‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، فعالیتِ طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن قیام. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من اطراف آدم.
ماجراهایی پیش میآید فراوان. خیلی تو اینها درس است. خدای متعال با زبان حادثهها به آدم حرف میزند. اگر آدم عمیق نگاه بکند، خیلی مسائل لابلای همین مسائل جزئی و ساده برای آدم روشن میشود. امام کاظم علیهالسلام به هارونالرشید فرمودند که: «ما من شیء رئعت عینک الا و فیه مبارزه.» هرچه که چشمت ببیند، توش یک موعظهای هست. امام کاظم درخواست موعظه کرده بود از بزرگان. میروند آقا یک چیزی بفرمایید. خیلی این جمله، جمله فوقالعادهای است: «هرچی که چشمت میبینه، موعظه است.» خوب است یک همچین کارگاههایی راه بیفتد بین ما. بنشینیم الان همینجا را بنشینیم آنالیز بکنیم. پردازش بکنیم. هرچی که میبینیم در موردش فکر بکنیم. یک چیزی خدا دارد در قالب این به ما میگوید.
یک وقتی رنجبر عزیز دلم، سفری با هم بودیم. پرسیدم که آقا شما چه شکلی اینجوری شدی؟ هر مسئلهای که میبینی... شاگرد مرحوم آیتالله حائری شیرازی بودند. مرد حکیم و بصیر. خیلی من اوایل خیلی فکر میکردم، الان دیگر دست خودم نیست. فکرم نکنم مطلب میآید. اینکه نگاه میکنم یک چیزی را، یک چیز خاصی به ذهنم میرسد از این مطلب.
تو سفرها خیلی وقتها اینجوری است. آدم خیلی چیزها برایش روشن میشود. سفر با ماشین، با هواپیما، با قطار. آدمهایی که اطراف آدماند. اصلاً سفر برای همین است. سفر برای این است که آدم چیزهای فراوانی ببیند، فراوانی یاد بگیرد. مسائل گوناگونی که بر آدم رخ میدهد. حالا من خودم از چند تا سفر هوایی میخواهم برای شما مثال بزنم؛ خاطراتی که بوده و هر کدام هم توش نکتهای است و جالب هم هست.
یک وقتی دانشگاه در سیستان و بلوچستان دعوت بودیم و ما به این دوستان گفته بودیم که بلیط هواپیما را خلاصه خیلی تهران، فرودگاه مهرآباد، شب بتوانیم راه بیفتیم. خودمان هم باید رانندگی کنیم و اینها. برسیم ده دقیقه به شش. زمستان که مثلاً بیست دقیقه مثلاً اذان صبح. بلیط هواپیما گرفته بودند. ما بودیم و یکی از دوستان. پرواز، بلیط گرفته بود. شب را گفت خوب بخواب، پاشی نصف شب راه بیفتیم. تهران خوابیدیم و پا شدیم. نماز صبح هم گفتیم فرودگاه. یکضرب رفتیم فرودگاه مهرآباد و ساعت مثلاً بیست دقیقه به شش، ده دقیقهای مانده بود تا پرواز. آمدند کانتر را بستند. گفتم هواپیما که هنوز ننشسته! کانتر را بستهاند. آقا سی ثانیه اصلاً هنوز وقت نگذشته. هنوز که اصلاً تایمش نشده! نه، از بیست دقیقه قبلش باید سوار... نکردند. هواپیما پرید و هیچی.
خلاصه ما رفتیم، حکم سخنرانی داشتیم، بعد سخنرانی تو دانشگاه از قبل هماهنگ شده. جمعیت زیادی از جاهای مختلف را با اتوبوس بیاورند. گفتند: «باید بگردی، از زیر سنگ هم شدی بلیط پیدا کنی، خودت را برسونی. شوخیبردار نیست، مهم است.» هیچی. رفتیم برای زاهدان نبود. برای زابل نبود. یزد نبود. چابهار. مشهد. پرواز مشهد. دوباره فرودگاه مشهد دنبال بگردیم برای زابل و زاهدان و اینها. مهرآباد خلاصه به هیچی نرسیدیم و پول خسارت بلیط گذشت.
بعدش یک سفر از نجف، پرواز مشهد، خلاصه خیلی تأخیر کردند. سه بعدازظهر. پرواز میگه هفت شب. تقریباً پرواز سه چهار ساعت تأخیر. جماعت هم خسته و کوفته. از شب قبل، صبح زود آمده بودند. یک پیرمرد عزیز مشهدی که از خانمهای حرم بود، به من گفتش که: «حاجآقا، اینجوری که نمیشه. شما باید پاشی اینجا حرف مردم را بزنی. خلاصه از ما دفاع کنی.» گفتم: «آره، اتفاقاً من دلم خانه. من تازه یک پرواز داشتم 110 دقیقه. اینها نذاشتن من پرواز کنم. چون اینها خیلی آنتایم بودن.» من هم میخواهم آنتایم.
هواپیما پیاده نشد. نشستیم و بنده خدا آمد. مسئول هواپیمایی آمد توی هواپیما. آقا تو را به قرآن، شماره... جون مادرتون! عزیزانتون! این باید بره الان اهواز. پنج دقیقه تأخیر کرده بودیم. ما را راه نمیداد. زورت بیشتر است تأخیر بکنی؟ دیگه کسی نباید چیزی بگه؟ جریمهاش را پرداخت کن. هر وقت پرداخت کردی پیاده میشود. کاغذ و مهر و موم و اینها برداشت، آورد. یک امضای کتبی با مهر داد به ما و دنبالش را رفتیم. این مرکز تعاونی مشهد، خسارت کل هواپیما را گرفتیم و خسارت حمل را ریختند، جز من همه را. خلاصه آنجا من معنای پنج دقیقه، ده دقیقه اینها را خوب فهمیدم. اینجا هم معنای پیگیری را خوب فهمیدم. یعنی تو این سفرها آدم خیلی چیزها برایش جا میافتد.
یک وقت دیگر هم یک سفری بود. اون دو تا را گفتم برای این یکی. تو هواپیما یک چیزی اصلاً عجیب! یعنی هیچوقت به ذهنم نمیآمد این مسئله را من تو هواپیما این شکلی بفهمم. با خودم اونجور فکر کردم که اصلاً خدا من را سوار این هواپیما کرد برای اینکه همین را به من بفرماید. اگه همین را به من میفهماند، بستم. بالاخره نیوتن نشست. آن سیبه خورد تو سرش که جاذبه را بفهمه. دیگه من صبح تا شب این سیبها داره میخوره تو سر ما. عرب زبانها ساختند که جوان عربی نشسته زیر درخت، سیب میخوره تو سرش و به این فکر میافتد که با این سیبه دوسه سیب درست کنه بکشه. درسته؟ تفاوت نیوتن با بقیه.
هواپیما نشسته بودیم. در هواپیما باز بود. یک پشه یا مگسی آمد تو. اذیت. هواپیما بلند شد. من با خودم گفتم که "عجب! خدا چی داره به ما میفهمونه؟" داره میگه که: الان این هواپیما چند هزار پا میره بالا. این هواپیمایی که سی چهل هزار پا... هَر پایهای چقدره؟ اصلاً پا اصلش چیه؟ فوت چقدره؟ حالا شما بشین حساب بکنید یک هواپیما چند هزار متر بالا میره. بعد حساب بکنیم یک مگس چند ده متر میتواند پرواز بکند. سرچ کرید؟ به پیجم بغلش باز بکن. این یکی را سرچ بکن: «مگس چند متر پرواز میکنه؟» حساب کردید؟ یک پیج دیگه باز بکنید، این را دیگه خودتون بنویسید. تو اینترنت نیست. ایدهپردازی که کرده بود: چگونگی تولید انسان از خاک و از این حرفا.
دیگه مگس که حالا مثلاً فرض بگیریم صد متر میتونه پرواز بکنه، سوار هواپیما که میشه... سوار که البته نمیشه یعنی میآد تو هواپیما. تو هواپیما که میآد، چند ده هزار متر پرواز میکنه. فرض بفرمایید که 2000 متر هم بگیرید. اون صد متری که میرفت بالا، این چند برابر اونه؟ بیست برابرش! یک مگس اومد تو هواپیما، قدرت پروازش بیست برابر شد. من اونجا معنای شفاعت را تازه فهمیدم. یعنی چی؟
اهلبیت -بلاشبیه- هواپیماییاند که ما هر چقدر پر بزنیم، تهش صد متر بتونیم بپریم. ما اینها که میری، میری تا اون افقی که تو آسمونا. خلاصه تا اون چند هزار... یک وقتی مکه میرفتیم، خلبان اعلام کرد که الان -خیلی جالب بود برام- فاصله دما خیلی عجیب بود. پایهای هستیم رو آسمون کویت. دمای هوا منفی 25 درجه. بعد وقتی نشستیم گفت دمای هوا 60 درجه! من موندم این آلیاژها و آلومینیوم منفجر نمیشه از اون دمای منفی 25 درجه میآد تو دمای 60 درجه؟ یک بازی دیگر است. یعنی شما تو این گرما، اینجا داری میسوزی، با یک هواپیمای پشه توی مثلاً جده داشته جزغاله میشده. یکی باید میاومد بادش میزده. فوتش میکردی. الان رفته کویت. خلاصه هم کویت است و داره حال میکنه و هم خنک است، دمای منفی 25 درجه! به خواب شبش نمیدیدی همچین وادی را تجربه بکنه. این میشه شفاعت.
شفاعت اینه: عالمی است معصوم دیگرهای میکنه. اگر دستمان تو دست او باشد، یک دنیای دیگرهای را تجربه میکنیم. یک عالم دیگرهای را تجربه بکنیم. یک فضای دیگر. یک شفاعت هم ما فقط فکر میکنیم که یعنی تو آخرت یک سری گناه کردیم، سوبسید میده امام معصوم برامون. سوپسیت، یارانه پرداخت میکنه. از عبادتهاش میگذاره. اون یکی مثلاً چند گیگ اینترنت الکی مصرف کرده، یک جاهایی مثلاً این هم باشه برامون. چند گیگش که مصرف کرده اینها مثلاً سوبسید میدهند اهلبیت. شفاعت هم خاصیتش تو آخرت است دیگر.
به قول شهید مطهری، یک بحث خوبی دارد تو کتاب حماسه حسینی. میفرماید که: «لقب الفادی مال حضرت مسیح بود. فادی از فدیه میآد. فدا شد.» مسیحا میگن: عیسی برای ما فدا شد که ما بهشتی بشیم. بعضیها، مسیحیهای شیعه، اینها میگن که: امام حسین کشته شد که ما بهشتی بشیم. مسیحیها میگن ما مفت و مجانی به خاطر مسیح میریم بهشت. اینها میگن یک قطره اشکی باید بر... اینجوری که حساب بکنی امام حسین کشته شد که یزید و شمر بیشتر بشن! یعنی همه ملت برن عشق و حال آنتالیا، لب آب پاتایا، اینور اونور، اینها پیادهروی اربعین و اینها نه. عملاً امام حسین کشته شده شمر، عمر سعد بیشتر بشه. گناهکارها بیشتر بشن. چه تفسیری از عاشورا و امام حسین؟! شفاعت که او یک جایگاهی، یک آبرویی داره. تو برو از کوپن او استفاده کن. «شفاعت چی؟ روز محشر با علی است. هر جای خالی گناه کن!» حالا تیکه اولش: «روز هش چی؟ حتماً با علی است.» آخرش این است: «شرم از رخ علی کن، کمتر گناه.»
گفت: با کوپن امیرالمؤمنین خلاصه خرج میکنیم. میسوزونه، میبره، میشوره، میبره. بعد شفاعت یک عامل کرختی میشه برای ما. یک عامل عقبافتادگی میشه برای ما. دروغ میگیم. غیبت میکنیم. ظلم میکنیم. حق و ناحق میکنیم. امام حسین هم هست و الحمدلله دیگه شفاعت آخر هم که اوضاعمون خدا را شکر رو به راهه. «وقف مسجد است.» نمیشه بریم. مرد حسابی! ابوالفضل دو تا دستش را به خاطر خدا داد. خدا از دو تا زیر و روش نمیگذره به خاطر کشکی، یلخی. شفاعت به جای اینکه یک هواپیمایی باشه برای پرواز توی افق دیگری که نمیشه اصلاً اونجا پرید، یک عاملی میشه برای اینکه پر و بالمان را بکنیم، خودمان را بدبخت بکنیم.
این را قبول دارید؟ شفاعت کار نمیکنی، زحمت نمیکشی. «امام حسین شفاعت داریم، حل میشه.» شفاعتی نیست. آخرت نیست. شفع یعنی جفت شدن. «و شفع و الوتر.» جفت شدن. این جفت شدن. این اون مگسه چه شکلی با هواپیما جفت شد رفت بالا؟ حالا شما اگر با اهلبیت جفت شدی، تو همین زندگی دنیا یک دنیایی داری که دیگران نمیتونن تصورش را بکنن. میگه 25 باب علم باز میشه. تا قبلش دو بار علم باز شده. پرواز میکنه توی افقی، توی آسمونی. کسی نمیتونه به اینجاها برسه. یک زمونهای را تجربه میکنی اصلاً برای کسی قابل تصور نیست. «دستگاه تو زمین مثلاً شمش طلا.» در حالا مثلاً سادههاش اینها. صادق شیراز انقدی که مردم میفهمند. گفتند اهلبیت اینها را گفتند. بعد مثلاً مشکل بیآبی مثلاً آب باران. بعد مخازن زیرزمینی آسمانی. اون که هیچی. میگه وسیله حمل و نقل میشه ابر. با ابر حمل و نقل تو آسمون. یک جایی هست در افق چند هزار پایی. بیا! چیزهایی هست از اون بالا که میری اصلاً یک اتفاقات دیگرهای میافته. از این ابرها رد میشی. خورشید پشت اون ابر. دمای هوا اینجوری است. یک عالم دیگرهای است اون بالا.
یک وجهی از شفاعت، دوران امام زمان است. قیامت نیست. کمکاری جبران بشه نیست. شفاعت یعنی با معصوم یک دوران جدیدی را تجربه بکنیم. نقدم هست. اصلاً هیچی از آخرت نسیه نیست. اصلاً آخرت نسیه نیست. آخرت همهاش نقد است. خطی نیست، عمقی. دنیا و آخرت خطی نیست. عمقی. آخرت باطن دنیاست. من بعد دنیا یک خطی است به اسم دنیا. میریم یک جایی کات میشه. دنیا یک عمق و باطنی دارد به آخرت همین الان با تو. آیه قرآنش را هم بخوانم که خیالتون راحت بشه: «یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ» برداشت میشه که آخرت باطن دنیاست. بعد دنیا نیست. همین الان. پس شفاعت هم بعداً نیست. همین الان. صراط هم بعداً نیست. همین الان.
بعد دنیا را ولش کن. «بعداً آباد میشه» نداریم. «الحمدلله جور باشه، اینور خیلی مهم نیست.» نه! این خیلی مهم است. دست معصوم هست یا نیست؟ اگه دستت تو دست معصوم باشه، اوضاعت این نباید باشه. این چه وضع زندگی ماست؟ حالمون بده. بهم ریخته است. بیرحمیم. شفاعت اینه. یعنی الان من تو بازار تا میبینم یک چیزی داره گرون میشه، من هم سوبله روش میکشم، پدر ملت را در میآرم، بعد برم هیئت یک اشکی هم می ریزم. بعد یک رُل از امام حسین هست. «شفاعت محروم میکنم من. اگه اصلاً شفاعت داشتم این کارها را نمیکردم. هواپیما داشتم. پرواز میکردم توی افق دیگه بودم. محروم از شفاعتم.» تعجب میکنه. نماز کم بشماره خیلی عجیب است. «شفاعت اشک اینها پرواز میکنه، سبک میشی.»
این وضع بازار. میری خرید کنی الان. یا الان ثانیه عوض... با مزه است دیگه. این میخواهد بره جنسی که بخره. پول پول تو جیبه برای جنس خریدنش. میخواهد الان از من سبد 5000 تومان خریدم، باید 7000 تومان بفروشم. الان 7000 تومن بفروشم، باید برم 10000 تومن بخرم. شما 12000 تومان بده. «من پول داشته باشم برم 10 تومن بخرم.» آقا مدرسه 5000 تومن خریدی! چه جوری حساب... شفاعت امام حسین؟ امام حسین تو بازار؟ یکی از مصیبتها این است که امام حسین خدامون فقط تو بازار، تو مسجد است. یک بحثی ما یک وقت داشتیم: «خدا در پمپ بنزین؟ خدا تو پمپ بنزین نیست.» من دوست دارم یک کلیپی بسازم، این را اینجوری نشون بدم. همه بخندیم به خودمون بخندیم. جلوی بوقهای کشداری که به معنای فحشهای کشدار است. «حاجی فلان، که تو مسجد داشت با لگدش میداد صفحه اوّل...» همون یک مصیبت. امام حسین فقط تو حسینیه و هیئت و مسیر کربلا. تازه بعضی وقتها تو، فقط کربلا تو مسیرم نیست. امام رضا تو حرمه. اون هم فقط اطراف ضریح. خیلی دامنهدار نیست.
امام رضا را نمیبینی. فروشنده محترم، خودش خادم حرم. بعد تو حرم داره میزنه. «عزیزان من آرام باشید.» تو مغازه دو تا جنس میآری، فحشهایی که بلدی و بلد نیستی را همه را میشنوی. «آقا نمیخوای بخری؟ برو بیرون دیگه.» چه خبرته؟ امام رضا تموم شد! بسته بستهتون داره تموم میشه. حرم میآد بیرون، پیامک میآد «بسته خلاص-مصرفی شما از امام رضا تموم شد.» دیگه الان شما دیسک اتصال نیست به امام رضا. از الان دیگه خودتی. چرا نمیتونیم امام رضامون را بکشونیم؟ شفاعت را بیاریم بازارمون هم شفاعت بشه. بازارمون هم جفت بشه با امام رضا.
بمبگذاری سال 73 تو حرم امام رضا. بزرگ گفته بود: «آقا چی شد روز عاشورا حرم شما منفجر شد؟» «حرم خودم نبودم.» یعنی چی «من حرم خودم نبودم»؟ معنا داره دیگه. همیشه هستند، اشراف دارند. یعنی حضرت اجازه داده بودند. مانع نشده بودند برای بمبگذاری. اگه میخواستند مانع بشه؟ «خودم نبودم.» بعضی جاها هستند. همهجا محضر خداست. همهجا در اختیار امام زمان است. کل عالم مال امام زمان است. امام زمان نیست. عروسی که عرقخوری بزن بکوب است، امام زمان نیست دیگه ها. ولی نیست. خداوکیلی نیست. بزن و برقص این عرو... عروسیای که با امام زمان جفت نشده دیگه. خب این بده. آقا خیلی بدبختی. یک بچه حزباللهی، بچه شیعه، عروسی کنه تو عروسیش امام زمان نیایند. خسارت نیست؟
یک چیز بگم. عرض من تموم. مرحوم شهید مصطفی ردانیپور، حاج شهدای بزرگ. ایشون انسان فوقالعادهای است. از شهدای روحانی، از شهدای اصفهانی عزیز. استاد ما که از دوستان ایشون بودند، میفرمودند که: «آقای پور ازدواج که میخواسته بکنه، میره، چون امام فرموده بودند که با همسر شهید ازدواج بکنید. اینها جوانند بالاخره، همسر از دست دادند. تا جایی که میشه با اینها ازدواج.» ایشون تو محله خودش یک همسر شهید را پیدا کرده بوده. میدونسته اگه به مادرش بگه، مادرش قبول نمیکنه. به مادرش نمیگه که این همسر شهید بوده. «من میرم با... خواستگاری میکنم.» برای مراسم عروسیشون. اینها میگن که «بریم چند تا نامه بفرستیم اینور اون. مشهد میآد حرم امام رضا نامه میفرستن، کارت دعوت برای امام رضا. یک کارت دعوت برای امام زمان نوشته بود. یک کارت دعوت برای اهلبیت و حضرت زهرا خصوصاً که توی ضریح حضرت معصومه.»
فردای عروسی او، صبحش اومدیم در زدیم در خونشون. باهاش کار داشتیم. خانم ایشون اومد دم در. گفتیم: «مصطفی کجاست؟» گفت: «نیست.» گفتم: «کجا رفته؟» گفت: «رفت برگشت خط.» صبح عروسی رفته! عجیب! همسر ایشون میگه که: «شب عروسی، سحر با صدای گریه مصطفی بیدار شدم.» زنجیره بلنده و بیدار شدم. «مشت بزنیم. چقدر شما خوبید. چقدر شما مهربونید. چقدر شما عین...» گفت: «یادت بود کارت دعوت بردیم اهلبیت دعوت کردیم؟» گفتم: «خوب آره.» «الان خواب بودم حضرت زهرا سلاماللهعلیها را تو خواب دیدم. دیروز به من فرمودند که مصطفی، ما تو عروسی شرکت کردیم. دعوت کرده بودی، آمدیم.»
حالا چقدر بدبختیه که کسی عروسیش عمرمون نیام. امام جماعت محلتون روت نمیشه دعوت کنی تو عروسی. یکجوری گرفتیم. جماعت محل، همسایه پایینیتون که نمازخونه، روت نمیشه دعوت کنی. من باشم بیام عروسی. آدم جفت نشه با امام زمان خیلی بده. دیگه میریم بیرون دیسکانکت میشیم. خیلی بده. تو ماشین هم آدم جفت بشه. توی بازار با اهلبیت جفت باشه. اونی که میخواهم. افق جدید. حالا حرفم را تموم کنم. این دیگه توی آسمون دیگرهای داره پرواز میکنه. چند هزار پا تو آسمون است. یک چیزهایی میبینه بقیه نمیبینن. چیزهایی میفهمه بقیه نمیفهمن. یک رزقهایی داره بقیه ندارن. هدایایی براش میفرستن برای بقیه نمیفرستن. بزرگی میفهمه.
تو حرم به علامه طباطبایی گفتم: «آقا تو این حرم چه خبره؟» گنبد را نشون داد. «توی صحن انقلاب ابر رأت را نمیبینی؟ داره میباره سر این زائران.» خدا به حق امام رضا، به حق این دهه کرامت، ما را با اهلبیت جفت کنه. خدایا قلب نازنین امام عصر را از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکر حضرتش قرار بده. در فرج حضرتش تعجیل بفرما. این انقلاب را به انقلاب جهانی حضرت ولیعصر متصل. احد عزیز انقلاب حفظ. نصرت عنایت.
در حال بارگذاری نظرات...