قبله تهران
این جلسه یک روایت زنده و نفسگیر از دل ری است؛ جایی که زیارت حضرت عبدالعظیم (علیهالسلام) با تعابیری همسنگ زیارت امام حسین (علیهالسلام) ستوده میشود و رازهایی ناگفته از شهادت، دفن، و جایگاه کمنظیر ایشان آشکار میگردد. کرامات حیرتانگیز امامزاده طاهر و شیخ صدوق با نگاهی معرفتی بازخوانی شده و معنای واقعی زیارت دوباره تعریف میشود. جلسهای که دل را تکان میدهد و چشم را به تهرانِ کربلاگونه باز میکند
* زنده به گور شدن شهید حضرت عبدالعظیم حسنی(علیهالسلام) [5:17]
* ماجرای باغی که وقف حرم حضرت عبدالعظیم(علیهالسلام) شد. [10:50]
* زیارت حضرت عبدالعظیم در ری معادل زیارت امام حسین(علیهالسلام) در کربلا. [13:25]
* مقام و جایگاه رهبری حضرت عبدالعظیم، در کلام امام رضا(علیهالسلام). [15:01]
* بیست بار حج، معادل یک زیارت کربلا! [21:52]
* حضرت عبدالعظیم، «عصاره حسنین»؛ فرزند امام حسن(علیهالسلام) و ثواب زیارتی امام حسین(علیهالسلام). [24:11]
* انتقال معارف امام صادق(علیهالسلام) از طریق شیخ صدوق و وجه تسمیه ایشان . [27:35]
* کشف پیکر سالم شیخ صدوق بعد از چندین قرن، در شهر ری! [29:25]
* امام زاده سلطان علی، اولین امام زاده ای که بطور رسمی وارد ایران شد. [32:35]
* ماجرای کور شدن ظلالسلطان و شفا یافتن توسط امام زاده طاهر! [34:25]
* خواندن جامعه صغیره در همه حرمها و زیارتگاهها وارد است. [44:00]
* سه بار جواب سلام حضرت امام زاده طاهر به شیخ بافقی. [45:28]
* پذیراییِ یمنیِ هانی بن عروه از زائرینش! [46:45]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
حالا با توجه به اینکه یعنی بنا بود که ما این جلسه و این جلسات بحثی را پیرامون سوره مبارکه نجم داشته باشیم ولی حالا ابتدا عرض بکنم، چون همزمان تعدادی از دوستان دنبال جایی بودند برای جلسه و همزمان داشتند با همدیگر فعالیت میکردند و دنبال محلی برای جلسه میگشتند، فرصت داشت از دست میرفت. این جلسه را بعضی از دوستان هماهنگ کردند و عزیزان هم با لطف و بزرگواری و محبت کامل لطف فرمودند مسجد نورانی را در اختیار قرار دادند برای اینکه شبهای جمعه جلسهای داشته باشیم. ولی خب همزمان دوستان جای دیگری هم پیدا کردند و به توافق رسیدند و حالا احتمال دارد که از هفته بعد آنجا جلسه برگزار شود. از جهاتی هم آنجا، حالا نکتهاش را عرض میکنم که از چه جهاتی، شاید اولویت پیدا کند، آن محل دوم.
محل دوم، مقبره و مزار مرحوم شیخ صدوق رحمتاللهعلیه ابن بابویه است؛ آن سالن شبستان حرم مطهر ایشان. حالا با توجه به اینکه خب هم دسترسی آنجا برای دوستان از نقاط مختلف تهران شاید بهتر باشد و شب جمعه هم هست و شب در واقع زیارتی امام حسین علیهالسلام، و دوستان میتوانند حرم مطهر حضرت عبدالعظیم هم مشرف بشوند از آنجا. خود این یادبود این مرد بزرگ، جناب شیخ صدوق، که حالا در مورد ایشان انشاءالله نکاتی را عرض میکنم، این جلسه تجلیل از ایشان هم هست و باعث میشود که به هر حال هم زیارت این بزرگوار صورت بگیرد، هم یاد این بزرگوار در دلها زنده شود. مزار مومنین بزرگی هم آنجا هست، شهدای بسیار نورانی فداییان اسلام آنجا مدفوناند، شهدای مؤتلفه، شهدای ۳۰ تیر هستند، بزرگانی مثل مرحوم رجبعلی خیاط، مرحوم شیخ محمدحسین زاهد. به هر حال قبرستان بسیار نورانی و باصفایی است، قبرستان ابن بابویه. ساداتی، امامزادههایی هم آنجا هستند. حالا انشاءالله اگر مشکلی پیش نیاید، از هفته بعد جلسات را انشاءالله در شبستان حرم مطهر شیخ صدوق خواهیم داشت.
هرچند که ما علاقمند بودیم که اینجا هم اگر شرایطش بود، جلسه ادامه پیدا کند. به هر حال ما به هر دوتا علاقه داریم؛ هم ابن بابویه که برخی خویشان ما، پدر و پدربزرگ ما آنجا مدفوناند، هم محله دولاب، محلهای است که از بچگی ما اینجا علاقه داشتیم و پدر ما مغازهای داشتند سر آسیاب دولاب و از بچگی محل رفت و آمدمان بود. خلاصه هر دو جا برای ما فرقی نمیکند ولی خب از جهاتی مزار جناب شیخ صدوق شاید اهمیت بیشتری پیدا کند. انشاءالله شبهای جمعه اگر توفیقی باشد از هفته بعد آنجا خواهیم بود.
این نکته اول که پس با توجه به اینکه بحث اینجا قاعدتاً استمرار نخواهد داشت، بحث سوره نجم را این جلسه اینجا نخواهیم داشت. نکات دیگری را این جلسه انشاءالله خدمت دوستان عرض میکنم تا طولانی هم نشود که وقت عزیزان خیلی گرفته نشود.
خب، دیروز سالگرد شهادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام بود که معمولاً هم میگویند سالروز وفات ایشان که به نظر میرسد این عبارت، عبارت غلطی است. حضرت عبدالعظیم علیهالسلام را به شهادت رساندند؛ شهید عبدالعظیم حسنی. در مورد نحوه شهادت ایشان هم چند تا نقل است. یکیاش این است که ایشان را مسموم کردند ولی یک نقل بسیار جانگدازی داریم که مرحوم طریحی که از علمای مطرح شیعه است، این نقل را نقل کرده است. ایشان میفرماید که: «من یُقتل من آل طالب حیاً.» تعبیر خیلی عجیبی است. از آل ابوطالب، از آل امیرالمومنین و اهل بیت عصمت، یکی از کسانی که زنده به گور شده است، جناب عبدالعظیم حسنی است. یعنی جناب عبدالعظیم زنده به گور شدند، اینطور به شهادت رسیدند.
خب، خیلی شهادت سخت و سنگین و موقعیت ایشان، موقعیت ممتازی است. جا دارد که امشب با توجه به اینکه سالروز شهادت این مرد بزرگ و ما تهرانیها از نعمت همجواری با ایشان و همسایگی با ایشان بهرهمندیم، این جلسه را به مقداری در مورد حضرت عبدالعظیم علیهالسلام نکاتی عرض بکنم که حالا شاید کمتر هم شنیده شده باشد در فضیلت این شخصیت ممتاز. البته خب در مورد حضرت عبدالعظیم خیلی شنیدهاید و میشنویم در مورد فضایل ایشان ولی به هر حال بعضی نکات، نکات غریبی است مثل همینی که عرض کردم که ایشان نحوه شهادتش این بوده. ما این همه رفتیم زیارت حضرت عبدالعظیم ولی این را خبر نداریم که مثلاً ایشان به چه نحوی به شهادت رسیده است.
در مورد مدفن ایشان هم یک نقلی را عرض بکنم برایتان. این هم نکته جالبی است. صاحب بن عباد که در قرن چهارم بوده، ایشان حکایتی را نقل میکند که مرحوم نجاشی هم در کتاب « رجال »ش این را آورده. «رجال نجاشی» جزء متون معتبر و درجه یک ماست. یعنی اولین کتابهایی که مراجعه میشود برای اینکه در مورد افراد میخواهند اطلاعات پیدا بکنند، «رجال نجاشی» و « رجال شیخ طوسی » اینها کتابهای اصلی و منبع هستند برای اینکه ببینند چه گفتهاند اینها در مورد افراد. در « رجال نجاشی » که عرض کردم برای کتابهای رجال، جزء اولین و معتبرترین کتب است، یک قضیه نقل میکند که احتمال زیاد این را هم عزیزان نشنیدهاند.
ایشان میگوید شب وفات حضرت عبدالعظیم، حالا یا به تعبیری شهادت حضرت عبدالعظیم، شب شهادت، یعنی شبی که فرداش ایشان داشت به شهادت میرسید، یکی از شیعیان ری خواب میبیند رسولالله را. خیلی قضیه جالب و عجیبی است. اینها همه حکایت از این میکند که چقدر اینها موقعیت ویژه و برجستهای دارند. ما باید قدر اینها را بدانیم.
یکی از نکات خیلی مهم، عزیزان، که حالا امشب عرض میکنم، دیروز هم به یکی از دوستان برای ستاد بازسازی عتبات که محبت داشتند و آمده بودند، سوال و بحثی بود و اینها، عرض کردم برای خود دوستانِ ستاد بازسازی عتبات، یکی از چیزهایی که خیلی به دوستان کمک میکند معرفت است. عرض کردم ممکن است کسی یک سال است دارد در حرم کاشیکاری میکند، بنایی میکند ولی خودش، این بزرگوار نمیداند کجا قرار گرفته است، یا کمکم دیگر اینقدر آدم درگیر کار میشود گاهی فراموش میکند اینجا حرم است. مشغولیتش به کار زیاد میشود که از رفقای ما در حرم امام رضا علیهالسلام مسئولیتی دارد. یک اتاق خیلی دنَجی هم دارد در صحن آزادی، طبقه بالا. به قول معروف، ویوی خیلی قشنگی هم دارد به گنبد. روزی چند ساعت آنجا کارش است، شغلش است.
ایشان به من میگفت که یکی از آرزوهایم این است که یک سفر بیایم مشهد زیارت امام رضا، مرخصی بگیرم، بعد بروم پول بدهم هتل، بروم سه روز هتل. از هتل بیایم حرم زیارت کنم مثل همه، بروم هتل غذا بخورم، استراحت کنم، دوباره بیایم. روزی هفت، هشت ساعت در حرم دارد کار میکند. بابا اینجا کارمندیم ما. اینطور نیستیم، متهم! دیگر زیارت اینقدر که درگیر کاریم، همش بیسیم و گوشی و تماس و این چی شده آنجا چی شده, بنر را نزدند و این الان اینجا هماهنگ نشد و انگار دیگر یادمان میرود اینجا زیارت است. اینها یکی از چیزهایی است که برای اینکه زیارت عادی نشود برای ما، بهرهمان از زیارت بیشتر شود، معرفت است. هر چقدر که معرفتمان افزایش پیدا کند، حالمان عوض میشود.
این مسائلی که عرض میکنم انشاءالله باعث میشود که معرفت ما نسبت به خصوصاً این سه بزرگوار که در حرم حضرت عبدالعظیم مدفوناند: حضرت عبدالعظیم و حضرت حمزه و حضرت طاهر، نسبت به این سه بزرگوار انشاءالله معرفتمان افزایش پیدا بکند.
حضرت عبدالعظیم علیهالسلام شبی که داشتند به شهادت میرسیدند، یکی از شیعیان ری خواب میبیند پیامبر اکرم را. پیغمبر به ایشان میفرمایند که این محلهای که حضرت عبدالعظیم ساکن بودهاند، در قدیم عنوانش بوده «سکتالموالی». حالا ظاهراً اینجا محلی بوده که حالا بردهها میآمدند، بردهها ساکن بودند یا برده میفروختند یا هرچی. «موالی» بیشتر به بردهها گفته میشده و ظاهراً بازار بردهها بوده، آن محل «سکتالموالی». این آقا میگوید که پیغمبر اکرم در رویا به من فرمودند که فردا در «سکتالموالی» یکی از بچههای من از دنیا رفته و میآورندش برای دفن و کنار باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب کنار درخت سیب دفنش میکنند.
میگوید که پیغمبر به من فرمودند فردا یکی از اولاد من در «سکتالموالی»، باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب، کنار درخت سیب دفنش میکنند. میگوید که من صبح، خیلی داستان عجیب و جالبی است، میگوید صبح پا شدم، رفتم پیش صاحب باغ، بروم باغ را بخرم، باغ و درخت و اینها را بخرم که این قبر خلاصه در باغ ما باشد. صاحب باغ بهش گفت که برای چی آمدی این باغ را بخری، درخت را بخری؟ میگوید گفتم که همچین خوابی دیدم. گفت تو فقط همچین خوابی دیدی؟ من هم همچین خوابی دیدم! پیغمبر به من هم فرمودند یکی از اولاد من اینجا دفن میشود. برای همین من این خواب را که دیدم، کل باغم را وقف سادات و شیعیان کردم که امواتشان را اینجا دفن بکنند. خیلی قضیه جالب و عظیمی است. دو نفر با همدیگر خواب پیامبر اکرم را دیدند با یک مشخصات در مورد یک قضیه.
خب، این عظمت این بزرگوار را میرساند که پیامبر اکرم دغدغه مزار شریف ایشان را داشته، محل دفن چقدر عظمت دارد. جناب عبدالعظیم که اینطور جایگاهی پیش اهل بیت دارد. بعضی روایات، حالا نکاتی عرض میکنم، روایت معروف امام هادی علیهالسلام که فرمودند هر کسی عبدالعظیم را در ری زیارت کند، مثل کسی است که امام حسین را در کربلا زیارت کرده است. خب این روایتی است که در سندش بحثی نیست. از روایات خیلی متقنی است که علما هم همه اذعان دارند بر محتوای این روایت.
حضرت عبدالعظیم هم امام کاظم علیهالسلام را درک کرده، هم امام رضا علیهالسلام را درک کرده. روایات بسیار فوقالعادهای از امام رضا علیهالسلام نقل کرده است. امام رضا به او فرمودند، حالا بنا به نقل امام رضا یا امام هادی فرمودند: «انت ولی حق.» تو ولی حقیقی ما هستی. خیلی این تعبیر، تعبیر عظیمی است که وقتی عقایدش را به امام هادی عرض میکند که اینها چیزهایی که من اعتقاد دارم، شما ببینید درست است یا نه؟ حضرت: «والله این دینی است که پیغمبر برایش آمده، این همان است.» اینهایی که تو بهش اعتقاد داری و اینجا گفتی، این همانی است که پیغمبر آمده به بشریت یاد بدهد. عصاره بعثت پیغمبر، تربیت شخصیتهایی مثل حضرت عبدالعظیم علیهالسلام است. «ثبّتک الله.» خدا تو را بر این قول ثابت نگه دارد. تا آخر بر همین حرف بمان.
با آن روایت معروفی که امام رضا علیهالسلام به عبدالعظیم فرمودند که به شیعیان من سلام برسان و این را نقل قول کن از من، که روایت مفصلی است که حالا نمیخواهم الان بهش بپردازم، که از آن روایت بسیار شریفه نشان میدهد که امام رضا علیهالسلام یک موقعیتی در جایگاه رهبری برای حضرت عبدالعظیم قائل بودهاند که تو برو به شیعیان اینها را یاد بده. تو معلمی! تو جایگاه رهبری و تربیت داری. اینها را (شیعیان ما را) اینجوری بار بیاور، بگو اینطوری رفتار کنند با هم، اینجوری باشند، اینجوری حرف بزنند، اینجوری برخورد و معاشرت. در بعضی روایات هم که حالا البته خیلی معروف نیست، دارد که از امام رضا علیهالسلام که حضرت فرمودند هر کسی که زیارت من برایش میسر نیست، به زیارت برادرم عبدالعظیم برود.
کلمات بعضی گفتند با توجه به اینکه امام رضا علیهالسلام زودتر از حضرت عبدالعظیم از دنیا رفتهاند، کمی از این جهت بعید است، چون که حضرت عبدالعظیم زنده بودند. آنجا بعضی حالا گفتند شاید منظورشان یعنی حضرت عبدالعظیم را در حیاتش زیارت بکند. بعضی هم گفتند نه، شاید جزء اخبار غیبی باشد، یعنی بعد از رحلت حضرت عبدالعظیم او را زیارت بکند.
خب، این تعبیری که میفرماید عبدالعظیم را در ری زیارت کند مثل این است که امام حسین را در کربلا زیارت کرده است. خیلی تعبیر عجیبی است. ما البته بعضی روایات را داریم در مورد شیعیان و مومنین و علما که با این تعبیر در روایت دارد: «صالحی اخواننا» یا «صالح المومنین.» فرمودند هر کسی که دستش به، دقت بکنید انشاءالله کمکمون فرمودند، هر کسی دستش به زیارت ما نمیرسد، زیارت ما برایش مقدور نیست، برود زیارت مومنین صالح که اگر رفت زیارت مومنین صالح، ثواب زیارت ما را بهش میدهند. این را مطلق فرمود. در مورد کی فرمودند؟ دوستان، در مورد کسانی که دسترسی به زیارت اهل بیت ندارند.
ولی در مورد حضرت عبدالعظیم قضیه برعکس است. امام هادی فردی را دیدند در سامرا، میفرمایند اینجا چیکار میکنی؟ میگوید دارم رفتم کربلا. کربلا مثل الان که نبوده که هتل باشد و با پرواز میروی و یک ون میگیری از فرودگاه صاف میروی کربلا زیارت میکنی برمیگردی. کربلا بیابان بوده زمان متوکل بوده، چند ده بار این حرم را متوکل تخریب کرده، آب بسته. کسی میخواسته برود یعنی قبر امام حسین زیر آب بوده. کسی میخواسته زیارت بکند، تعداد زیادی غرق میشدند در زیارت امام حسین علیهالسلام در این دوران.
طرف پا شده رفته کربلا. حضرت میفرمایند کجا بودی؟ میگوید کربلا. از کجا آمدی؟ میگوید از ری. حضرت فرمود تو که عبدالعظیم داری، آمدی کربلا چه تعبیری! نه اینکه دسترسی ندارد. بعد تازه کربلا رفته! این تعبیر ما در مورد احدی از مومنین، امامزادهها، سادات، علما، در مورد هیچکس که زیارت او را به زیارت امام حسین مقایسه کند، معصوم مقایسه کند. یک وقت هست طرف میگوید دوست دارم برم کربلا. کجایی؟ میگوید مثلاً ری. حضرت فرمود حالا کربلا دوره، سخته. تو همین حضرت عبدالعظیم برو، ثواب کربلا دارد. ولی طرف پا شده رفته کربلا زیارت کرده. حضرت فرمودند کجا بودی؟ میگوید کربلا. میفرماید تو که ری بودی! تو که آنجا کربلا داری! نمیخواهد بگویند کربلا نرو. دستکم نگیر. فکر کنی از ری پا شدی کوبیدی رفتی کربلا، مثلاً تو در مقایسه با بقیه مثل بقیه میمانی که مثلاً از شیراز یکی، اصفهان، میرود، یکی از تا صد تا. تو خودت کربلا داری کربلا برو ولی کربلا دم خونت است. این تعبیر ما در مورد احدی نداریم. هیچ امامزادهای را اینجوری نفرمودند. آن هم با امام حسین مقایسهاش کند. خیلی این تعبیر تعبیر عجیب و نابی است.
ببینید، اینها هر کدامش توجه بهش، حال ما را در زیارت حضرت عبدالعظیم متحول خواهد کرد. اهمیت و ارزش این حرم برای آدم جا میافتد. بعد حالا زیارت حضرت عبدالعظیم مگر چه برکاتی دارد؟ گفتهاند معادل زیارت امام حسین علیهالسلام است. زیارت امام حسین چیکار میکند؟ گفتهاند قدم اولی که به سمت حرم برمیداری، گناه تمام عمرت بخشیده میشود. تصمیم میگیری از خانه حرکت میکنی به سمت زیارت امام حسین، گناه عمرت، گناه دهرت بخشیده میشود. زیارت حضرت عبدالعظیم، کربلا بودیم، جای همهتان خالی، دو سه هفته پیش. یکی از این اهل کربلا یک هفتهای از ما پذیرایی کرد در منزلش. شب جمعه آواره آمدیم، همه اهل کاروان، بعضی دوستان کاروانمون هم هستند در جلسه. همه رفتند و ما «بیجا» بودیم. میخواستیم اضافهتر بمانیم.
حرم امام حسین عرض کردیم که به ما جا بدهید. دو تا از اهالی کربلا تا ما را دیدند گفتند شما جا دارید؟ گفتم نه، چند نفر. منزل خیلی دیگر محبت کردند. بعد به این صاحب منزل یک هفته با همدیگر گفتگو میکردیم بهش گفتم که رفتی تا حالا؟ گفت آره. گفتم چند بار؟ گفت خیلی. گفتم چطور؟ گفت هر شب جمعه میروم حج اکبر. میروم هر شب جمعه حج اکبر. اینجا بغل خانهمان حرم امام حسین علیهالسلام است. حج اصغر چند بار رفتی؟ خندید، گفت نه، تا حالا نرفتهام. حج اصغر مال آن کربلاییها نبود. این مال شمایی است که اینجا یک ربع، بیست دقیقه از حضرت عبدالعظیم فاصله دارید. مال شما. بهتان گفتند چند بار حج رفتید؟ بگویید هر شب جمعه میروم. و بروید انشاءالله هر شب جمعه. حالا انشاءالله از هفته بعد میرویم. انشاءالله هر شب جمعه حج اکبر زیارت عبدالعظیم علیهالسلام معادل زیارت امام حسین، حج اکبر.
راوی میگوید امام صادق به من فرمودند چند بار مکه رفتی؟ گفتم ۱۹ بار. یک بار دیگر هم برو ثواب یک بار کربلا را داشته باش. برو که ثواب یک بار کربلا رفتن را داشته باش. ۲۰ بار رفته حج تازه به اندازه کربلا ازش قبول میکنند. خیلی عجیب است. خب، زیارت حضرت عبدالعظیم هم همین. گناهان بخشیده میشود، طول عمر میآورد. فرمود گاهی یک زیارت کربلا ۳۰ سال عمر آدم را افزایش میدهد. این چقدر برکات کنار این دریای رحمت قدر نمیدانی! اهل تهران باشد آدم، سال به سال شاه عبدالعظیم نرفته است. آقای بهجت فرمود اهالی تهران اگر حالا یادم نیست ماهی یک بار، دو هفته یک بار، چقدر ایشان فرمودند، اگر نروند زیارت حضرت عبدالعظیم، جفا کردهاند. به گفته ایشان مقید بود. پیرمرد بود آقای بهجت. ایشان را از قم میآوردند که ببرند فرودگاه و برود مشهد. خب سالی چند ماه ایشان مشهد میرفت. تابستان مشهد مقید بود.
یکی از شاگردان ایشان که هنوز هم در قید حیاتاند، جناب آقای منفرد، که جلساتی هم دارند در حرم حضرت عبدالعظیم. آقای بهجت یک جوری تنظیم میکردند که هر وقت میخواهند مشهد بروند، یک شب تهران بمانند، یک زیارت حضرت انجام بدهند، بعد بروند فرودگاه. گفتند یک بار یک جوری بود که باید میرفتند فرودگاه و حرم بسته بود. به ایشان گفتند آقا حرم بسته است، دیگر برویم فرودگاه. پشت در، پشت در حضرت عبدالعظیم، پشت در بسته نشست، زیارت کرد بعد رفت. اینها ادب است، اینها معرفت است. حضرت امام رحمتاللهعلیه وقتی برگشتند ایران، خب در تمام عمر شریف در تمام بعد از انقلاب امام مشهد نتوانستند مشرف بشوند، شرایطش نبود. ولی همان اول ظاهراً شب جمعه اولی که امام برمیگردند ایران، در دهه فجر با اصرار فرموده بودند من را ببرید زیارت حضرت عبدالعظیم که مردم باخبر میشوند، میریزند و قلقلهای میشد دیگر بعد میفهمند که دیگر اینجا هم نمیشود آمد مردم اذیت میشوند. شرایط ولی مقید بود حضرت امام.
خود حضرت عبدالعظیم هم حالا از نکات جالب و عجیبی که این هم باز جزء مطالبی است که کمتر شنیده شده است، حضرت عبدالعظیم در آن دورانی که در ری ساکن بودند، خب ایشان شخصیت علمی بوده، جزء شخصیتهای برجسته بوده، نوه امام حسن مجتبی. چهار پشت یا پنج پشت، چون اختلاف در روایت است، چهار نسل یا پنج نسل ایشان فاصله دارد با امام حسن مجتبی. از نکات جالب ایشان این است که ایشان عصاره حسنین است. دیگر ثواب زیارت معادل امام حسین، خودش هم فرزند امام حسن. این از نکات جالب زیارت حضرت عبدالعظیم. خب میآمدند با ایشان معاشرت داشتند و اینها. گمنام باشد که حکومت عباسی باخبر نشود و معمولاً در خلوت و پنهانی ایشان زندگی میکرده است. روزها را گفتهاند همیشه روزه بوده، شبها هم به عبادت. و هر روز مقید بود زیارت حضرت حمزه را. حضرت عبدالعظیم هر روز زیارتش میکرده است. عظمت ایشان همین قدر کفایت میکند.
بین خیلی از سادات که سندشان قطعی نیست، ایشان کسی بوده است که حضرت عبدالعظیم میفرمود اولاد موسی بن جعفر است که بنا به احتمال قوی فرزند بلاواسطه موسی بن جعفر است که بر اساس بعضی نقلها مادر ایشان امّ احمد بوده، یعنی از مادر برادر شاهچراغ است. خیلی اهمیت دارد. ایشان معادل شاهچراغ در شیراز است. جناب حمزه. حالا انگار نه انگار. یک سلامی از دور. حالا در مورد «سلامی از دور» هم یک نکتهای هست، عرض میکنم. حضرت عبدالعظیم خودش مقید بوده هر روز زیارت میرفته. زیارت این است.
حالا در مورد جناب صدوق هم که انشاءالله از هفته بعد در محضر ایشان و در پناه ایشان خواهیم بود، نکتهای را عرض بکنم که انشاءالله در مورد ایشان هم قدر بدانیم. قدر ایشان هم دانسته نمیشود. یعنی خیلی از ماها شاید تا به حال مزار ایشان نرفتهایم یا یکی دو بار رفتهایم. شیخ صدوق. آیتالله بهجت رحمتاللهعلیه میفرمودند در بین علمای شیعه دو نفرند که در صدرند، یعنی شیعه هرچه دارد از حیث علم و محتوا، معارف و روایت، در صدر معارف شیعه، علم شیعه، آموزههای شیعی با دو نفر به ما رسیده است. آیتالله بهجت فرمودند شیخ صدوق و شیخ مفید. که شیخ مفید هم شاگرد شیخ صدوق است.
شیخ صدوق کسی است که پدر او، ابن بابویه که در قم دفن است، ایشان هم حرم دارد. اگر رفتید ضریح ایشان نزدیک حرم حضرت معصومه (س) در قم را بپرسید، آن هم قبر باصفایی است. ایشان یک روایت فوقالعادهای از امام عسکری نقل کرده و حضرت به او فرمودند تو فقیهی. پدر شیخ صدوق، ایشان هم شخصیت ممتازی است. شیخ صدوق، ابن بابویه. پدر شیخ صدوق عنوان ایشان اصلاً صدوق نبوده، ابن بابویه است. ابن بابویه قمی است. ابن ادریس که از علمای مطرح شیعه است، گفت باید به ایشان گفت صدوق، چون امام صادق را او به ما رساند. این عنوانی است که اسمی است که ابن ادریس روی ایشان گذاشته که خودشان از علمای مطرح شیعه هستند.
پدر ایشان بچهدار نمیشد. نامه میزند، زمان نواب اربعه بوده که اینها با نامه با امام زمان در ارتباط بودند. نایب سوم یا دوم یا سوم بوده. نامه مینویسد که به امام زمان بگویید که حضرت برای من دعا کنند من بچهدار بشوم. جواب میگیرد. حضرت به او میفرمایند که: «سیولد لک ولد مبارک و بعده اولاد.» به زودی خدا یک پسر مبارکی به تو خواهد داد که نسلت از او ادامه پیدا خواهد کرد. یعنی امام زمان در مورد شیخ صدوق تعبیر «ولد المبارک» را به کار بردند. چه برکتی از این بالاتر که ۳۰۰ عنوان کتاب ایشان است. نه ۳۰۰ جلد. بعضی از عنوان خودش چند جلد است. ۳۰۰ عنوان کتاب ایشان که همش در طبقه اول معارف شیعه است. یعنی هرچی داریم همینهاست که شیخ صدوق. بعد ایشان دیگر شیخ مفید و شیخ طوسی و دیگران نقل کردهاند. تمام عمرش به سفر بوده ایشان. این آدم میماند که کی این آثار را نوشته؟ مشهد و نیشابور و استرآباد و گرگان و اینها تا مراغه و از این ور کوفه و حله مکه. هر جا میرفته برکات وجودش بوده. تعدادی متحول میشدند، مسلمان میشدند، شیعه میشدند، فعال میشدند.
ایشان، زمان قاجار خب قبرش معلوم نبوده. خیلی از علما و بزرگان ما متاسفانه مزارشان اینجوری است. مثلاً ملاصدرا الان قبرش هنوز معلوم نیست. کسی نمیداند قبر ایشان کجاست. این بزرگوار مزارش معلوم نبوده. یک سیلی میآید در ری. اینجا خب ظاهراً قبرستان بوده، یعنی قبرستانش مشخص بوده. قبرستان. یکی از این قبور را میان میبینند که جسد بعد هشت نه قرن سالم است. که بعداً کند و کاو میکنند میفهمند که این مزار شیخ صدوق است. که مرحوم آقاعلی مدرس که از بزرگان فلسفه همین تهران بوده که در حرم حضرت عبدالعظیم ایشان دفن است، ایشان میفرمایند من خودم جسد شیخ صدوق را دیدم و گفتند که بدن، بدن مرده نبود، انگار مثلاً خون در بدن هنوز در جریان بود، بدن تر و تازه.
این شیخ صدوق. یکی دیگر از شخصیتهایی که قبرش را ترمیم کردند دیدند که جسد ایشان هم صحیح و سالم و تر و تازه است، جناب امامزاده طاهر است. آن یکی امامزادهای که باز به ایشان هم خیلی اعتنا نمیکنیم. حضرت عبدالعظیم، میرویم. آموزش حمزه کسی است که خود حضرت عبدالعظیم زیارتش میکرده هر روز. امامزاده طاهر هم شخصیت فوقالعادهای است که ایشان هم بعد چند صد سال قبر شریفش را، حالا داستانی دارد، عرض میکنم. اینها حیفم میآید نشنیده باشید. این همه بریم زیارت این بزرگواران ولی ندانیم چه کسی را داریم زیارت میکنیم. حیف بنده. انشاءالله نصیبم بشود زیارت با معرفت این جناب امامزاده طاهر. چند تا داستان دارد. من یکی دو تایش را برایتان بگویم. داستانهای جالبی است. روی سند هم مطالبی که عرض میکنم همش متقن است. شریف رازی در کتاب « اختران فروزان ری و تهران » صفحه ۵۳ تا ۵۵ این قضیه را نقل میکند. داستان جالبی است. حالا توضیحاتی هم عرض میکنم.
انشاءالله میگویند که شخصی بوده به نام مسعود میرزا که معروف بوده به ظلالسلطان. این فرزند ناصرالدین شاه بوده، قاجار، در اصفهان. این خودش یک حکومت مستقل داشته، ظلالسلطان. این راه میافتد، میآید زیارت جناب سلطان علی. سلطان علی کیست؟ آفرین، کجاست ایشان؟ آفرین، امامزاده بازی، سلطان علی در مشهد اردهال. اولین امامزادهای که به صورت رسمی وارد ایران شده، جناب سلطان علی است که با سفارش امام باقر علیهالسلام وارد ایران میشود و این مشهد اردهال که سمت کاشان است و الان هم که فصل گلابگیری است، بروید باصفاست. اینور نیاسر و قمصر و مشهد اردهال. زیارت ایشان را با همراهانش مثل شهدای کربلا، سر از سر مبارکشان جدا میشود. شهادت سختی داشتند که الان هم در مهرماه مردم آن منطقه سنت قالیشویی دارند. اگر بدانید قالیشویان، قضایایی است که مثلاً به علامت اینکه خب خون مطهر ایشان ریخته شد و آمدند آن دوران قالی که خون ایشان ریخته شده بود را شستند و اینها، هنوز این سنت ادامه دارد. جناب سلطان علی آنجا دفن است و خب پیکر مطهرشان هم که خب در سرداب است.
ظلالسلطان میرود برای زیارت سلطان علی. بعد به تولیت آن حرم میگوید که در سرداب را باز کن، من میخواهم بروم این سرداب را زیارت. تولیت به ایشان میگوید که آقا اینجا معروف است که هرکسی آمده سرداب را باز کرده، همین که چشمش افتاده به این پیکرهای مطهر بیسر، نابینا شده. این هم بعید هم نیست. ببین بعضیها از این چیزها تعجب میکنند. بعید. خدای متعال بعضی جاها رُعبی ایجاد میکند که اینها را حفظ بکند. مثل اصحاب کهف. آیه قرآن فرمود که من یک رُعبی نسبت به اصحاب کهف ایجاد کردم که کسی جرات نمیکرد به این حریم نزدیک شود. «مِنهم رعبا.» هر کس به اینها نزدیک شود ترس همه وجودش را میگیرد، فرار. یک جلال و جبروتی قرار میدهد که اینها را حفظ بکند. سرداب امام حسین هم همینطوری است. یعنی میگویند که کسی جرات نمیکند سرداب. خیلی رُعب سنگینی دارد. این سرداب جناب سلطان علی، میگویند اینجوری است. خود آنها گفتند که آقا اینجا معروف است که هر کس برود نابینا میشود. این قزلسلطان گفتند که آقا نرو. گفت بابا اینها خرافات است، چرت و پرت. این حرفها؟ برویم ببینیم چی بوده. بالاخره جالب است دیگر. جنازه قدیمی. اینها مثلاً حاکم هم بوده دیگر. بچه ناصرالدین شاه بوده. با جرات میرود پایین و میبیند یک سری تابوت روی همند. یکی از اینها را باز میکند، میبیند که بدن تر و تازه و کاملاً سالم است. خیلی ترس همه وجود این ظلالسلطان را میگیرد. تصمیم میگیرد که از این سرداب بیاید. کورمال کورمال دست میمالد و میآید بیرون و میبرندش اصفهان. اطبا آنجا میآیند برای مداوا. میگویند این قابل مداوا نیست. بینایی این برنمیگردد. میآورنش تهران. اینجا هم نتیجه ندارد. میبرنش فرانسه. رزقنا الله و ایاکم انشاءالله. (بعد، حضرت عبدالعظیم) آره، یک شب جمعه کنار برج ایفل انشاءالله. میرود آنجا و میبیند دکترهای فرانسه همه جواب رد بهش میدهند.
همانجا که بوده خواب میبیند. دقت کن، خیلی جالب است. خواب میبیند که آمده شهر ری، میرود زیارت حضرت عبدالعظیم در خواب. بعد زیارت حضرت عبدالعظیم میرود زیارت جناب امامزاده طاهر که اصلاً آن موقع قبر ایشان هم کاملاً مخفی و مندرس، اصلاً یعنی در حد سنگ قبر و اینها بوده، حرم و ضریح و اینها نداشته. حالا جالبش این است در خواب حضرت عبدالعظیم هم زیارت کرده است! اینها نکته دارد. خدا میخواهد اینجوری بفهماند که آقا همانجوری که امام هادی میگویند عبدالعظیم را دست کم نگیر، کربلا میروی. باز الان میخواهیم به ما بگویند که عبدالعظیم را میروی، امامزاده طاهر را هم دست کم نگیر. به حمزه و طاهر کار نداشته باشی سلاماللهعلیه.
در خواب میبیند میرود زیارت امامزاده طاهر، یک گوشهای محزون مینشیند. احساس میکند کسی دارد باهاش صحبت میکند. آقا بهش میگوید که چرا اینجا نشستی؟ چرا ناراحتی؟ سلطان میگوید که من کورم، منتظرم این خدم و حشمم بیایند بغلم کنند من را ببرند. جایی نمیبینم. میگوید این شخص یک دستی کشید روی چشم این، فرمود که چشمت را باز کن. چشمت میبیند. به کسی هم نیاز نداری. پاشو برو. ما را هم فراموش نکن. که این چشمش خوب میشود و بیدار که میشود چشمش میبیند و برمیگردد از همانجا فرانسه که بوده تلگرام میزند به دارالخلافه تهران، به فرماندار تهران که رضاقلی خان سراجالملک بوده، فرمان میدهد، میگوید همین الان مهندس و معمار میفرستی، میروند قبر امامزاده طاهر را تعمیر میکنند، آبادش میکنند. از فرانسه دستور. این یک قضیه در مورد امامزاده طاهر.
یکی دیگر هم بگویم و دیگر کمکم بحث را جمعش کنیم. مرحوم آیتالله شیخ محمدتقی بافقی که ایشان هم از علمای درجه یک ما است. در قضایای کشف حجاب رضا شاه ملعون برای اینکه کشف حجاب را عادی بکند، زنش را با صندوق میفرستد قم، حرم حضرت معصومه که از آنجا عادیسازی شروع بشود. هر شهری خواستند عادیسازی بکنند، بگویند آقا خود قمیها چیزی نگفتند، آخوندها در قم صدایشان در نیامده، شما دیگر کاتولیکتر از پاپید. همین هم میشود البته. کسی جرات نداشته چیزی بگوید. یک نفر در قم میایستد روبروی زن رضا شاه؛ مرحوم آیتالله بافقی بود. داد و بیداد میکند که این چه وضعی است؟ سلیطه، جمعش کن. آن موقع کسی هم نبود هشتگ بزند من سلیطه هستم و این حرفها. توییتر و اینها همه اختراع نشده بود. ایشان داد و بیداد میکند و زن رضا شاه ظاهراً میترسد، میآید و زنگ میزنند رضا شاه. همانجا با یک سپاهی، دستگاه و تشکیلاتی صاف تا میرسد وسط صحن مرحوم بافقی را میگیرد به کتک. بعد هم تبعیدش میکند شهر ری.
حالا نکته جالبی که در این قضیه فقط اینجا در پرانتز اشاره بکنم. بعد چند وقت عمه رضا شاه میمیرد. میخواهند یکی را بیاورند که نماز میّت بخواند. بهش میگویند چه کسی را بیاوریم؟ میگوید این محمدتقی بافقی را از شهر ری بگویید او بیاید. میگویند که این همانی است که گرفتی، زدیاش. این بیاید نماز عمهات را بخواند؟ گفت آره، وقتی داشت کتک میخورد، یک جوری از عمق جان «یا صاحب الزمان» میگفت، من فهمیدم این با بقیه آخوندها فرق میکند. خیلی حرف است. حالاتی هم داشته مرحوم آیتالله بافقی در شهر ری که حالا کار نداریم. بخوانید این بزرگان علما، زندگینامههایشان، اینها زنده میکند، آدم دل آدم را زنده میکند.
مرحوم بافقی یک خادمی داشته به نام محمد اسماعیل. اینجا که بوده شهر ری، آن خادم ایشان ورامینی بوده و در این سالهای تبعید هم کارهای ایشان را انجام میداد و تمشیت امور میکرده به قول قدیمیها. یک قضیه رخ میدهد. محمد اسماعیل میگوید که مرحوم بافقی به من گفت عهد گرفت تا زندهام این را جایی نقل نکن و بعد از وفات ایشان تعریف میکند. میگوید که من در مدتی که خادم مرحوم آقای بافقی بودم، یک عادتی داشتم هر شب نماز مغرب را در حرم حضرت عبدالعظیم میخواندم. یک زیارتی هم میکردم بعد نماز حضرت عبدالعظیم. زیارت میکردم برمیگشتم خانه. یکی از شبها وقتی برگشتم خانه رفتم خدمت مرحوم آقای بافقی. اگر کاری دارند انجام بدهم. ایشان پرسیدند که محمد اسماعیل کجا بودی؟ گفتم آقا حرم بودم. نماز را خواندم، زیارت کردم. فرمودند زیارت که میروی زیارت امامزاده طاهر را هم میروی یا نه؟ مرد خدا اینجوری. گفتم بله آقا، از جلو ایوان همیشه یک سلامی به ایشان میدهم. یک حمد و سورهای هم برایشان میخوانم. چرا تو نمیروی؟ گفتم آقا دیگر ایوان هم آن بغل است دیگر، میرسد مثلاً بهش. ایشان فرمودند که این بار که میروی حرم، میروی داخل بقعه امامزاده طاهر. ایشان را زیارت میکنی. یادت هم نرود. ایشان را که زیارت کردی سلام من را هم بهش برسان.
خوب دقت کنید. خیلی. میگوید فردا شب مطابق معمول رفتیم زیارت حضرت عبدالعظیم و وقتش هم برمیگشتم، جلوی ایوان آمدم سلام بدهم به امامزاده طاهر. یاد حرف آقا افتاد. کفشهایم را درآوردم و رفتم تو. یک خانوم فقط یک گوشه نشسته بود. هیچ کس دیگری هم نبود. رفتم جلوی ضریح ایستادم و یک حمد و سوره خواندم. یک زیارتنامه خواندم. دانلود زیارتنامه... حیفم میآید دیگر. حالا اینجا داریم میگوییم حیف است. ببین آقا، زیارتنامه اینها، این زیارتنامه در این حرمهاست معمولاً سند ندارد. اینها ساختگی. نمیگویم اشکال دارد. به هر حال مضمونش مضمون خوبی است. یک زیارتنامه امروز بهتان میگویم این هم یادگاری. این زیارتنامه معتبر است. من نمیدانم چرا در حرمها از این زیارتنامه استفاده نمیکنند. حرفهای ما میرسد این ور آن ور ترتیب اثر داده میشود.
انشاءالله یک زیارتی داریم به نام «زیارت جامعه اول» به نام «جامعه صغیره». در مفاتیح هم هست. «جامعه صغیره»: «السلام علی اولیا الله و اصفیائه. السلام علی امنا الا و احبائه.» بعضی امامزادهها زیارتنامه دارند؛ حضرت عباس، حضرت معصومه، حضرت مسلم. این امامزاده مخصوص دارند. خیلیها ندارند. مثل خود حضرت عبدالعظیم. زیارتنامه حضرت عبدالعظیم سند که ندارد. زیارتنامه حضرت معصومه را برداشتند، همه ضمیرهای مونّثش را مذکر کردند. برای امام خمینی هم که زیارتنامه داریم البته الان دیگر میدانید اینها ساختگی است. یعنی عالم بزرگواری بر اساس محتوای زندگی یک فردی، مضمون خوبی را نوشته که خطاب گفته شود، این زیارتنامه. زیارتنامهای است که خیلی کوتاه هم هست؛ ۵، ۶ خط است. آخرش شیخ عباس قمی، حیفم میآید اینها یادگاری است دیگر، میماند انشاءالله. شیخ عباس قمی آخرش این جوری میفرماید، میفرمایند که: «این زیارت در کتاب کافی و تهذیب و کامل الزیارات نقل شده است.» یعنی سندش معتبر است. «و در همه کتب بعد از اتمام زیارت مذکور است.» که این یعنی این کلماتی که ذکر شد، زیست در همه زیارتها. یعنی اینی که اینجا گفتم، در همه حرمها و زیارتگاهها میشود خواند. بعد ایشان میگوید که در زیارت انبیا میگوید که: «بنابراین خاطر از جامعه بودن این زیارت جمع و خواندن آن در همه مشاهد، حتی در مشاهد انبیا و اوصیا چنانچه جمعی از علما در مشهد جناب یونس علیهالسلام نقل کردند مناسب است.» میگوید حتی قبر انبیا هم رفتی همین را بخوان. زیارت حضرت یونس هم زیارتنامه حضرت یونس در کوفه دفن است. ما رفتیم زیارت ایشان، الحمدالله. زیارت کن با همین تعابیر. میگوید هر حرمی رفتی، هر زیارتگاهی رفتی، اینها درست است. پس این زیارتنامهای هم که میشود خطاب به این بزرگواران خواند همین «جامعه صغیره» است.
برگردیم داستان محمد اسماعیل. گفت رفتم حرم امامزاده طاهر. کسی هم نبود. یک خانوم فقط نشسته بود. شب بود، خلوت، ظاهراً هم نداشته دیگر. خلوت شهر ری خیلی سطح بالایی نبود، امکانات و برق و اینها. حرم خلوت و تاریک و هیچکس هم. یک حمد و سوره خواندم. یک زیارتنامه خواندم. رفتم کنار ضریح. یک لحظه در دلم اینطور گفتم: «رسولالله آ شیخم به شما سلام رسوند.» تا این را در دلم گفتم، یک صدایی از تو ضریح درآمد که با گوشهایم شنیدم سه بار فرمود: «و علیک السلام و علیک السلام و علیک السلام.» یعنی جواب سلام من را ببر به آقای شیخ. برگرد. میگوید من بهتم زد. حالا میدانم کسی اینجا نیست. هیچ کس نیست. با همان حالت اضطراب آمدم بیرون، رفتم خانه. سریع رفتم خدمت آقا. ایشان من را دید، فرمود که چرا رنگت پریده؟ قضیه را تعریف کردم. ایشان فرمود یک لبخندی زد، فرمود: «همیشه یادت باشد که امامزاده طاهر را هم زیارت کنی.» این قضیه را هم تا کرامت ایشان هم بوده دیگر. یعنی هم زیارت کردم. بعد زیارت با واسطه نشان میدهد چقدر اثر دارد. نایب الزیاره بودن را دست کم میگیریم. از طرف او سلام داد. او هم به همین گفته سلام من را برسان. دیگر این نشنیده که حالا امامزاده طاهر این است. کربلا چیست؟ نجف چیست؟
عظمت این شخصیت. یک قضیهای هم حیفم میآید نگویم. یکی از رفقا اینجا نشسته. قضیه ما با هم داریم. البته خودش خبر ندارد. احتمالاً قضایای خبرداری. آها، خودش خبر ندارد ولی قضیه مال ایشان است. قضیه من دو سه بار نقل کردهام از ایشان است. برایش جالب است. جمع و جور بگویم. در مورد زیارت، چون مرتبط است فیلم را درآوردند چند بار این را در نیاورند. لطفاً این قضیه را کرامت جناب هانی بن عروه. البته شکمو بودن ما را هم میرساند ولی خب کرامت هانی بن عروه هم هست. ما با تعداد دیگر رفقا مشرف شده بودیم کربلا. بعد که هستم یک کاروان دیگری بود. رفقا هستند از آن کاروان هم هست. یک بخشش را شهدایند. این قضیه هر بخشش را هستند. دوستان شهادت میگیرم برایتان.
ما با این رفقا رفتیم کربلا و نجف و اینها. یک مسجد کوفه رفتیم که درست و حسابی نشد، در را بستند. و رفقا فرداش دوباره تصمیم گرفتند بروند مسجد کوفه و از آن ور راهی ایران بشوند. ما هم دیگر گفتیم برویم با این بچهها دیگر یک مسجد کوفه برویم و با اینها خداحافظی کنیم چون ما بنا بود بمانیم برگشتمان چند روز دیر بود. مسجد کوفه با این رفقا خداحافظی کردیم که الان چند تاشان، دو تا از رفقای کاروان برگشتند، گفتند ما میمانیم. حالا اینها نه جا دارند نه بلیط دارند، هیچی. خدا بزرگ است. یک چیزی میشود. بقیه دوستان خداحافظی کردیم. در مسجد کوفه. رفقا حالا ما با این دو تا از رفقا قضایای کاروان ماشین دربست گرفتیم بهشان رساندیم.
این دو تا رفیق بسیار عزیز و بزرگوار ما، از کرامات آن دو تا دوستمون این بود که غذای همه را تقسیم کردند، سهم خودمان را هم برنداشته بودند. یادشان رفته. یعنی سه تا غذا اضافه به کاروان داده بودند. سه تا سهم ما را به کاروان، شش تا غذا اضافه به کاروان دادند. هیچی. مسجد کوفه بدون ناهار. اعمال را انجام دادیم. کاروان رفت و یکی دو روزی بمانیم تا نوبتمان بشود برای پرواز، برویم فرودگاه. من هم خیلی بیحال و خسته و شبش کربلا رفته بودیم برگشته بودیم درست نخوابیده بودیم و اینها. دیگر باید حالتی سنگینی. یک مقدار اعمال انجام دادیم و تا حرم حضرت مسلم به زور خودم را بردم و صادقانه دارم میگویم، حالا خوب نیست ولی خب به هر حال یک کم به این قضیه مرتبط است. یک نگاه کردم از حرم حضرت مسلم به حرم هانی بن عروه گفتم خداییاش دیگر حال زیارت شما را ندارم. زیارت کنیم. حالت صادقانه ما بود. سلامی میدهیم دیگر. حاجت از هانی بن عروه گرفتم. مثلاً خیلی هم خسته و گشنه و اینها. اعصاب خورد و غذا را جا گذاشته بودند. اعصابم خورد بود.
عرض کنم خدمتتان که در دلم گفتم که میایم زیارتت ولی شرط دارد. بالاخره شما هم شهیدی، شهید کربلا. یک چیزی هم تو از خودت نشان بده. بعد گفتم ببین من از اینها که عاقبت به خیری، شهادت، دیدار، از اینها نمیخواهم. من غذا میخواهم. ناهار. غذای خوب. غذای معمولی؟ غذای خوب میخواهم که یادگار بماند. بعد البته غذا خورده میروم همه جا تعریف میکنم. میگویم هانی بن عروه پذیرایی خوبی از ما کرد. یک زیارتی کردیم و این دو تا هم بیحال بودند. بهشان گفتم پاشید برویم. راه افتادیم از سوی مسجد کوفه آمدیم و همین زیارت حضرت یونس که بهتان گفتم زدیم. دیدیم که یک ۴۰ دقیقهای پیاده تا مزار حضرت یونس راه است. به اینها گفتم که بیایید حیف است تا اینجا آمدیم دیگر. همچین موقعیتی شاید پیش نیاید که کوفه باشیم و بشود جایی برویم و اینها. خسته و کوفته و گشنه و تشنه. ۴۰ دقیقه هم پیادهروی کردیم تا مزار از یونس. ولی من آنجا دلم قرص شد کنار مزار هانی بن عروه که تمام است. به اینها گفتم که منتظر باشید یک پذیرایی خوبی امروز هانی بن عروه داریم. خودش در شکم نهنگ بوده. چیز دیگری به ذهنشان نمیآمد که بخواهد رقم بخورد.
رفتیم حالا قبل از یونس، آن روز در تمام یک ساعتی که ما بودیم یک نفر هم ظاهراً نداشت. الحمدالله. یعنی اصلاً یکی اینها رد شود از جلوش که دلمان خوش بشود. ما دلمان گرم که الان یک اتفاقی میافتد. آمدیم بیرون گفتیم الان یکی میآید ما را میشناسد. یک چیزی میگوید. ماشین هم گیرمان نیامد. دیگر خسته و کوفته و گشنه و تشنه و بغل خیابان و ماشین گیرتان نمیآید. برو آن ور خیابان در همین حد. کار نداریم و بایست. گفت کجا میرویم؟ گفتیم نجف. عقبش چقدر جا دارد؟ نصفش را از این قفس پرنده و مرنده و اینها گذاشته بود. دیگر ما را هم رو هم سوار شدیم و این هم از تو این دست انداز این جوری میپرید میآمد بالا. یک شب امشب بحرالعین اینها شام بخوریم. آن ور. اینجوری که این دارد میرود از روی این بلوار از این ور بلوار رد شد آمد بالا از آن ور آمد پایین. یعنی قشنگ مرگ را با سرعت انداخت. برد ما را یک گاراژی پرت پشت نجف که فهمیدیم بازار پرندهفروشها بوده آنجا. بدبخت شیخ ننهمرده و چند تای دیگر با خودم ببرم.
موتورهایی که عقب وانت. رفقا گفتم من اینترنت ندارم. یک اینترنتی به ما بده ببینیم چه خبر است. چی به چی است. خسته و کوفته. حالا پیام آمد اخوی آن دوستمون که آن ور نشسته. پیام داد که شنیدم شما نجفی. درست است؟ گفتم چطور؟ گفت که مراسم عقد آقا احمد. آقا احمد ایشان که تکیه داده به ستون. قضیه را ندیدیم. گفت مراسم عقد آقا احمد میخواهد در حرم امیرالمومنین عقدش را بخواند. باخبر شده شما نجفی. گفته که دوست دارم فلانی بخواند. اگر هستی که بیا عقد را بخوان. ساعت ۵ روبروی ناودان طلا. یک حساب کتاب کردیم ما تا برسیم همان ساعت. گفتم میایم. دیگر آن گاراژه ما را پیاده کرد و یک ماشین دربست دیگر دوباره گرفتیم تا حرم را پیاده شدیم و رفتیم. یک کم نشستیم. یک ربع ۵ اینها بود. در صحن نشستیم و آن دوستمون آمد و رفتیم و خلاصه عقد آقا احمد را خواندیم. رفتیم برای نماز مغرب و عشاء. بعد نماز اخوی دوستمون مصطفی، سید مصطفی آمد به ما گفت که شما امشب برنامهات چیست؟ گفتم چطور؟ گفت من ماشین دارم. میخواهم کربلا بروم برگردم ایران. اگر کربلا برویم ولی نه پولش، نه حالش. هیچی نبود. خوب است دیگر. ساعت ۸، ۹ فلان جا باشید که با رسول فلان جا باشید که ماشین بیاورم بریم.
ما دیگر خیلی گشنه و اینها از این بامیههای عربی یک تکه خریدیم. در آن چارل رسول دیگر. ایشان هم با یک ماشینی آمد. ماشینی دیدنی هم بود. کار ندارم. یعنی برف پاک کنی که میزند، برف پاک کن این وری حرکت نمیکرد، آن وری حرکت. بعد حالا شانس ما را ببینید که آنجا همه لندکروز و چی و اینها. پژو آردی در عراق. ماشین پژو آردی آمد ما را سوار کرد. چراغ هم نداشته. داستانی داریم. اصلاً باران شدید و استارت نداشت. شیشه پایین نمیآمد. حسن، قضایایی بود. تو نشستیم. بامیه درآوردم بهش دادم. گفتم که بامیهها را بخور. گفت خودتان را سیر نکنید ها. گفتم چطور؟ گفت که آقا احمد به من گفته که تو داری میروی. قرار بود ایشان هم بیاید با هم بریم کربلا. دیگر پدرخانم شاکی شده و گفته بود که الان عقد خانه. گفت که احمد به من گفته که حاج آقا آمد عقد خواند. مثلاً من دوست داشتم یک کاری بکنم و اینها. پذیرایی امشب بکند. شام خوبی بهش بده. بعد گفت به من توصیه کرده «مندی یمنی» بهم بده. عرض کنم که غذای لاکچری. قیمتش چقدر است؟ ایشان مندیخور است. ۲۰ دینار. به پول ما چقدر میشود الان؟ دینار ۵۰۰۰۰ تومانی. چقدر میشود؟ یک تومان؟ ۸۰۰، ۹۰۰ تومان؟ یک پرسش؟ یک پرس دیگر؟ دو سه نفرش یک میلیون تقریباً.
آن سید مصطفی ما را برداشت برد مندی. و حالا نکته قشنگش اینجاش بود تا بنده خدا راننده گفت که بریم. این دو تا عقب نشسته گفتند که هانی بن عروه، هانی بن عروه. بعد نکته قشنگش اینجاش بود رفتیم یک رستوران یمنی طوری هم بود و اصلاً فضاش کلاً یمنی و پذیراییاش یمنی و اینها. من یکهو به دلم افتاد یکی از رفقا گفتم که نکند هانی بن عروه یمنی بوده. اینترنت زدم هانی بن عروه. گفتش که ایشان یکی از شخصیتهای یمنیالاصل بوده که برای امام حسین به شهادت رسید. نکته قشنگش این بود که پذیرایی که کرد، جداً پذیرایی یمنی کرد. یعنی اگر الان خود هانی بن عروه زنده بود، ما شب مهمانش میشدیم. یمنیها میخواهند پذیرایی اعیانی بکنند اینجوری پذیرایی میکنند. میخواهد بگوید که من زنده، مرده ندارد. خیلی لطیف. بچهها ارادت عجیب غریبی داشتند. یکی آمد گفت من برگردم اسم هیئتم را میکنم «متوسلین به هانی بن عروه شهدای کربلا». این یک دونه برای من اثبات شده. بقیهاش قضایایی شده.
با آن ماشین درب و داغان انداختیم در بیابانهای اطراف کوفه رفتیم زید شهید و اینها. دیگر قضایایی دارد که بماند. راه هم بسته بود. انداختیم در فرعی. چراغ نداشتیم و تاریک و اینترنت هم جواب نمیداد. اصلاً این قضایایی شد. شب به ماندنی هم زید را آن شب زیارت کردیم. هم حضرت تنوخیله کیست؟ حضرت ذوالکفل را زیارت کردیم. هم مسجد نویله را زیارت کردیم. چند جایی هم آن شب تا صبح دیگر شهید حجری را زیارت کردیم. آن چه جای عجیب و غریبی بود؟ رفتی شما؟ آن چه جای عجیب و غریبی بود؟ جزء اصحاب سر امیرالمومنین بوده. شخصیت فوقالعاده. ایشان هم برای اولین بار و شاید برای آخرین بار عمرم زیارت کردیم و شب به یاد ماندنی بود. این رفقا هنوز که هنوز است هی میگویند میگویند آقا آن هانی بن عروه. توسل که گردید. آره دو تا بلیط هواپیما یک نفر آمد بانی شد. یعنی پیام داد به آن یکی از بچهها گفت دو. بعد آن غذای آن شب زیاد هم آمد. ناهار فردا را هم خوردیم. فردا شب غذا نداشتیم. ناهار فردا. خلاصه یک توسل شکم. توسل میکرد چی میشد. اینها همش گاهی برای نشان دادن این است که ما چون امثال بنده چون ضعیفیم، اینکه حاجت میدهد میخواهد بفهماند آقا اینجا خبری است. نکتهاش در این است. کتاب و اینها نگاه نکن که اینجا سند دارد و ندارد و اینها. جواب دارم میدهم. اینجا یک زندانِ حاضر است. اینطور روی هوا عجیب و غریب. ما کی فکر میکردیم این رفیقمان بعد تازه ایشان اینجا ایران که بودیم برای قبل ازدواج مشاوره از ما میخواست بگیرد. یک سال دنبال ما دوید. نتوانست ما مشاور قبل ازدواج. بعد عقدش را رفتیم در حرم با همدیگر. عجیب و غریب بود اینطور بخواند و بعد این به دلش بیفتد که یک پولی بدهد. بعدش هم بگوید فلان غذا. به این رفیقش بگوید او هم بیاید به ما بگوید که امشب این همه داستان درست بشود. چه عظمتی دارند اینها. قدر این حرمها و این زیارت را بدانیم.
من بحث را تمام بکنم. طولانی هم شد. عذرم را میخواهم. شب جمعه است. حیفم میآید بدون اینکه اشکی بریزیم جلسه را تمام بکنیم. خب هم شهادت حضرت عبدالعظیم بود هم شهادت حمزه سیدالشهدا. این بزرگوار هم زیارتش سفارش شده. سفارش شده مزار حمزه را زیارت کنید و آن محل شهادت ایشان کوه احد، قبرستان احد، شهدای احد. همه اینها توصیه شده. پیامبر اکرم توصیه اکیدی داشتند. فاطمه زهرا هم که خب خیلی عنایت داشتند به مزار حضرت حمزه. خودشان راه میافتادند هفته دو روز میرفتند و روضهخوانی میکردند حضرت زهرا سلاماللهعلیها کنار قبر حمزه تا یاد حمزه زنده بماند. وقتی هم که شهدای احد جنازههایشان برگشت در مدینه، قلقلهای شد. هر خانه عزادار بود و یاد شهیدی بود. پیغمبر نگاهی کردند، فرمودند اما حمزه «فلا بواکی له.» همه گریهکن دارند. حمزه گریهکن ندارد. مجلس درخوری ندارد و خود حضرت بانی شد مجلس ختم گرفتند برای حمزه سیدالشهدا. بر اساس بعضی روایاتی که یادم است حضرت زهرا غذا درست میکردند برای اطعام عز، عزاداران حمزه. خب حمزه را به طرز فجیعی به شهادت رساندند و سیدالشهدای اول حمزه بود تا شهادت اباعبدالله که بعد دیگر هم سیدالشهدای اصلی امام حسین علیهالسلام.
این را بگویم روضه امشب ما باشد. شب جمعه با پای دل انشاءالله یک کربلا هم برویم. پیامبر اکرم وقتی آمدند بدن مطهر حمزه را دیدند، مادر معاویه، هند، هند جگرخوار، آکله الاکباد. خدا عذاب همهشان را بیشتر کن. مجسمههای شرارت بودند دیگر. نجس بودند. سرتاپا قساوت بودند. به آن وحشی که غلامش بود گفتش که یا علی را بکش یا حمزه. من از اینها کینه سنگینی دارم. پدران من و اینها کشتهاند در جنگهای قبلی، جنگ بدر و اینها. سرداران سپاه پیغمبر بودند و این اقوام معاویه دایی، عمو و فک و فامیلش همه سرداران سپاه کفر بودند دیگر. و این سرداران به دست امیرالمومنین و حمزه کشته شدند. کینههای سنگین و عمیقی داشتند. هند برگشت گفتش که یا علی را بکش یا حمزه را. هر کدام را هم کشتی به من خبر بده بیایم سر وقت جنازهاش.
خب، امیرالمومنین را نتوانست به شهادت برساند ولی حمزه را با نیزهای به شهادت رساندند. خبر دادند هند. هند جگرخوار، هند آمد کنار جسد مطهر حمزه سیدالشهدا نشست و گفتند با چاقو گوش ایشان را برید، بینی ایشان را برید، تیکه تیکه و تا آن کبد ایشان را هم درآورد و به دندان گرفت و از این قطعات گوش و بینی ایشان یک تسمه درست کرد، گردنبند برای خودش درست کرد به گردنش بیندازد که افتخار بکند. اینها قطعات بدن حمزه است که من به پیکرش دست پیدا کردم.
روضه من اینجا باشد. همه الحمدالله اهل روضه امام حسینید. اصلاً روضه نمیخواهیم. یک اشاره برایتان بس است. حالا این پیکر پاره پارهای که اینطور اعضا و قطعاتش بریده بریده شده، میخواهند خبر بدهند به خانواده حمزه که بیایند کنار این پیکر. صفیه خواهر حمزه بود. یعنی دخترش هم نه، بچههایش هم نه. خواهر حمزه. صفیه شخصیت فوقالعاده. اولین کسی که هنگام تولد امیرالمومنین، امیرالمومنین را در آغوش گرفت این صفیه مادر زبیر بود. خبر دادند به صفیه که بیا برادرت حمزه شهید شده. پیغمبر دیدند صفیه دارد میآید. ظاهراً به بلال فرمودند یا به یکی دیگر از این غلامان فرمودند یک پارچهای بینداز روی بدن حمزه. نمیخواهم چشم خواهر به این بدن پاره پاره بیفتد. و اجازه نمیدادند صفیه این پارچه را کنار بزند و این بدن پاره پاره را ببیند. تازه این خواهر خواهری است که خودش را آماده کرده برای شهادت. میداند در جنگ، حَلوا میشناسد. این طایفه را میشناسد. میداند اینها وحشیاند. میداند اینها جنایتکارند. جنگها را دیده، تجربه دارد.
من دیگر روضه را باز نمیکنم. شما فقط تصور کنید یک دختری بخواهد با یک بدن پاره پارهای مواجه بشود که هنوز اصلاً خبر ندارد باباش را کشتهاند. رضا، گفتند سکینه نگاهی کرد. بعضی مقاتل گفتند وقتی داشتند این خانواده را میبردند از کربلا، عمر سعد ملعون دستور داد اینها را ببرند بالای گودال تا این بدنهای پاره پاره را ببینند. قدرتنمایی کند پیش اینها. روحیه تضعیف کند. اینجا گفتند تا این بدنها را این بچهها دیدند، همه خودشان را پرت کردند، سراسیمه رفتند. سکینه به یک بدن پاره پارهای رسید. خدا استاد بزرگوارمان آیتالله جوادی آملی، ایشان این روضه را زیاد میخواندند. محرمها میفرمودند رو کرد به حضرت زینب. عرض کرد: «یا عمتا هذا نعش من عسکر. عمه! به من بگو این بدن کدام غریبی است اینجور پاره پاره کردهاند؟» زینب کبری فرمود: «دخترم، هذا نعش و ابیک. این پیکر پاره پاره بابات است.»
«الا لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.» خدایا! در فرج آقا امام زمان تعجیل، قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، تمام راحلین، ذوی الحقوق، الارحام، از ساعه این شب جمعه کربلا مهمان امام حسین قرارشان بده. ما را هم بعد از مرگ مهمان امام حسین در کربلا بفرما. مرضای اسلام شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. اسرائیل و آمریکای جنایتکار را نیست و نابود بفرما. امت اسلام را پیروز عاجل عنایت بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیبمان بفرما. هرچه گفتیم و صلاح و نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. «بانبی و آله رحم الله الفاتحه مع الصلوات.» اللهم صل علی.ش
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات قبله تهران
قبله تهران
قبله تهران
در حال بارگذاری نظرات...