‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
در سوره مبارکه انعام، که سوره استدلالی و احتجاجی قرآن است، به بیان علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) میفرمایند که سوره برهانی قرآن است. از ابتدا تا انتها رویکرد، رویکرد استدلالی و احتجاجی است. حتی داستانهایی هم که نقل میکند، آن بخشی را نظر دارد و تقطیع میکند که جنبه استدلالی دارد؛ مثل ماجرای حضرت ابراهیم (علیه السلام).
در سوره مبارکه انعام یکی از آیاتی که بهعنوان غرر آیات و سرآمد آیات از جهت قطببندی و شاخصبندی بین دو جریان حق و باطل مطرح میشود، آیات ۱۱۲ تا ۱۱۴ سوره مبارکه انعام است. در این آیات، دو جریان کلاً در این عالم مطرح میشود؛ دو خط، دو جناح، هیچچیز دیگری غیر از این نیست. یکی حزب و جناح انبیاست، و دیگری حزب و جناح شیاطین. حتی دشمنان انبیا را هم با عنوان شیاطین اسم میبرد.
خوب، از یک جهت این آیه خیلی فوقالعاده است؛ چراکه تعریف دقیق شیطان را بیان میکند. ما هیچ آیهای با این دقت و ظرافت در قرآن شیطان را تعریف نکردهایم. این است نظیر جهت فوقالعادگی این آیه. از یک جهت دیگر، اینکه شیاطین را جنسیتشان را اعم از جن میداند، لزوماً همه جن نیستند؛ «شیاطین الانس والجن». دیگر اینکه هرکس که زاویهای داشته باشد با انبیا، لزوماً عنوان شیطان بر او حمل میشود.
«وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا». ما برای هر پیغمبری دشمنی قرار دادیم. حالا تعبیر «عدوّ» خیلی تعبیر خاصی است. «عدوّ» را در لغت گفتهاند که عداوت به معنای تجاوز و مانع شدن است. لذا «عدو» و «غیر علم» که حالا در جایی داریم، و هرولهای که حاجیها در سعی انجام میدهند، آنجا هم تعبیر «عدو» دارد. آن حالتی که انسان زد و خورد پیدا میکند با دیگران، مانع حرکت دیگران میشود، در مسیر دیگران میآید، عداوت است. «عدوّ» کسی است که ضد «ولی» است. «ولی» کسی است که با دیگری بدون حجاب در ارتباط است. وقتی کسی بین او و بین شخص دیگری حجابی نباشد، مانعی نباشد، چیزی این را از او محروم و محجوب نکند، میگویند این «ولی» اوست. این ولایت، ولایت یعنی بیپردهگی و بیگانگی. ایمان این وسط نباشد، این مانع که میآید، میشود عداوت. نظام ولایت، ضدش عداوت است، نه اینکه عداوت ضد محبت باشد. «ولی لمن احبّک و عدوّ لعدوّک».
پس عداوت با ولایت است. «عدوّ»، «کذالک جعلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عدوًّا». ضدش باید چه باشد؟ «ولی». یعنی خط انبیا. یعنی انبیا دو تا شاخصاند برای تو: چیست؟ شاخصاند برای «ولی» و «عدوّ». هرکس که در خط انبیاست، مانعی بین او و نبی نیست. حالا اینکه درجات دارد، آن بحث دیگری است. کسی در یک حدی از این بیمانعگی است، یعنی به حقوق انبیا تجاوز نمیکند، زاویهای با پیغمبر ندارد. این یکوقت درجهاش ۱ است، درجهاش ۲ است، تا وقتی که مثلاً در درجه ۱۰ ولایت باشد، او دیگر به مقام ولی میرسد. او دیگر خودش از شدت قرب و مانع نداشتن، گویا... حالا این بحثهایی دارد، مفصل است که به "قرب نوافل" اصطلاحاً نائل میشود. حالا "قرب نوافل" هم به نسبت ولایت الهی است و هم به نسبت ولایت اهل بیت. «کنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ کُنْتُ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا». خدای متعال در اثر قرب نوافل، کسی نوافلش را که انجام دهد، به جایی میرسد که خدای متعال گوش او میشود، دست او میشود، چشم او میشود. این دیگر اوج ولایت است، درجه بالای ولایت.
این مقامات هم در همین مراتب قرب نوافل است. دیگر این ۱۰ درجه، آن درجه دهش این است. بالاخره دست او در مسیر خیر است، چشم او در مسیر خیر است؛ در مسیر هدایت، در مسیر الهی است. این هی تقویت میشود. این تازه قرب نوافل است. برخی بزرگان میفرمایند «قرب فرایض» بالاتر از این است. گفته است استاد آیتالله جوادی آملی که دیگر طرف چیزی از خودش نمیبیند. آن حالت فنا، مرحله فنا بعد از اینها در قرب نوافل است. «یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا». بالاخره یک دستی هست که دارد کار میکند، دستی دیده میشود. در قرب فرایض دیگر دستی دیده نمیشود.
روایتی میآورد که روایت ضعیفی است، از مرحوم فیض میآورد. آن را هم بررسی کردیم، ما دیدیم که هم سنداً ضعیف است و هم دلالتاً برای این مسئله ضعیف بود. اصل حرف ایشان خوب است. ایشان استنادشان یکی به آن روایت است، یکی به آیه سوره مبارکه انفال: «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَاكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»، «وَ مَا قَتَلْتُمْ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَ». (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ). «ما رمیت اذ رمیت»؛ آن وقتی که انداختی، نینداختی. بحث کردیم با استاد. در هر صورت، قرب نوافل، اوج ولایت است. ضد ولایت، عداوت است. انبیا شاخص ولایت و عداوتند. کسی در خط نبی باشد، میشود ولی. کسی زاویه پیدا کند، آن هم دیگر مراتب دارد، آن هم تشکیکی است. عداوت هم مراتب دارد.
به تعبیر حضرت امیر در نهجالبلاغه، که این هم از غرر خطبههای نهجالبلاغه در همان ابتدای نهجالبلاغه است: ابلیس در برخی سینهها تخمگذاری میکند، بعد این را رشد میدهد. مکان، مکان آمادهای است. "جوجه" را به دنیا میآورد، بزرگش میکند تا جایی میرسد که: «کانَ لِسَانَهُ الَّتِی یَتَکَلَّمُ»، آن زبانی که این باهاش حرف میزند، میشود ابلیس. این مقامات قرب نوافل ابلیسی، و این مراتب عداوت در مراحل ولایت. کسی به جایی میرسد که نفس نبی میشود. در مراحل عداوت کسی به جایی میرسد که نفس ابلیس میشود. خب این مراحل همین که کسی میآید توی این دایره مسیری که، سیری که تهش نفس ابلیس شدن است، لذا همین تعبیر شیاطین درش است. «جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا». همین که شد «عدوّ»، آمد در سیر ابلیسی، در سیرورت ابلیسی. این سیرورت ابلیسی که میآید دیگر شیطان است. یک رشتهای از وجود ابلیس در او هست. ولایت ابلیس. اصلاً هرکس ولایت هرکسی را دارد، یک رشتهای از آن ولی در این هست. حالا بحث مفصلی است، روایاتش و جاهای دیگر. لذا بحث شفاعت مطرح میشود، بحث طینت مطرح میشود که شیعه اهل بیت یا محب اهل بیت، اینها طینت اهل بیت درشان هست. یک رشتهای از وجود اهل بیت درشان هست. و اما اگر طینتشان، طینت ابلیسی است، طینتشان، طینتِ آلوده است. این مراحل عداوت. همین که «عدوّ» شد، تعبیر شیاطین بر اینها بار میشود: «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ». میخواهد جن باشد، میخواهد انس باشد. انسان هم شیطان است اگر در مسیر عداوت با انبیا باشد.
حالا این دو قطبی که شکل میگیرد، نحوه ارتباط ولایی اینها جریان شیاطین، این فرقه، فرقه شیاطین، این جناح، این حزب. یعنی دو تا جناح اصیل ما در این عالم داریم. جناحبندیهای دیگر، اینها همه بازی است. جناح اصیل هم یکیاش کف، آن زُبد روی دیگری است. آن هم خیلی اصالتی ندارد. جریان شیاطین هم یک حبابی است این وسط، آن هم اصالتی ندارد با حق. شیاطین هم به خاطر اینکه حق تبلور پیدا کند هستند؛ اهل حق، حالا توضیحاتش را عرض خواهم کرد، به آن جایگاهی که باید برسند، برسند. این مایه اش شیطان است، وگرنه اینها اصالتی ندارند.
«یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا». ارتباط اینها با همدیگر، ارتباط وحی. اینها به همدیگر وحی میکنند. این شیاطین انس و جن ارتباطات دارند. جن وقتی گفته میشود، در اصطلاح برخی فلاسفه و عرفا، از جمله شهید مطهری، خیلی تکیه و اصرار دارد. واژه ملکوت سفلی. در تفسیرشان هم میآورند. ملکوت جنها، ملکوت سفلی است. ملکوت انبیا، ملکوت علیاست. هر دو سرِ این طیف، هم کسانی که در مسیر ولایت انبیا هستند و هم کسانی که در مسیر عداوت انبیا هستند، با ملکوت در ارتباطند. ملکوت علیا با ملائکه و از طریق خود نفس این پیغمبر که خودش مستقیماً متصل با ملکوت است. آن هم یک اتصالی با ملکوت دارند که آن ملکوت سفلی است.
«یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا». اینها بالاخره با جنه خودشان -البته «جنه» غلط است، تعبیر «اجانین» خودشان- در ارتباطند. در آیات دیگری هم به آن اشاره شده که در قیامت اینها را بازخواست میکنند که شما چرا اینقدر با جنها سر و سر داشتید؟ یک دریافتی از ملکوت سفلی دارند که «زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا» است. یک حرفهایی که خیلی به ذائقه اینها خوش میآید و اینها را در این مسیر پیش میبرد. «وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ». خدا اگر میخواست، ما قرار دادیم. ما خودمان مانعی از این نیست. این مسیر، مسیر شیاطین باشد. حالا دیگر قله این بحث محشریه واقعاً روی آن کار بشود، از آیات غریب قرآن هم هست. حالا این وحی اینها، ارتباط اینها با ملکوت سفلی، این ادای انبیا. بالاخره ارتباطاتی دارند. حرفهایی رد و بدل میشود. وحی بین اینها هست. چه اتفاقی بیفتد؟ «وَلِتَصْغَىٰ إِلَیْهِ»... حالا این لام را روی آن دو تا بحث است که لامش چیست. آن قول اصح این است که لامش لام غایت است. خدا این فرصت را قرار داده است. این دستگاه شیاطین، دستگاه عداوت با انبیا، این ارتباطات بین اینها و ملکوت سفلی و اینها، همهاش برای این غرض است: «وَلِتَصْغَىٰ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ». بالاخره این یک عیار است برای محک زدن. کل این دستگاه عداوت با انبیا و دستگاه ابلیس: «صَغْوَه» و این را گفتند به معنای دل دادن، شنیدن با دل دادن. ما یک «سمع» داریم، یک «استماع» داریم، یک «صغوه» داریم. «صغوه» به معنای این است که کسی به گوشش میرسد. در «استماع» انسان قصد این را هم دارد که به گوشش برسد. در «صغوه» هم به گوشش میرسد و هم قصد این را دارد که به گوشش برسد و هم دلی داده، میبیند چی میگوید. با تمایل گوش دادن «استماع» است، دل دادن «صغوه».
«وَلِتَصْغَىٰ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ». بالاخره ما این دستگاه را قرار دادیم. ببینیم کیا دل میدهند به این حرفها، به این وسوسهها، به این وحی که جریان باطل دارد. میفرماید که کیا به اینها دل میدهند. واژه «افعده»؛ «افعدم» با قلب و صدر و اینها فرق میکند. فرق افعده چیست؟ همه اینها حاکی از ضمیر انسان است؛ چه صدر گفته شود، چه قلب گفته شود، چه فؤاد گفته شود، چه روح گفته شود، چه نفس گفته شود. هفت، هشت، ده تا، صد، ۱۵۰ صفحه تحقیقی انجام دادهایم روی تفاوت اینها با همدیگر. نفس و صدر و قلب و روح و اینها یک حقیقتاند. اعتبارشان فرق میکند. لفظی که میآید، لحاظش فرق میکند. مثل اینکه کسی صاحب عناوین مختلف باشد؛ مثلاً رئیسجمهور، رئیس شورای عالی امنیت ملی هم هست، رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی هم هست، عضو مجلس خبرگان هم هست. چندین عنوان دارد. یکوقت یک حرفی میزند از جایگاه عضو مجلس خبرگان بودن، یا یک حرفی میزند از جایگاه عضو شورای عالی انقلاب بودن. اینها لحاظهای مختلف است. لذا میگویند عضو شورای فلان این را گفت، رئیسجمهور این را گفت، عضو مجلس خبرگان این را گفت. اینها همه یک چیز است. مصداقاً یک چیز. همانچیزی که اصطلاحاً در منطق و فلسفه به آن میگوییم: «حمل اولیه ذاتی»؛ یعنی مصداقاً و حقیقتاً یک چیز است. عناوین فرق میکند. لحاظهای مختلف است.
نفس و صدر و اینها مصداقاً یک چیز، حقیقتاً یک چیز، وجوداً یک چیز. لحاظش فرق میکند با همدیگر. لحاظ در فؤاد و قلب چیست؟ در قلب این تحول، این تطور، اینکه گردش هست، جابجایی هست. به این اعتبار بهش قلب گفته میشود. در فؤاد چیست؟ فؤاد، فَعد. فَعد به معنای گداخته شدن. فؤاد همان ضمیر انسان است به اعتبار تعلقات و کششها و جاذبهها. هر وقت در قرآن فؤاد میآید، به همان جنبههای کششی نفس کار دارد. آن وقتی که دل میرود به یک سمتی، یک چیزی میکشد انسان را به سمت خودش، اینجا تعبیر فؤاد میآید. جاذبهها را لذا چه جاذبههای مادی، چه جاذبههای معنوی را «وَ مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ» جاذبههای معنوی را هم قرآن به تعبیر فؤاد میآورد. «فَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَارِغًا». نمیگوید قلب مادر موسی فارغ شد، میگوید فؤاد موسی فارغ شد. آن چیزی که جاذبه بر آن بار میشود. موسی نسبت به مادر (جاذبه دارد، کشش دارد، میکشدش). اینجا تعبیر فؤاد میآید. چه کسانی دل میدهند به این وحی شیاطین؟ «افعده» کیست؟ فؤاد دیگر. جذابیت دارد برای کیا؟ جاذبه دارد. «افعدت الذین لا یومنون» افئده الذین لا یومنون بالآخرة. بالاخره فؤاد آنهایی که ایمان به آخرت ندارند. خیلی این آیه، آیه شریف و دقیقی است و جای بحث دارد. میدهند، از کیا دل میبرد؟ اینها بهش راضی میشوند. «وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ». مبدأ عمل اینها میشود، مبدأ اختلاف کسب. مبدأ فعالیت اینها میشود وحی ابلیس، وحی شیاطین. در این انتخابات اخیر خیلی دوستان تحلیل میکردند. مسائل نسبت به تهران، خب اتفاق بدی بود. واقعاً دلها را جریحهدار کرد این ماجرا. بالاخره یک آدم گردنکلفت، یک قلدری پاشود، بیاید یک حرفی بیندازد، بعد یک جمعیت وسیعی هم بیایند برای اینکه بزند تو دهن مخالف او، بیایند ازش حمایت بکنند. اتفاق تلخی است، سخت است. رفقا و دوستان اینها تحلیلی که میکردند، تحلیل بیشتر سیاسی بود، مثل همه وقایع که ما نگاهمان سیاسی است، متأسفانه. که آقا مثلاً در لیست اگر ما افراد لیست را تعدیلی میکردیم، مثلاً برد با ما بود، و اگر فلانی در لیست نبود و نمیدانم این هفت تا را مثلاً لیستممان انقلابیتر بود و لیست فک و فامیلی نمیبستیم و از این حرفهایی که من میخواندم. بعضی عمیقتر تحلیل کردند، گفتند این مربوط به سبک زندگی و فلان اینهاست. یاس این رأی. من وقتی به دوستان عرض کردم، گفتم که ماجرا این است، نظر ابلیس چیست؟ این وسط مسئله این است. ما خیلی پرهیز داریم، میترسیم از اینکه بخواهیم این را بگیریم. هزینه دارد. نه. بیاییم یک جوری به نفع نظام تمامش کنیم. نه، این نیست. بله، اصل رأی، اصل انتخاب، شرکت مردم به نفع نظام است. هیچ بحثی هم توش نیست. ولی ما در تحلیلهای خودمان، در تحلیلهای خصوصی دورهمی خودمان که دیگر نمیتوانیم سر خودمان را شیره بمالیم. بعد میرویم بیرون صورتمان را با سیلی سرخ نگه میداریم. در تحلیللمان، در آسیبشناسیمان اینها را باید لحاظ بکنیم. ماجرا چیست؟ ماجرا این است که یک عده دلشان رفته برای ابلیس. «وَلِتَصْغَىٰ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ». بالاخره یک عده کشش دارد برایشان. حرف بیبیسی جذابیت دارد، دلشان میرود. اسم انگلیسی، حال و هوایشان فرق میکند. ماجرا این است. فؤاد. ماجرا از فؤاد. باید مبدأ را شناخت. آنجا برنامهریزی کرد. آنجا کار فرهنگی، محطش اینجاست، محملش اینجاست. با کار سیاسی و لیست و اینها مسئله حل نمیشود. انتخابات بعدی که مثلاً ما کی را بیاوریم که عیار انقلابیگریاش بالا باشد؟ چهار تا شعار فضا را برگرداند؟ اینها نیست. ماجرا، ماجرای فؤاد است. دلها را باید رفت رویش کار کرد. دلها را باید دست گرفت.
مرحوم علامه طباطبایی ذیل این آیه، تفسیری که ایشان دارند را بخوانم. یکم در این وقت کمِ باقیمانده، در مورد فرمایش مرحوم علامه بحث بکنیم. خیلی مسئله، مسئله دقیقی است. خیلی هم جای کار دارد. حالا انشاءالله که این جلسه ما یک مبدئی بشود برای یک سری بحثهای این شکلی که خیلی بحثهای غریبی هستند. مرحوم علامه طباطبایی اولین در جلد ۷ المیزان، وقتی که به آیه میپردازند، «...وَ کَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الْإِنسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا...» آیات ۱۱۲ و ۱۱۳ سوره انعام به خودش نسبت میدهند دستگاه ابلیس. توضیحش را میدهم که اسناد به واسطه است نه اسناد بلاواسطه. بعد میآیند توضیح بابت آن آیه بعدی میدهند. اختلاف همان کسب است. بعد این «وَلِتَصْغَىٰ إِلَیْهِ» هویش برمیگردد به وحی که در آیه قبل آمده بود. بعد مرحوم علامه میفرمایند که «لتصغا» برای غایت است که عرض شد. «وَتَجِبَ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ». بالاخره ما این فضا را بسته روی ایجاد کردیم، معلوم شود کیا ایمان به آخرت ندارند. با این ساختار را بیاید ایمان و کفر. حالا روی آن چرا ایمان به آخرت را میآورد، عرض میکنم.
بعد میفرماید که این یک کلمه شاهکلید است برای فهم بسیاری از معارف قرآنی. «جَمِیعًا مَّا یَسْأَلُونَهُ بِلِسَانِ الاسْتِعْدَادِ مِنْ شَقَاءِ الْآخِرَةِ». ما این فضا را ایجاد کردیم. هر کسی بیاید زبان استعدادش را رو کند. زبان استعداد، این تعبیر از آن تعابیر علامه طباطبایی است، در المیزان فقط پیدا میشود. یک تعبیر بسیار دقیق، بسیار دقیق. تعبیر روانشناسانه قرآنی. کلید حل بسیاری از مشکلات است. من معلوم است مانور میدهم. بحث کلمات غریب بین امام هست. زبان استعداد یا به تعبیر دیگر شاکله. دستگاه ابلیس را قرار داده برای محک زدن شاکله. اگر ابلیس نمیخواستیم، چه جور شاکله؟ اگر این وسوسهها نبود، اگر این تلقینات و القائات نبود، از کجا میفهمیدیم چه حالی داریم؟ چه وضعی داریم؟ ملکاتمان را چهشکلی تشخیص میدادیم؟ ما بعد از مرگ ماییم و ملکاتمان. آنی که انسان میبرد با خودش بعد از مرگ، ملکات است. آنی که در قیامت هم بروز پیدا میکند، ملکات است. از کجا بفهمیم چیا را کسب کردیم؟ آن اختلافمان چیست؟ ملکاتمان چیست؟ چی کسب کردیم؟ چی داریم با خودمان میبریم؟ وقتی که القایی به آدم میشود که همین تعبیر وحی است: «یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ». شیطانی. القایی به آدم میشود. چیزی میآید. خطوراتی هست. آن وقت است که انسان میفهمد چی کسب کرده. آنجا معلوم میشود.
فضایی گیر کرده. یک مصیبتی است. یکدفعه یک القایی میآید که ببین خدا پشتت را خالی کرد. این حرف میآید. این دعوت میآید. دعوت به کفر، دعوت به استکبار. انبیا (میدانی که حالا این هم بحثش مفصل است) این دعوتها و تلقینات و اینها حتی برای خود انبیا هم در سوره مبارکه حج به آن اشاره شده است. او دامش نسبت به مخلصین حتی القاء و وحی و وسوسه و اینها هم نداشته باشد. نه، یعنی احاطه ندارد. از پایین یک چیزی میاندازد. از بالا نیست. نسبت به بقیه میبیند. «مِنْ حَیْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ». شما نمیبینی. از یک جایگاه بلندی. به تعبیر امیرالمؤمنین در خطبه قاصعه. بلندی دارد میبیند و کمین کرده و تیرش را هم گذاشته در چله، دارد میکشد. نسبت به مخلصین این را ندارد. «رَجْمًا بِالْغَیْبِ». یک جایی دارد، یک چیزی میاندازد که بخورد، ولی میاندازد. خدا رحمت کند مرحوم آیتالله شیخ محمود تحریری (ره).
یاد دارم که وقتی امیرالمؤمنین داشتند پیامبر اکرم را غسل میدادند، دیدم یک صدایی آمد: «چطور مگر به آیه تطهیر ایمان نداری که داری پیغمبر را غسل میدهی؟». غسل در مورد معصومین در روایات هم هست. غسل سنت است، غسل فرض نیست. ما معصوم را بعد از مرگ از باب اینکه (العیاذبالله) احکام نجاست و اینها بار میشود که غسل نمیدهیم. نجاست راه ندارد. معصوم وقتی از دنیا رفت، این حالا یکی از اعیان نجس است. میت یکی از اعیان نجس است. مُستِشم موجب غسل است. نه، این حرفها نیست. از اعیان نجسه زاز این ذوات مطهر. ولی اصل غسل سنت است، باید غسل داد. نه از باب غسل میت، از باب غسل. غسلیت دارد. یعنی خود غسل ملاک است، نه اینکه جنبه موتو و میت بودن و اینها. امیرالمؤمنین شنید، ندای میگوید که تو مگر به آیه تطهیر ایمان نداری؟ حضرت فرمودند: او تا اینجا برنامه دارد، تا اینجا طرح دارد. خب، حالا برای معصوم یک نفس قوی قدرتمندی که متصل به آن حقایق؟ خب معلوم است که راه ندارد. ولی برای ما چی؟ با شاخص پیدا کردن ملکاتمان همین است. همین القائات. زبان استعداد فهمیده میشود. شاکله فهمیده میشود. حالا بحث زبان استعداد و شاکله، بحث خیلی مهم و مفصلی است. من یک سری تعابیر اینجا از مرحوم علامه طباطبایی آورده بودم، میخواستم بخوانم. وقتمان کم است. احتمالاً دیگر وقت به اینها نمیرسد.
مرحوم علامه طباطبایی بحثهای فوقالعادهای در مورد زبان استعداد دارد. در سوره مبارکه نور یک بحثی ما یکوقت داشتیم در تفسیر سوره نور، آنجا ما یک چیزی به ذهنمان رسید. گفتیم بعداً دیدیم که المیزان دقیقاً همین را میگوید در آیه: «وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ». این «مَن یَشَاءُ» که در قرآن آمده، مرحوم علامه میفرمایند که هرجا در قرآن «مَن یَشَاءُ» آمده، منظور زبان استعداد است. «یَهْدِی مَن یَشَاءُ» یعنی هر کسی که با زبان استعدادش طلب هدایت دارد. «یُضِلُّ مَن یَشَاءُ» یعنی هر کسی که با زبان استعدادش طلب ضلالت دارد. زبان استعداد یعنی شاکله. شاکلهاش تابع اعمال است. تابع این اختلاف. انسان یک سری چیزها را کسب میکند، شاکله را عوض میکند. این زبان استعدادش عوض میشود. این ملکات نفسانی، صفات، اینها اقتضائاتی دارد. زبانی دارد. «یسئله من فی السماوات والارض کل یوم هو فی شأن». همه موجودات عالم از خدا سؤال دارند، درخواست دارند. در تمام شبانهروز، در تمام آنات. چهجور سؤالی است؟ چهجور درخواستی است؟ سؤال با زبان استعداد است، با زبان حال، با زبان شاکله است. یعنی کسی که کفر دارد، طلبی دارد از خدا، طلب اضلال. کسی که ایمان دارد، این طلبی دارد از خدا، طلب هدایت. اینها زبان استعداد است. زبان ملکات. ملکات ما با خدای متعال حرف دارد. یک ملکوتی دارد این ملکات. یک ملکوتی دارد. در ملکوت خودش یک سند و رسوایی دارد، دائماً دارد میگیرد و میدهد. «وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَن یَشَاءُ». خدا کی را تزکیه میکند؟ مرحوم علامه خیلی تعبیر من «استعدلها و سأله به لسان استعداده ذالک». خدا کی را تزکیه میکند؟ «وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَن یَشَاءُ». کسی که با زبان استعدادش دارد تزکیه را میخواهد. با زبان ملکاتش. با زبان شاکلش. حالا جاهای دیگر مرحوم علامه به این بحث زبان استعداد اشاره میکند.
حالا در مورد زبان استعداد و ملکات یک اشاره خیلی سربسته و جمع و جور عرض بکنم و بحث را تمام بکنم. خیلی بحث فرهنگ، کار فرهنگی، پدیدارشناسی بکنیم. یعنی دقیقاً کجا باید اتفاق بیفتد؟ چه اتفاقی باید بیفتد؟ در کار فرهنگی وقتی میگوییم فرهنگ یک مردم عوض میشود یا عوض شده، یعنی دقیقاً چه اتفاقی؟ سبک زندگی، واژهای که خیلی مد شده، گل کرده، واژه سبک زندگی. سبک زندگی یعنی چی؟ سبک زندگی یعنی یک سری افعالی که در زندگیها انجام میشود یا یک سری ملکاتی که مبنای افعال است؟ کدام؟ ببین، بیحجابی یک فعل است ولی ملکاتی دارد. ملکاتی یعنی میتواند از ملکات مختلف نشأت گرفته باشد. ما تقسیمبندی فرهنگی را باید بیاوریم روی افعال، مناسک ظاهریه، ملکات؟ فرهنگ یعنی کدام اینها؟ کدامش وقتی اصلاح شود فرهنگ درست شده؟ عرض بنده روشن است. البته افعال خیلی مهم است، افعال تأثیر دارد. افعال شاکله را شکل میدهد. ولی تغییر فرهنگی و تغییر یک شخص، تغییر یک جامعه، این کدام است؟ مسلماً ملکات. ببینید اتفاقی که در فرهنگ میافتد، توضیحاتش خیلی مفصل است. من حالم، حال کسی است که میخواهم زیر درخت توت خلاصه چادر بگیرم. در میرود. کلی مطلب اینجاها هست. در مورد ملکات، در مورد فرهنگ، دانلود دستگاه ابلیس. بحث زیاد است. آنی که حالا شسته رفته است اینجا یک عرضی بهش داشته باشیم، بحث را تمام بکنیم.
ما در مورد واقعه بعد از شهادت پیغمبر اکرم یک نقص فرهنگی میبینیم. یک خلأ فرهنگی میبینیم که منجر به قتل حضرت زهرا سلام الله علیها میشود. یعنی یک امتحانی مدینهالنبی پس داد. معلوم شد که چقدر توخالی است. چقدر بیهویت است. بیمحتواست. افرادی که مناسک را دارند، افعال را دارند. حج را به بهترین شکل انجام میدهند. هنوز که خلفای جور سر کار نیامدهاند که بخواهند بدعتگذاری بکنند. عوض بکند. کلی چیز بهش قاطی بکند. پیغمبر تازه از حج آمدهاند. حج را به همان مناسکی هم که پیغمبر گفته. نمازشان هنوز تکتف ندارد. نمازشان روی مهره. نمازشان با همه آداب پیغمبر. افعال، افعال درستی است. بعد حضرت زهرا سلام الله علیها این را دست میزنند، رویش. این خالی بودن این مردم را در خطبه فدکیه حضرت زهرا سلام الله علیها: «المُغْضِیَةُ عَنِ الْفِعْلِ الْقَبِیحِ الْخَاسِرِ، وَ الْمُسْرِعَةُ إِلَىٰ قیلِ الْبَاطِلِ». حضرت یک تحلیلی میکنند جامعه را. شما دو تا ویژگی دارید. این دو تا ویژگی بود که کار به اینجا کشاند. یکی اینکه نسبت به فعل قبیح «خاسر» چشمپوشی دارید. یک جامعه وقتی که یک افرادی در آن شاخص نسبت به فتنهگری، شاخص نسبت به لایهکشیدن نسبت به ولایت، شاخصاند. نسبت به نفاق. پیغمبر اکرم دست گذاشته. این پیشانیها را مهر زده. مشخصاند. کد دارند اینها. یک طایفهای که طایفه بنیامیه محسوب میشوند. ابوسفیان و معاویه و اینها. پیغمبر یک عنوانی به اسم «طلقاء» اینها گذاشته. تا آخر دیگر تمام کرده. اینها آدمایی که یک روزی آمدند جنگ بدر و احد و اینها را راه انداختند. پیغمبر فرمود که از صدقه مردم آزادتان کردم. یک عنوانی برای اینها ساخته که تا قیامت کسی سراغ اینها نرود. بعد اینها در فاصله ۶۰ سال میشوند رأس حکومت اسلامی. معاویه میشود خلیفه رسول الله. معاویه ای که رسول الله در جنگ گرفتتش، با مهر زده روی پیشانیش. مهر طلقا زده. بعد میشود خلیفه رسول الله. بعد به حمایت از این، میآیند نوه رسول الله را میکشند. این خیلی عجیب است. اینها «المُغْضِیَةُ عَنِ الْفِعْلِ الْقَبِیحِ الْخَاسِرِ». راحت، راحت یادتان میرود کی به چی بود؟ کی به چی بود؟ کی در جنگها در میرفت؟ یادتان رفته؟ پیغمبر کی را صدا میزد؟ داد میزد برگرد فلانی، برگرد. وسط ماجرای احد دور پیغمبر خالی شد. کی در رفتند؟ قرآن در سوره آل عمران به کی اشاره میکند؟ کی بود همیشه پای ماجرا سفت و سخت وایستاده بود؟ فرار نمیکرد. در نمیرفت.
خطبه اینقدر عجیب است. فقط ۴ بار حضرت زهرا سلام الله علیها (یا فاطمه فراموش نکنید که من دختر پیغمبرم) همین پیغمبر که دو روز از دنیا رفته. در این حد که دیگر فراموشکار نیستی. «المُسْرِعَةُ إِلَىٰ قیلِ الْبَاطِلِ». یکی اینکه زود یادتان میرود. یکی اینکه حرف بیخود، حرف باطل. زود میرویم سمتش. دو تا عجله. عجلهای در نسیان، یکی عجلهای در جذب. زود یادتان میرود، زود جذب میشوی. کدام؟ «لِتَصْغَىٰ إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ». بالاخره دلهایی که ایمان به آخرت ندارد، زود جذب این حرفها میشود. میکشد سمت خودش. یک حرف بیخود میآید. بعد خدای متعال در این آیه سنگ تمام گذاشته است. ببینید خلأ فرهنگی اینجاست. نقص فرهنگی ماجرا این است. ماجرا این است که دلها جذب یک همچین چیزی است. بالاخره اصل کلید اینجاست. این کلید کار فرهنگی را داده به ما. ایمان به آخرت. ندارد. اصل ایمان. ایمان. انکار فرهنگی در جامعه دینی یعنی تقویت ایمان. کار فرهنگی نه به این معناست که ما راه بیفتیم سبک زندگی مردم را درست کنیم که باید درست کنیم. کار فرهنگی نه این است که بیاییم تحلیل سیاسی مردم را درست کنیم که باید درست کنیم. مساجد را پر کنیم که باید پر کنیم. احکام حمد و سورهشان را یادشان بدهیم که باید یادشان بدهیم. اصل این است. این ایمان را باید محافظت کرد و تقویت کرد. ایمان مردم. آن هم مشخصاً ایمان به چی؟ ایمان به آخرت. ایمان به آخرت.
ماجرای حضرت زهرا سلام الله علیها همین است. دلها وقتی سمت دنیاست، کشش به سمت دنیاست. به سمت منفعت است، به سمت شهوت، هوا. هوای نفس. هوا. «بُتُولُ الْأَعْمَالِ» بیشتر از همه برای بعد از خودم رو هوا هوای نفس. آسیب فرهنگ، سرطان فرهنگ. خطر اصلی در حوزه فرهنگ اینجاست. وقتی دلها متمایل به دنیا بشوند. مردم روز عاشورا همه میآیند دلمان هم خوش باشد. شبهای قدر مساجد شلوغ است. یک سری مناسک. از چند وقت قبل میفهمند که دو تا لیست میآید. یکی مورد حمایت آمریکاست، یکی مورد حمایت انقلاب است. شفاف مشخصاً. برای اینکه آن افراد رأی نیاورند، ۲ میلیون نفر یک چند تا دیازپام بیندازیم بالا خوابمان ببرد برای انتخابات بعدی. الان خیلی استرس داریم؟ ناراحتیم؟ نه، مردم حواسشان نبوده. مردم دلشان با انقلاب است. دلمان خوشگل است. این حرفها. دل با انقلاب و اینها یعنی چی؟ یعنی ایمان به آخرت. مردم نسبت به رسانههای بیگانه آسیبناپذیر کنیم. من به آن کار ندارم که به فضای سیاست. شما همین در همین رسانههای مجازی، غده برآمدگی بچه حزباللهی هزار تا آسیب میبیند. در هزار تا تله میافتد. چهشکلی باید آسیبناپذیر کرد؟ ایمان به آخرت. کلیدش اینجاست.
منی که دارم وارد فضای مجازی میشوم، آنی که من را نگه میدارد ایمان به آخرت است. در فضای سیاسی برای خودم، برای دیگران، برای کار فرهنگی، برای آنی که شاخصه، ایمان به آخرت است. برای ایمان به آخرت باید کار کرد. اصل ضعف اینجاست. ببینید نهجالبلاغه را. هیچ چیزی در نهجالبلاغه به اندازه مرگ، چرا؟ موعظه اخلاقی امیرالمؤمنین. یک حالات خوشی داشته. نهجالبلاغه عمده خطبهها و نامههای امیرالمؤمنین مال بعد از خلافت است. قبل از خلافت که سخنرانی نداشتند. در تمام ۲۳ سال دوره پیغمبر اکرم، امیرالمؤمنین یک دانه سخنرانی ازش پیدا نمیشود. مگر در یمن و اینها که فرستاده بودند. پیغمبر امیرالمؤمنین را فرستادن یمن و جاهای دیگر مثل ماجرای برائت و اینها که فرستادند سوره برائت را ایشان. اینجا. وگرنه از خودش هیچ جا یک کلمه سخنرانی از امیرالمؤمنین پیدا نمیشود. این مال ۲۳ سال. ۲۵ سال بعد هم که خانهنشین بود، تک و توک قضاوتی بود، رجوعی بود، چیزی بود، میفرستادند سراغ امیرالمؤمنین. میماند این پنج سال. نهجالبلاغه محصول ۵ سال امیرالمؤمنین است. حالا در این نهجالبلاغه آنی که بیشتر از همه مورد تأکید است، کدام است؟ خطبه عمومی. خطبه نماز جمعه. یک کسی که الان نیروهایش چند جا درگیر جنگند. خیلی عجیب است. شما یک خرده مختصات را تصور کنید. فرض کن رهبر معظم انقلاب الان سوریه نیرو دارد، مثلاً عراق نیرو دارد. این را حالا ضرب در ده بکنیم. فضای کشور را از فضای ملتهب جنگزده بکنید. بعد هر هفته رهبر معظم انقلاب میآید در خطبه در مورد مرگ صحبت کنه. یعنی چی؟ تحلیل کنید یعنی چی؟ یعنی اینها میجنگند ولی یک جا کم میآورند. کم آوردن را کجا نشان میدهد؟ کی؟ امام حسن سخنرانی میکند. امام مجتبی همین مردم جنگزده جانباز این جنگها را جمع کرده، میگوید مردم، مذاکره یا ادامه مذاکره؟ جنگ و درگیری و سر و صدا و شورش. «لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ». ایمان به آخرت نیست. کشش دل به سمت آخرت نیست. جذابیت آخرت نیست. دنیاست.
سقیفه شروع میشود تا ظهور. این را هم به شما بگویم. عملیات فرهنگی آخرالزمان به سمت ظهور همین است. وقتی که دلها از دنیا کنده بشود، فارغ بشود. روایتش هم زیاد است. میفرماید استیصال مردم قبل از فرج به جایی میرسد که به مردهها غبطه میخورند. فرج آن موقع حاصل میشود. دیگر مردم خسته شوند. فکر نکنیم با این حسی که ما الان داریم، حسی که ازش فرج در بیاید. دلمان هم هزار جا بند است. یک تمایلی هم هست به اینکه بالاخره آقا بیاید. چقدر خوب است. این آن اضطرار نیست. آن استیصال نیست. فرج اتفاق میافتد وقتی دیگر نباشد. دیگر گوشی نسبت به حرف باطل شنوا نباشد. دیگر گوش مردم نسبت به ابلیس و شیطان کر بشود. کی کر میشود؟ کشش. مگر کی شنوایی هست؟ ایمان به آخرت هم غیر از علم به آخرت است. تفاوت علم و ایمان چیست؟ تفاوت علم و ایمان، تفاوت منتظری و برونسی. شستهرفته. علم آنی است که منتظری داشت. علم ولایت فقیه. قشنگترین و محکمترین استدلالات. با یک سر، جو اعتقاد. با عدم یک سر، جو اعتقاد به امام خمینی (ره). مال آذری. آذری قمی بهترین کتاب ولایت فقیه را نوشتند. گفتند: چپ کردند. بهترین کتابها را اینها نوشتند. آذری قمی کسی بود که در مجلس خبرگان پاشد به رهبر معظم انقلاب گفت: در شما تعین دارد امر ولایت ما شما را. اول اصرار داشت روی شورای بودن رهبری، بعد رأی نیاورد. آقای خامنهای بر شما تعین دارد. شما واجب است. باید. دیگر تمام شد. دیگر شما ولی فقیه. حضرت آقا همانجا پشت تریبون فرمودند که آیا آذری، من اگر حکمی بکنم، خود شما عمل میکنی؟ ۱۰ سال بعد روبروی من وانمیایستی؟ خاک در سر من بکنند من بخواهم روبروی شما وایستم. آذری وقتی حرفی خلاف میلت باشد (روی آن وصیت کرد) از جامعه مدرسین کسی حق ندارد سر جنازه من بیاید. مشکینی، جوادی آملی. حرام است. آمدند. این شد نتیجه آذری و دیگران. این علم ولایت فقیه. ولی ایمان ولایت فقیه چیست؟ ایمان ولایت فقیه این است که فرمانده میآید، از دیدار امام بیرون. «آزاد کنید». در ماجرای مهران، امام فرموده بودند که از مهران چه خبر؟ فرمانده که رفته بود خدمتش، از مهران چه خبر؟ آزاد کنیم. میآید بیرون، مخابره میکند. فرمانده زنگ میزند به بچههای خط میگوید: امام از من پرسیدند از مهران چه خبر؟ چند ساعت بیشتر نمیگذرد، آزاد میشود. امام پرسید: از مهران چه خبر؟
تفاوت علم و ایمان. ایمان به آخرت. کی انسان آسیبناپذیر میشود؟ کی ولایت ثابت میشود؟ کی شیطان نفوذ ندارد؟ کی تأثیرپذیری از شیطان نیست؟ وقتی ایمان به آخرت باشد. ایمان چی میخواهد؟ ذکر آخرت میخواهد. ایمان کی تقویت میشود؟ با ذکر. ایمان با چی؟ خوراک ایمان، ذکر. انسان اول علم دارد، قبول هم دارد، اعتقاد دارد، ولی بس که غفلت میکند و نسیان پیدا میکند، کمکم ایمان از بین میرود. ذکر آخرت، ذکر آخرت. در عزا و عروسی. خیلی حرف است. خیلی هنر است. شب عروسی است. این دخترها و خانمها، دیگر شب عروسی ضربالمثل است. دیگر عروس ضربالمثل است. مُردهِ شب اول قبر اگر مؤمن باشد، مثل عروسی است که به حجله رفته. دیگر از این بالاتر فرض نیست در این عالم. مثالی ندارد از اینکه کسی به آن چیزی که میخواسته برسد. مثال نهاییاش عروس است. یک اوج خواسته. اوج وصال عروس.
برای عروس این است که به حجله... حالا حضرت زهرا سلام الله علیها شب عروسی آمده، در حجله. شما را به خدا ببینید. این است ایمان به آخرت. این است صدیقه کبری. نشستن، گریه میکنند. چی شده خانم؟ محزون شدیم؟ کسی چیزی گفته؟ اتفاقی افتاده؟ عرض میکند که انتقال من از منزل پدر به منزل شما من را یاد انتقالم از دنیا به برزخ انداخت. ببینید استعداد زبان استعداد را. ببینید ملکات را. ببینید فضایی که فضا کاملاً فضای غفلت است. ملکه ذکر آخرت. ایمان به آخرت. یعنی کسی که مرگ را جلو چشمش میبیند، کم نمیآورد. کسی که واقعاً مرگ را باور دارد. در فتنهها کم نمیآورد. ولایت را تنها نمیگذارد. ذکر آخرت.
آن وقت این خانم، این ایام... جناب فضل میفرماید که دیدم حضرت خیلی نگران است. عرض کردم که: خانم چرا اینقدر نگرانی؟ من دیدم که اینجا وقتی کسی از دنیا میرود، نعشش را روی یک چوبی میگذارند، یک پارچهای رویش میکشند. حجم بدن دیده میشود. نگران شدم. بعد از مرگ من. حالا خانمی که میخواهد وصیت بکند به اینکه جنازه شبانه دفن بشود، کسی هم حاضر نشود، قبرم مخفی باشد. او دارد غصه این را میخورد که حجم این جسد بخواهد دیده بشود. اسماء عرض میکند: خانم، من حبشه که بودم، یک مدت حبشه زندگی کرده بودم. همسر جعفر طیار بود. در حبشه مدت زندگی کرده بودم. خانم جان، من حبشه که بودم، دیده بودم تابوتی درست میکنند. چوبها را از کنار همدیگر بالا میآورند (نه که جنازه چی؟ تابوت میگذارند) حجمش دیده نمیشود. میگوید در این ۷۵ روز یا ۹۵ روز، فاطمه «متبسّماً» (در این چند روز کسی لبخند به لب فاطمه زهرا ندیده بود). قرار بدهم، خیالش راحت. با یک وضع خوبی میروم. امیرالمؤمنین وقتی پیغمبر شروع کرد گریه کردن. امیرالمؤمنین عرضه داشتند: یا رسول الله، چی شد؟ علی جان، میبینم آن وقتی که در ماه رمضان محاسن تو به خون سرت خضاب کند. سؤال این است: «فی سلامت من دین؟» یا رسول الله. غصه و دغدغه اینها این است که چهجور بروند؟ با چه وضعی بروند؟ ذکرشان، ایمانشان، باورشان، جذبشان، فؤادشان، همه وجودشان به آن سمت است.
این روزها فاطمه زهرا، از قبل هم سینهشان همین بوده. هفته دو روز یا سه روز بنا به نقلهای مختلف، حضرت زهرا سلام الله علیها زیارت قبور شهدا میرفتند. کنار قبر حمزه سیدالشهدا میرفتند. زیارت اموات میرفتند. این روزها دیگر این زیارت بیشتر شد. ماجرایی هم داشت. صدای گریه فاطمه از داخل منزل بلند بود. حالا یا واقعاً اختیار حضرت دیگر سلب شده بود، نمیتوانستند خودشان را کنترل بکنند، یا میخواستند یاد از مردم، این نسیان را کنترل بکنند. مردم یادشان نرود که پیغمبر از دنیا رفته. صدای گریه فاطمه مردم. یاد پیغمبر هنوز بینشان باشد. ای مردم بیوفا! صدای گریه فاطمه ما را اذیت میکند. بهش بگو یا شب گریه کند یا روز گریه کند. اولین قهر سیاسی فاطمه زهرا با مردم اینجا بود: علی جان، برای من یک جایی خارج از شهر درست کن. من میروم آنجا گریه میکنم. اینها برنامهشان در بقیع. امیرالمؤمنین چند تا تنه نخلی آوردند، یک سایهبانی رویش انداختند. «بیت الاحزان»ی درست کردند. فاطمه زهرا صبح یک روزی آمدند دیدند تنه نخل کنده شده. سایهبان کنده شده. همین هم چشم نداشتند ببینند. همین هم رحم نکردند.
بعد از آن: علی جان، نمیخواهم احدی از اینها بالای جنازه من موقع دفن من باشد. نمیخواهم احدی قبر من را بشناسد. اصلاً نمیخواهم. میخواهم تا ابد همه بدانند من از این مردم.
یا فاطمه الزهرا، یا بنت محمد، یا قره عین الرسول، یا سیدتنا و مولانا، إلی الله و قدمناک بین یدینا. یا وجیهةً عند الله اشفعی لنا عند الله.
گفتند این خبر ارباب که چنین آمده در حال رسول
چون که شمع دل از این خانه بر هوا دود ز پروانه برفت
عالمی از غم محزون شد
حضرت فاطمه بس خون شد (اشاره به دلخون شدن و محزونی حضرت)
بس که از فاطمه دل سوخته (به خاطر غمها)
یثرب از نالهاش افروخته (آتش ناله روشن شد)
ناله فاطمه بسی بهار (بار)
به همه انداخت بسی مصیبت همه اشباح (به همه بخشید غم)
به علی شکوه کنان پر ز ملال
همه گفتند که ملون بس که ناله در این شهر بتول نیست (شهر فاطمه غمگین)
پیرو قانون زهرا مردم آزاری این شهر چرا؟
همه گفتن با زهرا روزها گریه کند یا شب
تا دل فاطمه آشفته شده
خانههامان همه آشفته شده
حرف بر حضرت صدیقه تا از دامن آن شهر گفت
گر اشک نریزم چه با چه؟
کوهها یاره سزا منم (یارای صبر ندارم)
شه محرم اسرار من است
چون سخن از شرر اهم رفت
بر سر قبر خواهم رفت
تا بگویم ستم ظالم را
میزنم ناله بنیهاشم را
صبح زه چو ز یثرب میرفت
رجعت مغرب میرم (حرکت به سوی مغرب)
ساکن کلبه احزان شده بود
کوه و بیابان شده آب شد در رَه آن خاک
امام صادق فرمودند: از مادر ما فاطمه زهرا جز یک مقدار استخوان آبجو (نکته: جمله "استخوان آبجو" به دلیل ناصحیح بودن جایگزین شد و مفهوم درست آن «یک مقدار استخوان نمانده» یا «بدنش نحیف شده بود» است.) در رَه آن خاک سوخت
رخسار حسین حسن بارانی
آن علی که با دستهای خود تابوت را ساخته بود، دشمنان از کینه و حسد تابوت را آتش زدند و به خاک افکندند.
فدک را که گرفتند، خانه را که آتش زدند، فاطمه باشد گریه که عالم گریه کند.
گر گریه بود شمشیرم.
قربونت برم خانوم جان غروبتی چه تنهایی تک و تنها.
یک زن با این وزن ماتم، باردار… یک وقت امیرالمومنین دیدند فاطمه دارد گریه میکند. بوسیدند: «لم تبکی یا بنت رسول الله؟ لم تبکین؟» برای چی گریه میکنی خانوم جان؟ این خانم که پدر تازه از دست داده، بچه تازه از دست داده… نگفت دلم برای پدرم تنگ شده. نگفت بچهام را… نگفت پهلویم درد میکند. اسمی از بازو و سینه نبود. عرضه داشت: علی، برای مظلومی تو، غربت تو گریه میکنم. همین یک یارم را هم از دست میدهی. یک نفر هم که برایت حرف است، دیگر زمینگیر شد. امشب در دل خاک میرود. غریب و تنهاتر میشوی. لا اله الا الله. لا اله الا الله. این خانواده و زحمت خودشان را نمیبینند. شب جمعه یک سر کربلا. بچههای فاطمه هم تربیت شدند. لا اله الا الله. دستور این خانواده رو از دور. «گودی قتل ببرند» (اشاره به قتلگاه امام حسین). از کربلا بیایند ببینند چه… لا اله الا الله. نامرد با خودش میگفت اینها اگر این صحنه رو ببینند، همه جان میدهند. کار ما راحت میشود. از شر همه خلاص. گودی قتلگاه. راوی میگوید: مثل برگ خزان هنوز از محمل پایین دویدند و پریدند. فقط امام سجاد… پاها را بسته بودند، به هم بسته بودند. همه شروع کردن دویدن به سمت گودی قتلگاه. واویلا کنان به سر زهرا. از همه جلوتر سکینه بود. به سر و صورت رفت وسط گودی. حالا دو نقل. برخی گفتند بدن ابیعبدالله را پیدا نکرد. اول نشناخت بدن بابا. گفتند رفت خودش را انداخت رو بدن بابا. یک حرف فقط زد. هیچی دیگر نگو. یا حنجره… «لعنتی المظلوم بابا». پاشو… دارن منو… حسین حسین جان… حسین جان… دشمنت کن خاموش نشد. داری آن جلوه که فانی نشود نور خدا. وسوسه یعلم ال… «الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ».
ولو لا لعنت الله علی القوم الظالمین.
اسئلک اللهم و ندعوک بسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم به عظمتک یا الله یا رحمان و یا رحیم یا مقلب ال... الهی یا حمید و به حق محمد یا عالی به حق یا فاطمه به حق فاطمه یا محسن به حق الحس یا قدیم الاحسان به حق الحسین خدایا به حق مظلومیت و غربت فاطمه زهرا، به مظلومیت امیرالمؤمنین و طاهرینش فرج آقامون امام زمان برسان. قلب نازنینش از ما راضی و خوشنود بفرما. عمر ما را نوکر حضرتش قرار ده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار ده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل سر سفره با برکت صدیقه کبری مهمان بفرما. شب اول قبر علی و اولاد طاهرینش به فریاد ما برسان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نیست بفرما. رهبر معظم انقلاب، مراجع عظام، علمای اعلام، مسئولین منصور بدان (منظور است: «منصور بدار»). الهی در دنیا و در آخرت شفاعت اهل بیت نصیب ما بفرما. مرزهای اسلام را شفا کامل عنایت بفرما. هر آنچه گفتیم و صلاح ما بود، آنچه نگفتیم و ما میدانی برای ما رقم بزن.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...