برنده میشد. درست کرده!
اتفاقاً حرفهایها میفهمیدند که این ماکارونیها که خیلی قیافه تپل مپل دارد، یک فشار بهش میدهند میترکد، پخش میشد، پودر میشد. بعضیها ماکارونیهای ریزه ریز کنار همدیگر چیده بودند، لگد هم خوردش میکنی. میگذاشتند زیر پرس. میرفت ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۱۰، ۵۰، ۱۰۰، ۱۵۰، ۲۰۰ فشار میآورد. فشار خیلی زیاد. متلاشی میشد، میشکست. این مسابقه این بود. مسابقهاش به این بود که با همین رشتههای ماکارونی، کی بلد است یک سازه قویتری بسازد که توی این فشار دیرتر متلاشی بشود، آن برنده. آن معلوم بود که دانشمند است، خوب فکر کرده، چون این علامت این بود که این آدم درسهایش را خوب خوانده، باسواد است. این رشتهها را یک جوری کنار همدیگر سوار کرده که آسیب نبیند، توی فشار نشکند. این علامت مهارت است. این ذکاوت است. این همینجوری هر کسی بردارد اینها را به همدیگر بچسباند، تف بمالد، چسب نمیدانم اوهو بزند و این حرفها، کشکی نیست. قاعده دارد، فرمول دارد. روی فرمولی باید اینها را کنار همدیگر چید که وقتی توی فشار قرار گرفت، نپاشد. اینی که این را میساخت، معلوم بود که فرمولش را بلد است، حالیش است، کار بلد است.
دانشکده اطلاعیه زدند: «مسابقه ماکارونی.» میرفتم شرکت. دو سه ساعت هم طول میکشید. دلگرمی برایشان بود. دوران غیبت، دوران آخرالزمان، دوران این پرس سازه ماکارونی است. معلوم بشود کیا جون دارند، کیا زور دارند، کیا قویاند. کیا متلاشی نمیشوند، از درون مستحکماند. این لابراتوار است. دارند امتحان میگیرند. ببینند کیا عرضه دارند دنیا را اداره کنند. کیا بلدند؟ کیا میتوانند؟ هر کی که با یک تقه پاشید، برو تو. اولین امتحان، توی اولین فشار، یکم توی گرسنگی قرار میگیرد. زمان شاه ساواک بعضیها را که دستگیر میکرد، ما مورد داشتیم، هم توی ساواک این را داشتیم هم توی اسرا داشتیم دوران صدام. سیگاری بود، سیگار را ازش میگرفتند. دو سه روز بهش سیگار نمیدادند، همه را لو میداد. این فقط سه نخ سیگار بهش برسد. بعضیها ناهارشان را دو ساعت حداقل بندازی، باباش حاضر است سر ببرد، بکشد، یعنی فقط ناهار بهش بدهند. توی فشار از هم میپاشد. معمولاً همه جای دنیا همین شکلی است. با کمترین فشار همه تسلیم میشوند، همه متلاشی میشوند، فرار میکنند. اینها به درد امام زمان (عج) نمیخورند. بار حکومت امام زمان (عج) روی دوش اینها نمیآید.
حالا یا کافرند یا گاهی هم مسلماناند، شیعهاند. یکم که فشار میآید؛ «آقا تسلیم. آقا غلط کردیم. من نبودم، اصلاً من نمیدانم. کی با دست من امضا کرده بود؟» پاش را میکند، در میرود. «بابا این عکسهایی که از من توی راهپیمایی داری، اینها همش فتوشاپ است. من اصلاً خانهام بیرون نیامدم.» اینها چیست؟ بعضیها هم نه! مردند. جا نمیزنند. کم نمیآورند. آیات قرآن خیلی قشنگ است. میگوید بعضیها هستند، میآیند توی میدان. ۴ نفر میآیند اینها را وسوسه کنند، به اینها میگویند: «إنّ النّاسَ قَد جَمَعُوا لَکُم فَاخشَوهُم.» آقا روبرو همه جمع شدند. میزنند، میکشند، پدرمان را در میآورند. در رویم. بریم کنار. یک دکمه دارم، بمب میاندازند همه جا را نابود میکند. جنگ است. میزنند، میکشند. اینها چی میگویند؟ «فَزادَهُم إیماناً و تَسلِیماً.» آدمهایی که سازه سفتی دارند نه تنها نمیترسند، اتفاقاً قرصتر و محکمتر میشوند. هر چه بیشتر لگد میخورد، محکمتر میشود. هر چه بیشتر پتک میخورند، بعضی چیزها آهن آبدیده، هر چه بیشتر پتک میخورد، محکمتر میشود، سفتتر میشود. در مورد ایرانیهایی که مقدمهساز ظهور امام زمان (عج) هستند، امام صادق (ع) فرمود: «کَزُبَرِ الحَدید.» اینها این شکلیاند.
شما دارید الان توی تیم پایه تمرین کار را دست بگیرید. همین مملکت خودمان را اول کار اینجا را بتوانید اداره کنید تا انشاءالله بتوانیم دنیا را اداره کنیم. صبح تا شب توی بازی و گیم و گوشی و... شماها که این جوری نیستید، قطعاً نیستید. آنهایی که صبح تا شب توی بازی دارند اتک میکنند و نمیدانم، اتک میشود بهشان و عرضهاش را داری؟ همسن و سالهای شما بودند. حسین فهمیده مگر چند سالش بود؟ بهنام محمدی مگر چند سالش بود؟ بزرگترهاشان که فرماندههاشان بودند، حسن باقری مگر چند سالش بود؟ بچههایی که رفتند موشکی ما را راه انداختند. من مطالعه میکردم سنینشان حول و حوش ۲۰ سال بود. آنهایی که رفتند خط مقدم تشکیل یگان موشکی سپاه، وقتی که شروع کردند حول و حوش ۲۰ سال. تیمشان فرمانده شهید تهرانی مقدم تقریباً ۲۵ سالش بود. ۲۵، ۲۶ سالش. سال ۶۳. ۳۸: ۲۵ سالگی، نیروهاش هم همه زیر ۲۵ سال. همان سن و سال ۲۰ سال، ۲۱، ۲۲ سال. موشکهای را آنها شروع کردند به ساختش که الان یمنیها از توی جیب در میآورند، میزنند تو سر آمریکاییها. از کجا آوردی؟ همین سن و سالهای کم. بعضی از این بر و بچههای ۱۲، ۱۳ ساله توی جبهه ما عجیباند. مهرداد چی بود؟ آن شهید عزیزالهی، عارف ۱۳ ساله، ایشان بود. عارف ۱۳ ساله. بخوانید کتابش را. بچه ۱۳ ساله یک جوری حرف میزند شما احساس میکنی ۵۰ سال استاد حوزه علمیه بودی، ۶۰ سال شاگرد آیت الله بهجت بودی. ۱۳ سالش است. یک چیزی میفهمد این بچه. چیزهایی میگوید. ژن ایرانی، استعداد ایرانی، یک چیز عجیب غریبی است. در طول تاریخ این شکلی بوده. حالا وقت نیست اگر وقت دیگری خدمتتان رسیدیم فرصت بود یک کمی بعضی موارد عجیبی که توی این ژن ایرانی در طول تاریخ بوده.
پیغمبر فرمود: «اگر -دو تا روایت- اگر علم در ثریا باشد، لَنالَهُ رجالٌ من فارس.» مردایی از سرزمین فارس بهش میرسند. یکی دیگر این: «اگر علم در ثریا باشد، ثریا آن بالاترین جای آسمان، مردانی از قبیله سلمان بهش میرسند. رجال من قوم سلمان.» عالی جا دارد. علم در ثریا باشد بعضی جا دارد دین در ثریا باشد. خیلی روایت قشنگ این ایرانیها بهش میرسند. کما اینکه سلمان به هر دوتایش هم به دین توی ثریا رسید، هم به دانش توی ثریا رسید. توی جفتش بینظیر. پیغمبر فرمود: «سلمان بین اصحاب من مثل جبرئیل توی ملائکه است.» به جسمانم بوده، منطقه وسیع اصفهان. نژاد ایرانی این است. بیشتر روایاتمان، حالا وقتی فرصت بشود بخوانم. هر آیهای که نازل میشد میگفتند که: «من یک قومی دارم در آینده میآید اینان، اینها قوم هذا، قبیله سلماناند.» نژاد اینند. هر بشارتی که در مورد آینده است، پیغمبر میبردند به سمت ایرانیان.
ما الان توی این فشارها برای چی هستیم؟ چرا فقط ما تحریم؟ ما جنگ؟ ما گرفتاری؟ بدبختی ما؟ من برای چی باید بچهام را توی این مملکت به دنیا بیاورم؟ یک بدبختی مثل من بشود؟ من که دو تا عکس گرفتم، من را آوردند توی این تاریکی، آفتابم نورم اینجا ندارد. برای چی من چه غلطی کردم به اینها گفتم این عکس ما را ظاهر کنند؟ کجاها که ما را نیاوردند. لابراتوار است. ما الان توی این شرایط سختی که هستیم، یک طرفش یک نمایی است که دارد نمایش سختی و گرفتاری و فشار است. یک نمای دیگرش لابراتوار است. اینجا دارید ساخته میشوید، محک میخورید، آماده میشویم. بار حکومت امام زمان (عج) روی دوش اینهاست. اصل حرف این است. از این گرفتاریهای قبل از ظهور نباید ترسید. گرفتاری زیاد، سختی زیاد ولی اینها سختیهایی است که تویش ساخته میشود، محک میخوریم، عیارمان در میآید، آلیاژمان معلوم میشود. معلوم میشود چیکارهایم، به درد میخوریم یا نمیخوریم. میزان مقاومتمان معلوم میشود. معلوم میشود چقدر بار میشود روی دوشمان گذاشت. بعضیهایمان با یک تقه در میرویم، این درب پاسگاه کوچه ائمه اطهار هم به دردش نمیخورد. بهش بده خیابان نبرد، دو تا محله را نمیشود به این سپرد. حکام دنیا قرار است کیا باشند؟ شماهایید دیگر. آینده مال شماست. دنیا مال شماست. امام صادق (ع) فرمود: «میبینم، انگار دارم میبینم این مسجد کوفه را که غرفه غرفه توش نشستهاند دارند به مردم دین یاد میدهند.»
تعبیر ایرانیها را نیاوردند ولی از آخرش فهمیده میشود که ایرانیانند. فرمود: «به عربها خیلی فشار میآید آنجا. علی العربی شدید.» به عربها فشار است. شماها قرار است بروید توی مسجد کوفه، دوران حکومت امام زمان (عج)، معلم باشید. معلمهای دوران امام زمان (عج). به مردم، به مردم دنیا حالی کنید چه شکلی باید زندگی کنند، چیکار باید بکنند. الان اینجا لابراتوار شماست. این مسجدی که حاج آقا دارد زحمت میکشد، این لابراتوار شماست. خیلی به چشم نمیآید الان. همان تاریکخانه است. الان معلوم نیست، آن روز ظهور معلوم میشود. بعضی از این مسجدهای تهران، بعضیها کار فرهنگی میکردند زمان خودش معلوم نبود اینها دارند چیکار میکنند. زمان جنگ معلوم شد. یکهو از توی این مسجد صد تا شهید درجه یک درآمد. حاج مهدی آقای سلحشور، مداح عزیز، توی مسجدی که بودیم: «همه بچههایمان شهید شدند.» تعداد خیلی زیاد. یکی از مساجد تهران ۱۱۰ تا شهید. همین مسجد دارد. ماشاءالله، ماشاءالله. بعضی مساجد تهران این شکلیاند. الان معلوم نیست. الان چه بسا مسخره هم میکند. بعضیها کسر شأنشان هم میشود توی مسجد شما بیایند نماز بخوانند. «من برم بغل این بچهها وایستم نماز بخوانم؟»
آیت الله قرائتی میگفت: «این را هم بگویم، تمامش کنم.» آخوند اطفال بودم. بابا من دیدم هر چیزی یک اطفالی دارد. پزشک اطفال، آخوند اطفال نداریم. مربی اطفال داریم، آخوند اطفال نداریم. گفت: «من تصمیم گرفتم آخوند اطفال باشم.» بابای من به من میگفتش که: «بچه جان، من توی خیابان، تو که راه میافتی، خجالت میکشم بگویم این بچه من است.» چون هر آخوندی که توی خیابان میآید، چهار تا آدم گنده با شخصیت باکلاس دورش راه میروند: «حاج آقا سلام علیکم، حاج آقا ارادت.» «تو که راه میافتی، ۵۰ تا بچه راه میافتند دنبالت. یکی هواتو میکشه، یکی خجالت میکشم هر جا میری ۵۰ تا بچه دورتند.» خجالت میکشید. همین آقای قرائتی که آخوند اطفال بوده، باباش خجالت میکشید. امام جمعه اصفهان آمد به من گفتش که: «من خواب دیدم، در خواب امام زمان (عج) فرمود: «من به این جلسات قرائتی علاقه دارم و توجه.»» خلاصه میخواهم بگویم که همین کلاس اطفال و فلان و اینها از توش خدا میداند چیا در نیامده. بعضی از علمای بزرگی که الان دارند کار میکنند، شاگردهای همان دوران بهشتی که الان نفر بعدی قرائتی است و همه کارهای ایشان را دارد انجام میدهد. ایشان خودش محصول همین کلاس قرائتی نوجوانها کار کرد. اتفاقات بزرگ اینجا دارد رقم میخورد. الان به چشممان نمیآید. اینجا لابراتواری است که داریم برای امام زمان (عج) سرباز میسازیم. آن روز نیاز معلوم میشود. از توی این جلسات و این هیئت و اینها چیا که بیرون نیامده! ما که کار نوجوان کردیم، گاهی بعد ۱۰، ۱۵ سال میبینیم که مثلاً فلانی که جلسات ما میآمد، دست میانداختیمش، دماغش هم نمیتوانست بالا بکشد، الان معاون وزیر شد. بچههای ما که جلسات ما رفاقت هم با هم داشتیم هماهنگ کنید، آدم را ذلیل نکن! این شکلی معاون وزیر، شهیدای درجه یکی شدند.
قضیه این است. خودتان را آماده کنید انشاءالله برای اینکه برای دوران ظهور امام زمان (عج) بارهای سنگین روی دوش بکشید. کسی توی دنیا غیر شما برای این کار انتخاب نشد. روایات ما، قرائن مختلف همه همین را نشان میدهد. آنی که آخر کار را در میآورد، ایرانیانند. خودتان را آماده کنید. بار این مملکت را روی دوش بکشید. این حرفهای چرت و پرتی که: «آقا! آینده نداریم و پیشرفت نداریم و داریم بدبخت میشویم و روز به روز بدتر و اینها.» چرت و پرت. روز به روز اوضاع بهتر است. بله، به حسب ظاهر اوضاع سختتر است ولی توی لابراتوار داریم ساخته میشویم. روز به روز داریم ساخته میشویم.
من با خودم فکر میکردم، هی میخواهم تمامش کنیم هی حرف تو حرف. با خودم فکر میکردم این ۸ سال دفاع مقدس خیلی سخت بود. بعضی علمای ما چله گرفته بودند. یک چلههای خاصی داشتند که توش دیگر ردخور نداشت، حاجت میگرفتند. یکی از علمای معروف تهران چله گرفته بود که: «جنگ ...» توی خواب بهش گفته بودند که: «آقای فلانی، این چلهات را، کاری که انجام میدهی، ۴۰ روز این را نصفه بگذار. حاجت را نمیدهند.» آنقدر محترم بوده، محترم: «شما انجام نده.» انگار خدا توی رودربایستی مانده بود که: «آقا! شما ۴۰ روز انجام بدهید من باید خلاصه جوابت را بدهم. نمیشود. مصلحتی است توی این جنگ بعد ادامه پیدا کند.» الان نمیفهمی. آن روز کسی نمیفهمید مصلحت جنگ چیست. مصلحت جنگ این بود که توی این جنگ امثال قاسم سلیمانی تربیت بشوند. فرماندههای این شکلی تربیت بشوند. رزمندهها این شکلی در بیایند. بشوند از قبل اینها سید حسن نصرالله و عماد فادش و شکر و اینها تربیت بشوند. از قبل آنها، سربازهای یمن تربیت بشوند، حماس تربیت بشود و همینطور و همینطور. امروز هم داستان غزه همین است. ظاهرش تلخ است یا قضیه لبنان، ولی واقعش این است که از قبل اینها دارد توی دنیا آدمهایی ساخته میشود. داستانهایی دارد رقم میخورد. حالا انشاءالله به زودی خواهیم دید. این منطقه آذربایجان در روایت دارد: «محل اتفاقات بزرگی خواهد بود.» همین کشور آذربایجانی که بغل ماست. آزمون ترکیه و این منطقه اتفاقات بزرگ اینجا رقم خواهد خورد. یک لشکری از سربازان امام زمان (عج) توی آذربایجان هنوز بیرون نیامده، منتظر یک ترقه است.
آذربایجان کشور بینظیری است. شیعیان درجه یکی دارد. ما دیدیم. بعضیهایشان الان فعلاً شرایط این جوری است. یک آتش به پا بشود، اینها بزنند بیرون، کجا بودند اینها؟ توی خود اروپا هم همین است. یک ظرفیتهایی توی اروپا خوابیده، کنار کسی اینها را نمیشناسد. یک ترقه بخورد، یک جرقه بخورد، میآید بیرون. این ظاهر قضیه است که: «آقا! همه را گرفتند و کشتند و زدند و بردند و بدتر.» فردایی در پیش خواهید دید توی این روزهای سخت کیا داشتن ساخته میشدند توی لابراتوار خدای متعال. ظهور امام زمان (عج) را تعجیل بفرماید و باشیم و ببینیم انشاءالله آن روزی که ثمره میدهد این سختیها و مصیبتهایی که کشیدیم.
من نمیدانم روضه هم بخوانم بچهها خیلی دیگر حاج آقا خسته... اگر بشود که اهل روضه من چند کلمهای بگویم حالا که آنقدر بچههای باصفایی هستید. این لابراتوار، جایی است که محک میخورند. خب، الان ایامی که توش هستیم ایامی است که مرتبط با حضرت زهرا (سلام الله علیها). توی مدینه توی این لابراتوار مدینه یک امتحانات و رقم خورد. مردم محک بخورند چقدر اینها مقاومت دارند، انرژی دارند. این کار موقعیتی که قرار گرفتند. آمدند با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کردند در غدیر. بعد خدا یک امتحاناتی ازشان گرفت. معلوم بشود چقدر اینها چقدر محک خوردند که بتوانم بار حکومت امیرالمؤمنین (ع) را روی دوششان بگذارم. این فتنه سقیفه اتفاق افتاد. خدا اینها را امتحان کند. توی فشاری گذاشت معلوم بشود چه کارهاند. همهاش مت. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) یکتنه آمد تو. برای امیرالمؤمنین (ع). یکتنه لشکر یکنفره بود. آمد وایساد، خانه به خانه رفت، در زد. دانه به دانه بهشان یادآوری کرد: «مگر شما نبودید با علی بیعت کردید؟ چه زود فراموش کردی؟» روز غدیر قرار میگذاشتند میدان مدینه طلوع آفتاب با سر تراشیده فردا، همه فردا. امیرالمؤمنین (ع) میآمد، ابوذر، مهرداد، عمار، سربار همین چهار پنج تای همیشگی. توی این فشار قرار گرفتند. یکم سخت شد. همه کشیدند کنار. آن کسی که هر چه بهش فشار وارد شد علی را رها نکرد، فاطمه بود. حتی آن وقتی بین در و دیوار، دشمن با لگد این در را فشار داد. آنجا جایی بود که فاطمه امتحان میشد. میمانی پای علی؟ ببین بچه داری. در رحمت پشت پری. ببین چهل نفر پشت درند. در را آتش زدند. الان وقتش است تو هم علی را رها نکنی. خیلی اذیتتان نکنم. توی همان فشار در و دیوار دست از علی برنداشت. دستهای علی را بستند، از خانه بیرون بردند. توی همان خودش را روی زمین کشید. فاطمه زهرا (س) با آن دست، بازوی شکسته دست انداخت، کمربند علی را گرفت. «نمیگذارم علی را ببری. من از علی جدا نمیشوم. من از علی جدا نمیشوم.» کاش ما هم این شکلی باشیم. توی این همه فشار و سختی و درد دستمان از کمربند امام زمانمان جدا نشود! بگوییم: «جدا نمیشویم.»
روضهام را تمام کنم. فاطمه زهرا (س) این جوری که آمده، نمیشود از علی جداش کرد. ماندند چه کنند. نامردی آنجا بود. به رئیسش نگاهی کرد. گفت: «چه کنم؟» رئیس ضرباتی با غلاف شمشیر به بازوی مادر زد تا دست را جدا کند. امام صادق (ع) فرمود: «یک جوری دست مادرمان ورم کرد انگار بازوبند به دست علی بسته.»
لعنت الله علی القوم الظالمین ایام القدر.
* * *
خدایا به آبروی حضرت زهرا (س)، به غصههای حضرت زهرا (س)، فرج آقامان امام زمان (عج) برسان. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را خادم حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. آغاز علمای شهدا، فقها، امام راحل حقوق الارح دعا از ساعه سر سفره حضرت زهرا (س) متنعم بفرما. ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را تا ظهور امام زمان (عج) در کنف لطف و حمایت خود قرار بده. خدایا هر چه به بهترین بندههایت عنایت کردی نصیب ما هم بفرما. هر چه از بهترین بندهها دور کردی از ما دور بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتیم و صلاح ما میدانستی برای ما رقم بزن.
رحم الله من الفاتح.
در حال بارگذاری نظرات...