ماجرایی تکان دهنده از حق الناس

[disk_player id=”2651″]

“حق­ الناس گندم و خلال”

از حق‌الناس بترسیم و بعد در مورد بخشیدن آن صحبت خواهیم کرد…

دو نفر از عباد حضرت حق باهم پیمان بستند هرکدام از دنیا رفت، خبری از عالم برزخ در عالم خواب به دوستش بدهد. یکی از آن­ها از دنیا رفت. بعد از مدتی به خواب دوستش آمد و به او گفت: در برزخ گرفتارم و علت گرفتاریم هم این است که یک روزی به مغازه عطار فروشی محل رفتم و ساعتی را کنار عطار نشستم. کنار من یک ظرف گندم بود. ناخودآگاه یک عدد گندم برداشتم با دندان جلو آن را نصف کردم و بعد هر دو نصفه را به ظرف بازگرداندم. این مسئله را با صاحب گندم در میان نگذاشتم. اکنون در برزخ ناراحت آن مسئله‌ام؛ برای خدا پیش صاحب مغازه برو و برای رهایی من از او رضایت بگیر.

یکی از عباد شهر کربلا بعد از انتقال به عالم برزخ به خواب دوستش آمد به او گفت: «یکی روزی از مهمانی برمی­گشتم. ذره­ای از غذا میان دندانم من را رنج می­داد از حصیر خرمافروشی که روی سکوی در صحن امام حسین (ع) جا داشت، روی حصیری که اصلاً ارزشی نداشت به‌اندازه یک خلال برداشتم. الآن ناراحت آن خلالم؛ دندانم را پاک کردم. خلال را روی زمین انداختم. آنجا که رفتم صاحب حصیر راضی نیست از او حلالیت بطلبم از مسئله غافل ماندم تا اینکه از دنیا رفتم. الآن ناراحت آن خلالم. از طرف من پیش آن خرمافروش برو و از او رضایتش را هر جور شده بگیر که من در اینجا از این رنج نجات پیدا کنم.»

خدا به دادمان برسد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *