کهف الوری
در این جلسه، سخن از حرز امام جواد (علیهالسلام) است که بهعنوان سپری مطمئن در برابر بلاها معرفی میشود؛ سپس روایتهای تکاندهندهای از صبر و عبادت امام موسی کاظم (علیهالسلام) در زندان و کرامات ایشان بیان میگردد. همچنین مفهوم اهلبیت بهعنوان پناهگاه واقعی مؤمنان با داستان اصحاب کهف پیوند زده میشود. مجموعهای روشن، الهامبخش و پرجاذبه برای هر دل عاشق اهلبیت
* حرز امام جواد علیهالسلام؛ سپر معنوی در برابر شرارتهای انس و جن [02:07]
* راز حرز امام جواد علیهالسلام؛ کرامت امام در قبال خباثت مأمون! [04:21]
* اهلبیت علیهمالسلام، خودِ کهفاند! کهف باطنی و مأمن دین و دنیای مؤمنین [08:28]
* کاظمین؛ همجواری بهشت باب الحوائج و دوزخ باب الضلالةی ابوحنفیه! [13:19]
* حکایت نیرنگِ کذّابان و قدرت نماییِ خدایی که خيرالماکرین است [15:45]
* آنجا میزبان و سفره دار اصلی موسی بن جعفر علیهالسلام است [18:57]
* توطئه هارون، معجزه امام! و کنیزی که مرید مکتبش شد [21:49]
* روضه؛ از زنجیرهای سیاهچال تا غریبانه تابوتی روی پل… [29:18]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی طیبین طاهرین) و لعنت الله من الان قیام. قبولی طاعات و زیارات را برای شما برادران و خواهران عزیزمان، نقطه نورانی در جوار حرم حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) و حضرت جوادالائمه (علیهمالسلام) در این شب نورانی، شب شانزدهم ماه مبارک رمضان، کمکم میرویم به استقبال شبهای قدر. انشاءالله که دستمان را بگیرد اهلبیت.
یک خدا قوت جداگانه به این بچههای کوچکتری که الحمدلله در کاروان حضور دارند و مایه صفای کاروانند. خدا قوت جداگانهتر به جوانهایی که در کاروان هستند که مایه برکت کارواناند. عزیزهای مسنتر هم که نور چشم ما هستند.
یکی از چیزهایی که خیلی مورد نیاز ماست و از اهلبیت به ما رسیده، برای مقابله با مشکلات، آسیبها و آفتهایی که در زندگی پیش میآید، این حرزهایی است که از اهلبیت رسیده. یکی از معتبرترین این حرزها از جهت اثر، که معمولاً علما و بزرگان به آن تأکید داشتند و آثار خیلی محسوسی دارد، حرز امام جواد (علیهالسلام) است. مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت خیلی به این حرز امام جواد (علیهالسلام) تأکید داشتند و توصیه میکردند. به کرّات افراد مختلفی که در مشکلات گوناگون به ایشان مراجعه میکردند – از چشم و سحر و گرفتاریها و بلاهایی که سر آدم میآید – میفرمودند: «حرز امام جواد (علیهالسلام) را ببندید.»
حتی یکی از علما فرموده بود که: «من خودم حرز امام جواد (علیهالسلام) داشتم، فرمودند "بازویم را اذیت میکرد، فشار میآورد، چون باید به بازوی راست بسته شود." بازش کردم و به گردنم انداختم، دیدم که آن اثر را ندارد. باید حتماً به بازو بسته شود.» حرز امام جواد (علیهالسلام) را تأکید میکردند.
حالا خود ما چند باری حرز امام جواد (علیهالسلام) را به بازو بستیم. هر سری گم شده! الان هم گم شده! شیاطینی که میخواهند آسیب بزنند، راضی نمیشوند به اینکه مفت و مجانی به بازوی آدم بسته باشد. یک بلاهایی اینجوری آدم گم شود. این به هر حال از آن چیزهایی است که خیلی مورد سفارش امام جواد (علیهالسلام) است. یک بحث مفصلی است. روی پوست آهو باید نوشته شود طبق برخی روایات و دو طرف نقره باشد و نمازی دارد. نمازش تقریباً یک ساعت طول میکشد. نماز هم باید خوانده شود.
عجیب و جالب این است که این حرز امام جواد (علیهالسلام) را به چه کسی دادند؟ حرزی که اینقدر اثر دارد، حضرت به چه کسی دادند که در امان بماند؟ به مأمون! خدا عذابش را بیشتر کند. حضرت درخواست کرد گفت: «یک چیزی به من بدهید در این جنگهایی که ما داریم، یک پناهی باشد برایم که جانم را حفظ کنم.» تازه این مال بعد از این بود که – طبق بعضی روایات – امالفضل تهمتی به امام جواد (علیهالسلام) زد. مأمون مست بود، عصبانی شد، آمد زیر چک و لگد امام جواد (علیهالسلام) را گرفت، به نحوی که گفتند: «مطمئن شدند که امام جواد (علیهالسلام) از دنیا رفته.» اینطور افتاد به جان امام جواد (علیهالسلام). ضرب و شتم شدیدی کرد. بعد که رفت کنار، کمی سرحال آمد و از مستی درآمد. گفت: «از محمد بن علی چه خبر؟» خیلی به اضطراب افتاد. «امام جواد (علیهالسلام) حضرت سرحالاند؟» بعد که کمی پشیمان شد و عذرخواهی و اینها. گفت: «من در این درگیریهایی که دارم با کفار و جنگ و اینها، در امان بمانم.»
امام جواد (علیهالسلام) در آن لحظه با آن وضعیتی که اینطور مورد ضرب و شتم مأمون قرار گرفته بود، حرز امام جواد (علیهالسلام) را هدیه دادند. خیلی عجیب است. کرامت این خانواده اصلاً قابل درک نیست، قابل فهم نیست. چقدر بخشنده، چقدر مهربان، چقدر کریماند.
دیگر حالا اگر کسی مثل شما با این حال، با این همه سختی، با این هزینههای نجومی، پساندازاتان را جمع کردید، بعضی از شماها وام گرفتید، النگو فروختید، [آیا] زیارت امام جواد (علیهالسلام) را ببینید چطور مورد توجه قرار میدهند؟ هدر نمیرود، باخت ندارد. استادی داشتیم میفرمود که: «کاروانهایی که آدم پول میدهد، کربلا میآید، این خرج اتوبوست است، خرج خورد و خوراکت است. شما آنتالیا بری، همینقدر خرج میشود، بلکه بیشتر هم خرج میشود. هر جا بری، همین است. این خرج مرکبت است، خرج اسبت است، خرجی است تا حرم رساندنت. تا اینجا که خرج کردی برای رساندنت به حرم. در حرم چی بهت میدهند؟ حرم آسمان را بهت میدهد، حرم بهشت را میدهد.»
از امام رضا (علیهالسلام) پرسیدند: «پدر شما را زیارت کنیم در کاظمین – در بغداد، آن موقع اسمش کاظمین نبود، در بغداد – پدر شما را زیارت کنیم، چی بهمان میدهند؟» حضرت فرمود: «له الجنه، بهشت بهت میدهم.» پولهایی که دادید، جبران میشوند. نان و سم و نوشابه و سالاد بهتان میدهند. خرج اینهاست. به حرم میرسید. در حرم چی میدهند؟ عشق میدهند. معادله، معامله پایاپای است. خرجی که کردیم با چیزی که میدهند. خرج پول اتوبوس. به لطف خدا گشایشی بشود. این هزینهها از این به بعد انشاءالله کمتر بشود، دلار بهتر بشود، معیشت مردم بهتر بشود، بیشتر از اینها بتوانیم راحتتر از اینها بیاییم.
نکتهاش این است. حالا این در مورد حرز امام جواد (علیهالسلام) بود. یک نکتهای میخواهم امشب عرض بکنم. این چند کلمهای. چرا علی آقای زمانیان عزیزمان هم فیض میدهند، استفاده میکنیم، توفیقی خدمتشان هستیم. بعد از ظهر البته کم توفیق بودیم، محروم شدیم از خواندنشان. نکته خیلی مهم این است که این در مورد حرز امام جواد (علیهالسلام) بود که اینقدر اثر دارد. آقا بخت طرف به مشکل خورده، با هر زمان، بچه طرف بیماری دارد، مریضی دارد. برای همه امور این حرز امام جواد (علیهالسلام) توصیه میشود. اینها حرز امام جواد (علیهالسلام) بود، یعنی آن ذکری که امام جواد (علیهالسلام) یاد داده بودند که ببندیم و استفاده کنیم.
مسئله مهمتر این است که اهلبیت خودشان حرزند. بالاتر از این حرز امام جواد (علیهالسلام). نه تنها حرزند، اهلبیت خودشان پناهگاهند. در زیارت جامعه کبیره عرض میکنیم: "و کهف الوری". شماها کهفاید، شماها پناهگاهید، خودتان پناهید. اینکه حرز امام جواد (علیهالسلام) روی پوست آهو بود و به بازو میبستند، اینقدر اثر داشت که مأمون را حفظ میکرد. آن محبت آنها چه میکند؟ معرفتشان چه میکند؟ توسل به آنها چه میکند؟ اگر کسی قلباً وارد حریم این خانواده بشود، آن "کهف واقعی" است.
اصحاب کهف در یک شرایطی بودند، در موقعیت خطر، پا شدند اعلام کردند که: «آقا ما زیر بار این طاغوت نمیرویم، ما مشرک نمیشویم.» به جماعت کمی بودند، قبول نکردند زیر بار آن حاکمیت و آن کفری که آنجا حاکم بود. از آن مجلس هم زدند بیرون. حالا کجا میروند؟ «بریم جایی؟ بریم به روسیه پناهنده بشیم؟ مثل بشار اسد پشتت به کجا بنده؟ تو الان روبروی این حکومت وایسادی، میخواهی فرار کنی؟» او از خدا میخواهد. «ما میرویم توی غار، میرویم پناهگاه، میرویم توی کهف، سر کوه، وسط بیابان میرویم آنجا، خدا به ما پناه بدهد.»
تعبیر قرآن را ببینید چقدر قشنگ است. [سوره کهف] میفرماید: «فأووا الی الکهف.» چند تا جوان پناه بردند به کهف. «فقالو کهف.» آن غاری را میگویند که جا برای خوابیدن و نشستن و اینها داشته باشد، همان غار است. یک کمی وسیعتر. قرآن هم غار را داریم، هم کهف را داریم. در مورد پیغمبر: «اذ هما فی الغار.» کهف یکم جایش وسیعتر بود که اینها دراز کشیدند و خوابیدند. اینها پناه بردند به کهف. چی گفتند؟ گفتند: «ربنا آتنا من لدنک رحمه و هیئ لنا من امرنا رشدا.» کار ما را تو راه بنداز، اوضاع ما را تو دست بگیر، به قول ما را گردن بگیر.
خدای متعال میفرماید که اینها آمدند. این که خواندم آیه ۱۰ بود. آیه ۱۶ میفرماید که آمدند: «فأووا الی الکهف ینشر لکم ربکم من رحمته.» «بیایید توی کهف، من این نسیم رحمتم را به وزش میآورم برای شما، در بغل رحمت میگیرم شماها را.» ظاهری بود این، یک قله بود، یک کوه بود. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، جزء معجزات شیعه، از [روز] معجزات اسلام، از خود قرآن [میگوید]. علامه طباطبایی از زاویه تابش آیه قرآن [سخنی از معجزه] چون زاویه تابشی که اینها خواب بودند، چه شکلی نور میآمد توی غار، در این سوره اشاره کرد. علامه طباطبایی از همین زاویه تابش خورشید توی غار اثبات میکند که این کهف کجا بوده است. در اردن، چه غاری؟ توی اردن. سر کوهی مثل بقیه کوهها، مثل بقیه غارها. چند تا جوان، چون خالصانه به خدا پناه بردند، خدا این چهار تا صخره را تبدیل کرد به یک پناهگاهی. ۳۰۹ سال آنجا خوابیدند.
۳۰۹ سال! آقا حالا بگوییم زنده ماندنشان عجیب. حالا آن را باور میکنی؟ ۳۰۹ سال آدم ریشش را نزنه چه شکلی میشود؟ ۳۰۹ سال ناخنهایش را نزنه چه شکلی میشود؟ آقا ۳۰۰ سال دستشویی نرود چه جوری میشود؟ ۳۰۰ سال غذا نخورد؟ ۳۰۰ سال آب نخورد؟ چطور میشود؟ میگوید: «به من پناه آوردند، ۳۰۰ سال بدون آب و غذا و نظافت نگهشان داشتم.» این چی بود؟ این غار ظاهری بود.
غار باطنی، کهف واقعی کیست؟ قرار این خانواده که کنار دو تاشان هستیم امشب، ایران پناهگاه واقعی امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «هر که به ما پناه بیاورد، پناهگاه واقعی ماییم.» «کهف المومنین.» تعابیر مختلفی دارد در روایات. چندین روایتی که بنده هم آورده بودم. پناهگاه واقعی اینها، در امان نگهت میدارد. هم اعتقاداتت را در امان نگه میدارد، هم دنیایت را، هم پولت را، هم آبرویت را، هم خانوادهات را، هم بچهات را، هم سلامتیات را. کی بوده ما دست دراز کنیم، جواب نگرفته باشیم؟ کجا بوده کسی که در را زده، نتیجه ندیده باشد؟ کی میتواند ادعا کند من ۲۰ سال در زدم، سر سوزنی اثر ندیدم؟
قبر ابوحنیفه آن طرف پل است. ما تازگی چند وقت پیش آمده بودیم. ماشین ما را زیر پل پیاده کرد. گنبد و گلدسته، قبر ابوحنیفه است، خدا عذابش را بیشتر کند. خیلی خبیث و ملعون بود. ازش پرسیدند، دشمن امام صادق (علیهالسلام) بود. دو سال شاگرد امام صادق (علیهالسلام) بود، [بعد] دشمن امام صادق (علیهالسلام) شد. یکی از این مذهبهای چهارگانه را تأسیس کرد. در برابر اهلبیت، مذهب حنفی. گوهر کاری جعفربنمحمد (علیهالسلام) میکند. برعکسش را انجام میدهد. برعکس. امام صادق (علیهالسلام) گفتند: «تو سجده چشمهایمان را باز بگذاریم یا ببندیم؟» او خبر ندارد جعفربنمحمد (علیهالسلام) چشمهایش را باز میکند یا میبندد. احتیاطاً یکی را باز میزنند، یکی را میبندند. علیایحال باهاش اینجور خبیث و کثیف. گفتیم: «از ایشان به ما یک سرویس بهداشتی میرسد.» سرویس بهداشتی آنجا رفتیم که جسارت به حرم کاظمین نشده باشد. سرویس بود. (رفقا این را دست گرفتند، آن سفر، سفر عجیبوغریبی هم شد برایمان) گفتند: «ما مهمان ابوحنیفه بودیم در این سفر.» به شوخی و اینها. رفقای چیزی فرستادند برایم. خیلی جالب بود. غذای عجیب برای زمانیان تعریف کردم توی اتوبوس فرودگاه توی کتاب تاریخ بغداد. تفاوتها را ببینید. خیلی عجیب است. اصلاً قدرتنمایی خداست اینها.
در تاریخ بغداد میگوید که دیدند که: «آقا اینور پل، قبر کاظمین، [دو] امام که سالها زندان بودند و پیکر مطهرشان را از اعماق زندان درآوردند.» چهار تا نَشْکَر هم آمدند که خودش یک روضهای است. سر پل گذاشتند با آن وضعیت، حضرت را دفن کردند. خانواده و دوست و رفیق هم آنچنان حضرت اینجا در بغداد نداشت. مرکز تشیع نبود اصلاً آن موقع بغداد. بعدها شد که دیگر امثال شیخ مفید و اینها درآورد. دیدند که: «آقا اینور پل، قبر موسی بن جعفر (علیهالسلام) و امام جواد (علیهالسلام) پر از زائر است، آنور پل، قبر ابوحنیفه زائر ندارد.» ما هم که رفتیم دیدیم. خود آنهایی که آنجا هستند. پشت دیوار بود. سالن اینقدر کوچک بود. جنازه نحس، عرض کنم خدمتتان که دیدند که قبر ابوحنیفه کسی نمیآید. یک گدایی از یک شهری پیدا کردند، آوردند بغداد. بغداد دیگر، کاظمین جنوب بغداد، حاشیه بغداد است. مثل شهرری خودمان. بهش پول دادند، گفتند: «آقا خودت را بزن به کوری، یک چند ماه اینجا گدایی کن. یک شب میبریم کنار قبر ابوحنیفه. صبح بیا بیرون بگو من خوب شدم. مردم یکم اعتقاد پیدا کنند به ابوحنیفه، قبر ابوحنیفه شلوغ بشود.»
کور را زد. گدایی کرد. شب موعود رسید. فرستادندش توی قبر ابوحنیفه، در حرم... حرم خودشان. بعد در را بستند. گفتند: «تا صبح آنجا بمان. صبح در را باز میکنیم، چشمت را باز کن بگو من خوب شدم. ملت بریزند اینجا، شلوغ بشود. بگویند آقا حاجت میدهد ابوحنیفه. بابالحوائج اسم موسی بن جعفر (علیهالسلام) گذاشتند.» سنیها میروند از او حاجت میگیرند. سنیهای بغداد هم از او حاجت میگیرند. بابالحوائج ما هم داریم. این بابا را با چشم سالم فرستادند کنار قبر ابوحنیفه. صبح در را باز کردند دیدند دارد جیغ میکشد، گریه میکند. گفتند: «چی شده؟» «گدایی کردم، گفتم کورم، دروغ گفتم. این توطئه اینها بود. دیشب که من اینجا ماندم، ابوحنیفه کورم کرد. الان کور واقعی شدهام.» قدرتنمایی خداست این. اینی که میآید درخواست میکند، حاجت میگیرد، برای اینکه خدا بفهماند چه خبر است اینجا. آدم بینا را کور میکرد کنار ابوحنیفه که بفهمی از توی این چاه مستراح چیزی جز تعفن و کثافت بیرون نمیآید. خون دلها کردند اینها بر قلب اهلبیت. این است داستان بابالحوائج این و کهف الوری. کسی اینجا پناه بیاورد، پناهش میدهد، اوضاع را روبهراه میکند.
رفقایی داریم اینجا در عراق. یک دوستی داریم همین پشت حرم، میدان صاحبالزمان، منزلش است. یک سید بسیار جلیلالقدر و باصفایی. گاهی میآییم اینجا، توفیق میشود منزل ایشان میرویم. یک خانه خیلی کوچکی دارد، خیلی با امکانات خیلی کم. هر ساعتی هر تعدادی. یک وقتی ایشان چندین مورد از این عنایاتی که موسی بن جعفر (علیهالسلام) بهشان کرده بود را برای بنده تعریف میکرد که: «دانه به دانه، جوهر زائری که میآید، پولش هم باهاش میآید.» یا هر پول قلمبهای که دستم میرسد، میفهمم یک زائر قلمبهای است. «پدرش را برگشتانده بود که اینجا میآید. خانه امام. ۲۰۰ هزار دینار هم به این داده بود.» گفتم: «این پول درشت چی بود یک هو دست ما رسید؟» گفت: «یک هو چند تا مهمان آمد و دقیقاً چند روزی که خانه ما بودند، هزینهای که شد، ۲۰۰ هزار دینار. مهمان فرستادند، پول هم دادند.» گفتی: «برای ما واضح است. هم پولش میآید هم بعداً هر چقدر خرج میکنیم، چندین برابر سودش میآید.» از موسی بن جعفر (علیهالسلام) دیدند. از بقیه دیدند.
در این قبر اگر جنازهای بود، خبری بود. تا به حال جای دیگر خبری نیست و که خیلی ممنونم. روز به روز صحن اضافه میشود. حالا شده الکی اضافه شود. مردم اذیتند. هر حرمی سال به سال چهار تا صحن دارند اضافه میکنند. آنها را کی خرج میکند؟ کی میدهد؟ چهار تا آدم دیگری که چهار تا چیز دیگر دیده!
عرضم را تمام کنم. از اینکه کسی اگر پناه بیاورد، چی میبیند. این پناهآقا یک بخشیش به همین است که آدم برود آنجا صادقانه بگوید: «آقا از شما کمک میخواهم. برو و نگه دارید!» حالا اگر حرز امام جواد (علیهالسلام) هم از بازویمان افتاد، حرز را نداشتیم، کهفالوراء را داشته باشیم. این ارتباط قلبی اگر باشد، یک بار بنده رفتم حرم. پناه بگیرید، پسر. پناهی مطمئنتر و محکمتر.
یک روایتی معروف هم هست. شنیدهاید ولی خب شاید کاملش را نشنیده باشید. کاملش را برایتان بخوانم. روایت خیلی جالبی. مرحوم ابن شهرآشوب در کتاب المناقب جلد ۴ این را نقل میکند. خب موسی بن جعفر (علیهالسلام) اینجا که بودند، مدت زیادی از خانواده دور بودند، از همسر دور بودند. سن و سالی هم نداشتند. امام کاظم (علیهالسلام) آنجوری که یادم است از روایات، وقت شهادت ۵۵ سالشان بود. حضرت در جوانی از این ۵۵ سال نزدیک ۱۴ سالش در تبعید و زندان و شکنجه و آوارگی [بودند]. این سالها از همسر دور بوده. شهر غریب و در زندان و تنها. یک توطئهای کرد ملعون، خدا عذاب او را بیشتر کند. رفت گفتش که: «یک کنیز خیلی زیبا بفرستی توی سلول موسی بن جعفر (علیهالسلام)، وسوسهاش کند، آلودهاش کند. دست بگیریم باهاش، بزنیم شیعیان را قلع و قمع کنیم. بگوییم بیا این هم امام، به خلوت میرود آن کار دیگر میکند.» توطئهای که خب در چه شرایطی هم بود موسی بن جعفر (علیهالسلام). خیلی شرایط سختی. این را فرستاد. گفتند که خیلی هم زیبا بود. «لها جمال.» خیلی زیبا بود. با امکانات و با آرایش و شرایط آنچنانی، فرستادند توی سلول حضرت.
تا آمد، گفتش که: «من را برای شما هدیه فرستادند.» حضرت فرمودند که: «آن کسی که پیشکار بود، واسطه بود. برو به هارون بگو: "بل انتم به هدیهکم تفرحون." لا حاجت لی فی هذا.» سلیمان خطاطبه ملکه سبا بود. «خودتان [بروید]. من نه نیاز به این دارم نه نیاز به امثال این.» هارون عصبانی شد. گفت: «برگرد برو بهش بگو که: "رضا که هوسناک ولا به رضا که خدمناک." مگر ما به رضایت تو انداختیمت تو زندان که حالا به رضایت تو بخواهیم بهت کنیز بدهیم؟ زندان زورکی، کنیزش هم زورکی است. پیش خودت میماند، همینی که هست.» اسب را فرستاد. گذاشتند کنیز را. یک چند روز گذشت و هارون به این پیشکار خودش گفت: «برو سراغ این کنیزه. نگاه کن بگو چه خبر؟ بالاخره یک آماری، یک گزارشی برای ما بیاور.»
خیلی داستان جالب و عجیب. میگوید: «آمد این پیشکار نگاه کند ببیند این کنیزه در چه حالی است.» من عبارتهاش را میخوانم که ببینید عبارت: «فراها ساجده لربها.» کنیز رفته توی سجده. ناله میزند. «لا ترفع راسها.» سرش را هم بلند نمیکند. میگوید: «قدوس سبحانک سبحان.» ذکر میگوید. عبادت طبع لطیف املاک. قشنگ از سینهها درآمد. به هارون گفتند و هارون گفتش که: «موسی بن جعفر (علیهالسلام) این را سحرش کرده.» این زن را آوردندش پیش هارون. گفتند: «ما شأنک؟» چته؟ اوضاعت چطور است؟ «شنی البدی.» یک حال جدیدی دارم، یک حال عجیبی دارم. کنیزه گفتش که: «من کنار موسی بن جعفر (علیهالسلام) بودم و هو قائم، یصلی لیله و نهاره.» شب و روز مشغول عبادت، مشغول توجه به خداست. نمازش که تمام شد، تسبیح و تقدیس خدا کرد. گفتم: «یا سیدی هل لک حاجه؟ اعطیکها.» «من به ایشان گفتم آقا نیازی به من داری من برآورده کنم برایت؟» مجموعه کارهایی که میتوانست برایش انجام دهد. «به تو نیازی ندارم. برای نیاز شما آمدند.»
حضرت اشاره کرد. «پس اینها چیکارند؟» یک اشارهای کرد موسی بن جعفر (علیهالسلام). فرمود: «پس یک هو دیدم پرده از جلو چشمم کنار رفت. دیدم وسط بهشتم، نهرهای جاری، حوریان دور موسی بن جعفر (علیهالسلام)، خادمهای بهشتی و توی دستشون ظرف بهشتی و شراب بهشتی و باغ و نسیم و درخت و میوه.» من فکر کردم اینجا قبر سیاه چاله است. این وسط بهشت است. «اگر تو آمدی به من رسیدگی کنی، اینها را که دیدم، توصیفم هم میکند لباسهاشون چطور بود، دُر و یاقوتشون چه مدلی بود، توی دستشون چی بود، غذاهاشون چی بود.» میگوید: «افتادم به سجده، بلند نشدم تا این پیشکار تو آمد من را از سجده بلند کرد.» خبیث هم برگشت گفتش که: «برو بابا، زنی که شاید خوابت برده. تو خواب این چیزها را دیدی.» گفت: «نه، من الان این چیزها را دیدم. بعد از شدت عظمتش به سجده افتادم.» هارون بهش گفتش که به این پیشکار گفتش که: «این زن را بردار ببر یک جایی زندان کن، کسی حرفهایش را نشنود. این میشود مایه تبلیغات موسی بن جعفر (علیهالسلام).»
خیلی جالب است این خانم. ایستاد به نماز خواندن. «اقبلت فی الصلوه.» یک بار میگوید: «دیدم ایستاد به نماز خواندن.» بعد دیدم با یک حال عجیبی نماز میخواند. بهش گفتند: «این چه مدل نمازی بود؟» گفتش که: «هاکذا رایت العبد الصالح.» «آن مرد خدا که من تو زندان دیدم، این مدلی نماز میخواند. از او یاد گرفتم نماز خواندن.» گفتش که: «اون کنیزان بهشتی که این آقا داشت به من گفتند از این آقا دور شو. جای تو نیست. ما کنیزشیم، نیازی به تو هم ندارد تا وقتی ما هستیم.»
خلاصه این زن از آنجا متحول شد. اوضاع و احوال عجیبی پیدا کرد. چند روز قبل از شهادت موسی بن جعفر (علیهالسلام) این خانم از دنیا رفت. عاقبتبخیر. کسی اگر رفت، آنجا نرفته بود برای استفادهها، نرفته بود برای زیارت موسی بن جعفر (علیهالسلام)، نرفته بود برای ابراز ارادت بلکه حتی رفته بود برای شرارت. ولی همین که دشمنی نشان نداد، شرارت نشان نداد، وقتی که مواجه شد، بهشتی [شد].
عرضم را تمام کنم. شب شانزدهم ماه مبارک رمضان. این آقای کریم، موسی بن جعفر (علیهالسلام)، دست ما را بگیرد. خیلی قضایا هست از عنایت و توجهات موسی بن جعفر (علیهالسلام) هم در دوران حیاتشان هم بعد شهادتشان. این ذکر مصیبت من باشد امشب توی این شب کنار امام کاظم (علیهالسلام). خیلی از شماها از مشهد آمدهاید، همسایههای امام رضا (علیهالسلام). موسی بن جعفر (علیهالسلام) سفارش کرده بود به امام رضا (علیهالسلام). این ایامی که زندانی هستم، تو شبها در دهلیز خانه بخواب. شاید بچهها این بود که این زن و بچههای بزرگتر توی این خانه هستند، حضور امام رضا (علیهالسلام) را حس بکنند، آرامش داشته باشم. تو من، امام رضا (علیهالسلام) هر شب نماز عشا را که میخواندند، میآمدند توی آن دهلیز خانه، جایشان را پهن میکردند، استراحت میکردند و برای نماز صبح دیگر تشریف میبردند. هر شب این بود. گفتم تا چهار سال قضیه طول زندان آخر امام کاظم (علیهالسلام). از آن طرف هم وصیت کرده بود امام کاظم (علیهالسلام) به اماحمد، مادر احمد بن موسی (علیهالسلام)، حضرت شیراز نامههایی چیزهایی، کتابهایی به ایشان داده بود. فرمودند که: «هر وقت علی بن موسی (علیهالسلام) [یعنی] امام رضا (علیهالسلام) «است [و اینها] را خواست، تحویلش بده و بدان که من از دنیا رفتم. امر امامت به او منتقل شد.» دو تا نشانه گذاشته بود امام کاظم (علیهالسلام).
هر شب امام رضا (علیهالسلام) به روز منزل میخوابیدند تا شب ۲۵ رجب که هرچی منتظر نشستند این خانواده، دیدند امام رضا (علیهالسلام) نیامدند. خیلی استرس افتاد توی این خانه که چی شد؟ کجا رفت امام رضا (علیهالسلام)؟ چی شده؟ حادثهای رخ داده برای امام؟ صبح که شد، دیدند امام رضا (علیهالسلام) با یک حال پریشان و گرفتهای وارد منزل شد. دور حضرت را گرفتند که: «آقا چه خبر؟ چی شده؟» رفتند سراغ اماحمد، مادر احمد بن موسی. فرمودند: «آن امانتهایی که پدرم موسی بن جعفر (علیهالسلام) به شما داده بود، به من بده.» هیچ حرفی نزدند. چی شده؟ احمد فهمید قضیه اینجا [تا اینجای کار]. متن تاریخ و روایت این است که همین را که شنید نالهای زد اماحمد. سرخط فریادی زد. گریبان پاره کرد و غش کرد. گفت: «ما سیدی والله مات سیدی.» این نشان میدهد به خدا آقای من از دنیا رفته.
علیه السلام با آرامش خبر دادند. البته در تشییع پیکر مطهر موسی بن جعفر (علیهالسلام) هیچکدام از این زن و بچهها حاضر نبودند. عرض کردم: «چهار تا نشکر آوردند، پیکر مطهرش را از اعماق سیاهچال بیرون کشیدند. "المنادا" به [برای] ذلّ [یعنی] تحقیرش کردند، طاغوتش را تحقیر کردند. سر پل گذاشتند.» صدا زدند: «حالا امام رفیقه، این امام منحرفینه، عصب ظاهره.» هیچکدام نبودند. امام رضا (علیهالسلام) هم که حضور داشتند به واسطه آن مقام خالی بودند. زن و بچه، تشییع غریبانه موسی بن جعفر (علیهالسلام). ولی خب الحمدلله موسی بن جعفر (علیهالسلام) را غسل دادند. حضرت را کفن کردند. حضرت را با احترام همسرشان هم که در مدینه خبر را شنید، لشکر با آرامش و احترام و محبت به پوشش آوردند. من دارم توصیف زیباییها و اتفاقات خوب شهادت موسی بن جعفر (علیهالسلام) را میگویم.
شماها دلتان کجاست؟ ناله میزنید. آماده میکنید آنجایی که هر کسی گریه کرد تازیانه [خورد]. امام سجاد (علیهالسلام) فرمود: «از کربلا تا شام مأمورینی گذاشته بودند که اینها فقط کارشان این بود که به این زن و بچهها نگاه میکردند.» حالا جدای از اینکه این نگاه کردن چقدر سخت بود برای اهلبیت، این نگاه حرامیان نامحرمان. ولی کار اینها این بود. حضرت فرمود: «اینها کعب نی توی دستشان بود، نیزه توی دستشان بود. نگاه میکردند همین که نه صدای گریه و ناله و شیون بلند شود و کسی غش کند. اگر بغض توی گلوی کسی جمع میشد، اشک توی چشم کسی جمع میشد، این کعب نی را در سرش فرو میآوردند.» با این اوصاف این زن و بچهها را از کربلا شام بردند. همسر موسی بن جعفر (علیهالسلام) غش کرد. فدای آن همسری که سر بالا آورد توی مجلس عبیدالله بن زیاد. حضرت رُباب نگاه کردی سر بر اباعبدالله در طشت . تعبیر این است: به آغوش کشیدی.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات کهف الوری
کهف الوری
کهف الوری
در حال بارگذاری نظرات...