‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
نکتهای که خوب است همیشه به آن توجه داشته باشیم در هر کار و فعالیتی این است که بعد از اینکه این کار را انجام دادیم، چه اتفاقی قرار است در عالم بیفتد. بسیار مهم است! هر حرکتی که ما انجام میدهیم، هر قدمی که برمیداریم و هر فعالیتی که انجام میدهیم، یک اثری در عالم دارد؛ نه فقط در شخص خودمان، نه فقط هم در دنیا. در کل عالم، هم دنیا، هم برزخ، هم همه اینها اثرگذارند و در همه اینها دارای تحولاند. هیچ کاری نیست که بیاثر باشد. هیچ فعل خنثایی ما در این عالم نداریم. هیچ وقتی نیست که آدم در حالت رکود باشد؛ نه جلو برود، نه عقب. ما دائماً یا داریم جلو میرویم. انسان توقف ندارد. انسان دائماً در حال حرکت است. همین الان که بنده و شما اینجا نشستیم و ساکتاید و ساکناید، ولی در حال حرکتاید. همین وقتی که آدم دارد با خودش فکر میکند، در عالم خیال خودش است. وقتی خوابیم، وقتی خوابیم هم حالت توقف نداریم. حرکت میکنیم. بعضیها در خواب هم دارند میروند بالا، در خواب هم دارند میروند بالا و نام عاقله یا نام الاکیاس، افضل من عبادت الجهال. عالم و انسانهای تیزهوش و زیرک، آن وقتی که خوابند، حرکتشان از آن وقتی که جاهلان دارند عبادت میکنند بیشتر است. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه فرمودند: « یک عالم وقتی خواب است، یک غیر عالم و یک جاهل ایستاده به نماز شب است. این عالم که خواب است، حرکتش از آن جاهلی که در حال نماز شب است، تندتر و بیشتر است.» هیچ وقت توقف نداریم.
خیلی مهم است! حالا هر کاری خواستیم بکنیم، هر چقدر توجهمان به این آثاری که این کار ما دارد بیشتر باشد، بهرهمندیمان بیشتر میشود. استفاده میشود. سودمان بیشتر میشود. در عالم چه اتفاقی دارد میافتد؟ چه تحولی دارد رخ میدهد؟ کمکم در دنیا چه اثری و لااقل برای دنیایمان چه خاصیتی دارد؟ خیلی وقتها اهل بیت ثواب کارها را به ما گفتند. نمیخواستند ما تاجر بشویم و این کار را بکنیم تا این قدر گیرمان بیاید. عبادت تجار را نمیخواستند ما انجام بدهیم. بنگاه نمیخواستند راه بندازند. کاسبی نمیخواستند راه بندازند. "این کار را اگه کردی این قدر بهت میدهم، این نماز را بخوان، این روزه را بگیر، این چیزها را مشکی بهت میدهم." ثواب را برای این نگفتند که ما کاسب بشویم. برای این گفتند که حواسمان به آثار اعمالمان باشد تا ببینیم در عالم چه اتفاقی میافتد.
کار مخلصانه یعنی اینکه توجه به آثار نداشته باشیم؟ "چی بهت گیر میآید؟"، میگوید: "اصلاً برایم ارزش ندارد." این غلط است. کار مخلصانه نیست با توجه به اثر. نه، توجه به اثر داشته باشد! چه اتفاقی رخ میدهد؟ آن اتفاق را مدیریت کنیم، آن اثر را مدیریت کنیم؛ برای خدا باشد. اثری که رخ میدهد بیشترین اثر را میشود به نفع خدا تمام کرد.
پیامبر اکرم: کسی آمد شتری هدیه داد. دقت کنید، جالب است! شتری هدیه داد به پیغمبر اکرم. حضرت فرمودند که: "بین اصحاب، هر کسی به نماز بایستد و حضور قلب بیشتری داشته باشد، جبرئیل به من خبر بدهد، این شتر را من هدیه میکنم." همه ایستادند به نماز. امیرالمؤمنین هم ایستاد به نماز. علی نماز، نماز امیرالمؤمنین که تمام شد، پیامبر اکرم فرمودند: "جبرئیل به من خبر داد که علی از اول تا آخر نماز فکر این بود که این شتر چند کیلو وزنش است و چند تا فقیر را میشود با آن اِطعام کرد. حضور قلب او از همه شما بیشتر بود." خدایا! من میگویم محرم، اصلاً کلاً هر چی فیوز داشتم سوخت. وایسادم اینجا فقط دارم به تو وصل شدم. نه! به تو وصل شدن نیست. اینها خیالات و توهمات است. مثلاً یه حالتی رفته، کلاً دیگر رفته در هپروت الان سیمش وصل شد. فکر میکند مهندسی میکند، مدیریت میکند. آثار عمل میخواهد بیشترین اثر از عملش گیرش بیاید. دنیا را آباد کند، هم آخرت را آباد کند، هم به خدا نزدیک بشود.
کم فرمود: "عبادت من هم عبادت تجار نیست." شنیدی دیگر، از امیرالمؤمنین شنیدی. تجار عبادت نمیکنند. یک عملی انجام بدهم، سودی گیرم بیاید. عبادت تاجرانه شد که تاجرانه نبود. نماز میخواند امیرالمؤمنین که حضور قلب بیشتری داشته باشد. حضور قلبش اصلاً چی بود؟ خود توجه به این بود که این شتر چقدر گوشت دارد. نماز را دارد با حضور قلب میخواند که شتر را بهش بدهند، شتر را بگیرد، ذبحش کند، اطعام کند و باز به خدا نزدیک بشود. این را با توجه بخور، جا نیفتاده برایم.
اثر عمل، خیلی وقتها توجه به اثر عمل نمیکنیم. فکر میکنیم این اخلاص است. یک نمونهاش همین که ما برای امام حسین کار میکنیم. دنبال این نیستیم که آثار اینکه برای امام حسین کار میکنیم چیست. مهم نیست بعدش چی میشود. حواست به این باشد که در مجلس امام حسین، در روضه امام حسین، در زیارت امام حسین، یک قدم که برمیداری چه اتفاقاتی میافتد. اهل بیت به ما گفتند بازار راه بیندازیم، دکان راه بیندازیم، بنگاهی راه بیندازیم، میگوید: "زیارت که میروی، قدم که برمیداری، از در خانهات که راه میافتی بروی زیارت، اولین قدم که از خانهات برمیداری، همه گناهانت مثل یک پلی پشت در خانهات قرار میگیرد. قدم اول، همه گناهان میریزد، از گناه، گناه همه صفر میشود. تازه از آنجا هر قدمی یک حج و یک عمره برایت مینویسم." نه! حج و عمره معمولی. حج و عمره پیغمبر. نه این که قبولی نباشد. حج و عمره مقبوله، خود پیغمبر بگذار. از جمله باب زیارت عشق است. عشق امام حسین. نه! میگوید یک وقت کم گیرت نیاید اینجا، حواست باشد، خیلی باید گیرت بیاید. اهل بیت هم زیارت امام حسین میرفتند، حواسشان به این چیزها بود، فکر آثار. میخواهد دنیا را آباد کند، دنیای خودش را، دنیای همه را. آخرت را آباد کند، آخرت خودش را، آخرت همه را. برنامهای دارد در این زیارت، دنبال یک چیزیست.
آقا این چی میشود؟ این هوای نفس میآید و اخلاص میرود. عشق را میگیرد. عشقی کار کنیم. حواست به اثر باشد. عشقت بیشتر میشود. وقتی هر قدم برداشتی، دیدی یک قدم سمت امام حسین رفتم، حج و عمره به من دادهاند، میگوید: این امام حسین کیست؟ با توجه. این شکلی وقتی میروی، عشقت بیشتر میشود. چرا این قدر به ما گفتند؟ شما الان وسط اشک یک گریهکن امام حسین در گوشش بگو که میدانی چقدر اثر دارد، از آثار گریه گفتند. فرمانده: "یک قطره اشک میریزی بر اباعبدالله، به اندازه دریاهای روی کره زمین." چقدر است؟ دو سوم کره زمین دریا. کفهای روی دریا. کفهای روی دریاها گناهت اگر باشد، یک قطره به اندازه "قدر جناح بعوضه"، به اندازه بال پشه. بال پشه. چشم تر میشود. آن قدر گناه را این پاک میکند. برو گناه کن، عشق و حالت را بکن. بیا اینجا محرم، پاکت میکنیم. یازده ماه عشق و حال کن، یک محرم فقط بیا. پاتایایت را برو. آنتالیایت را برو. دبیات را برو، کیفحالت را بکن. فیلم و کانال و پیج و هر جا رفتی عشق و حالت را بکن. فقط این دهه را از دست نده. یک قطره اشک بریزی، مشکلت حل است.
ممکن است که خواستند بالاخره باب امید باز باشد. نه! ممکن است. قطعاً همین است. گناه کردی. ولی اهل بیت برای این چیزها که اهل بیت گفتند، بدان با این کار داری چه غوغایی در عالم راه میاندازی. وقتی این را فهمیدی، تازه میفهمی امام حسین در عالم چیکاره است. امام حسینت هم فرق میکند. "امام حسین مظلوم، غریب!" فقط داریم که از دلسوزی میکنیم برایش. و امام حسینمان هم از سر ناتوانیاش دلم برایش میسوزد. کی مثلاً ناتوان واقع شد؟ نتوانست کاری بکند؟ حسین توانا!
ایمان! این همه عالم در مشت اوست. قدرت همه عالم تحت فرمان اوست. سلطنت اونی که سلطان عالم است. این کارت در پیوند با او چه آثاری دارد؟ او خودش کیست؟ بهش ایمان بیشتر میشود. یک پله بالاتر ازش استفاده کن. این کف ماجراست. اول کارش که این است. ببین بقیهاش چیست. همین فقط یک به اندازه بال پشه اشک ریختی، این جور در عالم غوغا کردی. ببین اگر در مسیر نصرت او قرار بگیری، کمکش بکنی، فدایی او بشوی، فداکاری بکنیم، وفاداری بکنیم، آنجا چی میشود؟ ببین اگر ابوالفضل شدی چی میشود؟ ببین تو که با یک قطره اشکت این میشوی، اگر عطر خون بدهی چی میشود؟ اگر همه وجودت در او فانی بشود چی میشود؟ وقتی عباس شدی، امام سجاد فرمود: "یغبطه جمیع الشهدا." روز قیامت خدا منزلتی به ابوالفضلالعباس میدهد. همه شهدا به او غبطه میخورند. این همه شهدا! خیلی تعبیر عجیب است! از هابیل شروع کن، جعفر، شهید روی کره زمین تا قیامت، شهدا پای رکاب امام زمان هم حساب کن. همه اینها به ابوالفضلالعباس غبطه میخورند. غبطه میخورد. این را که نمیخواهد بگوید که هر کس شهید شد غبطه میخورد. میخواهد بگوید امام حسین این کار را میکند.
ارزش و جایگاه امام حسین این است که عباسش این میشود. ببین خودش کیست که همه شهدا به عباس او غبطه میخورند. خودش کجاست که سیدالشهداست؟ سید و شباب اهل الجنة است. خودش کجاست؟ او کجای عالم است که این فداکار او، سقای او، علمدار او این است؟ کسی که بود، پیوند امی خورده. روایت بخوانم، خیلی هم وقتتان را نگیرم.
این امام حسینی که قرار است محرم برایش عزاداری بکنیم، امام حسین کیست؟ اثر این کار را با این حرفها متوجه میشوید.
"الرفاعی النحاس." رفعه بن نحاس یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام است. "قال دخلت علی ابی عبدالله علیه السلام فقال لی: یا رفعه! اما حجت العام؟" آمدم خدمت امام صادق علیه السلام. حضرت به من فرمودند که: "رفعه! امسال حج نرفتی؟" یکی یک سال از حجماندهای به پیغمبر گفتش که: "یا رسول الله! امسال از حج بازماندم، چی را از دست دادم؟" حضرت به کوه ابوقبیس اشاره کردند - نوک مکه رفتن میدانم - اشاره کردند. فرمودند که: "تمام کوه ابوقبیس طلا باشد، من یک مثقال طلا را به آن ترجیح میدهم." الان طلا گرمی چقدر است؟ الان قیمت و آمار قیمت تا ساعت ۲۱ این بوده، دیگر به بعدش ۲۱ و ۱۰ دقیقه ساعت را دقت کنید. غبطه این طلایی که گرمی اینقدر است، ۵ کیلو طلا، ۱۰ کیلو، ۱۰۰ کیلو طلا، یک تن طلا، آمده دو تن سکه خریده رفته، دو تن طلا، ۵ تن طلا، ۸ تن طلا، بگو یک تپه طلا، یک کوه طلا. حضرت فرمودند: "حجی که امسال از دست دادی، اگر تمام کوه طلا بشود و بهت بدهند، جایگزین او نمیشود."
رفعه بن نحاس میگوید که: "امسال حج نرفتم." گفتم که خوب حواست را بده! جالب است. "اَلاَ وَ لَکنْ؟" نه، نرفتم، "رُحْتُ عِنْدَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ." به جای حج رفتم کربلا. "قَالَ لِیَا رَفَاعَةَ! مَا قَصَّرْتَ، اَمَا اِنَّ اهْلَ مِنًی... " یعنی: "رفعه! چیزی کم نیاوردی، از اهل منی چیزی کم نداری." طرف حج نرفته، تمام کوه طلا بشود جایگزین نمیشود. بگو حج نرفتم، رفتم کربلا. "عرف هدف از حاجیها." چیزی کم نداری. ادامه حدیث: "لَوْلا أَنِّی أَکْرَهُ أَنْ یَبْقَی النَّاسُ الْحَجَ." اگر نمیترسیدم یک چیزی بگویم مردم دیگر حج نروند. میترسیدم بگویم دیگر کسی حج نرود. وگرنه میگفتم کربلا چه خبر است. "لَا تَدْعُ زِیَارَةَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ." دم گرفتند که آقا اربعین چیکار کنیم؟ صد هزار تومان شده یک میلیون. یک دهم شده. پول کرایه تاکسی ۱۰ برابر شده. هزینههای در کربلا ۱۰ برابر شده. پارسال. امسال ۷۵۰ هزار تومان. "آقا! کربلا نیایید، اربعین نیایید." این جوری است. آقا دست و پا میدادند کربلا میرفتند. استاد ما میفرمود. آیتاللهالعظمی بهجت. عرض کردم که: "آقا! بعضی وقتها آدم سینه میزند، این سینه یکم محکم میزند، این سینه کبود میشود." مثلاً شما "ملتفت" نیستید. "مردم دست و پا میدادند کربلا." امام حسینی است که به پولت، بنده خدا! برکت میدهد. این درست میشود، حل میشود. فرمود: "اگر پول داری سالی دو بار برو کربلا. پول نداری خب حج را گفته. پول نداری؟" دیگر کربلا چیزی نگفته! میگوید: "پول نداری قرض کن. سالی یک بار. فرش زیر پایت را بفروش!" باریکالله! سالی یک بار نروی، ابیعبدالله دلگیر میشود ازت، عاقبت میکند این. سالی یک بار نروی، امام حسین عاقبت میکند. بابام قهر میکند. میگوید: "عهدِ". خیلی عجیبی داریم در روایت. میگوید: امام حسین عهد گرفته از شیعیانش سال به سال. "قرار داشتیم." حالا وقتهای دیگر "از اینا سنگینه". "زیارت قبر حسین را رها نکن، ابداً." "ثُمَّ نَکَتَ الْأَرْضَ وَ سَکَتَ طَوِیلاً." حالا امام صادق نگاه به زمین انداخت. یک سکوت طولانی. چه سیری در عوالم کرده امام صادق! حرفی که میخواهد بزند را علما و بزرگان سکوت طولانی میکنند. حرفی که بعدش میخواهد بزند، خیلی قیمتی است. و امام صادق سکوت طولانی، "ثُمَّ قَالَ اَخْبَرَنِی اَبی و قَالَ: مَنْ خَرَجَ اِلَی قَبْرِ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ الْسَّلامُ." هر که برود زیارت قبر حسین، "عارِفاً بِحَقٍّ" حق حسین را بشناسد، "غَیرَ مُسْتَکْبِرٍ" تکبر نداشته باشد. شرط همه آثاری که در زیارت است. ۲۰ میلیون جمعیت که دارد پیاده روی اربعین میرود، همهشان اینند. انشاءالله همهشان. "اَلْفَ مَلَکٍ مِنْ یَمِینِهِ" هزار ملک از سمت راستش در حرکت است. "وَ اَلْفَ مَلَکٍ مِنْ یَسَارِهِ" هزار ملک از سمت چپش در حرکت است. "وَ کَانَتْ لَهُ اَلْفَ حَجَّةٍ." هزار حج برایش مینویسد، "وَ اَلْفَ عُمْرَةٍ مَعَ نَبِیٍ اَوْ وَصِیِ نَبِیٍ." هزار تا حج. هزار تا عمره. با نبی یا وصی نبی. این اثر عمل. این اثر قدم برداشتن برای امام حسین.
اگر داشتیم میرفتی مجلس امام حسین، در این کتاب "رحمت واسعه" یک جمله چاپ شده که خیلی کتاب زیبایی است. جمله فوقالعاده بهجت. بفرماید: "هشتاد سال معارف و فقه و اصول و عرفان و همه را خلاصه کرده در این جمله." مجلس امام حسین. پرسیدند: "کجا میروی؟" نگو: "به مجلس اباعبدالله میروم." بگو: "به کربلا میروم." مجلس حسین، روضهای منورهی اباعبدالله. حالا شما میخواهید محرم، مجلس روضه میخواهید کربلا بیاورید در خانهها. آن وقت همه اینها، همین یک قدمی که برمیداریم، آن یک قدم کربلاست. این خانه را که آماده میکند برای مجلس، انگار داری ضریح امام حسین را جارو میکنی. این حواست به آثار باشد. غافل از آثار نباش. چایی داری میریزی، احساس کن خادم حرمی. الان من و شما خادم حرم امام حسین بشویم، در "مضیف" امام حسین، رستوران حرم امام حسین غذا پخش بکنیم، چه حسی دارد؟ به اثرش توجه داشته باش! اثرش گیرت بیاید. دنیا و برزخ و آخرت و سلطنت دارد غوغا میکند برایتان.
اجازه بدهید تمام ماجرا را بگویم. مرحوم آیتالله هزار جریبی از علمای مشهور، کتابی دارد. "درس علامه وحید بهبهانی میرفتیم در کربلا." وحید بهبهانی یکی از علمای بزرگ کربلاست. بزرگ ایرانی که کربلا ساکن شدند و تحول ایجاد کرده در تاریخ شیعه و تاریخ حوزه. گفت: "یک روزی صبح، درس وحید بهبهانی بودیم. یک آقایی را دیدیم." آقای جوانی آمد، بعد درس، یک کیسهای هم دستش. "آیتالله وحید بهبهانی که." گفتیم: "آقا! آمد پیش ایشان. گفت که: حاج آقا! این طلاها را آوردم برای شما. هر جور که مصلحت میبینید اینها را هزینه کنید."
میخواهم قبلش داستان را بهتان بگویم. جوانی بودم اهل شیروان. میخواستم کاسبی کنم. دیدم که اینجا خیلی رونق اقتصادی نیست. گفتم بروم قفقاز. قفقاز کجا میشده؟ شوروی. رفتم قفقاز و در بازار قفقاز یک حجره گرفتم. یکی از این حجرههای اطراف ما یک دختری داشت. یک روزی این دختر به یک مناسبتی آمد حجره ما خرید بکند، جنسها را ببیند و اینها. من دیدم، یک نگاه. دیدم صد دل عاشق شدم. دیدم نمیتوانم بدون او زندگی کنم. گفتم رفتم خواستگاری. صحبت کردیم. همدیگر را پسندیدیم. "خوش." پدر و برادرهای دختر گفتند که: "ازدواج تو با این دختر یک شرط دارد. شما ایرانی هستی. نکند یک وقت مسلمان باشی. اگر مسلمان باشی ما بهت دختر نمیدهیم." شرطش این است که باید از همین مسیحیهای خودمان باشی. خب من هم گفتم که: "دختر را بگیرم، اسلامم را داشته باشم." گفتم: "دختر از دست میرود. حیف است. مسیحیام." "من مسلمان نیستم." دختر را گرفت.
بعد یک مدت عذاب وجدان پیدا کردم. دیدم که نمیتوانستم ابراز بکنم. ابراز اگر میکردم برادرهای دختر اذیتم میکردند. مدتها گذشت. من دیگر کمکم از دین هیچی یادم نمانده بود. نه نمازی، نه روزهای، نه قبله، احکام و مسائل، کلاً فراموش کرده بودم. بعد مدتی دیدم که من میخواهم برگردم به خدا، اهل بیت. ولی راهی ندارم. چیزی یادم نبود. با خودم گفتم که: "ببین! تو از اسلام یک چیزی فقط یادت مانده. آن هم امام حسین است. یک وقتهایی برو در خلوت، مقداری که روضه از بچگی یادت مانده با خودت مرور کن." امام حسین. دستور: خاموش میکردم. خانمم نفهمد. گریه میکردم.
یک روز خانم من در را باز کرد. گفتش که: "من چند روز است تو را مد نظر دارم. من مسلمان نیستم. من مسلمان بودم. مسلمانها امام حسین دارند. من از اسلام هیچی یادم نمانده. فقط امام حسین یادم نمانده. میخواهم برگردم سمت امام حسین و اهل بیت و اسلام و اینها. دیگر چیزی نمانده برایم. همین." "همین قدر عجب!" "از این به بعد من هم میآیم. برای من هم روضه بخوان. این حرفها را بزن، گریه کن."
بعد مدتی به من گفتش که: "اینجا دینداری سخت است. مگر نمیگویی این امام حسین شهید کربلاست، قبرش کربلاست؟ بیا جمع کن با همدیگر برویم کربلا زندگی کنیم." گفتم: "چه همسر خوبی!" شروع کردیم اموالمان را فروختن که پول بشود برویم کربلا یک زمینی بخریم، خانه بخریم، زندگی کنیم. در این گیر و دار، سلام. سرطان گرفت. بعد مدتی از دنیا رفت. برادرهای زن گرفتن. به آیین مسیحیت این را دفن کردند. طلا و جواهرات و لباس و بدون غسل و کفن و کربلا. این علاقه پیدا کرده و راه باز شده. دفنش کردند.
روزی که دفن کردند همسرش را، گفتش که: "من شب میآیم قبر زنم را باز میکنم، جنازه را برمیدارم. آهنگ." مقداری که پول دستم آمده، وسیله میگیرم، راه میافتم میروم کربلا. خانمم را میبرم کربلا دفنش میکنم. شب آمدیم قبر زن را شکافت. قبر را که باز کرد. مرد ۵۰-۶۰ ساله در قبر. سیبیلهای بناگوش در رفته، قیافه خیلی عجق و وجق و خشن. این را که دید از حال رفت. بعد به همسرش که در قبر است پرسید: "مگر تو را همینجا صبح دفن نکرده بودند؟" گفت: "چرا؟" گفت: "این آقایی که اینجا الان در قبر من است، این گمرکچی بوده. اطراف نجف از مردم پول زور میگرفته. امروز دفنش کردند. کربلا زیر ساعت حرم. ساعتی که او را آنجا دفن کردند، من اینجا دفن کردند. ملائکه بهشون میگویند ملائکه نقاله. ملائکه نقاله که مسئول انتقالند. آمدند جسد او را آوردند در قبر من گذاشتند، جسد من را هم بردند در قبر او گذاشتند. در صحن ابیعبدالله، از زیر ساعت سمت چپ، فلان قبر من آنجا دفن شدهام."
"تعجب!" پاشو. شبانه حرکت کرده. افتاد رفت کربلا. صاف رفت در صحن امام حسین. گفتش که به خادمها گفتش که: "فلان روز فلان ساعت اینجا این قبر یک آقایی را به این مشخصات دفن کردند؟" گفتند: "آره. به تو چه کاریه؟" گفتم: "این گمرکچی فلان جا نبود؟" گفتند: "آره. به تو چه کاری داره آقا؟" "من این علامتها را به شما دادم." از علمای آنجا اجازه گرفتند، اجازه دادند. قبر را شکافتند. دیدند قبر همسرش. جسد همسرش با همان طلا و جواهراتی که آنجا دفنش کردند اینجاست. طلا و جواهرات را برداشت. این را هم غسل و کفن کردند. طلا و جواهرات برای آیتالله وحید بهبهانی حج و سلامت.
حالا شما ببین این امام حسین چیکاره است در عالم که یکی نه نماز خوانده. "نماز نخوانیم، روزه را بگذاریم کنار؟" نه! میخواهم بگویم آن نماز نخوانده این است. ببین اونی که نماز خوانده و روزه گرفته و اینها، پیوند دارد با امام حسین، او کجاست؟ پایین، صفراشان اینند. بدون اینکه ۲۰، ۳۰، ۵۰، ۱۰۰ بار زیارت رفته باشند. آن کجاست؟ اینی که فقط نشسته، از همه اسلام و قرآن و خدا، همین فقط دو تا روضه شنیده، دوست داشته بیاید کربلا. جسد را کربلا پذیرفتندش.
سلطنت مطلق تصور! محرم دری از عالم غیب و عالم قدس باز میشود به روی ما. اجازه میدهند ما به امام حسین ارتباط برقرار کنیم. این حرف خیلی حرف مهمی است. اجازه میدهند واسه ارتباط برقرار میشود. میآید دنبالمون، میبرد ما را. میآید در کوچهمون، نمیخواهد هم برود خانه همسایه.
امشب اتفاقاتی میافتد، حق پیدا کرده. خیلی داستان اینجا هست. جمعیتی بودند میرفتند کربلا. حزب بعث حاکم بود. مرز عراق. رسیده بودم میخواستم رد بشوم. آن افسر عراقی دید این شیعه است و دارد برای زیارت میرود. سنگ انداخت. شماره حافظ هستید. خیلی اذیت. بعد کلی گیر و دار و اینها، اینها رد شدند. یکیشان که خیلی اذیتش کرده بودند، گفتش که: "فلاوالله قسم از اینجا صاف میروم نجف، بست مینشینم حرم امیرالمؤمنین، تا عذاب برای تو نگیرم، و تو را زمینگیر نکنم، از حرم بیرون نمیآیم." صاف رفت نجف حرم امیرالمؤمنین. سه روز بست نشست. به رفیقش گفتش که: "من از حرم بیرون نمیآیم تا خود امیرالمؤمنین را ببینم که من او را بیچاره کردم. فلان بلا آمد." سه روز معتکف در حرم بست نشست. بعد سه روز آمد بیرون. چه حالی داشت! رفیقش گفت: "چیه؟ چی شد؟" گفت که: "رفتم بست نشستم." گفت: "آقا را دیدی؟" گفت: "آره. روز سوم امیرالمؤمنین را دیدم." گفت: "چی شد؟" گفت: "بماند." یک حرفی از حضرت، دست از نفرینم برداشتم.
بعد چند وقت زیارتشان تمام شد. برگشتند لب مرز، دوباره همان افسر عراقی را دیدند. افسر عراقی به طعنه بهش گفتش که: "چی شد؟ من که سرما و گندم نخوردم، هیچیم نشد. دیدی بازیهای خزعبلات شما ها!" گفت: "من رفتم بست نشستم حرم امیرالمؤمنین. روز سوم امیرالمؤمنین را در رؤیا دیدم. حضرت به من فرمودند تا قیامت اگر اینجا بست بشینی و نفرین بکنی، معین افسر عراقی را نمیزنیم. یک حقی به گردن افسر عراقی دارد."
میگوید حضرت فرمودند که: "این پاسبان در جوانیاش، پاسبان کربلا بود. یک شبی که پاس میداد در کربلا، تشنهاش میشود. تشنه میشود. از کربلا میآید بیرون کنار نهر فرات. دست میکند در آب، میآید بخورد. یک نگاه به این آب میکند. یک قطره اشک گوشه چشمش جمع میشود. چی میشد از همین آب به حسین و بچههایش میدادند؟" یک قطره اشک. این بابت آن یک قطره اشک حقی به گردن ما پیدا کرده. تا قیامت اگر اینجا بست بشینی، "والله قسم آن شبی که تشنه بودم در کربلا، آمدم بیرون کنار فرات نشستم، احدی با من نبود. تنها بودم، هیچکس نبود." این موقع راسته. دشمنی کردم. رزق اشک به ما بدهند در این محرم، سیم گریه کنیم. پا به پای امام زمان. کیست که بتواند پا به پای امام زمان گریه کند در این محرم؟
یک سوزی داشته باشیم. عاشقی میگفت: "اول محرم از خدا خواستم خدایا یک ذرهای از سوز امام زمان در محرم به من بده." آتشی پیدا کردم داشتم میمردم. گفتم: "خدایا! این را از من بگیر. من تحمل ندارم." حال امام زمان چیست در محرم؟ آتش وجود امام زمان.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی الّیل و النّهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
تمام زندگی نوکرم فدای سرت یا اباعبدالله، تمام زندگی نوکرت فدای سرت. خوانش اشعار:
سرم فدای تو، پدر فدای تو، سرم اگر گدای تو با کاسه گدایی هنوز مانده به پشت؛
فدای سرم، سلامهای مرا پاسخی اگر فدای کفتر نامهای با دست نام زشت مرا دوباره خط زدی از دفترت؛
سرم اگر که لطمه زدم، زخم صورتم گل کرد برای زخم دخترم؛
فدای سرم اگر که شدم، پای روضههای شما؛
فدای علیاصغرم، فدای سرت تمام خواه، تا جوان هستم شبم فدای علیاکبرم؛
فدای سرت تمام عمر نوکرت ارباب، فدای یک نفس آخرم؛
فدای تو، وای لحظهای که با جان جان نهادی، تشنه لب صورت روی خاک دو خط رو، زمزم؛
تمام لحظه آخر صورت خاک گذاشته.
راوی میگوید: "دیدم سمت خیمهها، نگاهش سمت خیمهها است." دستور داد: "بریزید غارت کنید!" الله اکبر! ورودی روضه باشد، روضه آخر اول. مقدمه بخوان. وارد بشویم. روضه حرم. آماده اهل بشوی، وارد راه مون بدن. ما که برات آتش زدن حرم. ما که چشم این طلا و جواهرات و گوش نوکری میخواهد وارد بشویم. الله اکبر!
زینب صدا زد: "نامردها! حیا نمیکنید؟ نمیبینی حسین هنوز جان به تن دارد؟ لااقل اول حسین را تمام کنید بعد به خیمهها حمله کنید."
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...