شش امتیاز اصحاب امام حسین علیهالسلام
در این جلسه کمنظیر، نگاهی عمیق به شخصیت و جایگاه اصحاب امام حسین (علیهالسلام) شده است؛ از تفاوتهای عددی دو سپاه عاشورا و نقش غلامان تا تحلیل روانی رفتارهایی مانند تردید، بازگشت، و انتخاب آگاهانه مرگ. ماجرای حیرتانگیز کسانی که لحظه آخر تصمیم گرفتند به امام بپیوندند، روایتهای ناب از یقین ربانی، و توصیفهایی جانسوز از حال و هوای شب عاشورا تا ظهر خونین کربلا، همگی در دل این جلسه روایت شدهاند. اینجا عاشورا را نه در اشک، که در منطق، عشق، و انسانشناسی عمیق مرور میکنیم
*ویژگی ۶ گانه یاران امام حسین علیه السلام
* (خدمت گزاران عاشق، مردانی که جهاد بر آنها واجب نبود ولی ماندند)[06:40]
*ویژگی دوم( ایمان کربلایی، کوه باور و یقین کامل)[17:42]
*ویژگی سوم( یاران امام حسین علیهالسلام، مهمانان بهشت)[26:31]
*ویژگی چهارم (شهدایی که هم صف شهیدان انبیاء شدند)[35:57]
*ویژگی پنجم( شهدایی که در عرصه قیامت در صف اول جای دارند)[37:23]
*ویژگی ششم ( بهشت حسادت میکند از بوی خوش یاران حسین علیهالسلام)[38:36]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. طیبین الطاهرین و لعنة الله علی العالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
خب، روز آخر سفر هم رسید و اول بحث حلالیت بطلبیم از همه عزیزان. انشاءالله که سفر آخرمون نباشه؛ هم باز توفیق داشته باشیم این زیارتگاههای نورانی رو بیایم، هم در معیت شما عزیزان. انشاءالله حال روزه میکنه. خدا حفظتون کنه. به مرور که میکنیم چند روز: چه جاها که نرفتیم با هم! کاظمین رفتیم، سامرا رفتیم، نجف رفتیم، شبای قدر کربلا بوده. الحمدلله سالم و خوب تموم شد. لحظات پایانی سالمان است دیگر، سال تحویلمان اذان.
الحمدلله سالی که گذشت، سال بابرکتی بود. انشاءالله سال بعد، زیارت امام زمان هم به این زیارتها اضافه بشود وبه محضر امام زمان مشرف بشویم. امشب انشاءالله مورد توجه خاص حضرت بقیة الله الاعظم باشیم. همه انشاءالله.
خب، بحثی که عزیزان فرمودند که چند دقیقهای اینجا محضر دوستان داشته باشیم، از آن مباحثی است که بنده خودم بهشدت به این بحث علاقهمندم، که در مورد اصحاب امام حسین علیه السلام گفتوگویی داشته باشیم. انشاءالله فرصت مفصلتری باشد. بحث اصحاب را در این چند دقیقه چیزی از تویش در نمیآید. ما یک ۳۰ ساعت تقریباً مباحثی داشتیم، آن هم تکمیل نشد؛ یعنی شاید در حد نصفش مباحثی را سه سال پیش مشهد داشتیم. عنوانش بود: «و علی اصحاب الحسین علیه السلام». مجموعهای در تهران این را چاپش کرد، کتاب شد به اسم «پاسداران خیمهگاه عشق». البته خیلی بنده موافق این مدل چاپ کردنش نبودم. گفتم باید یک کار درستوحسابی روش بشود توی تنظیم و ویرایشش و اینها. دیگر آن عزیزان نظرشان به این بود که حالا همین که هست را فعلاً چاپ بکنیم که در دسترس باشد. البته فضای خودشان کتاب را چاپ کردهاند. اگر عزیزی حوصله داشت، وقت داشت آن بحث را اگر خواست گوش بدهد یک ۳۰ ساعتی یک مقداری معرفی اصحاب امام حسین علیه السلام آنجا صورت گرفت. این جلسه نکته متفاوتی نسبت به آن بحثی که آنجا داشتیم عرض میکنم. البته بعد از وقتمان یک مروری هم به معرفی بعضی اصحاب انشاءالله اجمالاً داشته باشیم.
یک توصیف عمومی نسبت به اصحاب امام حسین علیه السلام میخواهم عرض بکنم که ۶ تا ویژگی در اصحاب امام حسین علیه السلام مشترک است. خب، درجاتشان یکسان نیست، بعضیشان خیلی درجات بالایی دارند؛ مثل حضرت عباس علیه السلام. اصلاً قابل تصور نیست مقام حضرت عباس علیه السلام. امام سجاد ع فرمودند: «یَغبِطُه جَمیعُ الشُّهَدا». در قیامت همه شهدا به او غبطه میخورند. خب یک مقام است. مقام حضرت عباس علیه السلام. مقامات پایینتری هم هست. ما البته نمیتوانیم بگوییم پایینترین مقام شهدا را در کربلا. ولی حالا بهحسب ظاهر، مثلاً جناب حُر. شاید بههرحال نمیگوییم پایینترین مقام ولی خب مقامش در قیاس با حبیب و زهیر و اینجور شخصیتها، خب قاعدتاً نمیتواند تو آن درجات باشد. پس یک نوسانی توی این درجات شهدای کربلا داریم. ولی مشترکاتی همهشان دارند. ۶ تا تقریباً میشود گفت ۶ تا چیز مشترک.
تعداد شهدای کربلا که معروف است به اینکه ۷۲ نفرند، اختلاف وجود دارد. در مورد اینکه تعداد شهدای کربلا چقدر است؟ ۷۲ تا ظاهراً از بنیهاشم و تا ۱۵۰ تا شهدای کربلا گفته شدند. سپاه امام حسین علیه السلام هم ۷۲ تا ۸۰ تا، ۱۰۰ تا، ۱۵۰ تا، ۲۰۰ تا داریم. بالاترین عددی که در مورد سپاه امام حسین داریم، هزار تاست. سپاه عمر سعد هم کمترینش ۴۰۰۰ تا گفته شده تا ۳۰ هزار تا. ۳۰ هزار تا ۳۵ هزار تا که دو تا روایت داریم هم از امام مجتبی هم از امام سجاد که آنجا تعداد سپاه تقریباً میشود گفت ۳۰ هزار تا در برابر ۳۰۰ تا تقریباً معقولی در نظر گرفت. سپاه امام حسین تقریباً ۳۰۰ نفرند. شهدای کربلا هم همین حولوحوش، حالا بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ تا. تعدادی هم که البته به شهادت نرسیدند. میدانیم تعداد زیادی از شهدای کربلا این هم نکته مهمی است که باید بهش توجه بشود.
نکته مهم این است که بسیاری از شهدای کربلا غلام بودند، عبد بودند که اصلاً جنگ هم بهشان واجب نیست. قسم که ماندند جهادی بهشان واجب نبود. جهاد واجب انجام بدهند. اثر عشقشان. حضرت هم که بیعت را از آنها برداشت. فرمود برید، آزادید. اینها التماس و تقاضا کردند که بمانند. اثر عشقی که داشتند، معمولاً هم هر کسی که آمده بود، چهار پنج تا غلام همراهش. بههرحال چیز خیلی رایجی بوده. به قول ما بارکش طرف بودند، نیروی خدماتی طرف بودند. یک کسی مثلاً بارش را میآورده، یک کسی به شتر این رسیدگی میکرده، به اسبش رسیدگی میکرده. اینها معمولاً شهدای کربلا همراه این غلامهاشان به شهادت رسیدند و تعداد زیادی از غلامها، نه زیاد از شهدا، غلامها هستند. ایرانی هم داریم؛ مال سمت طالقان. آن باز هم تعداد زیادی از شهدای کربلا اهل یمن است. نکته جالبی است که یمنیها همیشه میدرخشیدند. غلام آفریقایی هم عرض میکنم. جُوْن سیاهپوست بود، آفریقایی بود. اینها بههرحال غلامهایی بودند که در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند. یا تعداد از این غلامها هم زنده ماندند، حتی حالا بعضیهایش دیگر مقتلهای سنگین میشود که اگر بخواهم بگویم. مثلاً لحظه شهادت امام حسین علیه السلام، غلامی بود کنار حضرت. حضرت ازش کمک گرفتند. چه کمکی گرفتند؟ یک روضه ظهر عاشورا میطلبد که بگویم چه کمکی ازش خواستند. غلام بود. بعد شهادت حضرت، اینها بودند. اینکه میگوییم تو کاروان مردی نمانده بود، منظور مردی از بنیهاشم، آن هم به عنوان رئیس این کاروان، وگرنه مَرد از بنیهاشم هم مجروح مانده بود. یعنی ما مجروح جنگی هم تو کاروان اسرا داشتیم. توضیح دادم که این بردهها و غلامها بودند و ولی مرد به این معنا تو این کاروان امام سجاد علیه السلام.
امام حسین علیه السلام شب عاشورا اصحابشان این شکلی توصیف کردند. ویژگی اولی که مشترک بین اصحاب امام حسین، این است که اینها بهترین اصحاب بودند. فرمود: «لَا أَعْلَمُ أَصْحَابًا أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي». باوفاتر و بهتر از اصحابم نمیشناسم. شهید مطهری تو حماسه حسینی میفرماید که از این فهمیده میشود که حتی اصحاب بدر هم که حالا شب بدر نجف با دوستان خاطرتان هست گفتگو میکردیم، حتی اصحاب بدر هم به اصحاب امام حسین نمیرسند. چون آنها وظیفه جهاد داشتند. وظیفه جهاد. چون پیغمبر حفظ میشد که جنگیدن و چون پیغمبر حفظ شد. مگر میجنگیدند؟ نمیجنگیدند؟ امام حسین کشته میشد در صورت مبارزه نکردن. با این حال اینها وایسادند و جنگیدند.
یک تعبیری هم علامه طباطبایی در المیزان دارد. خیلی زیباست. اخیراً میدیدم خیلی کیف کردم وقتی این را دیدم. یک بحثی میکند در مورد اینکه تو هر جامعهای ضعیفالایمان هست، منافق هست، آدم دورو هست. نقدی میکند به اهل سنت که اینها میگفتند مثلاً دور پیغمبر همه خوب بودند، همه معصوم بودند، اصحاب پیغمبر همه فلان بودند. هی از جاهای مختلف قرآن شاهد میآورد که این حرف غلط است. بابا ببینید اینهمه منافق، اینهمه دروغگو، اینهمه دغلباز. هی جاهای مختلفی علامه به این اشاره میکند که چی میگید شما؟! همه اصحاب پیغمبر خوب بودند؟ پس این آیات چی میگه؟ فراوانی از قرآن هی داره مذمت میکند اصحاب پیغمبر را. علامه طباطبایی میفرماید: «بابا، تو تاریخ هیچ جای دنیا نبوده که یک گروهی باشند همهشان خوب باشند. میگوید در طول تاریخ هیچ جا نبوده که همهشان خوب باشند، الا وُقفه الطاف، مگر شهدای کربلا.» آنجا همهشان خوب بودند.
خیلی حرف است. این حرف خیلی سنگین است اگر آدم روش فکر کند. منافق نداشته باشد، دغلباز نداشته باشد، دروغگو نداشته باشد، زیر و رو کش نداشته باشد. همه دست، همه باصفا، همه روح، همه خالص، همه عاشق، همه فداکار. کم بودند ولی همه مَشتی بودند، درجهیک بودند. فرمود: «من از شما بهتر سراغ ندارم، باوفاتر سراغ ندارم.» در طول تاریخ حتی شاید از این عبارت فهمیده بشود که از نسبت به اصحاب امام زمان هم شاید بهتر باشند شهدای کربلا. چون اصحاب امام زمان هم میدانند کشته نمیشوند و وظیفه هم دارند که از حضرت دفاع کنند، ولی اینها میدانستند که همهشان کشته میشوند. اول حضرت به همهشان اطمینان داد. بعد حالا عرض میکنم بهشتشان را تکتک نشانشان داد.
امام حسین علیه السلام شب عاشورا. خب، حالا عبارتهایشان را میخوانم برایتان. خیلی غلیظ وایسادند، گفتند: «کشته بشویم! ما میخواهیم ۷۰ بار کشته بشویم! ما میخواهیم هزار بار سوزانده بشویم! یک بار کشته بشویم.» خیلی تعابیر عجیبی داشتند این شهدا خطاب به امام حسین علیه السلام. تو زیارت رجبیه کتاب و اینها گفته میشود: «السلام علیکم ایها الربانیون.» سلام بر شما ای ربانیون. پس یکی از ویژگیهای شهدای کربلا این است که همهشان ربانیاند. «انتم خیرة الله.» شما انتخابشدههای خدایید. «اختارکم الله لابی عبدالله علیه السلام.» خدا شما را برای امام حسین ع انتخاب کرد. خیلی حرف است. امام زمان ع انتخاب کرد. از روز اولی که خلقت کرده، خلقت کرده برای اینجا. امیرالمؤمنین حضرت عباس را انتخاب کرده بود برای این کار، برای این فداکاری، برای رشادت. از وقت ازدواج به این مسئله توجه داشت، به برادرش عقیل فرمود: «همچین همسری برای من پیدا کن.» همه شهدای کربلا از روز اول «نظر شده» بوده. حتی حُرش از روز ازل حسابکتاب شده بود. «خبیث من الطیب». بههرحال خدا یک تکانهایی میدهد. آنهایی که اشتباهی سر جایشان قرار گرفتند جابهجا بشوند.
اینها بعضی افرادی که اشتباهی قرار گرفته بودند، گذاشتند رفتند. تو آن بحثهای اصحاب الحسین چند نفر اسم آوردیم که بودند. بعضی تو کربلا بودند؛ مثل «تُرَّه ماه بن عدی» که همه فکر میکردند شهید میشود و محروم شد از شهادت، با اینکه پای رکاب امام حسین بود. بعضی تا شب عاشورا بودند، بعضی تا روز عاشورا بودند، تا ظهر عاشورا بودند. تعداد کمی بودند. آن ور هم بودند افرادی که دو تا برادرند. اینها تا ظهر عاشورا تو لشکر عمر سعد بودند. لحظه آخری که امام حسین داشت کشته میشد، با آن وضعیت به امام حسین ملحق شدند. اینها نهتنها از اولم شیعه نبودند، از اول جزو خوارج بودند. همیشه دشمن اهل بیت ع بودهاند. عثمانی بودند، خارجی مسلک بودند. همیشه دشمن امیرالمؤمنین ع بودهاند. آن لحظه دلشان به رحم آمد. «ابوالحتوف» و برادرش، لحظه آخر به امام حسین ع ملحق شدند که لحظه شهادت بود، یعنی آمدند که به این وضعیت امام حسین ع کشته نشود که خودشان هم کشته شدند. عجایبی در کربلا رقم خورده که واقعاً نمیگنجد تو ذهنمان. نمیفهمیم چی بوده این داستان کربلا و این اتفاقات، این حسابکتابها.
آدمهای به قول خدا رحمت کند حاج کریم داشا و لاتهای اینور اونور آمدند دور امام حسین ع را گرفتند. مقدسها استخاره کردند بیایند یا نیایند که استخارهشان بد آمد. مقدسات استفاده کردند. بعضی بودند که خیلی بهظاهر معقول. حالا آوردن برایتان، ولی نمیدانم چقدر وقت بشود. مثلاً «عبیدالله بن حُرّ جُعفی» را میدانید دیگر که پاشد از کوفه آمد بیرون. از کوفه به قول ماها رفت ییلاق. که کی؟ وقتی امام حسین ع میرسد کوفه وسط دعوا نباشد. نه با این ور باشد نه با آن ور. میخواست تو انتخابات شرکت نکند. کشیده بود که مثلاً ترسیده بود اینجا. حالا البته شعورش که حالا نمیدانم کشیده بود یا نکشیده بود. ترسیده بود که اینجا باشد. بههرحال لازم بشود که اسلحه بگیرد به نفع امام حسین ع. بعد میخواستم به نفع امام حسین ع. رفته بود بیرون که امام حسین علیه السلام فرستادند دنبالش. یکی از شهدای معروف کربلا را هم فرستادند. «حجاج بن مسروق» که رفت و فایده هم نکرد. بعد خود حضرت رفتند باهاش گفتگو کردند فایده نکرد. ما شهید دیگری داریم که او هم «عبیدالله بن حُر». حالا آوردم اسم ایشان. او هم همینطور پاشد رفت ییلاق که با امام حسین ع مواجه نشود. تا پیام امام حسین ع رسید، گفت: «من نمیدانم چرا دلم با امام حسین ع. من میآیم. خدا شجاعتی تو دلم انداخت!» تعبیر ایشان است. یعنی دو نفر کار مشترک. دو نفر انجام دادند. یکی آخرش آن میشود، یکی آخرش این میشود که البته آن عبیدالله بن حر بدبخت شد. یعنی بعد از شهادت امام حسین ع همه وجودش در هم پاشید از اینکه از این مصیبتی که دید و رخ داد و محروم شد از این شهادت. پس اولین ویژگی شهدای کربلا این است که بهترین اصحاب تاریخ بودند. این یک ویژگی.
دوم چیست؟ ویژگی دومشان این است که همه در اوج یقین بودند. یقین خیلی مهم است. شب قدر از خدا باید یقین بخواهیم. اینجا حرم که میرویم جدای از اینکه متوسل به امام حسین و حضرت علیاکبر، حالا این شهدای درجه یک میشویم، به خود این شهدای کربلا هم متوسل بشویم. مخصوص زیارتنامههایی که مخصوص اینهاست بخوانیم. زیارتنامههای کوچکی مخصوص شهدای کربلا هست، دو خطی هم هست: «السلام علیکم یا انصار ابی عبدالله». تعابیر این شکل، به اینها متوسل بشویم. بگوییم: «آقا، شب قدر شما تو شب قدر قبل عاشوراتون حالوهواتان نبودن غرق در چی؟ چی رقم خورد در حقتان؟ چه یقینی خدا بهتان داد که همچین عاقبتی نصیبتان شد؟» حق برایمان روشن باشد و اینقدر مردانه پای حرف فداکاری جانانه وایسادند. آدم بفهمد چی درست است؟ چی غلط است؟ آخه شوخی نیست آقا. یک وقتی ما فامیل تک میافتیم سر سفره. همه نشستهاند، میگیرن روما. اعصابمان خرد میشود بعد کم نیاریم. میگوییم: «چرا علم؟» دیدم من بعضی وقت که چرا «علم» انتقاد مسئولین و اینها دست بگیرن. من دست میگیرم، من چهار تا فحش دیگر میدهم به مسئولین. میخواهد در موزه غربت و مظلومیت واقع نشود. من جان وایسم دفاع کنم، ۶۰ تا فحش میخورم. تهش این است که سکوت میکنیم. ۳۰۰ تا بین ۳۰ هزار تا! آن هم ۳۰ هزار تا درنده! بعضی از اینها! حالا اسمشان را برایتان میگویم؛ مثل «ابوسمامه». این با پسرعمویش درگیر شد تو میدان کربلا، پسرعمویش را به دست خودش کشت. مورد داشتیم با برادرش جنگیده تو کربلا، برادرش را کشته یا به دست برادرش تو کربلا کشته شده. شوخی نیست آدم وایسد با داداشش بجنگد وسط میدان. خیلی قدرت اعتقادی و روحی میخواهد آدم اینجا نپاشد از هم، شک نکند.
همین حُری که الان میگوییم، حُر بابا فرمانده بود، چهار هزار تا نیرو داشت. اولین فرمانده کربلا. یعنی اینقدر مهم بود، اینقدر رو رشادت مطمئن بودند این را فرستادند برود راه روی امام حسین ع را ببندد. مطمئن خیانت نمیکند، مطمئن بودم بلد است، عرضه دارد، میتواند متوقف کند امام حسین ع را. کلاً ۶ تا یا ۸ تا لشکر بوده تو کربلا. اینها همه ۴ هزار تا ۴ هزار تا بودهاند. یکیاش بیشتر. شاید هم کمتر حالا تعدادشان. ۴ هزار تا. یکیاش دست حُر بوده، یکیاش دست شمر بوده. یعنی رده نظامی حُر معادل شمر است. تیمسار باید بگوییم؟ چی باید بگوییم؟ رده نظامیاش معادل شمر است. ۴ هزار تا نیرو دارد. وقتی مطمئن شد که این موضعی که تویش قرار گرفته که امام حسین ع دارد کشته میشود، این باطل است، باید یک کاری بکند. ظهر عاشورا بعد از اینکه امام حسین علیه السلام فرمود: «هَل مِن ذاب عَن حُرَم رَسولِ الله»، بعضی گفتند آنجا بود که به غیرتش برخورد. تو آن غربت و تنهایی امام حسین ع، که آمد گفت: «من نمیخواستم شما را بکشم. من اصلاً فکر نمیکردم شما را بکشم؛ برتان گردانم یا متقاعدتان کنم که بیعت کنید. کشتن نبود. به خیالم نمیرسید که کار به اینجا برسد. حالا که بناست بکشنت، من نمیگذارم، من وایمیستم.»
چقدر مرد میخواهد آدم تو آن لحظه وایسد. سخنرانی کرد با این ۴ هزار تای خودش. فحشاش دادند، تحقیرش کردند، میخواستند بکشندش. سربازهای خودش که به بهانه اینکه من بروم اسبم را آب بدهم، از لشکر خودش فاصله گرفت، ملحق شد به امام حسین علیه السلام. وگرنه نمیگذاشتند اینها نمیگذاشت. اگر میفهمیدند آن لحظه حُر بخواهد آدمهای خودش، سربازهای خودش، فامیلهای خودش روبرویش وایسادهاند. خیلی مرد میخواهد تو آن لحظه تو آن صحنه آدم اینطور آیا خاطرجمع. بعد با چه حالی هم برگشت محضر امام حسین علیه السلام! با آن شرمندگی، با صدای کلفت نیامد که بله ما حالا فهمیدیم. نه آقا! من پشیمانم، شرمندهام. خیلی هم تعابیر فوقالعادهای به کاربرد. «هلی من توبه؟» من هم جای توبه دارم؟ چه محبتی که از امام حسین ع سنگ تمام گذاشت. چه عاقبت درخشانی! اینها همه اهل یقین بودند.
«سعید بن عبدالله حنفی» این جملهای بود که زبان حال این شهدا بود. شب عاشورا برگشت گفت: «و الله لو علمت انی أقتل ثم أحیا...» این جملات معروف است. فارسیاش را مخصوصاً زیاد گفت. «و الله اگر بدانم کشته میشوم، زنده ام میکنند، زندهام میکنند، دوباره من را میسوزانند، زندهزنده میسوزانند، فوم اذرو بد، ذرهذره میکنند. ما فارغتک ازت جدا ... حتی القا هم. میدانم همین از این مردنه برای تو کوتاه نمیآیم. به هیچی غیر از این راضی نمیشوم. فکیه لا أفعل ذالک؟ چرا این کار را نکنم؟ و إنما هی قتلة واحدة من. من یک بار فرصت بیشتر برای مردن ندارم. ۷۰ بار بمیرم نمیشود. حالا همین یک دانه را قدر بدانم، ثم هی الکرامت التی لنقضاء لها ابدا. دیگر غرق کرامت میشوم.» مگر هر کی با امام حسین ع نبود زنده ماند؟! چقدر به دست خود امام حسین ع کشته شدند! چقدر به دست علیاکبر ع کشته شدند! خیلی بیشتر از سپاه امام حسین علیه السلام تو سپاه عمر سعد کشته شدند. چند صد نفر کشته شدند. خب تو که داری میمیری، گیرت نمیآید. جهنم میخواهی بروی. خب این ور باشی، اون ور وایسادند. یقین و آن فهم درست است که نیست. هدر میرود، تلف میشود.
حالا اینجا سعید بن عبدالله گفت ۷۰ بار. «زهیر بن قین»، حالا من عاشق این زهیرم که دو روزه پاشده آمده، زورکی هم آمده، به زور خانمشم آمده، گفت: «و الله لَوَدِدتُ انّی اُقتَل حَتی اختُل کذَا ألفَ قِتَل.» زهیر شب عاشورا گفت: «دوست دارم کشته بشوم، تکهتکه بشوم، دوباره کشته بشوم، هزار بار.» سعید بن عبدالله گفت ۷۰، زهیر مثل حزباللهی گفت: «دوست دارم هزار بار کشته بشوم و اَنَّ الله یَدفَعُ...» البته این تعبیر به کار برد: «و انفسه هالا الفتی من اهل بیته.» فدای اینها. دوست دارم هزار بار بمیرم ولی تو چیزیت و تو چیزیت بشود. نه بچههایت. هزار بار فدا بشوم. اتفاقی برای تو رقم میخورد؟ چه عشقی بوده! چه معرفتی بوده! خوش به حال! یک قطره از ذَرِف زهیر فقط امشب شب قدر تو ظرف ما بریزد. بردیم. فقط زهیرش، فقط حُرش، فقط جونش. یک قطره نسیمی از اینها به ما بخورد تمام است. بهشتی.
ویژگی سوم شهدای کربلا این بود که بعد از اینکه اینطور ابراز ارادت و پایداری کردند نسبت به امام حسین علیه السلام، بعدش امام حسین به اینها نشان داد جایگاهشان را. این هم نکتهای است دیگر. آدم وقتی صبر میکند تو این مسیر، بعد دیگر از یک جایی به بعد دیگر درها گشوده میشود. ابوابی از غیب روی آدم باز میشود. حقایقی تحمل میشود. سخت است. با چشمبندی آدم دارد حرکت میکند. قدمبهقدم با چشم بسته دارد میرود، ولی همان کسی که مطمئن است را دارد میرود. یک جایی به بعد دیگر خدا به آدم نشان میدهد. کین میشود. که تا حالا میآمدی بفهم کجا آمدی. بفهم که درست آمدی. امتحان را وقتی خوب پس دادند، تکان خوردند. وقتی خوب خوردند، امام حسین ع به آنها گفتند نروید! خیلی خب حالا پس ببینید کجا میخواهید بروید؟ اینجا تعبیر این است.
«محمد بن عماره» میگوید که از امام صادق علیه السلام پرسیدم: «کَیْفَ کَانَ أَصْحَابُ الْإِمَامِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلام؟» چطور بود که اصحاب امام حسین ع به استقبال مرگ میرفتند؟ حضرت فرمود: «انهم کشف لهم الغطاء.» پردهها از جلو چشمشان کنار رفت. «حتی رأوا منازلهم من الجنه.» خانههایشان را تو بهشت دیدند. حالا خود بهشت، فقط یک آجرش را آدم ببیند، زندگی زیر و رو میشود. قصرت را ببینی، کاخت را ببینی. مال توئه. تو اینجا ساکن خواهی شد. امام سجاد فرمود: «انما أذن الامام لأصحابه أن یترکه وحیدا.» امام حسین علیه السلام اجازه داد تنها بگذارندش. «فلم یوافقوا علی ذالک.» اینها موافقت نکردند. اینجا حضرت فرمود: «انکم تقتلون کذالک لا یفلت منکم رجل.» از شماها، این اصلیهاشان که بودند، غیر از آن غلام که عرض کردم، فرمود: «از شماها یک نفر هم زنده نمیمانید ها.» گفتند: «الحمدلله الذی شرفنا بالقتل معک.» آخ جون! خدا به ما شرافت داده با تو کشته بشویم. «ثم دعا.» بعد امام حسین دعا کرد برایشان. فرمود: «ارفعوا رئوسکم.» خدا کند امشب امام زمان به ما بگوید: «ارفعوا رئوسکم.» سرت را بالا بگیر، نگاه کن. «فجعلوا یندرون الی مواضعهم و منازلهم من الجنه.» نگاه کردند. اوه! چه خبر است! بعد حضرت فرمود: «هذا منزلک یا فلان! هذا قصرک یا فلان! هذه هی درجَتُک یا فلان!» فلانی این خانه توئه. فلانی این قصر توئه. فلانی این جایگاه توئه. کیفیات را دیدند.
بعد دیگر آقا از آنجا. «فکان الرجل یستقبل الرمات و صعوبه بصدره و وجه.» اینها که این را شنیدند و فهمیدند، دیگر صبح که آمدند سینه گرفتند در برابر تیرها، صورت در برابر تیرها و نیزهها. «یَستقبِلُ الرِّماحَ و السَّیفَ.» در برابر نیزهها و شمشیرها خونشان. آقا ما را بفرست خانه مان، برویم. زودتر برویم. واسه همین در اوج آرامش بودند. در اوج اطمینان و شادابی بودند. این شادابی هم خیلی چیز عجیبی است. از همهشان شادابتر و سرحالتر که بود؟ ظهر عاشورا. خود امام حسین هدف همه تیرها بود. آماج بلا بود. بیشتر از همه فشار روی او بود. دائم هم دور او خلوت میشد. یکی یکی این شهدا میرفتند. او تکوتنها میماند با این چند هزار نفر. خب شدیدتر و بدتر از همه کشته شد. امشب اگر خدا توفیق بدهد و زنده بمانیم تو روضه امشب انشاءالله عرض خواهم کرد که خیلی اصلاً شهادت امام حسین علیه السلام خیلی عجیبغریب بود. هیچکدام از شهدای کربلا این شکلی به شهادت نرسیدند. تو آن مصیبت، تو آن سختی، تو آن گرفتاری، تو آن فشار. هیچکدام شهدای کربلا اینقدر آرامش و شادابی نداشتند که آنها نشان میدادند.
امام حسین را به همدیگر میگفتند: «انظروا، لَا یُبالی بِالمَوت!» این را نگاه کنید! انگار نه انگار دارد کشته میشود! چقدر این آقا سرحال است! خوشحال است! چقدر آرام است! به هم ریخته. عصبانی شده. رنگش عوض شده. هی رنگش روشنتر میشد هر چه به شهادت نزدیکتر میشد. «تشرق الوانه، تهدا جوارحه.» هی آرامتر. این اعضا و جوارح آدم. آدم وقتی تنش لرزید، استرس از نوع نگاه کردن، سر چرخاندنش. آدم میفهمد به هم ریخته، پاشیده. از جهت روحی آسیب بهش وارد شده. البته از جهت روحی به امام حسین آسیب وارد شد. حالا نمیخواهم روضه بخوانم ولی این روضه طلب شده مانده بود. به نظرم فقط یک اشارهای میکنم و رد میشوم. امام حسین در اوج آرامش بود در کربلا ولی دو تا قضیه خیلی آسیب زد به امام حسین علیه السلام؛ طوری که گفتند: «فی وجه انکسار.» شکستگی در چهره حسین آشکار شد. دو تا شهادت بود. اولین شهادت حبیب بود. دومین شهادت قمر بنیهاشم بود. «بان الانکسار فی وجه الحسین.» یک هو دیدند که نه اصلاً حسین شکسته شد، خرد شد. «انکسار» یعنی خرد شد. آثار خرد شدن در چهره امام حسین نمایان بود. ولی در عین حال اوج آرامش. بعد شهادت سید حسن نصرالله. البته این قضایا قابل قیاس با همدیگر نیست. این برای بنده تا یک حدی محرز بود که حضرت آقا از بعد شهادت سید حسن نصرالله، چهره آقا شکستگی نمایان شد. در اوج آرامش و همان قدرت صلابت قبلی است ولی چهره را که آدم نگاه میکند میبیند درهمشکسته. یک هو آقا تو این چند ماه خیلی پیر شد، یک هو خیلی شکسته شد. تشبیه گفتم وگرنه مصیبتها قابل قیاس نیست. ظهر عاشورا یک هو همه فهمیدند امام حسین خیلی شکسته شد تو شهادت قمر بنیهاشم. خیلی پیر شد امام حسین در شهادت قمر بنیهاشم. ولی هنوز در اوج آرامش.
خود حبیب همین شکلی بود. شب عاشورا بگو بخند و شوخی میکرد. میگفتند آقا امشب شب شهادت، شب رهایی، شب آزادی است. فردا تو بهشتی. «بریر» که سید القراء بود. حالا تکتک اینها مباحثی دارد. نرسیدیم امروز عرض بکنیم. حیفم میآید، چون دوست دارم تکتک این عزیزان اسمشان را به زبان بیاوریم، یادشان کنیم. امام زمان تکتک اینها را اسم میآورند و سلام میدهند به اینها و واقعاً هر کدامشان دریایی از عشق و معرفت و چقدر و زلال. بهشان توجه پیدا میکند. پاک میشود. جانم فدای تربت تکتک این شهدای کربلا. سید القراء بود بریر. پیرمردی بود از همهشان سنش بیشتر بود. ۹۰_۹۰ و خوردهای سال سن. بعضی از این شهدای کربلا اینقدر پیر بودند این ابروهای سفیدشان، ابروهای بلندشان روی چشمشان آمده بود. یکی از شهدای کربلا با کمربندی با دست، با دستمال پیشانیاش بسته بود که جلو چشمش را نگیرد. با قد خم، با عصا آمد تو میدان. اینجور فدا کردن امام را. امام زمان به قول ما قربان صدقه رفت. خالی شدن از خودشان. وقتی تو میدان کربلا تا آخر وایسادند. بریر شب عاشورا هی شوخی میکرد. گفتند آقا امشب وقت شوخی است. من جوانم که بودم شوخی نمیکردم. وسایل شوخی نیست. نمیدانی من چقدر سرحالم، چقدر شادم. تعابیر بنده است. این عبارت ایشان یعنی چقدر شادم! فردا کجا میخواهیم برویم؟ چی فردا میخواهد نصیبمان شود؟ چه حسی است؟ چه عشقی! خوش به حال!
ویژگی چهارم شهدای کربلا روایتش را بخوانم بعد بگویم ویژگیشان چیست. امام باقر فرمودند که امام حسین علیه السلام وقتی که شهدای کربلا را، خب امام حسین شهدا را از میدان برمیگرداندند. غالباً اینطور خیمهای هم بود به نام خیمه الشهدا. یکی از این خیمهها را خیمه شهدا کرده بودند، اجساد مطهر اینها را برمیگرداند. بعضی از این شهدا را. یاران! این هم خودش یک روضهای است. تعداد اندکی از این شهدا برنگشتند که بعضی حضرت آمدند درخواست کردند تعدادی بیایند به کمک که برگردانند اجساد را. مثل حضرت علیاکبر علیه السلام. پیکر مطهر ایشان کار یک نفر نبود که بخواهد برگرداند. بعضیشان هم که نمیشد؛ دلیلی و شرایطی که برگردانند. بعضیشان هم که خودشان نخواستند؛ مثل قمر بنیهاشم که همانجا ماند. ولی بقیه شهدا را حضرت برمیگرداندند. این شهدا را که کنار هم میگذاشتند امام حسین علیه السلام این تعبیر را به کار فرمودند: «قَتْلَانَا قَتْلُ النَّبِیِّینَ.» شهدای ما شهدای انبیا. این هم ویژگی چهارم شهدای کربلاست. یعنی اینها فضائلی را دارند که شهدایی که پای رکاب انبیا کشته شدند این فضائل را ندارند.
ویژگی پنجم شهدای کربلا این است: همانطور که خود امام حسین سیدالشهداست، شهدای کربلا هم «سیدالشهدا و سعداء الشهدا» هستند. یعنی چی؟ «اولائک» این تعبیر از پیغمبر است. بنده: امام حسین فرمود: «تنصره اصابت من المسلمین.» یک جماعتی از مسلمانان کمکش میکنند. «اولائک من ساده شهدا امتی یوم القيامة.» اینها روز قیامت سیدالشهدا امت مناند. طبقه اول شهدا روز قیامت هستند. شهدای کربلا که باز در اوج همه اینها کیست؟ حالا خود امام حسین که سیدالشهداست. اونی که در اوج بعد از امام حسین نسبت به همه شهدای کربلا، همونی که عرض کردم برایتان، حضرت عباس علیه السلام منزلتی دارد که «یَغْبَطُهُ بِها جَمیِعُ الشُّهَدا». همه شهدا روز قیامت بگو به او غبطه میخورند.
ویژگی ششم شهدای کربلا را بگویم و بعد یک مختصری از بعضی از شهدا یاد کنیم و دیگر عرضم را تمام کنم که استراحتی بکنیم برای شب آماده بشوید. ویژگی ششمشان این است که قبل از اینکه عرق مرکبشان خشک بشود، اینها رفتند تو بهشت. تو منزلشان. حسابوکتاب و گیرودار و لفتولیس و اینها نداشتند. تا کشته شدند، همان جایی بودند که باید میبودند. تعبیر روایت دارد که در تورات چنین آمده. در تورات آمده که فرزندی از فرزندان پیامبر آخرالزمان کشته میشود. یاران او که همراهش هستند عرق مرکبشان خشک نمیشود: «حتی یدخل الجنة». هنوز این عرق، هنوز این اسب دارد نفسنفس میزند. هنوز تو میدان است. این ضربه وارد شد. همین که روح جدا شد رفت. حالا بعداً شهدا آخه دیدید تو این تجربیات نزدیک جدا میشود و حالا باز حسابوکتاب و حقالناس و تو میدان جنگ و این ور چی شد آن ور چی شد؟ هزار و یک بگیر و ببند و گیرودار و اینها. دیدید دیگر. بعضی از شهدا داستان کربلا اینها را دیگر نداشتند. صاف رفتند، پرواز کردند به آن قله. اینم پس ویژگی ششم شهدای کربلاست.
هر کدام از اینها داستانها و ماجراهایی دارند که میشود بهش پرداخت و کیف کرد در احوالات این شهدا که چقدر اینها باصفا بودند، چقدر عاشق بودند. یکیاش را عرض میکنم که اسم این شهید بزرگوار را هم امروز آوردیم. انشاءالله یک توجهی به همهمان بکند. با یاد این شهید عزیز و بزرگوار بحث را تمامش میکنیم. بیشترش باشد روزی بیشتر کربلا بیایم. بیشتر از شهدای کربلا بگوییم.
انشاءالله آن کسی که میخواهم ازش یاد بکنم «جون» است که عرض کردم. این غلام سیاه بود. بردهای سیاهپوست بود، آفریقایی بود. اسمشم هست «جون بن هوی». که ایشان غلام ابوذر بود قبلش. بعد از ابوذر و اهل بیت رسید. خب عرض کردم تعدادی از شهدای کربلا غلام بودند. امام حسین ع جنگیدن اینها به این شکل راضی نبود. نهایتاً هم مثلاً تو کربلا کارشان این بود که شمشیرها را تعمیر کنند. زین اسبی خراب میشود، کسی مجروح میشود، مداوا کنند. بیشتر کار غلامها تو کربلا این بود. تو کار خدماترسانی بود تو کربلا. دیگر حالوهوای شهادت گرفت. جناب جون آمد خدمت امام حسین علیه السلام که آقا بگذار من هم میدان بروم برای شما بجنگم. حضرت اجازه نداد. شما یک جوری با امام حسین حرف زد جون و چیزهایی گفت که اصلاً تاریخ را به هم ریخت، اصلاً داستان کربلا عوض شد با این حرفهای جون و شهادت جون.
حرف دست گذاشت. به قول ماها. تعبیر قشنگی نیست ولی تعبیر کار راه بندازی. دست گذاشت رو نقطه ضعف. برای اینکه دل امام حسین را شکار کند. چی گفت؟ گفت: «و الله إن ریحی لمنته.» آره من بوی بد میدهم. از کجا آمدم؟ بچه کی بودم؟ از کدام خانواده؟ ولانی الاسود. من که رنگم هم سیاه است، پوستم. آره ما به شما نمیخوریم. من بایدم رد بشوم. من کجا؟ تو کجا؟ من غلام بدبو! «فتنفس علیه». یک نفس به من بزنی من هم بهشتی میشوم. «و یشرف حسنی». من هم حسب و نسب پیدا میکنم. من هم روسفید میشوم. به قول ماها. اگر فکر کردی من با این حرفها ولت میکنم، میدان را رها میکنم، اینطور اباعبدالله، نه به خدا! «لا أفارقکم حتی یختلط دمی الأسود مع دمائکم.» امشب حرم حال داشتی اینجور با امام حسین ع گفتگو کن. خون این سیاهم، خون کثیف این سیاهم قاطی خون شماها باشد. من کثیفم، من سیاهم، من خرابم، آلودهام. حالا مثل منی بخواد با امام؟ کجا بودم؟ کی بودم؟ قبلاً چطور گذراندم؟ میدانم کلاس ما به کلاس شما نمیخورد. این خون کثیفم یک گوشه این خون قاطی بشود اشکال ندارد. راه دوری نمیرود.
خیلی این جمله اثر گذاشت روی امام حسین علیه السلام. پیش کی دارد اینجور صحبت میکند؟ پیش رحمتالله الواسعه. امام حسین که به خاطر این حرفها نبود که جون به میدان نرفت. از روی ترحم و دلسوزی به او اجازه نداد. به عباسم فرمود تو هم پاشو برو، تو هم نمیخواهد تو میدان. وگرنه اگر به اباعبدالله بود، از شدت محبت و رحمت سپاه دشمن را هم سیراب کرد. آن ذخیره آبی که داشت داد به لشکر حر. بعد فرمود: «اسبهای این زیاد دویدند، تشنهاند. اسبهاشان را هم سیراب کنید.» یکی از اینها درست نمیتوانست آب بخورد. خود حضرت پیاده شد مشک را برایش کج کرد، از سپاه حر که بعد هم همین را کشتندش. مشک را روی دهانش گذاشت، فرمود من میگیرم تو آب بخور. این رحمتالله الواسعه! حالا اینطور صحبت کرد با امام حسین ع. میگوید حضرت اجازه داد. رفت میدان. رجزش هم: «کیف ترقی الفجار ضرب الأسود.» سیاهِ آمده برای حسین بجنگد. خیلی تعابیر عجیب. چه عشقی بود! عشق این شهدا به شهادت رسید. گفتند که امام حسین علیه السلام آمد کنار جنازهاش. چیکار کرد برایش؟ جنازهاش. وایسادند، فرمودند: «اللهم.» گفت روم سیاه است. خدایا سفیدش کن! روسفیدش کن! «و طیب ریحکم.» بوی بد میدهد. خدایا تو خوشبویش کن! گفت حسب و نسب ندارم. بی کس و کارم. نیست از کجایم، از کیام؟ «وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ.» با پیغمبر و آلش محشورش کن! «وَ ارْفَعْ بَیْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد رَسُولِ اللهِ.» پیش امیرالمؤمنین، پیش اهل بیت...
بعد امام سجاد فرمودند این عبارت. بعضی نقل کردند. مجلسی هم جلد ۴۵ بحار آورده. میگوید که وقتی که آمدند دفن کنند این شهدای کربلا را، امام سجاد ع ازشان روایت شده که: «کان عطر المسک یستشم من جنازه.» حالا این همه شهید. این همه شهید نورانی و معطر. دیدند این شهید بوش با همه شهدا فرق میکند. جون. جنازه این جون، به قول خودش بدبوی سیاهپوست، دیدم بوی مشک میدهد. خوشبوترین و معطرترین جنازه کربلا، جنازه جون بود. رحمت و رضوان بیکران خدای متعال بر همه این شهدای عاشق کربلا.
قطرهای از عشق و معرفت این شهدا نصیب ما هم بشود. بهترین لحظاتی که وارد شب قدر میشویم و آغاز سال نو. انشاءالله خدای متعال اسم ما را، خیلی آرزوی بلندی است ولی خب بههرحال با کریمان کارها دشوار نیست. انشاءالله ما با حسن ظن میخواهیم، خدا هم از فضل و رحمتش که چیزی کم نمیشود. خدا اسم ما را هم کنار اسم شهدای کربلا بنویسد. ما را با شهدای کربلا محشور کند. ما را شبیه شهدای کربلا کند. عاقبتمان را شبیه شهدای کربلا کند. معرفت و عشق و ایمان و یقینی که شهدای کربلا داشتند، خدای متعال نصیب همه ما کند. لحظه شهادت، اولاً مرگ شهادت و لحظه شهادت مثل این شهدا در آغوش امام. مرگ ما را رقم بزند. بِنَبِیِّ و آله.
رحم الله من قرأ الفاتحه معَ الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شش امتیاز اصحاب امام حسین علیهالسلام
شش امتیاز اصحاب امام حسین علیهالسلام
شش امتیاز اصحاب امام حسین علیهالسلام
در حال بارگذاری نظرات...