‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد؛ و علی آله الطیبین الطاهرین؛ و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی یوم یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
شب جمعه است. هدیه به ارواح طیبه شهدا، به خصوص شهدای این منطقه و همه اموات، علما، بزرگان، و ذویالحقوق، صلواتی هدیه کنید.
در مورد آیاتی که درباره شهدا است، ما یک آیهای بینمان خیلی معروف است و خیلی شنیدهایم؛ ولی متاسفانه ادامه این آیه را –یعنی دو تا آیه بعدش که آن هم خیلی مطالب زیبایی درش نهفته است– بین ماها خیلی گفته نشده. یعنی سه تا آیه پشت سر هم است که در مورد شهدا است. آیه اولش خیلی، خیلی مشهور است. دو تا آیه بعد، خیلی، خیلی غریب.
آل عمران آیه ۱۶۹ میفرماید: "وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ." این آیه را چند بار شنیدهاید تا حالا؟ میلیونها بار. بقیه آیه را چند بار شنیدهاید که میخواهم بخوانم؟ "فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ وَیَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم أَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَلا هُم یَحزَنونَ. یَستَبشِرونَ بِنِعمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجرَ المُؤمِنینَ." (فارغ میبینم که شما این آیه را «وَأَنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ» میدانید.)
این خیلی کمتر ترجمه شده. سه تا آیه با هم. یک وقت فکر نکنید کسانی که در راه خدا کشته شدند، اینها مردند؛ نه، زندهاند، پیش خدایند، دارند رزق میگیرند. این پژوهش معروف به بعدش آیه ۱۶۹ سوره مبارکه آل عمران است. آیاتی هم که میخوانیم، ثوابش امشب هدیه شود به همه شهدای اسلام، انشاءالله.
بعد فرمود که اینها دارند پیش خدا روزی میخورند. یکی از ویژگیهایی که اینها دارند، این است که خیلی شادند پیش خدا؛ "فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ." اینها پیش خدا خیلی شادند. ما اینی که شهدا پیش خدا روزی میخورند را خیلی با خودمان تکرار کردهایم؛ ولی اینکه شهدا شادند را خیلی کم تکرار کردهایم.
واسه همین، متاسفانه –حالا من محضر علما هم هستم، خصوصاً سلسله جلیله سادات هم هستند–، همه علمای حاضر جلسه، خدا انشاءالله حفظشان بکند. دیگر ما را عفو بفرمایید که یک بچه طلبه اینجا... یکی از مشکلاتی که ماها داریم، این است: هر وقت اسم شهدا میآید یا مناطق مربوط به شهدا را میخواهیم نشان دهیم، آهنگ غمناک نشان میدهیم. خیلی حرفهای عجیب دارم میزنمها! حرفهای خطرناک! اسم شهید میآید؛ اصلاً شهادت با گریه آمیخته شده. تا شهید را نشان میدهد، شادی دارد. نشان میدهد، میبرد به سمت شادی شهدا. ما میرویم توی غم شهدا. بدشان میآید از شهدا.
حرف میان بیاید... دانشگاه بزرگ تهران، توی این چند سال اخیر، بعضی دانشگاهها نمیخواهم اسم بیاورم، توی یکی از دانشگاههای –یعنی میشود گفت بزرگترین دانشگاه کشور، دانشگاه معروف بینالمللی ماست– چند سال قبل وقتی میخواستند شهید دفن بکنند، یک عده قلچماق پا شدند آمدند گفتند ما نمیگذاریم اینجا دفن بکنیم. یک دختر دیوانهای هم رفت توی قبر خوابید، گفت باید اول من را دفن بکنی. من! قبرستانهی دانشگاه! دیگر ما مشکل داشتیم. یا وسط درگیری بودم. ریختند سر همدیگر، همدیگر را بزنند. روز شهادت امام حسن مجتبی، اینها کف میزدند. یک عده ابله که البته بعداً سر از جای دیگر درآوردند. سال ۸۸، ظهر عاشورا آمدند کار... قبرستانه!
فضای دانشگاه را واسه چی میخواهید غمآلود کنیم؟ مرده برداریم بیاییم اینجا بگذاریم؟ قبرستانها بگذاریم؟ این از بس ما آمدیم شهدا را با غم و غصه نشان دادیم، این ناخودآگاه اسم شهید که میشنود، میگوید: "مگه اینجا درس بخونیم؟" مشکل را توانستم تبیین بکنم؟ نتوانستیم خوب شادی شهدا را نشان دهیم. با شهدا شاد زندگی کردن را نشان دهیم. خاطراتی که از شهدا تعریف میکنیم. مجلس خاطرهگویی از شهدا باشد. نمیگویم توش گریه نکنم. بخندند. اسمی از شهدا الحمدلله هست، حالا ولو با گریه هم باشد.
از اول تا آخر یک آهنگ غمناک گذاشتند و این آقا از شهدا میگوید و همه هم گریه میکنند. گریه میکردند. و آدم روانی این دور از جونشان! مثلاً برگشتن یک گوشه فیلم بسازند که شادی شهدا را نشان بدهند. همه دیدند فیلم را دیگر! پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران هم شده. بسازم یک عده آدم لوده، اراذل و اوباش. شادی جبهههای ما اینها بودند! حالا من وارد بحث نقد اینجور فیلمها نشوم. بحثمان خیلی طولانی میشود. از آنور یک عده فقط غم و غصه دفاع مقدس؛ شادیهایش هم نشان بدهند. مسخرهبازیهایی میکشد. خداوکیلی آن شادی که بین شهدای ما بوده، اصلاً هیچ جا فضای نظامی نبود. اصلاً سراغ ندارد کسی.
جلسه توی مشهد عرض کردم چند وقت قبل. یک آقایی از اسپانیا چند سال قبل آمد شیعه شد. الان حوزه علمیه قم است. تغییر نام داد، اسمش را کرد "جعفر". توی اسپانیا خیلی شخصیت مشهوری را میشناسند. موسسه دارد. مجله دارد. "جعفر گونزالس" اسم ایشان است. خیلی منشأ خدمات بزرگی شد. شما شیعه شدید؟ گفت: "من توی اسپانیا یک عکس دستم رسید. دو تا رزمنده دفاع مقدس توی ایران وایسادن، لبخند رو لبشون." شادی شهدا انجام داد. توی اوج مصیبتها، روحیه شادابشون را از دست نمیدادند.
حالا من بعضی از شوخیهایشان هم را بگویم بد نیست. بخندید! برسد چقدر ظرافت اخلاقی توی شهدای ما بوده. موی دوستش را کوتاه میکرد. توی این آرایشگریهای، سلمانیهای صلواتی آن موقع ماشینهای دستی... این بنده خدایی، رزمندهای که داشت موهایش کوتاه میشد، هر دو سه دقیقه یک بار بلند میشد به در: "سلام علیکم." تکان دادن. "سلام علیکم!" "موهای من را کوتاه میفرمایید؟ بابای من را در میآورید!" بعد بابای بنده را که در میآورد، بنده پا میشوم سلام و علیک میکنم با ایشان از در وارد میشود. ظرافت اخلاقی، لطافت روحی، صمیمیت، محبت... توی فضای شاد، آن هم تو آن فضای غمزده جنگ.
"فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ." شهدا شادند. بعد "وَ یَستَبشِرونَ بِنِعمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضلٍ." هم شادند، هم دنبال خبر شادکننده هم هستند. یک سوال. الان شما این مناطق جنگی که مثلاً تشریف بردید، تصورتان نسبت به شهدایی که آنجا بودند، چی بود؟ طلائیه، مثلاً شلمچه، فک، جذابه. تصورمان چیست؟ یک عده مثلاً شهیدند که روحشان اینجا حضور دارد. اینها الان چهکارند؟ هدیه به ما میدهند. قرآن میفرماید: این از آن آیات غریب، خیلی زیبای ماست. میفرماید این شهدا دائم از خدا سوال میکنند. میگویند: "این کسایی که دنبال این راه ما دارند میآیند، چند درصد رشد کردند؟ یک خبر شادکننده به ما بده خدایا. خبر بده اینها یک قدم جلوتر آمدند. ما شادیمان بیشتر بشود." "وَ یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم." یعنی به کسایی که هنوز... کسایی که توی راه اینها. شهدا از خدا میپرسند: "خدایا، اینها وضعیتشون چه جوریه؟ خبر شادکننده از ما بده."
منطقه عملیاتی، آن شهید وایساده دارد از خدا میپرسد: "خدایا، این آقا نسبت به پارسال رشد کرده؟ خبر شادکننده به من بده. نسبت به دفعه قبلی که آمده مناطق عملیاتی، رشد کرده؟ من خوشحال بشوم. خوشحالی ما را مضاعف کن." هم شادم، هم دنبال خبر شادکننده. این فضای شادی شهدای قرآن.
لکن قرآن داریم. خطاب به فرعون میگوید که: "الکی سرخوش نباش! خدا از آدمای شادش بدش میآید." خیلی جالب استها: "لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ." شاد نباش آقا! خدا از آدمهای شاد و شنگول بدش میآید. خدایا! ببخشید! از آنور میگویی از آدمای شاد و شنگول بدمان میآید، از اینور میگویی این شهدا همه شاد و شنگولند! نگاه میکنی، شادی از صورتش میبارد. نضره و سرور از چهرهاش میبارد. غرق شادی! این آقا در مورد شهدا و بهشتی آن شادی با این شادی فرق میکند. این شادی به خاطر عظمت روح است. روح تا بزرگ نشود، به این شادیه نمیرسد. روح بزرگ میخواهد تا به یک همچین شادیهایی برسد. با خدا شاد باشد، با فضل خدا شاد باشد، با رحمت خدا شاد باشد. روحهای کوچولو با همین نعمتهای دنیوی شاد میشوند. یک پستی بهش میدهی، مقامی بهش میدهی. "مسئول!" وایسا! حالا "مسعود" اصلاً خود کلمهاش روشن است. "مسئول" یعنی باید سوال کند. خوشحالیاش دیگر چیست؟ خدا دیگر بنده نیست. مسئول شده! فرعون! جنس شادیهای شهدا، شادیهای دنیایی نیست بابا! رحمت خدا! خویشند! توی فاز دنیا نیستند. سرگرمشون نمیکند.
خدا رحمت کند شهید چمران را. یک چند تا داستان از ایشان بگویم. از دهلاویه آمدیم، محل شهادت شهید چمران. یک صلوات به روح این بزرگوار هدیه کنید. روح بزرگ این شکلی است. این روح بزرگ که آن شادیهای الهی را دارد، این شکلی است. چند تا ویژگیاش این است. گروه بزرگ با این چیزای الکی شاد نمیشود. این آقای دکتر مصطفی چمران توی بحث جنگهای نامنظم و عملیاتهای چریکی خیلی حرفهای بوده. مراتب علمیاش کم شنیدهایم. اولین کسی که دکترای هستهای گرفت از بین ایرانیان، ایشان است. شهدای هستهای که الان ما داریم، امثال شهید شهریاری و اینها، شهید چمران اولین نفری است که در تاریخ ایران دکترای هستهای گرفت. آن هم از دانشگاه برکلی کالیفرنیا. آن هم از یک استادی که از نمره ۱۸ بالاتر نمیداد. میگفت یا من ۱۸، ۱۸ بود. به مصطفی چمران ۲۲ داد! بعد تز دکترایش. حالا اینها بحثهای تخصصی میشود. جمعهای دانشجویی میطلبد. مباحثی که تا همین امروز خیلی از دانشمندای دنیا نتوانستند بفهمند مصطفی چمران چی گفته. آن موقع نظریهپردازی که کرده تو مسائل فیزیک هستهای و فیزیک پلاسما، گداخت هستهای، تا همین امروز خیلی از مطالبش روشن نشده. دکتر شروع کردند. امثال دکتر امراللهی که از شاگردهای ایشان کمکم دارند، "چمران ۴۰ سال پیش چی گفته؟" الان جا بیفتد توی فضای علمی دنیا. یک همچین آدمی است دکتر چمران.
بعد توی آن دانشگاه برکلی کالیفرنیا که هست، یک مسابقه طراحی میکنند. برگه پخش میکنند بین دانشجویان از آن دانشگاه آمریکایی. میپرسند که بهترین دوست شما کیست؟ مسلمان، یهودی، مسیحی، کافر. همه: "مصطفی چمران." یک شخصیتی که همه دانشگاه را سمت خودش جلب کرده. بعد آنجا یک خانمی هم به ایشان علاقهمند میشود و ازدواج میکند و بعد از یک مدتی، بانک. سه تا فرزند هم داشتم. دیگر حالا مصطفی چمران رها میکند و میآید سمت لبنان. یک ذره این مقام و این پست و... توی لبنان، توی جبل عامل چهکار میکند؟ ببخشید! یک دبیرستان میزند. بچههای یتیم و فقیر و اینها را جمع میکند. در واقع یک جورایی هم دبیرستان، هم یتیمخانه! "دانشگاه یک دوری بزنیم و بعداً بیاییم." کلی دو روز چرخیده. هفت هشت سال دارد پز میدهد: "بهترین دانشگاه دنیا! همه امکانات عالم را میریزند به پاش." اسرائیل را نابود کنیم. توی قلب لبنان عملیاتی، بحث جنگی!
یتیمخانه که میزند، اصلاً عجیب! من نمیفهمی آدم یعنی چی! این روح چقدر عظمت دارد! یک داستانی پیش میآید و با یک خانمی آشنا میشود به اسم "غاده جابر". بیحجاب بوده این خانم. توی تشکیلات شهید چمران وارد میشود. شهید چمران یکی از دوستانشان میفرمایند که شما حجاب صحبت کن. این آقا شروع میکند از ۸ صبح تا بعد از ظهر با این خانم صحبت میکند. شب محجبه میشود. فردایش خواستگاری مصطفی چمران! بعد خواستگاری که میرود، حالا چی دیده توی این زن؟ انصافاً زن عجیبی است. توی خواستگاری مادر این دختر میگوید که: "نه بابا! این بچه ما شاهزاده است. این باباش از بزرگترین تجار لبنان. خودم مرتب کنم نوکر بگیری برایش؟" میگوید: "من نوکر نمیگیرم ولی خودم نوکریاش را میکنم تا آخرین لحظه زندگی." میگوید: همسر، "یک روز نشد حتی اگر توی مسافرت بودیم، از خواب بلند میشدم، اول میآمد تخت من را مرتب میکرد. به زور هم که شده میرفت قهوه پیدا میکرد با اینکه خودش قهوه دوست نداشت." "مادر قول دادم."
بعد مهریه این دختر چیست؟ "یک جلد قرآن." روحم روح زنان، روح عظیمیه. "یک جلد قرآن." خب دومیش چیست؟ "ببخشید، شصت و صد سکه طلا بزرگ!" "ببخشید! در مسیر پیشرفت به سمت خدا دست من را بگیرد." این آقای چمرانی این مهریه است. مهریه یک جلد قرآن. فامیل مسخره میکردند ما را. میگفتند: "رفتی با یک کسی ازدواج کردی، ۲۰ سال از خودت بزرگتره. شناسنامه نداره این آقا. توی لبنان دارد زندگی میکند. شناسنامه لبنانی نداره. آدم بیهویت." میگویند: "دیگر آدم یتیمخانه زده اینجا." میگوید: ایام عید میخواستیم برویم منزل مادرم. همسر ایشان تعریف میکند: به مصطفی گفتم که آقا مصطفی بیا برویم منزل مادرم. گفت: "نه، من میخواهم بروم مدرسه." گفتم: "برای چی؟" گفت: "ببین، یک عده از این بچهها توی مدرسه میمانند. یک عده هم تعطیلات میروند شهرهای خودشون. این عظمت روح یعنی... بعد اینهایی که میروند شهرستان، اینها معمولاً وضعشون خوبه دیگر. اینهایی که ماندند، وضعشون بده. اینها یتیم و فقیر و فقرا. اینهایی که رفتند مناطق گشتند، بعد تعطیلات میآیند توی مدرسه برای این بچهها تعریف کنند ما کجاها رفتیم، چرخیدیم. بچهها جایی نرفتند، دلشون میشکند. من بروم پیش اینها، با اینها سرگرمشان کنم، بازی کنم. اونها که میخواهند خاطرات خوب خوب تعریف کنند، اینها خاطرات خوب خوب تعریف میکنند."
تعطیلات عید را من میروم توی جمع این فقیر فقرا. میگوید: من از منزل مادرم غذا آوردم برایش. یک غذای خوبی بود. خورشت مثلاً. گذاشت کنار نان و پنیر را برداشت. "مادرم فرستاده. گفت: غذای بچهها امشب این بوده." گفت: "بابا! بچهها غذاشون را خوردند، خوابیدند." "خدای بچهها که بیداره. مصطفی غذایی بهتر از غذای بچهها بخوره؟" بابا! مخ! موهای دنیایی! آقای چمران بهترین شیشلیکهای شاندیز باید! روح عظیم! بعد تازه میگوید که با ماشین رد میشدیم توی خیابان، میدید یک بچه بغل خیابان وایساده، گریه میکند. از ماشین پیاده میشد، میپرسید: "چته؟ مشکل چیه؟" بچه کلاً به خاطر مشکلات اقتصادی و ایناست. میگفت: "میشه زارزار گریه میکرد." این بچه را بغل میکرد. آقا! شوخی نیست که کسی مثل حضرت! حضرت امام! امام خمینی رحمت الله علیه: "اللهم صل علی محمد و آل محمد." "با چمران را بگیر. ببین کجاست. بگو بیاید. دلم برایش تنگ شده. میخواهم ببینمش. دلم برایش تنگ شده."
متن پیامی که حضرت امام دادند برای شهید چمران، نمیدانم تا حالا خواندهاید یا نه. بعضی فرازهایش را من برایتان یادداشت کردم. فقط یک اشارهای بکنم. خیلی وقتتان را هم نگیرم. چند تا کلمه امام به کار بردند در مورد شهید چمران. اصلاً خیلی عجیب است: "شهادت انسانساز مصطفی چمران به عالم نشان بدهیم آدم درست کنیم. مردم دنیا ببینم یک همچین کسایی هستن. آدم میشن کسایی هستن." "کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت." جمهوری اسلامی چی میخواهد؟ چمران!
بعد میفرماید که: "هنر آن است که بیهیاهوهای سیاسی و خودنماییهای شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خدا را فدای هدف کند نه هوا را. و این هنر مردان خداست." هنرش به چیست؟ به مدارکش نیست. نه، به خاطر خدا آمده یک گوشهای گمنام. دهلاویه را یکی از ابرمغزهای دنیا، همه امکانات دنیا را ول نکرده آمده اینجا توی این کور. با ۵۰، ۶۰ نفر! عجیبه! عظمت روح شهید چمران. یک کتابی چاپ شده، بروید بخوانید: "رقصی چنین میانه میدانم آرزوست." داستان یکی از رزمهای شهید چمران. "۲۰ نفر بیشتر نیستیم. عملیات داشت شکست میخورد. فقط من مانده بودم. چند تا تانک آمده بودند. اینها اگر رد میشدند، منطقه را گرفته بودند. من وایمیستادم میجنگیدم. پای من هم به خاطر ضربهای که بهش وارد شده بود، به شدت ازش خون میرفت. یک لحظه با پای خودم صحبت کردم. گفتم: من بهت امر میکنم دیگر حق نداری خون بیرون بدهی. چند ثانیه توقف کن من کارم را انجام بدهم. پای من حرف من را گوش کرد. خون بند آمد. درد برطرف شد. پا شدم جنگیدم." عظمت روح یعنی چی؟ جسم در اختیارش است. امر میکند این جسم را.
بعد امام این جمله خیلی عجیبه: فرمود: "او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت." خیلی حرف است. آدم با آبرو برود پیش خدا. آبرو داشته! نظری کنند به ما! شهید چمران! یک همچین مغز متفکری. همین خود شهادتش به آدم خبر میدهد چقدر دل آدم را میسوزاند. یک همچین آدمی را از ما گرفتند. ناجوانمردانه هم نکشتن. جنگ معمولی بود. چمران کجا، سیدالشهدا کجا! علم این کجا، علم او کجا! خوبیهای این کجا، خوبیهای او کجا! شهادت این کجا، شهادت او کجا! ضرری که با شهادت این وارد میشود کجا، ضرری که با شهادت او وارد میشود!
شب جمعه است. از این دیار شهدا، دلمان را بفرستیم حرم سیدالشهدا. امروز تو طلائیه گفتم: امشب همه شهدا مهمان سیدالشهدایند. همه شهدا میروند کربلا، انشاءالله. (فروغ و روشنایی چهره) از اینجا مهمان داشتیم. به خاطر ما آمده بودند. دست ما را هم بگیرند. امشب راهی کربلا میکند. چمران خیلی معمولی کشته شد. با نامردی نکشتنش. ولی اینقدر جیگر آدم... ولی امام حسین ما را با نامردی تمام، با غربت تمام، با پستی تمام... السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت به فنا علیک منی ابدا ما بقیتُ و بقی اللیل و النهار و لا جعل الله آخر العهد منی لزیارتک السلام علیک! حسین! و علی علی! (از روایات آمده است) همراه شهدا بریم کربلا. و علی اولاد حسین و علی اصحاب! شبهای جمعه فاطمه با اضطراب و واهمه. یاد همه شهدایی که شبهای جمعه این شعر را میخواندند. توی سنگرها زار زار گریه میکردند پای دعای کمیل. شبهای جمعه فاطمه با اضطراب و واهمه آید به دشت کربلا گردد به خیمهها. گوید بنی، "چه شد نور دو عین من؟" "چه شد؟" با غربت آقا. غرب! وا غربت! غربت! آی شهدا! شما برای تعریف کنید امشب کربلا چه خبره. شنیدم شبهای جمعه حرم ابیعبدالله قلقله است! همین که مادرش وارد میشود، ذکر بنیه میگیرد. هی صدا: "بُنیَّ قَتَلُوکَ عَطشاناً." "پسرم کشت ولی با فرات مهریه مادرشه!" حتی یک قطره از این آب به کام ابیعبدالله نرسید. آمادهاید روضه بخوانم از جا نره. گلوی شش ماهش برسه. فرمود: "آی جماعت، شما جنگ دارید. این بچه چه گناهی کرده؟" همینجور مشغول سخنرانی بود. یک وقتی دستان مبارکش، گلوی اصغر و گوشت دریده حسین!
در حال بارگذاری نظرات...