‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین.
سلام دارم خدمت شما برادران و خواهران خوب و عزیزمان در توکیو و نقاط دیگر ژاپن. خوشحالیم که در خدمت شما عزیزان هستیم. خب، بدون فوت وقت برویم سراغ اصل مسئله.
یکی از مسائل مهمی که در واقع بهعنوان نقاط قوت تمدن غرب دیده میشود و تمدن غرب را هم —خیلی از فضای حاکم بر زندگی مردم و کشور ژاپن نمیخواهیم جدا بدانیم— این غرب، غرب جغرافیایی نیست که غرب در برابر شرق باشد؛ این غرب، غرب مفهومی است و یک ساختاری دارد، یک مدلی دارد، یک متدی دارد. در واقع کشور ژاپن هم از این فضا دور و جدا نیست و باید یکی دانسته شود.
یکی از نقاط قوت و در واقع باید گفت یکی از جذابیتهای تمدن غرب و خصوصاً در این مسئله، کشور ژاپن برای اهل دنیا و مردم عالم، بحث تکنولوژی و سرعت است. در خود تکنولوژی هم باز آنی که خیلی مهم است، سرعت است؛ سرعت پدیدار شدن وقایع و رسیدن به آن نتایج مطلوب، رسیدن به خواستهها، سرعت تأمین نیازها. آن مسیری که معمولاً برای طی کردن یک (در واقع برای رفع یک نیاز) ما طی میکنیم تا نیازی را برطرف بکنیم، این مسیر در فضاهایی که حالا اصطلاحاً گفته میشود کشورهای جهان سوم، چهارم، پنجم، خیلی کند است و طول میکشد، و هرچه که این سرعت بالاتر باشد، اینها میشوند جهان دوم و اول و اینها و کشورهای اصطلاحاً پیشرفته.
یکی از شاخصهای پیشرفتگی همین مسئله است و در واقع این بحث "اسپید" و سرعت، از بحثهای حیاتی، شیشه عمر تمدن غرب، در واقع باید آن را از سلولهای بنیادین تمدن غرب به حساب آورد و ساینس در خدمت ایجاد سرعت. باید گفتگو بکنیم، هرچند در یک جلسه این بحث تمام نمیشود، ولی به هر حال یک سرفصلی میشود با هم مطرح بکنیم. البته مظاهراً یک ۴۰ دقیقه ۴۵ دقیقه وقت صحبت داریم. بعدش هم ظاهراً بحث پرسش و پاسخ را داریم که حالا بشود در خدمت عزیزان باشیم. بعضی بحثها را آنجا با هم طرح خواهیم کرد.
خب، ما اصلاً سرعت را اگر بخواهیم از نگاه خودمان، از دریچهٔ هستیشناسی خودمان، از تعریفی که قرآن دارد نسبت به عالم بخواهیم بررسی بکنیم، و اینکه هم تکنولوژی، هم خاستگاه تکنولوژیک، سرعت باشد، این کجای عالم است؟ واقعاً ما نیاز داریم به سرعت یا نیاز نداریم؟ آیا نیاز فرعی و بلکه تقلبی ماست؟ آیا قرآن صحه میگذارد یا صحه نمیگذارد؟
باید برویم دنبال سرعت یا نباید برویم؟ این سرعتی که برون دادش میشود این تکنولوژی، مطلوب نداشتنش نقص است، داشتنش کمال؟ اگر داشتنش کمال است، کیفیتش چیست؟ به چه نحو داشتنش کمال است؟ به چه نحو نداشتنش نقص است؟ اینها سوالات اصلی ماست که یک گوشههایی از این را انشاءالله در این جلسه باید با هم بررسی بکنیم، بحث بکنیم.
نکتهٔ اول این است که سرعت فرع بر حرکت است؛ یعنی تا حرکتی نباشد، سرعتی معنا ندارد. همیشه در اثر تحرک، سرعت به وجود میآید. هرچقدر این حرکت سریعتر باشد، سرعت اینجا نمودار میشود. حرکت هم فاصله بین دو نقطه است که از نقطهٔ نیاز به نقطهٔ رفع نیاز. حالا خیلی بحثها را فلسفی نمیخواهم بکنم که بحث زمان و فلان و اینها که در فلسفه مطرح میشود، همینهاست؛ ولی حالا با یک زبان سادهتری داریم با هم گفتگو میکنیم. یک نقطه، نقطهٔ ادراک نیاز است و یک نقطه، نقطهٔ رفع نیاز. این مسافتی که از اینجا تا اینجا طی میشود، این را بهش میگویند حرکت و این سرعتی که دارد در این حرکت طی میشود، میشود سرعت. و هرچه که من سریعتر نیازم رفع بشود، اینجا این حرکت سرعت دارد. پس این اصل سرعت این است.
خب طبعاً آدمیزاد نیازی دارد و این نیاز را در خودش میداند، واضح است برایش. و طبعاً آدمیزاد دوست دارد که نیازش هم سریعتر برطرف بشود. یعنی برای انسان، برطرف شدن نیاز، مطلوبیت دارد. من اگر تشنه شدم، احساس نیاز میکنم نسبت به آب. هرچه سریعتر برای من آب اگر آورده بشود و سریعتر تشنگی من برطرف بشود، برایم مطلوبتر است. طبعاً ۵ دقیقه تشنگی با ۵ ساعت تشنگی برای آدم فرق میکند. هیچکسی ترجیح نمیدهد ۵ ساعت تشنه باشد. همه ترجیح میدهند که اگر تشنه شدم، بهسرعت برطرف شود. آن آبی که مطلوب است، بهسرعت برایشان حاصل بشود. اگر قرار است که این آب خنک باشد، بهسرعت این آب خنک بشود. اینها همش میشود سرعت. آدمیزاد سرعت را دوست دارد. یعنی نه فقط رفع نیازش را میخواهد، سرعت در رفع نیاز را هم میخواهد.
پس این اصل "بیس" این کار کاملاً منطقی و فطری است و طبیعی است. تا اینجای کار، این تمدن بر اساس فطرت بنا شد. تا اینجای بحث، در این عالم هیچچیزی نداریم که بر اساس فطرت نباشد. همه وقایع و رویدادهای عالم مبتنی بر فطرت است.
مسئلهای که هست این است که فطرت گول میخورد، فریب میخورد. "ضالین" شدن همینشکلی است. این فطرت فریب میخورد، در مصداق اشتباه میکند. حالا ببینیم ما در مورد مصداق نیاز و رفع نیاز و سرعت رفع نیازمان درست فکر میکنیم یا نه. این بحث اصلی ماست. اگر این نقش حیاتی دارد، برای اینکه بفهمیم این سرعتی که در تمدن غرب ملاک و اصل است و بر اساس آن میسنجند پیشرفته بودن و توسعهیافتگی را، این کجای کار است؟
انسان نیازهایی دارد. خودش هم در حرکت است برای رفع نیاز. هم میل رفتن دارد، هم میل رسیدن دارد، هم میل زودتر رسیدن دارد. اینها را گفتیم که فطری است. مسئلهای که هست این است که آن نیاز، نیاز چیست و کیست؟ در مورد نیاز درست فکر میکند و درست تشخیص میدهد یا نه؟
یک بحثی را در علوم عقلی داریم، حالا قرار شد بحث فلسفی نکنیم ولی دیگر انقدرش را ناگزیرم. یک بحثی در علوم عقلی است به اسم "عرض ذاتی". مثال معروفی هم دارد. میگویند که از سفینهٔ متحرکه. مثال معروف این است: زنگ میزنی، میگوید که کجایی؟ میگوید دارم میآیم، در راهم، حرکت کردم. مثلاً در قطار نشسته، میگوید حرکت کردم. در هواپیما نشسته، حرکت کردم. خوابیده. این در هواپیما خوابیده. گوشی زنگ میزند، بچهاش جواب میدهد. مادربزرگه به این بچه میگوید که بابات کجاست؟ میگوید اینجا بغل من نشسته. میگوید چی شد، راه افتادید؟ میگوید آره، حرکت کردیم، داریم حرکت میکنیم. این بابایی که خواب است، "بابا هم حرکت کرد". تو حرکت کردی؟ اینجا میگویند "عرض ذاتی". میگویند یکچیزی که مال خودش نیست و دارد به خودش نسبت میدهد، بهصورت مجاز.
میگویند اینی که در کشتی نشسته، میگویند متحرک است. درحالیکه اینکه حرکت نمیکند، کشتی دارد حرکت میکند، این ساکن است. حرکت مال کشتی است. این در واقع به تبع کشتی دارد حرکت میکند. این حرکت مال کشتی است. کشتی میرود، این هم میرسد. اصلاً در قطار دیدهاید، گاهی آدم برعکس میرود. یک قطار دارد به سمت نیشابور میرود، این بابا دارد معکوس برمیگردد. از واگن ۱ راه افتاده به سمت واگن آخر. بعد این دارد ۱۲ تا واگن، که مثلاً شاید بشود نمیدانم ۵۰ متر، چقدر میشود، لااقل بیشتر. آقا این ۱۰۰ متر دارد اینوری میآید به سمت شاهرود. تلفن هم دارد صحبت میکند، میگوید آره داریم میآییم نیشابور. در راه نیشابور به سمت نیشابوریم، به سمت شاهرودیم. قدم من مهم نیست. این حرکت، قطار. در واقع این قطار میرود و او را میبرد.
حالا بحث این است که این تکنولوژی و این سرعت، سرعت ماست یا سرعت بیرون از ماست که ما داریم به خودمان نسبت میدهیم؟ ما داریم حرکت میکنیم یا کشتی دارد حرکت میکند؟ حالا در مثال کشتی، یک مقصد و مقصود مشخصی داریم، رسیدن به جزیره است. آخر فرقی نمیکند تو حرکت کنی یا کشتی حرکت کند، آخر میرسی. ولی با تعریفی که ما از هستی داریم و از انسان داریم و از عالم داریم، اینجا لزوماً حرکتی که تکنولوژی دارد و سرعتی که تکنولوژی دارد، به معنای سرعت خودت نیست. رسیدن اینجا با رسیدن آنجا فرق میکند. ما خیلی وقتها بیرون از خودمان داریم حرکت را احساس میکنیم و دارد فریب میخورد حس تأمین نیاز ما. آنی که نیاز به سرعت و حرکت میبیند و رسیدن به مطلوب میبیند، دارد گول میخورد و سرعت را دارد اشتباه میکند.
سرعت واقعی و حرکت واقعی، آنی است که درون ماست. درون ماست حرکت واقعی، حرکت جوهری. حالا ما هی داریم پرهیز میکنیم از بحثهای عقلی، هم توش میافتیم، چارهای هم نداریم. حرکت جوهری، حرکت واقعی عالم است و اتفاق. اما اینجا گول میخوریم. حرکتهای غیر جوهری، حرکتهای بیرون از جوهر، حرکتهایی که در جوهر نیست، در "عرض" اصطلاح فلاسفه. حرکت جوهری نداریم، حرکت عرضی داریم. حرکت عرضی حرکت میکنیم، درحالیکه حرکت انسان، حرکت جوهری است. حرکت جو هری یعنی "قوه" تبدیل به "فعلیت" بشود. قوه به فعلیت، قوه شکوفا، شکوفایی. به تعبیر قرآن، فلاح.
شکوفا شدن استعداد. حرکتی که طی میشود برای اینکه یک استعدادی شکوفا بشود، یک قوهای بالفعل بشود، این حرکت را قرآن صحه میگذارد. این حرکت واقعی ماست و میل ما به حرکت اینجاست در واقع. و گول میخوریم حرکتهای دیگر حرکت است. و در این حرکت، آدم باید سرعت داشته باشد، در حرکت جوهری. حرکت جوهری که باید سرعت داشته باشد. پس حرکت واقعی، حرکت سرعت در فعلیت است. هرچه زودتر به فعلیت برسی، هرچه زودتر شکوفا بشوی، این میشود سرعت واقعی تو. نیاز به این داری.
تکنولوژی و سرعت بیرونی که سرعت عرضی است، اگر کمک میکند به سرعت درونی تو، در خدمت این قرار میگیرد، این سرعت، سرعت خوبی است و مطلوب است. مطلوبیتش هم مطلوب به ذات نیست، مطلوب بالعرض است. به خودی خود مطلوبیت ندارد؛ به تبع مطلوبیت، به تبع (با ت دو نقطه) مطلوبیت دارد، در اثر اینکه وسیلهٔ این است که تو خودت، خودت را شکوفا کنی. موضوعیت پیدا میکند، جایگاه پیدا میکند، مطلوبیت پیدا میکند و سرعت به حساب میآید. و در واقع ما سرعت بیرون از خودمان نداریم. و از اینجا به بعد میخواهم بهسرعت صحبت کنم. میخواهم بگویم که تکنولوژی سر ما را کلاه گذاشته و یک دروغ بزرگ به ما گفته.
به ما میگویند که مترو سریعتر است، این قطار "ترن" سریعتر است، این هواپیما سریعتر است. این سرعت نت بالاتر است. مینالیم از این سرعت نت. بیخودترین اینترنت دنیا و گرانترین اینترنت دنیا را ما داریم. باید ۸۰۰ تا فیلتر اینور آنور، ۶۰۰ تا فیلترشکن در روز استفاده کنیم که یکیش بالاخره بیاید بالا، روزانه. همه جا میرویم دیگر. هلند و نمیدانم نروژ و سوئیس و کانادا و جامائیکا و همه جا میرویم که وصل بشویم به یک نفر مثلاً در این برنامه زوم، بتوانیم با شما "زوم". واقعاً نفهمیدم چرا فیلتر در مملکت ما مثلاً؟ یعنی ما یک اصل ثابت داریم، اصل پایداری فیلتر. یعنی صبح به صبح میآییم مثلاً یک اداره، اول یک فیلتر میکند. توییتر در مملکت ما فیلتر است، بعد نکات بامزه این است که اینستاگرام آزاد است. توییتر و اینستاگرام را با همدیگر مقایسه کنید. آدم باهوش، که سر سوزن ادراک رسانهای و سواد رسانهای دارد، دو تا را با هم مقایسه کند و بفهمد کدامش ضررش بیشتر است. و این، اینی که آدم نخبه میخواهد و قلم تو یش اسلحه است، این فیلتر است. آنی که توش "بر و رو" اصل است، باز است، همه هم توش میتوانند باشند. یکچیزی است واقعاً.
کلاه بزرگ سرمان رفته. اگر نفی تکنولوژی به این معنا ما داریم میکنیم و نقد تکنولوژی به این معنا میکنیم، به معنای تأیید خود ما نیست. دوگانه نتراشید که ایران و ژاپن را ما داریم رودرروی هم قرار میدهیم، بعد مثلاً آنجا نقد مثلاً عموی سوباسا را میکنی، تأیید میشود، بدترش هم خودمان. اصلچیزی که میخواهم بگویم، تکنولوژی کلاه بزرگ سر ما گذاشته. تکنولوژی به ما میگوید که تو این مترو را سوار شو، تو پیشرفت کردی به نسبت قبل. قبلاً باید پیاده میرفتی، با اسب میرفتی، با قاطر میرفتی و میدوید. این مسافت را تو پیادهروی، توی مثلاً با اسب رفتن یک روز در راه بودی، الان با هواپیما مثلاً این راه را برایت کردم بیست دقیقه، با مثلاًR قطار این راه را برایت کردم یک ساعت، یک ساعت و نیم. ببین چقدر جلو افتادی، زودتر میرسی، سریعتر میرسی. این حس سریعتر رسیدن را هی دارد بهت القا میکند و هی دارد "بولد" میکند، هی دارد برجسته میکند و احساس تأمین نیاز میکنی. احساس میکنی اینجا جلوتری. شما احساس میکنی که داری زودتر میرسی. زودتر به چه میرسی؟ این قوه به فعلیت میرسد؟ این دیگر به فعلیت رسیدن و شکوفا شدن خودت، از درون استعدادهای تو را بهش کار نداریم. اصلاً مهم این است که داری زود میرسی.
به چه میرسی؟ و اینکه رسیدی چیست؟ این را ولش کن. تو زودتر رسیدی. "فست فود". آقا ببین تو نیمساعته سیر شدی. غذایی که باید ۵ ساعت وقت میگذاشتی درستش کنی که ته دلت را بگیرد، که به کارهایت برسی، این الان چی شده؟ این غذا را برای من توی نیم ساعت درست میکنم، توی ۲۰ دقیقه درست میکنیم. این کار ۵ ساعت را برایت جلو انداخته. این میشود سرعت. این کلاهی است که سر ما گذاشتهاند. این کلاه چیست؟ کلاه این است که احساس زودتر رسیدن میکنی در چیزی که نهایت به حساب نمیآید، غایت به حساب نمیآید، هدف به حساب نمیآید. وسیله است. تو زودتر به وسیله میرسی. آقا ما سیر میشویم دیگر به وسیله نمیرسیم که! بله این حرفها مال وقتی درست بود که شما گفتید آقا هی سرعت سرعت سرعت، به قابلمه برس. ما به قابلمه نمیرسیم! ما الان به غذا، به هدف رسیدیم. زود زود زود برویم آخر برسیم به قابلمه. ولی حرف درست بود، ما آخرش به وسیله رسیده بودیم. فایده ندارد این سرعت. ما الان زود زود میرویم با قابلمه هم زود میرویم به غذا میرسیم. قابلمه را وسیله میتوانی، غذا را هدف. مسئله این است که قابلمه که هیچ، نه، هیچ، غذا هم وسیله. غذا میگوید ما زود رسیدیم، غذا خوردیم، غذا زود حاصل شد و زود خورده شد و زود هضم شد و زود فلان شد. هی زود، سریع، سریع، سریع، سریع. اینها سریعاً. این غذا، این غذا خودش هدف نیست، وسیله است.
اساساً ما در این دنیا و در عالم ماده، هیچچیزی که هدف باشد، نداریم. این عالم ماده همش وسیله است و در واقع ما اینجا هیچ مزدی نداریم و نتیجه اصلاً در عالم ماده حاصل نمیشود. دنیایی از جهت خود ماده نتیجه نداریم. نتیجه همین الان میشود ایمان ما، شکوفایی ما، علم ما، معنویت ما، ارتقای روحی ما، تعالی وجودی ما. همین الان هم اینجا داریم تنفس میکنیم، غذا میخوریم، آب میخوریم، تعالی روحی دارد. این تعالی روحی که دارد، این دیگر دنیا نیست. این دیگر ماده نیست. این فراماده است. علم اصلاً مادی نیست. ادراک اصلاً مادی نیست. اینها همش مجرد است. قوهٔ خیال مجرد، قوهٔ عقل مجرد، تفکر مجرد. مجردی یعنی مجرد از ماده است. یعنی مادی نیست. یعنی فراماده است.
این غذا را خوردی، این شد فکر شد، یک فکر شکوفا شد، یک فکر بلند. این هدف است. بله، فکر بلند هدف است ولی این غذا را خوردی، سیر شدی، بعد نشستی بازی کامپیوتری کردی و اصلاً آن خوراکی میدانی برای چه بود؟ برای این بود که راحتتر بنشینی بازی کنی. ۴ ساعت و نیم از وقت بازیات میرفت، نیم ساعت. ۴ ساعت و نیم اضافه میآید برایت. چکار کنیم؟ بنشین بازی کنیم. این تکنولوژی در خدمت چیست؟
بله یک کسی میگوید که آقا این همش هم گیم نیست، بالاخره ما اینجا در خدمت علم و تکنولوژی هستیم. علم و تکنولوژی تهش چی؟ آخرش چی؟ "مازا" آخر آن تهش چی؟ تهش چه اتفاقی؟ علم تو. اصلاً بگو علم. آن علم چی؟ آن علم در خدمت چیست؟ علم در خدمت غریزه است؟ علم در خدمت ماده است؟ علم اصلاً بالاتر از ماده اینجا حرفی ندارد. بلکه اصلاً ماورا را تمدن غرب و ساینس بر مبانی پوزیتیویستی خودش اصلاً ماوراءالطبیعه، که میگویند این ماوراءالطبیعه در ایران یکی از ژانرهای جذاب است. وقتی میگویند ماوراءالطبیعه همه جا معمولاً در غرب، در اروپا، در آمریکا و حتی در ژاپن وقتی میگویند ماوراءالطبیعه یعنی ببین این توهمات، خزعبلات است. اینها ماوراءالطبیعه است. بافتنیهاست. اینها ماوراءالطبیعه است. اینها را ولش کن، مسخره است، علمی نیست، بیهوده است، بهدرد نمیخورد، نمیشود اثباتش کرد، توهم است اینها.
پس در واقع عالم ماده، عالم مزد اصلاً نیست. اینجا نتیجه حاصل نمیشود. اینجا هرچی هم که دستت میآید، یک فعالیتی میکنی در عالم ماده و یک نتیجهای در عالم ماده برایت حاصل میشود، این نتیجهای که در عالم ماده حاصل میشود، این خودش یک فرصت جدید دیگر برای شکوفایی یک قوهٔ دیگر است. یک ظرفیت دیگر برای شکوفایی. اصلاً ما هیچ شکوفایی در عالم ماده نداریم. اینکه سرعت نت از مثلاً یک مگابایت بر ثانیه مثلاً به یک گیگابایت بر ثانیه برسد، به یک چیچی ترابایت بگوییم ها؟ یک ترابایت بر ثانیه برسد، اسم این را میگذارند سرعت. درحالیکه یک ترابایت بر ثانیه چیست؟ این حالا چیزی ندارد دیگر. یک ترابایت بر ثانیه. ما یک ترابایت اطلاعات را توانستیم در یک ثانیه جابهجا کنیم. خب، "سَم مازا"؟ یعنی فرصت چی دارد جابهجا میشود؟ آدم تربیتنشده قبلاً یک مگابایت بر ثانیه پُرن جابهجا میکرد، الان یک گیگابایت بر ثانیه پُرن جابهجا میکند. بعداً یک ترابایت بر ثانیه پُرن جابهجا میکند. الان یک مگابایت بر ثانیه "فان" بود. بعد میشود یک گیگابایت بر ثانیه "فان". بعد میشود یک ترابایت بر ثانیه "فان". یعنی این آدم خودش یک تکانی نمیخورد. هیچ بالا نمیرود. هی ابزارهایش برای اطفاع غریزه و غریزهورزی و حیوانیت و حیوانمنشی، هی ابزارهایش بیشتر میشود. حیوان ندارد. حیوان اینجوری نمیتواند لذت ببرد. حیوان یک جفتگیری میکند، کارش تمام میشود. این نه، این همزمان احساس میکند مثلاً دارد صد هزار نفر در اقصی نقاط عالم ارتباط دارد و بعد دارد مثلاً چی میشود؟ این همان حس است و همان غریزه و همان آلودگی است و همان حس حیوانی. فقط برای توسعه پیدا میکند و سریعتر دارد میرسد و تنوع ایجاد میکند. این میشود اسمش سرعت.
ما اصلاً در عالم ماده نتیجه نداریم. اینجا همش عمل است. ما به مُزد نمیرسیم هیچوقت. به نتیجه نمیرسیم. هرچی مزد است در عالم مجرد. امیرالمومنین فرمود: "الیوم عمل بلا حساب و غداً حساب". اینجا دنیا هرچی هست عمل حساب توش نیست. حساب نیست یعنی چی؟ یعنی مزد نیست. یعنی نتیجه نیست. اینجا فقط ابزار است. هدف اینجا نیست. اینجا فقط وسیله. غایت اینجا نیست. اینجا هیچچیزی بهصورت "دشت" نمیشود. اینجا هیچچیزی "نقد" نمیشود. اینجا آدم به هیچچیزی در ماده، تا وقتی ماده است، آدم به این از ماده عبور کند، پل بزند به فراتر از آن.
یک بیتی دارد حکیم سنایی. این را برایتان بخوانم. خیلی زیباست. نسبت دنیا و آخرت را با نسبت ماده و عالم مجرد، با نسبت علم و عمل شما در این بیت میتوانید ببینید. در اول باب پنجم "حدیقه" حکیم سنایی، چند بیت. بنده یکیش را میخواهم برایتان بخوانم. میگوید که: "علم نر آمد و عمل ماده / دین و دولت بدین دو آماده". حالا قبل و بعد یک بیتش را. "علم نر آمد و عمل ماده". آقا این فوقالعاده است. این آقا، این تعبیر... آقا این تعبیر خیلی زیباست. علم نر است، عمل عمل ماده است. "ماده" فارسی، به مادینگی که مونث باشد. علم و عمل. علم نماد عالم مجردات، عمل نماد عالم دنیا. دوباره از عالم آخرت، عمل از عالم دنیا. پس نسبت دنیا و آخرت، مجرد و ماده، علم و عمل. این نسبت، نسبت اینها با هم چیست؟ علم نر است، عمل ماده. زایش با کیست؟ با بارداری با کیست؟ با مادر. کی باردار میکند؟ کی تلقیح میکند؟ کی بارور میکند؟ نر. کی بهرهوری میکند؟ باز الان بحث زن و مرد نیست. زن و مرد انساناند. انسان مجرد است. یک زنانگی داریم، همان مادینگی. این مادینگی همان چیزی است که حیوانیت ماست. یک نارینگی داریم. انسان نه نر است، نه ماده است. باز اینها خلط نشود.
کلاهبرداری بزرگ عالم غرب است که انسان را نر و ماده کرده. انسان نه نر است نه ماده است. حیوانیت انسان نر است، حیوانیت انسان ماده است. ما انسان نه نر داریم نه ماده داریم. خطاب قرآن قبل از توضیح میداد در مورد این مسئله. خطاب قرآن اصلاً نه به نر است نه ماده است. خطاب قرآن به انسان. نارینگی و مادینگی حیثیت عمل ماست. حیثیت پوشش ما در عالم ماده. مادینگی مال عالم ماده، مال اینجاست. ما نر و ماده نداریم، مگر اینکه اثر نارینگی و اثر مادینگی را در عالم برزخ داشته باشیم، یک بحث دیگر است که علم نر است، عمل ماده است. حالا عالم دنیا عالم عمل است. "الیوم عمل". پس عالم دنیا ماده است. ماده بگوییم "مادس" یعنی مونث. لذا قرآن هم به اینها که دنیاپرست هستند، میگوید اینها فقط "نساء" میپرستند. نساء یعنی یک موجودی که این منفعله، یک ابزار خالی که فقط کارش در خدمت بودن است و کارش زایش است و کارش این است که باید او را بارور کنی تا زایشی داشته باشد. یک موجودی که برای بارور شدن و زایش است.
این را بگیری، همینجور خالیخالی بپرستیش. این را میگیرند، ازش استفاده میکنند. مکانیزمی طراحی کنی که این بشود رسیدن به این غایت. شاهکاری است که تمدن غرب کرده در کلاه گذاشتن سر بشریت که همه غایتها به ماده ختم میشود. مادهای که اصلاً نمیتواند ذاتاً نمیتواند غایت باشد، برای اینکه صرفاً فقط یک ابزار محض است، یک وسیله خالی است ولاغیر. و فقط عمل، فقط کارکردش عمل است. فقط کارکردش زایش است. فقط کارکردش استفاده، مصرف شدن، بهکارگرفتن. آخر چیزی که جز بهکارگرفتن کارایی و معنایی ندارد، چه شکلی میشود هدف باشد؟ دقت اگر بشود مهم است. من شماها البته نخبهاید، میفهمید. پس این عالم ماده است، اصلاً ما در دنیا همش عمل داریم. اصلاً دنیا رسیدن ندارد. میگوید زودتر رسیدی. مگر کسی در دنیا زودتر به چیزی میرسد؟ دنیا به ماهی، دنیا ماده به ماهی ماده. بله اینجا میرسد. به چه برسد؟ به علم، به تفکر، شکوفا شدن استعداد انسانی، به انسان صالح شدن. به قول فلاسفه، عالم عقلی شدن. کسی عالم العقلی را درک کند. یک عالم عقلی بشود، سیرورت پیدا کند به عالم عقل راه پیدا کند.
مثال برایتان با ذکر مثال و ذکر رسم شکل برایتان توضیح بدهم. این را مثال واضح اثر کارکردی در واقع تمدن غرب روی اذهان ما چیست؟ اینجاست. قشنگ شما سرعت خوب، سرعت بد. نیاز ما به سرعت به کدامش است؟ کاری که الان سرعت و این تکنولوژی با ما کرده این است. ما الان نیازمان به سرعت چیست؟ میگوید آقا سریع صحبت کن. بحث علمی، گفتگو. ما مدارج علمی را سریع طی کنیم و مثلاً جلسه علمی و گفتگوی علمی، این حجابهایش برداشته بشود. ما مثلاً با فلان استاد. الان همین بحثهای مجازی و اینها که شده مثلاً با کرونا و اینها. میگوید آقا ما از طریق وبینار مثلاً مسافت را طی کردیم. نتیجهاش چیست؟
میخواهم دو نگاه را بگویم. اگر نگاه شما به این باشد که این در واقع ماده را باید و هدف بداند، اینجا اثری که اثر روانی که دارد، اینشکلی است. میگوید آقا ۱۰ دقیقه صحبت کن. یعنی مثلاً بنده حالا میخواهم صحبت کنم. ۱۰ دقیقه صحبت کن پسر. سریع حرف بزن. ملت حوصله ندارند. بعد تو آن ۱۰ دقیقه هم شما با یک دوربین، اگر مثلاً تصویر داشته باشی، حوصلش هی باید ۱۰ تا دوربین همزمان باشد. موزیک و آهنگ و هی برود و بیاید و وسطش مسابقه پخش کند، نمیدانم چیچی پخش کنم، جایزه بگذاری. خلاصه آقا صد تا کار که این بنشیند دو دقیقه یک محتوای ببیند، یک پیامی بهش منتقل بشود که مثلاً در ۱۰ دقیقه و مختصر و مفید. این مال وقتی است که سرعت در خدمت ابزار است.
حالا اگر سرعت در خدمت هدف باشد، میدانی چی میشود؟ دقیقاً برعکس. ببینید ما چقدر با این فاصله داریم. الان سرعت آمده، گفته آقا الان اصل تکنولوژی است. کسی حوصله ندارد. حاج آقا صحبت ۱۰ کتاب ۲۰ مطلب. تو ۲۰ صفحه خلاصه کن، تمام بشود برود. سخنرانی ۱۰ دقیقه. تمام کن، برود.
اگر سرعت در خدمت هدف باشد، میدانی نتیجه چی میشود؟ نتیجهاش این است: من باید زودتر جهالتم برطرف بشود، زودتر بالفعل بشوم. شما نباید برای من نیم ساعت صحبت کنی. نیم ساعت صحبت کنی، من فاصلهام زیاد میشود با طرف جهالتم. ۵ ساعت صحبت کنی، من با ۵ ساعت سخنرانی سریعتر میروم و زودتر به نتیجه نزدیکتر میشوم. سخنرانی دقیقاً این فضا معکوس است. یعنی ببینید الان فضای روانی ما کاملاً معکوس است. ما الان مطالبهمان چیست؟ یکی میخواهد صحبت کند. حاج آقا الان بنده اکثراً دیگر منبرهایی که دعوت میکنند، اینها نمیروند. به دلایل مختلف. یکیش این است که از ۱۰۰ دلیل این است: "همه کوتاه، مختصر و مفید، ۲۰ دقیقه صحبت کن." داستان هم بگو. کار ما، کار فکری، کار عمیق. اینها معارف طول میکشد. سلسله بحثی مثلاً از ۵ جلسه دیگر طولانیتر میشود. ۲۰، ۵۰، ۶۰، ۷۰، ۱۰۰ جلسه. او کی میخواهد گوش بدهد؟
تو خوشحال باشی این طولانی شدنش، این سرعتش است. یعنی حرکتت را در رفع آن نیاز برایت مطلوب دارد میرود بالا. این همان مثل سرعت است که میشود ۱۰۰ تا خوشحال میشوی، سرعت ماشین میشود ۱۲۰ تا خوشحال میشوی. این تعداد جلسات وقتی میشود ۱۲۰ تا، باید همان حسی را پیدا کنیم که ماشین شده ۱۲۰. "افتادیم تو ۱۲۰ تا." اینجا همش دو تا دو تا باید باشد. یک جلسه، دو جلسه، ۵ دقیقه، ۱۰ دقیقه. آنجا ۱۲۰ تا. آن ۱۲۰ تا، کدام قبرستان؟ برویم. "گیمم مونده گوش بدهم." ۱۰ دقیقه صحبت میکنی. تو آن ۱۰ دقیقه من در مسیرم که دارم میروم خانه، برسم، سخنی گوش میدهم یا دارم همزمان مثلاً اینها که "فالو" کردم را چک میکنم. این دقیقاً فاصلهگرفتن از آن سرعت اصلی است. آن سرعت اصلی یعنی باید فارغ بشوی از بقیه کارها. این هدف است. این علم. اینجا باید سرعت پیدا کنی. اینجا باید بشود ۲۰۰ جلسه، ۵۰۰ جلسه، هر جلسه ۵ ساعت، ۴ ساعت. اینجا باید این هدف است. این غایت است. این غرض است. خود علم باز مقدم است برای معرفت و شهود.
"بدوئی" تو این مسیر تو صراط، بدوئی. من دویدنمون در پی غریزه و حیوانیت و رسیدن به دنیا، رسیدن به ماده. زودتر برویم به ماده جدیدتری برسیم. یک ماده دیگر برسیم. این دیگر خسته شدیم. یک تصویر دیگر، یک تصویر غذای جدید، منزل جدید. این حالا غذا، قورمه سبزی را قبلاً میخوردم، الان باید بروم مثلاً طبقه بالای مثلاً یک برج فلان، این گردون باشد. هی نوآوری در خدمت این است. یک بخشیش در خدمت این است که ما اینشکلی غریزهمان تأمین بشود.
یک بخش دیگرش این است که یک احساس کاذبی در آدم دست میدهد: احساس میکند از مرگ دارد فرار میکند. اشاره بکنم و برویم سمت پرسش و پاسخ.
تکنولوژی این آیه را قطعاً نخواندهاید تا حالا، بحث نشده. این آیه خیلی غریب است. این آیه یک تفسیر قرآن در تکنولوژی میخواهد. سورهٔ مبارکهٔ شعراء آیهٔ ۱۲۹: "بشر تکنولوژی برای چه میخواهد؟ صنعت برای چه میخواهد؟ تتخذون مصانع لعلکم تخلدون." صنعت، "مصانع" مصنوعات، صنعتگری، ساخت. حالا صنعت هم به معنای قرآنی است دیگر. صنعت، تولید این بازآفرینیها، این آفرینشهای مادی. میدانی این را برای چه میخواهد آدمیزاد؟ "لعلکم تخلدون". یک حس. حالا آنجا حس رسیدن بود. آدم دو تا چیز فطری دارد. یکی رسیدن به آنچیزی که نیازش را برطرف میکند. یکی فرار از زوال و فنا و نابودی.
یک کار دیگر که تکنولوژی و سرعت میکند این است: هی احساس میکنی داری از فنا فرار میکنی. وقتم دارد میرود. وقتم داشت هدر میرفت. اگر این مسافت را ۵ ساعته میرفتم، احساس میکردم وقتم دارد هدر میرود. زیارت اربعین، پیادهروی اربعین. یکی از کارهای گفته شده این است: آدم این راه را یک ساعته نمیرود، این راه را سهروزه میرود، این راه ۵ روزه، یک هفته است. فلسفهٔ موجودیت هستی را به زندگی تو باد میدهد. این راه، راه آرامآرام، حس فرار از زوالت را اینجا عوض کرده. وقتت هدر نمیرود. آنجور اگر بروی، وقتت هدر میرود. الان در غرب، در ژاپن مترو مثلاً اگر بهجای دو دقیقه یکبار مثلاً ۵ دقیقه یکبار بیاید، من سهدقیقه هدر رفت. حرام شد. ۳۰ ثانیه یکبار احساس میکنی از زوال و فنا فرار کردی. "لعلکم تخلدون". احساس خلود میکنی. خلود یعنی حالتی که احساس میکنی دیگر از زوال فرار کردی، از فنا فرار کردی. این هم کلاهبرداری دومی است که تکنولوژی و صنعت با این سرعت سر ما کلاه گذاشته و کلاهمان را برداشته.
قرآن البته در مورد سرعت یک محتوای دیگری دارد: "سارعوا الی مغفره من ربکم و جنات..." "یسارعون فی الخیرات" یا "الی الخیرات". در خیر، به ابدیت، به نصب ماندگاری، به جزا، به نتیجه. آنجا و "مصارعه" باشد. سرعت خودت و نتیجه و سرعت برای رسیدن به علم. حالا ببین اینجا، ببین بازی درمیآورد شیطان. حالا انقدر وقت داری. او عجله داری. حالا این کتاب یک روزی. حالا این کتاب یک هفته طول بکشد. حالا بحث خواندنش هم ندارم. بحث فهمیدن اینکه بیاید خوراک بشود با وجود من و ارتقا پیدا کند، برود بالا. اینجا همچین با صبر و تعنی میکند آدم را. "تصفت تربص"، حالا فردا. حالا یکم دیرتر. نماز میخواهی بخوانی؟ حالا نیم ساعت عقبتر. حالا چه خبر است؟ اینجا سرعت تو و نتیجه میشود مصارعه تو و دیگران و نتیجه که کی از بین ما پنج تا زودتر به نتیجه برسد. این میشود مسابقه.
قرآن هم دعوت به مصالحه کرده، هم دعوت به مسابقه کرده. "سارعوا"، هم "سابقوا". زود بدو. نتیجه را زودتر برس. بدو ببینم. علم تو این حقیقت برای تو الان فهمیده شده یا نشده؟ تو کدام مرتبه از ادراک حقیقتی؟ پله چندم ادراک این عالمی؟ لپتاپ را روشن میکنی ۵ دقیقه دیر ران (run) میشود. "عالم آدم میدوزد". رمش فلان است. ۱۰ ثانیه زودتر این را بیاورد بالا. سرعت دارند چی شد؟ این ۱۰ ثانیه زودتر به کجا رسیدی؟ زودتر فیلمت را ببینی چی شد؟ الان کجای عالمی؟ به چه نزدیکتر شدی؟ ۵۰ سال، ۶۰ سال، ۷۰ سال عمرت میرود و این به هیچی، به هیچحقیقتی از حقایق عالم نزدیکتر نمیشود. سرعت ندارد. اصلاً تعطیل است. اینجا خاموش است. این ماشین حس فریب دارد. اینجا این است که احساس میکند در حال سرعت رفتن است. زودتر از خانه، محل کار زود میرسد. زود رسید. ولی خودش ۲۰ ساله خاموش است. فقط جسدش زود میرسد. زود برمیگردد. خاموش.
قرآن دعوت مصارعه میکند، مصارعه به مغفرت. حجاب تو و ابدیت. مغفرت این است. این حجاب بین تو و ابدیت برداشته میشود. این میشود مغفرت. بدو کنار بزنی. تو وقت نداری. عمر گذشت. تمام شد. نهایت وقتی که خدا به آدم داده ۱۸ سال است. ۱۸ سالت گذشت، تمامشده است. وقتی تو وقتهای تلفشدهای "یتذکر فیه من تذکر" که در سورهٔ مبارکهٔ فاطر آمده. عمر ندادیم که حواست را جمع کنی. این مقدار عمری که دادند که جمع کنی ۱۸ سال است. سن ۱۸ سالگی سن پایان است. نه سن شروع. یعنی دیگر تمام شد. دیگر وقت، وقت تمام شد. دیگر ۱۸ سال که میشود دیگر وقت تمام شد. دیگر باید میرسیدی. ۱۸ سالگی من ؟ میرسیدی. چکار کردی با خودت؟ سربازی میروند، ۳۵ سالگی ازدواج تازه موقع ازدواج میکند و بعد همینجور ۷۰ سالشه، تازه هنوز اول چلچلیش است. ۱۸ سال دیگر باید دیگر جمع میکردی بارت را. دیگر تمام شد. دیگر فهمیدی عالم چی بود؟ فهمیدی کی به کی بود؟ فهمیدی، "انی انا الله". من را دیدی؟ برویم. عمر. این میشود سرعت. این میشود زندگی. این میشود کلاهی که سر ما گذاشتند از زندگی واقعی. و بقیش را دیگر بگذاریم در قالب سؤالات عزیزان.
خب، ظاهراً یک سؤال مکتوب داریم. رفقا بخوانند که: "من برای وسواس در موضوع ناس حقالناس چکار کنم؟ وسواس چی؟ در موضوع حقالناس." ببینید، وسواس آن میزانی دقت بهخرجدادن است که نه عقل تأیید میکند، نه عرف تأیید میکند، نه شرع تأیید میکند. وسواس اگر وسواس منظور این است که من خیلی حواسم را جمع میکنم غیبت نشود، خیلی حواسم را جمع میکنم که مثلاً حقی از کسی ضایع نشود. این وسواس. خوش به حالتان که همچین وسواسی دارید. خدا این وسواس را نصیب همه بکند.
اگر به معنای این است که این وسواس دارد اختلال ایجاد میکند دیگر در کارهایتان و مثلاً هیچ حرفی دیگر نمیتوانید بزنید که مثلاً بس که احساس وسواس میکنید، از کارهای مفیدتان هم افتادهاید، از کارهای درستتان هم، قدرت تصمیمتان را دارید از دست میدهید، این یک بحث دیگر است. این میشود وسواسی که مخل است و مضر است و این وسواس را نباید آدم داشته باشد. اینجا مقداریش که دین اجازه داده و گفته باید ما تابع باشیم. و اینجا بیشتر با علم و یقین حل میشود. یعنی آنجایی که انسان یقین دارد که این اشکالی ندارد و برایش واضح است، مگر اینکه کسی بگوید آقا من وسواسم جوری است که اصلاً یقین نمیتوانم پیدا کنم. آن راه درمانی دیگری است. ولی اگر کسی قدرت یقین داشتنش را هنوز از دست نداده، بعضی مسائل برایش یقینی است. این همان مقدار یقینی را میگیرد، غیر یقینی را ول میکند. اینجا این حرف زدنش اشکال ندارد، بلکه اصلاً واجب است، درست است. سیره بزرگان را آدم نگاه میکند، اهل بیت را نگاه میکند و متناسب با آن عمل میکند. این باعث میشود که وسواس ما از بین برود. مثل اینکه من بخواهم تدریس بکنم، انقدر وسواس در حقالناس داشته باشم که اصلاً نتوانم تدریس بکنم. خود اینکه نمیتوانم تدریس بکنم، این خودش حقالناس بزرگتری میشود. یعنی معمولاً آدم با وسواس میافتد به یک چالهٔ بزرگتر و ثانیاً اینکه اونی که درس بلدم و با در واقع روش درست دارم تدریس میکنم، آدمهای مؤمن صالح دیگری هم همینجور بودند. سفارشی که بزرگان داشتند، تأییدی که بزرگان داشتند بر این بوده. اینجا دیگر جای وسواس ندارد. به همین طریق انشاءالله بخش عمده از وسواس حل میشود.
سلام علیکم، مخلص. سلامت حضار عالی، معلق بکنم. خیلی از شاید حساسیت وسواس در یقین هم دارم خدمتتان. بله عرض کنم خدمتتان که اینجا البته حالا وسواس طرقش مختلف است، عواملش مختلف است. اینجا یک بحث مفصلی میخواهد. حالا بنده در حدی که به بقیه پرسشهایمان هم برسیم، خصوصاً پرسشهایی که به بحثمان هم بیشتر دخیل بوده، در پاسخ میتوانم عرض بکنم این است که یک سری وسواسها از سر بیشفعالی ذهن است. یک سری وسواسها اثر تنبلی ذهن. دو تا وسواس میشود. یعنی بعضی انقدر پرکارند یک جا بند نمیشوند. بعضی انقدر بیحالند یک جا بند میشوند. حال ندارد بنشیند، بس که این فعال است و مزاجهای گرم معمولاً اثر بیشفعالی ذهن است. در بیشفعالی ذهن شما اتفاقاً کارتان را نباید با یعنی درگیر وسواس نشوید. این بهخاطر این است که شما قدرت ذهنی بالایی دارید و این ذهن نیاز به خوراک دارد. وقتی خوراک به ذهن نرسد، مینشیند از دادههایی که دارد هی اینها را هم میزند، چون ذهن بند نمیشود. راهحلش هم تا حد زیادی این است که مطالعهتان را ببرید بالا. پاسخ این رفیقمان فقط همین شد که ایشان بهخاطر اینکه بیشفعالی ذهنی دارند، بهخاطر همین وسواسشان بهخاطر همین است و پیشنهاد ما هم این است که مطالعهشان را زیاد کنند. این دادههای ذهنی وقتی زیاد بشود و پردازش روی کثرت دادهها بشود، این وسواس ذهنی این شکلیشان برطرف میشود.
یکی از دوستان به صورت چت آمده، حالا اگر من از روش میخوانم. "با توجه به اینکه یکی از اهداف که تعریف شد کنار زدن پردههای حجاب است و بهدلیل کثرت گناه و دنیا به مرور زمان انسان زلالیاش را از دست میدهد و چهبسا پردههای حجاب بیشتر میشود، راهکار بازگشت و تصفیه در بازگشت چه باید کرد؟ اگر انسان تصور کند که آخرت آبادی ندارد چه باید بکند؟"
اینجا حالا دیگر ما بحثهای مفصلی، بحثهای ایماندرمانی داشتیم. اگر رفقا حالی داشته باشند، انشاءالله بحث ایماندرمانی را دو تا فصلش مطرح شده، فصل سومش هم اگر خدای متعال توفیق بدهد انشاءالله بهزودی آغاز خواهیم کرد و ادامه خواهیم داد. آنجا به صورت کامل در مورد این بحث شد. یعنی اصلاً مسیر رشد معنوی و حرکت معنوی را در واقع ما آنجا ترسیم کردیم بر اساس آیات و کلمات بزرگان و مسیرش برگشتن، قرار گرفتن در کانال ایمان و تقویت ایمان. تقویت ایمان هم مسیر خودش را دارد. علم و عمل. عرض کنم خدمت شما که اصلیاش هم مراقبه و توجه. جالب، بحث مراقبه فصل سوم ایماندرمانی است که انشاءالله بهزودی آغازش خواهیم کرد. آن دیگر مفصل آنجا بحث میشود که اصلاً مراقبه چیست؟ چکار باید کرد؟ توجه به چه نحوی؟ تذکر به چه نحوی؟ این دیگر اصل ماجرا همین است. این راه این است برای برگشتن و البته اصلیاش ناامید نشدن. ابداً در این مسیر ما حق ناامیدی نداریم.
این مسیر ابداً مسدود نیست که کسی بخواهد ناامید بشود. تا وقتی نفس میآید و میرود و پرونده اعمال محفوظ است و باز است و در عالم ماده هستیم. یک وجب عالم ماده، یک سر سوزن عالم ماده گنجایش این را دارد که ما را وصل به خدای متعال کند. رله ماده این است. درست است که وسیله قرار است به ماده برساند که آخرش ماده وسیله است، ولی وسیله خوب، وسیله است. اینجا فرمود که مسیح اولیاء طرفش از دنیا بد میگفت. حضرت دعوایش کردند: "تو چهمیدانی دنیا چیست؟" هرکی به هر جا رسید، همه اولیای خدا از دنیا شد. امام حسین از دنیا شد. امام حسین، امیرالمومنین از دنیا شد، از عالم ماده. همه خوبان از عالم ماده. یک سر سوزن ماده آرزو میکند یک سر سوزن ماده بهش بدهند که بتواند توش یک کاری بکند. "للی اعملو صالحا، اعملو، اعملو صالحا." یک دانه عمل صالح، یک دانه عمل. چقدر "مثقال ذره"، مثقال ذره عمل، مثقال ذره ماده میخواهد. یک مثقال ذره ماده، آنور سرش دعواست و نصیب نمیشود. تا وقتی یک سر مثقال ماده ما داریم، حق نداریم ناامید بشویم، چون با یک سر مثقال ماده، یک سر مثقال عمل انجام میشود. باهاش میشود یک ابدیت را آباد کرد.
راهش عمل است. البته ما هیچ راهی برای در تکامل و تعالی غیر از عمل نداریم. اصل عمل، ولی با قواعد و پروتکلهای خاص.
یک سؤال دیگری هم فرستاده شد برای شما: "خیلی از مفاهیم بسیار ذهنی و غیر ملموس هستند. ادراک خدا، شیرینی بندگی و غیره. خب، انتظار سرعت گرفتن و حرکت کردن در این مسیر بسیار دشوار است. درحالیکه بسیاری از مفاهیم دنیوی ملموس و دستیافتنی است. کما اینکه بیان و تبیین مفاهیم از سوی علما ضعیف است. بله حالا بیشتر بیشتر به نقد میخورد تا سؤال. در عالم سرعت عرضی خیلی راحتتر و ملموستر است. ولی ما سرعت جوهری را چونکه مفاهیمش قابل درک خیلی سخت است و احتمالاً چکار باید کرد در مسیر سرعت جوهری؟"
ببینید، یک بخشش این است که تا یک حدی بنده موافقم با این مطلب، تا یک حدی هم موافق نیستم؛ برای اینکه ما همش با غریزه و مسائل این شکلی زندگی نمیکنیم. ما فطرتمان در صحنه است. اگر اینجوری که شما میفرمایید باشد، یعنی فطرت خیلی در حجاب است و خیلی گم است در زندگی ما و اصلاً هیچکس با فطرت زندگی میکند. ما فقط مشکل این است که فطرتمان گم میشود، فطرتمان گول میخورد. اصلاً ما فطرت را از دست نمیدهیم. ما دائماً داریم با فطرت. همهچی با فطرت. آنی هم که در مسیر شهوترانی و در مسیر هرزگی و آن هم با فطرتش رفته سمت احساس میکنی که شیرینی لذت میبرد. ببینید بحث سر این نیست که این لذت دارد، آن ندارد. نه، این را قبول. بحث سر این است که این لذتش در حجاب نیست. آن لذتش در حجاب است. دو تا بحث. من که لذت ندارد؟ انتظاری؟ نه، انتظاری نیست. شما میل به شکوفایی دارید یا ندارید؟ میل به بودن دارید یا ندارید؟ میل زنده بودن دارید یا ندارید؟ میل به حیات دارید یا ندارید؟ میل به قدرت دارید یا ندارید؟ قدرت یعنی کی و چی؟ قدرت یعنی کی و چی؟ ان العزه لله جمیعا. عزت خداست. عزت خود خداست. عزت همش مال خداست. ان القوه لله جمیعا. قوت مال خداست. شما قوت که دوست دارید، خدا را دوست دارید.
بحث سر این است که اشتباه میکنیم قوت را توی این مثلاً "کال پاورلیفتینگ" کردن و این مثلاً بدن، پرورش اندام. احساس قوی شدن احساس میکنیم اگر مثلاً سیاستمداری بشویم، بتوانیم با یک امضا یکی را بالا ببریم، یکی پایین بیاوریم، فلان کنیم. این میشود قوت ؟. ما در مصداق اشتباه میکنیم. و اینجا باید چکار بکنیم؟ یک سری مصداقها باهاش کمتر حجاب دارد فطرتمان. یک سری مصداقها را فطرتمان بیشتر حجاب دارد. بعد از آن مصداقهایی که فطرت ما کمتر حجاب دارد، از آنها شروع کنیم. مثلاً میل به ابدیت ما. ابدیت را دوست داریم و اتفاقاً نکتهٔ جالب این است که هیچکسی در این لذتهای دنیایی که شما میگویید که لذتهای ملموس و دستیافتنی است، هیچکس از ابدیت صحبت نمیکند. از ابدیت هم اگر صحبت میکند، به همین معنا است: "فرارت بدهند" از دست زمان. همان که مثالی که عرض کردم که حالا نمیدانم صدای بنده را داشت آنجا یا نه، "زودتر برو، دو دقیقه از دست نرود، یک دقیقه از دست نرود." این آدم احساس میکند از دست دارد میرود. اگر دو دقیقه اینجا بیشتر طول بکشد، طول بکشد. وقتی که سرعت میرود بالا. اینجا با ماشین سریعتر میروی، با مترو سریعتر میروی، احساس میکنی که دو دقیقه زنده شدی.
ابدیت خود ابدیت هستی، این کرانهٔ هستی و امتداد ما. البته اولش برای ما تلخ است. این خب اینکه دارم میگویم لزوماً در مورد مرگ است دیگر. اولش تلخ است حرفزدن از مرگ، چون باز ما در این مرگ از دسترفتن میبینیم. یعنی من باید این زندگیام را، این لپتاپم را، این نمیدانم لباسهایم را، این فلان اینها را بگذارم بروم. درحالیکه اگر ما یکمی هوشیارانه و هوشمندانه برخورد کنیم با عالم ابدیت، آنجا اتفاقاً میبینیم که همهچی نقد است و همهچی بهترش هم آنجاست. این کتاب "آنسوی مرگ" یا این تجربههای نزدیک به مرگ، آن جنبهٔ جذابیت و شگفتانگیزیاش، و شگفتانگیزیاش همین است دیگر. آنجا شغل داری، زندگی داری، دانشگاه میروی، درس داری، همسر داری، خانه داری، لباس داری. همهچی داری. هرچی اینجا بوده خوب بوده، قشنگ بوده، کمال بوده، همه را آنجا داری بدون نقصهایی که اینجا داشته. اینجا گرسنگی دارد، تشنگی دارد، عرقریختن دارد، بیپولی دارد، درد دارد، گرما دارد، آفتاب دارد، سرما دارد، زمستان دارد. آنجا همهاش لذت است بدون سختی شکل گرفت. این همانی است که آدم را راه میاندازد. این همان اصل ماجرا است. کاملاً فطری است. لذت نقد است.
عزیزانی که این بحثها را گوش کرده بودند، حالا خصوصاً در مورد آنسوی مرگ، پدیدهٔ اولی بود، یعنی نوظهور بود. حالا بعد دیگر کمکم عادی شد. مسئله زندگی یک چیز دیگر است و ما جای دیگر قرار است زندگی کنیم و اینجا ورودی یک تالاری هستیم که قرار است تا ابد آنجا حیات ما ادامه داشته باشد. خیلیها گفتند آقا مثلاً زندگیمان عوض شده، حالمان عوض شد. افتاد. این بحث این شکلی در مورد مرگ جذاب نیست، شیرین نیست، خوشطعم نیست. چرا خوشطعم است. خیلی هم خوشطعم است. انتزاعی آدم باید زور بزند بفهمد آن را نه. اتفاقاً برعکس است. اینجا همهاش کلاه گذاشتن سر ماست و فریب است. حیات دنیا به تعبیر قرآن فریبدهنده است. "لا تغرکُم الحیاهَ الدنیا" و هی باید آن فریب بهانهای به تو بدهد تا بهش توجه کنی. اصل زندگی، حقیقت است. آنجا فریبی توش نیست. یادمان میرود، حواسمان پرت میشود، گول میخوریم، فراموش میکنیم. چون بالاخره داریم در این عالم ماده زندگی میکنیم، نیاز به تذکر و توجه دائم داریم. این راهحلش است. نه اینکه اینها را برداریم مثلاً یکجوری شیرینش کنیم. این بیان علما، اگر منظورتان این است که اینها نمیتوانند شیرین حرف بزنند، شیرین نیست. حالا بنده در مورد این خیلی حرفی ندارم که حالا انتقادی که هست نسبت به علما و نحوه بیان معارف و اینها. ولی بحث ذائقه خودمان هم هست دیگر. یعنی اینکه ما ذائقه خودمان را تنظیم کنیم بر اساس لذتبردن از آنهایی که فطرت ازش لذت میبرد. علما آنی که از همه ضخیمتر حرف میزند، نه لطیفتر. از همه ضخیمتر حرف میزند، مطالب کلفت و همدیگر را و مطالب درشتی میگوید و جذابیت ندارم ؟. آن تلخترین علما و تلخترین حرف علما هم برایم شیرینترینش است اگر ذائقه خودمان را تنظیم کنیم. وگرنه شیرینترین حرف علما هم آخرش این ماده جذابیتش بیشتر است.
یک بحث علامه جعفری دارند. میگویند که این غربیها هرچی که میگویند مثلاً میگویند که آقا ما مثلاً هر نقطهای که در مورد کمال میگویند... حالا این بحث یک بحث دقیق است. ای کاش یادم باشد یک وقتی توی جلسهای متنش را از علامه جعفری بیایم برایتان بخوانم. ایشان میگوید که اینهایی که غربیها هم کمال میدانند، مثلاً دانش، نمیدانم هرچی که ویژگیهای روح است، هرچی که ویژگی کمال روح... حالا شما دو مثال بزنید، مثلاً شجاعت. دیگر بگویید. دو تا دیگر بگویید. حالا غیرت ؟ که غرب محبت میگوید. آفرین، محبت! محبت ایشان میگوید که توی فکر غرب که میگویی محبت، محبت مال عالم ماده نیست. محبت جز مجردات، مال عالم غیب است. همه محبت را دوست دارند. این جواب این دوست عزیز. محبت، آقا، محبت در کثیفترین حالتش که عشق بین یک دختر و پسر، اصلاً بگو عشق ضربدری، مثلث، مربعی، مخمسی، فلان، ذوزنقه. هرچی. این محبت در عالم ماده نیست. ما در عالم ماده محبت نداریم. محبت به یک ماده تعلق گرفته ولی خودش مادی نیست. محبت از فطرت، از قلب تو است. مولانا! مجردات تو است. یعنی ما اصلاً در عالم ماده هیچی نداریم. هیچی. فقط یک سری آهنپاره است. هیچی اینجا نداریم.
با این نگاه، اگر نگاه کنی، میبینی که ما داریم آنجا با هم زندگی میکنیم. لذا این دوستمون اگر جلسات "با پای عقل در برزخ" شرکت نکرده بودند که هیچ، شرکت کرده بودند به نحوی جلساتش را بگیرند. آنجا مفصل در مورد این بحث کردیم و این نکات را عرض کردم که اصلاً زندگی ما در عالم برزخ است. ما آنجا داریم با هم زندگی میکنیم. نکته مهم. دست شما درد نکند. متشکرم. سلامت.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...