در این جلسه به سوال «چگونه رضایت امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) را بفهمیم؟» پاسخ داده میشود؛ راه روشن: عرضهکردن خود به قرآن و سنجش سبک زندگی با معیار وحی.
روایتهای الهامبخش از علامه حسنزاده آملی، شهید سید حسن نصرالله و میرزا جواد آقای مَلکی تبریزی، با حکایتهای ناب از رؤیا، سلوک و وفاداری به ولایت روایت میشود.
اوج جلسه بازخوانی وصیتنامه تکاندهنده شهید رضا نادری و معرفی گلزار شهدا بهعنوان «قدمگاه» حضرت حجت (عجلالله تعالی فرجه الشریف) است؛ دعوتی برای «کمی درنگ» و ادامهدادن راه
برای سنجش رضایت امام زمان، خود را به ترازوی قرآن عرضه کنید. [01:35]
ظهور امام زمان در گرو ظهور قرآن در زندگی شماست. [05:55]
دو سرباز امام زمان، دو مدل مجاهدت: علامه حسنزاده در علم، سید حسن نصرالله در میدان. [08:45]
علامه حسنزاده آملی: باید برای این رهبر «قنبر» بود. [11:00]
رؤیای صادقه و جایگاه میرزا جواد ملکی تبریزی، در صف نماز کنار امام زمان بود. [18:15]
وصیتنامه شهید رضا نادری: من اسیری در بند شیطانم و «سگ نفس» دائماً بر من حمله میبرد. [26:45]
نسخه عملی آیتالله بهجت برای رسیدن به امام زمان: ترک گناه. [28:45]
تمنای عاشقانه شهید در لحظه شهادت: فرصتی ده تا با بدنی خونین و قطعهقطعه، سر به سجده گذارم. [34:20]
نهیب تکاندهنده شهید بر مزارش: با یک فاتحه و گریه، مسئولیت خون ما را از یاد خواهی برد؟ [37:25]
گلزار شهدا، قدمگاه امام زمان است؛ او در تشییع پیکر یارانش حاضر میشود. [41:00]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رَبِّ اِشْرَحْ لِي صَدْرِي، و يَسِّر لِي اَمْري، و احْلُلْ عُقدَةً مِن لِساني يفقهو قولي.
سؤالی که گاهی برای ما مطرح است و بعضی شاید ذهنشان درگیر این سؤال باشد، این است که "چگونه میتوانیم باخبر شویم از اینکه امام زمان ارواحنا فداه از ما راضی هستند یا نه؟"، "در نگاه امام زمان، اوضاع و احوال ما چگونه است؟" گاهی ممکن است این حالت برای آدم شدیدتر شود و واقعاً دغدغه این را پیدا کند که خدمت امام زمان مشرف شود و از حضرت سؤال کند که جایگاهش پیش امام زمان چطور است. آیا میشود فهمید جایگاه و موقعیت ما پیش امام زمان چگونه است؟ از راهی غیر از این تشرف این شکلی که خوب برای هر کسی میسر نیست و شرایطش فراهم نیست؟
پاسخش این است که "بله". چگونه؟ راهش این است، آنطوری که بزرگان فرمودند، امام زمان حقیقتی هستند که بدیلی دارند، چیزی از جنس خودشان دارند، یک کپی برابر اصل دارند که اگر دست ما از دامانشان کوتاه است و بهحسب ظاهر محرومیم از ملاقات و حضورشان، آن جایگزین در دسترس ما هست. جایگزین چیست؟ قرآن، کتاب الله. پیامبر اکرم (ص) فرمودند "من دو چیز را به یادگار میگذارم، اِنّی تارِكٌ فِیكُم الثِقلَین، دو چیز به یادگار میگذارم که آنها از همدیگر لَم یَفْتَرِقا، از هم جدا نمیشوند." معلوم میشود که یک حقیقتاند، یکیاند، از هم جدا نیستند. هرجایی که قرآن هست، امام زمان هم همانجاست. هر چیزی که قرآن میگوید، امام زمان هم همان را میگوید. هرچه قرآن میخواهد، امام زمان هم همان را میخواهد.
اگر کسی میخواهد خودش را به امام زمان عرضه بکند و دستش کوتاه است از اینکه حضرت را ملاقات کند، از قرآن که دستش کوتاه نیست. خودش را به قرآن عرضه بکند، بدهد در پیشگاه قرآن و بگوید "آقا، من اوضاع و احوالم اینطور است." از قرآن سؤال کند.
به تعبیر امیرالمؤمنین (ع)، قرآن را به زبان بگیرید، استنطاق کنید. فرمود "قرآن سر صحبت با هر کسی وانمیکند، صامت است. باید به حرف بگیریش، باید از زیر زبانش بیرون بکشی." قرآن این شکلی است. راهش چیست؟ راهش اُنس با قرآن، تدبر در قرآن، ارتباط با قرآن. ارتباط با قرآن همان ارتباط با امام زمان است.
اگر کسی با قرآن ارتباط داشت، شک نکند. راحت باشد. راحت بگوید دروغ نیست بگوید من با امام زمان ارتباط دارم. البته آن جنس ارتباطی که عدهای ادعا میکنند و دکان و دستگاه و اینها درست میکنند، آن، نه. که حالا حضرت به ما فرمودند فلان کار را بگویید بکنند و آن کار را نکنند و به فلانی بگویید فلانقدر پول بیاید بدهد. معمولاً هم تویش خواستههای نامشروع مادی و دنیایی و اینها هست، از این قبیل ماجراها.
آقای قرائتی (حفظه الله) گفتند که یکی آمد پیش من و گفت: "من دیشب امام رضا (ع) را خواب دیدم، حضرت فرمودند برو به قرائتی بگو" -حالا مثلاً به پول آن موقع یک میلیون تومان- "به قرائتی بگو بهت بده." امام رضا (ع) بگو "اول پولش را بفرستید، بعد آدم بفرستید حواله بدهید به کسی." حالا به اسم ما ارتباط داریم با امام زمان، یک حرفهایی، یک ادعاهایی، نه. ارتباط واقعی این است؛ ارتباطی که تویش هدایت است، راه پیدا میشود، مسیر فهمیده میشود. آدم خودش را عرضه کند به قرآن، ببیند چقدر قرآنی زندگی میکند؟ چقدر قرآنی فکر میکند؟
قرآنی زندگی کردن به کلمات قرآن را تکرار کردن و آیات قرآن را -الفاظش را- خواندن لزوماً نیست. آن مَشی و مرام و خصوصاً سبک زندگی آدم معلوم میکند چقدر قرآنی است. هرچقدر قرآنی باشد، همانقدر امام زمانی است. هرچقدر قرآن در زندگیاش حضور داشته، همانقدر امام زمان در زندگیاش حضور دارد.
و یک تعبیر بهتری که میخواهم به کار ببرم، این جمله است که جمله خیلی دقیقی است و باید رویش فکر کرد: هرچقدر قرآن در زندگیاش ظهور پیدا کند و بهواسطه او قرآن در عالم ظهور پیدا کند، به همان میزان امام زمان در زندگیاش ظهور کرده و بهواسطه او امام زمان در عالم ظهور میکند.
اگر کسی میخواهد مقدمهساز ظهور امام زمان باشد، کمک بکند، زمینهساز باشد که حضرت ظهور بکند، باید چهکار کند؟ باید کاری کند که قرآن ظهور بکند؛ در کلامش، در رفتارش، در مراودهاش با این و آن. یکجوری زندگی بکند که بقیه بگویند "این اگر اینجوری رفتار میکند، به خاطر قرآن است." آنجاهایی که به خودش، به شخص خودش، کسی جرمی، ظلمی، چیزی انجام داده، میگذرد، میبخشد، به رو نمیآورد، انتقام نمیگیرد. این دارد قرآن را ظهور میدهد. همینجا باب ارتباط با امام زمان برایش باز شد. چرا؟ برای اینکه باب ارتباط با قرآن برایش باز شد. با قرآن ارتباط دارد. این قرآن در وجودش ظهور کرد، امام زمان در وجودش ظهور کرده. این قرآن بهواسطه رفتار او در عالم ظهور کرد، این امام زمان بهواسطه رفتارش در عالم ظهور کرده. این بقیه را نسبت به قرآن خوشبین کرد، علاقهمند کرد. این، امام زمان را در دلها جذاب کرده. خیلی نکته مهمی است، خیلی ساده هم هست البته عملش سخت است.
هرچقدر آدم قرآنی زندگی میکند، امام زمانی زندگی کرده. امام زمان چیزی جدا از قرآن نیست. امام زمان حرفی جدا از قرآن ندارد. "قرآن گفته ولش کن، ببینم من بهت چی میگویم." اینها توهمات است. گاهی آدم در بعضیها میبیند به اسم امام زمان و ارتباط با امام زمان حرفهایی میزنند، خلاف قرآن، ضِد. مگر میشود امام زمان چیزی بگوید که ضِد قرآن باشد؟ قرآن میگوید با ظالم مبارزه کن، تن به ظلم نده، تسلیم نشو، ذلیل نشو. بعد امام زمان بیاید بگوید که نه آقا، ولش کن، راه بیا، با ظالم راه بیا؟ میشود؟ نمیشود.
هرکی هرچقدر قرآنیتر باشد، بیشتر متصل به امام زمان است. سالگرد دو تا از دوستان پاک امام زمان که هرکدام هم یکجور سربازی امام زمان را کردند. هر دو تا اسم شریفشان حسن است. امروز، روز سالگرد مرحوم علامه حسن حسنزاده آملی (رضوان الله علیه) و سالگرد شهید سید حسن نصرالله است؛ دو تا سرباز خالص و وفادار و پاکار امام زمان، سرباز جانفدا. هرکی هم یک جا، یک طور برای امام زمان سربازی کرد. پاک زندگی کردند، عاشقانه زندگی کردند، یک عمر زحمت کشیدند، مجاهدت کردند، هرکدام یک جنس.
مرحوم علامه حسنزاده آملی شخصیت بینظیری بود، شخصیت درجه یکی بود و خیلی در مورد ایشان میشود حرف زد؛ از کمالات ایشان، از شخصیت منحصربهفردی که داشت، از زحماتی که این مرد تحمل کرد، چه خدمتها کرد، چه آثار بینظیری نوشت. شخصیت ایشان در دفاع از انقلاب، در دفاع از امام راحل، دفاع از رهبر معظم انقلاب.
فرمودند: ما باید مثل قنبر باشیم (این جمله از علامه حسنزاده آملی است). فرمودند امیرالمؤمنین (ع) شبی آمدند بیرون، دیدند یکی دارد جلوتر حرکت میکند. گفتند: "کی هستی؟" گفت: "آمدهام محافظت کنم از شما." حضرت فرمودند: "از زمین یا از آسمانیها؟" حضرت خواستند بگویند که من خدا را دارم، نیاز به حفاظت کسی ندارم. حالا آن پاسخ حضرت خب جایش بحثش جداست. علامه حسنزاده (ره) میفرمود که قنبر شبانه آمده بود جلو، جلوتر، که اگر آسیب و خطری باشد برای امیرالمؤمنین (ع) به جان بخرد. "نسبت به این رهبر عزیز باید قنبر باشیم." این تعبیر را کی دارد به کار میبرد؟ یکی از شخصیتهای بینظیر تاریخ علم، تاریخ شیعه، که صدها سال بعد، میآیند زندگینامه ایشان را میخوانند، با شخصیت ایشان آشنا میشوند، باورشون نمیشود یک کسی روی کره زمین بوده، بعد از اهل بیت (ع) آنقدر در علوم متنوع صاحبنظر، مجتهد، صاحباثر؛ در فقه، اصول، فلسفه، عرفان، طب، ریاضیات، نجوم، هیئت، فیزیک، در همه اینها مجتهد، صاحبنظر، علوم غریبه، جَفر. یک شخصیت ممتاز درجه یک! بعد ایشان میفرماید: "ما باید قنبر این رهبر عزیز باشیم." خیلی حرف است. فداکاری، عشقی که ایشان داشت به رهبر عزیز انقلاب در آثارش هم موج میزند.
و همینطور شهید سید حسن نصرالله. ایشان هم آن زحمات، خدمات، جانفشانی کردند. سالها زجر دیدند. چند بار خانه ایشان را بمباران کرده بودند. بارها و بارها فرموده بود که من غصه ندارم خانهام را. و ایشان هر چند ساعت باید جابهجا میشد، چند ساعت بیشتر نمیشد یک جا بماند. من شنیده بودم این فرماندههای حزبالله این، مخصوصاً سال آخر، دو ساعت بیشتر یک جا نمیتوانستند بمانند، با اینکه در پناهگاه بودند و زیرزمین بودند. دو ساعت به دو ساعت جابهجا میشدند. شما تصور کنید یک آدمی در ۲۴ ساعت بخواهد ۱۲ بار جابهجا بشود. چه زندگیای، چقدر سخت است.
شهید زاهدی فرموده بود سید حسن نصرالله از اول طوفان الاقصی که یک سال بعدش به شهادت رسید، فرموده بود از اول طوفان الاقصی نور آفتاب را ندیده بود. در زیرزمینهای عمیق چند دهمتری، از اینجا به آنجا جابهجا شده. زحمتها کشیدند، چه مصیبتها تحمل کردند. قبلش فرمود که "من خانهام را چندین بار بمباران کردند ولی اونی که برایش غصه خوردم این بود که یک عمامه از امام خمینی (ره) من هدیه گرفته بودم، این در بمباران رژیم صهیونیستی سوخت. بابت آن خیلی غصه خوردم. بقیه چیزها رفت، ناراحت نبودم. این یادگاری امام خمینی که به من داده بودند، این ناراحت شدم که این یادگاری از دستم رفت."
امام هم از همان اوایل که ایشان را دیده بود که جوان بیستساله بود، به ایشان احترام کرده بود. شخصیتهای خیلی با سنوسالتر از ایشان میآمدند، احترام معمولی میکردند. ایشان که وارد شده بود با اینکه آن موقع اصلاً در حزبالله لبنان کارهای نبود، سید حسن نصرالله، امام جلو پای ایشان بلند شده بود. خیلی احترام کرده بود. امام شخصیت عجیبی بود، متصل به عالم غیب بود، آدمشناس بود، میفهمید که چهکاره است. از همان موقع دیده بود که این آدم چه آینده درخشانی دارد.
مرحوم آیتالله العظمی بهجت هم همینطور. از همان ابتدایی که سید حسن نصرالله را دیده بودند با اینکه کسی را خیلی راه نمیدادند و نمیپذیرفتند، ایشان را پذیرفته بود. هر وقت و بیوقتی ایشان میخواست، میرفت خدمت آیتالله العظمی بهجت و ایشان خیلی علاقه داشت به سید حسن نصرالله.
روح همهشان شاد باشد، سر سفره اهل بیت باشند، انشاءالله. اینها به وظیفه عمل کردند، اینها تکلیفشان را عمل کردند، اینها قرآنی زندگی کردند، امام زمانی شدند. قرآنی زندگی کردند، امام زمان خریدارشان شد.
یکی از شاگردان علامه حسنزاده آملی، از شاگردان درجه یکشان، یک وقتی به این مناسبت گفتوگویی شد. سؤالی پرسیدم مربوط به قضیه در مورد یک کتابی در فضای نجوم و اینها بود که آیا اثر خاصی از آقای حسنزاده در این فضا، کتاب به این شکل هست یا نیست؟ ایشان گفتند که احتمالاً فلان کتاب و فلان اثرشان. بعد، یک پاسخی دادند، خیلی زیبا بود. فرمودند "اگر الان آقای حسنزاده اینجا بودند، جلوی شما ایستاده بودند، میفرمودند یک کتاب است که باید بخوانی. مهمترین کتابی که در زندگیات باید بخوانی، تنها کتابی که واجب است بخوانی، یک کتاب است. آن هم قرآن." در دستنوشتههای علامه حسنزاده هست، ایشان میفرماید که "هرچه گشتم، دیدم هیچ کتابی بهتر از قرآن امام زمان را معرفی نکرد. بهترین معرفینامه امام زمان قرآن است."
مرحوم علامه حسنزاده (ره) داستانی را نقل میکنند، چون مرتبط به شهر شما هم هست، برایتان بخوانم. داستان جالبی است. انشاءالله روح این بزرگان هم شاد باشد. ایشان میفرمایند که "برای ما حکایت کرد جناب حجت الاسلام حاج سید جعفر شاهرودی که از علمای تهران بودند، شاهرودی بودند ولی تهران." دو تا قضیه را که یکیش را حالا بنده نقل میکنم.
ایشان میفرماید که "شبی در شاهرود خواب دیدم که در صحرایی حضرت صاحب الامر (عج) -اللهم صل علی محمد و آل محمد- با جماعتی تشریف دارند." سید جعفر شاهرودی در شاهرود خواب میبینند، یک صحرای بیابانی، امام زمان (ارواحنا فداه) حضور دارند و جماعتی هم با حضرت هستند و گویا به نماز جماعت ایستادهاند، وایسادهاند نماز بخوانند، نماز جماعت بخوانند. "جلو رفتم که جمال زیارت و دستش را بوسه دهم. رفتم که زیارتشان کنم، دستشان را ببوسم. چون نزدیک شدم، شیخ بزرگواری را دیدم که متصل به آن حضرت ایستاده. دیدم یک روحانی، یک عالم چسبیده به امام زمان (عج) ایستادهاند در این صف نماز جماعت و آثار جمال و وقار و بزرگواری از سیمایش پیداست. دیدم چه آدم درجه یکی باید باشد، شخصیت ممتازی باید باشد."
"چون بیدار شدم، در اطراف آن شیخ فکر کردم." بیدار شدم، گفتم کی بود این آدم؟ مثل الان که نبود حالا اینترنت و سرچ و پیام و تماس و نه، خب امکانات هم نبود. ذهنم درگیر شد که این کی بود من دیدم در محضر امام زمان (عج) آنقدر نزدیک به امام زمان (عج). بعضی رؤیاها اینجوری است، آنقدر شفاف است، رؤیا نمیشود گذاشت، خود بیداری است. گفتم این کیست؟ "تا این حد نزدیک و مربوط به مولای ما امام زمان (عج) ربط دارد، نزدیک. از پی یافتن او به مشهد رفتم، نیافتم. گفتم بروم مشهد بگردم بین علمای مشهد شاید پیدا کردم. در تهران آمدم، ندیدم. بین علمای تهران هم آمدم، آن شخص را پیدا نکردم. به قم مشرف شدم." رفتم قم. "او را در حجرهای از حجرات مدرسه فیضیه مشغول به تدریس دیدم." دیدم عجب! در یکی از این حجرههای مدرسه فیضیه همان آقا دارد درس میدهد. "پرسیدم کیست؟" گفتم "ایشان کیست؟ همانکه من دیدم در آن قضیه متصل به امام زمان (عج)." "گفتند: عالم ربانی..." اینها آقای حسنزاده در نقل میکنند، این قضیه به قلم علامه حسنزاده آملی است، از قول آیتالله حجت الاسلام سید جعفر شاهرودی. "گفتند: عالم ربانی آقای حاج میرزا جواد آقای تبریزی است." میرزا جواد آقای مَلکی تبریزی. "گفتند ایشان این است. خدمتش مشرف شدم." رفتم خدمتشان. "تفقد زیادی کردند." خیلی با من خوب گرم گرفتند، ارتباط گرفتند. "فرمودند: کی آمدی؟" گفتم "شما کی آمدی و اینها." "گویا مرا دیده و شناخته، از قضیه آگاهند." این خواب دیده کنار امام زمان (عج) ایشان را میشناسد، با اینکه ایشان خواب دیده، انگار نه انگار که مثلاً این آشنایی یکطرفه است من خواب دیدهام. دیدم نه، کامل انگار من را میشناسد. اصلاً انگار منتظرم بوده. میگوید: "کی آمدی؟ پس ملازمتش را اختیار نمودم و چنان یافتم که او را دیده بودم و میخواستم." من هم دیگر مرتبط شدم، متصل شدم. دیدم همان است، حقاً همان آدمی است که در آن رؤیا آنجور متصل به امام زمان (عج) بوده.
"تا شبی که نزدیک سحر در بین خواب و بیداری دیدم درهای آسمان به روی من گشوده و حجابها مرتفع گشته." خدا انشاءالله نصیب همهمان بکند. سحر، نصف شب، یکهو دیدم که انگار درها باز شده در آسمان، انگار بین من و عرش خدا فاصلهای نیست، حجابی نیست. "تا زیر عرش عظیم الهی را میبینم." دیدم دارم انگار از اینجا زیر عرش را میبینم. "پس مرحوم استاد حاج میرزا جواد آقا را دیدم. کیا بودند اینها؟ چه شخصیتهایی که..." ایستاده و دست قنوت گرفته. آسمان را نگاه کردم، زیر عرش خدا را نگاه کردم، دیدم میرزا جواد آقا آنجا قنوت گرفته. اگر قم رفتید مزار ایشان بروید قبرستان شیخان، کنار مقبره میرزای قمی، سنگین وسط. مشخص آیتالله مَلکی تبریزی.
علامه طباطبایی میفرمود: "بروید محضر جواد آقای مَلکی تبریزی، از ایشان بخواهید بروند خدمت حضرت معصومه (س)." شب جمعه، شب وفات حضرت معصومه سلام الله علیها است. هرکی توانست انشاءالله خودش را برساند به قم، زیارت حضرت معصومه. علامه طباطبایی فرمودند: "بروید خدمت میرزا جواد آقای مَلکی تبریزی، از ایشان بخواهید بروند خدمت حضرت معصومه سلام الله علیها، ایشان از حضرت معصومه بخواهند که حضرت معصومه بشود استاد و معلم و مربی شما." ایشان را واسطه کنید.
یک قضیهای هم خود مرحوم آقای حسنزاده آملی دارند. بگذارید تمام بشود، عرض میکنم. "قنوت گرفته، مشغول تضرع و مناجات است. به او مینگریستم، دیدم دارد مناجات میکند، گریه میکند. نگاهم بهش بود و تعجب از مقام او مینمودم که صدای کوبیدن در خانه را شنیده و متنبه گشتم." یکهو در خانه ما را زدند، منو حواسم پرت شد. "کی آمده؟" از آنجا دیگر غافل شدم. "برخاستم، در خانه رفتم." رفتم جلو در ببینم کیست. "یکی از ملازمین ایشان را دیدم." دیدم یکی از نزدیکان آقا مَلکی گفت: "بیا منزل آقا." به من گفت: "بیا، بدو بریم خانه جواد آقای مَلکی." "گفتم: چه خبر است؟" "گفت: سرت سلامت، خدا صبرت دهد، آقا از دنیا رفت." جواد آقای مَلکی از دنیا رفتند. بعضی فرموده بودند که شبی که ایشان از دنیا رفت، سیصد تا از طلبهها در قم، سیصد نفر خواب دیدند که پیامبر اکرم (ص) زیر تابوتهای مَلکی دارند عزاداری میکنند، به سر و سینه میزنند. آدم به کجا میتواند برسد؟
علامه حسنزاده (ره) میفرمودند: "من رفتم، شنیده بودم." خب عرض کردم مثل الان که نبوده امکانات، تبلیغات و اینها، گمنام بودند. "شنیده بودم که قبر میرزا جواد آقا در قم است و دنبالش بودم که بروم مزار ایشان را زیارت کنم." دهه سی اینها، شاید هم دهه چهل. "گفتند که دم غروب بود و آمدم قبرستان شیخان. یک نگاهی کردم، پیدا نکردم. شنیده بودم قبرستان شیخان (آن موقع مثل الان عکس و اینها هم نبوده). گفتند که از قبرستان آمدم بیرون و یکی جلوی مرا گرفت. فرمود که: چهکار داری؟ گفتم: من قبر میرزا جواد آقا را میخواستم بروم." حالا به این صورت دارم نقل میکنم دقیقترش هست حالا فرصت. "برگرد همین قبرستان شیخان، فلان جای قبرستان، ما مشتریهای خودمان را فراموش نمیکنیم." کی بود؟ چی گفت به ما این روحانی؟ ما میخواهیم برویم زیارت قبر میرزا جواد آقا. ایشان میگوید: "ما مشتریهای خودمان را فراموش نمیکنیم." رفتم قبر را پیدا کردم، زیارت کردم. بعد مدتی عکس میرزا جواد آقا به من رسید. نگاه کردم، دیدم عجب! این همان آدمی است که من در خیابان دیدم، به من فرمود: "برگرد برو قبر ایشان همین جاست."
اینها در اثر چیست؟ در اثر تقوا، بندگی خدا، عمل به وظیفه. شهدایی که اینجا در محضرشان هستیم، ظاهراً پانصد شهید، اینها همه از اولیا الهیاند. همه در آسمانها سلطنت دارند، حکومت دارند، دَم و دستگاه دارند. چرا؟ چون به وظیفه عمل کردند.
یکی از این شهدای نازنین، دوستداشتنی و فوقالعاده که اینجا در جوار قبرشان هستیم، شهید رضا نادری (رضوان الله علیه) است. شخصیت ممتاز. حتماً شماها میشناسید شهید نادری را ولی حالا از باب اینکه بیشتر آشنا بشوند عزیزانی که شاید کمتر آشنا باشند. کمی در مورد شهید صحبت بکنم و انشاءالله از زیارت این شهید هم غافل نشوید.
شهید عجیب! شهید رضا نادری در عملیات مرصاد به شهادت میرسد. یک متنی دارد، متن وصیتنامه این شهید است. متن عجیبی است. یک تیکه از این وصیتنامه روی قبر ایشان حک شده که تقریباً میشود گفت منحصربهفرد. یعنی بنده لااقل سراغ ندارم هیچ شهیدی که این عبارت و این جنس عبارت روی قبرش باشد. یک کتابی هم در مورد این شهید چاپ شده. چون عزیزان گفتند کتاب هم معرفی کنید، زندگینامه شهید چاپ شده: "کمی درنگ کن." همین جملهای که ایشان فرموده روی قبرش هم نوشتند.
متن وصیتنامه شهید را بخوانم. این خودش درس اخلاق است. انشاءالله که خدا به ما توفیق بدهد عمل بکنیم به این جملات و این شهدا هم دعا کنند ما به همینها عمل کنیم، انشاءالله به آنجایی که باید برسیم. اینها هم همینجوری رسیدند به آنجا.
"بسم الله الرحمن الرحیم. پروردگارا! نمیدانم چه شده است، قلب خود را سیاه میبینم. چشم خود را خشک از اشک میخواهم ناله و فغان خود را بلند کنم و دل را آینه معرفت و عشق نسبت به تو نمایم اما در دل جز هوا و هوس و تاریکی چیز دیگری را مشاهده نمیکند." چقدر جملاتش قشنگ است و دقیق. میگوید: "نمیتوانم با تو عشقبازی کنم. چرا؟ چون در دلم هوا و هوس، تمایلات دنیایی، شهوات حیوانی است. خدایا! مرا نجات بده. خدایا! نمیدانم چرا از این مناجات محرومم؟ وقتی نفس خود را به میز محاکمه میکشانم، از آینده و آخرت خود بیمناک میشوم." خوش به حال اینها که محاکمه میکردند خودشان را، محاسبه داشتند با خودشان، حسابوکتاب داشتند. چهکارهایم؟ این همان عرضه به کتاب، به کتاب خداست. عرضه به قرآن. آدم خودش را محاکمه میکند چقدر به اینها عمل کردی؟ آیه به آیهای که میخواند برمیگردد از خودش میپرسد: "اهل این هستی؟ مراعات میکنی؟" این میشود محاکمه.
ایشان میگوید: "من خودم را محاکمه کردم، دیدم اوضاعم خراب است. همه گمان واهی در رابطه با من دارند، همه ذهنیت خوب نسبت به من. تنها این منم که از خودم خبر دارم و میدانم که اسیری هستم در بند شیطان. سگ نفس دائماً بر من حمله میبرد." باریکلا به این شهید. آنقدر حواسش جمع بوده. این نیست که فکر کنیم به آن شهید حمله می کرده، ما که در امانیم. نه! او راجع به نفسش حالیش بوده، امثال من هم غافلیم. تفاوت میکردند به ما حمله نمیکند. حواسش جمع بوده که دارد بهش حمله میشود. منم حواسم بود.
"الهی! میخواهم خوب شوم اما حریف خودم نمیشوم. خدایا! در این مکان مقدس جبهه و به این لحظات عزیز، تو را به چهارده معصوم (ع) قسمت میدهم که به من توفیق دهی و از گناه دور گردانی." همهاش توی همین یک کلمه. همه حرفها، همه جملات، همه کتابهای اولیا خدا، اصلاً کل قرآن تو همین یک جمله است.
آیتالله بهجت میفرمود: "ما فکر میکنیم امام زمان از ما چه توقعها دارد؟ ترک گناه." جمله حکیمانه و عجیب. دنبال توصیهها و راهکارهای عجیب و غریب میگردیم. انگار یک چیزی تو جیب اینها بوده که به ما لو ندادهاند. دنبال آن میگردی برویم یک جایی ۵ متر زیرزمین، یک چالهای بکنیم، تو دستمان چی چی باشد؟ تو دستمان نمیدانم خوشه چی چی باشد؟ تو دستمان هم خاک کجا باشد؟ بعد رو به کجا وایسیم؟ ۶۴ بار فلان ذکر را بگوییم. یکهو میبینیم که هنوز در و دیوار کنار. همینی که اینجا من عصبانی میشوم، همینی که ناسزا به دهانم میآید، مهار میکنم. ارتباط با امام زمان. امشب رضایت امام زمان. توی ارتباطم با همسرم، توی ارتباطم با بچهام، توی ارتباطم با پدر و مادرم. حسادتم گل میکند، میخواهم یک غیبتی بکنم، مهارش میکنم.
میفرماید: "یک غیبت که مؤمن نمیکند، یا یک لقمه حرامی که پس میزند، از ۲۰۰۰ رکعت نماز مستحبی بالاتر است." ۲۰۰۰ رکعت چند شب نماز شب میشود؟ همین یک دانه غیبتی که نمیگوید. میفرماید که "از گناه دور گردانی و عبادت خالصانه و گریه و زاری به درگاهت در دل شب عنایت فرمایی و مرا از زمره مخلصان درگاهت قرار دهی. پس ای معبود من! اکنون با حالتی زار از گذشته..." اینجا عزیزان جمع شدند مراسم استغاثه بگیرند. دیگر استغاثه برای ظهور امام زمان (عج). آن اصل استغاثه، توبه است. استغاثه از احوالات خودمان، از اشتباهات خودمان. خدا توفیقش را به همهمان بدهد.
"رو به سویت کردم. خدایا! لطف و مرحمت تو نهایت ندارد، مانند دریایی است که اگر بخواهی میتوانی با یک موج کل گناه و عصیان خلایق را پاک کنی." یک موج از رحمت تو بیاید کل گناه نه من، همه خلایق پاک میشود. "الهی تو غنی هستی از مجازات ما و ما ضعیف در برابر عذابت، پس درگذر از گناه ما. با شروع انقلاب در دل خود نوری را مشاهده کردم که نغمه آستان ربوبیت تو را سر داده بود." انقلاب که شروع شد، در دلم میدیدم انگار یک نجوایی دارد من را دعوت میکند به سمت خدا. "رَبَّنا اِنَّنا سَمِعْنا مُنادیًا یُنادی لِلْایمانِ اَنْ آمِنوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّا." یک نجوایی انگار در دل ما، در فطرت ما پیچید، ما را دعوت کرد. این آن عظمت حضرت امام (رضوان الله علیه) است که خدا با او یک نسیمی از معنویت را به کل عالم، این را منتشر کرد. یک سری هم دلهای پاک مثل این شهدا را هوا گرفت و رفتند، رفتند تا کجاها نرسیدند.
امام به علما در مجلس خبرگان میفرمود: "۷۰ سال عبادت کردید، خدا قبول کند، ولی یک بار هم این وصیتنامه شهدا را بخوانید." مدت کم، کجاها رسیدند؟ جاهایی رسیدند که بعضیها بعد ۷۰ سال نرسیده بودند. پرواز کردند. "شهدا! این تحول روزها و شبها بر من بیشتر آشکار شد. مرا به سوی تو..." چه احوالاتی داشته این شهید. غافل نشویم از زیارتشان. رفاقت کنیم با آنها. فکر نکنیم اینها زیر خاک رفتند، نیستند. نه، اینها زندهترند. دست و بالشان بازتر است.
"در اندرون من حالات روحانی ریشه دوانده بود تا اینکه به من توفیق دادی که پای به مکانی بگذارم که همهاش نور و صفا و همهاش عشق بود." کجا را میگوید؟ "جبهه و آن خاک گلگون جبهه نام داشت." "کمکم در این بازار عشق و عاشقی واژه شهادت را درک کردم." بازار عشق و عاشقی. همه جنس آوردند بفروشند، مثل چهارشنبهبازار. دیدی هرکی هرچی دارد میآورد. اینجا چهارشنبهبازار عشق خداست. جبهه چهارشنبهبازار عشق خداست. چی آوردند بفروشند؟ جانشان را. به کی بفروشند؟ به خدا. رقابتی، دعوای این میگوید بیا اینور بازار، آن میگوید بیا آنور بازار. این میگوید اول من. این رقابت شهدا با همدیگر این بوده، سر دلار، ماشین، ایران خودرو...
"من دیگر از ژرفای زندگی پست دنیا و وابستگیهایش بیرون آمده بودم، دیگر از دنیا کنده شده بودم. آنجا که آمدم، آن حال و احوالی که دیدم، رابطه من با تو نزدیک و نزدیکتر میشد، هی احساس نزدیکی بیشتر میکردم با خدا تا اینکه مرا سخت عاشق خود کردی." به به! خوشبهحال. "بارها، عجب جمله، عجب جمله! بارها درد عاشقی پوست و گوشت و استخوانم را در هم میفشارد." شهید رضا نادری میگوید: "من سرمست از این شور، بارها به دیار جبهه پا نهادم اما نمیدانم که پایان این ظلمات و تاریکی کی خواهد بود." دیگر فقط منتظر است که دری باز شود، پرواز. رفاقت کنیم با اینها. از این کارها برای ما هم میکنند.
"نمیدانم چه زمان خورشید تابان شهادت تیرگی شب را کنار میزند و سپیده آن آسمان تار دل من را روشن بسازد. چه شیرین است آن زمان، آن زمانی که وعده دیدار حاصل شود و من با چهره بشاش و بدنی خونین و قطعه قطعه شده به دیدارت بیایم." چه عشقی بوده شب خالی بوده. "الهی! در آن لحظه دوست دارم که فرصتی به من دهی. الهی! تو رحیمی، تو بخشندهای، تنها تو مولا و سرپرست منی. دوست دارم در آن لحظه فرصتی یابم تا رو به قبله کنم، سر به سجده گذارم و در حالت طاعت و بندگی تو را برای چند بار دیگر بخوانم." دوست دارم لحظه شهادتم همانجور که دارم در خون خودم میغَلطم، سجده کنم.
بعد دیگر جمله آخر: "سخنی با شما برادران و دوستان دارم. برادران عزیز! انتظاری که از شماست از سایرین نیست، یعنی شما جمعیت مؤمن، شماهایی که قدر شهدا را میدانید، علاقه دارید به شهدا، انتظاری که شهدا و امام از شما دارند جدای از عام مردم است، چراکه شما همگی..." حالا شاید هم خطاب به رزمندگان و نام باشد. "چراکه شما همگی در جبهه بودهاید و مظلومیت اسلام و جنگ را در بعضی از مواقع مشاهده نمودهاید. دیدهاید که چگونه در بعضی از عملیاتها به خاطر کمبود نیرو چه بر سر ما آمده، چطور حاصل دسترنج خون شهدا و رزمندگان در آخر کار به علت نبودن نیروی پشتیبانی بیثمر گشته و چقدر شهید و مجروح و مفقودالاثر به خاطر همین مسئله در خاک لاله جبهه بهجای مانده."
عزیزان من! این بخش آخر است که یک تیکهاش هم روی قبر این شهید، تن آدم میلرزد، یعنی اصلاً گردن آدم خشک میشود وقتی این جمله را میخواند. ترس وجود آدم را خیلی نهیب عجیبی این شهید میزند. "عزیزان من! مشکل برای این است که ما نباید زندگیمان را با جنگ تطبیق دهیم، یعنی فکر کنیم که هر وقت بیکار هستیم باید به جبهه برویم. این طرز تفکر برای کسی که امام دارد و میخواهد بر اساس تکلیف زندگی کند اشتباه است، چراکه مقلد امام از خود قدرت تصرفی در رابطه با امور زندگی ندارد. پس انسان باید ببیند که جبهه چه وقت بهش نیاز دارد، یعنی جنگ را با زندگیش تطبیق دهد. یعنی اگه درس بود، اگر مسئله ازدواج بود، اگر هزار کار مهم دنیوی دیگر بود، وقتی که به ما گفتند جبهه به آیا مسئله اسلام مهمتره یا درس و دیپلم؟ به خدا قسم که در روز قیامت حساب امثال ما بسیار سخت خواهد بود."
"در پایان بر روی قبرم این مطلب نوشته شود: ای برادر! مال کسی که داره از قبر ایشون فاتحه میخونه، داره رد میشه. ای برادر! به کجا میروی؟ کمی درنگ کن. آیا با کمی گریه و یک فاتحه خواندن بر مزار من و امثال من مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشتهایم از یاد خواهی برد؟" عجب حرفی دارد میزند. "فاتحه خواندی رفتی؟ من دیگر قیامت با تو کار ندارم، یقهات را میگیرم. من جان دادم، تو چهکار کردی؟ ما نظاره میکنیم که تو با این مسئولیت سنگین چهخواهی کرد." و اما مسئولیت، ادامه دادن راه ماست. از جانشان گذشتند، از خوشیهایشان گذشتند که این پرچم بالا بماند، حرف خدا زمین نماند. مخصوصاً مسئولین. مخصوصاً مسئولین.
"پیکر مرا در گلزار شهدای شاهرود در کنار دوستم علی کلباسی دفن کنید." که ایشان هم کنار این شهید هستند. "اگر جنازهام برنگشت، مزار هر یک از شهدا مزار من است." عجب جمله! چه معرفتی داشته این. "در نهایت از تمامی دوستانم حلالیت میطلبم و امیدوارم که هر بدی از طرف من به شما رسیده است را به بزرگی خود ببخشید." والسلام. رضا نادری.
انشاءالله روح همه این شهدا شاد باشد، سر سفره اهل بیت باشند. اینها واسطه باشند بین ما و امام زمان (عج). اینها سفارش ما را بکنند به امام زمان (عج). شما باورتان میشود امام زمان (عج) به این گلزار شهدا پا نگذارند؟ باورتان میشود امام زمان (عج) گلزار شهدا نیامده باشند؟ پانصد تا مؤمن شهید عاشق که یکیش رضا نادری است. امام زمان (عج) کنار قبر این آدم نیامده باشد؟ باورتان میشود؟ میشود همچین چیزی؟
پس شک نکنیم. با اطمینان خاطر بگوییم اینجا قدمگاه امام زمان (عج) است. نگاه آدم به این خاک عوض میشود. یک قبرستان نیست. اینجا گلزار شهدا نیست. اینجا قدمگاه امام زمان (عج) است. اینجا جایی است که پای حجت بن الحسن (عج) به این خاک رسیده، نفس او در این فضا منتشر است، عطر تنش این محیط را پر کرده. چرا؟ پانصد دوست امام زمان (عج) اینجا دفن شدهاند. بلکه میشود گفت با هر یک دانه اینها، امام زمان (عج) اینجا حاضر شده موقع دفنش. این جملهای است که امام کاظم (ع) در تشییع جنازه بیبی شطیطه فرمودند: "هر مؤمنی که از دنیا برود، یا خودم یا فرزندان من که بعد از من امام خواهیم بود، موظفیم در تشییع جنازه او شرکت کنیم." این جمله از امام کاظم (ع) است.
مؤمن که شهیدند، دست ما را بگیرند و بگذارند در دست امام زمان (عج) و عاقبت ما را هم به عاقبت خودشان قرار بدهند. عاقبت همهمان شهادت باشد، انشاءالله.
خدایا! در فرج امام زمان (عج) تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، ملتمسین دعا، این ساعت غروب جمعه، وقت استجابت دعاست. همهشان را دست پر قرار بده. شر ظالمین را به خودشان برگردان. اسرائیل را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. رزمندگان اسلام را غلبه و فتح و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...