‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا أَبِي الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ الْآنَ إِلَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ. رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
ماه رمضان را اگر بخواهیم تشبیه دقیقی بکنیم، میتوانیم تشبیه کنیم به اتاق عمل. ماه رمضان از جهات متعددی شبیه اتاق عمل است. در اتاق عمل محدودیتهایی را لحاظ میکنند و آن شخص را، آن بیمار را، مراجعهکننده را در شرایط خاصی قرار میدهند برای اینکه عفونتی را، غدهای را، انسدادی را از او برطرف بکنند. خدای متعال در ماه رمضان ما را در موقعیت ویژهای قرار میدهد؛ محدودیتهایی را برای ما در نظر میگیرد تا برخی مشکلات و موانع از ما برطرف شود.
در روایات داریم که «روزه بگیرید، صحت پیدا کنید». این صحت فقط صحت جسمی نیست که انسان مثلاً حالا کمتر بخورد و بیماریهایی از او برطرف شود؛ صحت قلب و صحت روح هم هست. از جهات مختلف، محدودیتها برای انسان سبب گشایش و صحت است. فضای اتاق عمل فضایی است که خیلی مراقبتها میخواهد، حتی آنقدر مراقبتها ویژه است که آن پزشکی که میخواهد عمل جراحی بکند، در محلی که دستش را میشویند، شیر آبی هم حتی نمیگذارند که او دستش تماس با شیر آب پیدا بکند تا آب را باز بکند و شیر آب را ببندد. حتی در این حد، ممکن است که انتشار میکروب و عفونت بشود و هم مراقبت میشود. از این شیرهای چشمی اصطلاحاً میگذارند که در ارتباط با دست طبیب فعال میشود. خیلی دقتهای عجیب و غریبی در اتاق عمل هست برای اینکه عمل به بار بنشیند. خب البته گاهی هم بعضی جاها دقت نیست؛ مثلاً عرض کنم که تیغ عمل جراحی را هم توی شکم بیمار میگذارند. دکتر چند سال است دل درد دارد و سه سال پیش عمل جراحی کرده. ولی اصل بر آن مراقبت شدید است.
خود واژهی مراقبت خیلی واژهی لطیف و پرمعنایی است. مراقبت، مراقبه... اینکه ما از بزرگان میشنویم هی میگویند مراقبه، مراقبه، همان مراقبت است؛ مراقبتهای ویژه. از طبیبان میشنوید، از پزشک مراقبتهای ویژه. این همه حرفها و دستورهایی که به گوش ما میرسد، همین است؛ این مراقبتهای ویژه است که ما سالم باشیم. «الّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ». روز قیامت با قلب سلیم وارد بشویم. مراقبتهای ویژه داشته باشیم که با قلب سلیم، خوب...
شبهای آخر ماه رمضان باید به چه چیزی توجه کرد؟ خب، این ماه که و عمل جراحی هم شدیم، انشاءالله. این شبهای قدر، این روزها، روزهها، این لحظات... «أنفاسکم فیه تسبیح». نفسهایی که ما زدیم، تسبیح بود. یعنی چه؟ تسبیح بود. در مورد حضرت یونس فرمود که ایشان وقتی تو شکم نهنگ رفت، یک عامل باعث شد که من او را نجات دهم. حضرت یونس به شکم نهنگ افتاد، اگر اهل تسبیح نبود، اگر اهل تسبیح نبود، «کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ»، تا قیامت... چه چیزی نجاتش داد؟ تسبیح. بعد برای شما در ماه رمضان فرمودند که «أنفاسکم فیه تسبیح». نفسهایتان، یعنی گویا آن مراحلی که حضرت یونس طی کرد تا نجات پیدا کند، شما در این ماه رمضان با نفسهایتان دارید طی میکنید؛ داریم به صحت میرسیم، به سلامت.
چیزی که شبهای آخر لازم است به آن توجه کنیم، این است که باید مراقبتهای بعد از عمل را انجام داد. عمل جراحی که میکنند، احساس میکنم که یک دریچهی تازهای به رویشان باز شده. میرود عمل جراحی قلب باز میکند، بعد میآید دو سه روز حالا یک پرهیزی میکند. یک هفته بعد میبینید که چهار صبح دارد میرود بیرون. کجا؟ ضیافت الله، به صرف کلهپاچه! آقا شما تازه عمل کردهاید. دیگر رگها را باز کردهام، فنر زدهام، چه کارهایی کردهام، بالون گذاشتهام. بعضی از ماها حسمان بعد از شبهای قدر و خصوصاً بعد از ماه رمضان این است: خب، ما که بخشیده شدیم و صفر شد و این رگها باز شد و ناپرهیزی کنیم. از شب قدر بود که رفتیم. الحمدلله بیدار هم بودیم و دیگر مشکلاتمان حل شد. درست شد.
خیلیها این نگاه را دارند. وقتی عمل جراحی صورت میگیرد، تازه انسان باید مراقبت بیشتری بکند. اگر بعد از عمل جراحی آدم ناپرهیزی کرد، اینجا خطر و آسیبش به مراتب بیشتر است؛ به مراتب بیشتر. برای اینکه آدم تا وقتی که هوشیار نشده، هر چقدر هم خطا و اشتباهی دارد، بالاخره یک روزی امید این هست که هوشیار بشود. ولی آدمی که فریفته شده، هر کاری کردم، یک شب قدری، یک ماه رمضانی هست، یک محرمی هست، یک عاشورایی هست. این فریفته است. به اینها گذاشته که ماه رمضون بگذرد، محرم... این چه بسیار کسانی که منتظرند که شب قدر بیاید و توبه کنند. به شب قدر هم... و آدم این سرمایهها را از دست میدهد.
استاد ما میفرمودند: «حرم امام رضا که مشرف میشوی...» تشبیه قشنگی هم که از اساتید بسیار بزرگ، از شاعران مانند بهمنی طباطبایی شنیدهایم: «تو که میروی تو حرم، شیطون دم در وایمیسته». مشکل پر بشود. ماه رمضان اینشکلی است. یکهو شب عید فطر که میشود، اذوبُم میآید با سلاح پر. و سهشنبه قبر هم رفتی و کلی هم گریه و هیئت و امیرالمؤمنین و قرآن. وضعت خوب است. ایشان فرموده بود که یک جوانی آمد به من گفتش که: «آقا، ما تا وقتی که تو خط نبودیم، آنوری بودیم، چپ بودیم، مارکسیست بودیم، تو دانشگاه با این دخترهای بدحجاب و بیحجاب و اینها سروکار داشتیم، هیچی هم تو دلمان وول نمیخورد؛ یک جنب و جوشی نداشتیم. از وقتی آمدیم تو این فضا، تو این وادی وارد شدیم، یک دختر چادری هم که میبینیم، هی جنب و جوش پیدا میکنیم. ماجرا چیست؟» گذاشتند بعد از همهی اعمال حج، همهی کارت را که کردی، آنجا رفتی، طوافت را کردی، به جا آوردی، عاقلهات جیبت را بزند.
خدا رحمت کند سید جواد حیدری را. در یزد خدمت ایشان رسیده بودیم. زیارتشان کرده بودیم. اجازه زیارت کنیم، نشد. از قم رفتیم یزد. اجازه ندادند، برگشتیم. یک نوبت دیگر فقط باز به نیت زیارت ایشان رفتیم با کلی اصرار. ایام آخر حیات ایشان بود. ماه رمضان از دنیا رفتند. چهار سال پیش. الان تو این یزد ما زرتشتیهایی هستند، ولی شما میدانی که مسلمانها هم غیبت میکنند، هم دروغ میگویند. دلیلش چیست؟ خیلی قشنگ گفت. فرمود که: «دلیلش این است که دزد گاوصندوق خالی را نمیزند.» حرف عجیب. دزد گاوصندوق خالی! شیطون با خیلیها کار ندارد. واسه همین راحت هم هستند. بیحجابی را آزاد کردیم. اینجا به خاطر اینکه حجاب اجباری و اینها، جوانها اذیتاند و حریصاند و بیشتر نگاه میکنند و این ماجراها بیشتر است. آزاد کنیم، کم میشود. جالبه، استدلال در نوع خودش جالب است؛ استدلالیه که حکایت از این دارد که آدم نه شیطان را میشناسد، نه نفس را میشناسد، نه ایمان را میشناسد، نه کفر. استدلال مغالطهگونه آزاد کردن خیلی توفیق نداشت.
جالب است پلیس آمریکا اعلام میکند که پلیسهای زن، چهل درصد مورد تجاوز به عنف قرار میگیرند. تعریفشان از تجاوز و عنف و اینها فرق میکند؛ کلاً نمیخواهند و با فشار تحت تجاوز قرار میگیرند. چهل درصد را خودشان منتشر کردهاند. شیطون با کسی کار دارد که تو وادی وارد میشود. شیطون برای شما کمین کرده. از دو شب دیگه خوب تسویهحساب کند. خیلی خودش را خورده برای شاخ و شانه کشیدن. صد بار «خلّصنا من النار یا رب» گفتید. تو بگو دارد برات. زنگ میزد، نگه داشت، گذاشته کنار. سر وقت بیاید سراغمان شب عید فطر. قشنگ لیلة الجوائز است دیگر. شب جایزهها را بگیری. اصلاً جایزهات را بگیری، حساسیتی نسبت بهش نداشته باشی. «آقا، ما خیلی بدتر از اینها را میدیدیم، تحریک نمیشدیم.» آخه یک همچین آدمی دارد آزار میدهد، ور میرود باهات، کلنجار ول نمیکند.
مراقبتهای بعد از عمل لازم است. آدم بعد از عمل بیشتر تحریک میشود. بعد از عمل بیشتر تحریک میشود که... هم اونی که تا قبل از عمل چه بسا برایش جذابیتی نداشته، اتفاقاً بعد از عمل بیشتر برایش جذاب است. یک بزرگی میفرمود که: «از این همنشینیهای بعد روضه بترسید. خیلی خطرناک است.» همنشینان. صفا و نشاط. آدم دارد با هر کلمهای تو این روضه، با هر قطره اشک، یک شلاق زدی. این بدبخت رفته گوشهی رینگ. پشت سر هم زدی. فیلم بازی «کومبت» چی بود؟ آن لحظهای که اسم خاصی داشت. حالتی قرار گرفته شیطان. بعد یکهو بعد از روضه آدم رها میکند خودش. اینجا دل میشکندگی. یک چیزی میگوید. همهی ماه رمضون راحت میرود. بله، راحت میرود.
در روایت پیغمبر فرمود که: «گاهی یک کلمه بنده را از آسمان به زمین پرتاب میکند.» این کتاب «کلیله و دمنه» خیلی لطایف دارد. خیلی قدیمی درس میخواندند. بزرگان عنایت به این کتاب دارند. کتاب داستانهای معروفی که شنیدهاید از بچگی به آن میگفتند، ولی زاویههای عرفانیاش را نمیگفتند. داستان طوطی و بازرگان. به نظرم مولوی هم نقل میکند. این داستان به شدت عرفانی است. خیلی داستان لطیفی. میآید میگوید که رفتی آنجا هند؟ رفتی؟ اینها با آن طوطیها که صحبت کردی، چی گفتند؟ «گفتیم هر چه دستت میبرد، در قفس وا کن که انداخت، زنده شد، پرواز کرد.» یعنی چه؟ لطافت. لاکپشت را میخواستند جابهجا کنند. «مرغابی». مؤلف کتاب مرغابی: دو تا مرغابی میآیند، دو سر چوب را میگیرند. «تو فقط با دهانت این چوب را نگه دار.» دو طرف چوب را گرفتند، بلندش کردند. وسط راه چقدر اوج گرفته بودند. چند پا بالا رفته بودند. «نفرین، نفرین بر دهانی که بیموقع باز شود.» چی میخواهد بگوید؟ میخواهد بگوید گاهی دهن باز میشود، از آسمان پرت میشود پایین. لطافت. رفتی اوج گرفتی؛ سی شب ماه رمضان همینجور پرواز کردی، پرواز لاکپشتی بردن. اوج گرفته، رفتی بالا بالا بالا بالا... یک کلمه دل میشکند؛ یک کلمه غیبت. راحت، راحت. نیش، نیش، نیش زبان. واسه سوزن فرو میرود تو قلبت. این بدبخت بیچاره تمام. اگر منفی نشود، سیاحتمان میآید برای تو.
خیلی جالب. قرآن پسر جوشن، ختم قرآن غیبت میشود. واقعاً چقدر سرمایه دارند که روزی چند هزار پست و کپشن علیهشان نوشته میشود. هشتگهایشان ترند میشود. خوش به حالشان واقعاً. همهی اعمال این شبزندهدارها مال کسانی است که اگر غیبت کردم، مال او است. به همین راحتی. مراقبتهای بعد از عمل. آدم عمل را نگه دارد. نگه داشتن عمل سختتر از خود عمل است. پای منبر پیغمبر حضرت فرموده بودند: «هر "لا اله الا الله" یک درخت است.» این چقدر ما درخت داریم! بشین پیرمرد. درخت کاشتن که راحت است. تو بهشت نگه داشتنش سخت است. مراقبت، مراقبتهای بعد از عمل.
استاد بزرگوار فرمود: «که عمل وقتی که از شما صادر میشود، یک مثلث شکل میگیرد.» یک مثلث شکل میگیرد. یک سر مثلث حالا یا اضلاعش برابر یا قائم، حالا هر چی هست. زوایای مختلف بهش نگاه کرد. این مثلث که شکل میگیرد، یک سرش شمایی، یک سرش خداست، یک سرش عمل. سه تا با هم. بعد عمل را چه چیزی نگه میدارد؟ تا وقتی که عمل را از خودت ندانستی، این حرکت مثلثی، این دارد میرود بالا. شما و عمل. آن ضلع بالا هم خدا، نورانیت دارد. تو این مثلث میرود بالا. «این عمل، عمل فلانی...» بالا و پایین. چه شکلی نیست؟ «عجب چیزی انجام دادم. عجب... نه، من یک ماه روزه گرفتم، دمم گرم. آیتم سنگین بود. فرامرز، خودنگاهی میخواست که برنامه ثبت بکند. من واقعاً آخه تو این هوا کی روزه میگیرد؟ روز شب قدر، فرداش هم بری راهپیمایی روز قدس.» توجه پیدا میکند، خوشش میآید. عمل میآید پایین. مراقبتهای بعد عمل. گاهی ممکن است پنجاه سال بعد آدم یادش بیفتد. پنجاه سال پیش عمل داشته، میرفته انقلاب که زحمتهایی کشیدهاند. سخت است آدم تا آخر ببرد؛ نماز ببرد. استاد آیتالله جوادی آملی، داور برکاتهاش میفرماید: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا.» قرآن نمیگوید کار خوب انجام بدهی. میگوید کار خوب بردنش سخت است. انجامش که سخت نیست. یک ذکر «لا اله الا الله»، یک دونه ذکر صلوات. مجلس روضه. همین قلب آدم گرم میشود، حرارت پیدا میکند. بهشت واجب میشود. «در ره منزل لیلی چه خطرهاست به جان / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی.» تو میخواهی بروی تحویلش بگیری. جون آدم بالا میرود. به این سادگی تحویل... خیلی سختیها دارد. خیلی زحمت دارد. مراقبتهای بعد عمل. به خودت نسبت ندهی. گاهی غرغره اجرش میرود. میگوید مصیبت. اگر دیدی با دست بزن رو دست خودت تو هر مصیبتی، غیر از مصیبت اباعبدالله. چون جزا و فضا، ثواب آن مصیبت دیدن را از بین میبرد. ثواب دارد جزا و فضا. اینکه آدم بیتابی کند. بیتابی کردن و فزع مکروه است، سوای جزا علی الحسین. «آقا عزیزت را از دست دادی، اثرش رفته، رو دست بزنی اثرش، ولی جزا و فزا را برای اباعبدالله بیتابی کنید.»
مراعات بعد عمل، معطلتان نکنم. شب بیست و هشتم... چیزی نمانده از ماه رمضان باقی مانده است. شب بیست و هشتم معمولاً رسم بوده بین خیلیها متوسل میشدند به آقای بیست و هشت سالهی کربلا. حس مراقبت «سه» حضرت علی اکبر علیهالسلام. خیلی فوقالعاده است. پدر از خواب بیدار شده. در صورت اباعبدالله پریشانی دید. «پدر جان، چرا میبینم پریشانی؟» «عزیزم، خواب بر من غلبه کرد. در عالم رؤیا جدم رسولالله را دیدم. به من فرمود که پسرم این کاروان به سمت مرگ حرکت میکند. این کاروان حرکت میکند به سمت کربلا. پشت این کاروان در حرکت است تا در کربلا اینها را بگیرد.» عرض کردم: «اولسنا علی الحق؟» «مگر ما بر حق نیستیم؟» اباعبدالله لبخند زد. از آن صورت پریشان لبخندی به چهره نشست. «خیر جزاء والدین.» کدام بهترین جزای که از یک بابا به بچهاش رسیده را به تو بدهم؟ چقدر این بچه مراقبت دارد. جنگ، مراقبت. محبوب، سالم، صحیح، در اوج سلامت. لا اله الا الله. حالا امتحان خود اباعبدالله چیست؟ کربلا امتحان با این بچه است. یکی از امتحانات. هر کی آمد ظهر عاشورا، قالب اینجور بود. هر کی اذن میدان گرفت، اباعبدالله معطل کرد. ببخشید. گفتند که: «ما تو را برای روزهای خوشی میخواستیم. نمیخواستیم روز غم آزار ببینی.» به بعضیها فرمودند: «جهاد از تو برداشته شده. بیعت از تو برداشتم.» هر کی آمد اصرار کرد تا اجازه گرفت. یک نفر فقط تا آمد، هنوز اذن را کامل نگرفته، ابیعبدالله فرمودند: «برو.» اصحاب رفته بودند. گفته بودند: «تا ما هستیم، نمیگذاریم کسی از بنیهاشم بیاید تو میدان.» همهی اولین از بنیهاشم نگاه به میدان کردند، اعلام آمادگی کرد. اباعبدالله راهی کردند، ولی هیچکس را اباعبدالله اینجور راهی نکرد: «لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون.» معلوم بود اباعبدالله بیش از همه دوست دارد. دارد اول از همه میفرستد. راهی شد. راوی میگوید: «اینها بعضی حالات اباعبدالله مخفی بود، در خودش بروز نداشت.» وسط میدان بروز داد. اباعبدالله دست به محاسن گرفت، صورت به آسمان گرفت. بلند بلند شروع کرد صدا زدن: «اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسول الله.» «از این شبیهتر به پیغمبر نداشتم. از این بهتر، از این سالمتر نداشتم.» چه سلامتیای بوده! خلقاً اشبه به پیغمبر بوده. چه مرتبهای از سلامتی! هیچکس از او شبیهتر نیست. اخلاقش به پیغمبر. لا اله الا الله.
بابا اذن میدان که گرفت، رفت میدان. مقداری جنگید. عقل... نمیدانیم چه سری بوده بین این پدر و پسر. بعد دقایقی برگشت. صدا زد: «یا ابتاه، العطش قد قتلنی.» «بابا جان، عطش دارد منو میکشد.» معرفت میفهمد چه سری دارد با بابا اینجور صحبت میکند. نمیدانم عرفا باید بفهمند چی بوده. اباعبدالله فرمود: «یا بنی، هات فمک.» «پسرم، زبان تو بیا، دهانت را بیاور جلو.» وسط میدان ایستادند. پدر و پسر. جوان رعنا. زبان پسر همینقدر گفتم. سرش را انداخت پایین بدون اینکه چیزی بگوید. برگشت به میدان. چی بود سر این عطش؟ بابا را دید، شرمنده شد. «بابا زبان من... حداقل زبان پدر که چرخشی هم نداده.» زبان خوش. لا اله الا الله. یک وقت وسط میدان زمین که خورد، بابا را صدا نکرد که بابا بالا سرم بیاید. بعضیها صدا کردند که یعنی بالا سرمون بیاید. صدا نکرد که بابا بالا سرم بیاید. زمین که خورد، با بابا وداع کرد: «علیک منی سلام.» «بابا من رفتم.» ولی همینقدر بهت بگویم: «جدم رسولالله آمده کنارم.» با جامی از... شرمنده بودی پیش من نگران بودی تشنگی من چی؟ من همینقدر بهت بگویم بابا: «جدم رسولالله آمد، منو سیراب کرد با جامی از شراب.»
اباعبدالله کسری مثل باز شکاری خودش را رساند بالا سر علی اکبر. صورت به صورت علی اکبر گذاشت. کمتر نفرین کرد ظهر عاشورا. یکی از نفرین... بگو ناله بزنید. شبهای آخر ماه رمضان است. علی را صدا زد. هر چه صدا زد، یک جوابی نمیدهد. «بچه جان...» تمام کرده. اینجا رو کرد به عمر سعد. صدا زد: «یا عمر ابن سعد، عمر سعد، خدا بچههایت را از...»
در حال بارگذاری نظرات...