*آثار معنوی و الهی صلهرحم و دیدار مؤمنان با یکدیگر، از نگاه امام رضا علیهالسلام.
*بررسی نقش روابط دینی و سنتهای اهلبیت در درمان بحران تنهایی انسان مدرن و تکنولوژی زده.
*آثار تربیتی و معرفتی مجالس اهلبیت عليهم السلام در تقویت ایمان و پیوند عواطف میان مؤمنان.
*اهمیت پیوستگی جمعی مؤمنان در برابر نفوذ شیطان برای ایجاد فتنه و تفرقه میان آنان.
*نقش وحدت دلها، احساس مسئولیت متقابل و اتحاد عملی مؤمنان در زمینهسازی ظهور امام زمان ارواحنافداه.
*ناکامی دشمن در برابر پیوند عاطفی و عقیدتی سپاه امام حسین علیهالسلام، مصداق ترس دشمن از انسجام مؤمنان!
*روضه: عباس علیهالسلام، ساقی عطشان و یاد لبهای خشکیده حسین علیه السلام و اوج ایثار و عشق و تعهد...
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم). و آلِ الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین مِنَ الانَ الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهو قولی.
«خوب توفیقی، امروز زیارت میکنی بعضیها رو، بعد از فاصله کمی، بعضیها بعد فاصله زیادی. بعضیها رو آخرین باری که دیدیم مجرد بودند، الان بچه بغل دارند.» الحمدلله. انشاءالله که همه دوستان عاقبت بخیر و خوشبخت باشند و انشاءالله هم در دنیا به ولایت اهل بیت همهمان سعادتمند بشویم و هم در آخرت انشاءالله.
نکتهای که به ذهنم رسید در این جلسه بهش بپردازیم غروب جمعه، با توجه به اینکه این جمع یک جمع قدیمی است که خوب تقریباً اکثر دوستان را سالها قبل میشناسیم، با رفقا رفاقت داریم. از همان اولی که این جمع شکل گرفت، همه با هم دور هم بودیم، در دانشگاه فردوسی. نعمتی است که حفظ کردن این جمع، این رابطهها، این رفاقتها؛ این خودش یک نعمت است. این هم که این رابطهها و رفاقتها رو در قالب روضه و مجلس ذکر اهل بیت نگه داشتند، این خودش باز نعمت مضاعف است که برکاتش هم مضاعف میشود. و نشان میدهد که ماها رابطهمان با همدیگر مبنایش چیست، ربطمان به همدیگر چیست. ربط ما همین است. آنچه که ماها رو به هم پیوند میدهد، محبت اهل بیت و ولایت اهل بیت است.
یادم است یک سالی، هفت سال پیش فکر کنم بود، عید غدیر بود، یادم نیست خانه کدام یکی از رفقا جلسه بود. آنجا همین را بحث کردیم: رابطه و روایت را. و آن آیه «رابطوا» را: میزان و ملاک ارتباطات ما محبت اهل بیت و ولایت اهل بیت است. حالا متناسب با همین مطلب، یک چند تا روایت میخواهم بخوانم. انشاءالله قاعدتاً شماها مثل بنده خیلی حوصله سخنرانی ندارید و دوست دارید که زودتر تمام بشود، بروید به کار و زندگیتان برسید. مخصوصاً که محرم بود و ۱۰ شب هیئت و عزاداری و خلاصه همه احتمالاً خسته و کلافهاند.
چند تا روایت در این موضوع که عرض کردم بخوانم. روایتهای خیلی جالبی است که کمک میکند به ماها، قدر اینجور جلسات را بهتر بدانیم و هم مأموریتمان را از اینجور جلسات متوجه بشویم. در روایتی دارد: امام رضا علیهالسلام به حضرت عبدالعظیم ـ فکر کنم این روایت را شنیدهاید، دیدهاید ـ خیلی یک سفارشی دارند امام رضا علیهالسلام به حضرت عبدالعظیم که میفرمایند که این را به شیعیان من برسانید. اول میفرمایند که به شیعیان من سلام برسان. «ابلغ عنی اولیائی السلام.» اول به شیعیان من سلام برسان. این چند تا جملهای که میگویم را بهشان بگو. که خب خیلی چیزهای جالبی است. یعنی مطالب بسیار بهدردبخور و نابی است.
یکیاش این است: امر کن به یک سری چیزها که یکیاش «أمرهم بالمزاورة فإن ذلک قربة إلیَّ.» به اینها دستور بده بروند به زیارت همدیگر. «مزاورة»، «مزاورة» یعنی ملاقات. یعنی زیارت، به همدیگر سر بزنند. فرمود چرا میگویم به همدیگر سر بزنند؟ چه رخ میدهد؟ چه حاصل میشود؟ «فإن ذلک قربة إلیَّ.» این باعث میشود که به من نزدیک بشوند.
چرا میرویم مثلاً خادم حرم میشویم؟ یک گوشه حرم را جارو میکنیم. چه میدانم آب میدهیم. چه میدانم مثلاً کارهای مختلفی که در حرم انجام میشود. اینها همهاش به خاطر این است که میخواهیم به امام رضا نزدیک بشویم. چایی میریزیم، چه میدانم پیرزن کمک میکنیم، به پیرمرد کمک میکنیم. اینجا میفرماید آنچه که اینها را به من نزدیک میکند، این است که به همدیگر سر بزنند، ملاقات همدیگر بروند، زیارت همدیگر بروند، به من نزدیکشان میکند. خیلی جمله مهمی است. نزدیک شدن به امام، نزدیک شدن به خداست. خدا که از امام جدا نیستش که. این نیستش که به امام نزدیک بشویم ولی از خدا دور بشویم که. نمیشود. هرچه به امام نزدیک بشویم به خدا نزدیک میشویم. این پس یک چیزی است که هم ما را به امام نزدیک میکند، هم به خدا نزدیک میکند.
چرا اینطوری است؟ اولاً منظور چیست از اینکه برید به همدیگه سر بزنیم؟ بعد هم چرا اینطوری است؟ چه خاصیتی توش است؟ منظور از این سر زدن همین ارتباط گرم و صمیمانه و رفاقت و اینهاست. شاید صرف اینکه مثلاً ما توی گروه واتساپی و تلگرامی و ایتا و اینها دور هم باشیم، هر روز هم یکی از یک جایی یک چیزی فوروارد بکند و چهار تا گیف زرشک بگذاریم، استیکر بگذاریم و اینها کفایت نکند. معلوم نیست این شکلی ما از حال همدیگر خبر داشته باشیم و دلهایمان به همدیگر نزدیک بشود.
اتفاقاً این فضاهای کم، دلهایمان را از همدیگر دور هم میکند. به هرجنس این فضاها، رسانهها را بهش میگویند رسانههای سرد (Cool Media)، رسانههای سرد. یک سردیهایی تویش است. یعنی تا وقتی که یک ارتباط گرم فیزیکی حضوری نباشد، ماها از احوالات همدیگر سر در نمیآوریم. پشت این ایموجی و استیکر و گیف و اینها معلوم نیست چه دلی است. طرف دارد میخندد، ۶٠ تا از این ایموجیها را گذاشته که نیشش باز است، اشکش بالا دارد جاری میشود. ولی میآیی باهاش صحبت میکنی، دلش پر غصه است. اینکه سر در بیاوریم از حال و روز همدیگر، این خیلی مهم است. پشت هم باشیم تو گرفتاریهایمان، تو مشکلاتمان.
البته حالا برای اینکه کمی این خلأ را پر بکنند، آمدند استوری را اختراع کردند دیگر. استوری اینجوری است که مثلاً طرف از احوالاتش یک گزارشی میدهد. قبلش فقط واکنش بود، نسبت به مطالب دیگران، پست دیگران. هیچکس از حال هیچکس باخبر نمیشد دیگر. که باید یک چیزی بگوید، بقیه واکنش نشان بدهند. آمدند استوری را خلق کردند. خداوند استوری را آفرید! برای اینکه من بیایم گزارش بدهم. مثلاً استوریهایم دیدهاید دیگر؟ همیشه تویش یک نالهای هست، اظهار درد و مصیبت و آره، عکسی مثلاً رو به دریا به دخترکی تک و تنها نشسته و مثلاً یکی هم نداریم با همدیگر برویم لب دریا و… غرض این است که اینجور استوریها و اینها کمی مثلاً نشان میدهد که طرف دلش از یک جایی پر است و غم دارد و غصه دارد و شکست عشقی خورده و شکسته عشقی تویش است.
یا مثلاً یک عکس خیلی یک مدتی مد بود توی استوریها: یک دست دراز که سرم وصل است. مثلاً طرف مشخص است تو بیمارستان و اینها. خلاصه خیلیها هم اینترنت، خودکشیشان است. یعنی «من خودکشی کردم، زنده ماندم.» مثلاً «آی جماعت، آی رفیقام خبر داشته باشید من خودکشی کردم.» خودکشی است برای جلب توجه دیگر. فقط قدیمها چون امکانات نبود، طرف خودکشی میکرد، نمیفهمید، میمرد، هیچچی به هیچچی. الان خودکشی میکند، سریع یک پست میگذارد، استوری میکند که رفقا بفهمند نجاتش بدهند و بفهمند من چقدر تنها بودم، شماها کنار من نبودید، من مجبور شدم خودکشی کنم. بفرمایید! اظهار درد است دیگر اینها. برای جلب توجه و جلب ترحم دیگران.
این ساختاری که اهل بیت به ما دادند، قشنگترین ساختار است. اصلاً در این ساختار آدم احساس تنهایی نمیکند. این خیلی نکته مهمی است. دنیای امروز، دنیایی که همه توش تنهاند. همه توش مصیبتزدهاند. همه احساس بیکس و کاری میکنند. جهان امروز این شکلی است. خلأ بزرگ زمانه ما تنهایی است. مشکل تنهایی، مخصوصاً در این نسل جدید، این تنهایی خیلی شدیدتر است. مخصوصاً با این سازوکار جدید، این تنهایی باز شدیدتر شده. طرف هفته به هفته لازم نیست از خانه بیرون بیاید، همهچی را اینترنتی خرید میکند و نه آدمی میبیند، نه با کسی گفتگو میکند. به خیالش با خیلی آدمها هم در ارتباط است ولی خودش میفهمد که این حد از ارتباط که حالا در یک پیج ۵۰۰ نفر حضور دارد و روزی ۶۰۰ تا کامنت مینویسد، حدود ۶۰۰ تا کامنت مینویسند برایش. اینها نمیشود. محبت، اینها من را از تنهایی در نمیآورد. آدم مدرن، انسان مدرن، بزرگترین دردش درد تنهایی است.
اهل بیت این را برایمان حل کردهاند. چهکار کردهاند؟ سازوکاری طراحی کردهاند، گفتند که شماها پشت هم باشید، به هم سر بزنید، با هم سروکار داشته باشید، از حال و روز هم سر در بیاورید. یک بخشش در رابطه خانوادگی است که میشود صله رحم. یک بخشش هم در رابطههای مؤمنانه است. از جهاتی این رابطه مؤمنانه شاید از جهت ـ نه از همه جهت ـ از جهاتی از آن صله رحم مهمتر است. چرا؟ در صله رحم البته خب صله رحم مهم است، ولی صله رحم یک ارتباط جبری است. یک ارتباط ریشهدار خانوادگی. افراد به هر ریشه خانوادگی دارند، با همدیگر نسبتی دارند. نوههای پدربزرگند مثلاً دور هم جمع میشوند، به هم سر میزنند، از حال و روز هم خبر دارند. ولی آنی که قیمت دارد، ارزش دارد، آن وقتی است که یک رابطهای ریشهاش ریشه ایمانی باشد، نه ریشه خانوادگی. این خیلی مهم است.
ما در روایت داریم: مؤمن نسبت به مؤمن دیگر، برادر او محسوب میشود. این برادر بودن از آن برادر بودن سَیبی مهمتر و باارزشتر و واقعیتر است. این برادر واقعی این است. این ورث واقعی، آن کِیْک است، درست شد؟ این واقعیت، این است. اصل رابطه برادری اینجاست که آنچه که این دو تا را به همدیگر نسبت داده، ایمان، محبت، عشق به خداست، عشق به اهل بیت. هرچه که این ارتباط، این دو تا به این واسطه عمیقتر میشود، شدیدتر میشود، این نور ایمان هم در اینها بیشتر فروغ پیدا میکند. این رشته ایمان در اینها محکمتر میشود. اینها هی به همدیگر جوش میخورند. جوشکاری دیدید دیگر؟ جوش میدهند، خال جوش که میزنند، این دو تا آهن را میآورند کنار همدیگر، یک خال جوش میزنند، این دو تا را به همدیگر میچسبانند دیگر. هیچکس نمیتواند اینها را از هم جدا کند.
ارتباط دو تا مؤمن این شکلی است. این مجلسی که مثلاً شما میگیرید، این شبیه بقیه مجالس نیست. این شبیه آن جمعهای فامیلی و خانوادگی و اینها نیست. هرچند آن هم خوب است. این خالص است. اینی که برای روضه جمع میشوید، برای اهل بیت جمع میشوید، این یک خال جوشی است که آن خال جوش به دست اهل بیت رقم میخورد. آن خال جوش به دست امیرالمؤمنین رقم میخورد، امام حسین رقم میخورد. این دیگر جدا شدن این دو تا از همدیگر به این راحتیها نیست. حالا دو نفر به هم جوش بخورند. یک وقتی ۲۰۰ نفر به هم جوش بخورند. یک آهن را اگر بخواهند بکنند، ببرند، آسیب بزنند، یک میزان زور میخواهد، یک میزان تلاش میخواهد. ولی وقتی این آهن به ۲۰۰ تا آهن دیگر خال جوش خورده، چقدر باید زور بزنند که به این آسیب بزنند؟ این میشود رابطهها. این میشود تظاهر که امام رضا فرمود: اینطور که باشد، به هم نزدیک میشوید، به پشتوانه کمک همدیگر به امام نزدیک میشوید، چالهچولههای همدیگر را پر میکنید. هم در زندگی مادی و اینجایی، هم در زندگی معنوی.
وقتی یک جمعی با همدیگر سروکار دارند، یکی میفهمد آقا آن فلان مشکل را دارد، این فلان بیماری را دارد، این قرض دارد، آن الان مثلاً خانهشان فلان اتفاق افتاده، آتش گرفته، اینطور شده، آنطور شده. حواسشان به همدیگر است. چالهچولههای زندگی همدیگر را پر میکنند. در مسائل معنوی هم همینطور است. یک کسی آقا شبهه افتاده برایش. یک کسی روحیهاش را باخته، کم آورده، ضعیف شده، شل شده، دیگر نسبت به مثلاً حجاب هی دارد کاهلی و سستی نشان میدهد، نسبت به نماز مثلاً دارد سستی نشان میدهد. وقتی یک جمعی کنارش هستند و حواسشان بهش است، میپایند، مراقبش هستند، دستش را میگیرند، کمکش میکنند. این روایت را زیاد خواندم توی آن ایامی که دانشگاه با هم جلساتی که داشتیم که فرمود: وقتی یکی از شماها جدا بشود، شیطان کمین کرده که او را بقاپدش. مثل گرگی که برای گله کمین میکند. وقتی همه گله کنار هماند، گرگ بهش نمیزند. همین که یکی از اینها جدا میشود، بعد گرگ حمله میکند. داستان همین شکلی است. وقتی یک نفرتان جدا میشود، جوش خوردن سخت است. کندنش این قطعه وقتی جدا میشود، با سنگ فرز اول جدایش میکنند، بعد میکنندش. درست است؟ آقا این سنگ فرز میخواهد روبروی آن خال جوش! سنگ فرز، سنگ فرز نمیدانم هم سنگ فرز میگویند یا فقط مال سنگ است! حالا حرفهایهای جلسه شما، مهندسین، به ما توضیح بدهید.
میشود تفکیک، جدا شدن، تفرق از هم، وقتی فاصله گرفتند، شیطان اینها را از هم دور میکند. معنای تظاهر، چه اتفاقی رخ میدهد در این تظاهر؟ وقتی رفتید ملاقات همدیگر، به همدیگر سر زدید، خیلی جالب است. چند تا چیز گفتند در روایت. سریع بگویم. یکیاش این است: فرمود: «تزاوروا فإن فی زیارتکم إحیاءً لقلوبکم.» دلهایتان وقتی به یک مؤمن میرسی طبیعتاً هم با دیدن آن مؤمن حالت خوب میشود، هم چهار تا حرف خوب میزند حالت خوب میشود، هم از آن حس تنهایی در میآیی حالت خوب میشود. ببینید همهاش برکت است. این جمعها اینجوری است. دلهایتان را زنده میکند.
دیگر چه؟ «و ذکرٌ لأحادیثنا». دور هم که جمع میشوید، معارف ما این وسط اشتراک گذاشته میشود. دو تا جمله آن میگوید، دو تا جمله این میگوید. حالا به هر حال همهاش هم دیگر شوخی نیست دیگر. حالا چهار تا حرف خوب هم بالاخره با همدیگر میزنند دیگر. حالا ۲۴ ساعت هم که مافیا بازی نمیکنند! الو گاد فادر اینجا حضور دارند در محضرشان هستیم، اگه شات شبشان نکند! همهاش به هر حال مافیا نیست دیگر. یک چهار تا حرف خوب هم این وسط زده میشود. چهار تا نکته مفیدی، مثبتی، به همدیگر کمک میکنند. تحلیل سیاسی میشود. وقتی همدیگر را میبینیم: حاجی این فلانی چی گفته؟ دوباره چهکار کنیم ما با اینها؟ به همدیگر میرسیم. این خود همین انتقال است، انتقال مهارت. یعنی گرهگشایی صورت میگیرد، یک ابهامی برطرف میشود، حقیقتی منتقل میشود.
«ذکر احادیثنا» حالا ببینید این احادیث، حالا مثل این جلسه که خب یک طلبهای واسه بنده آمده اینجا دارد حدیث میخواند. ممکن است حالا یک جلسه دیگر هم باشد، سخنرانی هم نباشد، ولی دورهمی فلانی سخنرانی میکرد، این را ازش شنیدیم. آن میگوید که آن یکی مداحی این را شنیدیم. هرکس یک چیزی میگوید. آقا فلان جا فلان کتاب را میخواندم اینطور میگفت. یک چهار تا حرف مثبتی مثلاً رد و بدل میشود. این حرفهای مثبت و این احادیث ـ به تعبیر روایات احادیث ـ که این وسط منتقل میشود، خاصیتش چیست؟ «أحادیثنا تعطف بعضکم علی بعض.» این احادیث ما باعث میشود که شما نسبت به همدیگر عاطفه پیدا میکنید. عاطفه پیدا میکنی نسبت به همدیگر.
عاطفه یعنی چه؟ یعنی حرف «عطف»، به همدیگر عطف میشوید. عاطفه یعنی میگویند واو عاطفه مثلاً، حرف عطف. شما با همدیگر عطف میشوید، منعطف میشوید و عطف میشوید. پلاس میشوید. اول پلاس میشوید، بعد پلاس میشوید. اضافه میشوید به همدیگر. اطلاعات او به اطلاعات شما اضافه میشود، تحلیل او به تحلیل شما اضافه میشود، نورانیت او به نورانیت شما اضافه میشود، صفای او. خاصیت این ملاقات، دیدار، این حضور جمعی این است. نقاط مثبت افراد به همدیگر اضافه میشود، دادوستد میشود.
چون در این نعمت بودیم، یکی از رفقایمان گفتش که در مورد یکی دیگر از رفقا، هر دو از رفقایمان هستند، هر دو هم سالها آمریکا بودند. یکیشان الان هم ساکن آمریکاست، البته الان آمده ایران، دیروز هم مشهد بود. یکی دیگرشان هم آمده طلبه شده، روحانی شده است و در رفت و آمد میرود و میآید. یکی از این بچهها میگفتش که ما وقتی ایران بودیم، تهران بودیم، هفته به هفته. ولی وقتی رفتیم آمریکا، شاید نزدیک همدیگر، وقتی آمریکا رفتیم، دو تا ایالت بودیم مثلاً شاید ۳۰۰ کیلومتر فاصله داشت. یک هفته اگر همدیگر را نمیدیدیم، ماتم میگرفتیم. بعضی شبها میگفت من در بغل این میخوابیدم از شدت نیاز عاطفی که نه بغل به معنای اینکه سرم سرم را مثلاً میگذاشتم روی دستش، روی بازویش مثلاً میگذاشتم میخوابیدم. دوباره برگشتیم ایران، دوباره سال به سال همدیگر را نمیبینیم. آنجا که بودیم، قدر هم را خوب میدانستیم چون غریب بودیم. میفهمیدیم وقتی آدم یک مؤمن را میبیند، خاصیتش چیست؟ قدر این جلسات و این برنامهها و اینها را میدانست.
یکی از اساتید ما میگفتش که میشناسی. وقتی من اروپا رفته بودم، یادم نیست کدام کشور، فکر کنم یونان. میگفت: اینقدر که به سینه من فشار آمد از جهت اینکه از همه اینهایی که تویش زندگی میکردم، یکهو دور افتادم. نه صدای اذانی، نه هیئتی، نه پارچه مشکی. مخصوصاً محرم که تبلیغ میروند اروپا خیلی اذیت میشوند. شما اینجا در خیابان راه میروی، شربت میدهند، قیمه میدهند. ظهر عاشورا حال و هوایی که در مملکت ما، در شهر ماست. عاشورا تعطیلی هم ندارد، سر کار باید بروی. در اروپا و آمریکا روز عاشورا باید بروی سر کار. بعد باید مثلاً در طول سال مرخصیهایت را استفاده نکنی که بگذاری مثلاً یک دو سه تایش را دهه اول محرم حداقل تاسوعا عاشورا سر کار نرم. اینطوری است. اگر شنبه یکشنبه نخورد، تاسوعا عاشورا باید برویم سر کار. ظهر عاشورا همه نشستهاند، میگویند میخندند، غذا میخورند، سلف محل کارشان، در سلف. انگار نه انگار. حال و هوا نَبُوَد که ماها این نعمت اذان، مسجد، نماز جماعت، هیئت، دسته. حالا ماهایی که در مشهد، زیارت حرم. تا دلت بگیرد یک سر پا میشوی، میروی یک دو رکعت نماز میخوانی حرم، برمیگردی.
استاد ما میفرمود که من اینقدر دلم گرفت. مسجد هم پیدا نمیشد آنجایی که بودیم. گفت دیدم آن بالای کوه گفتند یک دانه کلیسا. گفتند مثلاً شاید ۵ کیلومتر راه باشد. ایشان گفتش که من گفتم این ۵ کیلومتر را میروم. رفتم فقط در زدیم التماس کردیم در کلیسا را باز کند. افتادم وسط کلیسا یک کم نفس کشیدم، گفتم باز اینجا به هر حال هرچه هست یک ربطی به خدا و پیغمبر دارد. کلیساها عکسهای مستهجن و اینها است دیگر. خلاصه مریم را با چه وضعی میکشند و حضرت مسیح را با چه وضعی میکشند. باز اینجا یک آب شستهتر. یکی از رفقا میگفت فرانسه که رفته بودیم اینطور شدیم. از بچههای ساکن اروپا، اینقدر این خیابانها اوضاعش کثیف بود. یک مسجدی پیدا کردیم فکر کنم مسجد تونسیها. رفتیم بین اهل سنت آنجا فقط به این اهل سنت پناه بردیم یک کم اینها را ببینیم، کسب فیض کنیم، کسب نور کنیم. اینقدر که این خیابانها اوضاع کثیف بود. فضای گناه و غلبه مادیت و… .
ماها اینها را خب وقتی میشنویم گفتن ندارد که. معلوم است دیگر. این هم دیگر، این هم شد حرف که حالا وقت ما را گرفتید. هیئت میگیری، دور هم جمع میشوید، همدیگر را میبینید. بعدش نه عزیزم، اینکه معلوم است به خاطر اینکه تویش زندگی کردی، دور نیفتادی. مفت و مجانی به دست آوردی. خیلیها قبلش هم نمیدانند. نمیدانند این چیست. یک کم باید بیاید بیرون، از بیرون نگاه کند، بفهمد این چه چیز بزرگ و با عظمتی است این اجتماع ماها، این دور هم بودنمان، این فضایی که الحمدلله حاکم است در کشورمان، در فضای هیئت. این خیلی نعمت بزرگی است. جماعت زیادی مایل به این حرفها. بله در بحرین هم شیعه زیاد داریم. در آذربایجان غالب مملکت شیعه است. یک دانه ذکر یا حسین جلو در نمیتواند بزند، دستگیر میکنند، زندان دارد. عزاداری که هیچی، مراسم که هیچ. در بحرین مراسم عزاداری نمیتوانند بگیرند. در بحرین کسی لعن یزید کرده زندان انداختند، حبس خورده بهش. لعن یزید! خدا لعنت کند پهلوی را که باعث شدی مردم بحرین این از این مملکت امام حسین دور بیفتند.
سخت بشود. کاربر نشان میدهد، نشان میدهد که این احادیث ماها را به همدیگر عطف میکند. این جلسات، این مجالس ماها را به هم پیوند میدهد. بعداً به ما گفتند که آقا در خانههای همدیگر بروید به هم سر بزنید. یک بخشش در مسجد، قم، کنار. در هیئت، کنار. خانه همدیگر. خود این خانه رفتن موضوعیت دارد. آدم بیشتر از سرووضع طرف سر در میآورد. البته از آن ور هم سخت نباید گرفت. بله ما میخواهیم هر وقت هم که کسی خانهمان میآید، چلو مرغ بهش بدهیم، زرشک پلو با مرغ بدهیم، کمرمان میشکند از ۱۰ سال یک بار باید پولهایمان را جمع کنیم یکی را دعوت کنیم. نه، یک املتی حالا دور هم میخوریم، یک عدس پلو، یک لوبیا پلوی خانه پیدا شد، دور هم. غذا هم نبود، اصلاً غذا موضوعیت ندارد. آن جمع شدن، آن سر زدن، آن رفت و آمد. این یکی از آن چیزهایی است که کمرنگ شده است.
«فرمود: تزاوروا فی بیوتکم» در خانههای همدیگر به هم سر بزنید. «فإن ذلک حیاة لأمرنا.» این باعث میشود امر ما زنده بشود. با مثال شهروند و مافیا عرض بکنم: راز پیروزی شهروندها بر مافیاها چیست؟ آقا، تعداد. شما فقط تعداد. بهتر از شما بازی کرده گاد فادر. دیگر از این به بعد ایشان است. همبستگی. آفرین! راز اینکه شهروند بتواند غلبه بکند به مافیا، اتحادشان است، وحدتشان است. این وحدت یعنی چه؟ پشت هم در بیایند، پشت دست هم بازی کنند، همدیگر را اول پیدا کنند، سایدبندی کنند، تهمتها و تارگتهایی که مافیا میزند باور نکنند. آن ادله شهروندی که دارند را سفت بگیرند، وقتی یکی را شهروند دارد، قلاب کند خود را بهش، ازش جدا نشود، زنجیر بشوند. تعبیری که میکنم، زنجیر شدن شهروندها با همدیگر. اگر اینطور باشد، مافیا نمیتواند اینها را شکست بدهد. کشته شب هم اگر داشته باشند، آن فقط قدرتش در همین است که شبها میتواند تیر شب کند. همین. در ترور. مافیا قدرتش در ترور است. اگر شهروندان با همدیگر باشند، چی میگویند؟ میگویند بکشید ما را، شات شب کنید ما را، ملت ما بیدارتر خواهد شد، شهر ما بیدارتر خواهد شد. این پس دیگر کامل معلوم شد شهروند بود که کشته شبش هم شد دیگر. پس وصیت شهروندی این را سفت میرویم پشتش. حالا این با ادبیات امروزی است دیگر. این زنجیر شدن شهروندان با همدیگر، ولی واقعیت داستان همین است. حالا این ادبیات مافیایی، ولی واقعیت داستان این است که ماها اگر به همدیگر زنجیر نشویم، پیروز نمیشویم. شهر پیروز نمیشود، مافیا شکست نمیخورد.
راز ظهور امام زمان که غلبه حق بر باطل است، همین است. غافل بودم ازش. اصل گاد فادر. چرا غافل شدم من اصلاً وقتی ایشان هست. راز پیروزی در این زنجیر شدن است. همدیگر را پیدا کنند، پشت هم باشند، به هم اعتماد کنند، همدیگر را کاور کنند. وقتی مافیا دارد یکیشان را میزند، پشت هم در بیایند. گفته همین است منظورش. شماها اگر با همدیگر زنجیر باشید، پیوند داشته باشید، دشمن نمیتواند به شما غلبه کند. این زنجیر شدن شماها با همدیگر قدرت برایتان ایجاد میکند. آن قدرت زمینهساز چقدر جالب است، جالب نیست برایتان؟ فرمود: اینجور اگر باشی، «حیاة لأمرنا.» امر ما زنده میشود. امر اهل بیت چیست؟ حکومتشان است، ولایتشان است. شماها وقتی با همدیگر خوبید، زمینه حکومت ما فراهم میشود.
باورتان میشود این جلسات، این رفت و آمدها، این رفاقتها اینقدر در ظهور امام زمان چه ربطی دارد اینها با همدیگر؟ پاشیم خانه فلان برویم یا نرویم، چه دخلی دارد؟ خیلی دخل دارد. همانقدر دخل دارد که شما اگر یک مافیایی دارد یک شهروندی را میزند، اگر ازش حمایت نکنی بدنش بیرون، دخل دارد در اینکه شهر شکست بخورد. یک حمایت ساده که شما چالش میگیری، میآیی وسط ازش دفاع میکنی، ورق شهر را برمیگرداند. گاهی یک حمایت. درست است آقا؟ مافیا بازهای حرفهای مجلس کجا نشستند؟ البته این میشود راز پیروزی شهروندان. اینجا تعبیر شهر میشود. آنجا تعبیر امت میشود، ولایت اهل بیت میشود. شماها اگر با همدیگر زنجیر باشید، دشمنتان شکست میخورد. این زنجیر شدنتان هم در همین است. به هم سر بزنید، به هم عاطفه نشان بدهید، نسبت به همدیگر احساس مسئولیت داشته باشید، دردهایتان را مشترک ببینید. خیلی اینها مهمها! از کنار اینها ساده رد نشوید.
هر آن چیزی که ما لازم داریم، نیاز داریم و باعث پیروزیمان است در همین کلمات است. دیدید آقا در این جریان اسرائیل، یکهو ورق مملکت برگشت، ورق مردم برگشت، چه جوی شد، چه قدرتی شد. شکافهای بین ماها حساب کردیم. شیاطین اینجورند دیگر. شیاطین محل زیستشان در شکافهاست. در شکافها زندگی میکند. شیطان فقط یک چیز میخواهد: کینه بیندازد، نفرت بیندازد. مافیا همین. مافیا تنها بردی که دارد غیر از شات شبش این است که شهروندها را بیندازد به جان هم، متهم کند اینها را پیش همدیگر. درست است آقا؟ شما چهکار بکنید که پیروز بشوید، شکست نخورید؟ حسن ظن داشته باشید، محبت داشته باشید، پشت هم باشید، از هم حمایت کنید، به هم سر بزنید، نسبت به همدیگر احساس مسئولیت داشته باشید که حالا تا حدود ۴۰ حق گفتند هر مؤمنی به گردن برادرش دارد که حالا یک بحث دیگری است اگر وقت فرصت بهش بپردازیم.
اینطور اگر شدید، پیروز میشوید. «از زیارت و تنبت المودة» گفتند که اصلاً از تو دل این ملاقات و سر زدن مؤمنین به همدیگر، عشق و محبت اینها میجوشد. روایت دیگری هم هست، انشاءالله هفته بعد توفیق باشد خدمت عزیزان باشیم. انشاءالله عرض میکنم. چند تا روایت زیبای دیگر هم در این موضوع هست که انشاءالله هفته بعد.
پس شد راز پیروزی در این اجتماع، اجتماع دلها با همدیگر، توی این یکدل بودن، یکدست بودن. کم باشد. چرا دشمن نتوانست نفوذ بکند توی سپاه امام حسین علیهالسلام؟ از تو نتوانست متلاشی بکند سپاه امام حسین را؟ چقدر هم سرمایهگذاری کرده روی تک تک این افراد. شما ببینید دشمن چیست؟ مافیا چهکار میکند؟ حتی توی این نکته که امام حسین و حضرت عباس از مادر از همدیگر سوا هستند، نمیگوید از پدر با هم مشترکاند. میگوید از مادر از هم سوااند. توی همین جا سرمایهگذاری میکند. نسبت به همدیگر هیچی، کارمان ساخته است. آن نقطه افتراقی که پیدا کند بین امام حسین و حضرت عباس که اینها مادرشان با همدیگر فرق میکند، سرمایهگذاری میکند نسبت به قمر بنی هاشم. طمع دارد. باورتان میشود شیطان به ما چهکار دارد؟ دشمن من را چی حساب میکند؟ دشمن روی قمر بنی هاشم طمع دارد. شمر ملعون آمده میگوید که تو از طرف مادر از قبیله مایی. تازه تعبیر قبیله را به کار نمیبرد. میگوید: «تو خواهرزاده منی. انا خالک.» من دایی توام. شمر آمده به حضرت عباس میگوید: من دایی توام. تو خواهرزاده منی. اماننامه گرفتم برایت. گفتم خواهرزاده من در امان است.
نسبت به علی اکبر طمع دارد. چرا؟ چون از مادر جزء بنی امیه محسوب میشود. که تو از مادر جزء قبیله مایی. تو هم ول کن امام حسین را. چقدر اینها وقیح و بیحیاترند. به علی اکبر میگوید امام حسین را رها کن. باورتان میشود دیگر از علی اکبر به امام حسین نزدیکتر داریم؟ علی اکبر میخواهد از امام حسین جدا کند خودش را؟ حتی آن زهیر که دو هفته پیش و یک ماه پیش عثمانی بوده، این هم از امام حسین جدا نمیشود. خود امام حسین میفرمایند پاشید برید. دارد محک میزند. دیگر بدون تو چهجور زندگی بکنیم. چه عشقی بین دلها شکل گرفته. چه پیوندی؟ شکست میکشد. با کشتن که چیزی در نمیآید. شکست امام وقتی است که خودشان از همدیگر متفرق بشوند. هرچه هم میکشد، خودش در موضع ضعف قرار میگیرد. یک دانه مرد از این قبیله میماند، همان یک دانه ورق تاریخ به نفع اینها برمیگردد. این است وقتی دلها این شکلی با هم باشد، دشمن بردی ندارد. داستان کربلا همین است. این عاطفه، این اتحاد، این پیوند چقدر عمیق است، چقدر راسخ است، چقدر سفت است. چقدر اینها دلداده همدیگر. ذرهای بین اینها اختلاف، کینه، بگومگو! با اینکه جو روانی خیلی شدید است. اوضاع این جنگ خیلی اوضاع بههمریختهای است. شما همان تشنگی را فقط محاسبه کنید، شدت عطشی که آنجا آدم عصبانی میشود، به جان هم میافتند، بحثشان میشود. چون یک ذره تنش در سپاه امام حسین نمیبینی. تازه مثل قمر بنی هاشم دستش به آب میرسد. در موقعیتی که رفته آب بیاورد، سقا خودش تشنه است. برای رسیدن به آب هم لشکر دشمن را تار و مار کرده تا به آب رسیده. همه اهل دنیا، همه عقلای عالم نه تنها بهش حق میدهند بلکه تکلیف میکنند. حالا که دستت به آب رسیده، یک کم بخور، یک کم جان بگیری بتوانی آب را به خیمهها برسانی. شما شدت عشق را ببینید. چه عاطفهای، چه پیوندی. دستش رسیده به آب. اول هم به طبع اولیه خودش تمایل به این دارد. با آن عطش، با آن خستگی، با آن گرما آب را میآورد بالا تناول بکند. همین که نگاهش به آب میافتد، ببین چقدر ذوب این آدم در خودش. «فذکر عطش الحسین و أولاد الحسین.» یکهو یادش میافتد از آن لبهای خشکیدای که وقتی میآمدم به من گفت: یک مقدار کمی آب برای بچهها بیاور. به یاد لبهای خشک میافتد، به یاد آن نالههای «العطش!» میافتد که از خیمهها بلند بود. خودش را فراموش میکند، تشنگی خودش را فراموش میکند. همه عزمش را جذب میکند این آب را به خیمهها برساند. دیگر اینجا این آب برای عباس آب نیست. این آبروی آب عباس است. این مشک شیشه عمر عباس است. ایشان را این شکلی تعبیر کردهاند، گفتند: «ابوالقربه.» «قربه» یعنی مشک. ابوالقربه به سقا میگویند ولی نه هر سقایی. آن سقایی که یک طوری مشک را بغل میکند انگار بچهاش در آغوشش است. قمر بنی هاشم مشک را این شکلی در آغوش گرفت. ابوالقربه. همه دار و ندار عباس در آن لحظات مشک است. کسی که از نوشیدن آب خودش گذشته، فقط این آب به این بچهها برسد. هرچه جان داشت گذاشت برای این آب. دست راست را زدند، مشک را به دست چپ گرفت. دست چپ را زدند، مشک را به دندان گرفت. تیرباران کردند، تیری به مشک خورد، آب این مشک جاری شد. دیگر انگار آنجا کار عباس تمام شد. چه اوضاعی پیدا کرد قمر بنی هاشم وقتی که این مشک پاره شد. راهی دیگر نیست برگردم. نه دستی دارم. اگر دوباره برگردم کنار شریعه، دستی هم ندارم. مشکی هم ندارم بخواهم دوباره آب کنم برگردم. دیگر رویی هم ندارم که بخواهم برگردم. آنجا بود که انگار دیگر کار عباس تمام شد. از درون کار عباس تمام شد. از بیرون هم یک ناجیبی آمد عمود آهنین، فرق مبارکش را فرود آورد. از بالای اسب زمین افتاد.
این جمله، جمله عجیبی است و به این توجه کرد. یادی کنیم از همه شهدا. از این شهید نوفلستی عزیزمان. از همه اموات، مرحوم فکور، همه امواتمان. انشاءالله این غروب جمعه مهمان امام حسین علیهالسلام باشند. همه شهدا به مقام عباس غبطه میخورند. این روایت: روز قیامت همه شهدا به او غبطه میخورند. چرا؟ چون یک طوری شهید شد، فراتر از شهادت. همه شهدا آن انقطاعی که آبرویی که گذاشتند، آن دلی که بریده بودند، آن حسی که موقع شهادت داشتند. یک جورایی همه شهدا موقع شهادت سربهبالا افتخار شهید شدند. تنها شهیدی که موقع شرمنده است، این است. که از همه شهدا، همه شهدا بهش غبطه میخورند. لذا گفتند وقتی سرش را دامن گرفت امام حسین علیهالسلام، برخی اینطور گفتند، گفتند: در همین حد جان داشت قمر بنی هاشم در حد یک جمله بتواند حرف بزند، آن «برادر من را به خیمه برنگردان.» مشخص است عباس غمزده است، شرمنده است. حرفم دو تا شد. حرف من حساب کردن اینها، چشمشان به من. جواب رباب را چی بدهم؟
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حللت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین.
در حال بارگذاری نظرات...