در این مجموعه جلسات، «دغدغه» بهعنوان عمیقترین نیروی پنهان انسان واکاوی میشود؛ نیرویی که میتواند هم انسان را زمینگیر کند و هم او را به اوج برساند.
از روایتهای تکاندهنده امیرالمؤمنین(ع) تا تحلیل جنگ روانی و مدیریت نگرانی در جامعه امروز، مرز میان همّ الهی و همّ حیوانی روشن میشود.
جلسات، مخاطب را با الگوی دغدغهمندی اصیل در حاکمیت، فرد، خانواده و سبک زندگی آشنا میکند و معیار تشخیص حق از باطل را روشن می سازد
* «همه مسئولین دزد نیستند، اما...»؛ روایتی تلخ از نفوذ جاهلان در رگهای حکومت [00:20]
* تفاوتِ «دغدغه اصیل» با «همّ و غمِ نان»؛ کدام مسئول دردِ مردم را میفهمد؟ [03:15]
* نگاه به چهره فاطمه؛ تنها مسکّنِ غمهای امیرالمؤمنین در طوفانِ فتنه [04:32]
* فاطمه؛ تنها کسی که امام زمان(عج) هم با دیدنش غم از دلش برطرف میشود [08:25]
* «من هیچگاه او را غضبناک نکردم»؛ عهدِ آسمانی علی(ع) با همسری که همهچیزش بود [08:50]
* زمزمههای بهشتی در رحم خدیجه؛ وقتی جنینِ فاطمه، مادرش را آرام میکرد [27:40]
* شفاعتِ کفنبهدست؛ شبجمعههایی که زهرا(س) تا صبح برای امتِ پدر میگریست [34:54]
امیرالمؤمنین میفرمایند شدیدترین مخلوق خدا، «همّ» و غم است و امروز دشمن نیز با همین سلاح، در جنگ روانی، میخواهد ما را از درون شکست دهد. راه نجات، داشتن دغدغههای الهی است؛ امیرالمؤمنین والی خود را نه برای لقمهای حرام، بلکه برای تنزل دغدغهاش از حکومت به شکم، عتاب کرد.
اما درمان این هموغمهای دنیوی کجاست؟ خود حضرت راه را نشان میدهد: «هرگاه به فاطمه نگاه میکردم، تمام غم و غصهها از دلم برطرف میشد.» آری، وجود فاطمه (س) آرامبخش دل علی بود. همان مادری که برای همسایگانی که آزارش دادند دعا میکرد، آیا امروز هموغم ما را برطرف نمیکند؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
این غربت، این تنهایی، مال این دغدغه است. یک قاسم سلیمانی که جنس دغدغهاش با آقای .... یک ابراهیم رئیسی که جنس دغدغهاش با آقای ... اینها ناب. لزوماً همه مسئولین دزد نیستند. اینها مغالطه است. یک مشت دزدند. یک مشت فلاناند. آقا، بین یک مشت؟ نه. همین بنده خدایی که الان آمده، مگر دزد است؟ موارد کاری وارد شده که نه توانش را دارد، نه بنیهاش را دارد، نه شناخته شدن، اشتباهی. فقط اشتباهی بوده. بنده خدا آدم خوبی هم هست. توی یک سری مسائل هم دغدغههای خوبی هم دارد. توی یک سری مسائل دغدغهٔ ما است دیگر. نه، این کنار رفتن که چارهای نیست. نیامدن چاره بوده. منی که در توانم نیست، نباید بیایم. حالا بیایم مملکتی را بهم بریزم، بروم. که این که نمیشود.
امیرالمومنین عثمان را با چه زحمتی نگه داشت. فرمود: «“خشیتُ ان أکون ظالماً.”» آنقدر ازش دفاع کردم، دیگر من احساس میکنم دیگر کارهای این را دارند توی پرونده من مینویسند. باید حمایت ما تعجب میکنیم که آقا میفرماید از فلانی حمایت کنیم. بابا، امیرالمؤمنین میفرماید از عثمان حمایت کنید. منطق داستان این است: «نباید بیایی. کی تو را آورد؟ جانورایی تو آخه. نفهمیدی؟ بو نکشیدی؟» اینها را. «“ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکرو فاذا هم مبصرون.”» جمع کرد: «تو بو نکشیدی؟ لجن این را؟» میشود آدم تقوا داشته باشد، نفهمد؟ «آن یکی دستت را برد بالا. آن یکی برایت این طور کرد. آن یکی برایت فلان کرد.» تقوا داشته باش. نفهمد.
بعد هم حالا بدبختی این است که هنوز هم هستند اینها. این جالب است. «خط قرمز من آقا است.» بعد مثلاً آن کسی که آقا میگوید این باقی است بر نظام، این رأس فتنه است. با این هم مینشینیم، میچرخیم، گپ میزنیم. سکان دوربین مخفی است! چی به چی است؟ نمیفهمی. ما را نفهم گیر آوردی؟ سطح فکرت و سطح تحلیلت به این مسائل نمیرسد. ورود در این عرصهها خیلی پیچیدگی میخواهد. سیاست اینقدر مسئلهٔ بسیطی نیست که من فقط آمدم انتخابات پرشور بشود. یک رأی قومیتی، چهار تا حرفم زدیم. پرشور بشود. «مردم شهرت بگو رأی بده. ایمیل.» یک مملکت را داری فلج میکنی. بدبخت کردی مردم. قیمتهای پارسال. آدم فکر میکند مثلاً شوخی دارم باهات میکنم.
و بعد اقتصادی. تازه اینها باز مسئله نیست. چون اینها هر مدیری، هر رئیسی ازش برمیآید. اینها مسئله این است که اصلاً نمیفهمی مناسبات را. دغدغهات نسبت به این مسائل آن دغدغهٔ اصیل نیست. مهم است. بارها عرض کردم آخه کدام مردم را سورهٔ ناس میفرماید: «“الذی یوسوس فی صدور الناس.”» من از «الناس» دو تا ناس است. یک ناسی که وسوسه میشود. یک ناسی که وسوسه میکنند. بعد آن ناسی که وسوسه میکنند، باید روبرویش بایستی و ازش پناه ببری به خدا. «“قل أعوذ برب الناس.”» همینها. کدام ناس؟ دست و پا بزنی، آخر چی تحویلت میدهند؟ چیکارت میکنند؟ بعد همینها هم دارند آسیب میبینند. خیلی از اینها هم خود اینها هم نمیفهمند چه بلایی در سر خودشان میآورند.
نهجالبلاغه است دیگر. نهجالبلاغه، اینها است. سطح دغدغههای امیرالمؤمنین چیست؟ مسئله امیرالمؤمنین چیست؟ مسئله حاکمیت چیست؟ چی را میخواهد اجرا کند؟ ادامهٔ بحث، معطلتان نکنم.
نکتهٔ کلیدی که میخواستم عرض بکنم این است: یک شخصیتی است بهنام حضرت زهرا (سلام الله علیها). این آدمی است که همهاش هم به امیرالمؤمنین نصرتاش برای این است. اینکه میتواند کمک بکند، میتواند بیاید پشت امیرالمؤمنین، بهخاطر این است. میفهمد امیرالمؤمنین را. میفهمد علی چی میخواهد. میفهمد توی اولویت برای علی چی مهم است. میفهمد علی چی را برای چی فدا میکند. میفهمد برای علی چی مهمتر از چی است. این خیلی مهم است. ملک شخصیاش، اعتبارش آسیب دیده. دختر پیغمبر است. سیده نساالعالمین است. شخصیتش را لگدمال کردند. بعضی تعابیر بگویم که روضه میشود. وقتی از مسجد برگشت، چی گفت به امیرالمؤمنین که «با من توی مسجد چه کردند؟» شوخی نیست. ۱۸ سال پیغمبر هر وقت این زن را دیده، جلو پایش بلند شده. حرکت کرده. «قام الیها.» بلند شده. حرکت کرده سمتش. خم شده. دستش را بوسیده. نحرش را بوسیده. اینجای گردنش را بوسیده. بازویش را بوسیده. سینهاش را بوسیده. شخصیت اول این مملکت. این اعتبار حضرت زهرا. توی دو ساعت پودر شد. تبدیل شد به متهم: «وحدتشکن، مخرب امنیت مردم، زیادهخواه، رانتطلب.» این شد فاطمه زهرا توی مسجد.
بعد به امیرالمومنین که گفت، حضرت فرمود: «من وارد شوم، شمشیر بکشم، این اذانی که دارد صدایش میآید، دیگر خبری ازش نیست.» منظور چیست؟ منظور این است که همین چهار تایی هم که هستند، کشته میشوند. همین چهار تا هم که میتوانند لااقل ۲۰ سال بعد یک کاری بکنند، همین امروز تلف میشوند. میدان اینها باز میشود دیگر. راحت. اسم خودش را فدا میکند. اسمش، عزتش، اعتبار شخصیتی که لگدمال شده، این اسمه بماند. جنس مطالب برایشان قابل فهم نیست. جنس تحلیلها برایشان قابل فهم نیست. چون بیشتر از شکم و عزت و اعتبار و رانت و نان و اینها اصلاً برایش قابل درک نیست.
چه خبری منتشر شده بود. چوپانی توی روستایی مثل اینکه توی خراسان این گوسفندها را داشته میبرده، یک بزی یکهو یک جا پایش، نمیدانم شاخش گیر میکند. میآید نگاه میکند، یک طلا ۱۵۰ میلیارد توی آن هست. قیمتگذاری کردند. طلا را تحویل میراث فرهنگی داده بود. این کامنتهایی که خواندم تقریباً ۱۰۰ تا کامنت، فقط احمق نوشته بود! «آن گوسفند را از شدت گوسفند بودن تو را تعجب کردن.» یک فحشهایی! نمیفهمد که یک آدمی میتواند یک دغدغه، یک چیز دیگری داشته باشد. مگر میشود؟ اصلاً واسهاش قابل باور نیست. «مگر میشود یک آدمی باشد، تقتقش مثلاً میراث فرهنگی باشد؟ مگر میشود حقالناس؟ مثلاً یعنی چه؟ حقالناس، قیامت، جهنم؟»
آقای روحانی میگفت: «یک عده بیکارند، شغل درست و حسابی ندارند. مینشینند غصه آخرت مردم را میخورند.» خوب، راست میگوید. آخه حیوان درنده چی میفهمد از آخرت؟ همان که امیرالمومنین فرمود: «گرگ درنده نباش.» به مالک فرمان چی میفهمد؟ مردم چی میفهمد؟ بهش میگویند دو سال دیگر اینطور میشود. میگوید: «دو سال دیگر به من چه؟ من دو سال دیگر رفتم.» چقدر عجیب! تفاوت هم را ببینید. این مسئله این است. حالا آن فساد و رانت و بخوربخور و اینها، انحراف فکری به کنار.
غربت امیرالمؤمنین به خاطر اینکه یک دانه فاطمه زهراست که همهٔ او را دارد و این آدم دیدنش باعث میشود هم و غم او برطرف بشود. من چند تا روایت برایتان بخوانم، دیگر عرضم را تمام کنم. خسته نشوید. روایت اول این آغاز آن بحث مفصلی است که چند جلسه بعد به جاهای خاصی میخواهد برسد. از اینجا انشاءالله شروع میشود تا انشاءالله آنجاها بهش برسیم.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «“فوالله ما اغضبتها.”» به خدا قسم هیچوقت فاطمه را غضبناک نکردم. یک مردی بیاید بگوید: «من چند سال با زنم زندگی کردم، عصبانیاش نکردم.» «“و لا اکرهتها علی أمر حتی قبضه الله عز و جل.”» هیچوقت او را اکراه بر کاری نکردم. وادارش، اجبارش نکردم. زورکی ازش چیزی نخواستم تا وقتی که از دنیا رفت. این از جانب امیرالمؤمنین نسبت به حضرت زهرا. «“و لا اغضبتنی.”» هیچوقت او هم من را دچار غضب نکرد. حرصم را درنیاورد. لجم را درنیاورد. خشمم را تحریک نکرد. خیلی حرف است. خیلی حرف! «“و لا است لی أمرا.”» همین دو خط دیوانه میکند آدم را.
دو تا دانشگاه میخواهد این دو خط. فرمود: «من هیچوقت او را به زور وادار به کاری نکردم. او هم هیچوقت دستوری از من را عصیان نکرد.» میشود زن و مرد تراز؟ مردش زور نگهبان بزند. زنم عصیان نکند. درنرود زیر دستور. چون میداند مرد دنبال دیکتاتوری و حکمرانی خودش نیست. حتماً مصلحتی است، خیری است، اقتضای چه لازم است اینجور باشد. چون او زور نمیگوید، تحمیل نمیکند، اکراه نمیکند، حتماً یک خط قرمزی. جان؟ آره این درست است. نکتهای درست است که هر کدام اندازهٔ خودشان را میدانند. میدانند قواره دارند. پیش میروند. این درست است. ولی مسئله این است که ما آنجایی هستیم که میدانیم قوارهمان چیست، رعایت نمیکنی. بیشتر از کوپنمان. من آقا، بیشتر از کوپنمان خرج میکنم و زور میکنم. خانم هم آنجایی که اندازهٔ کوپن من است، حاضر نیست زیر بار برود. این دو طرفش میشود.
بعد فرمود: «اینجایش! وقتی دو طرف با همین شکلی بودن، این تعبیر فوقالعاده عجب بیانی است: “و لقد کنت انظر الیها.”» ایشان عربی سر در میآورد، میفهمد. فرمود: «من این شکلی بودم. ‘کان’ وقتی میآید سر فعل، سیره میشود. وقتی که سر فعل مضارع میآید، دوام میشود. ‘کنت انظر’ یعنی همیشه اینطور بود. هر وقت بهش نگاه کردم، ‘فانکشف عنی الهموم و الاحزان’. هرچی دغدغه و غم داشتم، از دلم بیرون میکرد با نگاه به او.» «“انظر الیها.”» هر وقت به فاطمه نگاه کردم، غم و غصهام از من برطرف میشد. نگاه کردم. به حرف نمیرسید. به مشاوره نمیرسید. زن چی میتواند بشود وقتی «همهی امرنا عباده» شد این شکلی؟ وقتی همهٔ هم و غم و خودش فانی شد در آنی که ولی خدا میخواهد، خدا میخواهد، امام میخواهد این شکلی میشود. همتی ندارد. بابا، این از نداری غذا درست نکرده. چندین روایت دیگر شنیدید، خیلی معروف است که فقط دیگ را آب میکرد. میگذاشت روی آتیش که یک بخاریای توی خانه بپیچد. بعد امیرالمومنین نگاه میکرد، سر دیگ را برمیداشت، میفهمید که این که تویش چیزی نیست. «علیجان، من خجالت کشیدم ازت درخواست کنم. گفتم شاید نداشته باشی. خجالت کشیدم مطرح کنم.» نه محل آب دارد، نه محل نون دارد، نه محل ناهار دارد، نه محل شام دارد.
همه چی از جز رشد و ترقی و تعالی و پیشرفت معنوی و خودسازی و اصلاح نفس و اصلاح رذایل. یعنی به خودم که نگاه میکنم. استادی داشتیم، میفرمود: «بعضیها جلو آینه که وایمیستند، به خودشان که نگاه میکنند، میگوید: ‘من خیلی خوبم ها. فقط این زیر چشمانم یککمی مثلاً گود است. باید بروم درستش کنم.’» یعنی در خودش هیچ عیبی، ایرادی، اشکالی، ضعفی نمیبینند. این خیلی گرفتاری بزرگی است ها. خاطرات گفتم یکم خودمان را بزنیم. یکی از اساتید وقتی که داشتیم میرفتیم مشهد برای خداحافظی که فرمایش ایشان هم بود.
مشهد، دفتر ما برای خداحافظی رفتم. گفتم: «آقا، ما داریم میرویم. مطلبی، فرمایشی، چیزی.» حالا مطالبی فرمودند. عرض کردم که «ما سالها خدمت شما بودیم. چه عیبی مثلاً از ما شما میدیدید؟ اذیتتان میکرد یا هرچی. عیبی که از ما توی چشم شما بود این سالهایی که خدمت شما بودیم، چی بود؟» یک جملهای گفت. پرپر شدم. برای عیب آدم همینقدر بس است که آدم خودش نداند چه عیبی دارد. بزرگترین عیب است. یکی دیگر بیاید بهت بگوید، آدم قبول میکند. وقتی خودش در خودش عیبی ندید! «برو بابا!» برگشته به من میگوید: «شما خیلی فلانی! بیا برو اینطور کن. محبت کن.» دستی که نمک عیب ما این است که وقتی به خودمان نگاه میکنیم، احساس میکنیم: «یککم وزنم را کم کنم و پوستهایم یککم چروک شده. جوش صورتم را بگیرم. اینها سفید شده و سیاهش کنم. و نه، نه دیگر. اوکیام. خیلی خوبم دیگر. چیز دیگری نیست.» اینها حاکی از چیست؟ حاکی از «“هموم”» ما است. «هم و غم نفس.» «“المهموم لظلمنا تسبیح.”» آن یک چیز دیگری است. او آن کسی است که همهاش میگویند. «من خیلی هنوز آنی که باید باشم.» با این حالتی که از اولیا خدا آدم میخواند. از بزرگان میخواند. احوالاتی که اهل بیت (علیهم السلام) داشتهاند.
امام سجاد (علیه السلام) میگوید: «آنقدر حضرت مشغول عبادت بود.» جمعه پیش آن روایت را خواندم که ام خالد آمد. هر امامی را زیارت کرده است. از امیرالمؤمنین تا امام رضا (علیه السلام). امام سجاد که رسیده بود، آمده بود سلام و علیک بکند. آقا پا میشود، هی مینشیند. هی نماز. هی نماز. ۱۱۳ سالش شده بود. دید که آقا، این آقا همهاش دارد نماز میخواند. ما برویم. آمد برود. پشت کرد، رفت. امام سجاد اشاره کرد. فرمود: «برگرد.» این «برگرد»ش فقط «برگرد» ظاهری نبود. برگشت به جوانیاش. ۱۱۳ سال و یاس به جوانی. برگرد. امام است دیگر. کل کائنات در فرمان اوست. غرضم این است که امام سجاد این شکلی بود. یعنی هر که میدید همهاش دارد نماز میخواند. گاهی بعضی بنیهاشم میآمدند از باب نصیحت و اینها میگفتند: «به خودت رحم کن پسر پیغمبر! داری میمیری. چه خبر است؟ بابا، بهشت را دادند بهت. چه خبر است اینهمه عبادت؟» همهاش روز، همهاش نماز. «هم را ببینم!»
این داستان هم خیلی عجیب است. این روایت محشر است. خدا کند که روی من اثر بگذارد. میفرماید که دفترچهای بود که این هم نشان میدهد آقا. احوالات اهل بیت را مکتوب میکردند و خود اهل بیت سرگذشت بقیه اهل بیت را میخواندند. آیتالله بهجت فرمود: «مطالعه سیره بزرگان خودش درس اخلاق است.» خیلی مهم است. خدا خیر بدهد به حاج آقای عمادی. انشاءالله خدا به برکات کار ایشان بیفزاید. این مطالعه، این شرح حال. این بزرگان، خوبان. حالا مخصوصاً شهدا. باب رحمت. اصلاً باب خودسازی است. آدم تکان میخورد. ابراهیم هادی نصف من بوده خشمش را کنترل میکند. شهوتش را کنترل میکند. چشمش را مهار میکند. درس اخلاق است.
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «آن دفترچه، صحیفهای که تویش احوالات جدم امیرالمؤمنین را مینوشتم، بیاورید.» آوردند. شروع کرد مطالعه در مورد نماز امیرالمؤمنین بود. گفتند: «در بین اهل بیت، در بین فرزندان امیرالمؤمنین، هیچکس از جنس عبادت شبیهتر از امام سجاد و امیرالمؤمنین نبود.» حالا این لابُد کیست؟ این لابُد امام حسین است که به امام سجاد میگویند: «چرا پدر شما اینقدر بچه کم داشت؟ پدر ما همهاش مشغول عبادت بود.» امام حسین. بعد حالا امام سجاد از همه بهحسب ظاهر شبیهتر است به امیرالمؤمنین در عبادت. شروع کرد صحیفه را خواندن. احوالات عبادات امیرالمؤمنین، نماز شبش. حالا امیرالمؤمنین با آن مشغلهاش. قاضی بود. حاکم بود. جنگنده بود. اینها هیچکدام نبودند بقیه اهل بیت. نه قاضی بودن، نه امام جماعت بودن، نه خطیب بودن، نه فرمانده نظامی بوده. میگوید اینها را که خواند، یکهو دیدند این صحیفه، کاغذ از دست امام سجاد افتاد. دست گذاشت روی پیشانی. فرمود: «من مثل علی بن ابیطالب؟ کِی میتواند علی بشود؟» حالا من باشم یک شب نماز ۱۰ دقیقهای. «من دیروز چه کار خوبی کردم!» «خدا امشب بیدارم کرد.»
هزار رکعت نماز خوانده میشود. هر نخلی. ۵۰۰ تا نخل داشت. پیش هر نخلی دو رکعت نماز میخواند. در نخلی نشسته درازکش. ۵۰ تایش هم نمیخوانیم. بیشتر از هر نخلی دو رکعت نماز. همه خودسازی. «چهار ساعت که میخوابی، خیلی کم است.» «به خودت فشار میآوری؟» «تازه نشسته هم میخوابید.» آقای بهجت (رضوانالله علیه) که خوب مسلط نشد بهش فرمود: «یک آقایی را پیدا کردم شبیه سه ساعت میخوابد.» «مگر میشود آقا؟» «سورن پلاس داری. من میتوانستم تارا داشته باشم. یک ماشین بهتر. یک خانه بهتر. یک زن بهتر. یک بچه بهتر. یک شغل بهتر. درآمد بیشتر. فلان جا ۵ تومان بیشتر میدهد.» «بهتر بخوانم. همین هم خوب است.» «اینقدر بینماز داریم.» این حمام به آن حمام نمیرسد. گفت: «آقا، شما ظهور کنید دیگر. ما اوضاع و احوالمان درست میشود.» «خدا را شکر کن که ما قیام نکردیم. ما قیام کنیم میشود ‘یوم العلظه و العظه’.» از یک طرف خون جاری است، از یک طرف عرق.
روزهای آسایش به هم خوش بگذرونی. این مطلب تا اینجا. پس آن آدمی که همهاش یکی شد با امام، دیدنش هم امام را برطرف میکند؟. بیقاعده روی این قاعده میشود گفت مثلاً دیدن امام خمینی برای امام زمان این شکلی است. دیدن حضرت آقا برای امام زمان این شکلی. دیدنش غم و غصه را برطرف میکند. چون اصلاً غمی از خودش و برای خودش ندارد. همهاش یکی شده. او انس میگیرد با این. خیلی جالب است. بحث انس خیلی جالب است. توی روایت دارد: «در زمان غیبت انیس امام زمان، حضرت خضر است.» انیس. تعبیر مونس دارد. مونس امام زمان، حرم حضرت عبدالعظیم. زیارت ایشان. مثلاً با خودم میگویم: «آقا، میشود مثلاً ما به یک جایی برسیم، امام معصوم در مورد ما بگوید که: ‘برویم زیارت قبر فلانی. هرکی برود زیارت قبر فلانی، واسه ثواب کربلا مینویسد.’» ما به یک جایی برسیم. بعد، بعد مرگمان، بعد ظهور امام زمان، امام زمان بگویند: «آقا، کجا بودی؟» بگوید: «کربلا بودم.» «بهشت زهرا میرفتی، قبر فلانی میرفتی.» «“من زار فلانی ببهشت الزهرا کمن زار الحسین بکربلا.”» شدن که میشود دیگر. اگر نمیشد که نمیشد.
مسئلهاش این است که همهاش نیست. همهاش. البته آن هم که این شد، همهاش این نبود ها! او همهاش این بود که او چی میخواهد. آنقدر همه شد آن شخص. بعد گفتند: «تو چرا میروی کربلا؟ برو این را زیارت کن.» این همین خودش نداشت. این همهٔ وجودش امام حسین بود. الان هم زیارتی از خودش ندارد. زیارتش هم زیارت امام حسین (علیه السلام).
هم این کار را میکند با آدم. غمهای خوردهریزه، پراکنده، بیهود. چیکار میکند؟ دورمان میکند. مشغولمان میکند. پراکندهمان. خوب. یک داستان دیگر هم دارد که دیگر وقت گذشت. در مورد این ایام دیگر آقا تشریف آوردند برای مولودی. من حالا فقط یک روایت دیگرش را هم بخوانم. بماند انشاءالله جلسات بعدی. انشاءالله توفیق بشود زود به زود بیاییم که این فاصله نیفتد. مطالب بیشتر انشاءالله بیان بشود. انشاءالله هرچی خدا بخواهد. اگر همت اهل بیت است که ما هر هفته بیاییم. آره.
استادی داشتیم، میگفتش که: «حاجت اگر داری، بگو: خدایا، این اگر همامام زمان است، محقق کن. اگر نیست، به درک! به من چه که یک چیزی که همامام زمان نیست، بخواهد محقق بشود؟» «امام زمان هم غصهٔ این را داری که من بچهدار نشدم؟» نه از باب اینکه غصهٔ من را برطرف کنی. امام زمان غصه دارد. برطرف کن. این همت بهمرور آدم را فانی میکند، عاشق میکند. اصلاً هیچ درکی ندارد. «“جعل هوای و هوایة علی بن ابیطالب.”» امام صادق (علیه السلام). میلی نداشت. خواستهٔ همهٔ وجودش شده بود امیرالمؤمنین. این همت وقتی این شکلی هی رفت آنور، درکی ندارد. مجنون این شکلی است از خودش.
حالا ما بیپولیم. همت امام زمان است که ما پولدار بشویم؟ اگر نیست به درک! اگر هست همت او را برطرف کن. یک دعایی دارد امام سجاد (علیه السلام). خیلی لطیف است اینها. خیلی قشنگ است. زبانهایها. مناجات لطیف. پاسخشم لطیف است. «خدایا، من بروم جهنم، کی خوشحال میشود؟» «دشمنانت!» «کی ناراحت میشود؟» «پیغمبر.» حالا مثلاً به قول من و من، به درک. تو حاضر میشوی دشمنانت خوشحال بشوند؟ پیغمبر ناراحت بشود؟ «ما را بفرست بهشت.» پیغمبر ناراحت نشود. «“و سرور أعدائک.”» من بروم جهنم، دشمنانت، حرمله و شمر و خولی و اینها خوشحال میشوند. «نتانیاهو ما را آنجا میبیند، میگوید: ‘عه، تو هم؟ کی گفتی جمهوری اسلامی؟ اینجایی؟’» که من بروم، بهشان لجش درمیآید. خدایا، من پیغمبر و حضرت زهرا خیلی خوشحال میشود. دل حضرت زهرا شاد میشود.
امیرالمؤمنین فرمود: «من توی مسجد باشم بیشتر خوشم میآید تا توی بهشت باشم.» شنیدین روایت معروفیه. خیلی روایت محشری. «توی مسجد باشم، بیشتر دوست دارم تا توی بهشت باشم.» «بهشت که باشم، ‘فیه رضاء نفسی’. خودم کیف میکنم.» «توی مسجد که باشم، ‘فیه رضاء ربی’. خدا کیف میکند.» مسجد که باشم، خدا کیف میکند. خودش کیف میکند. هم خدا کیف میکند، خودی نمانده. بار بیاورد. تربیت همت. این را داشته باشید. من روایت را بخوانم. انشاءالله خدمت آقا باشیم. فیض ببریم.
توی این داستان هم و غم حضرت زهرا (سلام الله علیها) عجیب است. اینکه فرمود: «نگاه میکردم، هممن برطرف میشد.» انگار یک قاعدهای است. خصوصاً در مورد حضرت زهرا (سلام الله علیها)، انگار یک مأموریت خاصی دارد حضرت زهرا در این برطرف کردن هم و غم. از برکات حدیث کسا هم گفتن: «چیست؟» «کل مهموم و مغمومی اگر بنشستن حدیث کسا را خواندن، برطرف میشود.» نام حضرت زهرا که میآید، فضیلت او که میآید، هم و غم میرود. یعنی تو همینقدر که شما جمع شدین. الان همهتان چی بوده که اینجا دور هم جمع بشین؟ همهمان که از حضرت زهرا.
توی روایتی دارد، میفرماید. خیلی این روایت زیباست. خیلی فوقالعاده است. «و آن بندهای که مشغول نماز میشود، خدای متعال بهش خطاب میکند، میگوید: ‘بنده من، تو توی نماز من باش، منم توی بازار توام.’» درگیر بازارمانیم. بعد همهمان توی نماز ادارهٔ مغازه. الان کرکرهاش پایین است. «اونی که قرار بود چکی که ۵ تومان میخواست، پولش را کل نماز استرس.» میفرماید: «تو توی نماز من باش، منم توی بازار توام.» تعبیر روایت: «“فی تجارت کل تاجر.” سبحانالله! از این روایت عجب عبارتی! ‘تو توی نمازی، من توی تجارت تمام تاجرها دارم سود تو را میگیرم. برایت تجارت همه تاجرها، کل کائنات دارند کاسبی میکنند، دارم سهم تو را سوا میکنم. درصد تو را دارم ورمیدارم توی همه تجارتها. ‘فی تجارت کل تاجر.’”» وقتی همت اینوری شد، او هم همهٔ عالم را مشغول به همت تو میکند. خیلی زیباست.
کار حضرت زهرا (سلام الله علیها) چیست؟ در برطرف کردن هم و غم. این روایت را بگویم. انشاءالله دیگر آخریش بشود. دو سه تا روایات تو یک مضمون. حضرت خدیجه (سلام الله علیها) میفرماید که: «“لما حملت بفاطمه حملت حملا خفیفا.”» وقتی باردار شدم حضرت زهرا (سلام الله علیها) را، اول بارداریم، بارداری خفیفی بود. «“و تحدثنی فی بطنی.”» از همان اولی که در رحم من متکون شد، شکل گرفت، شروع کرد به من حرف زدن. «“فلما قربت ولادتها.”» میخواهم چند تا روایت برایتان بخوانم، خیلی قشنگ. همین که ولادتش نزدیک شد، مثل امروز. «“دخل علیها أربع نسوه.”» چهار تا زن آمدند پیش من. «“علیهن من الجمال و النور ما لا یوسف.”» یک جمال و نوری داشتند که قابل وصف نیست.
یکیشان گفت: «“أنا أمک حوا.”» من مادرت هوا هستم. یکی دیگر گفت: «“أنا آسیه بنت مزاحم.”» همسر فرعون. یکی دیگر گفت: «“أنا کلثوم أخت موسی.”» من کلثومم، خواهر موسی. یکی دیگر گفت: «“أنا مریم بنت عمران أم عیسی.”» منم مریمم. گفتند: «آمدیم تو را کمک کنیم توی این زایمان.» این روایت اول. نوبت دوم دارد که آن وقتی که کفار از پیغمبر خواستند که ماه را تیکه کند، آنوقت برای حضرت خدیجه معلوم شد که باردار شده. توی آن زمان بوده که باردار شده به حضرت زهرا (سلام الله علیها). حضرت خدیجه برگشت، گفتش که: «وای به حال اینهایی که پیغمبر را تکذیب کردند. در حالی که این بهترین رسول، بهترین پیغمبر است.» یعنی دید که یک عده قبول نکردند شقالقمر را از پیغمبر. دیدن، قبول نکرده. ناراحت شد سر این قضیه. استرس پیدا کرد. دقت کنید! خیلی جالب است.
حضرت خدیجه استرس داشت سر اینکه یک عده پیغمبر را تکذیب کردند. همانوقت باردار شده بود حضرت زهرا (سلام الله علیها) را. یکهو صدا شنید. «“فنادت فاطمه من بطنها.”» حضرت زهرا از درون صدا زد: «“یا اماه لا تحزنی ولا ترهبی فان الله مع ابی.”» مادر، غصه نخور. نترس. خدا با بابام است. این هم یک روایت.
روایت بعدی دارد که پیغمبر فرمود: «جبرئیل یک سیبی از بهشت...» حالا خودش یک داستان مفصل دارد. سیب و بهشت. «...یک سیبی از بهشت آورد. من خوردم و بعد نطفه حضرت زهرا شکل گرفت. خدیجه باردار شد. گفتش که من از درونم یکی دارد باهام حرف میزند.» اینجایش عجیب است. دارد که موقع زایمانش فرستادند دنبال زنهای قریش. خوب، سیدهای قریش بود حضرت خدیجه. خیلی زن بزرگی بود. شاید از جهت مالی نفر اول بود. حتی از مردان قریش پولدارتر بود. ولی سر ازدواجش با پیغمبر همه آدمها، یکی نبود دیگر. ازدواج با پیغمبر رهایش کردند. اینهایی که دنبالش میدویدند که مثلاً یک قرون ازش گیرشان بیاید، وقتی داشت از دنیا، وقتی داشت زایمان میکرد حضرت خدیجه. حالا بعد هم که داشت از دنیا میرفت، این قضیه بود که حتی در حد یک کفن، پول برایش نمانده. شنیدید این را که خدای متعال کفن فرستاد برای حضرت خدیجه. حضرت زهرا گفته بود از قبل که «از پدرت بخواه عبا به من بده که از دنیا رفتم، توی عبای پدرت من را دفن کنند.» هیچی نمانده بود برای حضرت خدیجه. این میشود که هرجا اسمش میآمد، پیغمبر گریه میکرد. میگفتند: «چه خبر است؟ تو این همه زن دیگر داری!» میفرمود: «آن روزی که من تنها بودم، خدیجه من را کمک کرد.» اینهمه. ببین چه جور میشود. فرستادند دنبال زنهای قریش موقع زایمان بیایند کمک. گفتند: «ما نمیآییم کمک. روزی که با این بدبخت بیچاره ازدواج کردید، نظرمان را نخواستی. حالا ما بیاییم کمکت؟» تنها شد. غریب شد. این زنهای بهشتی آمدند کمک. آقا، این غربتها و تنهاییها غوغا میکند.
روایت بعدی همسریع بخوانم، تمام کنیم. دارد که وقتی باردار شد حضرت خدیجه: «“کانت تکلمها ما فی بطنها.”» از درون، حضرت زهرا با او صحبت میکرد. حضرت خدیجه مخفی میکرد از پیغمبر که این بچه باهاش صحبت میکند. «“فدخل علیها یوم.”» یک روز پیغمبر آمد کنار حضرت خدیجه و صحبت میکند. کسی هم نیست. فرمود: «“با کی صحبت میکنی؟”» گفت: «“مع ما فی بطنی فانه یتکلم مع.”» اینکه درونم است، با من صحبت میکند. پیغمبر فرمود: «“أبشری یا خدیجة!”» بشارت. این کلمهٔ بشارت را داشته باشید، جلسات بعد در مورد بشارت میخواهیم انشاءالله صحبت بکنیم. فرمود: «خدیجه، خوشحال باش. “هذه بنت جعله الله ام احد عشر خلیفة.”» یک دختری است که خدا ۱۱ خلیفه من را از طریق این بچه به تو میدهد. «“یخرجون بعدی و بعد ابیهم.”» دانه دانه به دنیا میآیند.
به روایت آخر، یکبار حدیث طولانی از امام صادق. پیغمبر یک روز آمدند، دیدند که خدیجه دارد حرف میزند. فرمود: «یا خدیجه، من یحدثک؟ کِی باهات حرف میزند؟» گفت: «الجنین الذی فی بطنی یحدثنی و یونیسُنی.» این جنینی که در بطن من است، هم با هام حرف میزند، هم مونس من است. روایت را تمام میکنم. برمیگردم به این عبارت. پیامبر فرمود: «هذا جبرئیل یبشرنی انها انثى طاهره میمون.» جبرئیل آمده به من می گوید که بشارت این دختره. و انه «النسمة الطاهرة الميمون». یک بچهایست که سراسر طهارت و یُمن است. «إن الله تبارک و تعالی سیجعل نسلی منها.» خدا نسل من را از این دختر قرار داده. «و سیجعل من نسلها أئمة فی الامم.» از نسل فرمود: «با من حرف میزند و انس میگیرد.» کسی که هنوز به دنیا نیامده، با مادرش انس میگیرد. وقتی که به دنیا آمده، از دنیا رفته، با فرزندش انس نمیگیرد؟ فرزندش کیست؟ «و حبيبت حبيبتك و أم أحبائك.» صلوات. حضرت زهراست. هرکی که محبت دارد به پیغمبر، به خدا، به اهل بیت (علیهم السلام). «أم أحباءک» میشود فاطمه زهرا. مادر. مادر همه. همهٔ آنهایی که محبت توی وجودشان احساس میکنند، حضرت زهرا در حکم مادر.
این مادری است که توجه دارد. دستگیری دارد. انس میگیرد. خودش را موظف میداند که هم و غم شما را برطرف کند. برطرف کن. خیلی عجیب است. روایاتی دارد که دیگر وقت نیست بخوانم. انشاءالله یک وقت دیگری. که یک برگهای گرفت حضرت زهرا (سلام الله علیها) در مورد امت، در مورد گناهکاران امت که حق شفاعت را گرفته است از خدای متعال کفن بگذارد که وقتی از قبر بیرون آمدم، این را دست بگیرم. بگویم: «خدایا، این چیزی که تو با من معامله کردی.» دغدغه را ببین. میگوید از شب تا صبح. شب جمعه است. امام حسن (علیه السلام) میفرماید که: «از شب تا صبح دیدم تا خود طلوع فجر مادرم ‘مازال امي تدعو’. دیدم بیوقفه دارد دعا میکند؛ ولی یک کلمه برای خودش دعا نکرد. هرچی منتظر شدم. تمام شد. وقت نماز شد، به نماز ایستاد.» گفتم: «مادر، برای خودت دعا نکردی؟» فرمود: «یا بنی، الجار ثم الدار.» یعنی بچه. همسایه. حتی نگفت امت. نگفت بچههایم. گفت: «همسایه.»
همسایه. این مهرش نسبت به بچههایش چیست؟ نسبت به شماهایی که توی میلاد او شادید. توی شهادت او غمگینید. روز میلاد، روز مادر گذاشتید. روز زن گذاشتید. شوخی نیست اینها. شوخی نیست. اینها همهٔ هم و غم است. میخواهد بگوید من یک مادر دارم. آن هم تویی. من اگر به مادرم احترام میکنم، ابراز علاقه میکنم، هدیه میدهم، آن روزی هدیه میدهم که روز میلاد مادر من، تویی. میشود این را هم نشان بدهی؟ او هم نشان بدهد؟ آن مادری که نسبت به همسایه هم و غم داشت. کدام همسایه؟ همسایهٔ صدای فاطمه را بین در و دیوار شنید. بوی دود در سوخته را با مشامش احساس کرد. هیچ واکنشی نشان نداد.
تازه آمدند گفتند: «صدای گریه ما را اذیت میکند. بگو یا شب گریه کند یا روز گریه کند.» آنها بهقربان این مادر. مادر جان، ما همهٔ همتمان توی این گرانیها این است. دینار عراقی دارد گران میشود. کربلا رفتن سخت میشود. ما همهمان این است که اربعین نتوانیم کربلا برویم. ما همهمان این است. کربلا رفتنمان کم بشود. ما با نداری و نبود نان و آب و اینها میسازیم. گرههای ما را باز کن. از این جهت. گرههای این مملکت را باز کن. این مملکت سرمایهٔ سرشار داشته باشد. جیب این مردم پر پول باشد، برای تو خرج کنند، برای بچههای تو خرج کنند، برای کربلا خرج کنند، برای عاشورا خرج کنند. فدای سر بچههای تو. انشاءالله که عیدیمان فرج آقایمان امام زمان باشد و رفع هم و غم و غصههای امام زمان باشد. انشاءالله که فرج آقا امام زمان را امشب از مادرش حضرت زهرا (علیها السلام) عیدی بگیریم. به برکت صلوات.
[حدیث] امام علی (ع): «اَلْجَلْسَةُ فِي اَلْمَسْجِدِ خَيْرٌ لِي مِنَ اَلْجَلْسَةِ فِي اَلْجَنَّةِ فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ فِيهَا رِضَا نَفْسِي وَ اَلْجَامِعَ فِيهِ رِضَا رَبِّي»، نشستن در مسجد برای من بهتر است از نشستن در بهشت زيرا كه در بهشت خوشنودی نفس من است،امّا در مسجد خوشنودی پروردگار من است.
إرشاد القلوب ج ۲، ص ۲۱۸.
[حدیث] حضرت خدیجه (س): «لمّا حملت بفاطمة كانت حملا خفيفا تكلّمني من باطني، فلمّا قربت ولادتي أرسلت إلى القوابل من قريش فأبين علىّ لأجل محمّد صلّى اللّه عليه و سلّم، فبينما أنا كذلك إذ دخل علىّ أربع نسوة عليهنّ من الجمال و النور ما لا يوصف، فقالت إحداهنّ: أنا أمّك حواء، و قالت الأخرى: أنا آسية، و قالت الأخرى: أنا أمّ كلثوم أخت موسى، و قالت الأخرى: أنا مريم جئنا لنلي أمرك و منهم العلامة الشيخ سليمان البلخي القندوزى في «ينابيع المودة» (ص 198 ط إسلامبول)»
الشيخ عبد الرحمن بن عبد السلام الصفورى الشافعي البغدادي المتوفى بعد سنة 884 في «نزهة المجالس» (ج 2 ص 227 ط القاهرة)
[حدیث] حضرت زهرا (س) از درون شکم به مادرش فرمود: «يَا أُمَّاهْ لَا تَحْزَنِي وَ لَا تَرْهَبِي فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ أَبِي»
در حال بارگذاری نظرات...