‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَصَلِّ اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا أَبِي الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ. اَللهُمَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبينَ الطَّاهِرينَ. لَعْنَةُ اَللهِ عَلَى الْقَوْمِ الظّالِمِينَ مِنَ اَلآنَ إِلَى قِيَامِ يَوْمِ اَلدِّينِ. رَبِّ اِشْرَحْ لِي صَدْرِي.
یه نکتهای که معمولاً کمتر بهش توجه میشه و کأنّه پیشفرض گرفتیم و خیلی دیگه بهش دقت نمیکنیم، این نکته است که چرا بین این همه آدم، حضرت زهرا سلام الله علیها این ویژگی و این وضعیت را دارند که کمک میکنند، امیرالمؤمنین را به عنوان یار امیرالمؤمنین به حساب مییارند؟ ما معمولاً هی بحث میکنیم که چرا بقیه کمک نکردند، مردم مدینه، مردم کوفه؟ ولی در مورد این بحث نمیکنیم؛ خب، چرا حضرت زهرا کمک کرده؟ چرا حضرت عباس کمک کرده؟ انگار این را مفروض گرفتیم که خب، اینها که باید کمک میکردند! بریم بقیه را بحث بکنیم! خب، نکته همینه. اگر این را توجه نکنیم که چرا اینها کمک کردند، فهمیده نمیشه که چرا بقیه کمک نکردند. اینکه چرا حضرت زهرا سلام الله علیها نصرت میکنند امیرالمؤمنین را؛ چه ویژگیهایی در او هست که منجر به نصرت میشه؟ «تُعرف الأشیاء بِأَضدادها»؛ معلوم میشه که اون وَرَ هم چه ویژگیهایی در بقیه هست که باعث میشه نصرت نکنند.
به نظرم این موضوع، موضوعی است که کمتر بهش توجه شده. اون ویژگیهایی که حالا مقامات معنوی و بلند حضرت زهرا سلام الله علیها، که خودش هم رتبه امیرالمؤمنین است و درجات بلندی که داره، اون مد نظرم نیست. با اون کار ندارم، اونقدر که برای ما قابل فهمه؛ چرا، چه ویژگیهایی در حضرت زهرا سلام الله علیها هست که حضرت زهرا میآید به کمک امیرالمؤمنین؟ هزینه میکنه، مایه میذاره. این به نظرم برای ماها، برای شماها، برای بچههایی که اهل کار تشکیلاتیاند، دغدغه دارند، اهل کار فرهنگیاند، این به نظرم خیلی مهمه و یک حلقهی مفقودهای است، یک چیز گمشدهای است.
من مختصر، امشب خیلی نمیخوام وقتتون رو بگیرم. مختصر چند دقیقهای، چند کلمهای بگم. رو اینها فکر کنید، روش فکر کنید. ببینیم که این را چه شکلی ادامه بدیم این بحث را. یه نکتهای هست در آیهی قرآن. آیهی معروفی است که مائده میفرماید که: «مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ، لا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ». آخر میفرماید که اگه شماها مرتد بشید، ول کنید دم و دستگاه را، خدا باکش نیست، به دَرَک! میبرم یک طایفه دیگه رو میارم. همهتون رو میبرم، یک گروه دیگه رو. بعد میگه این گروهی که میارم، یک ویژگی دیگه داره. حالا تو آیهی دیگهای داره که میفرماید: «ثُمَّ لا يَكُونُونَ أَمْثَالَكُمْ»؛ یک کسایی را میارم که شبیه شما نباشند، در سورهای که به نام پیامبر اکرمه، تو این سوره داره تفسیرش میکنه. مثل شماها نباشه، یعنی چی؟ باشن این آدمهای بیرگ و بیخاصیت که عین خیالشون نیست، اهمیت نداره، ککشون نمیگزه. اینها میرن، یک گروه دیگه جای اینها میان که مثل اینها نباشند. خب، اونها کین که مثل اینها نیستند؟ مثل این بیرگها نیستند؟ مثل این بیخاصیتها نیستند؟ اونها چهار تا ویژگی دارند. اولی و دومیش اینه. اول اینکه خدا اینها را دوست داره، دوم اینکه اینها خدا را دوست دارند.
محمد علامهی طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل این آیه میفرماید که این چهار تا ویژگی را هر جامعهای داشته باشه، نقطهی نهایی که ما مد نظرمونه تو اون جامعه حاصل میشه. چون تو کار فرهنگی، شاخصتون برای رشد جامعه باید این چهار تا باشه. تو تشکیلات باید این چهار تا باشه. تو خانواده باید این چهار تا باشه. هر اجتماع، اجتماع نرمال درستی اولش اینه که خدا ما را دوست داشته باشه، دوم اینکه ما خدا را دوست داشته باشیم، سوم اینکه در برابر کافر قدرتمند به معنای اینکه عزت داره. عزّت یعنی سواری ندادن. معنای کلمهی عزّت تو قرآن سواری ندادنه. کُلی ندادن. ذلّت، کُلی دادنه. ترجمهی قشنگ و دقیقش اینه. «أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ»، نسبت به مؤمنین کُلی میده، کَرَم. چهار شنبه دانشکده مهندسی فردوسی، این از علت امیرالمؤمنین. رفقا، بحث میکنیم: «فی سبیل الله لا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِم»؛ در راه خدا از ملامت نمیترسه. ترسی. اون نکتهی اولش انگار همهی اینها تو دل اون درمیآد: محبوب خدا و محب خدا. عشق. عشق با خدای تبارک و تعالی و معشوق خدا بودن.
اون جامعهای که به نصرت برمیخیزد، جامعهای که اهمیت میده به این مسائل، جامعهای که دغدغه داره، جامعهای که توش امیرالمؤمنین تنها نمیشه، جامعهای که فاطمه زهرا تنها نمیشه، جامعهای که با فاطمه زهرا هم آهنگ میاد، اولین ویژگیاش اینه که هم خدا را دوست داره، خدا اینها را دوست داره. اولین ویژگی علاقه است، عشق. مشکل امیرالمؤمنین این بود که آدمهایی را میخواست جمع بکنه که سطح علاقههاشون پایین بود و درخشندگی فاطمه زهرا به این بود که عاشق خدا بود. برای همین کشید با امیرالمؤمنین اومد. این نکته مهمه.
اون ویژگی که ابوالفضل عباس را منحصر به فرد میکنه، عشقه. واسه همین میکشه میره تا هر جا که باید بره، میره. اون خطری که ما را تهدید میکنه، باز عشقه. یه مدتیه کسی کار فرهنگی میکنه، زیاد میبینیم دیگه. تو مسئولین میبینیم، توی فعالهای فرهنگی میبینیم. بعد کار که دستمون میرسه، الا ماشاءالله، از این بچههای حزباللهی، مؤمن، معتقد، یه جایی دستش بند میشه، آرمان... دستش که بند شد، دیگه الحمدلله به آرمانهاش رسید. خدا را شکر خودش، آرمانهای خودش براش حاصل شد. آرمانهای امام و رهبری و از این حرفا که میزد، تیپ عوض میشه، نوع حرف زدن عوض میشه، لایف استایل عوض میشه، فضا عوض میشه، دغدغهها عوض میشه، انگیزهها عوض میشه. چرا اینجوری میشه؟ اونی که تضمین میکنه آدم جوری نشه، چیه؟
بله، نماز شب بخونیم درست میشه. آقا بریم درس اخلاق؟ درس اخلاق درست میشه. قرآن بخونیم، درست میشه. میگم منصور دوانیقی کبوتر مسجد بود. وقتی بهش خبر دادن که بابات از دنیا رفت، جای بابات بیا بشین، داداش قرآن میخوند و روزی چند دور قرآن میخوند. قرآن رو بس کن: «هذا فِراقُ بَيني و بَينَك». رفت رو تخت نشست. گفتن که از همونجا دستور داد، میگفت که این ستون اینجا کاخ بسازیم و برا من، برای لای ستونام بگردین سادات پیدا کنید لای ستون کنید. هم نسل اینها منقرض میشه، هم ستونا خوب سفت میشه. گفتن در تاریخ مطالعه کنید که این سادات را چه شکلی میگرفتند. روزی چند ده تاشون رو تو حکومت منصور ستون میکردند. شخصیتهای عالمی هم بودند، باسوادم بودند، قاری قرآن بودند، با قرآن بودند. امثال من که همینم نیستیم، چی؟ اینها ضامن نیست. هر کسی دغدغه داره که من وضعم چی میشه، روی یه نکته باید تمرکز کنه، همین محبت است. من شیطونم روی یه چیز تمرکز کرده، همین محبته.
اومد به امام رضا علیه السلام، استراتژی فرهنگی برای ماها خیلی مهمه. اینها دستکم گرفته میشه، توجه نمیشه. نیشابور که میخواستن رد بشن، یکی اومد قلم کاغذی دستور برای ما بنویسید. این دستور، که این میخواد دستورالعمل جامع و کامل آدمی که یه بار تو عمرش امام دیده و اهل سنتم هست. اصلاً میخواد ببینه آقا من کل صفر تا صد زندگیم رو با یه جمله بگیرم، ببندم برم. این فرق میکنه با مثلاً زراره و فضیل بن یسار و کی و کی و کی که دائم دم پر بودند، هی میشنیدن. یه چیزی میشنیدن. اونها قطرهای میگرفتن، مال الانش بوده، داشته میگرفته. این کامپلکسای میگرفته. اینکه داره میگه کل زندگیشو، یک استراتژی جامع. حضرت چی نوشتن؟ روایت خیلی روایت زیبایی است.
من این را یادمه اولین بار، یعنی یه بار که تو یکی از این دبیرستانهای مشهد، خیلی سال پیش نوشتم. یکی از رفقا که الان خودش به مسئولیتی رسیده، خیلی سال گذشت. زندگی من عوض شد با این روایت. نگاه من کلاً عوض شد. یه خطه. خیلی هم کاربردی و راهبردی. حضرت برای اینها نوشتن که حالا صلواتش رو آخرش بفرستید. حضرت نوشتن که: «کُن مُحِبّاً لِآلِ مُحَمَّدٍ وَ إِن کُنتَ فاسِقاً، وَ کُن مُحَبّاً لِمُحِبّيهم وَ إِن كَانُوا فَاسِقينَ». فرمود: محبت آل پیغمبر را داشته باش، حتی اگر فاسقی. هیچی جور درنمیآد، این را از دست نده. محبینشون هم دوست بدار، حتی اگر فاسقاند. قند محبین را دوست بدار ولی اگر فاسقاند، محبت نجات میده. اصل محبت است. محبته میشه یه بهونهای برای اینکه بقیه غیر بقیه کارها رو بزنی. نه.
شاه آبادی توی شزرات بخش اولش، حضرات اسمش رو میذارن غرور حقانیت. یکی از عوامل، سه تا عامل رو میگه، مسلم پیشرفت نمیکند. یکیش اینه غرور حقانیت. میگه ما که میگیم با محبت اهل بیت شفاعت میشیم، میریم بهشت، تضمینه. لازم نیست کاری بکنیم. اون بخشش منظور نیستها، غرور حقانیت. نه. یعنی میخوای راش بندازی، نه برای اینکه بخواد خاموش بشه. محبتی که خاموش کنه. نه. محبتی که میخواد روشن کنه. برای اینکه روشنش کنید. اون نقطهی اولی که روشن میکنه چیه؟ محبت. محبتی که بیاد، بقیهی چیزا حله. بعد با این نگاه برید نهج البلاغه بخونید. نهج البلاغه کتاب آدمسازی، کتاب کادرسازی.
بیشتر نهج البلاغه در دورهی حکومت امیرالمؤمنین بوده. چالشهای امیرالمؤمنین با این خواص و با عوام، با دشمن. بیشتر خطاباتش به لشکر خودش و آدمهای پای منبرش. خب، اینها سر چیه؟ موضوع اصلی نهج البلاغه چیه؟ یاد مرگ. بله، موضوع اصلی نهج البلاغه یاد مرگه. کتاب مرگ. انگار این کتاب امیرالمؤمنین به حکومت رسیدن. تلویزیون دادن دست حضرت. صدا و سیما دست حضرت افتاده. چه برنامههایی پخش میکنه؟ صبح تا شب یاد قبرستان، یاد مرگ. در مورد طاووس صحبت میکنه، آخر به مرگ گریز میزنه. طاووس، یه خطبه مفصل. انگار شبکهی مستند دادن حضرت. پخش در مورد طاووس، دادن شبکهی مستند یه مستند خیلی قشنگ ساخته حضرت. بعد یه چیز عجیب و غریب، اعجاب. تموم که میخواد بکنه، میفرماید که این یه نعمت کوچیک از نعمتهای دنیا بود، این که چیزی نبود. بهشت اگه بدونی چه خبره. بدونی بهشت چه خبره... تو مجلسی، هذا از این مجلسی که من اینجا دارم صحبت میکنم، کنار من نشستین، پا تو قبرستون میشینید، به خدا میگی مرگ ما رو برسون، بریم اونور ببینیم مردم. بمونه دیگه. مرگ، قبرستون برای اینکه اونی که محبت میاره، یاد مرگه. «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ»، اینهاست. یاد مرگ.
میگه به این یهودیا بگو که: «إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ». شما میگید ما اولیای خداییم. «نَحْنُ اَحِباءُ الله»، میگید با خدا خیلی شیشیم، محبوبی، محبی، خیلی خوب. علامتش چیه؟ «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ»؛ صادقی؟ راست میگی؟ تمنی موت، آرزوی مرگ. فعال فرهنگی که کم به یاد مرگ باشه، بسیار خلاص و بهتره که آدم وارد کار فرهنگی نشه. تهش حب دنیاش یه جایی میزنه بیرون که میبینه هیچی دیگه براش نمیذاره. میبینیم تو مسئولینمون با اسم آقا ولایت فقیه این رو میره بالا، تثبیت که میشه، شروع میکنه یکی یکی لگد زدن. اینجوری میشه. عدالت بدون معنویت اینجوری میشه ها. عدالتطلبی بدون معنویت خیلی خطرناکه.
خوارج، عدالتخواههای کوفه بودند. معنویت نیست، یاد مرگ نیست، صفا نیست، لطافت نیست. این زمختی فکرش به خاطر زمختی قلبش. فعال فرهنگی که نماز شب نخونه، خطرناکه. فعال فرهنگی مشهد باشه، هفتهای یه بار، من دیگه خیلی دارم آوانس میدم. هفتهای یه بار که دیگه تابلوئه. خیلی باید کمتر از اینها بگیم. ولی هفتهای یه بار حرم نره، فرهنگ چیه الان؟ چه فرهنگی؟ الان این مایعی که من دارم چیه که دنبال کار فرهنگی میخوام روزی برسونم در عرصهی بیرون و منصهی بیرون؟ منو چی؟ منو به آورده که میخوام بقیه رو بیارم آتیش بزنم؟ چیزی که منو به شوق نیاورده به کی میخوام بدم؟ نکنه پول پلهای دنبالشه؟ نکنه ریاست شورای شهری، نماینده مجلسی؟ الان فقط صداش درنمیآد برای پنج، شش سال، معلوم میشه. حرفام تلخه، ببخشید. جمع صمیمی دنبال معنویت و ایناییم. یه چیزی بگم که دیگه خلاص بشید. رفقا ... میگن تو دانشکده، میگن حرفات زخمی میکنه هر روز ما رو. هرچی از هر گوشه که میگی اگه بخوایم کار بکنیم خیلی خوبیم. همهچیمون اوکیه. رو به راهییم، مختلصین محترم. قیاس بکنیم، ما که اختلاس نکردیم، آدم نکشتیم، بمبگذاری نکردیم. بعضی از این شاگردا دارن دیگه هر جنایتی با یه جنایت، یه جنایت بدتری همیشه هست. شما شمر بن ذیالجوشن هم بشی، میگه من یه معصوم رو سر بریدم، چهارده تا رو که سر نبریدم. همیشه یکی بدترش از پیش دوگانه باهاش درست کرد. آدم وجدانش رو آروم کنه.
راه رفتن عثمان بن حنیف، گیر میده مسئول جامعهی اسلامی. حضرت این هم بدونیدا. حضرت به این گیر نمیدن که برای چی رفتی تو اشرافیت؟ و اشرافی نبوده عثمان ابن حنیف بدبخت. یه سیخ کباب خورده. حضرت حرفش یه چیز دیگه است. برید بخونید نامهی چهل و پنج نهج البلاغه رو که معمولاً توجه نمیشه. معمولاً برداشت غلطی. حضرت با اشرافیگری مسئولین برخورد کرده. این یک. ده دزد بالاتر از اشرافیگریه. حضرت میفرماید: چرا مسئول باید خوشش بیاد از غذای خوب؟ اصلاً جامعه همه پولدار. اون جلسه هم که رفتی همه فقران دعوت. برای چی مسئول در غذای چرب خوشش بیاد؟ به امامت نگاه کن: «اَکتَفِی مِنَ الدُّنْيَا بِهَذَيْنِ». ببین یه دست لباس بیشتر ندارم. علی بلد نیست بره پول در بیاره؟ غذا خوب بخوره؟ مال خودمه نمیخورم. سر وقت نمیکشه بیاد. اینهاست. «شَرَطَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي هَذِهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّةِ». پیغمبری رو پیغمبر کردی؟ مسئول فرهنگی. شرط مسئول فرهنگی چیه؟ خدا هر پیغمبری رو پیغمبر کرد، یه شرط ازش گرفت. شرط داریم که خدا شرط گرفته از پیغمبرا. اینجاست. «شَرَطَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ». شرط زهد گرفت. این ریاست، این رسالت، این برات رو به یه شرط. دل نبینم تو دنیا باشه ها. اگه دل تو دنیا نیست، بهت میدم. این زهد هم به معنای پول داشتن و مال داشتن اینها نیست. دل اینجا نیست، حواسش به اینجا نیست، حواسش به پول و مدرک و نه که نداره، مدرک داره، ده تا مدرک داره. حواسش به اینها نیست. علامت صدق این میشه، علامت محبت فاطمه زهرا میشه، صدّیقه. شب عروسیشه، اینهاست. ماجرا اینهاست. نمیگیم، نمیشنویم. حرف نمیزنیم. زندگی آنچنانی نداریم و با اتوبوس و بیآرتی و نمیدونم مترو اینها میریم و الخ. نه موفقیم. یه جوان مؤمن خوبه. بله، شما همه خوبید ولی اینها شاخص نیستها. گل نخوریم. با اینها نمیشه قیاس کرد. هنوز دوست دارم به سرو وضع و تیپ و اینها هم برسم. یه اسم و رسمی بالاخره یه جایی. دکتره رو قبلش نگن. یه جوری و مهندس نگن مثلاً یه جوری و حجت الاسلام خالی نوشته. و این چرا راننده نفرستادم؟ چرا اعلام نکرده؟ چرا اونجوری کرد؟ ظاهراً همیشه بدتر از اینها. نگاه میکنی آقا من مثل مسئول فلان نیستم که وضعیتهایی که میبینیم خیلی به ما دلداری میده. الحمدلله.
به قول یکی از اساتیدمون، یه جلسه سال هشتاد و هشت نسبتاً خصوصی، پناهیان. تو جلسه که مثلاً اگه حضرت بیان، گردن ماها رو میزنه. در مورد علما و آخوندا این رو گفته. الحمدلله سال هشتاد و هشت انقدر آخوند فاسد دیدم، خیلی به خودم امیدوار شدم. آخر صف تا بخواد نوبت ما باشه، تایرا تک تک بخواد بزنه تا به ما برسه امیدوار میشه. ولی با اینها کار راه نمیافتدها. اینها خیلی، اینها خیلی پرتاند. فاطمه زهرا، این مدل. این من چند تا از ما این شکلیاند؟ از امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا میگیم شکل بشر آفرید که قابل الگوبرداری تو علم کلام و اعتقادات. مگه نمیخونید؟ چیزی رو نشون دادن به مردم که همه بتونن عمل کنن. اون خواسته رو که نشون ندادن به مردم. اینه که نشون امیرالمؤمنین بودن. میگه من بشر فرستادم که نگین که امیرالمؤمنینه.
فیشأن عروسی حالا. منزل امیرالمؤمنین با منزل پیغمبر چقدر فاصله؟ رفتید مدینه، شاه رفته باشید. بعضی بغل، چسبیده به بغل منزل پیغمبر. منزل حضرت زهراست. مزار پیغمبر پشتش، دقیقاً مزار حضرت. از تو خونه پیغمبر، امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا بردن خونه خودشون. اتاق پشتی مثلاً داشته. خونه به حساب نمیآد. خونه جدا. اومدن دیدن که حضرت زهرا سلام الله علیها دارن گریه میکنند. فرمودند که: «دختر رسول الله، چیه؟ چرا سرش گریه؟ ناراحتی؟ بهت بد میگذره؟» عرض کرد: «که این انتقال من از خونهی پدرم به خونهی شما، منو یاد انتقال از این دنیا، آخرت. فضا رو ببین واسه کجاست. چی میبینم؟ درگیرش چیه؟ دغدغهاش چیه؟» علامت حب خداست: «مَنْ أَحَبَّ اللَّهَ أَکْثَرَ ذِکْرَ الْمَوْتِ». هر که خدا را دوست داره، زیاد یاد مرگ میکنه. علامتش زیاد یاد ملاقات.
آتیشتون بزنه. قشنگ بسوزونه. ابتر نبود. بعد حضرت زهرا به امیرالمؤمنین عرض کردند که: «بیا امشب رو شب عبادت کن. یه زادی داشته باشیم برای قیامت.» بعد میگه تا صبح مشغول گریه و عبادت تو ماجرا. فرمود: «کسی بصیرت پیدا میکنه که زهد داشته باشه.» این روایت فراوان. آدمی که تعلقات داره، تعلق نمیذاره بفهمه واقعیت چیه. فامیلای دختر ببینن که فامیلای پسره چی میگن. دیگه دختره با ماست. دیگه حق با دختر است. تعلقات دیگه. تعلق یا به تعبیر روایات، تعصب. تعصب به این معناست. بیچاره میکنه. یه کتاب خوبی نوشته شده، چند وقتیه، پرفروش هم بوده الحمدلله. کتاب «آنسوی مرگ». کتاب، کتاب خیلی جالبیه. کیا خوندن؟ هیچکی؟ که اسمش رو شنیده بودم.
نویسنده آقای جمال صادقی. ایشون میگه که من چند تا مورد بود که در جاهای مختلف مواجه شدم. در بم و در شهرهای دیگه، از کسایی که تجربهی مرگ براشون حاصل شده و چیزهایی به ذهنم زد که برم دنبال این ماجرا تجربه پیدا کنم و با رفیقم راه افتادیم. گفتیم بریم بیمارستانهای تهران با دکترا و پرستارا اینها صحبت بکنیم. اینها چند تایی رو لابد سراغ دارند و رفتیم کلی مورد پیدا کردیم. سه تاش رو من تو این کتاب مینویسم. اونهایی که متقنهاند و دیگه البته میگه من تو مقدمه میگه من قسم حضرت عباس نمیخورم که اینها هرچی گفتن راست. هرچی هست واقعیّه. ولی حرفهایی که از بعضیهاشون شنیدیم و که اینها تو اون حالت کما و حالت مرگ دست داد که مثلاً گفتگوهایی که از بقیه، به خود همین یه شاهدی بود برای اینکه هرچی گفته راست. اون داستان اولش خیلی جذابه.
حالا ورزش ترسناک. اول کتاب نوشته که بیماری قلبی دارند، کتاب نخونند! بعد اون داستان اولش جذابه، ترسناک نیست. فضای جن و من و اینها داره، خطرناک. ولی اولش خیلی جذابه. دختری که پدر مادرش رو از دست داده بوده و در جوانی بوده. تو خونه میخواسته وارد بشه. حالا مختصر میگم، این بحثش مفصله و تو راه پله میگه داشتن یخچال میبردن بالا. من اومدم این هم وایسادم که برن بالا. یخچالبردن بلد نبودن، وارد بودن، پَت و مَت بودن و بیعرضه و اینها. رفتن تو راه پله. یهو دیدم که یخچال چپه شده روشون. افتاد رو من و طحال و روده و کبد و همهچی متلاشی شده و رفتم تو کما.
ماجرا داره دیگه. که دو بار از دنیا میره و برمیگرده. ماجرای مفصلی داره که من دیگه باز نمیکنم. انشاءالله کتاب رو میرید، میخونید و میخرید و میخونید. ماجرا خیلی و اتفاق جالبی که اینجا افتاده، میگه از وقتی این تجربه به من دست داد که یکی از اهل بیت بهشون عنایت میکنه و با اینکه نصف بدن فلج شده بوده و بیناییش رو از دست داده بوده، شفا میگیره تو بیمارستان و برمیگرده. خیلی اتفاقات ویژهای داره. از دیالوگی که مثلاً توی نگهبانی بیمارستان روحم اشراف داشت، همه حرفها رو میشنیدم. به هرکی توجه میکردم. و اتفاقاتی که توی نگهبانی افتاده بوده رو مثلاً با جزئیات. نگهبان تو اون روز این کار رو کردی یا نکردی؟ تو حیاط بیمارستان حضور داشت روح من و فقط یه بچه یک ساله هشت ماهه من رو میدید. بچه تا قبل دو سالگی آدمی است که مشخص. سواد حوزوی، دینی اینها نداره. بچه تا دو سالگی میبینه مسائل رو. بعد دو سال یاد...
به من عنایتی شد و و اتفاقات ویژهای براش افتاده. یه جوریایی تشرف برزخی پیدا کرده. همینه که میرن پیشش، بهشون اطلاعات غیبی میده و یه چیزایی میگه و اینها. بگم؟ میدونم که باورتون نمیشه ولی من میگم. اگه باور، قبول هم نمیکنیم، بریم که فیلمش رو من دارم. نکته مهمش اینه: میگه از وقتی که تجربهی مرگ احساس کردم، عاشق خدا شدم. قبلش خدا را دوست داشتم، عاشق خدا. و دیگه از این دنیا و این مسائل اینها کنده شدم، به معنای واقعی. میگه مال و منال و این مسائل. شعاری کنم این حرفها رو که جنبه شعاری پیدا کنه، اصل ماجرا اینهاست. محبت خدا، عشق به خدای تبارک و تعالی. که میگه حضرت زهرا سلام الله علیها از شدت عشق انقدر سرپا میایستاد نماز میخوند. سرپا نماز میخوند، پاها از جلو و پشت ورم کرده بود. حتی «تَوَرَّمَت قَدَماها». پاها برام. چه حالیه؟ حال پیادهروی اربعین که آدم میره با عشق، باورم میکنه، حال میکنه. تو نماز، سجدهی شب سحر اینجوری حس رو داشتم. نه، عشقه دیگه. تا این نباشه، اون اتفاقه نمیافته. نصرت حاصل نمیشه. اون ولایت نمیآد. لذا اونی که باید دغدغهمون باشه بهش بپردازیم و جدی بگیریم، اینهاست. جدی بگیریم.
ما بحث مرگ نمیخوام بترسونم. بحث تجربه بهشت رو من نشون دادم، چیزایی که دیدم، آرزوم اینه که زودتر برم. اگه بدونم اونور چه خبره. حالا یکمی کتاب با آثار این شکلی، اینها که رفتن تجربه کردن، چه چیزای خیلی جذابی میگن. اولش هم میگه، میگه اون سبکی که من داشتم از دنیا فارغ بودم، لذتش با هیچی قابل قیاس نبود. نسبتاً خوبی بوده که خیلی خوب میشه، بعدش نسبتاً خوب بوده که خیلی خوب میشه. نه نه. این اصطلاحاً ملکوت سفلا بوده. تو ملکوت اولیا هنوز وارد نشده بوده. قطع نشده، بله. وارد عالم برزخ و حساب و ملائکه و اینها نشده بود، اشراف داشت. بعد از اینکه این حس، این روحیه خیلی مهمه. مرگ آماده کن. یه نسبتی بین این دو تا. یعنی کسی میکشه و من بیاد که آمادگی برای این رو داشته باشه.
یه داستان دیگه بگم، تمام. رفتم خدمت یه بزرگان تهران. ماجرای حج خیلی باب شده. هر اتفاقی که میافته، یه روایت سریعی معادل با وقایع ظهور براش درست میکنند یا پیدا میکنند روایت رو. من در مورد کشتار حاجیان چی داره که سال آخر ظهور قتل عامی میشه در منا و حج و اینها و دزدی میشه، همه اموال اینها رو میدزدن، میبرن اینها. من رفتم خدمت این استاد بزرگوار که کتابشون تا زیر چاپ شد، رهبری چند سالی چاپ شده، رهبری تازگی از این کتاب تعریف کردند. آیت الله جاویدان. گفتن که به ایشون گفتم: «آقا روایت داریم؟» که خیلی آدم صریح و بیملاحظهایه، آقای جاویدان. ملاحظهی هیچکی رو نداره، راحت رسماً، صمیمی در این حال خیلی شفاف میزنه، صاف میکنه. با هیچکی. رفقا رفته بهشون گفته: «آقا من یه وقت یه حالی دست، حافظ خوبه ولی اگه تعبیر دقیقش یادم نیست» که گفتم اگه شعورت بیشتر بود یا اگه مثلاً آدم حسابی بودی، بهت میگفتم. قرآن روایت اینجوری داریم. ایشون فرمود که: «امروز چند شنبه است؟» گفتم: «دوشنبه». «آقا اگه بخوان بیان طبق روایت چند شنبه میآد؟» گفتم: «جمعه». «گفت شما اگه بخوای از دنیا بری چند شنبه از دنیا میری؟» گفتم: «نمیدونم». «آقا تا بخواد بیاد، احتمالا جمعه؛ زودتر نمیاد. ولی شما احتمال داره شما زودتر از دنیا بری. برو به این فکر کن. فکر کنی. به این فکر کن. این برات مهمه. این برات خاصیت داره و یه ربطی هم بین این دو تاست. کسی اونجا کمک میکنه که این برای این آماده است. کسی اینجا تردید نمیکنه که برای آماده است. خیلی نکته مهم. اهل این معارف قرار بده و این عشق و علاقه رو به آبروی حضرت زهرا سلام الله علیها در دل ما قرار بده. خدایا در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرما. عمر ما رو در خدمت نوکری به اهل بیت قرار بده. نسل ما رو خادمان و نوکران اهل بیت قرار بده. رهبر عزیز انقلاب رو حفظ و نصرت عنایت بفرما. شر ظالمین رو به خودشون برگردان. حاجت حاجتمندان و شیعیان امیرالمؤمنین رو برآورده بفرما. هرچه گفتیم صلاح ما بود. هرچه نگفتیم صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. نبی و آله رحم الله من قره الفاتحه تمثالاً اللهم صل علی محمد و آل محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...