‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، وصلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. فالطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری، واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
شب جمعه است؛ هدیه به حضرت اباعبدالله الحسین و شهدای کربلا، اسرای کربلا و همه اموات، خصوصاً محبین آقا سیدالشهدا صلوات هدیه بفرمایید.
در سوره مبارکه یوسف علی نبینا و آله و علیه السلام، یک امتیازات خاصی هست. اولاً که تمام این سوره، داستان است. تقریباً میشود گفت از معدود سورههای قرآنی است، یا بشود گفت تنها سوره قرآن، که تمام سوره را داستان شکل میدهد. تمام داستان هم برای یک نفر است. ویژگی دوم، ویژگی سوم این است که این داستان توی سورههای دیگر نیامده؛ هیچچیزش. ویژگی چهارم این است که این داستان از ابتدا تا انتهاست؛ وسطش وقفه ندارد. از این جهات امتیاز خاصی دارد.
سوره مبارکه یوسف، چند آیه آخرش دیگر ربطی به داستان حضرت یوسف علی الظاهر ندارد. یک دفعه فضای آیات عوض میشود، میرود تو یک بحث دیگر. مفسرین اینجا، آنهایی که نگاهشان نگاه یکپارچهنگری آیات قرآن است، بحثهایی دارند. برخی نه؛ برخی نگاهشان این نیست، دیگر هر جا هر آیهای که آمده، بحث کردهاند و تفسیر کردهاند و رفتهاند. ولی برخی خیلی تکیه دارند به اینکه آیات نظمشان باید حفظ بشود. سیاق پشت سر هم که میآید، این آیات معنای خاصی را میخواهد برساند.
آیات آخر سوره مبارکه یوسف، بعد از یک ماجرایی که علی الظاهر خیلی ماجرای شیرینی است، داستانی که بر اساس محاسبات مادی و ظاهری و اینها، پیامبر موفق شده، کارش به ثمر رسیده، نتیجه داده، یک دفعه لحن آیات قرآن لحن مأیوسانه میشود. از فضای داستان حضرت یوسف در میآید، یک دفعه میرود تو لحن مأیوسانه. بعد از این همه ماجرا، این همه موفقیت، این همه پیشرفت، این اتفاقات خاص و نابی که رخ داده، یک دفعه خدای متعال آخر این آیات میفرمایند که: "و ما اکثر الناس ولو حرصت بمومنین." پیغمبر، زور نزن؛ اکثر مردم ایمان نمیآورند.
خدایا، اینهایی که شما فرمودید که ما همه امیدوار شدیم؟ فضای این آیات خیلی امیدواربخش بود. یک پیغمبری تا ته چاه رفته، تا سرحد عبد و غلامی تنزل پیدا کرده، بعد شده عزیز مصر. خب، خیلی خوب است؛ فضا خیلی امیدوارکننده است! پس پیغمبر، خیلی امید نداشته باش؛ اکثر مردم ایمان نمیآورند. خب، اینجا یک سؤال است دیگر. یک دفعه انسان جا میخورد؛ چه میشود؟
یک تحلیلی میشود کرد اینجا، اینکه آیات آخر سوره مبارکه یوسف دارد یک نمایی از تمدن ایمانی و توحیدی را نشان میدهد. خب، این ماجرا، آیات قبل سوره مبارکه یوسف، جلوه تمدن ایمانی، تمدن توحیدی است. یک پیغمبر موفق میشود، میتواند بیاید حکومت تشکیل بدهد، حکومت را دست بگیرد، ابعاد مختلف زندگی مردم را در آن دخالت بدهد. آن جلوههای تمدنی توحیدی را بروز بدهد؛ تو نظام غذا، تو نظام جزا، تو نظام تعلیم و تربیت، نظام سیاسی، نظام اقتصادی، نظام فرهنگی. اینها همه را یوسف علیه السلام دست گرفته. خب، این یک جلوهای از تمدن ایمانی است.
تحلیلی که میشود کرد از آیات آخر سوره مبارکه یوسف این است که دارد یک نمایی میدهد از تمدن ایمانی. یک تمدن ایمانی و توحیدی چه شکلی شکل میگیرد؟ چه مبنایی میخواهد؟ یک جناحبندی اول خدای متعال آخر این سوره میکند. بعد آنجا تازه نتیجهگیری میکند. از عجایب سوره یوسف این است – به نظر حقیر – که آخر سوره مبارکه یوسف خیلی به آن جفا شده. دیگر مفسرین، آنهایی که رویکردشان داستان یوسف بوده، سریع رد میشوند.
اصل مطلب اینجاست. این آیات را که مطرح میکند، بعد از این میفرماید که تو این قصههایی که گفتم، عبرت بود. این حرفهایی که گفتم، گل مطلب اینجاست. آن نتیجهگیری داستان اینجاست. آن قسمت آخر سریال یوسف اینجاست. قسمت آخر سریال یوسف و قسمت اول سریالهای بعدی اینجاست. داستان قشنگی میگیریم و میرویم، آخر هم تمام میشود. آنها به هم رسیدند و چند نفر هم رسوا شدند و اینها چی شدند و خوبها اینجوری شدند، بدها اینجوری شدند. این شد ماجرا؟ فیلم سینمایی نساخته! تو سوره یوسف فیلمنامه ننوشته! تمدن ساخته. پیغمبر، اکثریت مردم که ایمان نمیآورند. پس تمدن ایمانی و توحیدی را چه کسانی شکل میدهند؟
این آیات بینظیر است واقعاً. تو قرآن ما اینجور ترتیببندی نداریم. حالا عرض میکنم، علامه طباطبایی در المیزان چه غوغایی میکنند با این آیات. آیات به شدت سنگین است. این عموم مردم که اصلاً ایمان نمیآورند، اینها که هیچی! حرص هم بزنی ایمان نمیآورند. پیغمبر اکرم همه ابزارهای تبلیغی دستش است، همه راهکارها را بلد است، تحلیلهای روانشناسانه را در اوج خودش دارد، بلد است با مردم چه کار کند، چه جور تبلیغ کند، چهجور حرف بزند. یک تعداد قلیلی ایمان میآورند.
حالا اینجا سیاق آیات به نحوی است که اول ایمان نمیآورند اکثر مردم، چون اینها در حالت اعراضند. ربطی با ذکر ندارد. هر چیزی که بخواهد اینها را با ماورا ربط بدهد و انسی برایشان برقرار بکند، اینها چون مادهپرستند، نمیتوانند این را با ماورا ارتباط برقرار کنند. حس وحشت دارند نسبت به ماورا. یک تعداد کمی ایمان میآورند. آن تعداد کمی که ایمان میآورند، تازه باز تو خود اینها اصل مشکل اینجا شروع میشود: "و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون." تازه اینهایی که ایمان آوردند، از بین عموم مردم، یک اقلیتی ایمان آوردند. این اقلیت مؤمن، اکثریتشان مشرکاند!
_اصطلاحاتی است که واقعاً آدم میخواهد قبض روح بشود، بس که این عبارات سنگین است. یک اقلیتی از تمام مردم مؤمناند. این اقلیت مؤمن، تو خود این اقلیت مؤمن، یک اکثریت مشرک ما داریم. بعد این آیات را مطرح میکند، از اکثریت مشرک بین مؤمن؛ یعنی مؤمنان مشرک. تعدادی تهش میمانند. بقیه "قل هذهی سبیلی ادعو الی الله". یک تعداد کمی میمانند. اینها تو توحید خالصاند، ایمان محضاند. اینها تمدنسازند. من با اینها دعوت به حق میکنم._ "ادعو الی الله علی بصیرة انا و من اتبعنی." "قل هذهی سبیلی"؛ بگو این سبیل من است.
حالا این آیات را باید یک خورده بررسی بکنیم. مرحوم علامه طباطبایی غوغا کرده، رضوان الله علیه. حیف از این کتاب که جوامع علمی ما از این کتاب محروماند. المیزان باید موضوعبندی بشود، اساتید بنشینند در بیاورند. این چکیده میشود گفت دوازده قرن فعالیت علمی شیعه است. اصطلاحاتی که در مورد المیزان دارند، ملاحظه بفرمایید. به این آیات که میرسند، میفرمایند که: "بهذا التوحید الخالص هو سبیل النبی." راه پیغمبر، سبیل نبی، توحید خالص است.
دوست دارم با این آیات بریم جلو. عزیزان، دقت خوبی بفرمایید، دقت را بیشتر بفرمایید. با این آیات بریم جلو؛ خیلی حرف دارد. یک جاهای عجیبی میکشد آدم. به احترام آقا امام حسین (ع) که توی مجلس شرکت کرده، به خاطر خودتان تحمل میکنیم. آیات قرآن هم هست دیگر. ثوابش را میبرید. نگاه نکنید دیگر؛ حالا کیست و چه فقیر و ضعیفی دارد حرف میزند.
سبیل پیغمبر، سبیل توحید خالص، ایمان محض است. تو راه پیغمبر، آنی که دعوت به آن میکند، آنی که برایش مبعوث شده، یک ذره شرک نیست. یک ذره تنزل از حق محض نیست. یک ذره تنزل از ایمان محض نیست. ایمان صد درصدی، توحید صد درصدی. تابع "من اتبعنی". به این دعوت میکند. تبعیت از پیغمبر، تبعیت از پیغمبر هم بحثش بحث مهم و مفصلی است. همه دعوت به توحید محض میکنند.
تمدن ایمانی را کسانی شکل میدهند که هم به توحید محض رسیدهاند، هم توحید محض را تبلیغ میکنند، ترویج میکنند. این تمدن هم که عرض میکنیم، شما تو ذهن شریفتان سریع معادلهسازی بکنید به دوران ظهور امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف؛ جلوه اصلی تمدن آنجاست دیگر. انبیا قصدشان این بود و محقق نشد، در دوران امام عصر محقق میشود. ارکان این تمدن چه کسانی هستند؟ "قل هذهی سبیلی"؛ این سبیل من، توحید محض، ایمان محض، ایمان خالص.
مرحوم علامه: اکثر مردم که اصلاً ایمان نمیآورند، چون اینها نفوسشان انجذاب نسبت به قیمت دنیا دارد. اینها رفتند رو به دنیا آوردند و به مادیات و شهوات و کثرات و... آن به مردم که اصلاً سنخیتی با عالم بالا ندارند که بخواهند ایمان بیاورند. _اکثر آنهایی که ایمان میآورند، آنها هم مؤمن به آن معنای واقعی نیستند، مشرکند._ اکثریت مؤمنان را مشرکین شکل میدهند. حالا این از عجایب قرآن؛ مؤمن مشرک. از اصطلاحاتی است که ما کمتر به کار بردیم. این غیر از منافق هم است.
مؤمن مشرک، غیر از منافق است. ما در واقع توی بارگذاری ارزشی تقسیمبندی افراد نسبت به دین باید بگوییم مؤمن، کافر، منافق. حالا مؤمنین مشرک یک دسته اضافه میشود. بعد توی فتنهها باید ما ردّ این مؤمن مشرک را بگیریم. عرض میکنم، عموم فتنهها، آن سرچشمه اصلیاش نه کفارند، نه منافقین؛ بلکه مؤمنین مشرکند.
کفار که تو ماجرای غدیر خدای متعال فرمود که شما دیگر با کفار کاری نداشته باشید. از روز غدیر تا ابد دیگر ما هیچ فتنهای بین مسلمین نداریم که کفار مستقیم بعد ماجرای بنیقینقاع و بنیقریظه و اینها که تو ماجرای خیبر و اینها پیش آمد، آخرین فتنهای بود که یهودیان مستقیم وارد شدند. یعنی یک طرف مسلمین بودند، یک طرف یهودیها. ماجرای غدیر که شد، دیگر ما فتنهای نداشتیم که رودررویی مسلمین با کفار و یهود و اینها مستقیم دیگر. درگیریها بین مؤمنین است با منافقین و مؤمنین است با مؤمنین. هر چه هم به سمت تمدن اصلی پیش میرویم، فتنهها عوامانهتر میشود، فراگیرتر میشود. بشارت یا انذار نیست که. اعمال را دادن؛ آنقدر غربال میکنند که مؤمن مشرک... میدانم که همه دوست دارند بدانند که این چیست. حالا به آن میرسیم انشاءالله.
منافقین که هیچی. منافقین رسوا میشوند قبل از تمدن، چون توی تمدن آخر منافقین نباید در رأس حکومت باشند. حکومتهای قبلی، پیغمبر اکرم، دیگران، منافقین میآمدند نفوذ میکردند، رسوخ میکردند، مراکز را دست میگرفتند. تمدن نهایی ما دیگر چیزی به اسم منافقین نداریم. "دولت کریمه تزل به النفاق و اهل"؛ دولت کریمه ویژگیاش این است که نفاق توش اینها دیگر طرفدار ندارد.
میماند مؤمن. برای اینکه تمدن ساخته بشود، مشرکان درگیر میشوند با مؤمنین حقیقی. بار اصلی هم روی چه کسانی است؟ روی دوش چه کسانی است؟ مؤمن حقیقی خالص. ایمان صد درصدی. نود درصدی نداریم تو مجموعه سران حکومت. منافق که هیچی. مؤمن و مشرک هم مرحوم علامه میفرمایند که: "مؤمن مشرک، خب ایمان و شرک ضد هماند." مجمعالاضداد که نمیتوانیم بکنیم. بگوییم سرد و گرم. لیوانی که هم سرد است هم گرم. انسانی که هم مؤمن است هم مشرک. یک نفر اطلاق کرد؟ به اطلاق نمیشود، ولی به نسبت، مفاهیم را نسبی بگیریم، هیچ مشکلی ندارد که یک مؤمن داشته باشیم که مشرک باشد. نسبی است دیگر.
میفرمایند که: مکه. شما میگویید مکه دور و مکه نزدیک. خب، مکه از کجا دور است، به کجا نزدیک است؟ مثلاً در قیاس با بغداد، شام به مکه نزدیک است. در قیاس با مدینه، شام از مکه دور است. راحتتر بگویم. قم دور است یا نزدیک است؟ به نسبت چه؟ به نسبت کجا؟ به نسبت میدان شوش دور است. به نسبت مهران نزدیک است. به نسبت کربلا که اصلاً دیگر راهی نیست. در قیاس، وقتی شما میآورید، مفاهیم نسبی آنجا معنا پیدا میکند. مکه هم دور است هم نزدیک است. شهر دور و نزدیک به اعتبار یک جا دور است، به اعتبار یک جا نزدیک است. انسان میتواند هم مؤمن باشد هم مشرک.
ایمان صد درصدی داریم. این را خوب ملاحظه بفرمایید. بعد انشاءالله تو جزئیاتش وارد میشویم و یک بازگشت هم به ماجرای کوفه بکنیم، قشنگ حل میشود. شما میگویید که ایمان و شرک، ایمان یک جنبه صد درصدی دارد. ما بین اینها دیگر انسان در نوسان است، در حرکت. تا وقتی کسی ایمانش به درجه صد نرسیده، به این مؤمن مشرک اطلاق میشود. خوب دقت بفرمایید، خیلی بحث ظریفی است، خیلی توش نکته است.
مؤمن مشرک؛ تا وقتی کسی مضطرب در ایمان نشده. "امرنا صعب مستصعب". چه کسی میتواند آن را حمل بکند؟ کسی که امتحان الله قلبه للایمان. ایمان توش ثابت است. "کتب الله فی قلوبهم الایمان". خدا در دل، ایمان، ایمان را تثبیت کرد. درجه بالاییها. اینها متحمل سر اهل بیت میشوند، متحمل امر اهل بیت میشوند. اینها به دوش اینها. اینها کارگزارند. اینها اوتادند، اینها عقربانند، اینها نزدیکند. تو درجات پایینتر چه؟ تو درجات پایینتر دیگر به اینها چه اطلاق میشود؟ مؤمن مشرک.
حالا مؤمن و مشرک یعنی چه؟ مؤمن مشرک یعنی کسی که مضطرب در ایمان و توحید نیست. خب یعنی چه؟ باز یعنی کسی که یک دلبستگیهایی به غیر خدا دارد. دلبستگیهای به غیر خدا. این دیگر دلبستگیها را که حالا استدلال قرآنیاش "رکون" است. "لا ترکنوا الی الذین ظلموا" که آیهاش را عرض میکنم. این رکون هر چقدر باشد، این درجه ایمان میرود بالا و پایین. رکون به حق، رکون به باطل، درجه ایمان را میآورد پایین، میآید به سمت شرک. در نوسان است دیگر. بعد میآید یک وقتی آنقدر پایین که دیگر این محشور است با مشرکین. محشور با مؤمنین است، معیت با مؤمنین دارد.
کنترل کرد نوسانش به چه نحوی است؟ مؤمنان مشرک. اصطلاح شرک خفی هم اینجاها به کار میرود. علمای اخلاق و عرفان و اینها، اینجا باید تعلقات را کنترل کرد. تعلقات هر چقدر تعلقات توحیدی بشود، انسان تو این نوسان، قوت ایمانیاش میرود بالا. البته خب، ما دیگر به ندرت کسی پیش بیاید – به قول مرحوم علامه – اقلون، اینها ایمان خالص داشته باشند و اوحدی. ولی معیت با آن مؤمنین، چون داریم کمکش میکند، میبرد. شفاعت، شفاعت در دنیا، در برزخ، در قیامت. حالا بحث تو برزخ و نام و شفاعت داریم، نداریم، ظاهراً داریم. خیلی مفصل است.
مؤمنین مشرک. حالا این مؤمنین مشرک، توی این درجاتشان تو فتنهها میشود قشنگ اینها را دید، رد اینها را زد. اینها کدام طرفند؟ چه کار دارند میکنند؟ برای چه کسی دارند کار میکنند؟ بیشتر در مورد این مؤمنان مشرک صحبت بکنم، احساس میکنم هنوز آن ترسی که باید ایجاد میکردیم، ایجاد نشده. فعلاً من برخی دیگر از عبارات مرحوم علامه را برای شما بخوانم. یک خورده بترسیم اول از این ایمان شرکآلود. بریم ببینیم که این تا کجاها قرار است برود؟
ایمان شرکآلود و این شرک خفی. مرحوم علامه رضوان الله علیه توی المیزان، جاهای مختلف، روی این بحث کردهاند. من چند جای مختلف از المیزان را میخواهم خدمت شما عرض بکنم. تو این وقت کمی که داریم، با این مفهوم بیشتر آشنا بشویم و بریم جلو، انشاءالله.
اول، یک روایتی از پیغمبر اکرم، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم: از یک مورچه سیاه تو شب تاریک، حالا تو بر خلاف سنگ سیاه هم. این از این مخفی است. با ایمان قاطی میشود. با ایمان هست. بعد کمترین درجه شرک را مطرح میکند. میفرمایند: "ادناه ان يحب علی شیء من الجور." کمترین درجه شرک این است که ذرهای از جور را دوست داشته باشد. جور در برابر عدل. کمترین درجه شرک این است که یک ذره جور دوست داشته باشد، یک ذره عدل را بدش بیاید. از اینجا شروع میشود مراتب شرک.
ببینید این روایتی که ما خیلی وقتها جاهای دیگر شنیدیم. اینجا یک ذره تمایل به جور، تمایل به گناه، تمایل به معصیت. این میشود زمینه. از ولیالله، از ولی اعظم، از ولی مطلق. حالا انسان یک وقت متوسل میشود، طلب شفاعت میکند، برمیگردد یا تو همین مرحلهای که هست دست میاندازد به دامن آن ولیالله که نلغزد، نیفتد، سقوط نکند. اگر این حالت ملکه بشود برای آدم، این شرک است، قاطی با ایمان. آن وقت این آدمی که مشرک مؤمن است، یک پل میشود که منافقین هر وقت خواستند لطمهای به ولیالله اعظم بزنند.
از عجایب، حالا عرض میکنم تو تطبیقش به مردم کوفه، این عرایض بنده تا حدی روشن میشود. مرحوم علامه چند تا مصداق میآورند از شرک ایمانی. میفرمایند که: این چیست که ماها بهش مبتلاییم؟ شرک ایمانی ماها داریم. بعد میفرمایند که: "کذالک تری من یدعی الایمان بالله یخاف و ترتع فرائصه من ای نائبة او مصیبة." مثل کسی که ذکر "لا حول و لا قوة الا بالله" را میگوید، قبول دارد که خدا قدرت مطلق است، ولی از یک حادثه میترسد، از یک مصیبت میترسد، از یک خطری میترسد. ترس وجودش را میگیرد از غیر خدا. این شرک ایمانی است. این مؤمن مشرک است.
ترس، میفرمایند که: مثل کسی که فکر میکند که عزتش به دیگری وابسته است، جاهش از دیگری تأمین میشود. میگوید قبول دارد، ولی تو باطنش یکی دیگر هست که به او عزت بدهد. حالا این حالت شدیدش که آنجا دیگر این ملکه میشود، شرک در ایمان و انسان واقعاً پل منافقین میشود یا خودش منافق میشود وقتی که طلب. آنجا دیگر این در مرز نفاق است. یک وقتی به حد نفاق میرسد، یک وقتی زیر نفاق است. حالا یک مثال بزنم، جسارت نباشد، ماها معمولاً مؤمن و مشرک دیگر هستیم، تعارف که دیگر با هم نداریم دیگر.
از آیات قرآن، کلام علامه. آن کسی که از به تعبیر قرآن خشیت املاق؛ از ترس تأمین بچه، ترس فقر املاق فقر. این کسی که میترسد که نتواند از جهت مادی بچه را تأمین بکند، این بچه نمیآورد یا سقط میکند یا نمیآورد. ولی این باطن نمیتواند رکون پیدا کند به رازقیت خدا. اینکه من خودم باید کار بکنم، سه جا بروم کار بکنم. از این بگیرم، وام بگیرم، بانک، اینور آنور. ایمان، من هی دوست دارم بروم تو کوفه برای شما بگویم که این چقدر خطرناک است، ولی فعلاً خودم را نگه داشتهام.
شرک ایمانی چه که نمیکند با آدم. چقدر آدم لب مرز است. یک دفعه به این ور سقوط کند یا یک دفعه بیفتد تو دامن ولیالله، معلوم نیست. انسان رازقیت خدا را قبول دارد، یعنی واقعاً متعلقات دیگر. توحید محض یعنی چه کسی؟ یعنی ابراهیم خلیل الرحمن. "و اذا مرضت فهو یشفین". این ایمان محض است. میفرمایند: "رب من میدانی کیست؟ همانی که من را طعام میدهد، به من آب میدهد." ابراهیم خلیل الرحمن غذا که برمیدارد، خودش رفته کار کرده، خودش رفته تأمین کرده، غذا را گذاشته تو دهان خورده. چه کسی غذا را در کام شما گذاشت؟ خدا. چه کسی این امکان را فراهم کرد که به شما برسد؟ خدا. واقعاً نمیبیند. آبی که میخورد، از خدا میبیند. مریض شدن، چه کسی من را خوب کرد؟
تو نظام اسباب، آدمی که ایمان دارد و شرک هم دارد، تو نظام اسباب به جای اینکه مسبب را ببیند، سبب را میبیند. به سبب. بله، انسان گرسنه شد، پیش دکتر رفتی، این خوب تشخیص داد، حاذق بود، خوب جراحی کرد، خوب عمل کرد. دکتر نبود؟ فعلالله. خدا شما و افعالتان را خلق کرده. اینها همه مخلوقات خدا. افعال این دکتر مخلوقات خدا بود. اینکه خوب جراحی کرد. خب، حالا ازش تشکر نکنیم؟ چرا تشکر. آن بابت این نیست که او شفا داد. تشکر بابت این است که او به وظیفه عمل کرد. حسابش جداست. چه کسی شفا داد؟ یا آقای دکتر، اول خدا بعد شما. انگار خدا مثلاً یک نیروی کمکی میخواهد. تنها نمیتواند از عهده بر بیاید. اول خدا بعد آقای دکتر. برو کمک خدا. اول خدا بعد...
شرکت ایمانی، حالت ایمان محض، حالت تعلق محض به خدا و دل بریدن محض از غیر خداست. حالت کسی که ایمان محض دارد، چه حالی است؟ حال کسی است که تو هواپیما نشسته، هواپیما دارد سقوط میکند. نه اینکه ممکن است سقوط کندها. دارد سقوط میکند. این هواپیما دارد سقوط میکند. این حالت برای ما هنوز الحمدلله برای هیچ کدام ما رخ نداد. ما در نهایت میتوانیم آن حالتی که ممکن است سقوط کند را تصور کنیم که آدم تا یک حدی دستش است، یادش است، چه حالی داشته. حالتی که دارد سقوط میکند، دیگر احساس میکند که هیچی نیست، هیچ کس نیست. همین یکی، یک نفر. یک چیز. این حالت تعلق محض، این ایمان محض. حالا ولی خدا، مؤمن من الان که اینجا نشسته، آن حال را دارد. من که ندارم آن حال را. حال کسی است که مؤمن محض نیست. یعنی ایمان اگر کلاً منصرف انسان در شبانهروز به یادش نمیآید که دیگر اصلاً. اگر یاد خدا هم هست، به این اسباب هم توجه دارد، رکون دارد. این میشود شرک و ایمان. ایمان مخلوط با شرک.
عرض کردم حالت اوجش وقتی است که انسان رکون به کفار دارد. حضرت امام رضوان الله علیه کسی از ایشان، خودشان ظاهراً فرموده بودند که توی خاطراتشان هست، یکی از نزدیکانشان که تو دفتر ایشان بودند. شما یادت میآید سال ۴۲ قبل از اینکه ما نهضت را شروع بکنیم، یک شما از من پرسیدی که شما داری این نهضت را شروع میکنی، امیدت به کیست؟ من چه جوابت را دادم؟ گفتم که ما خدا را داریم با مردم. بعد امام رضوان الله علیه فرموده بودند که: میدانی چرا انقلاب ۱۵ سال عقب افتاد؟ "با مردم". تو درسشان میفرمودند از قول امام: ۱۵ سال. امام توبیخ شد. مثل یوسف است. یوسف صدیق. ما خدا را داریم با مردم. البته امام، مردم از دهنشان نمیافتاد تا آخر عمر، ولی دیگر این مردم فرق میکرد. این مردم بنصره، "و بالمؤمنین". خدا تو را با نصر خودش و با مؤمنین کمک کرد. آیه قرآن است. مؤمنین ناصرند. مؤمنین اگر نباشند، دین جلو نمیرود. ولی نسبت چیست؟ نسبت سبب است، نه مسبب. من تازه بعد این ۱۵ سال برایم روشن شد که آن یک کلمهای که گفتم، چقدر لطمه زد به ما. یک نگاه استقلالی به مردم. مردمی که سبباند، یکی دیگر دارد میچرخاند.
لذا تو پیام قطعنامه ببینید امام چه لحنی دارد. این ایمان محض، این توحید محض. کسی که تا دو هفته قبل مصرانه ایستاده سر اینکه آقا ما باید جنگ را ادامه بدهیم، مردم هم میدانند که اگر جنگ به قوت خودش باقی مانده، به خاطر امام است وگرنه این ور آن ور حرف و حدیث زیاد بوده. بعد از ماجرای خرمشهر که حالا مذاکره و چی و اینها، حلش بکنیم. یک دفعه امام قطعنامه، متن آن پیام قطعنامه چیست؟ میفرماید: "امروز من یک متنی از امام میخواندم تو راه که میآمدیم. پیام برای شهدا داده بودند. همین که آخر جمله آخرشان معروف شده که شهدا در قهقهه مستانه و فلان و اینها." اولین جمله که شروع کردند خیلی عجیب بود. یک کسی که تو این دیگر آخرین پیامهای امام، امام، آخرین نامههای امام. اولین جمله: "خدایا، تو عزت محضی. تو همه چیزی. ما هیچی نیستیم. ما هیچی نداریم." حواسش هست، تنزل پیدا نمیکند از این مرتبه. خیلی حرف است.
ببین، کسی تو این مرحله باشد، تنزل پیدا نکند. قرآن به پیغمبر، پیغمبرش در معرض لغزش است. ولیالله اعظم در معرض لغزش است. اینجاست که کار سخت میشود. جداً دادم بلند میشود. رکون. حالا آن حالت اوجش چیست؟ این است که انسان طلب عزت بکند از کفار. آن حالتی که امید باشد به مجموعه مؤمنین برگردد، دیگر خارج شده. منافقین "الذین یتخذون الکافرین ولیا". کفار را پذیرفتهاند. نه، مؤمنین تأیید بکنید. "فان العزة لله جمیعا." یعنی کسی داشتیم دیگر این حس عزتطلبی از دیگران قوت پیدا کند، از کفار باشد، این دیگر نمیشود اسم مؤمن روی آن گذاشت. این منافق معرفی کرد به مردم. منافقاند. کسی که دنبال عزت میگردد از کفار، اصلاً اینجا میفرماید که این دیگر از ولایت مؤمنین خارج است. این ولایت کفار است.
بعد از ماجرای استقامت که پیغمبر: "و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار." رکون به ظالمین نداشته باشید. ظالمین منظورم دولت ظالم نیست، لزوماً یک ظالم هم. دولت ظالم و اینها که دیگر به کنار. دولت مستکبر. کسی تصورش باشد کافر به دردش میخورد. "فتمسکم النار." همین الان دارد میسوزد. _کافر خوب، کافر به دردبخور، کافر مفید. کافر خوب مفید به دردمان میخورد. کافری که به درد میخورد. این رکون است، تمایل است، میل است، تعلق است. از حریم ولایت الهی خارج شده. دیگر از نصرت الهی هم خارج میشود._ کسی تصورش این باشد که کافری به دردش میخورد، این از حریم ولایت منافقین شد؟ ولایت ولیالله برویم، دونس. ولی به یک حدش دیگر از یک حسابش رد بشود، این دیگر از زمره خارج است.
برگردیم به کوفه. این مقدمه ما یک خورده طولانی شد. کوفه را ببینید. کوفه مظهر ایمان شرکآلود است. مردم کوفه عقیدتاً با کدام طرفند؟ امویان؟ نخیر. با خوارج؟ عقیدتاً شیعهاند. عموم مردم کوفه شیعهاند. اذانشان اذان شیعه است. نمازشان نماز شیعه است. آداب مجموعه برخوردهایی که دارند، اینها همه بر حسابش چی هست. چرا اینها میشوند پل قتل امام حسین علیه السلام؟ افتخار باید ظاهراً نصیب بنیامیه بشود. یک جنگ نیابتی بنیامیه راهاندازی کنند. بعد مؤمنین توی همه این دنیا یک شهر است که معروف به پایتخت شیعه، آن هم کوفه است. اینها بیایند امام حسین را... از عجایب تاریخ.
ساختار اقتصادی دارد. فرصت نیست بخواهم عرض بکنم. خلیفه دوم یک ساختار اقتصادی درست کرده، ساختار سیاسی درست کرده. ایام فاطمیه بحث شد که این خلیفه دوم چه کرد که تا قیام قیامت هر که هر جا ظلم بکند، بر ساختاری که او درست کرده. شهر کوفه را یک شهری ساخت، شهری به شدت وابسته. بعد فرماندهها و شخصیتهای نظامی را فرستاد آنجا. یک شهری بود که پادگان بود. مردم هم هیچ کار نمیکردند. فقط حقوقبگیر دولت بودند. دولت هم یکی از پولدارترین دولتها. دولت کوفه پولدارترین دولت تمام مجموعه دولت**، زیرمجموعه حکومت، حاکم اسلامی بود آن دوران. عبیدالله بن زیاد وقتی آمد، روزهای آخر ذیالحجه بود. ۱۶۰ میلیون درهم حراج سالش بود که گرفت آخر ذیالحجه برای اول محرم. ثروتمندترین دولت بود. مردم اهل کشاورزی نبودند، اهل کار نبودند. فقط حقوقبگیر دولت بودند. گفت: ببین، شما یارانه دارید. برید بجنگید.
_بیشتر ساختار اقتصادی که ظالمین میسازند، برای اینکه بعداً بتوانند این را یک عامل فشار بکنند برای عوام برای مؤمنین مشرک._ چرا تو کشور ما یک برهههایی تکنوکراتها علاقه به این داشتند که مملکت با پول نفت اداره بشود؟ عامل قدرت است. عوامی که مؤمن مشرکاند، راحت میشود با این اداره کرد. _مطرح بشود الان زمینهاش نیست._ این ساختار، ساختار فاسد، ساختار شرکآمیز است. ببینید، وقتی میگوییم توحید تمدن، تمدن توحیدی یعنی این. یعنی دیگر ساختار اقتصادی شما یک جوری نباشد که طرف نگاهش به حکومت یک نگاه شرکآمیز باشد. نگاهش به اقتصاد دولتی، نگاه شرکآمیز باشد.
دو کلمه حضرت زینب سلام الله علیها به مردم کوفه فرمودند وقتی که وارد شدند. مثل چند روز قبل در کوفه. یک روانشناسی که از حضرت زینب کبری سلام الله علیها. آن پیرمرد میگوید من احساس کردم امیرالمؤمنین دارد حرف میزند. علوم اطفال و اینهایی که امیرالمؤمنین به مردم کوفه افکار بچگانه و زنانه، به درد حکومت بازی کنید. یک لحظه احساس کردم امیرالمؤمنین آمده دارد سخنرانی میکند.
مردم کوفه، حالا این مردم مؤمن، مردم علاقهمند. خدمت شما عرض بکنم. وقتی اهل بیت وارد کوفه شدند، اینهایی که روضه میخوانند حواسشان باشد. من هر یکی از روضههای دروغی که واقعاً مخل است، همین است. کجا مردم کوفه سنگ زدند؟ کجا مردم کوفه خندیدند؟ کجا مردم کوفه توهین کردند؟ بلااستثنا همه مورخین گفتند همه مردم کوفه گریه کردند. ماجرای "الصدقه علینا محرمه" مال اینجاست. رفتند تو خانهها، هر چه داشتند آوردند. با اینکه اهل بیت نیمهشب رسیدند کوفه. زنهای کوفه از بالای بلندی دیدند که جمعیتی دارند میآیند با لباسهای مندرس و وضعیت افتضاحی. ریختند. شما مال کشته بشوید. گفتند آقا، امیرالمؤمنین را تو صفین فشار بهش آوردند، قبول کرد. قبول کرد؟ مذاکره میشود؟ بدهبستانی میشود بین حسین ابن علی و یزید. شروع کردند زجه زدن، گریبان دریدن، لباسهای مشکی را پوشیدند. سراسر شهر شد از آن ماتم. اینها علاقهمند به اهل بیتاند. حضرت زینب سلام الله علیها و تملق الاماء و غمز الاعداء. شما کاری جز تملقهای کنیزانه بلد نبودید. مثل کنیزکانی که دنبال یک آقایی راه میافتند، هی تملق میکنند، به اصطلاح "موس موس" میکنند، اعتبار پیدا کنند. این ویژگی شما بود. به چشمک به دشمنان بود. مؤمنین مشرکی که دلخوش کردند به چشمک دشمن.
بخش عجیب ماجرای کربلا اینجاست. کسی وقتی حرف معصوم (ع) جوابشان را ندهد، جواب دادن باشد. معصوم وقتی جواب ندهد، تأیید کرده حرف او را. مردم امام حسین (ع) را کشتند که دوستش داشتند. مؤمن بودند، ولی مشرک بودند.
آنقدر خطرناک است ایمان شرکآلود. باید چه کار کرد؟ باید تعلق را برد به سمت رحمت خدا. دعای ابوحمزه ثمالی. امام سجاد علیه السلام تو سحر ماه رمضان ناله میکنند. "سیدی، برحمتِک تعلقی". تعلق من به رحمت توست. انسان تعلق تعلق ببرد به سمت رحمت خدا. دائماً باید دست بیندازد، چنگ بیندازد، تشبث داشته باشد به این دامن. وگرنه ماها با این ایمان در معرض خطریم. "الناس کلهم هالکون الا العالمون. والعالمین هالکون الا العاملون. و العاملون هالکون الا المخلصون. والمخلصون فی خطر." اینها در معرض نابودیاند. دست انداخت به رحمت خدا، چنگ انداخت به رحمت خدا. رحمت خدا کیست؟ خود اینها. خود این حضراتند. خود این ذوات مقدسه. "رحمة الموصوله" در زیارت جامعه کبیره.
ولی بین این رحمتها، آنی که تعلق باید به او بیشتر داشت، بیشتر چنگ انداخت، بیشتر توسل کرد، چرا علمای ما آنقدر بنایشان بر این بود که زیارت عاشورا بخوانند؟ استاد ما، استاد ایشان، شیخ محمدحسین عربی اصفهانی فرمودند که: آرزویم این است که زیارت عاشورا بخوانم از دنیا بروم. زیارت روز من نشده، تمام نشود. چرا اینها آنقدر خدایا بچه که تا آخر عمر صد بار سلام و لعنشان ترک نشد؟ کسی که با این همه مشغله، با این همه کار، چرا اینها آنقدر بنا دارند چنگ بیندازند به دامن ولی خدا؟ چون میدانند، تعلقات باطل را میشناسند، دیدهاند. حالا اینها که واقعاً اولیای خاص خدا بودند. یکی مثل حضرت امام (ره)، یکی صاحب علامه طباطبایی. اینها واقعاً اولیاء. اینها در ایمان به رحمت که تعلقی.
حالا رحمت، رحمت واسعه خدا کیست؟ حضرت اباعبدالله سیدالشهدا. قاضی میفرمودند که: "من برای آن درجات بالا، برای آن توحید محض، سالیان سال زحمت کشیدم. دری باز شد در کربلا." نماز مغرب و عشا را ایشان به این نحو میخواندند که نماز مغرب در حرم امام حسین علیه السلام میخواندند، نماز عشا حرم قمر بنیهاشم. قبل نماز مغرب را خواندم آمدم تو بینالحرمین. سیدی بود. مردم میگفتند این دیوانه است. سید آمد در گوش من گفت: "امروز قبله اولیای خدا قمر بنیهاشم است. اینجا توحید محض است." ارتعاشی تو وجودم افتاد از این حرف. با این حال وارد حرم شدم. درها باز شد. آنی که دنبالش بودم از آن توحید محضی که انسان یک لحظه متوجه غیر خدا نشود، این برای من در حرم عباس (ع) شکل گرفت. دیدم، لمس کردم، شهود کردم.
رحمتالله ال حضرت سیدالشهداست و باب رحمتالله الواسعه قمر بنیهاشم است. از این نسبت قمر بنیهاشم با سیدالشهدا، نسبت امیرالمؤمنین با رسول گرامی اسلام. اگر مدینة العلم پیغمبر است، بابش هم امیرالمؤمنین است. رحمتالله سیدالشهدا است، بابش قمر بنیهاشم. در توحید مستقر بود. کودک بود، روی پای امیرالمؤمنین نشسته بود. حضرت بهش فرمودند که: "آن واحد عزیزم را بگو." ۱. گفت: واحد. "بابا جان، خجالت میکشم با زبانی که یک گفتم دو بگویم." ازت بوسیدند. توحید بود در کودکی.
به قول مرحوم مظفر، عبارت زیبایی دارد در "بطل القمّی". میفرمایند که: "تا وقتی امام مجتبی (ع) زنده بود، هیچ بروزی از سیدالشهدا (ع) ما نداشتیم. همه این ظهورات تو جلوهها مال بعد از امام مجتبی (ع) است." بعد میفرمایند که: "امام حسین (ع) با آن همه مقام، با آن همه جلالت قلب تا امام مجتبی (ع) زنده بودند، هیچ بروزی نداشتند." چه جور شما توقع دارید قمر بنیهاشم از خودش بروزی داشته باشد؟ در مقام او همین قدر بس که سیدالشهدا به او فرمود: "بنفسی انت"؛ "من فدای تو بشوم، حسین فدای تو بشود." چه مقامی است؟ چه درجهای؟ چه مرحلهای از توحید و ایمان است! من فدای تو بشم.
مجلس متبرک به اسم قمر بنیهاشم. شب جمعه هم هست، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند، غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. از در رحمتالله.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ الليلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولاد پیغمبر چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله. لا اله الا الله. درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنان را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله. دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است لا اله الا الله. شام یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند. فقط یک جمله بگویم. هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خودش میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله. دیدم اسب سرش را تکان میداد. این سر از روی اسب پرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی بن ابیطالب. عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سرم بریم سراغ رحمتالله. امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند. غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. از در رحمتالله.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ الليلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولاد پیغمبر چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله. لا اله الا الله. درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنان را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله. دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است لا اله الا الله. شام یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند. فقط یک جمله بگویم. هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خودش میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله. دیدم اسب سرش را تکان میداد. این سر از روی اسب پرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی بن ابیطالب. عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سرم بریم سراغ رحمتالله. امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند. غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. از در رحمتالله.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ الليلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولیای دین، چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله! لا اله الا الله! درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنها را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله! دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند: همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است. لا اله الا الله! شام، یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند؟ فقط یک جمله بگویم: هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خود میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله! دیدم اسب سرش را تکان داد. این سر از روی اسب پَرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی ابن ابیطالب. عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سر هم بریم سراغ رحمتالله. امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند، غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. از در رحمتالله.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ اللیلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولاد پیغمبر چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله! لا اله الا الله! درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنها را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله! دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند: همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است. لا اله الا الله! شام، یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند؟ فقط یک جمله بگویم: هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خود میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله! دیدم اسب سرش را تکان داد. این سر از روی اسب پَرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی ابن ابیطالب. عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سر هم بریم سراغ امالبنین (س). امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند، غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. "از در رحمتالله".
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ اللیلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولیای دین، چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله! لا اله الا الله! درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنها را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله! دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند: همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است. لا اله الا الله! شام، یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند؟ فقط یک جمله بگویم: هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خود میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله! دیدم اسب سرش را تکان داد. این سر از روی اسب پَرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی ابن ابیطالب. عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سر هم بریم سراغ امالبنین (س). امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند، غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. "از در رحمتالله".
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ اللیلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولاد پیغمبر چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله! لا اله الا الله! درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنها را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله! دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند: همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است. لا اله الا الله! شام، یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند؟ فقط یک جمله بگویم: هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خود میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله! دیدم اسب سرش را تکان داد. این سر از روی اسب پَرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی ابن ابیطالب. عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سر هم بریم سراغ امالبنین (س). امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند، غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. "از در رحمتالله".
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ اللیلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولاد پیغمبر چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله! لا اله الا الله! درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنها را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله! دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند: همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است. لا اله الا الله! شام، یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند؟ فقط یک جمله بگویم: هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خود میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله! دیدم اسب سرش را تکان داد. این سر از روی اسب پَرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی ابن ابیطالب. عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سر هم بریم سراغ امالبنین (س). امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند، غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. "از در رحمتالله".
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ اللیلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولاد پیغمبر چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله! لا اله الا الله! درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنها را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله! دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند: همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است. لا اله الا الله! شام، یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند؟ فقط یک جمله بگویم: هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خود میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله! دیدم اسب سرش را تکان داد. این سر از روی اسب پَرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی ابن ابیطالب. عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سر هم بریم سراغ امالبنین (س). امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند، غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. "از در رحمتالله".
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ اللیلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولیای دین، چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله! لا اله الا الله! درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنها را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله! دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند: همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است. لا اله الا الله! شام، یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند؟ فقط یک جمله بگویم: هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خود میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله! دیدم اسب سرش را تکان داد. این سر از روی اسب پَرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی ابن ابیطالب. عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سر هم بریم سراغ امالبنین (س). امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند، غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. "از در رحمتالله".
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ اللیلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولیای دین، چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله! لا اله الا الله! درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنها را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله! دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند: همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است. لا اله الا الله! شام، یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند؟ فقط یک جمله بگویم: هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خود میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله! دیدم اسب سرش را تکان داد. این سر از روی اسب پَرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی ابن ابیطالب. عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سر هم بریم سراغ امالبنین (س). امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند، غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. "از در رحمتالله".
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ اللیلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولیای دین، چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله! لا اله الا الله! درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنها را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله! دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند: همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است. لا اله الا الله! شام، یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند؟ فقط یک جمله بگویم: هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خود میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله! دیدم اسب سرش را تکان داد. این سر از روی اسب پَرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی ابن ابیطالب. عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سر هم بریم سراغ امالبنین (س). امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند، غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. "از در رحمتالله".
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ اللیلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولیای دین، چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله! لا اله الا الله! درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنها را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله! دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند: همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است. لا اله الا الله! شام، یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند؟ فقط یک جمله بگویم: هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خود میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله! دیدم اسب سرش را تکان داد. این سر از روی اسب پَرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی ابن ابیطالب. عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سر هم بریم سراغ امالبنین (س). امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند، غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. "از در رحمتالله".
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقیَ اللیلُ و النهارُ ولا جعله الله آخرَ العهدِ منی لزیارتِکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اولیای دین، چه خبر است این ایام کوفه؟ لا اله الا الله! لا اله الا الله! درست است مردم کوفه احترام گذاشتند. اولین نامردمانی که به جنگ اباعبدالله (ع) آمده بودند، هیچ احترامی برای این زن و بچه نگه نداشتند. با چه وضعی خیمهها را غارت کردند. با چه وضعی زنها را سوار بر شترها کردند. لا اله الا الله! دو روزی خاندان را کربلا نگه داشتند. گفتند: همه اجسادمان را باید دفن کنیم، بعد شما را ببریم کوفه. همه را دفن کردند. دیگر نمیگویم با چه وضعی از کربلا خارج کردند. آوردند یا صاحب الزمان. این کاروانی که دیگر مرد غیرتمند و با قدرتی ندارد. امام سجاد (ع) را با حالت بسیار دردناک، با دست بسته و پای بسته وارد کوفه کردند. خیلی فرق بود بین کوفه و شام. یکی از فرق این است. لا اله الا الله! شام، یا صاحب الزمان، شام سرها را به نیزه زدند، ولی کوفه سرها را به نیزه نزدند. دلیل دارد. نمیگویم. روضه سنگینی دارد. چرا سرها را به نیزه نزدند؟ فقط یک جمله بگویم: هر کسی هر سری را میتوانست دست میگرفت، با خود میآمد تو شهر میچرخید.
بگذارید مقتل بخوانم. "و انا بفارسٍ قد اقبل." قاسم بن اسبغ میگوید: یک وقت دیدم یک سواری دارد وارد کوفه میشود، وقت رکاب را به سر اسبش بسته. سری آویزان از سر اسب. "کانه لیلت تمام"؛ مثل ماه شب ۱۴ میماند. "سجود بین دو تا چشم"؛ اثر سجده است. لا اله الا الله! دیدم اسب سرش را تکان داد. این سر از روی اسب پَرت شد. بهش گفتم این سر کیست؟ عباس بن علی ابن ابیطالب (ع). عباس.
حالا که به آن رحمت رفتیم کربلا، یک سر هم بریم سراغ امالبنین (س). امشب مادرش مهمانش است. شب جمعه، شب رحمت هم هست. اسباب با هم جور است. شب جمعه اول بعد عاشورا هم هست. بین ما شب جمعه اولی که کسی که از دنیا میرود، شب جمعه اولش مراسم میگیرند، غذایی میگیرند. از این درش امشب وارد بشویم، بریم کربلا. "از در رحمتالله".
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...