
جلسه دو : عقلانیت یعنی تدبیر بهشتی کردن مردم
در این مجموعه جلسات با نگاهی عمیق و رسانهای، تفاوت بنیادین عقلانیت حقیقی و توهمات جاهلانه بررسی میشود. محور بحثها شناخت «واقعیتها»، پذیرش آنها و برنامهریزی بر اساس قرآن و سیره اهل بیت (علیهمالسلام) است. از خطبه فدکیه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) تا رفتار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، از فتنه سقیفه تا جامعه مهدوی و ظهور امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف)، همه در این جلسات تحلیل میشود. این سخنرانیها تلاش میکنند نشان دهند عقلانیت واقعی یعنی هدایت انسان و جامعه به سوی حقیقت، عدالت و نهایتاً بهشت.
ضرورت سبک زندگی عاقلانه در برابر جاهلانه
تعریف عقلانیت بهمثابه «عِقال» و مهارکنندگی
نقش تقلید و تبعیت در شکلگیری عقلانیت
خطبه فدکیه و اعتراض حضرت زهرا سلاماللهعلیها به حکم جاهلیت
تفاوت عقلانیت علوی با سیاست معاویه
نقد دموکراسی بهعنوان شکل مدرن سقیفه
اهمیت قانون الهی در ایجاد جامعه عاقل
نقش گناه در کاهش عقلانیت انسان
جامعه مهدوی بهعنوان جامعه تکاملیافته عقلها
کارکرد قرآن بهعنوان منبع اصلی عقلانیت اجتماعی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا اَبَاالْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ مِنَ الْآنِ اِلَى قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ. رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بحثی که قرار بود بهصورت سلسلهوار – اگر خدا توفیق بدهد – خدمت عزیزان داشته باشیم، عنوانش این بود: «سبک زندگی عاقلانه و جاهلانه». خب، جلسه قبل توضیحاتی عرض کردم درباره اینکه این بحث، ضرورتش چیست، مخصوصاً بین ماها، و جایگاهش کجاست.
حالا درباره خود واژه "عقل"، بحثهای فلسفی و اینها نمیخواهیم بکنیم. اینجا دور هم جمع شدیم؛ عنوان جمعشدنمون هیئت است. وجه جمعشدنمون این است که چند دقیقهای با همدیگه فکر بکنیم که بتوانیم با معرفتتر، انشاءالله، اشک بریزیم. کارمون این است. میخواهیم با یک بصیرت بیشتری، با یک فهم بیشتری برای اهل بیت گریه کنیم. سوزمان انشاءالله متکی بشود به یک عقلانیت بیشتری.
واسه همین، من بحثهای علمی و بحثهای حاشیهای را میخواهم بگذارم کنار. بحثهای فلسفی درباره عقل و نظر ملاصدرا چیست، نظر بوعلی چیست، نظر فارابی چیست؛ این حرفها را نمیخواهیم داشته باشیم. بوعلی میگوید عقل مجرد نیست، ملاصدرا میگوید عقل مجرد است. اگر مجرد باشد چه میشود؟ اگر نباشد؟ دکترای فلسفه و اینها به درد اینجاها نمیخورَد. بحثی که اینجا داریم این است: «ما چند مرد حلاجیم؟» چکارهایم؟ بدون تعارف میخواهیم خودمان را محک بزنیم، عقلانیت خودمان را محک بزنیم.
بله، جلسه قبلم شوخیجدی یک چیزهایی گفتیم که خب همه از عقل خودشان، میزان عقلانیت خودشان راضیاند. هیچکس تو دعاها، تو توسلات و نذورات دعا نمیکند: «خدایا، عقلم را زیاد کن.» تا حالا ندیدم کسی زار بزند، شماره ما را نصف شب زنگ بزند: «حاج آقا، گیرم، یک حاجتی دارم. دعا، خیلی التماس دارم، جانم، عقلم، عقلم میخواهم بیشتر بشود.» این را تا حالا ندیدهایم.
چرا، در ادعیه دارد؛ در دعای عالیةالمضامین دارد. این همه راهِ پیاده پا میشوی میروی کربلا، زیارت میکنی. زیارتت که تمام شد، آخرش دعا میکنی: «خدایا، عقل وافر به من بده، لب کامل.» ته ماجرا آنجاست که اهل بیت یاد دادهاند. خب ماها خیلی احساس نیاز نمیکنیم. داریم، الحمدلله، زیادی هم داریم. خواستیم، میتوانیم صادرات هم داشته باشیم. خیلی احساس نیاز نمیکنیم. حالا جمع خصوصیه، دور هم که میتوانیم بگوییم. جلو غریبهها میگوییم عقلمان زیاد است، ولی اینجا که دیگر تو جمع خودمان که میتوانیم یک سری از این حرفها را بزنیم.
مخصوصاً وقتی کارکرد اجتماعی و سیاسی پیدا بکند، خروجی پیدا بکند، خروجی تمدنی پیدا بکند؛ در بیرون میبینیم با مشکلاتی مواجهیم. بعد به خاطر اینکه ما عاقلانه زندگی نمیکنیم، زندگی ما نوعاً عاقلانه نیست، تمدن عاقلانه شکل نمیگیرد. بعد بیرون یک نفر یک تمدن شبیه عقل و شبیه عقلانیت وقتی میبیند، جذبش میشود. یا اینکه بهتر است اینکه... همه چیز دارد. بس که ما رودربایستی داریم، نمینشینیم دور هم حرف بزنیم، مشکلاتمان را بررسی بکنیم. بابا، خداوکیلی ما عاقلانه زندگی نمیکنیم. تعارف نداریم.
میخواهم حرفهای جدی بزنم. نمیدانم حال و حوصله دارید یا نه. یک خرده هم ممکن است تلخ باشد. بالاخره حرف جدی تلخ است دیگر. میتوانم دور هم بنشینم و دو تا خاطره بگویم، دو تا خواب بگویم و چهار تا پیر گریه کنند و بعد: «شما چقدر خوبی، شما چقدر خوبی، شما بهتری، التماس دعا، مجلس گرم بکنیم، عوامفریبی بکنیم، عوامزدگی داشته باشیم.» کاری ندارد، ولی توی همچین جمعی که عمدتاً دوستان ما – حالا نمیخواهم هندوانه زیر بغلتان بگذارم، ولی حالا در نگاه عوام مردم شما نخبهاید دیگر. حالا نمیخواهم زیادی تحویلتان بگیرم، ولی هستید. انشاءالله توی جمع نخبگان و نخبگی باید حرفهای جدیتر زد که انشاءالله گفتمان بشود، سرازیر بکند به مردم.
عقلانیت یعنی چی؟ حالا من جلسه قبل عبارت "نکرأ" را به کار بردم. در روایت، شبیه عقل، این عقل نیست. اونی که خوب بلد است نظامسازی بکند، کارش را پیش میبَرد، نظام اقتصادیش را پیش میبَرد، نظام سیاسیش را پیش میبَرد، ولی هیچ ربطی با خدا ندارد؛ شیطنَت است. امام صادق: «شیطنت است، شبیه عقل است، عقلانیت نیست.»
عقلانیت آن بود که علی داشت. گفت: «نه آقا، عقلانیت که معاویه دارد.» نه بابا، آن که پدرسوختهبازی است. پدرسوختهبازی که عقلانیت نیست. عقلانیت یعنی شما بلد باشی مردم را سیر ببری با مدیریت، با عقلانیت، با تدبیر به سمت خدا، به سمت بهشت. تدبیر یعنی بلد باشی چگونه مردم را ببری بهشت. تدبیر یعنی این. یعنی روند هدایت مردم به سمت بهشت. یعنی تو انتخاباتهای ریاست جمهوری باید بگوییم: «شما بهتر مردم را میبری بهشت یا آن آقا؟» گفتمان خدا و پیغمبریش این است. بهشت چیست؟ بهشت کیست؟ بهشت چی، چی، چی؟ بهشت کیست؟ کی؟ من ولش کن. هر کی خواست برود. بعد غصههای فاطمه زهرا سلامالله علیها اینهاست. حالا کار داریم با خطبه فدکیه. مردم، مگر قرار نبود اونی سر کار باشه که مردم را بهتر ببرد بهشت؟ عقلانیت یعنی این، تدبیر یعنی این.
بعد به خورد ما میدهند دیگر، به اسم عقلانیت و تدبیر، چیزهای دیگر به خودمان. ما که ساده. بعد این حرفهای جدی هم که خب حالا باید چکار کرد؟ عقلانیت چیست؟ عقلانیت نه شبیه عقل، عقلانیت یعنی «عقل، عِقال». به اونی که پای شتر را میبندند میگویند «عِقال». خیلی واژههای عربی دقیقاند؛ دقیقترین زبان. دقیقترین زبان. ما نه ناسیونالیستیم، نه بیگانهپرستیم. زبان فارسی انصافاً زبان زیبایی است، زبان جذابی است. ولی هیچی زبان عربی نمیشود. تنوع واژگانی، عمق واژگانی، تفاوتهای دقیق تو واژهها. شما میبینید یک حرکت، یک چیز را میخواهد برساند، بیست تا واژه دارد برایش. برای خرما: هسته خرما را یک چیز میگوید، آن پوسته روی هسته خرما را یک چیز میگوید، آن نخ پشت هسته خرما را یک چیز میگوید. ۱۰ تا واژه برای خود خرما دارد. یک دانه خرما باشد چی میگوید؟ ده تا باشد چی میگوید؟ از سر درخت نخل باشد، یا جدا شده، تازه درآمده، یا رسیده؟ این همه واژه! زبان عربی زبان دقیقی است. برای همین خدا این زبان را انتخاب میکند. واژههایی هم که خدا نظر دارد دیگر، آن ته ماجراست.
زُبدهترین واژهها را واژه "عقل" را شما میبینید اینقدر روش کار میکند. بعد عقل را در برابر چی قرار میدهد؟ بفرمایید: جهل. عقل و جهل. ما البته اینجا با علم و جهل کاری نداریم. ما تو جهنم آقا جان عالم داریم ولی عاقل نداریم. آدم عاقل جهنم نمیرود. «اولع کنّا نسمع و نعقل ما کنّا من اصحاب السعیر». عاقل نداریم. پس جهل در برابر علم، ما کار نداریم. جهل، جهل در برابر عقل کار داریم. عقل از «عِقال» میآید. عِقال، اونی که به پای شتر میزنند. واژه فارسی یک خرده تر و تمیز، شسته رفته، علیه السلامش میشود «مهار». عقلانیت یعنی مهار، قدرت مهارکننده.
بعد واژهها بسیار دقیق، ظریف، لطیف. واژهای که شبیه به این، نزدیک به این است، متمم این است، چه واژهای است؟ واژه «حِکمه». عقل و حِکمه. عقلانیت و حِکمه. حِکمه یعنی چی؟ اَصفار، افسار. اَصفاری که برای اسب میبندند و کنترلش میکنند، مهارش میکنند، میگویند «حکمه». حکمه مهارکنندگی دوباره یک نوع مهار خاصی است. حکم و عقلانیت.
"اگر ما میخواهیم ببینیم عاقل هستیم یا نیستیم، بدون تعارف صحبت کنیم. گل و بلبلی حرف بزنیم من چقدر شماها را دوست دارم، چقدر خوبه. این حرفها را نیم ساعت دیگر ادامه بدهم. شما همه اینها را مفروض بگیرید که ما خیلی شما را دوست داریم، نوکرتان هم هستیم، همهتان را هم میبوسیم." در عین حال حرفهای جدی داریم. مشکلات داریم نسبت به عقلانیت. اگر بخواهیم خودمان را محک بزنیم، باید روی یک سری واژهها حساس بشویم. یکی از واژهها واژه «حِکمِه» است.
اولین شاخصه در عقلانیت، چه در فرد چه در جامعه، این است که مهار این آدم دست کیست؟ زمام این آدم دست کیست؟ کی نگهش میدارد؟ کی هُلش میدهد؟ کی میفرستدش؟ از کی خط میگیرد؟ با کی سِر و سِر دارد؟ به کجا وصل است اینها؟ خیلی دقیق است، حساس است. کسی ادعا میکند که من عاقل مادرزادم؟ اصلاً من همینجوری عاقل به دنیا آمدم؟ یک گوله عقل بودم وقتی به دنیا آمدم، بعد دست و پا درآوردم؟ کسی همچین ادعایی دارد؟ یکی بود خیلی گوله مو بود، بعد دست و پا درآورد؟ عقل بوده بعداً دست و پا درآوردی؟ داریم همچین کسی ادعایی همچین چیزی؟ خود همین اگر ادعا بکند، این دیگر تهش است دیگر؛ خیلی دیگر.
خب، ما که عاقل به ذات که نیستیم. اصطلاح فلسفی، وقتی کسی به ذات نیست، باید «بالعَرض» باشد. بالعرض هم باید «بالغَیر» باشد. از دیگری باید بگیرد. از اونی که دارد میگیرد. حالا او باید یک عاقل باشد. بحث سلسله سلسله و امتناع و تسلسل و اینها را دیگر حتماً بلد هستید، دیگر بهتر از من بلد هستید. بالاخره تهش باید به یک عاقلی ختم بشود. انسان یا خودش عاقل است یا از یک عاقلی خط میگیرد. خب این خط گرفتن یعنی چی؟ یعنی همین زمام سپردن. یعنی آدم گردنش را پیش کسی... من خیلی خیلی حرفهای دارم. یعنی اولش من گفتم اینجور حرف بزنم. گفتم که اینها اگر متوجه بشوند، من دارم حالا خودم بگویم که شیرهای دارم میمالم. من دارم آدم عاقل را حرفگوشکنِ مطیع و مقلد نشان میدهم.
اولین شاخص آدم عاقل تو تقلیدش است. خلاف اونی که میخواهم به خورد ما بدهند. میگوید: «بابا، خودت عقل داری، چکار داری حرف بقیه را گوش بدی؟» ببخشید، الان من همین حرف را گوش بدهم، گوش ندهم؟ میگوید: «نه، این را گوش بده.» خب من این را گوش بدهم، آن وقت حرف شما نیست؟ «نه، این را گوش بده، دیگر هیچی را گوش نده.» خب بالاخره یکی را گوش دادم؛ تقلید. ببخشید، این تقلید نیست؟ آن وقت همین حرف است. مثل اینکه تقلیدیه. حرفها یواشیواش ریخت به هم. از این وادی که وارد بحث شدم. همان اول بسمالله کار را با تقلید شروع کردیم.
نه فقط تو مسائل جزئیه فرعیه فقهیه. آدم، یعنی مقلد. یک بچه را شما میخواهی تربیت بکنی. بچه میخواهد بزرگ بشود، میخواهد رشد بکند. رشد یک بچه یعنی چی؟ یعنی آموختن یک سری مهارتها به او. خود این آموختن وابسته به تقلید است. بعد شما به او یاد میدهی مدیریت بکند تقلیدش را. یک نرمافزاری توش فعال بشود که حرف کی را گوش بدهد، حرف کیا را گوش بدهد، از کجا خط بگیرد. غیر از این است؟ تربیت یعنی همین. اولین مرحلهای که در بحث عقلانیت باهاش کار داریم با همین مرحله است. اختیار. یعنی من اختیار بکنم چه کسی را؟ حرف چه کسی را؟ منطق چه کسی را؟
خیلی بحث دارد سنگین میشود یا نه؟ حال و حوصله دارید یا نه؟ تبعیت. قبلی شفافتر صحبت بکنم. تو سبک زندگی عاقلانه، اونی که حرف اول را میزند نظام آموزش و پرورش شماست. خیلی دیگر رفتم ته ماجرا. یک جامعهای تا سیستم آموزشیش درست نباشد، عاقلانه نیست. گِل بگیرند در دانشگاهی که اسلامیه، ولی حرفش را کفار دارند میدهند. جامعه از همینجا بیعقل میشود. خیلی رفتم تهش. برگردم دوباره همینها را مقدمه بیاورم. خیلی جا نخورید. صاف رفتم. حوصله نداری دیگر، ته حرف را بزنم، بروم.
همینجوری آدمها خراب میشوند. بعد اینجاها که میرسند، اینها میشود کتاب؛ به قرآن که میرسد «نه، من دوست دارم عاقلانه با قرآن برخورد بکنم. من دوست دارم خودم بفهمم.» الان تو مثلاً سر کلاس جامعهشناسی نشستی، افکار فروید را بهت به خوردت میدهند، افکار پائولو را به خوردت میدهند، افکار هگل را به خوردت میدهند. یک لحظه، استاد، «من میخواهم خودم عاقلانه...». جاهای عاقلانه خیلی نمیجوشد. چه عقلانیتی که هر وقت به خدا و پیغمبر میرسی عاقل میشوی؟ جلوه انگیزناک حرفهایم یا نه؟
دیدید چقدر اصلاً تقلید چقدر کلاس دارد؟ حالا من جلسه بعد- این جلسه نمیرسیم- جلسه بعد میخواهم یک جلسه در مورد مُد صحبت بکنم. خودتان را آماده کنید؛ یک ماه بروید پرورش اندام و اینها. قشنگ آماده باشید برای شلاقهای جلسه بعد. طرف اصلاً لذت میبَرد از اینکه دارد تقلید میکند. اصلاً چقدر هم فِیگور میآید. «من دارم از اینکه تقلید میکنم لذت میبرم. وای چقدر شیرین است! حالا شدم شبیه بقیه و نمیدانم چرا باید شبیه بقیه باشم، ولی جذاب است.» خب حالا بیا قرآن. «نه، من باید ببینم منطقش چیست؟» خیلی باحالاند اینجور آدمها!
عقلانیت از همینجاها شروع میشود. نقطه اولی که ما باید در موردش صحبت بکنیم. حاشیه زیاد میرویم، حرفهای بیخود زیاد میزنیم. تعارف نداریم. اصل دین! رفتیم مرحله پنجم، ششم، هفتم، هشتم. تو فرعیات مینشینیم. دغدغۀ یک بچهحزباللهی حجاب است. دغدغۀ بچهحزباللهی حجاب است. یک مجموعۀ فرهنگی، دغدغهاش حجاب است. نباشد، باشد. ولی اولویت ششم، هفتم، هشتم به بعد. پس اولویت، اولویت اول همینجاست. فاطمه زهرا نه برای حجاب داد زد، برای فدک که داد زد. خب همینه دیگر. همین. همین مصیبتها را ما داریم. پدرمان را درآورده. فاطمه زهرا برای فدک داد زد! فاطمه زهرا برای فدک داد زد!
خانم جان، یا فاطمه زهرا، ما را ببخش که یک عمره به شما خیانت. ما مثل مردم مدینه نفهمیدیم شما چی میخواهی؟ حرفت چیست؟ دنبال چی میگردی؟ آن عمق فکر ما... کُنهِ فکر ما را که بشکافند میگوییم: «بابا، حالا اینقدر ارزش نداشت یک تکه زمین.» خانم بخواهد اینجوری حیثیت خود را به باد بدهد، برود بجنگی و حرف بزنی و... ما بودیم، خداییاش این حرفها را نمیزدیم. الان ته دل ما یک همچین حرفهایی نیست؟ این همه دعوا سر یک وجب زمین؟ خب آخه خودتان اَلَکی خرج این ماجراها نمیکردید. حیف! جای دیگر، توی بحران دیگر، یک چیز دیگر دست، تو یک مسئله دیگر. فاطمه زهرا دست رو چی گذاشت؟ خطبه فدکیه. که الحمدلله خب این هم خوانده نمیشود. «بخوانم دیگر؟ مجلس همه دستتان را بگیرید. خب همه با هم بخوانیم.» همینه دیگر. دینی که همهاش ظاهر. دو صفحه دیگر مانده. جوشن کبیر، دعای کمیل، زیارت عاشورا.
حرفهایم تلخ است، نه؟ «خودت باید بروی بخوانی.» اولاً یکی میخواهد بخواند... خیلی خوب. "نخوانیم" حالا من نمیخواهم بگویم اینها را جمعش کنیم که. میخواهم بگویم الان ما چقدر منطق گرفتیم از زیارت عاشورا، از دعای ندبه، از دعای کمیل، از دعای جوشن؟ چقدر فهمیده شد؟ الان این دعای جوشنی که سالی سه شب خوانده میشود با این وضعیت خستگی و «پنجاه تا خواندیم، بریم یک آبی به صورت بزنیم بیاییم.» آدم یاد مردان آهنین میافتد. آیتم سنگین. یک تنفسی بکنیم، بریم بعدی؟ زدگی میآورد این. تو سیر تطوری خودش، تو درازمدت نسل بعدی ندارد این را حمل بکند. دقیق جامعهشناسی، جذابیت ندارد. برای همین شما یک نسل داری تو دعای جوشن کبیرت طیف ۶۰ سال تا ۷۰ سال، ۸۰ درصدند. ۵۰ تا ۶۰، ۵ درصد. ۱۰ درصد. ۲۰ درصد. ۴۰ تا ۵۰، ۱۰ درصد. ۱۵ تا ۴۰، ۵ درصد. یعنی نسل به نسل بعدی که میخواهد منتقل بشود، نمیگیرد. جذابیت ندارد.
بعد آن بابا مینشیند شرح مثنوی میگذارد. ۱۵ تا ۴۰، ۸۰ درصد! ۴۰ تا ۵۰، ۲۰ درصد. ۸۰ سال دیگر ندارد. چرا جذابتر میشود؟ این بابا دنبال فهم است، میخواهد بفهمد. اینها دنبال عقلانیتاند. حالا بیا، بیا، بیا. بعد ما تو دانشگاه میخواهیم کار فرهنگی بکنیم. چکار میکنیم؟ میگوید: «درساتون که تموم شد، بچهها جمع بشین تو سرمون، همه با هم ۱۲۳ تق.» خب الان احساس میکنم دیگر لبریز شدیم، بریم تو هفته بعد. «خیلی مردی، جمع بشین، یک هفتهای درسها را عوض کنین، شخم بزنین کتابها را.» عقلانیت نیست که. تو پوسته، تو ظواهر، همینه. این نیست! قبول نداری حرفهای من را؟
جامعه از کجا درست میشود؟ جامعه از کجا خراب میشود؟ از قانون. خیلی جالب است. تنها چیزهایی که ما بهش کار نداریم، حساسیت ندارد. شما بابت چیا داد میزنید آقایون دانشجوها؟ خیلی صداتون کُلفت است. نشریه میزنید، رسانه دارید، مثلاً الکی مثلاً، بعد داد میزنید، حرف میزنید تو تلگرام، این وَر، اون وَر. موضع میگیریم، بیانیه میدهی، راهپیمایی میکنی. بعد ماها نشستیم، میآیند برای ما قانون وضع میکنند: «آقا، کسی سؤال بپرسد ۶ ماه حبس دارد.» صاف دارد میرود زیر آب. دین را از بیخ میزند. اینجا باید داد زد. اینکه داد ندارد!
حالا رأی دادیم. ۴ نفر رفتند آنجا قانون تصویب کردند. «فلان فلانشده موهاشو گذاشته بیرون. استغفرالله!» محصول قانون. آدم با قانون ساخته میشود. من قانون نداریم. عقلانیتمان زیرساخت ندارد. تمدن نداریم. میآید قانونش را ببین. ای جان! به این میگویند مملکت. ببین کسی یک خرده این ور نمیرود، یک خرده آن ور. بعد میرود کفبُر میشود آنجا. قانون میبیند. خب چرا ما قانونی نمیشویم؟ خب ماها آدمهای کریمی هستیم. با تازیانه تو سر هم نمیزنیم. «البهائم لا تادب الا بالضرب.» یک چیزهای سفتی دستشان. یک پلیس سَم دارد. سَمش پر زور است. شب نگاه بکنی راستت میکند! با پلیس قشنگ میشود اداره کرد مملکت را. کاری ندارد. معاویه این کارها را میکرد. اونی که میگویی شبیه به عقل است همین است. تفاوت کار علی با معاویه چیست؟ «لا یصلحُکم الا السّیف.» میدانم شما فقط با شمشیر آدم میشوید، ولی من به قیمت جهنم رفتن خودم شماها را بهشتی... عقلانیت نیست.
عقلانیت یعنی تدبیر بهشتی کردن مردم، آنجوری که خودت جهنمی نشوی. بعد تازه بهشتی، چه بهشتی؟ کدام بهشت؟ حرفهایم روشن است؟ خیلی چون حرف دارم اینجوری میشود ها. خیلی درد دارم. حرف ندارم درد دارم. دردم میآید. بله. کاری ندارد معاویه با شمشیر، پول، شمشیر مگه کاری دارد؟ بعد میآیند حزبهای آنها را به رخ ما میکشند. میگویند: «شما چقدر بیعرضهاید؛ ۴ نفر دور هم نمیتوانید جمع بشوید.» ببین حزب! من درگیرم تو این مباحث. خیلی نمیتوانم رزومه بدهم که داریم کجا چکار میکنیم. خوب نیست گریزی. اگر میزدم معلوم میشد این حرفها محصول چه تعاملاتی با کجاهاست، با کدام دانشگاههای کدام کشورها. اینها الان گفتمان ماست.
درگیریم تو این مباحث. میگوید: «آقا، حزب ندارید. دور هم بلد نیستی جمع بشوی.» ببین! حزب میزند رئیسجمهور درمیآید. یا دولت. دولت ۲۰ سال بعد الان زیرساخت ۶۰. بعد شما یک نفرتان رئیسجمهور میشود. ۴ نفر را دورش جذب میکند. بعد از این ۴ تا ۳ تایش را میزند، یکی هم میخورَد میبَرَد. بعد دور بعد بهش رأی نمیدهیم. بعد دور بدترش دوباره میگوید: «جون مادرت بیا، ما هیچکی را نداریم، تو را قرآن، بدبختیم.» بدبختی جامعهای که عقلانیت ندارد این است. زیرساختها درست نیست.
زیرساخت از کجا باید درست کرد؟ از همینجاها باید دور هم جمع بشوید، با قانون. با قانون. حرفهای سنگینی است. یا قوانین بالادستی داریم که مال همه است. یک سری قوانینم برای خودتان داشته باشید. ۵ نفر دور هم جمع بشوند با یک خرد جمعی، ۴ تا قانون بنویسند. همه پایبندش باشند. بعد این بیاید به مرور، تو ۱۰ سال، ۲۰ سال، یک دفعه سر در بیاورد. یک گوشهای، یک گوشهای شما زیر یک خرابهای انرژی اتمی ساختی. تأسیسات هستهای ساختی. یک دفعه نیروی سبز میشود. یک گوشهای نداریم دیگر. غصه زیاد دارم. بگذریم.
بحث حکم قانون. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرماید که فتنه وقتی میخواهد شکل بگیرد، جامعه میخواهد به هم بریزد، میدانی چکار؟ من با فتنه، خصوصاً با کدام فتنه کار دارم؟ فتنه سقیفه. با فتنه سقیفه کار دارم. زیرساخت یک همچین فتنهای چیست؟ زیرساخت فرهنگیش. چرا میگیرد یک دفعهای؟ بعد ۴۰ روز بیعت کردن با امیرالمؤمنین. علی هم که بین اینهاست. سفر خارجی که نرفته. سنگال که نفرستادهاند. عزلش کنند که. وسط جنگ بوده. مردم الان درگیر جنگند. وسط ماجراست. نیروی جنگی هم بهتر از علی ندارند. همه هم اقرار میکنند: «آدم بهتر از این نداریم.» دزدی گرگی هم که نکرده. اختلاس هم که نکرده. بابک زنجانی که نداشته. علی حرفی نیست. چرا رو حرفم فکر میکنی؟ فقط نگاه میکنی. چرا میگیرد این حرف؟ یک دفعه سقیفه راه میافتد، میگیرد.
فاطمه زهرا با اینها کار دارد. یکی از جملات کلیدی فاطمه زهرا در خطبه فدکیه که آیا قرآن... از سوره مائده من حالا تفسیر المیزان آورده بودم براتون این بخش را بخوانم. احتمالاً فرصت نمیشود. سوره مائده سوره عجیبی است آقا جان عزیز من. سوره مائده باید واحد درسی باشد تو دانشگاه. حداقل سوره مائده، تفسیر المیزان باید واحد درسی باشد تو دانشگاه. «همه دروس علی بابا! قدر این که تو بیشتر میدونم چه کتابی تفسیر الم.» یک کسی مثل شهید مطهری که خودش غول علمی است میگوید: «۲۰۰ سال این کتاب باید تدریس بشود تا بفهمند چی گفته.» بابا، حرفهای خودت باید ۲۰۰ سال تدریس بشود، نه المیزان! غوغا کرده علامه طباطبایی در المیزان.
سوره مائده آخرین سورهای است که بر پیغمبر نازل شد. وضعیت سورهای مهمترین مسائل تو سوره مائده آمده. بیشتر رویکرد سیاسی اجتماعی. آیاتی که در مورد ولایت امیرالمؤمنین؛ خیلی صریح و شاخص و ظاهر، تو سوره مائده است. آیاتی که در مورد سرنوشت امتهای قبلی، در مورد قوم موسی که آخر کارشان چی شد. اینها آمدند یک دفعه یک جا بریدند، سیم بکسل پاره کردند. اینها همه را میگوید. یک جایی ۲۰ تا آیهای تو این سوره انقدر مهم و کاربردی و کلیدی. یک دفعه ۲۰ تا آیه در مورد قانون است. «اَفَحُکمَ الجَاهِلِیَّةَ یَبغُونَ؟ وَ مَن لَم یَحکُم بِمَا اَنزَلَ اللَّهُ فَاُولٰئِکَ هُمُ الکافِرُونَ.» و ما فهمیدیم: «به حکم من حکم نکند کافر است.» نه، نه، وایسا، وایسا. هر کی به حکم حکم کند فاسق است. میگوید: «من اینجا تا اینجا آوردم، تحویل شما دادم. از این به بعد دیگر شمایید و قانون.» قانون هم که میگویم، نه یعنی اونی که لزوماً تحت قوانین کیفری بیاید.
مثال برای قانون برای شما بزنم. خیلی قانون قانون کردم. یک جامعه چطوری عاقل میشود؟ جامعه عاقل میشود که شما بدون زد و بَند، بدون اینکه پول آب ببری بالا، بدون اینکه قطع بکنی آب را، بدون اینکه بزنی، بدون اینکه ببری، بدون اینکه ۱۰۰ تا مصیبت درست بکنی. مردم حال اسراف نکنند. روی ضابطه شرعی. ضابطه شرعی این قانون، این حکم. جامعه عاقل میشود. حالا بزنیم آقا. «مردم را بزنیم اگر کسی از یک میزانی بیشتر آب مصرف کرد، فلان بشود.» از این کارهایی که میکنند دیگر. میشود همان ماجرای چی: «جهنم خودم. بروم جهنم که شما بروید بهشت.» سختی کار همین اینجاست. بعد مردم را شیرفهم بکنی، توجیه بکنی، عاقل بکنی، راه بندازی. حالا تو دوران امام زمان ما اصلیترین واژهای که باهاش کار داریم، که اصلاً میبَرد حکومت حضرت چیه؟ حضرت که میآیند شنیدید: «وَضَعَ یَدَهُ عَلَى رُؤُوسِ النَّاسِ.» دست مبارکش را میگذارد رو سر مردم. «أکْمَلَ بِهِ عُقُولَهم.» عقل مردم را کامل میکند.
زمینه دارد. مردم خسته شدهاند، تشنه شدهاند، مضطر شدهاند. رو آوردند به حضرت. حالا میخواهند به آقا بروند. حالا کی میتواند با امام زمان برود؟ کسی که عاقل باشد. چه جامعهای مال امام زمان است؟ چه جامعهای مهدوی است؟ «انتظار صحبت میکنیم، مردم گناه نکنیم، مردم بیایید برای آقا صدقه بدهیم.» جامعه مهدوی؟ اینطور؟ از جامعه مهدوی؟ بابا برو سراغ اصل مطلب! عاقل باشیم. تو روایت میگوید: «گناه بکنی عقلت کم میشود.» فکر نکن من با خود گناهکار کار دارم. با گناهکار کار دارم به خاطر کارکردش رو عقلانیت. «نَقَصَ عَقْلُهُ شَیْءٌ وَ لَا یَرْجِعُ إِلَیْهِ أَبَداً.» من از نه این بند. یک گناه بکنی، به همان میزان از عقلت کم میشود، دیگر هم برنمیگردد. اصل ماجرا عقلانیت است. با جامعه عاقلها کار داریم. «تَعقِلُونَ.» قرآن فرستادیم: «لَعَلَّکُمْ تَعقِلُونَ.»
حالا میآید ترجمه میکند. داد بزنم؟ آیه قرآن است. میگوید: «ما این کتاب را فرستادیم: «لَعَلَّکُمْ تَعقِلُونَ.» اول سوره یوسف. بعد میآید ترجمه: «ما این آیات را برای شما فرستادیم، شاید شما در آن بیندیشید.» بابا، «تَعقِلُونَ»! من قرآن فرستادم عاقل بشوید. جامعه عاقل، جامعهای است که وصل به قرآن است. عجب حرفی زدم! بعد ما عاقل نیستیم. وای خدای من! چقدر درد دارم! چقدر حرف بزنم! بعد میآیند برای ما فیلم و کتاب و قانون میسازند. وای چقدر آدم میسوزد! چقدر زور دارد! چقدر زور داری! دیدید یا نه؟ کتاب قانون میسازد. این پا میشود میرود آن ور، یک خانمی را میبیند، خوشش میآید، باید باهاش ازدواج میکند. وامیدارد میآوَرَد اینجا و مسلمان میشود. بعد آن قرآن دستش میگیرد، میآید بین مردم. راه میافتد، هی بهشان میگوید: «اینجاتون مشکل دارد، آنجاتون مشکل دارد. خاک بر سر شما که همچین کتاب، یک همچین کتابی دارید و اینجوری زندگی میکنید.»
کتاب قانون. نشستهاند دور هم دارند غیبت میکنند. این خانم آمده از بیرون آمده. حالا اول فیلم، آخر فیلم هم بیحجاب است. «وَ لَا یَغْتَب بَعْضُکُم بَعْضاً.» آیه میفرماید: «غیبت همدیگر را فلان فلانشده سلیطه! آمده اینجا برای ما دارد حرف میزند.» خب غیبت نکن! این عقلانیت است دیگر. میخواهی قانون بگذاریم، هرکی غیبت آن یکی را کرد، ۶ ماه حبس. همه جمع و جور کنند، درست میشود. الان گفتید دیگر؟ گفتید دیگر. خب، عمل کنیم دیگر. باید چکار بکنم؟ غیبت نکن دیگر. من چکارمان بکند؟ سیخ داغ کنند؟ آقا، اسراف نکن. قانون بگذاریم، جریمه بگذاریم. جریمههای سنگین. بیمه بیاوریم. بعد خود بیمه، نظام بیمه غوغا میکند تو غرب. کارها با نظام بیمه. یعنی یک نفر بیمهاش قطع بشود، انگار از حیز از هستی ساقط میشود. بعد میآید میگوید مثلاً میگوید: «شما هر سرعتی تو اتوبان میخواهی بروی، برو. از یک سرعتی بالاتر باشی، تصادف بکنی، بیمه قطع.» ابزارهای مهارکننده دارد. ابزارهای مهارکنندهاش چون الهی نیست، میشود عقلانیتش غیر. «نَکَرَهُ شبیه تِ لَک الشَّیْطَانِ.» الهی نیست. ابزارهای مهارکننده باید الهی باشد. این میشود جامعه عاقل.
جامعه عاقل. بگذار حرف زیاد زدم. جامعه عاقل، جامعه قرآنی. مال شبکه خوب. این حرف در حد شبکه قرآن میتواند این را بگیرد، پخش کند. دو سه تا تیزر هم روش برود. به درد محفل انس با قرآن میخورَد این حرف. شبی با قرآن، از این تیزرها، اخبارهای ۶۰ ثانیه در مورد قرآن. این حرف خیلی به درد اینجاها میخورَد. قرآن این است دیگر: یک کتابی است برای وقتهایی که ما دچار بحرانهایی شدیم و باز میکنیم و دور هم میخوانیم و به یاد امواتمان. «کی مرده شما؟ زنگ بزن.» یکی تو ماشین باشد، ماشینش هم صدای قرآن بیاید. برای من پیش آمده. مجالس تفسیر داشتیم مشهد. بعد چندین سال این بحث تفسیلمان بود. من قبل جلسه گفته بودم که شما قرآن پخش بکنید. مجلس ختم! «حالمون بد.» تفسیر بگید! «شما قرآن کارکرد قرآن بین ما بد است.» ببوسم، میخواهم بروم سفر. سالم بمانم. بابا! بکن تو ماخت. چرا از زیرش رد میشوی؟ همین رد میشود بماند.
فاطمه زهرا کاری که کرد. فدک را بهانه کرد، آمد به مردم نشان داد، گفت: «اینهایی که آمدند صاحب شما شدند، از هیچی سر در نمیآوَرند. دست بد کسی سپردید کار را.» بعد فرمود: «این آدمها چون وارد نیستند، از قرآن سر در نمیآوَرند. این شتر خلافت را بهشان بسپارید، اینها وارد نیستند چطوری شتر ببرند. همچین میکشم پوزبندش پاره میشود، بعداً این چطور فرار میکند. بعداً بیچاره میشوید.» اینها تعابیر حضرت زهراست. فرمود: «بعداً به جای اینکه از این شتر شیر بدوشید، خون میدوشید.» «تَحْلِبَنَّ مَحْضَّاً.» به جای خون شیر. به جای شیر خون میدوش! همین هم شد. جنگها بیشتر شد، بحرانهای اجتماعی بیشتر شد، به جون هم افتادند و دیگر آخر خودشان رو آوردند. کار تا اینجا رسید.
خود صحابه درجه یک پیغمبر به جون هم افتادند، ریختند یکی دیگر را کشتند. مسئله بحرانی شد. امثال زبیر بیایند بریزند جناب عثمان را مثلاً بکشند. اختلافات تا آنجاها رفت. مردم به اسم وحدت و آرامش و «شلوغ پلوغ نشود. حالا علی بیاید، مردم به جون هم میافتند. اینوریا وارد رابطهشان با بیرونیها بهتر است. حالا یک مدتم دست اینها باشد. حالا هیچی نمیگوید اینها. وحدت، وحدت، آشتی ملی دارند.» این حرفها. بعد سپردید که همینها افتادند به جون خودشان. همان روز اول فرستاد سرحدات. خالد بن نویره سرش را بریدند و تو تنور کردند و با همسرش فلان کردند. همین است. همین.
بگذارید بخوانم، عرضم را تمام کنم. فرمود: «اَفَحُکمَ الجَاهِلِیَّةَ یَبغُونَ؟» اولین شاخصه جامعه جاهلی و جهلزده این است که حکمش دست جهّال است. قانون را جهال مینویسند. یک مشت آدم شهوتپرست مینشینند تدبیر میکنند: «چکار بکنیم؟ بیشتر مردم بخورند، بیشتر بِچَرند؟» راحت حرف میزنیم با هم. «چه جور تأمین بکنیم شهوات را؟ چطور مردم راحتتر شهواتشان تأمین بشود؟ بی آزار!» بعد آن وقت میآید میگوید که: «آقا، من همجنسبازی را قانون میکنم برات. رسمیش میکند.» بعد فلسفه میآوَرَد برایش. خیلی جالب است ها! «این خوب است. تا حالا اشتباه میرفتیم. ببین الکی نسل زیاد میشود.» اصلاً من اینجوری باشد، «آره آره راست میگوید ها.» قانون بنویسید! «تو را خدا خیلی شماها خوبید.» «اَفَحُکمَ الجَاهِلِیَّةَ یَبغُونَ؟» فاطمه زهرا فرمود: «دنبال حکم جاهلیتید؟» فرمود: «این ارث من را که خوردید، اینو قرآن گفته بود یا شماها میگویید؟»
اینو بگویم. امیرالمؤمنین فرمود: «فتنه که میخواهد شروع بشود، چه اتفاقی میافتد؟» آخرین حرفهایم است. «إِنَّمَا بَدءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أهْواءٌ تَتَّبَعُ وَ أَحکامٌ تُبْتَدَعُ.» فتنه وقتی میخواهد شروع بشود، زیرساخت فرهنگی فتنه این است: اول مردم را زده میکنند، دنبال تمایلات سطح پایین میآورند. وعده آب و نون و گاز و برق میدهند. بعد احکام تبدعه شروع میکنند، جعل قانون متناسب با این. خیلی جالب است. سقیفه یعنی همین. مفصل با همدیگه داشته باشیم. در مورد دموکراسی صحبت بکنیم. اصلاً دموکراسی یعنی سقیفه. «بهترین سراغ داری؟ ته دموکراسی.» مشکل حضرت زهرا گریه بکنیم. حضرت زهرا را کشتند به خاطر اینکه مخالف دموکراسی بود. مشکل داری؟ حرف من کجاش مشکل دارد؟
«این همه مردم رأی دادند. تو چکارهای؟ من دختر پیغمبرم باشی.» مردم رأی دادند. «میخواستی بیایی شرکت کنی تو انتخابات.» انتخابمان نمیدادی. باشد. دیگر بالاخره مردم خواستند. دموکراسی که همینه. که مشکلش چیست؟ مشکلش چیست؟ یک بحثی دارد علامه طباطبایی، مال سال ۳۰، ۲۰ سال قبل انقلاب، ۳۰ سال قبل انقلاب. میفرماید: «پیچیدهترین مدل دیکتاتوری، دموکراسی.» ذیل آیه ۲۰۰ سوره آل عمران. بروید بخوانید. پیچیدهترین نوع دیکتاتوری دموکراسی است. با دو تا ابزار هم هست: حزب و رسانه. حالا بحثش مفصل است. باید در موردش صحبت کرد. اینها هم حزب داشتن، هم رسانه داشتن. بابا، خداوکیلی راست میگویند دیگر. «علی رأی ندارد؟» گریه میکنی. ۴ نفر طرفدار دارد. میآمد شبها در خانه مردم را میزد. میگفت: «هرکی طرفدار ما، صبح بیاید تو خیابون.» ۴ نفر. «علامتتونم اینه که سَر مقداد، سلمان، ابوذر، عمار.» ۴ نفر با سر تراشیده. «وقتی رأی نداری برای چی حرف میزنی؟»
فاطمه زهرا گریه میکنی؟ وقتی مخالف دموکراسی بوده. شما دموکراسی را میخواهی برای اینکه با مدیریت و تدبیر، احکام خدا را جاری کنی یا میخواهی با مدیریت و تدبیر، جای احکام خدا چیزی بنشانی؟ با دموکراسی کدام است؟ یک جاهایی میآید دارد همان را هم به خوردت میدهد به اسم دموکراسی. عوض میکند. چطور قانون درست میکند برات. قبول ندارند دیگر. دیه زن و مرد را میکنیم یکی. همین مجلس خودمان را، تو همین مملکت اسلامی خودمان. حکم خدا که نیستش که. میگوید: «ببین دیگر. مردم که خب این حرفها را قبول نمیکنند که. دیگر باید یک چیزی بگویی که بشود آخه. دیگر مردمند دیگر. رأی دادند برام به ما که ما کارهایشان را بکنیم دیگر.» ببین! شاید خدا هم عاقل بوده که گفته آنجوری باشد. یک احتمالم بده. ممکن است ها. یک وقتی حالا آنجور گفتی، شاید عاقل بوده. «ارث من را میخورید رو چه مبنایی؟»
فاطمه زهرا فرمود: «أَاَغلَبُ عَلیَ میراثة؟» مگر من دختر پیغمبر نیستم؟ مگر این همه آیه قرآن نفرمود انبیا ارث به بچههایشان میدهند؟ مگر این همه آیه قرآن نفرمود همه مردم، مسلمانها به بچههایشان ارث میرسد؟ نکند من را مسلمان نمیدانی؟ نکند بابام مسلمان است نشد؟ حرف فاطمه زهرا. بعد میدانی که دیگر تا آخرش چه موضعی گرفتند اینها. آخرش خبر داری چی گفت؟ همه حرفها را که فاطمه زهرا زد، آخرین حرفی که فاطمه زهرا شنید چی بود؟ بدیهیترین حرفی که شما تو نظام غربی میشنوید، آخرین حرفی که آن بابا زد به فاطمه زهرا بود. «بالاخره مردم به من رأی دادند.» مشکلتان چیست با این حرف؟ «بالاخره مردم به من رأی دادند.» بعد چی شد؟ خب رأی دادند. خیلی خوب. یعنی ما را حالا من هم میروم یک گوشه تک و تنها. فاطمه کاری نداری؟ من هم دیگر با شما کار ندارم. میروم آنجا مینشینم زار میزنم. آنجا مینشینم گریه میکنم.
حالا خود این گریهها چقدر الهامبخش بود؟ چقدر بیدارکننده بود؟ همینها را هم نمیتوانستند تحمل بکنند. «بابا، کاری ندارد که. دارد گریه میکند. گریهاش را بکند.» نه، مردم حواسشان جمع میشود. «همه آزادند، غیر اینها.» خیلی جالب است ها! هرکی هر کاری میخواهد بکند آزاد است، غیر از فاطمه زهرا. گریه هم حق ندارد! «بابا، مردم به تو رأی دادند حکومت بکنی، رأی ندادند که چرا گریه فاطمه را بگویی!» نه دیگر، «به من رأی دادند.» الله اکبر! بیرون شهر آمدند، گفتند: «آقا، ما طاقت گریه را نداریم. صدایش اذیتمان میکند.» فرمود برای من بیرون از شهر اتاقکی درست کن بروم آنجا بنشینم. «مردم از فاطمه زده شدهاند. طاقتش را ندارند. حوصلهش را ندارند.» باشد، من میروم بیرون شهر گریه میکنم.
«بیتالاحزان» درست کرد. غروبها که میشد، دست حسن و حسین را میگرفت، میآمدند تو بیتالاحزان. بعد چند روز آمد دید سقف را کندهاند، ستونها را بریدهاند! «بابا، بیرون شهر دارد گریه میکند.» آمد کنج خانه نشست، گفت: «باشد. آرام گریه میکنم.» بچهها را جمع کرد. «بچهها جمع بشید. مادر میخواهد دعا بکند.» دیگر آخرین حرفهایش را فاطمه با بچههای خودم که میتوانم حرف بزنم. بگذار به اینها بگویم. بچهها را جمع کرد: «بچهها دستها را بالا بیاورید.» حالا ۴ تا بچه، ۳ تا بچه. یک مادر جمع بکند دور مادر. جمع بشوند دعای بچهها هم که مستجاب است. کدام مادری با بچههایش این کار را میکند؟ اینجور دعا میکند. بچهها خوشحال: «الان مادر دعا میکند. دعای سلامتی است؟ چیست؟»
وقتی درِ مادر شروع کرد: «اَللّهُمَّ عَجِّلْ وَفَاتِي سَریعاً.» خدایا دیگر فاطمه را ببر. این مردم هم خسته شدهاند. دیگر طاقت ندارند. دیگر تحمل ندارم. «علی جان، نمیخواهد کسی از اینها تو تشییع جنازه من بیاید. نمیخواهم هیچکدام از اینها از قبر من با خبر بشوند. غَسِّلْنِی بِاللَّیلِ، کَفِّنِی بِاللَّیلِ، دَفِّنِی بِاللَّیلِ، وَ لَا تُخبِر مِن اَحَداً.» هیچکسی را خبر نکن. همینها. همین خانوادهگی مراسم تشییع جنازه به پا.
یا فاطمه الزهراء. یا بنت محمد. یا قرة عین الرسول. یا سیدتنا و مولانا، إنا توجهنا وستشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیهتا عندالله اشفعی لنا عندالله. یا وجیهتا عندالله.
دو کلمه معروف فاطمه با امیرالمؤمنین. عرض روضه هم باشد. عزیزِ دل، فیض میدهند. حالا همه مردم را شرمنده کرده. علی هم شرمنده شده. میخواهد علی را از شرمندگی در بیاورد. «من فکری به حال دردهایم میکنم علی جانم. اگر میبینی آه و ناله میکنم برای مردم، به خودشان بیایند، ولی غیر از تو هیچکی شرمنده نمیشود من.» «ای داد میزنم، مردم بشنوند، ولی هر وقت داد میزنم، میبینم تو سرت را پایین... تو شرمنده. من خودم فکری به حال دردهایم میکنم.» زهرا! «تو فقط غصه نخور من.» لا اله الا الله. «هرچه کردم سینهام نگذاشت جان فاطمه. هرچه کردم سینهام نگذاشت جان فاطمه. چند این بچههایم را بغل کن جای من، یا زهرا.»
جلسات مرتبط

جلسه یک : عقیله بنیهاشم؛ بازخوانی عقلانیت در مکتب عاشورا
سبک زندگی عاقلانه و جاهلانه

جلسه سه : عاقلانه یعنی زیستن با واقعیتها نه توهمات
سبک زندگی عاقلانه و جاهلانه