اولیاءالله چه کسانیاند؟ آنان که با ایمان مستقر و تقوای مستمر، از خوف و حزن دنیوی رها شدهاند.
روایت یک رؤیای صادقه: حضرت ولیعصر(عج) به یک عالم مخالف فرمود: «آقای خمینی مورد تأیید من است».
سنت الهی بر دلگرمی و بشارت به مؤمنانِ ثابتقدم در مسیر تقوا استوار است.
بشارت بزرگ در لحظه جان دادن: فرشته مرگ، خانه مؤمن در بهشت را به او نشان میدهد.
وعده امیرالمؤمنین(ع) به ولیّ خود: «من علی هستم، همانی که دوستم داشتی؛ اکنون به دردت میخورم»
سیدالشهدا(ع) نیز در لحظات آخر جدش را دید، اما به جای بشارت، از زخمهایش گفت و شکایت تشنگی به او برد..
خداوند به اولیای خود بشارت میدهد که نه ترسی دارند و نه غمی. اما این بشارت، بهخصوص در لحظات پایانی عمر، جلوه میکند. برای مؤمنی که عمری با تقوا زیسته، خدا درهایی از غیب میگشاید تا دلش آرام گیرد. به داستان علامه طباطبایی فکر کنید که لحظهای ذهنش درگیر معاش شد و خدا از عالم غیب به او یادآوری کرد: «در این دوازده سال، کِی تو را رها کردیم؟» اینگونه است که خدا غبار دغدغههای دنیوی را از دل اولیای خود میزداید.
اوج این بشارت، هنگام جان دادن است. روایات ما میگویند در آن لحظۀ حساس، رسول خدا و امیرالمؤمنین (ع) بر بالین مؤمن حاضر میشوند. پیغمبر (ص) سرش را به دامن میگیرد و میفرماید: «بشارت باد ای ولیِّ خدا! من برایت بهترم از هرچه در دنیا جا گذاشتهای.» و مولا علی (ع) میفرماید: «من همان علی هستم که دوستم داشتی؛ آمدم تا در این لحظه به دردت بخورم.» و چه بشارتی بالاتر از این؟
این همان صحنهای بود که علی اکبر (ع) در میدان نبرد دید و فریاد زد: «پدر جان، این جدم رسول خداست که مرا سیراب میکند!» آن لحظه، تمام عطش و درد فراموش شد.
!! توجه : متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
خلاصهی نام "بشارتهای الهی"، این دلگرمیهاست. اینها کار خداست. آنهایی که ایمان دارند و در این مسیر مستمر میمانند، خب تحت فشارند، در غربتند، در تنهاییاند. هرچند جلوتر میروند، کار سختتر میشود. اتفاقاً هر چه کار سختتر میشود، بشارتها برای اینها بیشتر میشود؛ آنقدر که اصلاً قضیه واضح میشود، روشن میشود. هیچ نگرانی و استرسی نیست.
من عرض کردم خصوصاً آنهایی که قرار است بار سنگینی را آخر سر بردارند، از اول به اینها یک کدی، یک راهی، یک مسیری، یک خطی نشان داده میشود. حالا از خواب گرفته، از ارتباطات با اولیای الهی گرفته، اخباری که به آنها گفته میشود و منتقل میشود. بابی است؛ البته نباید این باب را آنقدر توسعه داد که باب هر شرور و حرف بیخود و بیسند و هر دکان و اینها شود. مفصل بعداً در مورد این، انشاءالله، صحبت خواهیم کرد که بازارش هم به هر حال وقتی گرم میشود، یک مشت شیاد و دروغگو و اینها هم هستند که میآیند و همینطور چرت و پرت میبافند. «هفتهی بعد اینطور میشود و...» ما آنقدر از اینها دیدهایم که ۱۰ برابر خوبانی که دیدیم، ۱۰۰ برابر از اینها دیدهایم. حرفهای مفت و بیخود، اخبار غلط میبافند برای خودشان؛ ذهنیات، توهمات، تصورات. حتی خود خواب هم حساب و کتاب دارد که چه کسی ببیند؟
در مورد این «اولیا لهم البشرا»؛ این خوابی که اینها میبینند، بشارت است. «کانوا یتقون» باید باشد. خواب این، بشارت است. مرحوم حاج حسین قمی، بحث خواب، انشاءالله بعداً بیشتر باید بپردازیم. اینها بهش میگویند بشارت. مصداق بارزش این است: شروع کرده بود کتاب نوشتن علیه امام رضواناللهعلیه. اشکالات این انقلاب و حکومت و ولایت فقیه و اینها را ردیف کرده بود. شاید ۲۰۰ صفحه ۳۰۰ صفحه کتاب کرد که آقا، این اسلام نیست، این اسلامی نیست، این را که خدا و پیغمبر گفته، نیست، اینش غلط است، آن اینش مشکل دارد، آنش مشکل دارد. بعضی شاگردانش آمدند دیدند که ایشان داشت مینوشت همیشه، دیدند نیست. گفتند: «چی شد؟» گفت: «مفقودش کردم.» گفتند: «برای چی؟» گفت: «خواب دیدم حضرت ولی عصر به من فرمود: آقای خمینی مورد تأیید من است.»
چه کسی دیده؟ چه چیزی دیده؟ آدمی که آنقدر ذهنش پُر از سوءظن و ابهام و اشکال است، درست با حجت او میبیند! و چقدر باصفاست که آنی که دیده، ترتیب اثر میدهد. ما باشیم که یک چیز دیگر هم درمیآوریم برایش.
«لهم البشرا.» تو با حجت داری میروی، با تقوایی، اخلاص داری. داری غلط میروی، نشانت میدهم، میفهمانم بهت. این سنت خداست، این قاعده است. این خیلی مهم است. خدا یک جوری تنظیم میکند، دغدغههای درست را ادامه بدهی، از دغدغههای غلطت فارغ بشوی. از دغدغههای غلطت فارغ بشوی.
این را هم بگویم، یک روایت بخوانم و عرضم را تمام کنم. «خیلی اَخَوی» –ایشان که شادآباد بوده، تبریز بوده، سید محمدحسن الهی– ایشان قبلتر بوده، نجف بوده، با فرمان قاضیان در ارتباط بوده. خب دیگر به خاطر مشکلات و اینها برمیگردد. خب اینها پدر و مادر که نداشتند، هم پدرشان را خیلی زود از دست دادند، هم مادرشان را؛ در سن مثلاً هفت هشت سالگی علامه طباطبایی نه پدر داشتند نه مادر. بیشتر برادرشان عهدهدار کارهایشان بود. محمدحسن برمیگردد. باغ زمین پدری داشتند. آنجا کشاورزی میکرد و پول میفرستاد برای «نشانت اون» [برادرش، علامه] درس بخواند. در آن رابطه ایران و عراق به هم میخورد و مرز را میبندند. شهریه هم نبود از جای دیگر. نه کاری، نه درآمدی. چیزی.
علامه طباطبایی فرموده بود که نشسته بودم پشت میز. یک لحظه ذهنم درگیر [شد]. «چقدر خوب بودند که این، حالا پول نمیآید ما این ماه را چه شکلی سر کنیم؟» گفت که: «چهره، [با] لهجهی خودم، ما [در] نجف به من گفت که خدا مرا فرستاد. خدا مرا فرستاد که به تو بگویم؛ در این ۱۲ سال اخیر کِی ما تو را رها کردیم؟ حساب و کتابی کردم ۱۲ سال پیش چی شد؟ به نجف باشد، مثلاً ۸ سال است؛ مثلاً آمدهام به طلبگی باشد، مثلاً ۲۰ سال است طلبه شدهام. دقیق شدم دیدم ۱۲ سال است که مُعمم شدهام، لباس [روحانیت به تن کردهام]. به خودم آمدم. من پشت میزم دیدم اصلاً در زدن و رفتن و آمدن و چیزی نبود. مکاشفه بوده. مکاشفه یکی از آن اقسام مبشرات [بشارتها] است.»
خود علامه... و جالب است که این داستان را علامه به طور خاص برای بعضیها نقل کرده است. مترجم المیزان در بحث زنده بودن شهدا، یک مثال که میخواهد بگوید، در پاورقی همین داستان علامه طباطبایی را در پاورقی میگوید. داستان ترجمه را خط به خطش را به علامه عرضه میکردند، علامه تأیید میداده. آنجور در ذهن من است، چون خیلی سال پیش دیدم. مترجم نوشته که: «الان دارم میروم خدمت علامه، این داستان را نوشتهام؛ ولی برنامه [به او] نمیگویم، چون اگر بگویم نمیگذارد چاپ شود؛ ولی به شما میگویم.» قضیه همین قضیه است که عرض کردم، پاورقی میآورد. میگوید: «گذشت و آن آقا گفت من شاه حسین ولی هستم. گذشت و ما برگشتیم تبریز، و میرفتم ماه رمضونها قبرستان. یک روزی یک قبری توجه من را جلب کرد. دیدم رویش نوشته شاه حسین ولی. مال ۲۰۰ سال پیش بوده. خدا مرا فرستاد.»
این چه باطن لطیفی است که خدا تحمل ندارد یک گرد بنشیند، یک لحظه دغدغهی بیخود پیدا [کند]! «آقا با من، دیگر الان غصهی چهچیزی را میخوری؟ ۱۲ سال اداره [شد].» «لا خوف علیهم ولا هم یحزنون لهم البشرا فی الحیات الدنیا و فی الآخره.» خوش به حال؛ خدا کند ما اینجور ولی بشویم. امام هادی علیهالسلام به حضرت عبدالعظیم فرمود: «انت ولینا حق.» تو واقعاً ولی ما هستی. خیلی حرف است! چه چیزی بوده؟ این دل چه چیزی بوده؟ این وجود یک ذره شیطان سهم نداشته. قلب حضرت عبدالعظیم. خوش[بختانه] روایاتی دارد در مورد این «لهم البشرا». اینها دنیویش بود؛ «فی الحیات الدنیا» که عرض کردم، خواب و مکاشفه و یا [آنها را] میبیند و یا میبینند. الان، انشاءالله بعداً بیشتر در موردش صحبت میکنیم. یک بخشش هم «فی الآخره».
آقا در آخرت هم بشارت داریم. این مال وقت مردن است. وقت مرگ بهش بشارت میدهند که از این دغدغهها و استرسها دربیاید. وقت مردن خدا مؤمن را راحت میکند. خلاص، سبک میرود.
چند تا روایت. اینها خیلی روایت محشری است. این چند تا را برایتان بخوانم. آیتالله جوادی در تسنیم، جلد ۳۷، روایت را آورده. علامه بعضیهایشان را در المیزان نقل کرده. سه تا روایت. من این سه تا را به ترتیب میخوانم. دوتای اولش مال تفسیر عیاشی است. اولش جلد ۲ صفحه ۱۲۴. عبدالرحیم از امام باقر علیهالسلام نقل میکند. میگوید: حضرت فرمود: «انما احدکم حین یبلغ نفسه هاهنا.» هر کدام از شما وقتی که جانش اینجا میرسد –فیینزل علیه ملکالموت– ملکالموت میآید. این اولین بشارتی است که ملکالموت میدهد موقع جان دادن.
در آن کتاب «آنسوی مرگ» یک قضیه بود- جان دادن- آن طرف در بیمارستان، کتاب جعل کرده. از خودش داستان ساخته. نوش جانش، ۱۰۰ صفحه صحبت بکند، همش روایت باشد. نوش جانش. دروغ گفتم. تو اگر جاسوس هم باشی، نوش جانت. یک جوری سرمان کلاه گذاشتی. جعل کرده. نوش جانش. آنجا میگفتش که ملکالموت بهش بهشتش را نشان داد. این اول خیلی استرس داشت، میخواهد بمیرد. بهشتش را نشان داد. گفت: «بریم؟» گفت: «بریم.» خلاص. از آن ور هم البته [روایت] دارد که شیطان هم حسابی پدر طرف را در میآورد موقع جان دادن. میگوید: «ملکالموت بهش میگوید که اما ما کنت ترجو فقد اوتیته.» همهی آنهایی که امید داشتی، بهت عطایش [شد].
تاکسی نشسته بودم، یک حرفی شد. رانندهی تاکسی، گفتم: «دوست داری بمیری؟» گفت: «آره.» گفتم: «چرا؟» گفت: «وعدهای که بهمون دادند، نقد میشه.» این خودش یک ولیالله است. کسی که این جوری است، خودش ولیالله است.
«اما ما کنت ترجو فقد اوتیته» هرچی امید داشتی بهت دادند «و اما ما کنت تخافه» هرچی هم که ترسش را داشتی «فقد امنت منه» در امانی.
«و یفتح له باب الی منزله من الجنه.» یک در باز میشود، خانهاش را در بهشت میبیند. موقع جان دادن، طرف سُوخت و نمیدانم این طور شد و سر از تنش جدا کردند، و او که اصل کیف حال مال شهید است. آن هم شهیدی است که ذبحش بکنند. ما اینجایش را نگاه میکنیم، میترسیم. ما اصلاً درد ندارد. معمولاً هم یکی از بشارتها به این شهیدانی که این جوری میشوند، قبلش همین است که نترسی. میگیرند سراسری جدا میکنند، نترسی، درد ندارد. شهید اسماعیلی رضوانالله علیه قبل از شهادت استرس نداشته باشد، جدا میشود. آبگرمکن روشن میکند. میگویند: «چرا؟» میگوید: «میخواهم غسل شهادت کنم.» میگویند: «برای چی نصف شبی؟» میگوید: «الان خواب امام حسین را دیدم. من شهید میشوم. این جوری هم شهید میشوم.»
«لهم البشرا فی الحیات الدنیا.» نترسیم، استرس نداشته [باشیم]. ادامه بدهیم با قدرت، نترس. تازه شهید ذبح میشود. اول، اول کیف حال [است]. آنجا میگوید: «برگردانم. صد بار دیگر ذبح بشوم.» غصهاش این است که چرا من یک بار ذبح شدم. کیف حال بود. مؤمن معمولیاش را در باز میشود، خانهاش را در بهشت نشانش میدهند. بعد بهش میگویند که: «انظر الی مسکنک من الجنه.» خانهات را در بهشت ببین. «وانظر هذا رسولالله.» نگاه کن این پیغمبر است «و علی والحسن والحسین علیهمالسلام.» این پیغمبر است، این امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین رفقایت. امام باقر میفهمی اینها رفقایت. بعد حضرت فرمود: «این همین آیه است که لهم البشرا فی الحیات الدنیا و فی الآخره.» این روایت اول.
روایت دوم در عیاشی صفحه ۱۲۶ از ابوحمزه ثمالی است. از امام باقر علیهالسلام سوال میکند که: «ما یصناع بأحدنا عندالموت؟» آدمها موقع مرگ چه جور میشوند؟ انشاءالله در مورد ما هم همینطور باشد، همین قدر شیرین، همین قدر خوشمزه! انشاءالله با شهادت. مرگ نباشد، مرگ حیفه.
«قال: أما والله یا اباحمزه، ما بین احدکم و بینا مکان من الله و مکانه منا یقر بهی عینه الا ان یبلغ نفسه هاهنا.» بین شما و ما، بین اینکه بخواهی ما را ببینی، بین اینکه بخواهی جایگاهت را در بهشت ببینی، جایگاهت را نسبت به ما ببینی که چشمت روشن بشود، هیچ فاصلهای نیست. همین قدر فاصله است که جانت به اینجا برسد. به اینجا که برسد... در مسیرهای زیارت و اینها از دنیا میروند. آن بازی یک طعم دیگر دارد؛ آن عهدهدارشان امامی است که این برای زیارتش دارد میرود. آثار سفر حج، مثلاً مشهد دارد میرود. «فقط وقع اجره علی الله.» خدا گردن گرفت. «ارزش با من.»
بعد میگوید: «من را مدخل کریم وارد میکنم.» رستوران برای رزرو کردن! «ثم اهوا بیده الی نحره.» حضرت دستشان را گذاشتند رو گردنشان، فرمودند: «الا ابشرک یا اباحمزه؟» بهت بشارت بدهم؟ فدایت. فرمود: «اذا کان ذالک.» «جونش که به اینجا میرسد، اتا رسولالله صلیالله علیه و آله و سلم.» صلوات بر محمد و آل محمد. «و علی علیهالسلام.» پیغمبر میآید، امیرالمؤمنین هم همراهش. «قعد عند راس.» پیغمبر مینشیند بالا سرش. «فقال له اذا کان ذالک رسولالله» تو این شرایط پیغمبر بهش میفرمایند که «اما تعرفنی؟» شناختی؟ «انا رسولالله.» من پیغمبرم. «هلم الینا.» بیا پیش ما. «فما امامک خیر لک من ما خلفت.» این ور خیلی اوضاع بهتر است. جلو خیلی بهتر است تا آن پشتها. این را که میگذاری، خبری تویش نیست. بیا این ور.
«اما ما کنت...» آن داشت ملکالموت این را بهش میگفت. شاید به مراتب ایمان برگردد. حتماً به مراتب ایمان ربط دارد. اینجا پیغمبر بهش میگوید: «اما ما کنت تخاف فقد امنته.» هرچی ترس داشتی، در امانی. «و اما ما کنت ترجو فقد هجمت علیه.» هرچی هم که بهش امید داشتی، هجوم ببر بهش! «ایها الروح اخرجی الی روحالله و رضوان.» ای روح! برو در روح خدا و رضوان خدا.
امیرالمؤمنین هم همین جمله پیغمبر را بهش میگویند. امام باقر فرمود: «این آن آیه است که فرمود: الذین آمنوا و کانوا یتقون.» همین آیهای که عرض کردم. اما آقا، این سومیاش یک مزه دیگری دارد. بگویم و دیگر با همین روایت کیف کنیم و شب جمعهمان آباد بشود. شب جمعه آخر جمادی هم هست دیگر. در آستانهی ماه رجب، ماه امیرالمؤمنین علیهالسلام. خود این ماه رجب هم داستانی دارد؛ ایامش، عنایاتش، تفضلات.
حرم امام رضا در صحن مینشینی، اینجا فرق میکند دیگر. اینجا با خیابان فرق میکند. ماه رجب با ماهی دیگر فرق میکند. اینجا صحن زمانی امیرالمؤمنین است. آنجا صحن مکانی امیرالمؤمنین است. اینجا صحن زمانی امیرالمؤمنین است. تمام این اوقات و ساعات و دقایق در صحن امیرالمؤمنین است. ماه رجب، عجیب. شهادت حضرت زهرا تا ولادت امیرالمؤمنین چهل روز است. از شهادت حضرت زهرا تا ولادت ایشان ۱۸ روز است. از شهادت امیرالمؤمنین ۴۰ روز؛ همه عالم به خاطر این دوتاست دیگر. یک ۴۰ روزه که الان ما در آن ۴۰ [روزی] هستیم. ۴۰ روزه که شما در بستر این مناسبت، این دو وجود نازنین در زندگی [ما حضور دارند]. بعد دیگر میرود دیگر. در خود ماه رجب و دیگر بعد تازه اصل عنایت امیرالمؤمنین شب مبعث است. مبعث مال پیغمبر است. شیخ عباس میگه که بین عراقیها معروف است. گرفتاریهاشان، مشکلاتشان را جمع میکنند برای شب مبعث. میروند آنجا تا صبح میمانند نجف. شیخ عباس در اعمال مبعث دارد. در مفاتیح شبی که اینها مطمئنند که رد نمیشود. ۱۳ رجب هم هست؛ ولی مبعثش [بهتر است]. اجازه زیارت رجبیه نصیبمان بشود، برویم محضر امیرالمؤمنین. قبل از آن زیارت، یک زیارت هم اینجا برویم محضر امیرالمؤمنین با این روایت.
عقبة بن خالد میگوید که رفتیم خدمت امام صادق علیهالسلام. من بودم و معمّر بن خنیس. معمّر خادم امام صادق بود. حضرت خیلی هم دوستش داشتند. شهید هم شد. آن یکی آمد مسئول امور مالی امام صادق شد. میگوید: «من وایستادم.» ازت یک نگاه من کردند. یاد معلّی افتادند. چقدر اهل بیت خوبند. میگوید: «من و معمّر بن خنیس رفتیم خدمت حضرت. حضرت به عقبه فرمود.» فرمود: «عقبه، خدا از بندهها روز قیامت چیزی را قبول نمیکند مگر همین که شما بر آن هستید؛ هذا الذی انتم علیه.» یعنی این ولایت. بعد فرمود: «و ما بین احدکم و بین ان یری ما تقربه عینا.» بین شما و لحظهای که چشمتان روشن بشود... در بعضی روایتها هم دارد من [در] بعضیها هم دیدم موقع جان دادنشان بالا سرشان بودم یک اشکی این کنار چشمانشان جمع میشود. این دلیل دارد. برای مؤمنین دلیلش در ادامه [روایت] است.
فرمود: «آن لحظهای که قراره چشمتون شاد بشه، به قرةالعینتون برسید، هیچ فاصلهای باهاش نداریم. فقط همین یک نفس بره تموم.» «جونتون به اینجا که برسه...» میگوید: «حضرت دست گذاشتم رو رگ گردن. به اینجا که برسه، میبینید همه اون...» بعد میگوید: «حضرت تکیه دادند.» معمّر بن خنیس دست من را فشار داد. گفت: «سوال کن.» گفتم: «یا ابن رسولالله! اذا بلغت نفسه هذه شیء ان یرى؟» «جونش که به اینجا میرسد، چه چیزی را میبیند؟» حضرت جواب ندادند. من ده پانزده بار پرسیدم. دمش گرم با این پیگیریاش. میگوید: «ده پانزده بار گفتم: یابن رسولالله! چی میبیند آقا؟ چی میبیند؟» میگوید: «حضرت در همه اینها فرمودند: یَرى.» میبیند. میبیند. یک چیزهایی میبیند. گفتم: «آقا چی میبیند؟» میبیند: اینجا نشان میدهد آقا! سمج بودن خوب است. روایت به من و شما نمیرسید.
میگوید که: «فرمودند که: یا عقبه.» گفتم: «لبیک و سعدک، جانم آقا!» «الا ان انت اعلم مسکت [مرغت] یک پا دارد. تا نشنوی، نمیری!» این زبان خیلی مهم است؛ آدم با اهل بیت یاد بگیرد آن چه جور صحبت میکند. میگوید: «گفتم که: ابن رسولالله! انما دینی معدنی من، دینم با خون من است.» «فاذا ذهبت دمی، کان ذالک.» «اگر خونم برود دینم هم رفته.» یعنی آقا من ولکن داستان نیستم، من پاکار [پای کارم]، من تا تهش هستم. «یا رسولالله، کل ساعه میخواهم بدانم موقع مردن شما کجایی.» این را که گفتم، «بکیت» و زدم زیر گریه. «فراق علی.» حضرت رقت نشان دادند. برای من این اشک را نمیریخت، حل نمیشد.
فرمود: «یراهما والله.» «چی میبیند؟ آن دو تا را میبیند.» گفتم: «بابی انت، من هما؟» «پدر و مادرم فدایت بشوند، آن دو تا کیان؟» «و مذکره رسولالله صلیالله علیه و آله و سلم و علی علیهالسلام.» «آن دو تا پیغمبر و امیرالمؤمنین.» «یا عقبه، لن تموت نفس مؤمنه ابداً حتی تراهما.» «هیچ جان مؤمنی نمیمیرد مگر اینکه این دو نفر را میبیند.» گفتم: «فاذا نظر الیهما المؤمن ای یرجع الی الدنیا؟» «چشم مؤمن به این دوتا میافتد، میخواهد برگردد به دنیا؟» فرمود: «لا، لیمضی امامه.» «نه، راه میافتد میرود، فقط جلو میرود.» گفتم: «یقولان شیء جعلت فداک؟» «پیغمبر و امیرالمؤمنین چیزی هم بهش میگویند موقع مردن، فدایت بشوم؟» فرمود: «نعم. یدخلان جمیعاً علیالمؤمن.» «دوتایی میآیند بالا سر ما.» «فیجلس رسولالله عند راسه و علی عند رجلیه.» «پیغمبر بالا سرش مینشیند و علی کنار پایش مینشیند.» «فکب علیه رسولالله صلیالله علیه و آله و سلم.» «پیغمبر انگار مثلاً به این توجه خاصی میکند، میفرماید که: ابشر یا ولیالله!» «بشارت باد ولی خدا! بشارت باد، ولی خدا!» «انا رسولالله، من پیغمبرم.» «انی خیر لک من ما تترک من الدنیا.» چه تعابیری! فرمود: «من برات بهتر از این چیزهایی هستم که از دنیا داری رها میکنی. خانه و ماشین و مغازه. من برات بهترم. من جای اینها.» «ثم ینحضوا رسولالله.» «پیغمبر پا میشوند.» «اَقدام علی صلواتالله علیه.» «امیرالمؤمنین میآیند مینشینند.» «حتی یُکَب علیه.» «امیرالمؤمنین توجه میکنند بهش، میفرماید: یا ولیالله، ای ولی خدا! ابشر، انا علی بن ابیطالب الذی کنت تحبه من علیم. همانی که دوستم داشتی. اما لعن فنک، به دردت میخورم.» میگویم: «امام صادق فرمود: اینهایی که بهت گفتم، در این آیه قرآن بود: لهم البشرا فی الحیات الدنیا و فی الآخره.» موقع جان دادن به اینها بشارت میرسد. هر مؤمنی موقع مردن پیغمبر و امیرالمؤمنین را میبیند. انشاءالله که روسفید باشیم. موقع مردن شرمنده امیرالمؤمنین نباشیم. سرمان را بالا بگیریم. دلتنگ بوده باشیم. در آغوش بگیریم، او ما را در آغوش بگیرد. همه هم و غم دنیا، همه دغدغهها را فراموش کنیم. یک نگاهش، با یک لبخندش، با یک توجهش، آدم از همه هستی فارغ میشود. همه دردها، غصهها، مصیبتها، گرفتاریها.
شب جمعه است امشب. این شکلی برویم.
همه دم مرگ پیغمبر و امیرالمؤمنین را میبینند. شهدای کربلا هم موقع جان دادن پیغمبر را دیدند. دو تا روضه امشب میخواهم بخوانم. اولیش این است: اَشْبهُ الناس به رسولالله، وقتی به زمین افتاد تشنه بود. از بابا هم طلب آب کرده بود. بابا هم شرمنده شده بود. فرمود: «این زبانت را تو دهان من بگذار.» خیلی معانی دارد؛ ولی معنای ساده ظاهریش این است: «بابا حتی تو این حلقوم هم آب پیدا [نمیشد]، اگر تو این دهان هم آبی پیدا شد، مال تو.» گفتند: «سرش را انداخت پایین.» قبلش گفته بود: «الْعَطَشُ قَدْ قتل.» «عطش من را کُشت.» سرش را انداخت پایین، رفت میدان. یک جورایی انگار میخواهد از دل امام حسین در بیاورد. دغدغهی امام حسین را میخواهد رفع بکند. لحظه آخر صدا زد: «یا اَبَتا، هذا جدی رسولالله. پیغمبر آمده بالا سرم. بابا من سیراب شدم! جَدَم میگوید به بابات بگو تو هم بیا. تو هم اینجا سیراب بشوی.»
علی اکبر هم پیغمبر و امیرالمؤمنین را دید موقع جان دادن. لحظه آخر خود امام حسین هم دید. لحظه آخر حال عجیبی است آن لحظات آخر امام حسین علیهالسلام. اوضاعی که باهاش وارد میشود بر پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین، عجیب [است]. روایات دوگانه است. ورزش دارد. خوشحالی اهل بیت موقع ورود امام حسین تو برقاش هم دارد. ناله اهل بیت موقع ورود امام حسین. حالا این چه جوری است و داستانش چیست؟ خب مفصل است؛ ولی درست است. دقیق از یک طرف این نفس مطمئنه دارد وارد میشود بر حریم کبریا، سربلند: «یا ایها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیة مرضیة.» همه خوشحالند، پیغمبر، امیرالمؤمنین.
یک طرف داستان، یک طرف داستان این پیکری است که زیر دست و پا افتاده. این حلقوم خشک است. این لبهای ترک ترک. همه کائنات دارد برای این ناله میزند، گریه میکند. صدای داد و فغان همه عالم بلند است. چشم پیغمبر پر اشک، پر خون است. لحظات آخرش. راوی میگوید: «این را مرحوم محرم نقل میکند در مقتل. میگوید: من کنار قتلگاه بودم.» «دیدم لحظات آخر امام حسین علیهالسلام را.» میگوید: «تو عمرم ندیده بودم کسی به خون آغشته شده باشد، خون آنقدر از بدنش رفته باشد، ولی آنقدر چهرهاش زیبا و نورانی باشد. نور چهرهاش من را خیره کرده بود. یک جوری که اصلاً انگار فراموش کردم این آقا را میکشم. محو شدم. چقدر زیباست! چقدر دلرباست!» میگوید: «یکهو به خودم آمدم. دیدم میفرماید: هل من شربة من الماء؟» «یک جرعه آب پیدا میشود؟» دیدم یک حَجّاد [فرد گستاخ] بیایمانی گفت: «والله لا تذوق الماء حتی ترد الحامه.» «به خدا تو از این آب نمیخوری تا اینکه بری جهنم. از آب جهنم بخوری.» اینجا امام حسین یک جوابی دادند. امام حسین فرمود: «انما ارد علی جدی رسولالله.» «من از دنیا بروم وارد میشوم بر جَدَم، رسولالله.» «و اسکن مهو فی داره.» «همنشین پیغمبر میشوم در خانهاش.» «فی مقعد صدق ملیک مقتدر.» «و اشکو الیه ما ارتکبتم منی و فعلتم بی.» «میروم به جَدَم شکایت میکنم شما با من چه، نسبت به من مرتکب چی شدید.»
گفتند آن لحظات هرچه خون از سر و صورتش میآمد، امام حسین تو این دستها جمع میکرد. بعضیاش را به آسمان میپاشید. بعضیاش را هم به سر و صورتش میپاشید، میمالید. «میگفت: به خدا خدا را این شکلی ملاقات میکنم. میخواهم در خون خودم آغشته باشم.» این خون مظلوم است. این سند حقانیت. همین قدر رحم نکردند. از آب هم دریغ کردند. از آب هم مضایقه کردند. کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا.
روضهام را تمام کنم. این داغ خیلی برای اهل بیت سنگین بود. یعنی همه مصیبتهای امام حسین یک طرف، عطش امام حسین یک طرف. یک جملهای را امام سجاد فرمود با مردم کوفه. این نشان میدهد چی گذشته بر جگر امام سجاد. فرمود: «سگهای بیابان از آن آب خوردند. درندهها از آن آب خوردن. نگذاشتند یک قطره از آن آب به بابام برسد.» «تتلو و عطشان غریب به ابوالعطاش.»
جبرئیل هم برای آدم، وقتی خواست امام حسین را معرفی [کند] - آدم گفت: «این اسمش آمد جیگرم سوخت. کی بود؟ توبهت قبول شد.» گفت: «باشه. این را بهم بگو. اسمت چی بود؟» آن قبلیها را هم قسم دادم؛ ولی «یا حسین». «یا قدیم الاحسان بحق الحسین» که گفتم، آتیش گرفتم. این چی بود این اسم؟ چرا این جوری بود؟ چرا من سوختم؟ خاص توضیح بده چرا سوختی؟ گفت: «یک بچهای داری، جیگرش آتیش میگیرد تا ابد. همه در مصیبتش آتیش [میگیرند].» گفت: «آدم! اگر ببینی بچهات را از شدت عطش دیگر جایی را نمیبیند. آسمان را دود میبیند.»
«لعنةالله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.»
خدایا در فرج آقامان امام زمان تعجیل بفرما. قلب از ما راضی بفرما. عمرمان نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما نوکران حضرتش قرار.
اموات، علما، فقها، شهدا، امام راحل، ارحام، ملتزم، این شب جمعه کربلا، مهمان امام حسین قرارشان بده.
خدایا موقع مرگ چشم ما را به جمال پیغمبر و امیرالمؤمنین و اهل بیت روشن بفرما.
سفید از این دنیا ببر. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت و عنایت بفرم.
مشکلات مادی و معنوی مملکت و این ملت را به فضل و کرامتت برطرف بفرما. دنیا و آخرت مسلمانها و شیعهها را به آبروی امیرالمؤمنین آباد کن. مرزهای اسلامی را، شفای عاجل و کامل عنایت بفرما.
در زیارت [بهشت] در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیبمان بفرما.
هرچه گفتیم و صلاح ما بود و هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
«والنبی و آله رحمالله من فاتحه صلوات.»
------------------------
منابع:
[آیه قرآن] سوره یونس، آیه 64 — «لَهُمُ الْبُشْرَىٰ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ»
[آیه قرآن] سوره یونس، آیه 63 — «الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ»
[خواب/مکاشفه] علامه طباطبایی در نجف نگران هزینههای زندگی بود که شخصی (شاه حسین ولی) در مکاشفهای به او گفت: «در این ۱۲ سالی که معمم شدی کی تو را رها کردیم؟» علامه بعدها مزار او را در تبریز یافت.
ترجمه تفسیر المیزان، ج۱، ص۵۴۸.
[آیه قرآن] سوره یونس، آیات 62 تا 64 — «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَىٰ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ»
[حدیث] امام هادی (ع) به حضرت عبدالعظیم: «أَنْتَ وَلِیُّنَا حَقّاً».
أمالی صدوق، ج ۱، ص ۳۳۸.
[حدیث] امام باقر (ع) خطاب به عبدالرحیم: هنگامی که جان به گلوگاه میرسد، ملکالموت نازل شده و به مؤمن میگوید آنچه امید داشتی به تو عطا شد و از آنچه میترسیدی ایمن گشتی.
دعایم الإسلام، ج۱، ص۲۲۰.
[حدیث] ملکالموت به مؤمن میگوید: «أَمَّا مَا كُنْتَ تَرْجُو فَقَدْ أُعْطِيْتَهُ، وَ أَمَّا مَا كُنْتَ تَخَافُهُ فَقَدْ أَمِنْتَ مِنْهُ» (آنچه امید داشتی به تو داده شد و از آنچه میترسیدی در امان ماندی).
و دری به سوی منزلش در بهشت باز میشود و به او میگویند: «اُنْظُرْ إِلَی مَسْكَنِكَ مِنَ اَلْجَنَّةِ ، وَ اُنْظُرْ هَذَا رَسُولُ اَللَّهِ وَ عَلِيٌّ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ...».
تفسير عیاشی، ج ۲، ص ۱۲۴.
[حدیث] امام باقر (ع) به ابوحمزه ثمالی: «أَمَا وَ اَللَّهِ يَا بَا حَمْزَةَ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ أَنْ يَرَی مَكَانَهُ مِنَ اَللَّهِ... إِلاَّ أَنْ يَبْلُغَ نَفْسُهُ هَاهُنَا» (فاصلهای بین شما و دیدن جایگاهتان نیست مگر رسیدن جان به گلو).
پیامبر (ص) هنگام مرگ مؤمن میآید و میفرماید: «...أَ مَا تَعْرِفُنِي أَنَا رَسُولُ اَللَّهِ هَلُمَّ إِلَيْنَا فَمَا أَمَامَكَ خَيْرٌ لَكَ مِمَّا خَلَّفْتَ...» (پیش روی تو بهتر است از آنچه جا گذاشتی).
پیامبر (ص) به مؤمن میگوید: «أَيَّتُهَا اَلرُّوحُ اُخْرُجِي إِلَی رَوْحِ اَللَّهِ وَ رِضْوَانِهِ».
تفسير عیاشی، ج ۲، ص ۱۲۶.
[حدیث] امام صادق (ع) به عقبة بن خالد: «يَا عُقْبَةُ لاَ يَقْبَلُ اَللَّهُ مِنَ اَلْعِبَادِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ إِلاَّ هَذَا اَلْأَمْرَ اَلَّذِي أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ أَنْ يَرَی مَا تَقَرُّ بِهِ عَيْنُهُ إِلاَّ أَنْ تَبْلُغَ نَفْسُهُ إِلَی هَذِهِ ثُمَّ أَهْوَی بِيَدِهِ إِلَی اَلْوَرِيدِ» خدا از بندگان چیزی قبول نمیکند مگر این ولایت را، و بین شما و روشنی چشم فاصلهای نیست جز رسیدن جان به گلو.
مؤمن هنگام مرگ حتماً آن دو (پیامبر و علی علیهماالسلام) را میبیند «لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ مُؤْمِنَةٌ أَبَداً حَتَّی تَرَاهُمَا».
پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) بر بالین مؤمن میآیند و میگویند: بشارت باد تو را ای ولی خدا.
کافی، ج ۳، ص ۱۲۸.
[آیه قرآن] سوره فجر، آیات 27 و 28 — «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً»
[حدیث] امام حسین (ع) خطاب به دشمن فرمود: «وَاللَّهِ لَا تَذُوقُ الْمَاءَ حَتَّى تَرِدَ الْحَامِیَةَ... إِنَّمَا أَرِدُ عَلَى جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ... وَ أَشْکُو إِلَیْهِ مَا ارْتَکَبْتُمْ مِنِّی».
اللهوف، ج ۱، ص ۱۲۸.
[داستان] جبرئیل روضه عطش امام حسین (ع) را برای حضرت آدم خواند و آدم آتش گرفت.
عوالم العلوم، ج ۱۷، ص ۱۰۴.
در حال بارگذاری نظرات...