امالبنین(س)، «لباس» امیرالمؤمنین؛ جایگاهی فراتر از مادر قمر بنیهاشم.
مقامی مغفول؛ امالبنین نه فقط مادر عباس(ع)، که «مادر امت» است.
روایتی از قبرستان بقیع؛ قلبی که در کنار مزار بینشان امالبنین شعلهور شد!
تربیت عاشورایی حضرت امالبنین؛ او پسرانش را برای «فدا شدن» در راه امام زمانشان پروراند.
شاهکلیدی برای توسل؛ اگر بابالحوائج عباس(ع) است، واسطه قرار دادن مادرش چه میکند؟!
عملکرد متفاوت دو فرزند امیرالمؤمنین(ع)؛ یکی با دیدن تیراندازان ترسید، دیگری با تیرباران شدن هم پرچم را رها نکرد!
روضه جانسوز قمر بنیهاشم؛ آنگاه که برای بیرون کشیدن تیر، کلاهخود از سر افتاد و عمود آهنین فرود آمد!...
قرآن میفرماید: «هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ». مقام حضرت امالبنین (س) این است که «لباس» امیرالمؤمنین (ع) است. ما معمولاً ایشان را فقط به مقام مادری حضرت عباس (ع) میشناسیم، درحالیکه مقام همسری ایشان برای امیرالمؤمنین، اگر از مادریاش فراتر نباشد، کمتر نیست.
در جنگ جمل، محمد بن حنفیه از دیدن لشکر تیرانداز دشمن ترسید و عقب کشید. حضرت به او فرمودند این ترس، رگی از مادرت است. حال مقایسه کنید با حضرت عباس (ع) که ثمرۀ تربیت امالبنین است؛ او را تیرباران کردند، اما یک قدم هم عقب نرفت. این تفاوت، نقش بیبدیل مادر را نشان میدهد.
از طرفی دیگر، اگر همسران پیامبر مادران امتاند و امیرالمؤمنین جانِ پیامبر است، پس همسر امیرالمؤمنین نیز «مادر امت» است. او فقط مادر قمر بنیهاشم نیست؛ مادر همۀ ماست. وقتی در کربلا دستانش را بریدند و تیر به چشمش نشست، برای بیرون کشیدن تیر، آن را میان زانوانش نهاد و آنقدر سر را تکان داد تا کلاهخود از سرش افتاد و فرق مبارکش برای ضربت عمود آهنین نمایان شد... امان از آن لحظه...
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
از باب اینکه به هر حال، توی این مجلس حضرت امالبنین (سلام الله علیها) اسم ما را هم بنویسند در زمره نوکران؛ دیر رسیدیم، جلسهی دیگری بود، آنطرف تهران. «محلاتی» چی بود دیگر؟ تا آمدیم و اینها اینجا. آره، از محلاتی به محلاتی… خدمت شما عرض کنم که یه چند کلمهای از باب تبرّک، قلبمان را منور کنیم به یاد حضرت امالبنین (سلام الله علیها).
شخصیت حضرت امالبنین (س) خیلی شخصیت ممتازی است از جهات مختلف، یعنی خیلی جای بحث دارد. یکی از دوستان عراقی ما – یک دوست عراقی داریم، یک سید بسیار باصفایی که خانهاش کاظمین، نزدیک حرم کاظمین (علیهم السلام) است؛ ما با هم بسیار صمیمی هستیم و خیلی جاهای عراق را هم بنده خدا (ماشینی دارد، تاکسی در واقع) خیلی جاهای عراق را ما با همدیگر چرخیدیم. این مزار نواب اربعه، این «شماره برد» شاید منظور: ما را برد، قبر حضرت سلمان… یک وقتی ما را برد، برد جاهایی که توی عراق خیلیها بلد نیستند و نرفتهایم و اینها، ایشان مدائن و قبر حضرت سلمان… دو بار یا سه بار این قضیه را ایشان برای من گفته، یعنی توی ماشین که مینشستیم، حرکت کنیم من میگفتش که: «ما عراقیها رسم داریم برای اینکه در حفظ و در امان و در حرز باشیم، توی ماشین که مینشینیم، یک حمد هدیه میکنیم به حضرت امالبنین.»
با اینکه ساکن کاظمین هستند، عراقیها به هر حال… اینهمه امام و شخصیت، امام حسین، حضرت عباس، امیرالمؤمنین… عراقیها رسمشان این است، توی ماشین که مینشینند (رفقا، شما هم توی ماشین که مینشینید) یک حمد بخوانند، هدیه کنند به حضرت امالبنین. اینطور ما اعتقاد داریم به اینکه در حرز و حِصن شخصیتی هستیم (با عنایت و توجّه این بانو) اوضاع ما اینطور میشود. خیلی شخصیت عجیبی است حضرت امالبنین! شما آقا، همین کلمه بس است؛ قرآن میفرماید: «هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَ اَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ». زن و شوهر نسبتشان میشود مثل لباس همدیگر، اینطور با هم یکی میشوند. حالا در مورد بعضی همسران اولیاء الهی خوب بحثش جداست، ابتلایشان. ولی بعضی همسران که اینها برگزیدهاند، خواستند اینها حسابشان…
حضرت امالبنین (س) بر اساس این آیه قرآن میشود شخصی که نسبتش با امیرالمؤمنین (ع) میشود نسبت لباس. «هن لباس لکن و أنتم لباس لهن». الان اگر اینجا لباس پیغمبر باشد، عمامه پیغمبر باشد، عبای پیغمبر باشد، شما چه شکلی احترام… یک کسی بردارد عبای من را آتش بزند، من بگویم که: «آقای عبای…» چه ربطی به من دارد؟ آسیب زدن به لباس میشود آسیب زدن به خود من. همانطور احترام بنده، مثلاً حاجآقا را هواشان را دست بکشم، تبرک کنم، تبرک به خود حاجآقاست دیگر. حالا دست را هوا که دارم میکشم، عبا که موضوعیت ندارد، بابت خود ایشان.
ما معمولاً حضرت امالبنین (س) را فقط از جهت اینکه مادر حضرت عباس (علیه السلام) هستند، هی میگوییم. البته خب مهم است. فقط هم حضرت عباس نیستند، تمام چهار پسر ایشان شخصیتهای ممتازین. حالا دیگر حضرت عباس (علیه السلام) خوب خیلی ویژه است، خیلی. یعنی در تاریخ دیگر نظیر… امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «عموی ما قمر بنیهاشم، منزلتی دارد در پیشگاه الهی در روز قیامت، یَغبِطُ جمیعَ الشُهَداء.» همه شهدا به او غبطه میخورند، تمام شهدای تاریخ، تمام شهدا. قاسم سلیمانی و سید حسن نصرالله، از اینها گرفته برو عقب، حمزه سیدالشهدا، جعفر طیار… اینها همه به ابوالفضل عباس (ع) غبطه خواهند خورد. این را چه کسی تربیت کرده؟ در جلسه قبلی این را عرض کردم.
حالا این را بگویم که باز آن نکته اصلیمان فراموش نشود. میخواستم بگویم که ما فقط او را به مقام مادریاش میشناسیم، در حالی که مقام همسرش اگر بیشتر نباشد، کمتر از مقام مادریاش نیست، عرض بکنم. در جنگ جمل، امیرالمؤمنین (ع) پرچم را داد به محمد بن حنفیه. لشکر دشمن لشکری بود که داشت مغلوب میشد. جنگ جمل جنگی بود که چه کسانی بودند؟ آفرین… دیگر چه کسانی بودند؟ طلحه و زبیر. در بصره آمد، برود جلو دید لشکر تیراندازان ایستادهاند. در کتاب «وقعه الجمل» نقل شده است… این لشکر تیراندازان را که دید، تازه تیرهایشان تمام شده بود، سهام انداخته بودند. همین که این لشکر را دید، جا زد، ترسید. حضرت فرمود که: «چته؟ چرا حمله نمیکنی؟» گفت: «لشکری اینقدر آنجا ایستاده است.» حضرت فرمود: «دو تا تعبیر است، یکی اینکه: «ما ادرکک عرق من ابی؟» یعنی: رگ بابا توی تنت نیست. یک تعبیر این است. یهتعبیر دیگر این است که: «ادرکَکَ عرقٌ من امک» رگ مادرت! این ترست برمیگردد به مادرت. نقش مادر! حالا مقایسه با حضرت عباس باشد، بعد معلوم میشود مادر اینقدر مهم است. با اینکه فرزند امیرالمؤمنین است، ولی چون فرزند حنفیه است، متفاوت پیدا یعنی: تفاوت پیدا میکند.
چهار تا پسر امالبنین، شما ببینید، توی کربلا چه کردند! شمر آمده دارد اماننامه میدهد به اینها، به تمام چهارتا، بابت اینکه از یک قبیله بوده. یک طوری بیاعتنایی کردند، امام حسین (ع) فرمود: «لااقل جوابش را بدهید، بیجواب نگذارید.» اینطور زدند توی دهن… خیلی حرف است. ولی آن مقام همسریاش را نباید نادیده گرفت، مقام همسری خیلی مهم است. آقا مگر نفرمود: «همسران پیامبر در حکم مادر شما»؟ «ازواجکم امهاتکم». قرآن فرمود: «همسران پیغمبر مادران امت». از آنور قرآن فرمود: «امیرالمؤمنین، جان پیغمبر»، «انفسنا و انفسکم»، آیه مباهله. بالاترین آیه در فضیلت امیرالمؤمنین، این آیه است. امیرالمؤمنین، جان پیغمبر. هرچه در مورد پیغمبر میگویی، به امیرالمؤمنین صادق است، مگر یک سری مسائل عادی مذهب، موقعیت پیغمبری پیغمبر است، آن بحثش. وگرنه مقامات معنوی، هرچه بر او گفتی، برای امام علی هم است. این دو تا را کنار هم بگذاری چه میشود؟
همسر امیرالمؤمنین (ع) میشود مادر امت. این فقط مادر قمر بنیهاشم نیست، مادر همه ما، مادر همه امت، مادر همه مسلمانهاست. همسر امیرالمؤمنین. مگر نگفت: «انا و علی ابوا هذه الامه»؟ من و علی پدران این امتیم. همسرانشان همیشه مادران امت هستند، آن هم یک همچین مادری، یک همچین شخصیتی. بعد از حضرت زهرا (س)، توی همسران امیرالمؤمنین، ممتاز است، قابل قیاس نیست، قابل قیاس! مقامات، شما ببینید فضایل را ببینید… شخصیت را چقدر این درجه…
یک وقتی ما رفتیم قبرستان بقیع، اولین باری که وارد قبرستان بقیع شدم… خب قبرها نشان که ندارد، هیچ چیزش معلوم نیست، مثل الان هم اینترنت و گوشی باشد، اینترنت باشد… سال ۹۱ بود. قبر چهار تا امام را از روی دیدن شناختم. اولش اصلاً خیلی تعجب کردم که این شکلی باشد، باورم نمیشد. همینجور دور زدیم، رفتیم، همه قبرها شکل هم بود. یهو رسیدیم، این دم آخر که میخواستیم خارج بشویم (خدا انشاءالله به زودی، نصیب همهمان بکند)، یهو کنار یک قبری احساس کردم قلبم دارد آتش میگیرد، همه وجودم شعلهور شد. خیلی عجیب، یک حس عجیبی پیدا کردم. دیدم بقیه شیعیانی هم که بودند، یهو شروع کردند گریه کردن. یکی برگشت گفت: «رسیدیم به قبر حضرت امالبنین (سلام الله علیها).» یعنی قبل اینکه روضهخوان بگوید، چیزی بگوید، همه مشتعل شدند. چی بوده؟ قلب چی بوده؟ این قبر این بانو که از کنار قبرش رد میشوی، شعلهور میشود وجود… اینها واقعیت دارد ها! اینها واقعیت است. قلبی که مشتعل بود، نه فقط توی داغ، توی داغ امام حسین (ع)، چون امام حسین (ع)، بحثش بحث بچههایم و این بچهها و آن بچهها و اینها نبوده که. اینها مال آدمهای کم معرفت است. بچههای من، بچههای فاطمه، بچههای علی… اینجوری نگاه نمیکرد. نگاهش به این بوده که: «آقا من یک امام زمان دارم که خدا لطف کرده از پدر با بچههای من، یکی پدر.» این خودش یک… حالا خدا به من توفیق داده، شخصیتهای ممتاز توی خانه، بتوانم نوکری کنم بهشان. بچههای من، بتوانم تربیت کنم برای فدا شدن. اینها تربیت شده برای طلا شدن.
یک جایی میخواندم (خیلی شاید نقل معتبری نباشد، البته کتاب، کتاب محققانهای بود، آدرس هم نداده بود که ببینم از کجا نقل کرده، شاید به زبان حال گفته، به نظرم از جهت زبان حال میشود گفت، حرف قوی و درستیه قطعاً)… میگوید وقتی داشتم مدینه، این کاروان جدا میشد، خداحافظی میکرد… وقتی این بچهها داشتند خداحافظی میکردند، امام حسین (ع) و زینب کبری (س) داشتند حرکت میکردند از مدینه، خب طبیعتاً با حضرت امالبنین (س) هم خداحافظی کردند. میگوید که: «آنجا دست عباسش را گرفت، گفت: جانت، جان حسین! ببینم چه میکنی؟»
مرا برگردانم به حرف قبلی، روضه را به تمام کنم، عرض نوکری و روضهمان باشد انشاءالله. توجه بکنید. این را هم بگویم: یک گره بزرگ وقتی توی زندگی ما بود، مشکلی بود که اگر حل میشد، خیلی اتفاقات مثبت پیش میآمد. یک وقتی مراسم حضرت امالبنین (سلام الله علیها) بود. روضه از امالبنین… حالا به عنوان خاطره بگویم و بروم توی روضه؛ ببینیم که چقدر این مجالس محل توجه است، چقدر این بانو فوقالعاده است. خیلی سال پیش، شاید سال ۸۸، توی مجلس یهو به زبانم جاری شد. میخواستم روضه بخوانم، گفتم: «عباس، بابالحوائج است، دست رد به سینه کسی…» اگر کسی یعنی برای واسطه شدن بین ما و حاجتهایمان، قمر بنیهاشم واسطه بشود، کار تمام است. حالا اگر بین ما و عباس، مادرش واسطه بشود، چی میشود؟ این جمله بود که آنجا به زبان من جاری شد.
جلسه تمام نشده، گوشی پدر ما زنگ خورد. رفت بیرون، برگشت با یک حال تعجبی. گفت: «وکیل فلان قضیه که پیگیرش بودیم چند سال…» یک قضیهای بود، «تایم منطقم بود» شاید: دائم پیگیرش بودیم توی سروآسیاب. شاید: دو بحرانی – چندین سال گرفتاری بود، حل نمیشد. گفت: «وکیلش زنگ زد، گفتش که: فلانی را رفتم از آنجا بیرون کردم، آنجا را گرفتم در اختیار شما. تا به حال هم بهت زنگ نزدم، کار تمام بشود، آخر کار بهت زنگ بزنم.» مجلس امالبنین بود. و الان زنگ زدی. به خدا میداند چه برکاتی بعدش آمد! یعنی آن قضیه که حل شد، توی همان مجلس، ما دیدیم که بابا این مادر اگر سفارش بکند، چی میشود؟ همینجوری به دست، به این دستان بریده رو بزنی، دست رد نمیزند. حالا اگر مادر سفارش…
محمد بن حنفیه گفت: «یک لشکر تیرانداز، روبروی من ایستادهاند، نتوانستم جلوتر بروم.» تیراندازهایی که یک دانه تیر نداشت! یک نقلی است توی یکی از این آثاری که در مورد عاشورا، توی یکی از این کتابها دیدم که پرچمی که دست قمر بنیهاشم بود، آوردند برای یزید. یک نگاهی کرد، گفت: «این چیست؟» گفتند: «این پرچم عباس بوده.» اطرافیانش گفت: «نگاه کنید به این پرچم. کی بوده این مردی که این پرچم دست او بوده؟ تمام این پرچم تیرباران شده، فقط به اندازه یک دست تیر نخورده است.» آن لحظه آخرین، پرچم را رها نکرده است. چه تفاوتی بین عباس و محمد بن حنفیه؟ محمد بن حنفیه تیراندازها را دید، برگشت. عباس را تیرباران کردند، تیر به چشم خورد، باز هم ول نکرد.
فدایت بشوم. توی مجلس مادرت شادی، مادرت! روضه تو را بخوانیم ها، خوب است دیگر. گفت: «این سر را پایین آورد.» چرا؟ چون آدم میخواهد تیر از چشم بیرون بکشد، باید… پنجه داشته باشد، پنجهای ندارد. دو تا دست او… سر را آورد پایین، تیر را گذاشت بین دو تا پا، تیر را بیرون کشید. امالبنین کربلا خالی بودی که مادر! برایت بمیرم. آره، فاطمه جای خالی مادرش را پر کرده است. انگار زبان حال فاطمه به امالبنین این بود: «یک عمر بین بچه خودت و بچه من فرق نگذاشتی. من هم بین بچه دو بچه خودم.»
حالا تیر آمده بین دو تا پا، باید چه کار کنم؟ تیر باید از جا تکان بخورد، خلاص بشود، بیرون بیاید. شروع کرد این سر را تکان دادن با پاها که سفت ته تیر را گرفته. میخواهم تیر را از ته خلاص کند. سر را اینقدر تکان داد، کلاهخود افتاد. من روضه را طولانی نکنم. اینقدر دشمن بودند آنجا، کمین کرده بودند، شوخی نیست. هرکه بزند، برده، اسمش ثبت میشود به عنوان قاتل. یهو دیدند سفیدی سرش معلوم شد. یکجوری عمود…
اللهم عجل لولیک الفرج! خدایا به آبروی امالبنین آقامان (امام زمان) را برسان. به آبروی امالبنین عاقبت بخیر گردان. خدایا، مشکلات دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، به آبروی امالبنین از این ملت، از این مملکت، از این مردم برطرف بفرما. هرچه در طول تاریخ به مؤمنین، و عاشقان اهل بیت عنایت کردی، تفضّلاً، صدقه سر حضرت امالبنین به ما عنایت بفرما. خدایا، بالاترین عنایتها، رحمت، آن چیزی که فراتر از عقل و درک ما باشد، به فضل و فضیلت و برکت امالبنین به ما و نسل و دودمان و مردممان نازل بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
----------------
منابع
[آیه قرآن] سوره بقره، آیه ۱۸۷ — «...هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ»
[حدیث/روایت] امام سجاد (ع): «عموی ما قمر بنیهاشم، در روز قیامت نزد خداوند منزلتی دارد که همۀ شهدا به او غبطه میخورند. (یَغبِطُهُ جَمیعُ الشُّهَداء)
(امالی شیخ صدوق؛ ص463)
[داستان/حکایت تاریخی] در جنگ جمل، وقتی محمد بن حنفیه از ترس لشکر تیرانداز دشمن جلو نرفت، امیرالمؤمنین (ع) به او فرمودند: «ادرکَکَ عرقٌ من امک» (رگی از مادرت در تو اثر کرده است)
(کتاب وقعه الجمل)
[داستان/حacat تاریخی] پسران حضرت امالبنین (س) در کربلا به اماننامۀ شمر بیاعتنایی کردند، تا جایی که امام حسین (ع) فرمودند حداقل پاسخش را بدهید.
کتاب لهوف))
[آیه قرآن] سوره احزاب، آیه ۶ — «...وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ»
[آیه قرآن] سوره آل عمران، آیه ۶۱ — «...فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ»
[حدیث/روایت] «أنا وعليٌّ أبوا هذه الأمة» (من و علی پدران این امتیم)
(عيون الأخبار , ج2 , ص 85)
در حال بارگذاری نظرات...