عافیت واقعی با پذیرش خطر همراه است
عشق الهی انسان را اهل ریسک میکند
عافیت قلابی یعنی ترک وظیفه الهی
اولیای خدا از خطر فرار نکردند
شب قدر؛ شب انتخاب مسئولانه راه
توکل یعنی دل به آتش زدن برای خدا
عافیت بیهزینه، رشد نمیآورد
ایمان زنده، انسان را بیقرار میکند
خطرپذیری نشانه عشق صادق است
عافیت عاشقانه از دل بلا میگذرد
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی العالمین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و اللعقدة من لسانی.
در جلسات گذشته در مورد عافیت صحبت کردیم. پیغمبر اکرم (ص) فرمودند که شب قدر از خدا عافیت حاجت بخواهید. شب گذشته در مورد عافیت گفتگو کردیم؛ آیا عافیت خوب است یا بد؟ اصلاً عافیت چیست؟ دقیقاً چه چیزی را بخواهیم؟ به این رسیدیم که آدم باید از یک سری مشکلات، مشکلات الکی، مشکلات بیخاصیت، مشکلاتی که در آن رشدی نیست، اتلاف وقت است، اتلاف سرمایه است، معاف شود. معاف کند کار الکی را، کاری بکنیم که خاصیت دارد و رشد. آنی که خدا برایمان نوشته را انجام دهیم. این شد، بعد دیدیم که عافیت یک عافیت واقعی دارد و یک عافیت تقلبی و قلابی.
عافیت قلابی این بود که آدم بخواهد کار نکند، از زیر کار در برود و نان هم گیرش بیاید. "نابرده رنج گنج میسر نمیشود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد." آدم کار نکرده که توقع مزد داشته باشد! اصلاً اسمش را گذاشتهاند مفتخواری. مدیران جلسه، لطفاً جلسه را مدیریت کنند؛ البته بیرونشان نکنید، باشند، ولی مدیریت شود، با فاصله. اگر یک کمی عقبتر بنشینند، شاید حضور اینها برکت باشد. خدا به برکت اینها ما را میبخشد. محبت کنید، مدیریت کنید. اگر قرار باشد به هم زدن باشد (جلسه را به هم بزند)، خدا ما را میزند. مدیریت شود که جلسه زیاد به هم نریزد و تمرکز ما و تمرکز دوستان آسیب نبیند.
پس چه شد؟ عافیت این است که من میخواهم معاف باشم، کارهای بیخاصیت را انجام نمیدهم. عافیت قلابی، مخصوصاً اگر کسی ادعای عاشقی داشته باشد، اصلاً با این روحیه جور درنمیآید. عرفا و بزرگان اهل معنویت، خیلی علیه این روحیه هشدار دادهاند. حافظ خیلی قشنگ گفته است:
"در مقام طریقت هر کجا کردیم سیر،
عافیت را با نظربازی فراق افتاده"
یعنی آدم به دنبال عافیت با نظربازی فاصله دارد. عافیت با نظربازی جور درنمیآید. نظربازی یعنی چه؟ یعنی دید زدن. نظربازی یعنی آدمی که دنبال نگاه معشوقش است، میخواهد معشوق به او نگاه کند. این با عافیت جور درنمیآید.
"در ره منزل لیلی که خطرهاست، جان!
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی"
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی؛ مجنون خطرپذیر است. عاشق به خاطر معشوقش خطر میکند، این ویژگی عاشق است.
دیدید اینهایی که عاشق هم میشوند، دختر و پسرها دو ساعت، سه ساعت، پنج ساعت، یک روزه، الحمدلله تایمهای مختلفش را داریم. دستم زیاد شده است، دیگر اصلاً انتخاب میکنی که عاشق کدامشان بشوی. به قول شهید مطهری، میبینی این دخترخانم... حالا من مثال خوبش را بزنم، از این مثالهای زشت خیابانیاش نمیگویم. آدم میبیند این دختر پانزده، شانزده، هجده ساله وقتی خانه بابایش است، نه جای خودش را جمع میکند و میشوید، نه به سر و وضعش میرسد؛ ولی همین که مادر میشود، همین دختری که با لگد باید ساعت دوازده ظهر بیدارش میکردند، چهار صبح بیدار است، دارد بچه را شیر میدهد. هشت صبح دارد بچه را عوض میکند، کثیف کرده، بیشتر بماند پایش میسوزد. دوازده شب به زور باید میبردند، میخواباندند، دوازده ظهر و با لودر بیدارش میکردند. همه چیزت هماهنگ شده، میزان شدی. این خاصیت عشق است.
کتاب "جاذبه و دافعه" امیرالمؤمنین (ع)، عشق آدم را اینطوری میکند. عشق آدم را بیقرار و اهل خطر میکند. آدم عاشق که نمیتواند یک گوشه بنشیند. مادر است، آخه میشود؟ کسی نیست، خودت هستی، باید باشی، الان از خوابت بزنی. آدم عاشق این شکلی است.
"عافیت را با نظربازی فراق افتاده است." نمیشود که آدم عاشق اهل عافیت به این معنا باشد. به من چه کارش کنم؟ الان این بچه گرسنه است. نمیشود که یک گوشه بخوابد و بگوید من حوصله ندارم. آدم عاشق اهل خطر است، اهل خطر کردن است. حضرت ابراهیم (ع) را ببینید؛ یک نمونه عاشق خدا، اهل ریسک، اهل خطر کردن برای خدا. خیلی جالب استها، کم سن و سال بود حضرت ابراهیم. یک نفر هم بیشتر نبود عزیزان من، برادران. حضرت ابراهیم روی کره زمین تنها کسی بود که "لا اله الا الله" میگفت. روی کل کره زمین، به جز پدرش، البته عمویش بود ولی بزرگش کرده بود. کم سن و سال بود حضرت ابراهیم.
یک روزی، روز عید بود. اینها همه رفته بودند بیرون از شهر مراسم بگیرند. حضرت ابراهیم گفت من بیمارم. رفت توی بتکده، بت بزرگ را شکست. خطر دارد، خطر داشته است. "عافیت را با نظربازی فراق افتاده." آدم به خاطر خدا خطر میپذیرد. جایی که مسئولیت باشد، جایی که باید کار کنم، جایی که از من میخواهند، خودم را آتش میزنم، نه اینکه بخوابم و بگویم خدایا یک زلزلهای، صاعقهای بیفتد، دیگر ما خیلی حال نداریم.
الان بروم اینها را بیندازم، اینها مرا فحش میدهند و میگیرند، میزنند، چوب و کتک و اینها. خیلی پوستم خوب نیست، دکتر گفته که برای پوستت خوب نیست. فحش برای فشار خون هم ضرر دارد. حضرت ابراهیم، وقتی گرفتنش، مثل مرد ایستاد. انداختنش توی آتش. آتش معمولی نبودا، از اینها نبود. هر کس هر چی هیزم جمع کرده بود، هیزم نداشتند، هیزمشان کم بود. مردم روزه گرفتند، پول گرفتند، با پولهایشان رفتند هیزم خریدند. پول جمع کردند، رفتند هیزم خریدند. آنقدر هیزم جمع شد که دیدند نمیتوانند. منجنیق اختراع کردند. منجنیق همان اختراع کردند، از عقب بکشد و پرت کند توی دل آتش. حضرت ابراهیم را با منجنیق انداختند توی آتش.
یک نفر کلاً روی کره زمین خدا را قبول دارد. روی بین زمین و آسمان دارد میرود، دلهره دارد. من اگر بودم یک کمی از خدایم شاکی بودم. بیادبیاش این است! یک حرفی است که خیلی وقتها آدم به زبان نمیآورد ولی توی دلش هست. بنده تو هستم. حضرت ابراهیم دارد پرت میشود توی آتش، اینجوری دارد فرود میآید. گرما دارد میزند، حرارت آتش دارد میزند به صورتش. جبرئیل گفت: «ابراهیم کمک میخواهی؟» گفت: «اما إِليك فلا!» از شما نه. آنی که از حال من خبر دارد، خودش اگر بخواهد (کمک میکند). از جبرئیل، مرد حسابی، الان من... حضرت ابراهیم میگوید من از شما کمک نخواستم. خودش میداند، علم به حال و وضعیت من دارد. کمک. این حال حضرت ابراهیم بود. پدرش بود، بهش (ابراهیم) خودم سنگباران بزرگش کرده است. خدایا دیگر! ببین الان تو که دوست نداری مرا بگیرند و سنگباران کنند! من بنده خوب تو هستم. تو هم که همین یکی را داری. "لا اله الا الله" به خاطر تو! من دیگر سکوت میکنم، حرف نمیزنم.
اینجا عافیتطلبی چیست؟ عافیتطلبی این است. آن وقت چه میشود؟ آتش میشود گلستان. این را میگویند عافیت. نیفتیم توی آتش، نیفتیم توی ماجرا. بعضی عافیتطلبیهایشان این شکلی است. اختلاس میکنند، دزدی میکنند، منکر انجام میدهند. شما باید حرف بزنی، من بگویم حقوقم قطع میشود. بالاخره همسایه است، بالاخره فامیلیم، بالاخره رفیقیم. حضرت ابراهیم پدرش بود، بالاخره بابام. آقا من وظیفه. سوره مبارکه مریم گفت پدر جان من استغفار میکنم، خدا. زبان، زبان نرمی است، ولی دست از کارش برنمیدارد. عافیتطلبی این شکلی نیست که آدم دست از وظیفه بردارد. هزینهها را تا جایی که میشود، کم کند. هزینههای الکی را از من بردار. پرت شدم، دیگر نباید بسوزم که. تا منجنیقشان توی آتش است.
عافیت حضرت موسی (ع). حضرت موسی که دیگر فدایش شوم، کارش سختتر بود آنجا. حضرت ابراهیم با آزر درگیر بود، اینجا حضرت موسی با فرعون. فرعون کیست؟ آب گرفته، بزرگ کرده موسی را. موسی به زبان عبری، که زبان یهودیهاست، یعنی آب. یعنی سایه. چرا؟ به خاطر اینکه روی آب زیر سایه کنار کاخ فرعون، بچه را پیدا کرد. "آب - سایه". موسی بن فرعون. موسی پسر فرعون. فرعون گرفته، بزرگش کرده است. حضرت موسی را نانش داده، آبش داده، جایش داده. معاون اول فرعون. فرعون میخواست ببیند سپاهش، موسی را میفرستاد.
قربانش بروم، دستش هم سنگین بود. میخواستم همچین دیگر از آن مشتهای محمدعلی کلی درآید! حضرت موسی درآمد. رفت مدین، ده سال آنجا زندگی کرد کنار حضرت شعیب. توی مسیر هم وقتی میرفت، خیلی سخت بود. دیدید آنقدر توی مسیر است، مدین، دهها کیلومتر راه. توی این مسیر آنقدر علفهای بیابان و حضرت موسی پوست تنش سبز شد. الحمدلله همه اهل قرآنند و این ایام قرآن مطالعه کردهاند. سوره مبارکه قصص را دیدید.
کار میکند. حضرت موسی هم غیر از فیلمهای ماه رمضان شد دیگر. اینجا شب عید فطر هم ازدواج ختم شد، که همین هم شد. واقعاً آمد رسید آنجا، حضرت شعیب خوشش آمد. یکی از دخترها آمد به بابا گفت: «بابا، پسر خوبی بودا، قوی الام.» دخترها خوشش آمده بود. مهریهاش هم این بود که ده سال (برای شعیب کار کند). مهر تولید و اشتغال. حضرت موسی ده سال چوپانی کرد. حالا باید برگردد. توی مسیر دارد همسرش درد زایمان گرفته است. شب تاریک، توی بیابان. آتشی دید، برود از آن آتش بیاورد و موسی پیغمبر شدی؟ از همین جا صاف میری باغ فرعون. آدم کشتهام. من الان بروم همانجا، میگیرند و میکشند. خیلی خطر داشت برای حضرت موسی.
شما تصور بکنید، مثل اینکه الان مثلاً ... مثال خوبی نیست، ولی مثل اینکه حاج قاسم سلیمانی را بردارند ببرند توی دربار. خیلی خطر دارد. حضرت موسی، به قول امیرالمؤمنین (ع)، با یک قبا؛ پوستین پشمی، با یک عصا رفت توی کاخ فرعون، یک تنه. عافیت میخواستند بگیرند، بکشنندش. دنبالش راه افتاد. تا لب دریا آمد حضرت موسی. داستان نیستا، اینها واقعیت است. اینها زندگی من و شماست. اینها عافیتهاست. عافیت ما.
شب حضرت موسی. موسی شبانه اصحابش را آورد بیرون. رسیدند لب دریا، از پشت سر فرعون راه افتادند. هر سه طرف پشت سر، روبرو هم دریا. بعضی از اینها با حرف تو را گوش کردیم، بدبخت شدیم. توی خانه خواب بودیم. ما با تو چه کار داشتیم؟ این از این عافیتطلبیهای قلابی است. داشتیم زندگیمان را میکردیم.
خدایا! مسلمان شدنمان چه بود؟ انقلاب کردنمان چه بود؟ چه بدبختی بود به دامن ما افتاد؟ غصه نخور. خدای من، خدای فرعون هم هست. دریا باز شود. داستان نیست، اینها واقعیه. همه. فرعون، موسی را از آب گرفته، بزرگ کرده. حالا خدا جلوی چشم موسی، فرعون را توی همان آب غرق میکند. بچه موسی را روی آب نگه میدارد. فرعون را توی دست فرعون بزرگش کند. چند هزار تا بچه را کشته که این بچه به دنیا نیاید. این! این خدای شب. حرف بزنیم، عشقبازی کنیم از این خدا.
عافیت. خدایا، تو این کارهای. ما میدانیم. سالم دریا، سالم توی پیغمبر. آقا رسول خدا، یکی دو شب پیش برایتان گفتم. پیغمبر رفتند غار ثور. صبح پیغمبر را با چی نگه داشتیم؟ شما اینها راه افتادند، رد پیغمبر را زدند، از پهن شتر کشف کردند مسیری که پیغمبر آمده بود. تا پشت در غار رسیدند. شبانه توی خانه پیغمبر را بکشند. حالا وسط غار چقدر بهتر! اینها گفتند که آقا، این آقا آمده توی دل غار. پشت در غار که رسیدند، نمیتوانستند رفته باشد این تو.
خدا بزرگترین شخصیت عالم خلقت را با سستترین خانه عالم، خانه عنکبوت، آری، دیدی جان کسی را نجات دهد، میگوید: «من بخواهم نگه دارم اشرف مخلوقاتم را با تار عنکبوت.» عافیت میبرم توی دل دشمن، صحیح و سالم. اوج مشکلات و فشار میآید. خلاص. یک زحمتش را لازم بود بکشم. پدرشان درآید، کمرشان بشکند.
بعضی عافیت، دوست دارم تعبیر... تعبیر خوبی نیست، واژه خیلی خوشم نمیآید از واژه، ولی خب میرساند، کمکمون میکند. عافیت با مفتخوری. دوست دارم مفتخوری. حالا مفتخوری یکم توهینآمیز است. مفتخواری. مفتخواری مردم کوفه این شکلی بود که امیرالمؤمنین (ع) تنهاشان گذاشته بود. شب قدر است، داریم با هم درس زندگی، مشق زندگیمان را مرور میکنیم.
مردم کوفه حقوقبگیر بودند. حقوق ثابت. آقا این حقوق... خیلی. مردم کوفه چون حقوق ثابت داشتند، ماهیانه از بیتالمال میگرفتند، برایشان فرقی نمیکرد علی (ع) باشد، معاویه باشد. حقوق ماهیانه ما را بده. حالا من دوست ندارم اسمش را بگذارم زندگی کارمندی، توهین به کارمندهای عزیزمان میشود. تعبیر زندگی کارمندی را نمیخواهم بگویم. زندگی که با حقوق ثابت... چون بعضیها کارمند، کارمندی زندگی نمیکنند. بعضی کارمند اهل عافیتطلبی قلابی هم اهل تلاش و زحمت است. خودشان را به خطر میاندازند. این خیلی خوب است، دم اینجور کارمندها گرم. ولی بعضی وضعشان خراب است.
آن یکی این زندگیهای این شکلی از توش چه درمیآید؟ نه. اگر میآید دوباره میخواهد جنگ راه بیندازد. دعوا بشود. حالا معلوم نیست چه بشود. بیت... اینجور عافیتطلبیها، عافیتطلبی منافقان است. پدر آدم. یکم با همدیگر دردمندانه صحبت بکنیم عزیزان. امشب چند دقیقهای، خیلی هم نمیخواهم.
یکی از مشکلات مردم ما... این مقالات علمی نوشته شده برایش. مقالات علمی تخصصی. بکنم دانشگاه تخصصیاش را داریم بحث میکنیم، مدتها ابعاد مختلفش را بحث. توی اقتصاد مردم. اقتصاد آباد. بعضی مردم دنیا ریسکپذیری و خطر پذیریشان بالاست، مثل ژاپنیها. ژاپنیها خطر پذیریشان بالاست. بحث کردیم، مقالات داریم، پایاننامهها داریم. خطر پذیری اقتصادی مردم ایران پایین است. یکی از دلایلش هم چیست؟ پول. چون پول مفت و مجانی توی این مملکت میفروختند، پول درمیآوردند، خرج بودجه میکردند، کار و تلاش و زحمت و اینها. بعضی کشورهای دنیا چون نفت نداشتند، اقتصادشان پیشرفت کرد.
آقا! نفت چیز بدی است؟ بریزیم توی دریا؟ سرمایه ملی. زندگی. نفتخوری یک چیزی شبیه مفتخوری است. این آل سعود خیلی جالب است. رئیس جمهور آمریکا آمده است، از ۷۰۰۰ میلیارد دلار گرفته است. بعد چند تا سرباز برده، چند تا سرباز آورده. چند میلیارد دلاری کلی پول گرفته بود که سوریه را با موشک بزند، بعد ۴ بیابان زده بود! چند میلیارد دلار با اینها حساب کرده است.
اوج مفتخوری کشور بدبخت سعودی. نفت از زیر زمین میکشد بیرون. امنیت منو تا. به من ماشین برای من خانه بساز. مسیرهای بعضی از تکنسینهای انگلیسی دارند میسازند. اسرائیلیها فلان چیز را ساختهاند. تو. اسرائیلیها فلان ساختمان، فلان تشکیلات و اینها. برای خیلی جالب است. تاسیسات ساختهاند. برای چک میکنند این را. اسرائیلیها به اینها! دیگر بدبختی از این بیشتر و بدتر میشود. اوج مفتخوری. یک مملکتی از خودش هیچی ندارد، غیر از شتر. تنها چیزی که توی عربستان از خودشان است، شتر مال...
اوج بدبختی. عافیتطلب باشیم. پول مفت بخوریم. ببین اگر نفتت را نمی... نمیگذارم نفتت را بفروشی. نفتت را تحریم. هیچی. مثل این نفت، اقتصاد نفتی پدر ما را درآورده است. زندگی. این شکلی. آقا مصیبتی است. زندگی میزنیما. شب قدر، شب برنامهریزی است.
مشکلات میشود. عزیزان دعا میکنیم، خدا گشایش ایجاد بکند. به آبروی امام زمان (عج) مشکلات حل بشود. مشکل اشتغال جوانها از دست میرود. مشکل اقتصاد مملکت. با چی؟ تولید باید برود بالا. یعنی چی؟ ببینید یکی از کارهایی که توی روایت ما خیلی سفارش شده، کشاورزی است. کشاورزی خطرپذیریاش خیلی بالاست. من الان توی دانشگاه دانشجو افتاده توی کار. دلا عوض شده، سیستمشان را تغییر دادند. پول توی جیب. تولید که بخواهی داشته باشی، اولش اذیت میشوی. آسیب دارد. چه کار کنم؟ یکهو بشود ۵۰ میلیون. حالا تو ده بار ریسک، اینی که گفتم مقالاتی که نوشتیم. همین دو سه بار بسوزد، چه اشکال دارد؟
همه اینهایی که رشد اقتصادی کردهاند، این ۵ میلیون، ۵ بار، ۱۰ بار، ۱۰۰ بار سوخته است. یکهو از ۵ میلیارد، ۵ میلیون، ۵ میلیارد درآوردهاند. ریسکپذیری اقتصادی، ریسکپذیری. برایتان بخوانم. فکر نکنید خیلی دارم از خودم حرف در میآورم. امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه میفرمایند که: "إذا فُزِعت فَقِع" این یعنی چی؟ یعنی ریسکپذیر باش. آقا الان من از این آب جوش میترسم. منظور حضرت این است. ببین یک وقت ترس، ترس عاقلانه کاملاً. آن چیزی که آدم ازش میترسد، عقلی. توهم.
جمله از یکی از روانشناسها برایتان بخوانم. دکتر برنز (B.U.R.N.S)، متخصص در اختلال شخصیت. ایشان کلام امیرالمؤمنین (ع) را غربیها فهمیدند. نهجالبلاغه ما را آنها دارند باهاش زندگی میکنند. کلام امیرالمؤمنینی که الان برایتان خواندم: "معاشرتهای اجتماعی. اگر از معاشرتهای اجتماعی پرهیز میکنید، باید برای... هر چه بیشتر با دیگران احساس خودت را بروز بدهی تا اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنی. باید با دیگران بجوشی تا (ترس) برطرف گردد." این کلام امیرالمؤمنین (ع) است.
آقا چی میگه؟ "درست مانند کسی که از آسانسور میترسد، باید سوار آسانسور شود تا (بفهمد که) در آن محبوس نمیشود." کلام امیرالمؤمنین (ع). ریسکپذیر باش. اهل خطر باش تا رشد کنی. ما نهجالبلاغه... وضعیت اقتصادیمان. آنها میروند سودش را (میبرند).
ریسک. آدم از دست میدهد، تا آخر ۵ میلیارد پیدا میکند. بابایی را گفتند که آقا آنقدر باقالی برای چی؟ باقالی وقتی زیاد بخوری، عقلت... گفت نه بابا این حرفها بیخود است. من خانه شمال شهر، همه پولش را باقالی خریدم خوردم، هیچیم. اهل... یعنی یک جایی من میدانم پنجاه پنجاه. دکتر از آسانسور اگر میترسی، سوارش شو. همه آنهایی که از آسانسور میترسند، یک بار باید سوار شوند تا عادی شود.
یک مثال میزند که اگر جلوی جمع از سوال کردن خجالت میکشی، ریسکپذیری، روحیه خطرپذیری. پس عافیتطلبی خوب است که کنارش چی باشد؟ خطر پذیری باشد. این حرف ما شد توی این شبها. آدمی که، آقا جان من، عزیزان من، آدمی که با خدا باشد، اهل توکل باشد. اهل... حضرت امام خمینی (ره) را ببینید. تک و تنها، پیرمرد ۶۳ ساله، از دار دنیا هیچی. حضرت موسی یک عصا داشت. امام خمینی همان تک و تنها پشت به خدا، "اعدامم کنید!" حرف من غوغایی شده توی دنیا.
توی فرانسه شنبهها میریزند بیرون. بعد میگویند ما الهام گرفتیم از انقلاب سال ۵۷ ایرانیان، به قول خودشان ۱۹۷۹ میلادی. این جلیقه زردهای فرانسه! امام خمینی، پیرمرد ۷۰ ساله، ۸۰ سالش بود؟ یک پیرمرد حول و حوش ۸۰ ساله میرود توی یک دهکده. بعد ۴۰ سال فرانسه می... این کار کیست؟ کار خدای موسی (ع)، خدای ابراهیم (ع) است. این میداند. خدایی که آتش را گلستان درمیآورد. منم از این فرانسه و از دست صدام و از دست ۸ سال جنگ و تحریم اقتصادی اعتماد دارم. اهل ریسک باش. "تو گفتی من ۴۰ سال توی بیابانها یک قدم (محکم) آدم بردارد به خاطر خدا."
این داعش وقتی که شکل گرفت، خیلی یال و کوپال. خیلی از اسم داعش میترسیدند. چیزی نیست. اهل خطر بود، اهل ریسک بود امیرالمؤمنین. اهل اهل خطر. روایت فرمود: "هر سپاه پیغمبر به مشکلی میخورد، امیرالمؤمنین نفر اولی بود." خطر. چرا امیرالمؤمنین تنها شد توی مدینه؟ حضرت فرمودند: "اگر به جای برادرم، به جای برادرم جعفر طیار کنار من بود، اگر به جای عموی من عباس، عموی من حمزه کنار من بود، من اینجا تنها نمیشدم." امیرالمؤمنین! جعفر طیار و حمزه سیدالشهدا اگر بودند، من علی توی مدینه تنها نمیشدم. اینها اهل ریسک بودند.
یک مشت آدم دور امیرالمؤمنین گرفته بودند، ترسو، بزدل. تا سروصدا شد رفتند کنج خانه. یک نفر ایستاد، یک مردانه ایستاد از امیرالمؤمنین دفاع کرد. حمایت کرد. خطر کرد برای امیرالمؤمنین. خودش را به آب و آتش (زد). فاطمه زهرا (س). شب بیست و سوم، شب قدر باید رفت در خانه حضرت زهرا (س). فاطمه زهرا (س).
این خانمی که هرگاه پیغمبر را میدید، خم میشد. دستش را، صورتش را (بر سینه فاطمه میگذاشت). "بوی بهشت را از این سینه احساس میکنم." ای مردم! ای عزاداران امیرالمؤمنین! ای مومنین! شب. این سینهای که پیغمبر ازش بوی بهشت احساس میکرد، بین در و دیوار یک جوری آسیب دید. این استخوان نازنین شکست.
آدم خطر میکند، این شکلی (نباشد). خانم جان، میخواهیم خطر کنید؟ لااقل اینجوری نباشد. شما آبستنید، شما بچه دارید، شما باردارید. آخه خطرپذیری تا چه حد؟ چرا شما بیایی پشت در؟ لااقل پشت در میآیی، نزدیک در نیا. نه. کار خدا الان به من محتاج است. علی به من نیاز دارد. فقط منم که الان میتوانم سینه سپر کنم برای علی. من باید بیایم پشت.
خانم جان اینها بیرحمند. اینها نامردند. رحم نمیکنند. تا صدای فاطمه زهرا (س) پشت در بلند شد، بعضی از اینهایی که آمده بودند، هیزم آورده بودند، به همدیگر نگاه کردند، پچپچ کردند، گفتند: "إِنَّ فیهاَ فاطمه." برگردیم! توی این خانه فاطمه است. خانه را آتش نزنید.
خودش توی نامهاش میگوید: "این آدم میگوید که پشت در صدای فاطمه زهرا (س) را شنیدم. یک لحظه دلم گفتم که فاطمه آمده پشت در، ولی کینهها و عقدههایی که از علی (ع) برایم یکییکی مرور شد، توی جنگها و مسائل مختلف؛ لا اله الا الله!"
آمادهاید این دو سه کلمه را بگویم؟ اشک بریزیم، آماده بشویم برای قرآن به سر. با اشک، برای مظلومیت فاطمه زهرا (س). اشکی برای مظلوم امیرالمؤمنین.
گفت: "من یک لحظه دلم نرم شد. خواستم عقبنشینی کنم. همه کینهها و عقدههایی که از علی (ع) داشتم، به یادم آمد. هر چه توان داشتم، هر چه جان داشتم، هر چه زور داشتم، گذاشتم سر زانوم. همچین با لگد (به در زدم). در از پاشنه کنده شد، افتاد. فاطمه زهرا (س) بین در و دیوار صدا شنیدم."
صدا زد: "لقد والله ما فی احشایی." زلزله دادم، برس! بچهام را کشتند بین در و دیوار!
صلی الله علیکم یا اهل بیت نبوت. صلی الله علیک یا امیرالمؤمنین. صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا. یا اباالحسن، یا امیرالمؤمنین، یا علی بن ابی طالب، یا سید و مولا! توجهنا و ستش، و توسلنا ب بک الی، و قدم بین ي حاجات، یا وجیه عند الله، اشفع لنا عند الله، یا وجیه!
کوفه امشب که ساکت و... کوفه امشب پر درد است. کوفه امشب نمیخوابد. کوفه چه عجیب نامرد! چشمهای یتیم پرخون، سر راه امیر شبگرد. کاسهها خالی از شیر، چهره از فرط گریهها آه. مادر غریب: "نان ما را پدر نمیآورد. ناز دارم که خون نشوم من یتیم، یتیمتر نشوم."
پیرم که میرسید اینجا سپیدی در بهار، روی دوشش همیشه زخمی بود، ردی از بار کیسه خرما. در کنار تنور خندهاش میربود غمها را. جای بازی ما، من و او... پهلوان بود؟ بود مرکب. آه مادر، بگو کجا رفته؟ آه بابا، دلم بیا چهرهاش بین خانه دیدن داشت. حرفهای دلش گفت با ما که تنها نزنی دست رد بر من. و خدا گریه میکرد و زیر (لب) گفت که نمک روی زخم نزنی. روزگاری یتیم. خنده بر اشک بیصدا نزنید.
آمدهاید؟ دو خط روضه. شب بیست و... شب قدر آخر! معلوم نیست کیا باشند سال بعد. بین همین روزها دیدیم خیلیها رفتند. شب ۱۹ بودند، ۲۱ نبودند. ۲۱ بودند، ۲۳ نبودند. چه شبهای قدری میآید، ما نباشیم. شاید شبها، شب قدر آخر هم باشد. با این پاک بشویم، برویم در خانه خدا. قسم بدهیم به قرآن. پیش چشمان دخت کوچک، سنگها را به نیزهها نز(دند). سر زنجیر را هر... نکشی عمهاش را به ناس(زا نزده بود.)
علی حسین! ای جان حسین! حسین! حسین!
در حال بارگذاری نظرات...