در این جلسات به قلب معارف عمیق شیعه پرداخته میشود؛ از حقیقت «تولی و تبری» فراتر از شعار و لعن زبانی، تا فهم فلسفی عشق همه موجودات به کمال مطلق خداوند در اندیشه ملاصدرا. با مثالهای روشن و روایتهای ناب، نشان داده میشود که ولایت یعنی اتصال واقعی به اهل بیت (علیهمالسلام) و جدایی از دشمنان آنان در عمل و اخلاق. از «آیه نور» تا روضههای کربلا، مخاطب درمییابد که چگونه محبت و تبعیت از امام حسین (علیهالسلام) کشتی نجاتی است که انسان را از ظلمت گناه رهایی میبخشد
ولایت حقیقی، فراتر از لعن و محبت زبانی است. [02:38]
عشق به کمال، همان عشق فطری به خداوند است، حتی در وجود کافر. [04:40]
اهل بیت علیهم السلام تنها راه اتصال به کمال مطلق هستند: «لا فرق بینک و بینهم». [10:30]
ولایت، تسلیم و اطاعت محض است، نه تکرار نام «علی» با قلبی نافرمان. [18:10]
هر کس به منبع ظلمت متصل شود کور میگردد؛ ابوحنیفه چشم بینا را کور کرد. [24:20]
تبری واقعی، بیزاری از «اخلاق» دشمنان است، نه فقط لعن بر نامشان. [26:15]
لعن بر دشمنان گذشته زیر سایه مستکبران امروز، تبری نیست. [31:30]
امام صادق علیه السلام : دروغ میگوید آنکه مدعی پیروی از ماست ولی به اخلاق دشمنان ما آویخته است. [38:52]
روضه امام حسین علیه السلام ، رذالتهای دشمن را آشکار میکند تا از گناه بیزار شویم
اوج غربت شام؛ و روضه ای که امام زمان ارواحنافداه برای این روضه خون گریه می کنند.[40:45]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطاهرین المعصومین. (اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم). و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین. و اشرح لی صدری، و یسر لی أمری، و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
خب، ایام ربیعالاول را آغاز کردیم و واردش شدیم. ایام بسیار با برکتی است؛ ایام عید، ایام بهار، ایام میلاد نبی اکرم (صلوات الله علیه) و ایام برائت از دشمنان اهل بیت. از دو جهت، ماه ربیع...
مسئله مهمی که هست، این است که داستان تولی و تبری چیست؟ ما اظهار شوق میکنیم، اظهار عشق میکنیم به اهل بیت، اظهار تبری میکنیم از دشمنانشان. این قضیه چیست؟ آیا همین که مثلاً بیاییم ابراز محبتی بکنیم به اهل بیت، کفایت میکند؟ البته خب، بسیار باارزش است؛ ارزش آن بسیار بالاست. ارزش اینکه ما در زبان و در کلمه ابراز محبت بکنیم به اهل بیت، بسیار بالاست. ولی آیا همین است؟ آیا ولایت همین است؟ آیا آن چیزی که قرار است تولی برای ما ایجاد کند، به همین حاصل میشود؟ یا در تبری هم همینطور؟
خب، افرادی هستند شایسته لعن خدا. قرآن فراوان افرادی را اشاره کرده و خود خدای متعال آنها را لعن کرده است. به چه دلیل اینها لعن شدهاند؟ (لعنت الله علی القوم الظالمین). افرادی که ظلم میکنند، دروغگوها، مثلاً آنهایی که کتمان میکنند؛ همینطور. پس اصل لعن خب، خوب است، لازم است، واجب است. ولی آیا با همین تلفظ کلمه لعن، کار تمام میشود؟ آیا تولی پیدا کردیم؟ آیا ما دیگر از ظالمین جدا شدیم؟ کنده شدیم؟ آیا آن چیزی که در [تولی و تبری] دنبالش بودیم، حاصل شد؟ همین یک لفظ؟ حالا گاهی فحشهای دیگر، کلمات و عبارات و اصطلاحات دیگری هم به کار ببریم؛ خیلی صریح، دیگر سیم آخر را زدهایم. میخواهیم نشان دهیم که چقدر ما از اینها بدمان میآید. یاد اقوامشان را هم میکنیم؛ عمه و مادر و پدر و خواهر و اینهایشان را هم به هر حال یاد میکنیم. به مناسبت اینکه این داستان تولی و تبری چیست؟
مرحوم ملاصدرا (رضوان الله علیه) در جلد هفتم اسفار، بحثی بسیار زیبا و قابل استفاده در مورد عشق مخلوقات به خدای متعال دارد. او بسیار زیبا تحلیل میکند که همه عالم عاشق خداست. ملاصدرا واقعاً در مباحث تحلیلی، اگر نگوییم بینظیر است، جزو رتبههای برتر و عالی است. در روایات هم همینطور، در آیات هم همینطور. آثار تفسیری و روایی دارد. آنقدر زیبا تفسیر و تحلیل میکند که آدم انگشت به دهان میماند و چند لایه عمیقتر داستان را میبیند. بیانش، بیانی بسیار شیرین و هنرمندانه است. همهاش نیز با استدلال و تعقل است.
ملاصدرا (رضوان الله علیه) میفرماید که داستان این است که ما کمال را دوست داریم و از نقص بدمان میآید. عشقمان به کمال است و نفرتمان از نقص. در این عالم، آنکس که کمال محض است، خدای متعال است؛ مبدأ همه کمالات، مبدأ همه خوبیهاست. همهچیز را از خودش دارد، مال خودش است، همه را کامل دارد. کمال مطلق است. همه عاشق او هستند؛ چه او را بشناسند، چه نشناسند. ممکن است کسی خدا را نشناسد، نداند خدا کیست، و نداند که عاشق خداست؛ ولی چون کمال را دوست دارد، خدا را دوست دارد.
شما از هر آدمی سؤال کنید که «زنده بودن را دوست داری یا نابود شدن؟»، همه خلایق نابود شدن را نمیخواهند، نه مردن (که خود یک نوع بودن است)، بلکه نابود شدن محض را. آیا کسی پیدا میشود بگوید «نبودنِ محض را دوست دارم»؟ کسی که فکر میکند از این بودن نجات پیدا میکند، خود نجات نیز از جنس بودن است. فطرت موجود به او میگوید: از این وضعیت خلاص میشوی. خلاصی نیز در نهایت، بودن است. همه بودن را میخواهند؛ همه بودن را دوست دارند. بودن را که میخواهند، بودن مال کیست؟ مال خدا. کی بودن را دارد؟ خدا. کی بودنش از خودش است؟ خدا. کی بودنش نقصی ندارد؟ زوالی ندارد؟ زمانی ندارد؟ خدا. هر کس بودن را دوست دارد، بودن مطلق را دوست دارد. بودن مطلق مال کیست؟ مال خدا. پس هر کس بودن را دوست دارد، خدا را دوست دارد؛ چه بداند، چه نفهمد، چه بخواهد دوستش داشته باشد، چه کافر، چه چینی، چه آتئیست باشد و خدایی نشناسد؛ ولی زیبایی را دوست دارد.
از هر آدمی بپرسی که «زیبایی را دوست داری یا زشتی؟»، میگوید: «زیبایی». ممکن است سلیقه و تشخیصش در زیبایی، چیزی باشد و سلیقه شما چیز دیگری باشد؛ ولی مهم این است که زیبایی را دوست دارد. زیبایی مال کیست؟ زیبایی را کی کامل دارد؟ اینها تحلیل میخواهد دیگر. تکتک این صفات را، مخصوصاً در آن «شرح اصول کافی» ایشان (که واقعاً جزو آثار درجه یک ایشان است)، تمام این کمالات را توضیح میدهد. مثلاً یعنی چه خدا حیا دارد؟ یعنی چه خدا باحیاست؟ چقدر زیبا بحث میکند. حیف که اینها دست ماها نمیرسد؛ این معارفی که امثال ملاصدرا به ما رساندند را عدهای با تنگنظری و کجفهمی، ذهن بقیهی مردم را هم خراب میکنند. ملاصدرا که یک عارف شیدای اهل بیت و غرق در معارف اهل بیت بود، یکجوری او را دشمن اهل بیت معرفی میکنند؛ از نفهمی، «الناس أعداء ما جهلوا».
همه کمالات مال خداست. همه ما کمالات را دوست داریم و نقایص را دوست نداریم. کمال را دوست داریم، نقص را دوست نداریم. کمالی که دوست داریم، یعنی خدا را دوست داریم؛ چون همه کمالات مال خداست و همه کمالات در خدا در اوج است. این نکته اول. نکته دوم این است که کمال را که دوست داریم، نسبت به این کمال هم عشق داریم، هم شوق. یعنی چه؟ هم عشق است، هم یعنی حرکت میکنیم که پیدا کنیم. حرکت میکنیم که پیدا کنیم؛ چون باید با کاملتر از جنس خودمان و سنخ خودمان اتصال پیدا کنیم تا از آن به ما هم برسد.
ملاصدرا مثالی از آتش میزند، میگوید: «حرارت برای اینکه بماند، نیاز به چه چیزی دارد؟ نیاز به اتصال به چیزی که حرارت شدیدتر از خودش دارد.» آدمهای باهوشی باشید؛ مباحث فلسفی و عقلی و اینها ممکن است [گاهی] اذیت کند. هم جوانی دارید و ماشاءالله ذهنهای باز و آمادهای دارید؛ هم چشمانتان [به این مباحث] میخورد و میفهمید مطلب سخت است، [اگر سخت است] بگویید. یکی از دوستان ما را میشناسید (حالا اسمش را نمیآورم). در جوانی در رؤیا امیرالمؤمنین (علیه السلام) ترجمه نهجالبلاغه را مینوشته است. حضرت تأییدش میکند، تحسینش میکند. [ایشان] میگوید: «حضرت فرمودند که نشسته بودند و نگاه میکردند، چیز خاصی نمیگفتند.» سخت شد؟
پس ما دنبال کمالیم. به کمال عشق میورزیم، به کمال شوق نشان میدهیم. یعنی چه؟ یعنی میخواهیم متصل بشویم به آن کامل تا از کمال او نصیب ما هم بشود. او دارد دیگر، بیشتر دارد، شدیدتر دارد، از خودش دارد. من هم میخواهم داشته باشم دیگر. من میخواهم کمال داشته باشم، نمیخواهم که نقص داشته باشم. وقتی میخواهم کمال داشته باشم، کمال را از کی باید بگیرم؟ از آنکس که دارد، یا از آنکس که ندارد؟ سخت است! من کمال میخواهم، کمال میخواهم، نقص که نمیخواهم. کمال را دوست دارم، نقص را دوست ندارم. کمالی که دوست دارم را باید بروم از کسی بگیرم که کمال دارد، نه نزد کسی که نقص دارد. آنکس که کمال دارد، چه شکلی کمال از او به من میرسد؟ باید شدیداً به او ارتباط پیدا کنم، متصل بشوم. واسطههای بین من و او باید کم بشود. هر چه واسطه بین ما و مبدأ کمال زیاد شود، ما ناقص میشویم. این هم یک بحث مفصل [است]. هر چه واسطهها کم شود، به مبدأ کمال نزدیکتر میشویم. واسطه که کم شود، فاصله که کم شود، متصل به او که بشویم، هر چه او دارد، اولین قدم [آن] میخواهد به عالم سرایت کند.
هر چه شما به خدا نزدیکتر باشی، کمالات او را هم بیشتر داری. در این عالم، نزدیکترین کسان به خدای متعال کیانند؟ اهل بیت و انبیا. شما وقتی میخواهی این کمال را داشته باشی، باید چهکار کنی؟ باید به خدا نزدیک بشوی. کی به خدا از همه نزدیکتر است؟ اهل بیت. باید به اهل بیت نزدیک بشوی. هر چه به اهل بیت نزدیکتر بشوی، اینها مبدأ کمالند، اینها کمال دارند و کمال تو بیشتر میشود. همه کمالات را اینها دارند؛ چرا؟ چون نزدیکترین ارتباط را با خدا دارند. نزدیکترین موجودات به خدا اینانند. یکجوری به خدا نزدیکند که به تعبیر دعای ماه رجب: «لا فرق بینک و بینهم إلا أنهم عبادک و خلقک». خدایا، بین تو و چهارده معصوم هیچ تفاوتی نیست؛ فقط اینکه اینها بنده و مخلوق تو هستند. تفاوتی نیست. هیچ فرقی بین اینها با تو نیست. آقا، خیلی حرف است!
امام رضا با خدا فرق نمیکند؟ فقط اینکه امام رضا مخلوق و بنده است، خدا خداست. همین تفاوت! احاطه خدا به ما چطور است؟ علم خدا چطور است؟ عشق خدا؟ رحمت خدا؟ بله، امام رضا هم دارد. امام رضا همان احاطهای را دارد که خدا به ما دارد. همان رحمتی را دارد که خدا به ما داده است. فقط خدا خداست و از خودش دارد. امام رضا از خودش ندارد و از خدا دارد. امام رضا مخلوق و بنده است. همین یک تفاوت. خیلی حرف است! خیلی حرف! «احمد تا احد یک میم فرق است / جهانیان در همین یک میم غرق است». احد میم ندارد، احمد میم دارد. [احد] واجبالوجود است، [احمد] ممکنالوجود. این ممکن از خودش است، این از خودش ندارد. تفاوت اسمش یک تفاوت است که کلاً همه بازیها را عوض میکند. عملاً [خدا] همهچیز است و [مخلوق] هیچچیز؛ [خدا] همه را دارد و [مخلوق] هیچچیز ندارد. به خودش باشد، هیچ است؛ به او باشد، همه چیز است. امام معصوم ناله میزند، سحر گریه میکند، غش میکند در مناجاتش. [میگوید:] «به او نزدیک شدم، اگر از او دور شوم [چهکار کنم]؟» او مرا نزدیک کرده است، من که نزدیک نشدم. به خودم باشد دورم، به او نزدیکم. مبادا حواسم پرت شود، دور میشوم. چرا ناله میزنم؟ میترسم معصیتش را کنم، میترسم حواسم از او پرت شود، دستم غافل بشود.
پس آقا، راه رسیدن به آن کمال مطلق، ارتباط با این موجوداتی است که مرتبط با آن کمال مطلق [هستند]؛ یعنی اهل بیت. ارتباط با اینها را اسمش را میگذاریم ولایت: ارتباط، دوست داشتن اینها، بهتر از خودت دانستن اینها، حرفشان را گوش دادن، دست در دست اینها گذاشتن، دنبالشان راه افتادن، تبعیت، طاعت، تسلیم. تبعیت که بکنی، همان مسیری که او رفته، تو را هم میبرد. همان را که او دارد، به تو هم [میرسد]. تو بگو: متصل که باشی، شمع وجودت به آن مبدأ نور که برسد، تو هم روشن میشوی. او دارد، او همیشه روشن است، نور است: «الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکات فیها مصباح...». خیلی آیات محشری است! خدا نور مطلق است. مثال نور مطلق مثل یک چراغی است در یک چراغدانی، در یک مشکات.
مشکات را آنجا توی خانهها میگذاشتند تا حیاط را روشن کند. شماها شاید ندیده باشید، بنده در خانههای قدیمی دیدهام. یک چراغدانی داریم؛ آن چراغ فتیله دارد، یک سوخت دارد. آن فتیله وقتی روشن میشود، یک شیشه کوچکی دورش میگذارند که باد نخورد و خاموش نشود. البته معمولاً از بالا یک سوراخی یا حفرهای دارد که همان بالا که فوت میکنی، خاموش میشود. دیدهاید دیگر این را؟ چراغدان (مشکات) را روی بلندی خانه، مثلاً در بالکن، یک جایی که از این پشت درش باز میشود و آن ورش شیشه است، میگذارند آنجا که حیاط را با آن روشن کنند. قدیم که مثل الان نبوده. مشکات به آن میگفتند [که] اگر طوفان هم بیاید، این چراغ نیفتد و خاموشش نکند. یک [باد] هم باید تند باشد، [تا] پرت شود [و] خُرد شود. یک مشکاتی میخواهد که از این محافظت بکند. مثل [آیه] «نوره کمشکات فیها مصباح، المصباح فی زجاجة، الزجاجة کأنها...» [و ادامه میدهد که] یک خانهای است، یک مشکاتی دارد، شیشهای دارد، چراغدان سوختی دارد، آن سوختش از روغن زیتون است. [و میفرماید که روغن آن] آتیش هم [به آن] نرسد، آنقدر خودش مستعد شعلهور شدن است که همین الان است که آتیش بگیرد.
همه اینها را میگوید. خانه کجاست؟ «فی بیوت أذن الله أن ترفع». این چراغ (مشکات) کجاست؟ توی خانههایی که خیلی جایش بلند است. در آن خانه[ای که] توصیف کرده، این مردان آنچنانی کیانند؟ اهل بیت. بماند که خود آن آیه نور را هم به اهل بیت تطبیق دادهاند، کلمه به کلمه. اینها همه وجودشان نور است. به اینها که متصل بشوی، تو هم نور میشوی. چه شد که اینها همه وجودشان نور شد؟ چون متصل به آن نور مطلق شدند. چه شد که متصل به آن نور مطلق شدند؟ چون مطیعش بودند، تسلیمش بودند، بندهاش بودند، عاشقش بودند، دنبالش بودند، متصل بهش بودند. خدا حق محض است. اینها هم به او مرتبطند؛ میشوند حق. روی مدار حق رفتند، روی مدار دستور خدا رفتند، شدند حق، شدند نور. شما روی مدار حرف اینها بروی، روی مدار حق اینها بروی، تو هم میشوی نور. آنگاه به کمال میرسی. این میشود ولایت. تولی این است. تولیمان (ولایت ما) تسلیم است، اطاعت است، عشق است، گوش به حرف بودن، دائم رصد کردن که او چه میخواهد، او نظرش چیست.
آیا میشود آدم صبح تا شب هزار تا «علی علی» بکند، [ولی] در مقام عمل که قرار میگیرد، کاری نداشته باشد که علی چه میخواهد و بگوید خودم دلم میخواهد، آنی که عشق من است؟ ولایت این نیست. البته، خب، آن تلفظ آن کلمه، اثر خود را دارد و به هر حال بیتأثیر نیست؛ ولی به این [صرفِ لفظ] ولایت نمیگویند، به این اتصال نمیگویند، به این ارتباط و اطاعت نمیگویند.
آنور قضیه چیست؟ دشمنان اهل بیت. اینها در نقطه کاملاً ضد و مقابل [اهل بیت] هستند. اینها در دورترین نقطه از حقاند، در دورترین نقطه از نورند؛ اوج ظلمت. سوره مبارکه نور که این آیاتی که خواندیم در سوره نور است، آیات ظلمت هم در سوره نور است: «و من لم یجعل الله له ظلمات فی بحر لجّی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب». مَثَلِ [آنان] که [خداوند] به خانهها و مشکات[ها] اشاره کرد، [این است که حالا] یک ظلماتی را تصور کن: در شب تاریک، در عمق دریا، بالای این دریا موج باشد، بالای موج هم ابر باشد؛ هی حجاب، حجاب، حجاب. آن ته دریا چقدر تاریک است! شب باشد، تو دریا باشی، اعماق دریا باشی، بالای دریا موج باشد، آسمان هم ابری باشد؛ چقدر تاریک است! دشمن اهل بیت آنجاست! «ظلمات بعضها فوق بعض». هی درجات دارد این ظلمات؛ یکجوری که آدم دستش را میگیرد جلو چشمش، نمیتواند ببیند. آنقدر تاریک است. دشمنان اهل بیت اینجایند. مرتبط به اینها که بشوی، آنقدر تاریک میشوی، آنقدر کور میشوی. حرف اینها را گوش میدهی، تاریک میشوی، دورت میکنند. دیگر خودش را در نقطه مقابل انداخته و با سرعت تمام دارد دور میشود.
به ابوحنیفه گفتند: «در سجده نماز چهکار کنیم؟» خیلی عجیب است! مثلاً تن آدم میلرزد [که] آدم چقدر نادان [بوده است]. گفتند: «آیا چشمانمان را در سجده باز بگذاریم یا ببندیم؟» گفت: «من نمیدانم این جعفر بن محمد (امام صادق) در سجده چشمانش را باز میگذارد یا میبندد. شما احتیاطاً یکی [از چشمها] را ببندید که بالاخره با او مخالفت کرده باشید! از باب مخالفت با امام صادق، یکی را ببندید، یکی را باز بگذارید؛ چون بالاخره یا دوتایش را باز میگذارد یا دوتایش را میبندد. یکی را باز بزن، یکی را ببندی که بالاخره مخالف او باشی.» ببین کجا میبرد ابوحنیفه آدم را!
[روایت است که] دیدند قبر ابوحنیفه زائر ندارد. همه میروند قبر موسی بن جعفر و جوادالائمه (علیهم السلام). (به زودی راه بسته نشود، مشکلات و گرفتاریهایی که هست، انشاءالله.) عرض کنم خدمتتان که گفتند: «چهکار کنیم؟ قبر این هم شلوغ بشود.» خیلی جالب است! خیلی نکته دارد داستان توسل! ببینید تفاوت را. از اهل بیت اثر دیدیم، فکر میکنیم دیگر همینجور هر جا استارت میزنیم، روشن میشود. مثلاً [میگوییم:] نه بابا این داستان... گفتند: «آقا ابوحنیفه زائر ندارد، چهکار کنیم؟» گفتند: «خب، اینجا کرامت و حاجت زیاد [است و] مردم گرفتهاند. بیایید برای ابوحنیفه هم کرامت و حاجت درست کنیم.» در تاریخ بغداد آمده این داستان. گفتند: «چهکار کنیم؟» گفتند: «یک بابایی را یک مدت به او پول بدهیم، بگوییم خودش را بهعنوان کور معرفی کند و بین مردم گدایی کند، بگوید من کورم. بعد یک شب همه جمع میشویم، میگوییم آقا این تا کی میخواهد جو [بهعنوان] کور باشد؟ میبریم میگذاریمش کنار قبر ابوحنیفه، چشمش خوب شود.» صبح چشمش را باز میکند و میگوید: «چشمم خوب شده.» مردم اعتماد پیدا میکنند، اعتقاد پیدا میکنند، میآیند میریزند اینجا، خرج میکنند، حاجت میگیرند، نذر میکنند، پول میدهند. (حالا حاجت که نمیگیرند، پول میدهند.) مثلاً کرامت میسازیم برای ابوحنیفه. خدا عذابش را بیشتر کند. گفتش که آمد بیرون. دیدند چشمانش را گرفته، جیغ میکشد. گفتند: «چی شده؟» حالا میخواست کرامت درست کند برای ابوحنیفه. گفت: «ملت! من شش ماه سر کارتان گذاشتم، به دروغ گفتم کورم. من چشمانم میدید. من دیشب اینجا با چشم سالم خوابیدم، [ولی] کور شدم! ابوحنیفه من را کور کرد.» چرا؟ چون واقعاً مصداق کوری حقیقی [اوست]. از ابوحنیفه بینایی به کسی نمیرسد. [او] نقص است، تاریکی، ظلمات، کوری است. آنی که او دارد چیست که از او میخواهی بگیری؟ مگر نور دارد که از او بگیری؟ مگر بینایی دارد؟ مگر کمال دارد؟ توسل به او بکنی [او] از آنی که دارد باید به تو بدهد دیگر. آنی که او دارد چیست؟ ظلمت است، جهل است. رفیق با او بشوی، میبردت به جهنم. توسل میکنی، میبردت به جهنم. عاشقش میشوی، میبردت به جهنم. چیز دیگری ندارد.
امام رضا چه؟ آن که او دارد، نور است، بهشت است، رحمت است، خیر است. اسمش را هم که میآوری... روایت از امام رضاست [درباره] حضرت خضر. حضرت خضر کجا، امام کجا؟ شاگردی از شاگردانِ [شاگردان] امیرالمؤمنین [بود]. امام رضا فرمود: «هر وقت نام خضر را آوردید، به او سلام بدهید. چرا؟ [چون] سلام الله علیه، سلام الله علی خضر؛ «إنه لیحضر حیث ما ذکر»، چون هر جا اسمش را بیاورند، حاضر میشود.» وقتی حضرت خضر این است، امام چه؟ امام حاضر شده است که [اگر] اسمش را تونستی بیاوری، حاضر میشود. امام حاضر شده است که اسمش را میتوانی بیاوری. به عنایت اوست که اسمش را میآوری.
این میشود کمال. و راه متصل شدن به آن مبدأ کمال چیست؟ تولی. راه جدا شدن از این مبدأ شر (تبری) هم به فحشکش کردن نیست. البته باید لعنش کرد؛ فرار کردن است، برای دور شدن است، برای دور شدن. لعن میکنی که دور بشوی. خب، حالا من تلفظ بکنم کلمه لعن را، گوشیم هم دستم است، دارم مثلاً ناموس یکی دیگر را دید میزنم. هی بگویم «لعن بر شمر، لعن بر حرمله.» این کار [من] خود حرمله است! الان اینجا بگو اسمش را نیاور، خودش را بیاور. [مثل اینکه] پالون خر رفته بود. ظاهراً در زمان رضا شاه بوده، توی یک پاسگاهی در راه [میخواست] شب بخوابد، خیلی سرد است، هیچچیز پیدا نمیشود در این خرابشده. [گفت:] «پالون خر داریم؟» [گفتند:] «پالون خر که زشت است دیگر.» حالا اینجا هم، هر کاری که [آدم] میکند شمر و حرمله است: نزولخوری است، دروغ است، غیبت است؛ فقط اسمش را نمیآورد! این داستان تبری از اینها به چیست؟
شمر قیافهاش زشت بوده؟ یزید قیافهاش زشت بوده؟ حالا در فیلمها معمولاً اینها را زشت نشان میدهند. بعضیهایشان آنقدر خوشگل بودند! بعضی از اولیای الهی هم حتی، که خودشان هم خیلی آنچنانی هم نبودند... [مثل] مؤمن آل فرعون را گفتم، دستهایش معلول بوده. [در حالی که] از قیافههای درجه یک خوشگل بودند، دشمنان. [و] همه قیافههایشان عجقوجق [نبود]. شمر شاعر بوده. [من] آن را در جلسات گفتم و برای دوستان خواندم. شمر شاعر بوده، یزید شاعر درجه یک بوده. حافظ دفتر غزلیاتش را با شعر یزید شروع میکند: «عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها». مصرع اولش مال یزید است! شعر قحطی بود؟ [آیا] میخواستی یک دفتر شعری بگویی؟ حافظ البته جزو اولیای الهی است. [چرا] با [این شعر] شروع کردی؟ شاید یک غرضی داشته [که میگوید:] «میخواهم از یزید با اینها [یاران یزید] پیمانه را بچرخانم.» [یعنی] پیمانه اصلی [را] بچرخانم. شاید غرض حافظ این بود. ولی خلاصه یزید در شعر درجه یک بوده است.
خب، شعر گفتن یک طبع لطیفی میخواهد، ذوق هنری میخواهد. آدم [میگوید:] شمر شاعر بوده، شاعر درجه یک بوده! به مناسبتهای مختلف اینها شعر میگفتند؛ شعرهای دقیق. یک قیافههای آنچنانی و اوضاع عجقوجق [نداشتند]؛ نه. شمر، شمرِ [آن زمان] استکبار درونش را [نشان] کرده بود. شمر متکبر است، تکبر [عامل اوست]. امیرالمؤمنین [اما] عبودیت است، تواضع است. اسمش علی بود، علی بن ابیطالب. [با] دستهای آنچنانی... حضرت عباس: چشمان خوشگل [نبود]؛ نه، آن ادب، آن وفا، آن تسلیم، آن تواضع [بود]. آن [خصال] است که امام با اینها شده منبع کمال و واجد کمال. حالا من چون امیرالمؤمنین را دارم، میخواهم [مثل] عمر سعد فقط با نام علی به بهشت بروم؟ علی با نام خودش نرفته بهشت. نمیشود که! تبری واقعی که به لفظ و کلمه نیست. لفظ چون مقدمه است، لفظ راه رسیدن به معناست. بدون لفظ به معنا نمیشود. [آیا فقط] لعن لفظی [باید] کرد؟ بله، میزنیم روی در و دیوار، لعن میکنیم، خیلی هم عالی. چه چیزی اینها را کرده منبع نقص؟ تکبرشان در برابر اولیای خدا.
خب، یک روزی خلیفه دوم و خلیفه اول و خلیفه سوم، معاویه و یزید اینها بودند. چه چیزی اینها را کرده منبع نقص؟ تکبر. امروز در عالم آنکس که منبع تکبر است کیست؟ آمریکا، اسرائیل، ترامپ [و دیگران]. [اگر] من به فلان خلیفه و فلان خلیفه [ناسزا] بگویم، [اما] هیچ موضعی نسبت به آمریکا و اسرائیل نداشته باشم، هیچ نفرتی از اینها نداشته باشم، هیچ تقابلی با اینها نداشته باشم و زیر سایه ترامپ، زیر سایه ملکه انگلیس [باشم]... [اگر] لعن مثلاً فلان زن زشتکار تاریخ [را بگویم]، درست شد؟ چه فرقی کرد؟ آنی که این زن را کرده مبدأ شرارت، آن خلقیاتش است. خب، [اگر آن خلقیات را] داشته باشم، فقط به واسطه اینکه به این فحش میدهم، بروم به بهشت؟ چه فرقی کرد؟ این فحش دادن [که] اصلاً کلاً خوب نیست. این تبری، این لعن، به خاطر این است که من بدم میآید، فاصله بگیرم. «مفارقة الأخلاق الأعداء» [این است که] از اخلاق دشمن شما فاصله بگیرم. من که هی اسم اینها را با بد و بیراه بیاورم، [ولی] اخلاق اینها توی کاسبی، توی سیاستمداری، در حکمرانی، در اقتصاد، در خانهام، در ارتباطم با همسرم [باشد]؟ شما نحوه [زنداری] امیرالمؤمنین را -که چند سال پیش در فاطمیه مفصل [گفتم]- مقایسه کنید با نحوه زنداری فلان خلیفه. کارش شلاق زدن به زن بوده! نوع صدا زدن بچهاش، نوع صدا زدن دخترش، نوع تعاملش با همسرش [را مقایسه کنید].
خب، من الان در خانه که قرار گرفتم، خلقیات من تغییر میکند که آیا با علیام یا با عمر؟ نه اینکه فقط اسم بچههایم را علی بگذارم و در و دیوار خانهام را پر کنم از لعن به فلانی. تمام شد؟ اخلاق من پر از [اخلاق] فلانی است؟ بالا پایین من را که بزند، از تویش علی درنمیآید. علی یعنی حسن خلق، علی یعنی تواضع، علی یعنی سخاوت، ادب، محبت، مهماننوازی، یتیمنوازی. این خلقیاتی است که معلوم میکند من با علی باشم. [ولی اگر] دونه به دونه اینها را نداشته باشم... «یرجع کلٌ إلی أصله». هر کسی آخر به اصل خودش برمیگردد. روز قیامت زلزلهها که میشود، هر کسی آن چیزی که در ضمیر دارد آشکار میکند و «حصل ما فی الصدور»؛ هر چه در سینه [دارد]، باز [میشود و] حاصل میشود. آنی که واقعیت آدم است میآید بیرون. اسم و رسم و کلمه و عبارت و لفظ و همه اینها فراموش میشود. ملکات ما میماند، واقعیت ما میماند. آنی که مَلَکهاش بدخلقی، بخل، تنگنظری، حسادت، تکبر است، وقتی ملکوت آدم میزند بیرون، به کی وصل میشود؟ به کی متصل میشود؟ این استکبار و تکبر وقتی خودش را نشان میدهد، من میروم [خودم را] میچسبانم به امیرالمؤمنین و امام حسین؟ یا نه، خودم کشیده میشوم به سمت آن مبدأ ظلمت، مبدأ شرارت؟ سنخیتها مهم است. ولایت و تبری به سنخیت است. الفاظ هم خاصیتش به این است؛ این لعن کلامی و لفظی و اینها خاصیتش این است که برای ما سنخیت ایجاد کند. نفرت [بیاورد]. نفرت که آورد، [پس] تابع خلقیات [شویم]. [مثلاً] رسیدم بگویم: «این خلق علی نیست، این خلق فلانی است. علی اینجور رفتار نمیکند. این کار از جنس اهل [بیت] نیست.»
مثلاً انتخابات میخواهد بشود، میخواهم رأی بیاورم. از جنس کدامشان [رفتار میکنم]؟ آیا مثل علی رفتار میکنم یا به جنس دشمنان علی؟ در تبلیغاتم، در وعده دادنم، در برخوردم با جبهه رقیبم، ولو عمامه سرم باشد، [اینها ملاک است]، به اینها که نیست. باطن قضیه مهم است. در رفتارم معلوم میشود، جنس من آنجا معلوم میشود. سنخیت ما مهم است.
یک روایت برایتان بخوانم و همه چیزهایی که میخواستم بگویم را با این روایت [جمعبندی کنم]. [امام صادق در] کافی، جلد ۸ فرمود: «نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل بر»؛ ما ریشه همه خوبیها هستیم و همه خوبیهای عالم از ما ریشه گرفته، فرع ماست، دامنه و امتداد ماست. التوحید (توحید)، توحید اگر در عالم است، از امام است، توحید از امام است. خدا از امام نیست ها! اشتباه نکنید ها! توحید خداپرستی، هر خوبی در عالم [مانند] التوحید و الصلاة (نماز) و صیام (روزه) و کظم الغیظ (کنترل خشم). [اگر کسی] اینها را داشته باشد، به حسب ظاهر شیعه نباشد، مؤمن نباشد؛ ولی روزی که «حصل ما فی الصدور» شود، حقیقت آدم عیان میشود و میزند بیرون، متصلش میکند به پیغمبر، به امیرالمؤمنین. روز قیامت به حسن خلقشان [متوسل میشود و] موجب شفاعت پیغمبر را فراهم میکند. پیامبر میفرماید: «این چون حسن خلقش شبیه من است، سنخیت [داریم].» البته از آنور هم یک دانه هم باشد [مهم است]. شیطان، یک تکبر [داشت]. یک دانه [عمل] هم باشد، کی کجا چهشکلی جلوه بکند... یک دانه خوبی، همان یک دانه [او را] میبرد، میچسبانش به [محصول نیکی]. یک دانه بدی، همان یک دانه او را میبرد [و] میکند شیطان ابلیس. یک دانه داستان [از شیطان].
«و العفو عن المسیء». همه خوبیها از ماست. یکیش این است که از آدمی که بد کرده، میگذریم. و «رحمة الفقیر»؛ به آدم نادار رحم میکنی. و «تعهد الجار»؛ با همسایه خوب برخورد میکنیم. و «الاقرار بالفضل لأهل الفضل». چه تعابیر قشنگ! در روایت [آمده است که] آدمی که فضیلتی دارد، اقرار میکنیم فضیلتش را. حسادت بهش نمیکنیم، تکبر نداریم. ما و خوبیهایمان. و «عدونا اصل کل شر و من فروعهم کل قبیحة و فاحشة». دشمنان ما هم ریشه همه بدیها هستند و همه زشتیها و گناهها در عالم ریشهاش اینانند، از اینها در میآید؛ چون مبدأ [شر] و مَلَکهاش در وجود اینهاست. الکذب (دروغ). آدمی که دروغ میگوید، با این دروغش به علی متصل میشود یا معاویه؟ دروغ مرا به کدامشان متصل میکند؟ دروغ از کدامشان است؟ این رشته وصل شدن به کدامشان میشود؟ خیلی مهم است. و البخل (بخل) و النمیمة (سخنچینی). حرف این را پیش او میگوید. و القطیعه (قطع رحم) و اکل الربا (نزولخوری) و اکل مال الیتیم بغیر حقه (مال یتیم خوردن) و تعدی الحدود التی أمر الله (از آن دستورهای خدا تعدی کردن) و رکوب الفواحش ما ظهر منها و ما بطن. همه گناهها و زنا و سرقت (دزدی) و [گناهان دیگر]. هر کار زشتی که بگویی، از آنهاست.
«فکذب». سبحان الله! سبحان الله! از این جمله امام صادق بگویم و تمام کنم. [میفرماید:] دروغ میگوید کسی که خیال میکند با ماست و «هو متعلق بفروع غیرنا». ولی اینهایی که از دشمنان ماست، به اینها وصل است. اهل دروغ است، اهل ریا است، اهل حق بالا و پایین کردن است، ظلم کردن است. دروغ میگوید آنی که فکر میکند با ماست. نمیشود. این ظلمت جدایت میکند. این دروغ. چارهاش التماس است، چارهاش اقرار به این ضعف و اشتباهات است. اول بگویم آقا من گرفتاری زیاد دارم، بعد ازشان بخواهم کمکم کنند، بعد هر اشتباهی پناه ببرم، استغفار کنم. آدم از دستش در میرود، ما که معصوم که نیستیم؛ ولی عادی نشود، ول نکنم. [نگویم] «یا علی» میگوییم درست میشود. نه! «یا علی» به آن «یا علیِ» عزم ترک گناه [است]. آنجا [یا علی بگو]. این گناه علی را دور میکند. این گناه جنس معاویه است. اسم معاویه میآید حالت بد میشود. بعد همه آن بدیهای معاویه در وجود من باشد، همه نشانههایش در من باشد، از اینها حالم بد نمیشود؟ معاویه به چه چیزی معاویه است؟ معاویه به دروغش معاویه است، به نیرنگش معاویه است، به حقخوریاش معاویه است. [آیا] آن نیرنگ در من هم باشد؟ این نکته...
خیلی شب جمعه است. برویم کربلا. با توسل [درک میکنیم] که آدم اهل نجات [میشود]. کشتی نجات چیست؟ آقا، «سفینة النجاة». کشتی نجات دریاهای پر از ظلمتی که آدم ممکن است گرفتار بشود. یک کشتی که دست آدم را میگیرد، نجات میدهد. کشتی نجات! فدای نام قشنگ [امام حسین]! قطره اشک چشم جاری میشود. خدا همه گناهانت را ببخشد. رحمت [است]! ارتباط با امام حسین وقتی باشد، این توسل باشد، این عشق باشد، آخرش آدم نجات پیدا میکند. صد بار میخورد زمین، ولی دستش را میگیرند. امام حسین دستش را میگیرد، بلندش میکند، بلندش [میکند].
هر چه که زشتی از جنس دشمنان است، هر چه قشنگی جنس اهل بیت [است]. آدم چهشکلی میشود از گناه بیزار بشود؟ ببینید، همین روضههای امام حسین چقدر اثر دارد در اینکه آدم از گناه بدش بیاید، آدم از این بدیها بدش بیاید. عشق امام حسین وقتی پیدا میکند، یک نوری در وجودش میآید. این یک [راه]. یکی هم بدیهایی که آدم در آنها میبیند، آدم را از بدیها متنفر میکند. حقخوریها را ببینید، حقکشیها را ببینید، جاهطلبیها را ببینید. جاهطلبی عمر سعد را ببینید، حب ریاست را ببینید، دنبال مال و منال دنیا بودن را ببینید. پس میزند، از چشم آدم میافتد. [مثلاً کسی] برای ریاستی دارد رقابت میکند، حق و ناحق میکند. یکهو میبینی که عجب! ببین، آنی که برای ریاست حق و ناحق میکرد کی بود؟ عمر سعد بود. آدم حالش به هم میخورد از ریاست و دنیا. کربلا خیلی از اینها دارد، خیلی دارد.
آن صحنهای که این نامردها ریختند [و به] خیمههای امام حسین (علیه السلام) [حمله کردند]، چقدر بدی و زشتی نشان دادند! مال یتیم خوردن! آدم حالش از مال یتیم خوردن به هم میخورد. دست انداختن و خلخال از پای این زن و بچه کشیدن! دست انداختن [و] چادر از [سرشان کشیدن]! ببین چقدر از گناه بدت میآید! ببین این نور امام حسین ما را نجات میدهد، این محبت امام حسین ما را نجات [میدهد].
بگذار من یک روضه دیگر هم بخوانم. اذیت میشوید، ببخشید؛ ولی خب، این جلسهمان مصداق خوبی پیدا میکند. اگر کسی خدای نکرده اهل گناه است -من که خودم رأس همه گرفتاری و گناه و آلودگی هستم- ولی هر گناه را آدم میخواهد مداوا کند، واقعاً میشود با امام حسین مداواش کرد. اگر کسی خدای نکرده چشمش آلودگی دارد، در ارتباطش با نامحرم آلودگی دامنش [را گرفته است]، همین یک روضه میتواند کار ما را بسازد. ببین چقدر بدت میآید از این گناه وقتی این زن و بچه را وارد شام کردند. یک [مردم] جمع شدند، هی به این زن و بچه نگاه کردند. لا اله الا الله! امام سجاد فرمود به آن ساربان: «یک پولی بده، تنها [باشند]، یکجوری بشود [که] نگاه دیگران [نباشد].» خیلی کوچک شدیم.
در حال بارگذاری نظرات...