بهترین دعای شب قدر فقط یک کلمه است: عافیت
عبادت سنگین همیشه نشانه عمق معنویت نیست
مذاکره علمی؛ عملی فراموششده در شب قدر
عافیت یعنی زندگی بدون زخمهای بیثمر
خدا بلا نمیخواهد؛ رشد آرام را میپسندد
خواستههای دنیوی هم باید با عافیت باشد
بعضی سختیها انسان را از دین دور میکند
اولیای خدا هم عافیت را انتخاب میکردند
صبر بدون عافیت، همیشه فضیلت نیست
شب قدر؛ شب عاقلانه دعا کردن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی آل محمد و آل محمد. واللعنت الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
ان شاء الله در جلسهمان سکوت حاکم باشد. دلها آماده شود تا ان شاء الله در محضر معارف الهی باشیم. صلوات قرا و خداپسندی را هدیه بفرمایید.
**پاراگراف اول**
خب، الحمدلله شروع خوبی بود، ان شاء الله که پایان هم پایان خوبی باشد. از پیغمبر اکرم سؤال کردند: "یا رسول الله، اگر شب قدر را درک کردیم چه کنیم؟ چه بخواهیم از خدا؟ بهترین خواستهای که میشود شب از خدا خواست چیست؟" یک کلمه هم پیغمبر جواب دادند، جواب طولانی ندادند. این را هم بگویم که اعمال شب زیاد نیست عزیزان. گاهی ما شلوغش میکنیم و مردم را خسته میکنیم. حالا من اگر این را بگویم، از جانب خیلیها مورد هجمه قرار میگیرم. میگویند: "آقا، تو این کاری که میکنی، مجلس مثلاً خلوت میشود یا دیگر فلان مراسم کسی نمیرود." تازگی دیروز مثلاً من این را در دانشگاه فردوسی گفتم، دوستان برایشان جالب و عجیب بود. میگفتند: "واقعاً اینطور است؟" گفتم: "واقعاً اینطور است! دعای جوشن کبیر جزء اعمال شب قدر نیست." بله، دعای جوشن کبیر جزء اعمال شب قدر نیست، ولی "مذاکره علمی" جزء اعمال شب قدر است.
**پاراگراف دوم**
حالا سخنرانی چقدر است؟ روضه چقدر است؟ ولی همه جا مذاکره علمی میشود، مباحثه علمی میشود. بهترین عمل در برخی روایات، "مذاکره علمی" است. گفتگو کنیم، ببینیم چهکار باید بکنیم، وظیفهمان چیست، در دستگاه خلقت و دم و دستگاه عالم چه خبر است، چی به چی است، کی به کی است. این بهتر از این است که آدم دو ساعت و نیم یا سه ساعت دعای جوش بخواند و وسطش چرت بزند و ماجراها... "آیتم سنگینیه" به قول این داور مردان آهنین. "آیتم سنگینیه" دعای جوشن! اعمال نیست. سختش میکنیم، سخت نگیرید، سختش نکنیم. دعای جوشن هر کی دوست داشت بخواند. البته من توبیخ میکنند اگر خلوت بشود. حالا دعا جمعیاش خوب است، دور هم دعا میکنیم. خدا ان شاء الله به دل شکسته یک نفر هم اگر در جمعمان باشد، حاجت همه را میدهد، به همه توجه میکند. دعای جوشن شد، شد؛ نشد، نشد.
**پاراگراف سوم**
برای شب قدر، یک کلمه پیغمبر فرمودند. فرمودند: "یک کلمه را بخواه." آن یک کلمه چیست؟ "بابا چی بخواهم؟ ما اسالالله؟ از خدا چی بخواهم؟" فرمود: "سئل العافیه." یک کلمه از خدا چی بخواهم؟ از خدا عافیت. عمل شب ما اگر شب یک دعا بکنیم، برایمان بس است. یک چیزی بخواهیم. شب قدر میخواهیم عمل انجام دهیم، بریم خلاص. حالا کسی حال دارد، حوصله دارد، دو ساعت، سه ساعت دعا کند یا از صبح دعا کند. اثر شب، شب قدر، از خدا عافیت بخواهیم.
**پاراگراف چهارم**
حالا صحبت کنیم عافیت چیست؟ یعنی دقیقاً چی باید عافیت بخواهیم؟ عافیتطلبی، میگویند: "عافیتطلبی همیشه بد نیست." عافیتطلبی خوب هم داریم. اصلاً باید شب قدر آدم عافیت بخواهد. عافیت یعنی چه؟ آقا جان من، عزیزان من، بزرگواران، عزاداران امیرالمؤمنین، شبزندهداران، سحرخیزان، روزهداران، مؤمنین، عافیت به فارسی ساده امروزیاش این است: "معاف شدن." میگوید: "از سربازی معاف شدم." "معاف شدن" عافیت است. معاف باشی از یک سری سختیها و بلاها و اذیتها و آزارها. خدا ما را معاف کند.
**پاراگراف پنجم**
عافیت. آقا، تا جایی که ما شنیدیم، میگویند که خدا بلا میدهد و بعد تحمل کنیم و... بله، صحبت میشود، آن سر جای خودش. اول ما از خدا چی باید بخواهیم؟ اول "خدایا، ما را، اگر دیگر راه ندارد، اگر دیگر راه ندارد، دولت آن که میخواند دل آید به بدون اذیت، بدون زحمت." به قول امروزیها: "بدون درد و خونریزی." «بدون» میشود. خدایا، سختش نکن. "صبر بده؟" نه عزیزم! خدایا، ما میخواهیم سمت تو بیاییم. به قول این جوانها: "زخم نشویم، زخم."
**پاراگراف ششم**
آقا، پیادهروی اربعین را کی دوست ندارد برود؟ همه دوست داریم بریم، دیگر. ان شاء الله خدا قسمت کند پیادهروی اربعین بریم. سالم بریم، سالم بیاییم. مریض نشویم، عرقسوز نشویم، نیفتیم، نیشمان نزنند، سرما نخوریم، مسموم نشویم. ما میخواهیم پیادهروی اربعین بریم. خدایا، پیادهروی بدون درد و خونریزی میخواهم. همان زحمت پیادهروی فقط باشد، دیگر بیشتر از این نباشد. خوب است، عافیت است. ما زیارت کربلا میخواهیم. بدون درد و خونریزی. البته خدایا، اگر اذیتی، آزاری چیزی رسید، نوکرت هستیم، صبرش هم میکنیم. ولی به ما گفتند در مسیر کربلا اگر به اندازه قطره باران، "قطره چقدر درد دارد؟" "قطره باران تو سر آدم میخورد، چقدر؟" "قطره باران اذیت بشود." "تو مسیر پیادهروی کربلا کمترین اذیت و آزار، کوچکترین ترسی اگر پیدا بکند، تو تاریکی صدایی میآید، چیزی میشود." این زائر اباعبدالله پیش خدا عزیز است. خدا دل ندارد ببیند این زائر امام حسین دارد اذیت میشود.
**پاراگراف هفتم**
ما اول از خدا چی میخواهیم؟ عافیت. گرفتاری که اصلاً نمیخواهیم. اصلاً خیلی از این گرفتاریها را خدا هم برای ما نمیخواهد عزیزم. خیلی از گرفتاریهای زندگیمان گرفتاریهای الکی است. خود خدا هم به این گرفتاریها راضی نیست. از بیدقتی، از بیاحتیاطی. خدا نخواسته. بر پدر و مادر، بعضی سختیها را برای بچه میخواهند. درست است آقا؟ عزیزان من، پدر زیاد داریم تو این جلسه. پدر و مادر بعضی سختیها را مثلاً درس خواندن سختی دارد. پدر و مادر این سختی را برای بچه میخواهند. بچه اذیت میشود، از خوابش هم باید بزند، از خوراکش هم باید بزند، از بازیش باید بزند. سختش است. بچه خاموش کند، غر بزند، درسش را بخواند. اشکال ندارد، بچه ساخته میشود، این سختی، سختی است که بچه را میسازد. ولی بچه اگر سرما بخورد، سینهپهلو بشود! بله، اگر بچه سرما خورد، دلدرد شد، مسموم شد. یکی بابت مریضی بچه ساخته شد.
**پاراگراف هشتم**
عافیتی که از خدا میخواهیم یعنی چی؟ یعنی خدایا، یک سری بلاها هست، "چوب عملم" توش است. ساختهشدنی هم نیست. اینها را نگذار سمت من بیاید. شب از خدا چی بخواهیم؟ عافیت. خدایا، ما بچه میخواهیم، حالا مجرد باشیم زن و شوهر میخواهیم. پول میخواهیم. تو این اوضاع، گوشت کیلویی ۱۲۰ هزار تومان! چه زیاد! همیشه هم مسئولین میخواهند، هوای خوب، آب میخواهیم. آب میخواهیم، ولی سیل نمیخواهیم. خدایا، میشود یک باران به ما بدهی، سیل باهاش نباشد؟ عافیت، باران، بی سیل. خدایا، ماشین میخواهیم، تصادف نداشته باشد. این هزینههای نجومی الان. اگزوز چند است؟ میگوید: "الان! یا الان قیمت ارز میماند. ثانیه به ثانیه جابهجا." ما ماشین میخواهیم، ما سفر، حملونقل میخواهیم، آسایش میخواهیم، امنیت میخواهیم. خیلی چیزها، ولی بدون، بدون سختی. عزیزم، حاج آقا اول تا معافیت را گفتم، اشاره کردند: "یکی از معانیاش عاقبتبهخیری است." تمام بشود، آخرش هم خوب تمام بشود. اولش خوب است، آخر خراب.
**پاراگراف نهم**
عافیت باشد. پیغمبر اکرم فرمودند: «خدا چقدر قشنگ است این روایات ما.» "سئلوا العافیه." خدا هیچ دعایی را آن قدر دوست ندارد که دوست دارد ازش عافیت بخواهید. خیلی جالب است. خدا دوست دارد ازش عافیت بخواهید! عافیتطلبی! ولی از خدا بخواه که عافیت خدا بدهد. از خدا بخواه.
**پاراگراف دهم**
آمد محضر پیغمبر اکرم، گفت: "یا رسول الله، چه دعایی خوب است؟ من چی بخواهم؟ چه دعایی کنم؟" زیاد میپرسیدم بود. دیگر، خیلی روایت جالبی است. «تسال ربک العفو و العافیه.» "از خدا عفو و عافیت بخواه." "تو دنیا، تو آخرت." رفت. فردا آمد. ما شاء الله خیلی آدم حالا تعبیر سمج را به کار نبرم، چی به کار ببرم به جایش؟ گفت: "یا رسول الله، چی بخواهم؟" حضرت فرمودند: "عفو و عافیت در دین، دنیا و آخرت." رفت. فردا آمد. گفت: "چه دعایی کنم؟" حضرت فرمودند: "عفو و عافیت." رفت. روز چهارم آمد، گفت: "یا رسول الله، چه دعایی کنم؟" حضرت فرمودند: "از خدا عفو و عافیت در دنیا و آخرت بخواه. اگر تو دنیا بهت بدهند، آخرت بدهند، دیگر عافیت تو دنیا داری، زندگی دنیا شیرین است." آخه، بعضی مصیبتها آدم را از دینداری هم میاندازد. بچه مریض! آبروی امشب به آبروی امیرالمؤمنین. هر کس بچه مریضی دارد، هر مریضی تو هر خانهای از مسلمین هست، به فرق شکافته امیرالمؤمنین، خدا شفای عاجل و کامل عنایت بفرماید.
**پاراگراف یازدهم**
درس بخواند، زندگی کند، پیشرفت کند. پیشرفت علمی کند، پیشرفت معنوی کند. خدا خواسته. عزیزان من، آیت الله سید علی آقای قاضی که از عرفای بزرگ بود، استاد مرحوم آیت الله العظمی بهجت، استاد مرحوم علامه طباطبایی، استاد بسیار و استاد مرحوم آیت الله میلانی، بسیاری از بزرگان شاگرد ایشان بودند. یک شاگردی داشت به اسم محمود سید هاشم حداد. جلسه بزرگداشتی برایشان گرفتیم. حداد در کربلا با یک خانوادهای زندگی میکرد. این خانواده چند تا دختر داشتند. مادر این دخترها، مادر این خانواده، ما شاء الله، ما شاء اللهاش بشود! یک آدم بیادب، مغرور، زورگو. آقای حداد نعلبند بود. تو کربلا ازدواج کرده بود. این دختر، همسر خوبی بود، ولی مادرش خیلی اذیت میکرد. مادر این خانم خیلی. تو خانه، مادر زن ما. "یک بعد ما نان نداشتیم بخوریم. امکانات هیچی نداشتیم. بعد این خانم اتاق ما را از بقیه اتاقها میخواست جدا بکند. با پیت روغن جابهجا کرده بود." یعنی از پایین تا بالا، پیت روغن گذاشته بود. "بعد ما ترپ میخوریم." بوی برنج اعلای این میپیچید. "شبها تو سرما میخوابیدیم. طعن و کنایهای هم بود که این خانم به ما میزد."
**پاراگراف دوازدهم**
"اوفتاده بودم تو بازی خودسازی و معنویت و اینها. دلم نمیآمد این فقیرهایی که پیش من دست دراز میکنند، دست خالی رد کنم. گفتم اینها وضعشان از من بدتر است. خیلی چیز دیگر نداشتم باهاش زندگی کنم." حقوق این کارگر ما بود که باید میدادیم. "خیلی وضعم بد بود. خیلی." این زن من را سرزنش میکرد، بد با من صحبت میکرد. عارف بزرگ، شخصیت فوقالعاده. کوه توحید. "آقا، به من مجوز میدهید من همسرم را طلاق بدهم؟" ایشان فرمود: "زنت را دوست داری؟" گفتم: "بله." "زنت دوستت دارد؟" گفتم: "بله." گفت: "شما مجوزی برای طلاق نداری."
**پاراگراف سیزدهم**
گفت: "خدا میخواهد با این مادر زن، تربیت ات کند. چوب عمل است. اگر ساخته میشوم، بزن. آرام بزن." میآمدم خانه، از در که وارد میشدم، این مادر زن قدیمیها لیچار، ریچار میگفت. "بارون" میگوید: "یک شبی تابستان بود، وسطهای مرداد، گرمای کربلا، دمای ۵۰-۶۰ درجه. این خانم هم آنقدر عصبی بود. یک زن چاق و درشتی هم بود. آنقدر عصبی بود! شبها مردها از تو کوچه اینها رد نمیشدند. آنها میدانستند این عصبی است. اگر صدای دختر میدهد." "این گرما به سرش خورده بود تا اینکه بزرگو نشسته بود تو زیراب یکم خنک بشود."
**پاراگراف چهاردهم**
ما که از در دیدم که این دیگر آمپرم چسبونده و آب و روغن هم قاطی کرده. حسابی آماده است. همیشه سهمیهمان کم بود. همسایهها هم ریختند بیرون و سر و صدا. از در آمدم بیرون. باز بدون اینکه چیزی بگویم، در کوچه را باز کردم و رفتم بیرون. اینجایش قشنگ است. کتاب زندگینامه ایشان را نوشتند به اسم "روح مجرد". اسم کتاب به خاطر این صحنه است. دیدم دو تا سید هاشم حداد تو کوچه. یک سید هاشم حداد روی زمین، کثیف، آلوده، بدبخت، مفلوک. یک سید هاشم حداد در آسمان، نورانی، لطیف. زمینه. برگشتم، آمدم در خانه را باز کردم. افتادم به دست و پای مادر زن ام. مادر زن ام گفت: "همینه دیگه، میگویم بیغیرتی." من بهش گفتم: "تا میتوانی تو فقط به من فحش بدهی. تو فکر نکنی داری به من ظلم میکنی. تو آسمان اون دارد میرود بالا."
**پاراگراف پانزدهم**
بزرگان به این مقام میگویند: "مقام تجرد." عارف کسی است که به این مقام برسد. ایشان به دست مادر زن اش به این مقام رسید. خدا ان شاء الله نصیب کسی هم نکند، نصیب دشمنان. ولی اگر کسی احیاناً تو بین ماها که نیست، در کشور ما پیدا نمیشود. ولی اگر احیاناً خدای ناکرده جایی "عل سبیلالمثال" برای کسی بود، اون دیگر بالاخره خدا دارد با اون یک نفر را تربیت میکند. حالا میخواهد مادر زن باشد، مادرشوهر باشد، پدر، برادر، برادرشوهر. زبان خودمان زیاد داریم دیگر. جالب نیست. فلان گیاه را تشبیه میکنند به زبان، شبیه زبون فرنکی.
**پاراگراف شانزدهم**
از خدا بخواهیم اگر تو این وادی افتادیم، خدا خواست با این ها ما را تربیت کند، هم دینمان آسیب نبیند، هم دنیا آسیب نبیند. این میشود عافیت. تربیت کنی این مادر زن هم من را تربیت کند. دیگر، آبروم تو محل. میخواهی من را بزنی، من ساخته بشوم؟ یک گوشه.
**پاراگراف هفدهم**
عرضم تمام. روایت قشنگی میگوید که پیغمبر اکرم یک نفر را دیدند، خیلی لاغر شده بود. داشته باشید. روایت خیلی جالب است. «فرقَ منطوفَ من الجه.» یک آقای را پیغمبر دیدند، این آنقدری مصیبت دیده بود مثل مرغ پرکنده شده. امروزش میشود: "مرغ خیلی چروکیده شده." این مرد خیلی تکید شده، خیلی تو فشار بود. پیغمبر چقدر تیزند! «حل کنت تدعوا؟» "تو دعای خاصی کردی اینجور شدی؟ این شکلی شدی؟ دعای خاصی کردی؟" "آره آقا جان." «کنت اعق» "یک دعایی را من گفتم. گفتم: «اللُهَم ما کُنْتَ مُعاقبی به فی الآخره فاجعله لی فی الدنیا.»" خیلی روایت عجیبی است. "یا رسول الله، به خدا گفتم: خدایا، هر چی میخواهی تو آخرت بزنی، تو دنیا بزن." حضرت فرمودند: "باید این را میگفتی: «اللهم آتِنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه.»" «فدعا الله فش» حالش خوب شد.
**پاراگراف هجدهم**
امام رضا فرمود: "حضرت یوسف میدانی چرا افتاد زندان؟" حضرت یوسف وقتی زنان مصر بهش پیشنهاد گناه دادند، چی گفت؟ "خدایا، من حاضرم زندان بروم، به حرف اینها تن در ندهم." درست است، افتاد زندان. حضرت فرمودند که وقتی افتاد زندان، گفت: "یا رب به ما استحققت السجن." "خدایا، چرا من افتادم زندان؟" خودت گفتی من زندان حاضرم بروم، به اینها تن ندهم. "چرا نگفتی العافیه احب الیه ما یدعونی؟" "چرا نگفتی عافیت میخواهم؟" چقدر قشنگ است! "خدایا، از دست این زنهای مصر من را نجات بده." آیت الله سید محمدعلی روحانی از بزرگان قم بود. سال گذشته. تعبیر خواب بود. انسان برجستهای بود. خیلی انسان کمنظیری بود ایشان. مرد حسابی!
**پاراگراف نوزدهم**
امام رضا که کریم. جابهجا نبود. یک زن مشاور. "خدایا، عافیت بده." از خدا عافیت میخواهیم. خدایا، "ازدواج نیاز دارم، زن میخواهم، بچهام میخواهم." همه را با عافیت. اگر هم میخواهی با اینها من را بسازی، با عافیت. «و العافیه فانکم لستم من رجال البلا.» از خدا عافیت بخواهید، شما مرد بلا نیستید. بعد حضرت یک جمله خیلی قشنگ گفت. «من بنی اسرائیل.» کسانی بودند در بنی اسرائیل اینها را با اره نصف کردند تا دست از خدا بردارند، دست برنداشتند. شما که مثل اینها نیستید. شما از خدا بلا نخواهید. یکم سخت میشود. دین و خدا و پیغمبر و نماز و روزه را همه چیز را ول میکند. رشد میخواهی؟ رشد با یک سختی، یک مریضی، یک مصیبت، یک بیپولی، آدم دین و دنیایش را از دست میدهد. از خدا اینها را نخواه. از خدا عافیت بخواهید. اگر سختی هم میدهد، باف ؟، آرام، نرم، لطیف.
**پاراگراف بیستم**
هر چقدر هم سختی بهشون وارد میشود، فقط امیرالمؤمنین. مثل امیرالمؤمنین! امیرالمؤمنین هیچکس مثل امیرالمؤمنین مظلومیت نکشید تو این عالم. هیچکس مثل امیرالمؤمنین درد نکشید، ولی همش با عافیت. چیزی از دست نداد، صبرش را از دست نداد. برای همین سحر امشب وقتی این نام ملعون ابن ملجم آمد. اعمال امشب لعن قاتل امیرالمؤمنین. خدا به آبروی امیرالمؤمنین عذاب ابن ملجم را بیشتر کند. این مرد، مردک و ملعون، این شمشیر مسموم را وقتی به فرق امیرالمؤمنین وارد کرد، حضرت چی فرمودند؟ «عافیت.» عاقبتبهخیر شدم. گله نمیکنم، خدا را شکر.
**پاراگراف بیست و یکم**
علی در نماز از دنیا رفت. در مسجد از دنیا رفت. با زبان روزه از شب قدر از دنیا رفت. شمشیرم که بهش میخورد، صد تا چیز گیرش میآید. این میشود عافیت. همه مصیبتهایی که اهل بیت کشیدند از این جنس است. جمیلاً سخت بود، تلخ بود. چیزی از ما کم نشد، به ما اضافه شد. بلایی خوب است که به آدم اضافه کند، نه از آدم کم کند. این امیرالمؤمنین، مظلوم عالم، بلاهایش از این جنس است. ولی دیگر امیرالمؤمنین، این دل خونش، این روزهای آخر دیگر لبریز شد. آی شیعیان! این روز آخر با چاه درد و دل میکرد. سینه امیرالمؤمنین پر شد. دیگر خسته شدم از این مردم. از اینکه دیگر اینها رو به راه نمیشوند. نه، خستگیاش از جنس خستگیهایی مثل من باشد، یعنی دیگر از خدا و پیغمبر رو برگردانده. مردم، دیگر با آنها نمیشود کاری کرد. اینها دیگر سر به راه نمیشوند. دیگر روزهای آخر مرگش را از خدا خواست. "خدایا، علی را از این مردم بگیر." «لا اله الا الله».
**پاراگراف بیست و دوم**
امشب مهمان دخترش بود. امیرالمؤمنین در منزل زینب کبری سلام الله علیها افطار کرد. زینب کبری. دختر وقتی پدر مهمانش باشد، چطور رسیدگی میکند؟ چقدر مشتاق است. دیدید عزیزان؟ پدر وقتی خانه دختر میخواهد بیاید، چطور مهیا میکند، آماده میکند، غذای خوب میپزد، خانه را آماده میکند، دل تو دلش نیست. امشب امیرالمؤمنین دارد افطاری مهمان دختر میشود. زینب کبری با چه شوق و ذوقی خانه را آماده کرده، برای افطار آماده کرده. دو مدل غذا درست کرده برای امیرالمؤمنین. تا نشست، فرمود: "دخترم، کی دیدی بابا دو مدل غذا بخورد؟ یکی از اینها را بردار." بعد این جمله: "من امشب ملاقات خدا میخواهم برم، میخواهم با شکم سبک برم." میخواهد آماده کند زینبش را، قدمبهقدم این درد را، این تحمل را.
**پاراگراف بیست و سوم**
ای امشب آمد زیر آسمان به ماه نگاه کرد. «انا لله و انا الیه راجعون.» حالا آرامآرام زینب را آماده میکند. هر کی از این خانواده میخواست برود، آرامآرام زینب را آماده میکرد. امیرالمؤمنین آرامآرام تا سحر هی نماز خواند، هی به آسمان نگاه کرد. "امشب دیگر شب آخر است. امشب شبی است که من میروم." الله اکبر. آمادهاید؟ با این اشکها، قرآن میخواهیم به سر بگیریم. آماده بشویم، پاک بشویم با این گریهها. تو فرق امیرالمؤمنین را شکافت. حسن و حسین علیهم السلام زیر بغل امیرالمؤمنین را گرفتند. آقا را بیاورند منزل. این یل خیبر که کسی روبرویش نمیتوانست بایستد، روی پا نمیتواند بایستد. امیرالمؤمنین. این شمشیر زهرآلود تا مغز امیرالمؤمنین نفوذ کرد. زیر بغلها را گرفتند. پشت در که رسیدند، امیرالمؤمنین فرمودند: "زیر بغلهایمان را خالی کنید. میخواهم خودم بایستم روی پا. خوش ندارم زینبم من را تو این حال ببیند." دختر!
**پاراگراف بیست و چهارم**
یا امیرالمؤمنین، یا امیرالمؤمنین، زینب شما را تو این حال ببیند، هول میکند. طاقت ندارید زیر بغلها. یا امیرالمؤمنین، این دختر اگر کربلا ببیند، چه میشود؟ یا امیرالمؤمنین، این دختر چیزهایی که از روی تل میبیند، چی میشود؟ صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوه...
در حال بارگذاری نظرات...