‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. عرضی که میخواهم داشته باشم این است که میخواهم خیلی سریع و بیپرده صحبت کنیم و راست و بیحاشیه باشیم؛ چون نه خیلی اهل حاشیهام، نه بلد هستم. یاد گرفتهام از اول اینجوری حرف بزنم، و اینها را یک بچه تهرون، اصطلاحاً، حرف میزند؛ رک و راست و بیپرده.
من میخواهم کمی ما یک "چالش" داشته باشیم؛ کمی بریزیم افکارمان را، یک همی بزنیم، ببینیم واقعاً آن هویت تشیعمان وضعیتش در چه حدی است. نه شما، خود من، در کلاسهایی که اینجا گاهی با دوستان طلبه دارم، این را میگویم. شاید فراوان پیش آمده که میگویم: یک سری مباحث مطرح میشود، میگویم ماها ظاهراً شیعهایم؛ یعنی وقتی پای یک سری حرفها وسط میآید، انسان میبیند واقعاً عمیقاً به یک سری مباحث اعتقادی ندارد و با خیلیهای دیگر تفاوتی ندارد. خیلی مسائل شاید با اهل سنت تفاوتی نداشته باشیم. توی خیلی مسائل، شاید خودم را عرض میکنم، اول خیلی از مسائل با مسیحیت، با یهودیها، با گبرها، با بیدینها و آتئیستها، خیلی مسائل ممکن است اینطور باشد. لذا باید بیپرده صحبت کرد. نباید یک سری مسائل را با ظرافت بیشتری ممنون قرض دادیم (ناواضح).
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) از جهتی خیلی هشدار دهنده است، شخصیت ایشان و سیره ایشان. چون آن ماجرایی که ما قائلیم در روایت، ما فرمودند: «بعد از پیغمبر، مردم مرتد شدند، غیر از سه نفر یا چهار نفر.» خیلی واضح این را نشان میدهد. فاطمه زهرا، زندگیشان و سیرهشان، که واقعاً مردم اگر فاطمه زهرا متدین بودند و دیندار بودند و شیعه بودند، دیگران را چه بنامیم؟ برگردیم! دیگران شیعه بودند، فاطمه زهرا را چه بنامیم؟
حالا از مسائل قشنگ و جالب، مرحوم علامه امینی این را میگویم داشته باشید، توی مباحثتان، گفتگوهایتان با برادر اهل سنت، خیلی دست و پر میکند. من خودم بعضی جاهایی که دعوت بودم و مناطق سنینشین بود، همین استدلال را با دوستان اهل سنت و دیگرانی که ساکن آن منطقه بودند، داشتم؛ و معمولاً هم جوابی برایش نیست. خیلی استدلال قوی روایتی است. برادران اهل سنت همه نقل کردهاند و جزو واضحات است که «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتةً جاهلیةً». از روایاتی است که بین شیعه و سنی اتفاق است و هیچ کسی اختلافی در آن ندارد. هرکه بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته.
نقل شده که مرحوم علامه امینی توی جمع علمای اهل سنت بودند. مهمانی بود، دعوت کرده بودند. ایشان هم شرط کرده بود: «به شرط اینکه گفتگو و حرفی نشود.» آمدند، خلاصه، دیگه حالا به طبع کار، بحث افتاد. ایشان فرمودند: «من را معاف کنید از اینکه بخواهم حرف بزنم.» گفتند: «نه، شما بگید، یک چیزی بگید، حرفی بزنید.» ایشان فرمودند که: «من همین روایت را میخواهم بخوانم برای شما از شما بپرسم، شما این را قبول دارید یا نه؟» گفتند: «بله، همه قبول.»
فرمودند که: «خب فاطمه زهرا که از دنیا رفتند، بعد چند روز بعد از رحلت پیامبر اکرم، ایشان امام زمانشان را میشناختند یا نمیشناختند؟ امام زمانشان با آن امام زمانی که شما میگویید مشترک بود یا نبود؟ همه هم نقل کردهاید، همه هم گفتهاید که پیغمبر فرمودند: او سیدة نساء عالمیه، سرور زنان عالم. خب فاطمه زهرا اگر امام زمانش را نمیشناخته، چگونه سرور زنان بهشت است؟ سرور زنان عالم؟»
اینجا دیگر همه به هم چپچپ نگاه کردند و گفتند که: «خب ظاهراً دیگه وقت مجلس تمام شده، پاشید رفتند.» یکی از دوستان من کتابی نوشته توی همین موضوع، حول و حوش ۳۰۰، ۴۰۰ صفحه است. مناطق مختلف را نقل میکند: «من رفتم مناظره کردم با همین جمله و هرجا که رفتم، با سکوت مواجه شدم.» خب فاطمه زهرا، این بحث امام زمان که خوب خیلی مسئله جدیست.
بحث دیگری که من میخواهم مطرح بکنم این است که آن مدل سیاسی که فاطمه زهرا دنبال میکرد چی بود؟ برای چی حضرت گله داشت؟ خیلی شفاف میخواهم صحبت بکنم. ببینید، الان توی فضای آکادمیک غربی به ما میگویند که: «ما یک دوگانهای داریم توی فضای سیاست و نوع حکومت. از این دوتا خارج نیست: یا دیکتاتوری است یا دموکراسی. یک حکومتهای توتالیتر و دیکتاتور و اینها، یا حکومتهای دموکرات.»
خب، اگر ما این دوگانه را بپذیریم، فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، من میخواهم از اطلاعات خود دوستانی که میدانم اطلاعاتشان خیلی بالاست استفاده بکنم. این مسئله برای همه دوستان واضح است، همه قبول دارند و شنیدهاند و خبر دارند. به هر حال فاطمه زهرا (سلام الله علیها) کدام حکومت را پذیرفته بود؟ بابت کدام حکومت گله داشت؟ گله او از دیکتاتوری بود یا از دموکراسی؟ حکومت پیشنهادی او دموکرات بود یا دیکتاتوری؟ این را من میخواهم از دوستان بپرسم. بعد خردهخرده با همین بریم جلو ببینیم کار به کجا میرسد.
آره، من دوست دارم حرف بشنوم. میخواهیم گفتگو بکنیم. خیلی خوبه. نظام دموکراسی بود یا نظام دیکتاتوری؟ در واقع ولایت امیرالمؤمنین. عرضم این است که میفرمایند که: «سیستم خلفا مشکلی نداشتند.» الان مشکل چیست؟ خب حالا سؤال همین است. «مشکل آخر بود یا نبود؟ پس برای چی حضرت زهرا را کشتند؟» این مورد اعتنای دوستان هست یا نه که حضرت زهرا به شهادت رسیدند توسط جماعتی؟
دوستان قبول دارند؟ من اول سلام عرض میکنم خدمتتان. خیلی خوبه من پاسخ بکنم. اول سلام عرض میکنم خدمتتان. تشکر میکنم که قابل دانستید و مسئله را مطرح فرمودید. عرض بکنم خدمتتان که خب اگه بخواهیم توی این فضاها بریم، البته خب خیلی دامنه بحث ممکن است کش پیدا بکند، ولی خب خوبه، نکته خوبی را اشاره فرمودید.
یکی اینکه ما اسنادی درباره شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) داریم یا نداریم؟ ایشان مرگ طبیعی از دنیا رفتند؟ خب قاعدتاً این است، اگر به مرگ طبیعی از دنیا رفتند، خب قاعدتاً نباید وصیت بکنند که قبر من مخفی باشد، مخفیانه دفن بشوم، مخفیانه غسل داده بشوم. خود اینها به نظر وجهی ندارد. چرا باید دختر پیغمبر قبرشان مخفی باشد؟ به مرگ طبیعی از دنیا میروند با آن جایگاه سیاسی و اعتباری که دارند و یک وصیتی که سابقه هم ندارد، نه قبلش و نه بعدش. ایشان چرا باید اینطور باشد که ایشان قبرشان را مخفی کنند؟ به نظر میآید نوعی اعتراض بوده در حضرت زهرا (سلام الله علیها). اعتراض به چی بوده؟ این یک نکته. خود همین حکایت از اعتراض دارد، وگرنه وجهی به ذهن نمیرسد انسان عاقل برای چی باید منع بکند از اینکه قبر من مخفی باشد.
نکته بعد این است که: «ما واقعاً در اسنادمان نداریم که حضرت زهرا کشته شدند؟» من همینجا کتابهای فراوانی دارم، شما کتابخانه پشت را میبینید، کتابخانه این طرف هم تقریباً سه برابر این کتابخانه اینجاست. عرض کنم که من کتابهای فراوانی دارم درباره اینکه سندهای این است که با خود اهل سنت از منابع اهل سنت که حضرت زهرا (سلام الله علیها) نه تنها کشته شدند، بلکه جزئیات جراحاتی که بر حضرت زهرا وارد شد را هم نقل کردهاند. کجا چه آسیبی به حضرت زهرا رسید؟ از ماجرای سقط فرزند ایشان مابین در و دیوار و اتفاقاتی که افتاد، همه را در منابع اهل سنت داریم. اگر خواستید من کتابش را تقدیم میکنم خدمتتان.
این یک نکته. نکته بعدی درباره اینکه: «خب دختر امیرالمؤمنین را کسی گرفت که مثلاً ممکنه ما او را قاتل بدانیم برای فاطمه زهرا؟» اینجا مباحثی مطرح است. یکی اینکه لزوماً ازدواج به معنای تأیید نیست. یعنی اینجوری نیستش که بعد تازه ازدواج فرزند من با دیگری معمولاً خیلی ما دیدیم آن طرف چشم ندارد، فراوان فیلمهایش را میسازند، بابای چشم ندارد، اونی که خانواده رو ببینه. او حالا میآید عاشق این میشود، این هم عاشق آن میشود و اینها میروند با هم ازدواج میکنند. یک فیلم «مختارنامه» را مثلاً شاید دیده باشید، نمیدانم «مختارنامه» را دیدید یا نه؟ دیدند دوستان «مختارنامه» را؟ توی «مختارنامه» دیدی خواهر مختار، یعنی عمر سعد میآید او را میگیرد و او هم نمیتواند مانعش بشود. از این مسائل در تاریخ فراوان بوده.
نکته بعدی این است که: «آن امکلثومی که خلیفه دوم به عقد خودش درآورد، دختر امیرالمؤمنین بوده یا نبوده؟» خب اینجا مباحث خیلی خوب و ارزشمندی ما داریم. من مقالاتی را میتوانم معرفی بکنم خدمت شما در سایت ولیعصر. جناب آیتالله قزوینی، آیتالله قزوینی که سالها هلند بودند، از شخصیتهای خیلی شناختهشده و معتبر هستند. ایشان یک مقاله خیلی بلندبالایی دارند و آنجا اثبات میکنند با ادله تاریخی که ما فرزند امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا به نام امکلثوم، یک نفر داریم، آن هم حضرت زینب کبری است. زینب کبری لقبشان امکلثوم بوده با اسناد تاریخی هم کاملاً قابل اثبات. امکلثوم دیگری که ذکر میشود، ربیبه امیرالمؤمنین بوده. ربیبه چیست؟ یک خانمی قبلاً شوهری داشته، از آن شوهر بچهای دارد. بعداً آن شوهر از دنیا رفته، میآید با کس دیگری ازدواج میکند. این دختر این خانم برای آن آقایی که بعداً باهاش ازدواج میکند، میشود ربیبه. و «ربائبکم التی فی حجورکم». این ربیبه جناب امکلثوم بوده. تازه اگر همان هم با اسناد محکم تاریخی اثبات بشود و آن هم ظاهراً با نظر مثبت امیرالمؤمنین نبوده؛ چون اصلا شرط نیست در ازدواج دختر که اجازه پدرخواندهاش را بخواهد داشته باشد. لزومی هم نداشته که بخواهد رضایت امیرالمؤمنین توی این ازدواج بوده باشد. اگر هم بوده باشد، لزوماً به معنای تایید نیست. اگر هم به معنای تایید باشد، به معنای قاتل نبودن شخص مقابل نیست. سه مرحله فاصله میخورد. نمیشود واقعاً اثباتش کرد. دودوتاچهارتا و برهانی نیست.
برفرض هم یک همچین اتفاقی افتاده باشد و بخواهد همه چیزش رو به راه باشد، خب اگر آن طرف اسناد تاریخ محکمی ما داشته باشیم، نمیشود از صد تا مورد چشمپوشی کرد به خاطر یک موردی که مثلاً انسان به ذهنش میآید که این ازش صلح و صفا و محبت و رفاقت و اینها فهمیده میشود. امیرالمؤمنین اسم فلان بچهشان را به اسم فلان خلیفه مثلاً گذاشتهاند. خب حالا مثلاً اسم عثمان فراوان بوده، رایج بوده در عرب. اسم دوستان نزدیک پیغمبر و امیرالمؤمنین عثمان بوده. جناب عثمان بن مظعون از دوستان صمیمی امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه حضرت خطبهای دارند که از او یاد میکنند: «کان لی فیما مضی اخ فی الله». من برادری در راه خدا داشتم و ویژگیهایش، این عثمان بن مظعون بوده. از شدت علاقه به او حضرت اسم یکی از پسرانشان را عثمان میگذارند. خب اینها لزوماً دلیل نمیشود.
بله، من هم این کار را فراوان شنیدهام، خواندهام، جواب دادهام این مسائل را. ولی به نظر میآید که ماجرای حضرت صدیقه کبری که حالا قدیمی ترم هست. شما میخواهید ماجرای مثلاً آن ازدواج امکلثوم را ذکر بکنید که مال بیست سال بعد است. خب ماجرای فاطمه زهرا خیلی نقد شفاف است در تاریخ و میدرخشد. ایشان توی کنج خانه که خطبه نخواند، آمد توی مسجد خطبه خواند. با یک جمعیتی آمد بیرون، در صحنه حاضر شد. صدای او را شنیدند و «و علم انی فاطمه». و منابع مختلفی از جمله «بلاغات النساء» که مال خود اهل سنت است، «بلاغات النساء» یکی از منابع موثق ما در نقل خطبه فدکیه همین کتاب است. و اهل سنت تردیدی نسبت به خطبه حضرت زهرا ندارند. و کلمات حضرت زهرا در این خطبه خیلی واضح است خصوصاً توی آن بحثی که من میخواهم با عزیزان داشته باشم درباره نوع حکومتی که او مدنظرش است. به سمت دموکراسی است؟ به سمت دیکتاتوری؟ یا یک شق سومی که اگر آن هست، آن را باید بنشینیم با همدیگه پیدا بکنیم. امروز خیلی به درد بمان میخورد، حداقل مبانی اعتقادی خودمان. صفر ما در خدمت بالاخره. خیلی خوب دموکراسی اسلامی.
یکی از دوستان برای من تعریف بکند دموکراسی اسلامی، دیکتاتوری. من یک کتابی را میخواهم معرفی بکنم خدمت عزیزان. کتاب خوبی است. دیشب نصف شب دستم رسید و بعد نصف شب خواندم. کتاب «سکولارها چه میگویند؟» این ترجمه فارسی کتاب «العلمانیون و الاسلام» مال جناب محمد قطب از شخصیتهای شناخته شده اهل سنت در مصر. این کتاب مشخص است، خیلی کتاب زیبایی است. من با اینکه خیلی خسته بودم و چشام نمیدید و اینها، بخش اعظمی از این کتاب را که خواندم، یک فصلی دارد در این کتاب، «دموکراسی و اسلام». بانک اهل سنت است. یعنی رسماً دارد از حکومت و خلافت خلیفه دوم جناب عمر بن خطاب حمایت میکند و آن را به عنوان شاخص نشان میدهد. مفصل بحث میکند و میگوید که اگر حالا من میخواهم تند حرف بزنم، تند یعنی سریع حرف بزنم. حرف من هم نیست. ایشان هم از بچه بسیجیهای جمهوری نبوده. تربیت یافته الازهر مصر است. و عرض کنم که اینجا نبوده از این حرفها به خوردش بدهند. آنجا تربیت یافته. اصلا شیعه نیست. یعنی خیالتان راحت. خیلی میتوانیم باهاش راحت باشیم. این بنده خدا اهل سنت است.
این بابا میگوید که: «اگر کسی»، من میخواهم برایتان بیاورم از رو بخوانم، خیلی مباحث عجیبی دارد. میگوید: «اگر کسی قائل به این دموکراسی که الان در غرب رایج است و به عنوان دموکراسی شناخته میشود، باشد.» ایشان تعبیرش این است. میگوید که: «دقیقش را بخواهم بخوانم برایتان، میگوید که خدای سبحان بیان میکند که آنان با این کار از ایمان خارجاند و مومن نخواهند بود.» ایشان رسماً میگوید که ما مسلمانی که قائل به دموکراسی باشد، نداریم. نمیخواهم حرف ایشان را تایید بکنم به عنوان کسی که غربشناس بوده در همین حد و بیطرف است. از این جهت من حرف ایشان را میپسندم. یعنی میپسندم، یعنی اعتباری دارد این حرف. و دارد رسماً آن را میزند که حکومت خلفا را اثبات بکند. نمیخواهد بیاید اینور سپاه پاسداران و اینها را تایید بکند.
حکومت خلفا میگوید یک بینونتی است بین دموکراسی و اسلام که اینها به هیچ وجه با هم جمع نمیشوند. هفت، هشت، ده تا موارد را با جزئیات اشاره میکند که این طرح یهودی بوده، چه بوده. اصلاً چیزی از دین نمیگذارد. آیات قرآن را میآورد. به عنوان یک انسان بیطرفی که ذهنیتیاش از اهل بیت نگرفته، اصلا شاید اعتقادی به ماجرای حضرت زهرا هم نداشته باشد. یعنی رسماً هم مطرح میکند، میگوید ما اصلاً دیکتاتوری نداشتیم و حتی توی ماجرای صدر اسلام قالب دیکتاتوری مغول مثلاً اینها فقط بودند در طول تاریخ ما که دیکتاتوری. وگرنه ما دیکتاتور دیگری را نمیشناسیم.
از این جهت میخواهم عرض بکنم که آن مطلبی که میفرمایید دموکراسی اسلامی، مخالفین جدی دارد در بین خود اهل سنت، نه بین ماها. خود اهل سنت کسانی که فضای غرب را میشناسند، آشنایی با قرآن دارند، اینها میگویند ما دموکراسی اسلامی نمیتوانیم داشته باشیم. واقعاً یک چیزی است که مباینه با دموکراسی سکولاریزه نشئت میگیرد. که آن هم به معنای تفکیک حوزههاست. و شما باید حوزه دیانت را از حوزه سیاست و امور اجتماعی و زندگی و متن زندگی جدا کنید. حرفی است که مثل روز برای شما روشن است که اینها اعتقادشان نسبت به این مسئله چیست. «هر اعتقادی داری برای خودت، توی خلوت خودت، بدون هیچ بروزی یا بروز مهار شده و کنترل شدهای که توی مجاری قانونی من تعریف شده باشد. من خودم بهت بستر میدهم، فضا میدهم. میخواهی یک جایی فعالیتی داشته باشی تحت نظارت، با برنامه مشخص باشد، دقیقاً چیکار میخواهی بکنی، کارها چیه، برنامهها چیه، خروجی چیه، چه اتفاقاتی قرار است بیفتد.»
سکولاریزم، که خب از متنش دموکراسی در میآید. میخواهید باز میتوانیم بیشتر صحبت بکنیم. ولی اینی که حضرت زهرا -یعنی من چون میدانم شما تعریف دموکراسی را خوب میدانید- اینی که حضرت زهرا قائل به دموکراسی اسلامی بوده باشند، خیلی وجهی به نظر ندارد. چرا؟ خب پس ایشان اعتراض دارند. این ماجرایی که اتفاق افتاد توی مدینه که دموکراسی بود؟ دموکراسی نبود؟ پیغمبر اکرم از دنیا رفتند، مردم جمع شدند در سقیفه. مردم که نه، سران و قبایل. سران قبایل یک چند تا طیف سیاسی، اوس و خزرج و مهاجرین و اینها جمع شدند و از هر کدام کاندیدایی بود. رایگیری کردند، حالا به هر طریقی که اتفاق افتاد و آخرش خلیفه اول رای آورد. خب دموکراسی اسلامی اگر همین است که دیگه اعتراضی نباید باشد. چرا حضرت زهرا با همین خلیفه اول و دوم طبق نقل طبری که از مورخین اهل سنت است، طبق همین نقل حضرت زهرا با این دوتا قهر کرد و تا آخر عمر حتی جواب سلام اینها را نداد؟ ملاقات آمدند او را برگردانند و خود طبری نقل میکند که: «خرجت من الدنیا و هی ساخطةٌ عنهما»، در حالی از دنیا رفت که نسبت به آن دوتا بغض داشت. خب اگر دموکراسی و آنها امامند و رهبرند و اینها، که دیگه نباید بغضی باشد.
به نظر نمیآید که خیلی دموکراسی به این معنا... من نمیخواهم زیر آب دموکراسی را مطلق بزنمها، میخواهم هی با همدیگر گفتگو بکنیم، به نقاط خوبی برسیم. دموکراسی اگر یک خورده الان پایش سست شد، یعنی پایه دیکتاتوری تقویت شد، این را هم باز بفرمایید.
سلام علیکم. الحمدالله. جناب دیکتاتوری را هم میزند و مثالهایی میآورد از تاریخ. از نحوه مواجهه عمر با بلال. از نحوه مواجهه عمر با سلمان. میگوید: «اینها راحت اعتراض میکردند و با مسئله مواجه نمیشدند، دیکتاتوری هم نبوده.» این را هم رد. بله، بله، بله، بله، بله.
کتاب این کتاب همین کتابی که معرفی کردم دیگه. ایشان میگوید که: «مردم در چهارچوب احکام خدا و قوانین الهی دستشان باز است.» در واقع عبارتی که ایشان میخواهد برساند، حالا با تفاوتی که از مبانی فکری ما مسلماً با ایشان داریم، اصل مسئلهای که نگاه ایشان است و به نظرم میتواند مورد مطالعه ما قرار بگیرد، این است که ما دموکراسی را اگر معنای خرد جمعی بگیریم و آن خواست جمع، اراده جمعی. این اراده جمعی تایید شده است از جانب خدا، ولی در چهارچوب قوانین و قواعد الهی. یعنی این خرد جمعی نمیتواند بیاید حرفی بزند به جای حرف خدا، به جای حرف پیغمبر. ولی میتواند حرف خدا و حرف پیغمبر را بنشینند با هم تراز بکنند. بنشینند با هم لحاظ بکنند. آراء را مطرح بکنند. به یک الگو، به یک بافت مناسبی برسند برای پیاده کردن آن حکم خدا، برای پیاده کردن امر پیغمبر. اگر این دموکراسی اسلامی به این معنا درست است که خب حالا آن تعریفی که غربیها از دموکراسی دارند، این نیست. شما میدانید آنها این را دموکراسی نمیدانند، دیکتاتوری.
الان توی بعضی از حکومتها رهبری هم میشود. آن رئیس جمهور یا لیدر یکی است، میآیند دولتها جابجا میشوند. الان توی فضای غرب اینها را دموکراسی نمیدانند، دیکتاتوری میدانند. میگوید: «زیرمجموعهها را تو هی بیاوری و ببری که فرقی نکرد. کل مجموعه را باید به رای سپرد.» ایشان مثالهای قشنگی میزند. حزب کارگر و حزب کارگزار مجلس سنای انگلیس را مثال میزند. میگوید که به نظرم مجلس سنا باشد. بعد ایشان میگوید که حزب کارگر آمد، گفتش که: «آقا من حقوق کارگران را افزایش میدهم.» بعد وقتی که قدرت دست خودش رسید، دید که نمیتواند، گفتش که: «حالا من خودم تاییدش میکنم.» خب این بالاخره قانون هست یا نیست؟ ایشان میگوید که آنجا هرکی که قدرت دستش باشد، قانون را او مینویسد. و هرآنچه که او میگوید. اگر این دموکراسی، ما این دموکراسی را قبول اهل سنت است. من خیلی با حرف ایشان کار دارم نگاه تشیع هم نداشته باشید. به عنوان یک کسی که دارد لب اسلام را میگوید. اونی که از قرآن فهمیده، میگوید که ما این را دموکراسی نمیدانیم. احکامی داریم، ضوابطی داریم. بعد ایشان مثال میزند. میگوید: «همه آمدند رای دادند که زنا حلال بشود، حلال میشود؟»
اگه یک مجلس سنایی آمد، شما میدانید دیگه اینها را خبر دارید، در انگلیس و جاهای دیگه اتفاق افتاده، مجلس سنا میآید همجنسبازی را تصویب میکند، قانونی میکند. خب الان شما به عنوان یک مسلمان این را قانون میدانید؟ نظرتان چیست؟ این قانون است یا نیست؟ این دموکراسی هست یا نیست؟ این دموکراسی را میشود اسلامی کرد یا نمیشود اسلامی کرد؟ بگیم حالا وضعش میکنیم، قانونش هست، ولی مثلاً توی اجرایش یک سری قیودی میگذاریم. میشود شما یک همچین کاری میکنید؟ میپسندید یک همچین چیزی را؟ اگر نمیپسندید، پس قانون را کی باید بگذارد؟ مگر قانونگذار نباید از دل رای مردم در بیاید؟ شما آخر میخواهید کی حرف آخر را بزند؟ شما کی هستید؟ امیر شما کیست؟ کی قانونگذاری میکند؟ کی جعل قانون میکند؟ این مسئله مهم.
تفاوت دموکراسی و دیکتاتوری با آن شق سومی که فاطمه زهرا دنبالش بودند، همین. فاطمه زهرا میفرماید: «أفحکم الجاهلیة یبغون و من أحسن من الله حکماً». آیه قرآن را اشاره میکند در سوره مائده. کی بهتر از خداست از جهت حکم؟ توی خطبه فدکیه اصل شکوه حضرت زهرا و گله حضرت زهرا همین است. ایشان میفرماید که: «نه تو، نه این حاکم. خداست، نعم الحکم الله. حاکم خداست. حاکم را باید خدا قرار دهد. حرف، حرف خداست. خدا کی را جلو انداخته؟ خدا کی را عقب انداخته؟ خدا به کی فضیلت داده؟ خدا از کی فضیلت نفی کرده؟» بعد خدا چه جعل قانونی کرده؟
به عنوان مثال، حالا این را شاید ماها کمتر شنیده باشیم، ماجرای فدک را. دعوایی بوده سر یک زمینی. فاطمه زهرا دعوایشان سر زمین نیست، دعوایشان سر حکم است. ایشان میفرمایند که: «شما دارید یک قانونی وضع میکنید که پیغمبر نباید ارث بدهد به بچهاش. این قانون از کجا دارد در میآید؟» اینها میگفتند که: «با رای مردم، ما از مردم رای گرفتیم. این هم قانونی است که از مردم با رای که به پشتوانه رای مردم داریم این حرف را میزنیم.» فاطمه زهرا فرمود: «آیات قرآن چی میشود؟» بعد «سلیمان و داوود یرثونی و یرث من آل یعقوب». آیات فراوان قرآن را میخوانند. میفرمایند که: «انبیا که ارث میدادند. آیات قرآن فرموده هر مسلمانی که از دنیا رفت به بچهاش ارث برسد، شما از پهنای شکم مبارک میخواهید بیایید این آیات را تخصیص بزنید، یک تعدادی ازش خارج بکنید؟ این از کجا دارد در میآید؟ این حکم شماست یا حکم خداست؟»
دعوای فاطمه زهرا سر اینهاست. با رای مردم کاری ندارد. نمیخواهد بفرماید که: «من اصلاً کاری ندارم، همه مردم اگر مخالف باشند، من اینوریم.» این حرفها نیست. بحث این است که همه جمع بشوند ولی زیر پرچم خدا. «واعتصموا بحبل الله». زیر ریسمان الهی. نه اینکه همه جمع بشویم، همه دیگه دست هم را داریم، دیگه حالا اینورشم به جایی بند نبود، مهم نیست. مهم این است که ما دست همدیگر را داریم. آن قانونی که آخر باید حکم بکند، این اجتماع را پیش ببرد، آن چیست؟ میخواهم عرض بکنم، اونی که در نظر شریف فاطمه زهرا بوده، همین است که ما ازش تعبیر میکنیم به ولایت. مقابل ولایت. ما مگر نماز نمیخوانیم؟ میخوانیم دیگه، نمیخوانیم؟ شکستهبستهای میخوانیم. قبول هم نمیشود. توی نمازمان که اذان میگوییم، قبلش توی اذانمان که ماها قاعدتاً میگوییم «اشهد ان علی ولی الله». ما امیرالمؤمنین را نه رئیس جمهور میدانیم، چه میدانم دیکتاتور میدانیم. ما هیچی. ما امیرالمؤمنین را ولی میدانیم. صاحب ولایت میدانیم. آیات سوره مبارکه مائده: «الیوم اکملت لکم دینکم» و «انما ولیکم الله و رسوله» و آیات دیگر تکیه به بحث ولایت دارد برای پیغمبر و امیرالمؤمنین.
خب حالا ما ولایت را چی میگیریم؟ همان دوستی میگیریم؟ این میشود نگاه اهل سنت به فلسفه سیاسی. توی مباحث فلسفه سیاسی اینها میگویند که: «آقا امیرالمؤمنین را ما علی را، علی (علیه السلام)، یا به قول آنها کرمالله وجهه، رضیالله عنه، علی را ما دوست میدانیم، محبتش را داریم.» خب حالا پیغمبر اکرم توی ماجرای غدیر همه را جمع کرد توی ماجرای سه روزی که اینها را نگه داشت. رفتهها برگشتند، نیامدهها رسیدند. همه را جمع کرد که بگوید علی را دوست داشته باشی؟ بعد آیه نازل شد که: «الان دینتان را کامل کردم.» یعنی تا قبلش علی را دوست نداشتم که حالا دوستش شدهام و دین کامل شد؟
یک ماجرایی برای شما نقل بکنم، ماجرای جالبی. یک آقایی از اهل قم، آدم رند و زرنگی بوده. این یک دوست اهل سنتی داشته. اینها یک دوست اهل سنتی داشتهاند. این دوستش راهی سفر بوده، فرودگاه بوده. این آقا تماس میگیرد از قم به آن دوستش. میگوید که: «فلانی کجایی؟» میگوید: «من فرودگاهم و دارم کارت پرواز میگیرم و اینها.» میگوید: «هرجا هستی خودت را برسان، من الان سفر دارم.» میگوید: «نه، من یک کار خیلی واجب و مهمی باهات دارم. همین الان خودت را برسان.» خیال اینکه خیلی بحث جدی است و اتفاق مهمی پیش آمده، سریع راهی میشود و میآید قم و میآید پیش این دوستش. به محض اینکه میرسد کنارش که مینشیند با یک دلهره و دلواپسی میآید. میگوید: «خب چی شده؟ بگو.» او میگوید که: «هیچی. خواستم بهت بگم که من تو را دوست دارم.» گفتش که: «آقای فلان فلان فلان شده، تو سفر ما را به هم زدی، ما را از سفر انداختی. این همه مشکلت که آخر به من بگویی دوست دارم؟» گفتش که: «من کار بدی نکردم، من به سیره پیغمبر، پیغمبر این بوده.» گفتش که: «پیغمبر مردم را این همه آدم رفته بودند توی آن گرما و توی آن تشنگی و بیآبی و اینها، پیغمبر فرمود همه بگویند برگردند که بگویند من علی را دوست دارم؟» شیعه شد وقتی این حرف را شنید.
خب این خلاف وجدان است. یعنی انسان واقعاً باورش این نیست که ولایت امیرالمؤمنین در حد دوستی و ارتباط عاطفی و اینها باشد. ولایت واقعاً یک شق سوم در برابر دموکراسی و دیکتاتوری است. نه این است و نه آن. ممکن است از بعضی جهات شبیه این باشد، از بعضی جهات شبیه آن باشد. نقاط مشترکی با این داشته باشد، نقاط مشترک با آن داشته باشد. ولی واقعاً ولایت یک نوع سوم است.
خیلی خوبه. حالا در مورد این چهارچوب این ولایت، من میخواهم از دوستان بپرسم خب این ولایت چه مدلی است؟ رابطهاش با مردم چیست؟ مردم کجای این ولایتند؟ این حرف میزند، آنها گوش میدهند؟ آنها حرف میزنند، این گوش میدهد؟ قاطعیت، هرچی گفت تمام؟ یا نه، تعامل هست؟ ارتباط هست؟ من میخواهم یک خورده دوستان، من واقعاً قسم یکی از دوستان استفاده بکنم ها. یعنی میخواهم گفتوگو بشود. سخنرانی و منبر و اینها که نیستش اینجا. یک گفتگوی علمی است. میخواهیم اطلاعات خودمان را بریزیم رو هم و آنی هم که از بیرون میبینیم و درگیریم، چه با فضای سیاسی غرب، چه با فضای اعتقادی اهل سنت و مانند این، آنهایی که از بیرون گرفتیم، برامان مسئله است، سوال است. بیاوریم اینجا با همدیگر مقداری صحبت بکنیم. شاید واقعاً بشود بعضیها را به نتیجه خوبی رساند.
حالا این ولایت به نظر شما چیست؟ الان این واضح و شفاف شد که این واقعاً ولایت، یعنی اونی که فاطمه زهرا دنبالش بود، ولایت بود، نه دموکراسی، نه دیکتاتوری. و این بازی دوگانه غرب را در واقع باید یک جوری به هم ریخت که یا این است و یا آن. فضای رسانه غرب هم همین است دیگه، شما میبینید یا این یا آن. اگه دموکراسی نیست، حکومتهای بنیادگرا و داعش را میآیند علم میکنند به عنوان حکومت ولایتگرا. خیلی جالب است. یعنی میگوید که یا اسلام است و ولایت است و داعش، یا دموکراسی. اتفاقاً میخواهم بگویم که داعش خودش از دل دموکراسی بیرون آمده. اگر خواستید بحث مفصلی داریم، قابل اثبات هم هست، فکت دارد، رفرنس دارد. خواستید میتوانم همه را معرفی بکنم خدمتتان. بروید مطالعه بفرمایید که اصلاً حکومت دموکرات یک همچین ظهورات و تبلوراتی دارد.
خود ایشان توی این کتاب مثالهای فراوانی میزند. میگوید که کندی را مثال میزند در آمریکا که ترورش کردند و دیگران را جاهای مختلف، عرض کنم که رژی گارودی و اینها که حالا برای شما آشنا هستند. اینها به محض اینکه میخواهند یک موضع دیگری بگیرند، قلع و قمع میشوند، ترور میشوند توی این فضا. یعنی ابزار دستش سپرده برای حرف زدن، برای قدرت. به محض اینکه این میخواهد یک خورده حرف یک جماعت دیگر… الان شما میبینید دونالد ترامپ، او هم دارد حرف مردم آمریکا را میزند. یعنی این خوانش او و قرائت او هیچ موافقی ندارد توی آمریکا. بفرمایید شما که دیگه نزدیکید دیگه، شما قشنگ لمس حرف او، طرفدار نداره، خریدار نداره این آدم. جذابیت نداره شخصیتش، افکارش، حرف. خب چرا توی فضای رسانهای نابودش میکند؟ به چه لجنی کشیدند شخصیت حالا نمیخواهم بگویم آدم این بابا. چه وضعی سرش آوردند؟ چرا؟ خب مگر دموکراسی نیست؟ خب این هم شما همان ابزار رسانه در اختیار این بگذارید. چرا؟ چرا اختناق رسانه ایجاد میکنی؟ چرا فشار میآوری؟ خب این هم که همان داعش است که این اصلاً خروجیاش میشود داعش. او خیلی رو بازی میکند، راحت سر میبُرد. شما ترور بیولوژیک میکنید، شما ترور رسانهای میکنید. خیلی حرفهایتر برخورد میکنیم. خیلی آپشنهای فراوانی در اختیار دارید برای اینکه بخواهیم سرکوب بکنیم. آنها خیلی سادهاند، بسیط. در واقع آن عقل شما را ندارند، آن ظرافت شما را ندارند. آن چهره اتفاقاً هم به نفع اینهاست که از اسلام میسازند، هم به ضرر خودشان است. شما ترور نرم بکنی که خیلی بهتر است که هیچ متهم هم به جایی نمیشوی. تا بخواهند بیایند اثبات کنند شما کشتی، میشود ماجرای یاسر عرفات. بعد چهل سال خبرش پخش شد که بله ما ترورش کردیم. حالا خب که چی؟ میخواهیم چیکارش بکنیم؟ خیلی راحت بعد چندین سال قشنگ راحت موضع میگیرند: «ما کشتیم.» به هر حال.
حالا نمیخواهم وارد این فضاها بشوم، خیلی حرفم اینها نیست. میخواهم بگویم نسبت ولایت با این حرفها چیست؟ واقعاً این اختناق و اینها توی ولایت هست؟ مردم چقدر جا دارند برای حرف زدن؟ مردم چقدر جا دارند برای انتقاد کردن؟ بگیر و ببندش کجاست؟ مخصوصاً با ولایت امیرالمؤمنین کار دارم. ولی توی جای دیگه نره و الان و اینا. اصلاً کاری نداریم. ولایت امیرالمؤمنین اونی که از اهل بیت به عنوان علی را ولی خدا میشناسیم. این ولی چیست؟ این ولی کیست؟ چه چهارچوبی دارد؟ چه ضابطهای؟ موافقید توی این بحث کنیم؟ ما در بله بله. میخواستم عرض بکنم که به نظر وقتمان هم رو به اتمام است. طرز فکر اسلام نسبت به اداره جامعه خلاصه شد. یکی ورژن و اح بله رضا. خب حالا یک تفاوتی که ما نکته خوبی را اشاره فرمودید. حالا نقدی که به این کتاب و امثال این کتاب و دیدگاههای این جور افرادی مطرح است. اینها حالا دیگه توی بحث اجتهاد مباحثی را دارند. حالا ما منابعی را داریم، باید برویم از آن منابع حکم را در بیاوریم. ما چه ضابطهای داریم برای اینکه آن منابع استخراج بشود؟ با چه قوانین، با چه ضابطهای شما میخواهید دسترسی به منابع پیدا کنید؟ دسترسی به حکم پیدا کنید؟ دسترسی به قوانین پیدا کنیم؟ ما اسمش را میگذاریم اجتهاد. اینها دایره اجتهاد را خیلی توسعه میدهند. جایی که دیگه خود رای شخصی آن آقایی که اجتهاد بکند خودش گاهی مینشیند جای قرآن. آنقدر دیگه توسعه دارد اجتهاد در برابر نص.
خلیفه دوم میآید، میگوید رسماً اعلام میکند. میگوید که: «دو تا متعه بود در زمان پیغمبر، من حرامش کردم. یکی متعه ازدواج موقت، یکی متعه حج.» نماز طواف نساء و نماز طواف نساء و اینها. رسماً اعلام میکند. حالا کار نداریم خوب بوده، بد بوده، کارش چی بوده. اصلا با این حرفها کاری نداریم. میخواهم رسماً میگوید که: «این روایت من قبول ندارم. پیغمبر گفت.» خب «من هم یک کسی مثل پیغمبرم. من هم در، من هم شانه به شانه پیغمبر دارم.» یعنی بحث سر این نیست که دیگه حرف پیغمبر را از این آقا بشنوند. گاهی دیگه میگویند: «خودت چی میگویی؟ پیغمبر چی میگوید؟» بعد گاهی بهش میگویند که: «حالا پیغمبر هم آن را میگوید، شما این را میگویی؟» خیلی خب، «همان را عمل میکنیم.»
یکی از مباحث مهم این است که حالا ما توی این نگاه، آنها هم قائل به ولایت هستند اهل سنت. ولی اینجا دیگر ما با آنها زاویه پیدا میکنیم. توی امثال تفکرات وهابی و سلفی و اینها خیلی دیگه حادتر است. دیگه اصلا کار بیخ پیدا میکند. شما فتاوای علمای، اگر بشود گفت علما، علمای وهابیت و سلفی را برید ملاحظه بفرمایید چه فتاوای خندهداری مینویسند. من بعضی هاش را شرم میکنم الان میخواهم. زنی که توی خانه تنهاست، کولرش را اگر روشن کند، حرام است. چون این مثلاً ممکن است یکی، آن همسایه روبهرویی بداند که اینها زن و شوهر جوانند. بعد از آنور دیده که آقا رفته بیرون. بعد میبیند کولر روشن است، میفهمد که این خانم تنهاست. بعد دیگه ممکن است چه بشود. حرفهای خندهدار و مزخرف. افکار اینجوری. بعد همینجوری هم میآید نشر پیدا میکند تا اینجاها میرسد که این کافر است، آن بیدین است، این فلان است. از جمعیت خودشان ترور میکنند. اعدام میکنند. فتوا به این میدهند که خونشان مباح است از آدمهای خودشان، نیروهای خودشان. خیلی اینها دیگه دایره اجتهاد را باز کردهاند تا جایی که دیگه اصلاً نیازی نیست شما به قرآن و سنت و این مراجعه بکنید. خودت دیگه چی میگویی؟ این هم ما قبول نداریم.
خود اجتهاد ضابطه دارد، قوانین دارد. حالا مباحث دیگری مطرح میشود اختلاف اجتهادات چطور است و اینها که حالا به نظرم دیگه وارد مباحث لازم نیست بشویم. کلیات دین مشخص است، بلکه بدیهیات اصول دین بدیهی است، روشن است. اگر هم حکمی دارد گفته میشود، باید طبق همین ضابطه باشد. ما ولایتی که میگوییم، ولایت که ما میگوییم فاطمه زهرا دنبالش بود احکام و ضوابط روشنی بود که برای مردم محرز بود. بعداً همینها دچار خلل شد. ببینید شما دیگه چی را دست نزد؟ از نمازی که روزی پنج بار با پیغمبر میخواندند، شما ببینید چقدر تفاوت پیدا کرد در طول تاریخ. ما قائل به اینیم که نمازی که ما میخوانیم نماز پیغمبر بوده. اثبات هم میکنیم. چقدر تفاوت؟ وضویی که ما میگیریم با وضوی آن. نمازی که ما میخوانیم با نماز آنها در حجشان. در زکات، خمسی که پیغمبر میگرفت، اینها حرام کردند. اینها دیگه کلیات دین است دیگه. فروع دین است. از اینجا شما بگیرید تا پایین که حالا مشکلات فراوانی پیش آمد.
امیدوارم که بحث مفیدی بوده باشد و اگر از دوستان وقتی را ضایع کردیم، ما را حلال کرده باشند. خواهش میکنم. سلامت باشید خواهر و برادر. خدا انشاالله به همه شماها خیر بدهد. انشاالله ما که نه سوادی داریم نه چیزی سر در میآوریم. حالا از حسن ظن شماست که یک گفتگو، دیالوگی شکل گرفت. در سلامت باشید. انشاالله. بزرگواری از همه دوستان تشکر میکنم و التماس دعا داریم از همه تان. سلامت باشید. انشاالله. خداحافظ. خداحافظ.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...