در این مجموعه جلسات، «دغدغه» بهعنوان عمیقترین نیروی پنهان انسان واکاوی میشود؛ نیرویی که میتواند هم انسان را زمینگیر کند و هم او را به اوج برساند.
از روایتهای تکاندهنده امیرالمؤمنین(ع) تا تحلیل جنگ روانی و مدیریت نگرانی در جامعه امروز، مرز میان همّ الهی و همّ حیوانی روشن میشود.
جلسات، مخاطب را با الگوی دغدغهمندی اصیل در حاکمیت، فرد، خانواده و سبک زندگی آشنا میکند و معیار تشخیص حق از باطل را روشن می سازد
همّ و غمّ تو نشان میدهد در ولایت خدا هستی یا در ولایت شیطان. [16:45]
آرامشِ خیالِ عذابآور؛ حضرت یونس بهخاطر خاطرجمعی کاذب، به شکم نهنگ رفت.[05:10]
یک گناه کبیره فراموششده: ایمن دانستن خود از مکر الهی، حرام است.[07:00]
نظام دغدغههای واژگون؛ مؤمن از قیامت میترسد و غافل، نگران قیمت دلار است. [10:57]
«رَجُلٌ صابونیّ!»؛ وقتی دغدغهی صابون، عابدی را از خیمهی امام زمان(عج) بازمیگرداند![22:54]
ولیّ خدا شدن، ایمانِ مستقر و «تقوای مستمر» میخواهد؛ نه ایمان و تقوای موسمی. [32:00]
آیتالله مشکینی: «شبها از ترس قیامت خواب ندارم»؛ اما غافلان با سریال به خواب میروند![39:50]
خداوند در قرآن کریم میفرماید: «أَلَا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». این آیۀ شریفه به ما میآموزد که آرامش حقیقی، نتیجۀ داشتن دغدغههای الهی است. نوع نگرانیهای ما نشان میدهد که تحت ولایت چه کسی هستیم. دغدغههای ما مشخص میکند که ولیّ ما کیست: خدا یا دنیا؟
تاریخ پر است از این آزمونها. به داستان آن مردِ عطار در بصره فکر کنید که در یکقدمیِ ملاقات با امام زمانش بود؛ اما یک فکر کوچک — اینکه مبادا باران، صابونهای روی بام را خراب کند — باعث شد امام او را «مردی صابونی» بخواند و از حضورش محروم شود. ببینید که چگونه یک دغدغۀ دنیوی، حجابی بزرگ میان بنده و مولایش میشود.
در مقابل، به مولای متقیان، امیرالمؤمنین (ع) بنگرید. هنگامی که رسول خدا (ص) خبر شهادتش را به او داد، با وجود تمام بشارتها، تنها سؤالش این بود: «آیا در آن لحظه، دینم سالم است؟» او، که خود تقسیمکنندۀ بهشت و دوزخ است، بزرگترین دغدغهاش حفظ ایمانش بود. ندای «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة» او در محراب، فریاد آسودگی از همین نگرانیِ مقدس بود. امشب از خود بپرسیم که دغدغۀ قلب ما چیست؟
!! توجه : متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین طاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
بحثی را که جلسات قبل خدمت عزیزان داشتیم با عنوان "دغدغه" در مورد «همّ و غمّ» بود که انسان درگیرش هست و به کلام امیرالمؤمنین علیه السلام، شدیدترینِ مخلوقات خدا «همّ و غمّ» است. نکاتی در مورد این هم مطرح شد که برخی از این همّ و غمها نورانی، مقدس و آسمانیاند که لطافت میآورند و عبادت و تسبیح هستند، و برخی هم موجب دوری از عالم قدس و از عالم معنا میشوند. در توصیف این همّ و دغدغه، مطالبی عرض شد و راهکارهایی هم ارائه گردید. کمی دقیقتر میخواهیم به این بحث بپردازیم و هر جلسهای –این جلسه و جلسه بعدی و جلسات بعدترش، انشاءالله اگر در محضر عزیزان باشیم– روی یک بخشیش تمرکز میکنیم و نکاتی را عرض خواهیم کرد.
نکتهای که امشب عرض میکنم، آیاتی از سوره مبارکه یونس است که آیات بسیار مهمی در توصیف دغدغههای آدمها و احوالات آدمها در مواجهه با این دغدغههاست. در سوره یونس از آیه ۵۷ تا آیه ۷۰ سیری در این آیات هست. البته بحثش مفصل است. مرحوم علامه در جلد ۱۰ المیزان به آن میپردازند که چند تا از آیاتش شروع بحث ماست و انشاءالله به طور خاص در مورد آن گفتگو خواهیم کرد. در آیات ۶۲ به بعد اینطور میفرماید: «أَلَا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»؛ آنهایی که اولیای الهی باشند، اینها نه ترس دارند، نه حزن. ترس و حزن دو روی سکهی دغدغهاند: دغدغه، استرس، نگرانی و تشویش خاطر. نسبت به گذشته، میشود حزن؛ نسبت به آینده، میشود خوف. نسبت به گذشته میشود غم، البته کلمه غم هم در قرآن آمده که تفاوتهایی با حزن دارد. «غم»، «غصه» و «حزن» هر کدام جای بحث جدیای دارند که چیستند. البته ما یک سالی در محرم مشهد، مقداری در مورد همین مطلب حزن و غم و اینها مطالبی را عرض کردیم. عنوان آن جلسات "رهایی از غم" بود، ۱۰ جلسه بود و مطالبی در مورد غم عرض شد که حالا آن بحثها را نمیخواهم اینجا تکرار کنم.
آیهی عجیبی هم که در مورد همین حضرت یونس علیه السلام است، اصلاً جالب است که داستان حضرت یونس انگار با این عجین شده است. این آیات هم در سوره یونس و مرتبط با فضای غم و حزن و اینهاست. در مورد حضرت یونس هم دارد که «ونَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ»؛ "اینجوری از غم نجاتش دادیم و مؤمنین را اینجوری نجات میدهیم." خیلی داستان عجیب و جالبی است. خب، مگر یونس را چه شکلی از غم نجات داد؟ هیچ. حضرت یونس با یک خاطر جمعی، با یک خاطر آسودهای داشت میرفت و خیالش این بود که همه عذاب میشوند غیر از ما. «وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ»؛ "خیال میکرد ما به این تنگ نمیگیریم." حضرت یونس با این کار خیلی آرامش داشت؛ خیلی خاطرش جمع بود. همین آرامشی که دنبالشیم، همین آرامشی که داریم خیلیهایمان، "به به، میرسم، دلم خوشه"؛ همین را داشت. به خاطر همین آرامشش، عذابش کردند. آرامش عذابآور است! خیلی نکته دارد. یک نفر کلاً آنجا عذاب شد، آن هم یونس بود. قرار بود قوم یونس عذاب شوند، قرار بود صبح فردا را آن چند صد هزار نفر نبینند (حتی چند ده هزار نفر نبینند!)، حضرت یونس فردا را ببیند، آنها زیر آوار باشند، حضرت یونس در باغ باشد، «جتاسکی»اش را برود! چه شد؟ فردا صبح، آن چند ده هزار تا در باغ بودند، یونس در شکم نهنگ! چرا؟ چون حضرت یونس خیلی خاطرش جمع بود، خیلی آرامش داشت. یک دغدغهای که باید میداشت و نداشت، این مایه عذابش شد. دغدغه چی بود؟ «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ»؛ خیالش این بود که ما به این تنگ نمیگیریم. "نَقْدِر" در اینجا یعنی "در فشار و تنگنا قرار دادن".
"اگر از حرامهایی که کمتر در موردش صحبت میشود، اَمن از مکر الهی است: «فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ»." شهید دستغیب هم رضوانالله علیه، در کتاب "گناهان کبیره" در موردش بحث میکند، ولی تقریباً من ندیدم جایی از این بحثی بشود به عنوان یک حرام. آدم خاطرش جمع باشد که خدا پدرش را درنمیآورد! این حرام است. خدا با ما کار دارد. مکر الهی. خودش را در امان میداند. آرامشها! بعد به آنهایی که استرس دارند میتوپد، آنها را به چشم مریض نگاه میکند. آدمهایی که دغدغه دارند، "هی استرس داری! منو کسی نبینه! نامحرم نبینه! با این حرف نزنم! با اون صحبت نکنم!" من میروم اداره، با ۵۰۰ نفر هم صحبت میکنم، هیچی هم نمیشود! این لطیفه را چند بار گفتم، دیگر موقعی همیشه لطیفه را میگویم: بگو به طرف گفتند: «چی آقا سید وارد!» گفتند: «اینقدر باقالی نخور!» گفت: «چرا؟» گفتند: «عقلت کم میشود.» میگفت: «طبقه آپارتمان داشتیم سعادتآباد، فروختیم! همه را هم رفتیم!» با حرف مفت! میگویم: «عقلت کم است.» مسئله همین است. اصلاً یک روح دیگری است؛ روح تقوا، روح ایمان؛ که آن کسی که در مرحله حیوانی زندگی میکند، آن روح را ندارد، اصلاً درک ندارد!
این مادر خانم ما، خیلی زن مؤمنهای است. آرامش، عزّت، طول عمر. حالا از کمالاتش فعلاً نمیتوانم بگویم. بنده خدا عمل قلب داشت. آنقدر که این استرس چیز شد، آن مشکل قلبش شدید شد. استرس اینکه آقاجان، تو اتاق عمل نامحرم! اصل داستان مشکل قلبش انگار از اینجا بود که همش استرس این را داشت. "موقع بیهوشی، موقع جراحی، اینها، یک وقت نامحرم من...!" خب بقیه به این نگاه میکنند میگویند: "این بیمار است! آدم برای چی اینقدر بترسد؟ یک چیز بیخود الکی استرس داشته باشد!" نه. این استرسی است که وقتی نداشته باشی، حیوانی. گاوها هیچ استرسی ندارند. اسبها دیدی چقدر راحت زندگی میکنند؟ این دغدغهای که علامت عقل است، علامت درک است، علامت حیات است. این دغدغه که نباشد، مرض است.
نظام قرآن در وصف مؤمنین از یک طرف میگوید: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»، از یک طرف دیگر هم میگوید: اینها همش تشویش دارند، «قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»، همش استرس است. "مؤمن در آرامش است؟" آره. خب نسبت به چی در آرامش؟ نسبت به اینهایی که شما استرس دارید: "دلار و فلان و کوفت و زهرمار!" نسبت به آنهایی که شما آرامش دارید (یا استرس دارد): "شب اول قبر و حساب کتاب و قیامت و حق الناس و دلی نشکسته باشد، حقی جابجا نکرده باشد، کلمهای که گفته یک وقت آسیب ایجاد نکرده باشد، آتشی در دلها به پا نکرده باشد." این دقیقاً آن حالتی است که آدمی که "بالانس" نیست -قلب مؤمن به تعبیر روایت، دل واژگون- اینجوری میشود. نظام آرامش و دغدغهاش به هم میریزد. نسبت به چیزهایی آرامش دارد که باید دغدغه داشته باشد: "آقا، ۵ سال نماز قضا داری؟ خب باشد! چی شده مگر؟ حالا این چکت رو دو روز دیگر پاس میکند!" نه این... یک کلیپی تازه دیدم طرف گفته: "آقا، من سقفم پر شده، این رو بعد از ۱۲ میزنم به حسابت." اینترنتی خریدم. میگفت: "زن ۵۰ تا ویس فرستاده بود!" "نیروهای شیطانیام را بسیج کردم! این همهی این چکها اضطراب دارد!" "دو روز دیر بشود، چکار کنم؟" حالا آن ۵ سال نماز قضا مگر چیست؟
میگفتش که چقدر اینها خوب بودند، اولیای الهی. خوش به حالشان! میگفت: "رفته بودیم خدمت آقای بهجت رضوان الله علیه. دو تا طَلَبه مازندرانی بودند ظاهراً. گفتش که شروع کردند، این گله از آن و آن گله از این. تو فضای حالا شوخی و صمیمیت، یکی این گفت، یکی آن گفت، یکی این گفت، یکی آن گفت. این یکی داشت حرف میزد، آقای بهجت داشتند چایی میریختند. آقای بهجت با یک لبخندی فرمودند که: «حالا من گوش کدامتان را باید بکشم؟»" برگشتند دیدند یکیاش هست، آن یکی نیست! "میگوید یکهو دیدم رنگش مثل گچ سفید شد، دستها شروع کرد به لرزیدن. این آقا کجا رفت؟ من گفتم در غیبت ایشان بود. غیبت شد! گوش کدامتان را باید بکشم؟" "گفتم: یخ کرد. که یک حرف بدِ مذمتآلودی گفت در مورد یک کسی که آنجا حضور نداشت." این همان استرس است که باید داشته باشد. «قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ».
بعد آن نماز میشود آرامش. برای امثال من، آرامش وقتی که سریال طنز میبینیم، زنگ حلال باشد. مینشیند سه ساعت "استندآپ کمدی" میبیند، حالش هم خوب میشود. "از صبح سر کار بودیم، خسته شدیم، یک دو ساعت آدم میخواهد استراحت کند، کیف کند." استراحت مؤمنین را گفتند در چیست؟ "تو روایات گفتند در نماز شب است." "مامان، سَحر تفریح مؤمن است، استراحت مؤمن نماز شب است." "میترسیم، دوباره میخوابیم. تاریک و خلوت و تنها و این..." گفتم: "مؤمن کیف میکند! اجدادم جلو چشم میآید!" "دو رکعت میخواهیم نماز بخوانیم، تق! صدای یک چیزی این پشت آمد!" "همه خانههایمان یک جنی که از یک تا دو فعال میشود، تو تاریکی اصل کارهایش را انجام میدهد!" این همان به همریختگی تشویشها و آرامشهاست.
تو داستان حضرت یونس علیه السلام، آرامش داشت نسبت به اینکه اینها عذاب میشوند، "ما که هیچی! هیچیمون نمیشه!" «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ». رفت و آنها، آنها که اتفاقاً به استرس افتادند، استرس خوب؛ دعا کردند، گریه کردند، تضرع کردند، عذاب برداشته شد. ایشان هم با آرامش رفت تو شکم نهنگ. بعد آنجا دیگر حالا نالهها بلند شد و «لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ». بعدش شد: «وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ». این غمش را باید درک کنی. اصلا باید داشته باشی غمش را. و بعد از این غم نجاتت بدهم. راه نجات از این غم هم تسبیح است. «فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ». از آیات عجیب قرآن: "اگر یونس تسبیح نمیکرد، تا قیامت تو شکم نهنگ میماند." "تا قیامت نهنگ چند هزار سال عمر کند؟"
اینها آیاتی است که امثال آقا میری (کرک و پرشان میریزد وقتی میخوانند)، چون خدای آقامیری اینها اصلاً کلاً یک چیز دیگر هستند. خدای آقامیری کسی را نگه نمیدارد تو دهان نهنگ، نمیبرد بعد تو قیامت نگه نمیدارد، بعد لنگ یک تسبیح نمیماند. خداشان خیلی فرق میکند. اینها خیانتشان، این موجودات خبیث امثال این یارو، تو همین است که نظام آرامش و تشویش مردم را خراب میکند. خیلی خیانت بزرگ، افترا علی الله است. مردم را نسبت به چیزی آرام میکنند که خدا میخواهد تو اتفاقاً تشویش داشته باشی. نسبت به چیزی تشویش ایجاد میکنند که میخواهد اتفاقاً نسبت بهش آرامش داشته باشی. خیلی بحث مهمی است. در مورد فقیه، امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه فرمود که: "مردم را از چیزی میترساند که باید بترسند، نسبت به چیزی امیدوار میکند که باید امید داشته باشند." این خوف و رجایی که کار رسانه همین است دیگر. میگفتند: "رئیسی رأی بیاورد، دلار میشود ۵ تومان." یادتان است که؟ دلار شد ۳۰ تومان! بعد باز میگفتند که: "اگر رئیسی دوباره رأی بیاورد، دلار میشود ۱۵۰ تومان." رو ۵۰ تومان فیکس کرد، ولی الآن با ۱۴۰ تومان الحمدلله مشکلی نیست! خیلی مهم است.
آدمهایی هستند وقتی دستشان تو کار است، آرامش ایجاد میکنند؛ بیرون از کار میافتند، تشویش ایجاد میکنند. همین است داستان سیاسیون. "مردم را میترساند." "تورم دارد میآید پایین." این اواخر دولت آقای رئیسی همینجوری تورم میآمد پایین، استرس مردم هی زیاد میشد. "تورم میرود بالا، استرس مردم میآید پایین!" خیلی عجیب است. کار رسانه است، انگار شیاطین. در واقع شیاطین اینجوریاند: «إِنَّمَا الشَّيْطَانُ يَخُوفُ أَوْلِيَاءَهُ». عجب تعبیری! "این شیطان است که اولیایش را میترساند." علامه دهلیز میفرماید: "هر کی که مردم را از یک امر ناحقی میترساند، شیطان است." و هر کی که از این ترسی که ایجاد میکند، ترس تو دلش راه میافتد، ولی شیطان است. عجب تعبیری!
اینجا تو سوره یونس چی میفرماید؟ «أَلَا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». کی تعیین میکند از چی بترسی، از چی نترسی؟ نسبت به چی دغدغه داشته باشی؟ همهی امرنا و عبادنا [غلط املایی، به نظر میرسد منظور «همّ و غمّ ما» بوده است]. همّ و غمّ ما معلوم میکند ما تو ولایت کی هستیم. اوه اوه، چه جمله خطرناکی بود! دوباره، همّ و غمّ ما معلوم میکند ما تو ولایت کی هستیم. بار سوم: همّ و غمّ ما معلوم میکند ما تو ولایت کی هستیم.
آیتالله جوادی آملی، یکی از اولین جملاتی که از ایشان [در]جوانی خیلی برایم عجیب بود، این جمله ایشان بود. فرمود قشنگ آدم در خودش میبیند: «حالا من طَلَبهای یک جور، شما طَلَبهای ۲۰ سال برای مردم منبر میرود. یک طَلَبه دیگر میآید، بیانش بهتر است. این هم دیگر حالا از دور خارج میشود. دیگر حالا سن و سالش میرود بالا و تکراری میشود. دیگر تا یک جایی آدم جاذبه دارد، دیگر خسته میشوند. دیگر جدیدتر و قشنگتر و جوانتر، بیانش بهتر است، باسوادتر است. کمکم میبیند که این فالوورها و پا منبریها و اینها میروند آنجا.» فرمود: «اگر این تو دلش یک تکانی بخورد که چرا رفتند آنجا، معلوم میشود تمام این ۲۰ سال برای شیطان منبر میرفته.» «ذَٰلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ». "از چی میترسی؟ آبَت کم میشود! نانَت کم میشود!" برای خدا، "جلد کالینگور با جلد شومیز رقابت بکند؟" کتاب میگوید: "آقا، من سلام بر ابراهیم، مثلاً رقیب قرآن و روایت؟" خوشحال باشی که "نه، قرآن و روایت! من، منبر من!"
علامه در رساله "شیطان" میفرماید: "شیطان مظهر انیّت است، «انا»یی در برابر خدا." هر نگرانیای که به این "من" برمیگردد، نگرانی شیطانی است و حاکی از ولایت شیطان است. نشان میدهد فاصله داریم. چون ولایت، ارتباطی است که بین دو تا چیز مانعی نباشد، غیری نباشد، دو تا چیز یک جوری به هم چسبیده باشند، غیر این دو تا این وسط نباشد. به این میگویند ولایت. مثلاً این دست به آن دست به هم چسبیدهاند، نه دستکشی است، نه دستمالی، یک چیزی بین اینها مانع نیست. اینها تولّای این دو تا متوالی [است]. کارها پشت سر هم موالات. اعمال وضو موالات، یعنی یک کار دیگر این وسط انجام ندهی. موالات نماز به هم نخورد، موالات وضو به هم نخورد. یک کار غیر وضو نیاید وسط، یک کار غیر نماز نیاید وسط. یکی نگاه میکند بگوید: "وسط نمازش این کار دیگر به نماز ربط ندارد." بین رکوع و سجدهاش مثلاً یک گوشی هم چک کرد، یک ساعتی هم مثلاً چک کرد. این موالات را به هم میزند، چرا؟ چون یک غیری آمد وسط. ولایت حق تعالی چیست؟ «غیر» نیست.
حالا این یک بحث مفصل دارد. هم علامه در جلد ۱۰ مفصل به آن میپردازند که جزء شاهکارهای المیزان واقعاً که کلاً اسکار جداگانه میگیرد، هم آیتالله جوادی بحث خوبی دارند. البته بحثهای تسنیم معمولاً متفاوت از بحثهای المیزان است، ولی نکات، نکات خوبی است. جوادی میفرمایند که بین این و دستور خدا فاصله نیفتد، میشود ولی خدا. "خودش را چسبانده به حرف خدا، به دستور خدا، این میشود ولی." حالا این وسطها مگر یک دو تا دستور هم از شیطان بیاید، دو تا دستور هم از هوای نفس بیاید، ولایت به هم میخورد. تو روایات هم دارد وقتی گناه میکنی، از ولایت خدا خارج میشوی. ولی خدا، کفش این است که گناه نمیکنی. این را ولی خدا خودش تنظیمش میکند. البته ادامه آیه میفرماید: «الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ». «كَانُوا يَتَّقُونَ» بحثی دارد خودش.
دغدغههای ما حاکی از ولایت ماست. به کی چسبیدهایم؟ از کی خط میگیریم؟ چی برایمان مهم است؟ به کی دل دادهایم؟ دلمان به کی بند است؟ چسبیده است. همین که استرس و اضطراب دنیا، که تو دل من که حالا مثلاً غیر از این چیزی نیست، میآید، حجاب میشود، دور میشود؛ میافتد «يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ»، سقوط میکند. این قضیه را چند بار گفتم، ترسناک است. اینها اصلاً گفتناش هم سخت است برای آدم.
شخصی بود ظاهراً در بصره بود، خیلی مؤمن بود. به نظرم مرحوم عراقی در دارالسلام (دارالسلام کتاب عجیبی است) میگوید که امام زمان ارواحنا فداه، اصحابشان که از دنیا میرفتند، این آقا عطار بود، سدر و کافور و اینها را برای تدفینشان از این آقا میخریدند. خوش به حال آن جنسش! جنسی که امام زمان صابون از این میخرید! سدر و کافور و امام زمان از این میفهمید که اینها که میآیند جزء اوتاد و ابدال. به اینها گفته بود: "من هم میخواهم خدمت آقا برسم." گفت: "باشه، باید وقت وقت او را باهاش هماهنگ کرد." یک روز آمدند گفتند: "هماهنگ شده، بریم." حرکت کردند، رسیدند به دریا. خب از بصره میخواهند بروند حجاز، قاعدتاً وسطش دریاست. میگوید: "به دریا رسیدن، یکهو جا خورد که آقا دریا!" "آنها دستش را گرفتند و حالا با این هم ذکری گفت و نگفت، دریا ردش میکند." این هم خودش یک داستانی است. عبور از آب و اینها. به پیغمبر گفتند: "عیسی مسیح از رو آب رد میشد." فرمود: "یقینش بیشتر بود." "از هوا عبور میکرد، کم بود؟" میخواهد بگوید این مال یقین است، چه ربطی دارد یقین؟ چه ربطی به رد شدن از رو آب؟ یقین، لطافتهایی میآورد؛ تعلقات به عوالم قدسی میآورد که حتی اینجا هم آثارش ظاهر میشود.
از دریا داشتند ردش میکردند. یکهو دید آسمان ابر شد، دید که میخواهد ببارد. یکهو تو ذهنش آمد: "من صابون قالب گرفتم، رو پشت بام گذاشتم. باران بیاید، خراب میشود!" تا تو ذهنش آمد، پرت شد تو آب! گرفتند، آوردنش بیرون. رفتند و رسیدند به خیمه. خیمه، "میگوید دیدم نور حضرت بیرون خیمه را هم روشن کرد." خوش به حالش! "همین قدرش هم روزیش بود." بهش گفتند که: "صبر کن ما بریم اجازه بگیریم برات حضرت داخل خیمه رفتند." "داخل خیمه، برگشت گفت: چی شد؟ آقا اجازه دادند؟" گفتند: "نه." حضرت فرمود: «دَعو رَجُلاً صابونِیٌ»؛ "برش گردونید! آقا فکر صابونهاش است! رجلٌ صابونیّ!" اخباریان تلویزیونی، تلگرامی، یک میلیارد نمیآیند اصلاً از ما سدر و کافور بخرند. موضوع خارج اینها. آن دغدغههاست که مرتبط با ولایت قرب میآورد. امر ما خوش به حال آنهایی که اینجوری است. قلب اینها را که بشکافند، میبینند تو وجودش هیچ خواستهای، اقتراحی، پیشنهادی، دغدغهای ندارد. «لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». اینطور بشود، آنطور بشود. اینها ولایت؟ چرا؟ چون ربش را شناخته است. ربش را یافته است. فهمیده کار دست یکی دیگر است. فهمیده او رب است، مالک است، اله است، رازق است. "بچههایت!" حالا استرس... "استرس داشته باشیم! شیر مامانم مثلاً کم شد؟!" درکی از این... حالا او درکی ندارد، ولی درکی هم داشته باشد، "شیر مامانم به من چه؟ شیر مامان. بعد آن دغدغهی رساندن این شیر را بیشتر از من دارد." "اگر شیری باشد و روزیام باشد و مصلحتم باشد، آنی که همهی همّ و غمّش را میگذارد برای اینکه شیر را به من برسد، برساند، اوست." "غصه بخورم! اگر روزیام باشد و مال من باشد و سهم من باشد و نوشته باشند برایم، اصلاً او نمیگذارد بالا بکشم." «إِنَّ رِزْقِي لَا يَأْكُلُهُ غَيْرِي».
شاگرد امام صادق: "من ۸ تا چیز از شما یاد گرفتم، زندگیام کنفیکون شد." یکیاش اینجا: "إنّ رِزقي لا يَأكُلُهُ غَيْري." "رزق منو کس دیگری نمیخورَد؛ مال خودم است." بالا بروم، پایین بیایم. اینها استرسهای ماست دیگر. درگیر این: "مشتریها رو از دست ندیم! آنجور نشود! از ما برنگردند! این با ما بد نشود!" گاهی شب خواب نداریم: "این چی میشود؟ آن کجا میرود؟" او دغدغهاش برای رساندن این بیشتر از سهم من باشد. [یعنی] نمیگذارد بالا بکشی. تو روایات هم دارد. فرمود: "علامت یقین این است که میفهمد هر چیزی که رسیده، باید میرسیده؛ هر چیزی هم نرسیده، مال من نبود." عمقی دارد! بله، آدمهای تنبل هم همچین حسی دارند. این جمله را من چند بار گفتم، این قضیه را همیشه با سانسور گفتم. مرحوم آیتالله شهابادی یک تعبیری داشتند، معادل محترمانه فارسیاش میشود "برهان تنبلی".
یک قضیهای داشت. آن شهید، خدا رحمتش کند. این را آقا نصرالله نقل میکردند: "برهان پدرم بود بر توحید." یکی از علما گفت: "گفتم بابام میگفتش که اینها برهان برای توحید میآورند، ولی این برهان توحید من... این برهان، برهان توحید است." "بابات رو یک بار دیگر بگو." "تنبلی پدرم!" به شهید گفت، خدا رحمتش کند. گفتش که: "این میخ این در رو، این در میخ دارد. این رو بکَن. اینها میآیند، میروند، چادرشان گیر میکند، لباسشان گیر میکند، پاره میشود." گفت: "رفت. برگشت آمد دید میخ سر جایش! او پسر، مگر نگفتم؟" گفت: "با من نشستم، فکر کردم دیدم اگر در تقدیرات الهی نوشته باشد، اوایل کسی پاره بشود، من بکنم، نکنم، پاره میشود. ننوشته باشند، بکنم، نکنم، پاره نمیشود." جمله طلایی! فرموده بود که: "عجب!" معادلش "تنبلی موحدت کرده!"
برهان تنبلی، یقین نیست. این تنبلی است. حال ندارد. اتفاقاً اینجا تکلیف همین است که باید یک کاری را بکنی. آن با این فرق میکند. آن یقین است. از جنس تنبلی و علافی و بطالت و اینها نیست. کارش را هم دارد میکند، وظیفهاش را هم دارد انجام میدهد. کرکره مغازه را هم میدهد بالا، آبجارو هم میکند، جنس خوب هم میآورد، قیمتگذاری خوب، با مردم هم خوب صحبت میکند، گرم میگیرد، بازاریابیاش هم خوب است. دنیا را هم دایورت کرده، و کائنات [یعنی] "خریدند، خریدند؛ نخریدند، به درک! روزی نبوده، روزیام نبوده، ننوشته!" استرس و اضطراب... تا احساس میکنم "میخواهند بخرند" با یک هیجانیام. تو احساس میکند "نمیخواهند بخرند" دوباره افسرده میشود. اینها حاکی از آن ولایتهای ماست.
«ذَٰلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ». "اگر جز اولیاءالله شد، دیگر خوف و حزنی ندارد." این یکی: "اولیاءالله کیان؟" تو آیه بعد میفرماید: «الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ». "اینها ایمان دارند. تقوای مستمر دارند. ایمان مستمر دارند. تقوای مستمر دارند." علامه طباطبایی میفرماید: "معلوم میشود که این جزء مراتب اولیه ایمان نیست. اولش که اسلام، ایمان نیست." بعد آرام آرام ایمان میشود. آن ایمانهای مراتب اول [نیست]. «كَانُوا يَتَّقُونَ». «كَانُوا يَتَّقُونَ» یعنی یک تقوای مستمر. همان که "مراقبه" دارد، میپاید، حواسش جمع است. معصیت نباشد، گناه نباشد، حرام نباشد، مشکل نداشته باشد، چهار چشمی دارد مراقبت میکند. این مرتبهی از ایمان که میشود از اولیاءالله و اینجا که از اولیاءالله شد، «لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» میشود. البته خود اینها مراتب دارد. هم آنور ایمانش مراتب دارد، هم اینور دغدغههایش که بخواهد بیرون برود مراتب دارد. هرچی لطیفتر و صافتر، از این دغدغهها راحت.
آقای محضر آقای بهادینی گفتش: «حاج آقا، زن و بچه را برداشتیم، بردیم مکه با جیب خالی!» گفت: «پول نداشتم. حرکت کردیم، گفتیم توکلت علی الله.» «حاج آقا، این دیوانگی نیست؟ اسمش توکل است؟» گفت: «شما انجام میدهی، دیوانگی است. برای ایشان توکل.» به مراتب برمیگردد. واقعاً حالش این بوده که "میرساند." و اداش را در میآوریم، "از همان اولم بالا و پایین کائنات و فحش میدهم و آخرش هم میگویم: میدانستم اینها همهاش چرت است." بعضیها خیلی باحالاند: "حاج آقا، از اولش هم میدانستم اینها همه چرت است!" مشکل از همان اولش بود که میدانستی! اگر از اولش میدانستی که اینها... "از هر... دارم." همان اولش درست شده بود. "یک جوری دعا کن که اجابت رو پشت در احساس کنیم." روایت فرمود: "اگر کسی دعا کند در حالی که تو دلش مطمئن است که اجابت میشود، این دعایش مستجاب است." یکی از اسباب استجابت، چون خودش حسن ظن بالله است. آخه تو با سوء ظن بالله آمدی دعا! اصلاً دعا برای چی بود؟ «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي». برای کرنش بود، برای خضوع بود، برای گدایی بود. از همان اول: "بدو بینم! نمیدهی! میدانستم نمیدهی!" چه دعایی بود؟
نکته مهمی است. این میشود «كَانُوا يَتَّقُونَ»، تقوای مستمر. اینجور که بود، از این خوف و حزنهایی که بقیه دارند، در میآید. البته خوف و حزنهای دیگر پیدا میکند که بقیه ندارند. احوالات اولیای خدا خیلی جالب است. استرسشان، دغدغههایشان. "آن یکی میگفت: آقا، من میترسم قیامت جلو بگیرند، بگویند در فلان جزایر آفریقا فردی بود، زمینه پذیرش اسلام را داشت، تو اگر بهش میگفتی مسلمان میشد. میترسم حسابمان را از من بکشد." رئیس جمهور بوده، "آبروی اسلام و مسلمین و دنیا و آخرت ملتت را نابود کرده!" مجسمه وقاحت! بعد هم باز طلبکار است! باز هم میگوید: "اگر باز آن کاری که من آن موقع میگفتم انجام دادی، این موقع اینجور نمیشد!" یک وقاحت بوده، دست و پا درآورده، ریش ریشههای خوشگل درآورده. هیچ اصلاً ترس از قبر و قیامت و حساب و کتاب و معاد اصلاً اعتقاد ندارد. میتوانم قسم بخورم، با شاهرگم بنویسم، اینها اعتقادی به قبر و قیامت ندارند. مسلمان به معنای واقعیاش نیستند. اعتقادی... یک ذره اعتقاد به معاد و قبر و قیامت اگر باشد، آدم یک جور دیگر میشود. اعتقادی ندارد به قیامت. منکر معادند، منکر قیامت!
فرمود: "اگر شما ایمان به خدا ندارید، از قیامت نمیترسید، لااقل «فَكُونُوا أَحْرَارًا فِي دُنْيَاكُمْ»." مثل آدم. قواعد را که همه رعایت میکنند، رعایت کن. کفار هم به هر حال یک چیزهایی را طرف مراعات میکند. یک راست میگوید، یک وجدانی دارد. یک چهار تا چیز مراعات میکند. اولیای شیطان، «اولیاء الهی»! این استرس، اضطراب، نگرانی: "این حرفی که زدیم عملی نشود! اینجور بگوییم، آنطور برداشت نشود! تو فلان گناه شریک نباشم! آن به پای من نوشته نشود!" پیر میشود. تو روایات هم دارد: "مؤمن زود پیر میشود." یکیاش همین [دغدغهها] است. این همّ و غمّ معنوی، خود قرآن خواندن آدم را این شکلی میکند. پیغمبر فرمود که: "من تعجب میکنم وقتی قرآن میخوانم، «كَيفَ لا أشيب؟»" "چطور من ریشههایم سفید نمیشود؟ وقتی قرآن میخوانم، از اینکه ریشههایم سفید نمیشود، تعجب میکنم." قرآن آدم را پیر میکند بس که دغدغه ایجاد میکند، به بالا و پایین عالم. این حساب و کتابهایی که قرآن میگوید و اینجور این خدایی که قرآن معرفی میکند، یک عالمی که قرآن معرفی میکند، خیلی فرق میکند. آن چیزهایی که ما تو ذهنمان است، تو خیالاتمان است. دقیقاً جدی گرفتیم همه را. میگوید: "بازی است." آنهایی هم که به حساب نمیآریم، میگوید: "خیلی واقعی است." یک جوری است که وقتی تو این حساب و کتاب: «لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا». «اینجوری نوشتن اینها را.» "صغیره و کبیره از چی بوده؟ کوچیکاش را هم نوشتن!"
مرحوم جبرئیل (خدا رحمتش کند)، منبری مسجد آقای بهجت بود. آخرین جلسهای بود که من آن شب توفیق نداشتم، حضور نداشتم. منزل یکی از اساتید آمده بود، ختم صلوات. این حدیث را خواند، گریه کرد، گریه کرد، گریه کرد. شبش حالش بد شد و بردند بیمارستان و بعد از دنیا رفت. ظاهراً آخرین منبرش بوده. گفت که: "طرف سوت میزند." قدیم روایتی مسلط بودند. پیدا کردن برایشان سخت است. گفت: "طرف یک سوتی میزند. ملَک دست راست به ملَک دست چپ میگوید: تو مینویسی یا من بنویسم؟ این چی بود؟" میگوید: «عَلَيْنَا التَّصْوِيرُ وَعَلَيْهِ التَّفْسِيرُ». "من و تو بنویسیم. این سوت را زد. قیامت خودش توضیح میدهد برای چی سوت زد. ازش میپرسند: این سوتی که زدی چی بود؟ تأیید بود؟ تمسخر بود؟ این را زدی، آن را قطع کردی؟"
آقای بهجت فرمود: "با یک بله و نه، بهشتیها و جهنمیها از هم جدا میشوند." یک بله و یک نه. "بله را به کی گفتی؟ به چی گفتی؟ این نبود. به چی گفتی؟" حساب آدم عوض میشود. آیتالله مشکینی، درس اخلاق طلاب: "من شماها رو نمیدانم، ولی من شبها از ترس قیامت خواب ندارم." "قیامت! بیا بیا حاج آقا، بیا خانه ما، راحت میخوابی، دست خودم! شَقّای لالایی برات میخوانم!" "حاج آقا، من شما رو نمیدانم، ولی شبها با سریال من میخوابم." "قیامت هم ترس دارد! هم شماها ملت رو ترسوندین از خدا و قیامت و اینها!" "جهنمش هم تازه چیست؟ بیمارستان است. میروند آنجا یک دوش آب گرم میگیرند، میآیند بیرون، کیف میکنند!" به این موجود نفهم دوپا! امام رضا هر آیهای که آیه جهنم بود، میخواندند، «بکا». امام رضا برای چی باید گریه کند با آیات جهنم؟! دغدغهها را ببین!
میگوید پیغمبر به امیرالمؤمنین گفته: "تو شهید این امتی. اشقیالاشقیا تو را میکشد. تو به من ملحق میشوی. تو قسیم الجنة و الناری. من وارد بهشت میشوم، اولین پیغمبریام که وارد بهشت میشوم. جلوتر از من تو وارد بهشت میشوی، چون تو پرچمدار منی. لواء الحمد دست تو است." بعد میفرماید: "علی جان، میبینم شمشیر به فرقت میزنند." سؤال میکند: "فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي؟" "مسلمان میمیرم؟" دغدغه هست. "من آرامش دارم. شوهرم میگیرد، یک فصل من را سیر میزند. میگویم: چرا؟" "میگوید: حاج آقا، فلانی ما را گفته که شهید وقتی شهید میشود، حق الناسهایش هم بخشیده میشود!" حالا بماند که سر تا پایش اشتباه بود و مشکل داشت. "شهید حق الناسش بخشیده نمیشود." این هم که "اینجوری شهید نمیشود!" "مسلمان میمیرم؟" بالاخره باید یک نفرتی هم ایجاد کند. برای خانماش گفته: "شهید وقتی چیز میشود، نامه درست میشود، حق شفاعت پیدا میکند." "این هم که زده، رو شفاعت میکند، میبرد بهشت!" "او که قسیم الجنة و النار است! بهشت رو به گل رویش خلق کردن!" فرمود: "اگر همه عالم، خلق الله النار! اصلاً خدا آتش را خلق نمیکرد!" فهمیده میشود که محبت علی برای کافر هم اثر دارد. تو فرمود: "اگر همه یک ذره از حب علی، خود جهنم را خلق نمیکرد!"
اینی که محبتش این است و نسبت به بهشت و جهنم باهاش این است، بهش میگویند: "شهید میشوی! سلامت من دینی؟" بعد که تو محراب و تو نماز و زبان روزه است، میگوید: «فُزتُ وَ رَبُّ الْکَعْبة». آخیش! "ما هی یا علی گوییم و از دیوار میرویم." "دیوار میریم!" «كَانُوا يَتَّقُونَ». «كَانُوا يَتَّقُونَ» ولی خدا شدن، تقوای مستمر میخواهد. این که شد، «لَهُمُ الْبُشْرَىٰ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ». این «لَهُمُ الْبُشْرَىٰ» بحث جلسهی بعدمان است انشاءالله که بحث مفصلی است. آنی که این دغدغههایش اینطور تنظیم شده و درست شده، حالا خدا بشارتهایی هم بهش میدهد. بشارت داده میشود. میمیرد؟ نیاز به بشارت دارد؟ این بشارت خیلی حرف توش است! خیلی ابعاد دارد. یک بخشیش برای این است که تو همین عقایدش مستقر بشود، تو این مسیر تقوا دلگرم بشود.
"مؤمن غریب است." فرمود: "خدا پرده رو کنار بزند، مؤمن تک و تنهاست. توی عالم یک جنگلی پر از گرگ درنده." خدا لطف کرده، یک جوری چهرهها را مخفی کرده، مؤمن احساس وحشت نکند. روایتی فرمود: "پرده را کنار بزند، خود شماها همدیگر را دفن نمیکنید." «لَوْ تَكَاشَفْتُمْ لَمَا تَدَافَنْتُمْ». "همدیگر را دفن نمیکردید." "باطن من معلوم بود، هیچ کدام از شما پای منبر ننشسته بودید! تحمل نمیکنید!" "با این اوضاعش، با این قلبش، با این اعمالش، با این سابقهاش، با این لاحقش، با این انگیزهاش!"
استادی داشتیم، ولی خدای: "پای منبر آقایی بود. منبرمان چطور بود؟" "خیلی خوب بود، ولی این دستهایت را که اینجوری میکردی، صدای جیلینگ جرینگ پول میآمد." گفته بود که: "والله قسم، تو عمرم هیچ وقت برای پاکت منبر نرفتم." "من میشناسم، این پاکت کم بدهند، نمیرود!" "منظورت چی بود؟" گفت: "همیشه برای آنی که تو پاکت بود، منبر رفتم." "برای خود این حدیث است!" "۱۰۰ کاسب هم [میدهم] حدیث فاطمیه بعدی هم دعوت میکند، ۱۰ تومان هم آن قسط زانتیا مان در میآید." "تا زانتیا یا حسین!" (دیگر خلاصه!) «آن مؤمن واقعی احساس غربت میکند، میگوید: اصلاً خداپرست نداریم ما تو عالم.» نیاز به «بشری» دارد، بشارت میخواهد. دلش گرم بشود، احساس وحشت نکند، احساس غربت نکند، اُنس میگیرد. هم مؤمنینی، خوبانی؛ هم ملائکه. هم تو بیداری بشارتهایی دارد، هم تو خواب بشارتهایی دارد که این بحث خواب یک بحث مفصلی است. انشاءالله از یک جایی وارد بحث خوابش خواهیم شد. انشاءالله به طور خاص تو روایات فرمودهاند که یکی از آن بخشهایی که برای مؤمن بشارت است، تو خوابش است، یا خودش میبیند، یا برایش میبینند. خیلی عجیب است! داستان مفصل صدها جلد کتاب -مخصوصاً تو آخرالزمان که دست اینها از نبوّت و وحی و پیغمبر کوتاه است- خدا درهایی از عالم غیب باز میکند که به نظر میرسد، به تعبیر یکی از اساتیدمان مویدی میفرمود: "این تجربیات نزدیک به مرگ جزء همان درهاست." یک دری است، این مخصوص آخرالزمانیهاست. یک باب بشارت است، یک باب ارتباط است، یک باب هشدار است. از قبل حواستون نسبت به اینها جمع باشد. نسبت به این مسائل دلگرم باشید، امیدوار باشید، خاطرتون جمع باشد. خلاصهی نام بشارتهای الهی.
----------------------------
منابع:
[حدیث] امیرالمؤمنین (ع): «فَأَشَدُّ خَلْقِ رَبِّكَ اَلْهَمُّ، شدیدترین مخلوق نیز هم و غم است.»
بحار الأنوار، ج ۱۰، ص ۱۲۴.
[آیه قرآن] سوره مؤمنون، آیه ۶۰ — «وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَىٰ رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ»
توصیف مؤمنان که در عین آرامش، نسبت به حساب و کتاب قیامت «قلوبهم وجله» (دلهایشان ترسان) است و دلی واژگون ندارند.
[حدیث] «لَهْوُ اَلْمُؤْمِنِ فِي ثَلاَثَةِ أَشْيَاءَ اَلتَّمَتُّعِ بِالنِّسَاءِ وَ مُفَاكَهَةِ اَلْإِخْوَانِ وَ اَلصَّلاَةِ بِاللَّيْلِ» که استراحت و تفریح مؤمن را در نماز شب و سحرخیزای میداند.
خصال ج ۱، ص ۱۶۱.
[حدیث] «الْفَقِيهُ کُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُوْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُوْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ» امام علی (ع) در توصیف فقیه واقعی میفرمایند: فقیه کسی است که مردم را از چیزی که باید، بترساند و به آنچه باید، امیدوار کند.
نهجالبلاغه، حکمت ۹۰.
[داستان] تبیین معنای «ولایت» توسط علامه طباطبایی به معنای چسبیدن دو چیز به هم بدون وجود مانع، مانند ولایت حق تعالی که هیچ غیری در آن نیست.
ترجمه المیزان، جلد ۱۰، ص ۱۲۹.
[خواب/مکاشفه] حکایت عطار صابونفروشی در بصره که قصد دیدار امام زمان (عج) را داشت؛ در میانه راه (عبور معجزهآسا از دریا) نگران صابونهایش روی پشتبام شد و به دستور حضرت بازگردانده شد چون او را «رجل صابونی» نامیدند.
منبع در متن: مرحوم عراقی در دارالسلام؛ حضرت فرمود دعوه و انه رجلن صابونی.
علامه طهرانی در جلد اول کتاب «مطلع انوار» ص 119.
[حدیث] شاگرد امام صادق (ع) عرض کرد هشت چیز از شما آموختم که زندگیام را دگرگون کرد؛ از جمله اینکه «رزق من را کسی دیگر نمیخورد.»
إرشاد القلوب ج ۱، ص ۱۸۷.
[حدیث] «إذا دَعَوْتَ فَظُنَّ أنّ حاجَتَكَ بالبابِ»، هرگاه دعا میکنید، طوری دعا کنید که گویی اجابت در پشت در منتظر شماست و به آن یقین داشته باشید.
کافی ج ۲، ص ۴۷۳.
[آیه قرآن] سوره کهف، آیه ۴۹ — «وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَٰذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرةً إِلَّا أَحْصَاهَا ۚ وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا ۗ وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا» (منبع در متن: مال هذا الکتاب لا یغادر صغیرتا ولا الا احسا)
[حدیث] آیتالله بهجت میفرمودند: بهشتیان و جهنمیان تنها با یک «بله» یا «نه» که در دنیا گفتهاند، از هم جدا میشوند. (منبع در متن: آقای بهجت فرمود)
[حدیث] پیامبر (ص) به حضرت علی (ع) خبر شهادت دادند؛ علی (ع) پرسید: «آیا دینم سالم است؟» (فِي سَلاَمَةٍ مِنْ دِينِي؟) و پیامبر پاسخ مثبت دادند.
عيون أخبار الرضا، ج ۱، ص ۲۹۵.
در حال بارگذاری نظرات...