تعریف سبک زندگی عاقلانه بهعنوان زیستن با واقعیتها
نقد متهمکردن دینداران به خیالزدگی و شعارزدگی
مواجهه با مرگ بهعنوان مهمترین واقعیت زندگی
تکبر نشانهی زندگی جاهلانه و توهمزده
سیره امیرالمومنین علیهالسلام در سادهزیستی و واقعگرایی
خطبه فدکیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها و افشای حکم جاهلیت
معرفی فتنههای آخرالزمان بهعنوان رسواساز منافقین
رشد عقل مردم بهعنوان مقدمه ظهور امام عصر عجلاللهتعالیفرجه
فتنه فقها بهعنوان آخرین مرحله ریزش در دوران غیبت
نقش محرومین در شکلگیری جبهه ظهور بر محور عقلانیت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
وقتی درباره سبک زندگی عاقلانه صحبت میشود، دقیقاً از چه چیزی داریم صحبت میکنیم؟ دقیقاً دنبال چه چیزی میگردیم؟ قرار است در سبک زندگی عاقلانه چه اتفاقی بیفتد؟ تفاوت اصلی و ماهوی بین سبک زندگی عاقلانه و جاهلانه چیست؟ آیا در صورتها قرار است اتفاقی بیفتد یا در چیزی فراتر از صورت؟ بین سبک زندگی عاقلانه و جاهلانه تفاوت هست؟ اینها سؤالاتی است درباره سبک زندگی عاقلانه. امشب میخواهم خیلی دقیق بشویم نسبت به این بحث و خیلی عمیقتر به آن بپردازیم.
ما وقتی از عقل صحبت میکنیم، از زیستن صحبت میکنیم، لزوماً قرار نیست در زندگیمان اتفاقات خاصی بیفتد، تکنیکهای خاصی پیاده شود، فیزیک زندگیمان خیلی قرار نیست در آن تغییر و تحولی پیدا بشود. سختافزار خیلی تغییری در زندگی عاقلانه و جاهلانه، سختافزارها خیلی با همدیگر تفاوتی ندارد. نه اینکه تفاوت ندارد، دارد؛ ولی خیلی اهمیتی ندارد. در ابتدای کار، اصل تفاوت سبک زندگی عاقلانه و جاهلانه در نرمافزار، در نوع دید، در نوع نگاه است. این نوع نگاه است که تعیین میکند انسان چطور زندگی کند.
در یک کلام، سبک زندگی عاقلانه یعنی با واقعیتها زندگی کردن، با واقعیتها سر کردن، واقعیتها را پذیرفتن. امشب عاقلانه زیسته... یک کلمه؛ ما را متهم میکنند به شعاری زندگی کردن، به شعار دادن، به توهم داشتن. خیلی خوب! بیاییم بنشینیم با همدیگر صحبت کنیم و ببینیم چه کسی دارد روی توهم زندگی میکند، چه کسی بیشتر واقعیتها را پذیرفته است. تفاوت عاقلانه و جاهلانه در پذیرفتن واقعیتهاست. اصل تفاوت اینجاست.
ما را از واقعیتها میترسانند. "ماها را" که میگویم منظورم عموم ماهایی هستیم که خودمان را مذهبی میدانیم، متشرع میدانیم. دایره ما را تنگ نگیرید. یک وقت فکر نکن مثلاً هملباسی خودمان را دارم میگویم. حالا امروز اگر فرصت بشود، یک خرده با هملباسی خودمان هم کار داریم. عموم مؤمنین و مذهبیها متهم میشوند به اینکه "اینها خیالاتی هستند، توی توهماتند." «اِنَّهُم اناسٌ یَتَطَهَّرون» قوم لوط خیلی جالب بودند! به حضرت لوط میگفتند که: "با واقعیتها زندگی کن، ببین اینجوری نمیشود. واقعیتها را باید بپذیری. بالاخره این هم یک چیزی است، این هم یک نیازی است، این هم یک نوع برطرف کردن نیاز است. واقعیتها را قبول کن." درس اخلاق برای حضرت لوط علیه السلام! "ببین اینجوری خودتو پاستوریزه نگه ندار. دورهاش گذشته، اینها تمام شدهاند، اینها وقتشان گذشته." «اِنَّهُم اناسٌ یَتَطَهَّرون». اینها یک مشت آدم... چی بگویم؟ خیلی میخواهم محترمانه امشب صحبت کنم. میگویند چی؟ آدمهای لمپن میدانند!
خیلی جالب است. واقعگرایان ماها آرمانگرا، ما توی توهمات و شعار... "توی شعار، ببین آقای لوط! توی شعارها زندگی نکن. مرد با مرد، زن با زن... دورهی حرفها گذشته. با واقعیتها سر کن. طبیعت خلقت این است." «خَلْقَ اللهَ» یکی از کارهایی که ابلیس در عالم میکند، تغییر خلقت است. نظام عالم را دست میبرد توی آن. خیلی عجیب است ها! هوای عجیبی دارد میزند. انگیزهسازی میکند اصلاً. یک فطرت جعلی درست میکند، یک فطرت جعلی درست میکند و به خوردت میدهد. بعد فکر میکنی که نیازهای من... احساس میکنم خیلی نیاز دارم یک سگی داشته باشم، با سگ زندگی کنم. احساس میکنم آدمی که سگ ندارد دارد چه جور زندگی میکند؟ چه نیازی؟ از کجا آمد؟ "دور این حرفها دیگر... شما دیگر خیلی توی خیالات و توهمات سنتی فکر میکنی. شما افکار پوسیدهای!"
خیلی خوب! من با این جور آدمها اولین سؤالی که ازشان میکنم در مورد واقعیتها این است: میگویم "با مرگ کنار آمدی؟" واقعیت... اصلاً مرگ را واقعیت میدانی یا نمیدانی؟ بعد با این واقعیت کنار آمدی یا نه؟ برای این واقعیت برنامه داری یا نه؟ برنامه چیست؟ برای اتفاق کاملاً واقعی که قرار است یک روزی در زندگیات بیفتد... خب این الان چیست؟ این الان یعنی کسی که مرگ را باور کرده، توی توهمات است؟ بعد خیلی باید کسی که باور ندارد سرخوش باشد که "من چقدر خوشم! همه چیز آروم است، من چقدر..." خیلی خوشحال باشد.
توی این هواپیماها تجربه شده یا نه؟ من یک بار تجربه کردم، هواپیمای البته نرفت الحمدلله تا مرز سقوط. هواپیمایی که دور خودش میچرخید. وضعیت فرودگاه امام خمینی ناجور بود، نمیتوانست فرود بیاید. مردم دست و پایشان را گم کرده بودند. بعد آدم میفهمد چقدر اینها واقعی زندگی کردهاند. چقدر برای این واقعیت خودشان را ساختهاند، آمادهاند. یک واقعیتی است بالاخره پیش میآید. واقعیت آدم مریض میشود، واقعیت آدم عزیزش را از دست میدهد. واقعیتی است، همان جور که آدم ازدواج میکند واقعیتی است، آدم بچهدار میشود واقعیتی است. واقعیت چطور؟ فقط وقتی بچهدار... فقط اینش واقعیتی است؟ فقط این واقعیت را پذیرفته که من بچهدار بشوم؟ این یکی واقعیت را که بچهام یک روزی باید برود دیگر نپذیرفته؟ بعد این خیلی واقعگراست. و تویی که میگویی بچهات را بفرست جبهه، میشوی آرمانگرا. کسی که بچهاش را نگه میدارد، سفت نمیدهد، او میشود واقعگرا. تو که میگویی اگر جنگ بشود، من بچهام را میدهم، تو میشوی آدم شعارزده. کسی که میگوید من مملکت را میدهم برای اینکه جنگ نشود، او میشود واقعگرا، او میشود عاقل. توی فضای سیاسی و تکنوکراسی هم بگیرد، دیگر این ته عقلانیت است! دیگر تکنوکراسی دیگر عقلانیت است! ما توی توهماتیم.
**زندگی عاقلانه اولین نقطهاش اینجاست. ما با اینجا کار داریم.**
کسی که عاقلانه زندگی میکند با واقعیتها زندگی میکند، واقعیتها را میپذیرد، برای واقعیتها برنامه دارد، طرح دارد، برای واقعیتها، برای مواجهه با واقعیتها. خیلی قشنگ است این. حالا من یک خرده زود نروم توی این آیات. هی هوایی میشوم بروم توی این آیات. «هذا ما وَعَدَ اللهُ و رسولُه». سورهی مبارکهی احزاب فوقالعاده است. یک خودم "فحش" اینجاها میآید. بگویم و رد میکنم؟ فحش نیست ها! یعنی درد دل تبدیل... داد میشود. شقشقةٌ هدرت میشود.
چرا فضاهای دینی مذهبی ما از این آیات این قدر غریب است؟ اسطورهی توبه از سورهی احزاب. فضای آیات قرآن سیاسی میشود، میگذاریمش کنار. "موعظه بگو، سیاسی برای سورههای سیاسی!" چرا این قدر غریب است؟ اصلاً کسی انفال... کسی باهاش کار ندارد؟ سورهی تمدنسازی، تمدن مؤمنانه را دارد ترسیم میکند. یکی هم هست، متصل به هم. حالا اگر وقت بشود در موردش برایتان توضیح میدهم، چرا این بعد آن است. توی سورهی توبه پالایش میشود امت اسلامی، حذف میشوند یک عده. بعد توی سورهی انفال، حالا ساخته میشود این تمدن. حالا چه کسانی حذف میشوند؟ با اینها کار دارم امشب.
ما با واقعیتها باید زندگی کنیم، با واقعیتها. واقعیتهای عالم را باید ببینیم. «إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ» چقدر این آیه قشنگ است! چقدر این آیه قشنگ است! آدم متکبر... آقا یکی از نشانههای آدمهای خیالزده، آدمهایی که با واقعیتها سر نمیکنند چیست؟ تکبر دارد. آدمهای متکبر آدمهای توهمزده هستند، آدمهای واقعبینی نیستند. آدمهای واقعبین متواضع میشوند. مثل امیرالمؤمنین علیه السلام. فرمود: "من به چه بنازم؟ به چه تکبر داشته باشم؟ اولهُ نطفةٌ، آخِرُهُ جیفةٌ." اول یک تکه آب نجس بدبو، بعد آخرش میشود یک تکه لاشه بدبو. این وسط هم حَمّالُ نجاسات. یک شصت سال فرصت بین نطفه و جیفه دارد. نجاست حمل میکنند. خون و منی. این شصت سال زندگی آدم یک تکه نجاست بوده. یک تکه نجاست میشود. این فاصله شصت سالی هم که از نجاست به نجاست تبدیل میشود، نجاست. تعریف شصت سال زندگی آدم.
مینازند به چه چیزی؟ مینازد آدم متکبر. هر وقت دیدید آدم متکبر دارد از عقلانیت حرف میزند، بزن توی دهانش! آدم متکبر چه به عقلانیت؟ واقعگرایی؟ آدم اشرافی؟ آدم عقل؟ آدم متکبر؟ آدم با خوی استکباری؟ واقعگرایی؟ آذریهای مجلس کمک کنند، ما را نداریم. حرفها... "تو چه چیزی از واقعیت فهمیدی؟"
جابربن عبدالله میگوید من خدمت امیرالمؤمنین بودم. نفس عمیق کشیدم. یک نفس عمیق کشیدم. شما را به خدا! ببینید این اهلبیت با نفس عمیق ما کار دارند. با نفس عمیق ما کار دارند. نفس عمیق کشیدم. برای چه چیزی نفس عمیق کشیدی؟ امیرالمؤمنین گفتم: "که برای دنیا بود نفس عمیقت یا برای آخرت؟" اگر برای آخرت بود، "خدا این آه تو را بیشتر کند!" هی آه بکش. «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لأَوَّاهٌ حَلِيمٌ مُنِيبٌ» خیلی اَوّاه بود، یعنی خیلی آه میکشید حضرت ابراهیم برای آخرت و مقامات معنوی. امیرالمؤمنین به جابر فرمود: "که برای آخرت نفس عمیق کشیدی یا برای دنیا؟" اگر برای آخرت: "خدا نفس عمیقت را بیشتر کند." اما اگر برای دنیاست بگذار بگویم برایت دنیا چه خبر است؟
همهی لذتهای دنیا یا بوییدنی است، یا نوشیدنی است، یا خوردنی است، یا مرکوب، یا لذت شهوانی. اینها لذتهای دنیاست. بعد فرمود: "بهترین پوشیدنی عالم چیست؟ حریر." حریر چیست؟ حاصل دسترنج کرم ابریشم. "نفس عمیق کشیدی برای اینکه لباس نداری؟ بهترین لباس حاصل دسترنج کرم ابریشم است. برای اینکه کرم گیرت نیامده ناراحتی؟ عزیزم!"
"بهترین بوییدنی عالم، بهترین نوشیدنی عالم فرمود چیست؟" "بهترین بوییدنی عالم مشک است." مشک هم که از خَتَن آهو، خونی است که در ناف آهو جمع میشود. "فون در ناف آهو! گیرت نیامده ناراحتی؟"
"بهترین نوشیدنی عالم آب است." آب در بیارزش بودنش همین قدر بس که در همه چاهها پر است. "چون کسی که در چاههاست گیرت نیامده ناراحتی؟"
"بهترین خوردنی عالم عسل است." عسل چیست؟ بزاق زنبور عسل است. "برای اینکه بزاق زنبور عسل گیرت نیامده ناراحتی؟" بقیه لذتها را هم حضرت توضیح دادند. جابر میگوید: "تا آخر عمرم دیگر به یاد دنیا نیفتادم که بخواهم نفس عمیق بکشم." این این است. "بهترین مرکب دنیا چیست؟ اسب است." یک خرده سرعتش را بیشتر کند پرتت میکند، به کشتنت میدهد. "چون یک مرکب کشنده گیرت نیامده ناراحتی؟"
کلام امیرالمؤمنین علی... میشود آدم افراطی! در انتخابات مدینه میگویند: "به علی رأی ندهید! این خیلی افراطی است." افراطی یعنی چه؟ دیگر این خیلی واقعیتها را میداند. خیلی با واقعیتها سر میکند. همهی عالم را چون واقعیتش را میداند، مثل ماها در توهم نیست. یکی مثل خود ما که در توهم است. "رأی بدهید!" بعد متوهمین جمع شدند، سقیفه را تشکیل دادند. بعد چه زمانی حالیشان شد؟ بیستوپنج سال بعد فهمیدند چه خبر است. بیستوپنج سال کشتن، خوردن، بردن، حقوق نجومیها را دادند رفت. قتلعامها شد. ابوذرها تبعید شدند. دهان را بستند. همهی اینها که شد، آمدند دقیقاً عید غدیر، بیستوپنج سال بعد. این را بدانید، روزی که با امیرالمؤمنین بیعت کردند بعد از قتل عثمان، دقیقاً روز عید غدیر بود. بیستوپنج عید غدیر گذشت تا این مردم حالیشان بشود که علی بود که به درد اینها میخورد. او واقعگرا بود. بعد آن علی تا آمد، گفت: "که حالا واقعیتها... خیلی خب! بریم معاویه را شرش را کم کنیم." گفتند: "باز شروع کردی ها! تو را میخواهیم برای اینکه دنیایمان را آباد کنیم." «اَمْرُکُم وَ اَمْری واحدٌ، اَُريدکُم لِلّه و تریدونّی لِأنفسِکم» "نمیشود، کار پیش نمیرود، نمیشود."
عاقل کیست؟ عقلانیت چیست؟ عقلانیت آنی که اینها دارند یا آنی که علی دارد؟ "خیلی افراطی میزند! آخه این هم شد حاکم؟ نان خشکی بخوری که با پا باید بشکنی؟" میگوید: "من نمیدانم مزهی گندم چیست!" "اینها در مورد گندم صحبت میکنند، من نمیدانم مزهاش چیست! من از اول عمرم تا حالا..." آقا جون! "بابا تو مثل اینکه ریاست بلد نیستی. مدیر باید شیشلیک بزند! یعنی چه؟ من گندم نمیدانم مزهاش چیست؟" سر در نمیآوری از قُبا! "بده به فوتبالیستهای قدیمی، سرمایهدارها، فوتبالیست! رئیسجمهور را رأی ندهید که جزء محرومین باشد. درد محرومیت را فهمیده باشد." بابا دمت گرم!
"مدلی بودن... ببین شکمش سیر باشد، شکم ما را هم سیر میکند. شکم گندهها را آوردند اینها فقط دارند میخورند، آشغالش را میریزند جلو ما. گرسنه باشد که بفهمد گرسنگی یعنی چه؟ اول معاویه را برداریم، نوبت شما میرسد. اول اینهایی که دست به بیتالمال انداختند، طلحه و زبیر را برداریم، درگیر بشویم، پول را رد کن بیاید." این شد اختلاف امیرالمؤمنین با این… خیلی حرف دارم اینجا، خیلی حرف است. بگذریم.
زندگی عاقلانه یعنی با واقعیتها زندگی کردن. یکی از واقعیتها در عالم یعنی دیدن پشتپردهها، پشتپردهها را ببینی، پشتپردهها را بفهمی، تشخیص بدهی. تشخیص دادن، بازی نخوردن، فریب نخوردن؛ این میشود عقلانی زندگی کردن، عاقلانه زندگی کردن.
چارلی چاپلین هم نشدیم. اگر چارلی چاپلین میشدیم، یک نامه برای دخترم مینوشتم. از مدلهای نامهی چارلی چاپلین برای دخترش. بعد دخترم را نصیحت میکردم بعد همان مدلی با همان ریتم، میگفتم که: "دخترم! هر وقت دیدی مردم سرگرم عروسکها هستند، تو سرگرم عروسکگردانها باش." اگر چارلی چاپلین نمیشدم این را برایش میگفتم. بالاخره بازیگر بود، یک جمله به درد بازیگرها بخور هم مینوشتم. نوشتم: "اگر مردم عاشق جناب خاناند، تو عاشق محمد بحرانی باش."
الان محبوبیت جناب خان بالاتر است یا محمد بحرانی؟ جناب خان وجود دارد اصلاً؟ چیست جناب خان؟ چیست؟ عروسک! اصلش را اینجا بگذارد، کلی باهاش سلفی میگیرند و عکس میگیرند و محمد بحرانی آنجا باشد: "آقا برو کنار! میخواهیم با جناب خان عکس بگیریم." بابا این منم! عروسی؟ کی دارد عروسک را میگرداند؟ عاشق عروسک میشوی!
زندگی جاهلانه یعنی اینکه گول عروسکها را بخوری، عروسکگردان را نبینی. چه دستی دارد این را میچرخاند؟ چه خوبش، چه بدش. چه خوبش. آن دستی که در عالم... دو تا دست در عالم دارد کار میکند، بقیه همه عروسکاند. بقیه همه عروسکاند. دو تا دست دارد در عالم کار میکند. از این دو تا دست هم یک دست اصلی، یک دست قلابی. آن دست اصلیه دارد به آن دست قلابیه جان میدهد که آن دست قلابیه کار کند. دست خدا و دست شیطان. حزبالله، حزبالشیطان. چقدر ما از این مفاهیم دوریم! یک جوری است. مثلاً حزبالله شیطان یاد آدم یاد... حزبالله! جنبش انصارالله... بابا حزبالله! ول کن اینها را. ذهنت را خالی کن. حزبالله قرآن، سورهی مجادله. حزبالله و حزبالشیطان.
دو تا دست دارد در عالم کار میکند. بعد یک وقت موسی کلیمالله است، مشت میزند توی سینهی آن قِبْطی. "عمل شیطان! نباید میزدم، این کار شیطان بود. بازی خوردم." موسی کلیمالله! صحنه را شیطان طراحی کرده و من را بیاورد وسط، مشت بزنم! حواسم پرت شد. گول عروسکها را نمیخورد. زید و بکر و عمرو و ایکس و ایگرگ... گول عمامه و لباس و تیپ و قیافه و سخنرانی و سخنوری و اینها را... گول این حرفها را نمیخورد. میفهمی، میفهمد چه کسی را، چه کسی دارد میگرداند. میفهمی چه کسی را، چه کسی دارد میگرداند. نسبت جناب خان یعنی نسبت کلاه قرمزی و مرحوم مغفور دنیا فنیزاده. مثلاً نسبت اینها است. بابا سی سال است او دارد... او رفت، از دنیا رفت. کلاه قرمزی که هست! او دارد میچرخاند. دسته را نمیفهمد چه به چه است، چه به چه است! دست پشت پرده را نمیبیند.
مردم آقا! اگر عقل مردم رشد کند، این خوب است یا بد؟ حرف بدی است؟ نه! عقل مردم رشد کند. خودم کم بشود. بابا امام زمان که ظهور میکند، عقل مردم رشد میکند. «وَضَعَ اللهُ يَدَهُ عَلَى رُؤُوسِ النَّاسِ... وَضَعَ اللهُ يَدَهُ عَلَى رُؤُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمَّلَتْ بِهِ أَحْلَامَهُمْ». میآید خدا دست او را بر سر مردم میگذارد که این کنایه از تشبیه است. عقل مردم رشد میکند. حالا میگویم این عقل رشد کند چه اتفاقاتی میافتد؟
اولین خاصیت اینکه عقل مردم رشد بکند... حالا یک بحثی هم داریم که سیر تاریخی بهسمت عقل مردم رشد بکند. شهید مطهری بحثهای خوبی کرده اینجا، در کتاب خاتمیت. میگوید: "عقل مردم، عقل اجتماعی و عمومی مردم به سمت رشد است." برای همین به یک حدی رسیدهاند که دیگر ارتباط مستقیم با انبیا لازم نیست. ارتباط مستقیم با معصومین هم لازم نیست. فقها اداره میکنند. عصر غیبت... ایشان اینجوری اثبات میکند بحث خاتمیت را. میگوید: "عقل مردم رشد کرده است."
حالا این عقل مردم هی بیشتر رشد میکند، بیشتر رشد میکند، بیشتر رشد میکند؛ چه اتفاقی میافتد؟ به یک جایی میرسد که کسی دهن باز میکند، می فهمند چه کسی دارد با دهن این حرف میزند. آخ! جانم فدای امیرالمؤمنین. این خطبهی هَمّام را که شنیدید. حَمّام نه! حمام با ه جیمی، هوایی نشوید. حمام با ه دو چشم. هَمّام.
خطبهی متقین. آمد، از امیرالمؤمنین پرسید. گفت: "آقا! متقین را صِفْةُ المُتَّقینَ حتّٰی کَأَنّی... برای من توصیف کن، میخوام ببینمشان." امیرالمؤمنین شروع کرد. دقیقاً ۱۱۰ تا ویژگی! این هم جزء عجایب است. ۱۱۰ تا ویژگی از متقین که گفت، فریادی زد هَمّام و جان به جانآفرین تسلیم کرد. از دنیا رفت. یک بابایی ایستاده بود بغل. صحنهای عجیب است دیگر. یکی پای سخنرانی داد بزند بمیرد! برگشت این آقایی که ایستاده بود آنجا توی صحنه. این را کم نقل میکنند روایت. این تیکهاش به نظرم از کل روایت خود متقین میارزد. نه! "ببین! مثل اینکه موعظه با اهلش اینجوری رفتار میکند." امیرالمؤمنین که: "اگر موعظه این است، باید اثر بگذارد! چون خودت زنده ماندی این بدبخت را کُشتی. اگر موعظه است، باید خودت اول از همه بمیری." حرفش این بود، متلکاش این بود.
امیرالمؤمنین چه جواب دادند؟ امیرالمؤمنین واقعگرا! یعنی عقل! یعنی این! عاقل! یعنی عقلانیت! فرمود: "انما نفس الشیطان بلسانک" اولاً بگویم که "تو نبودی این حرف را زدی، شیطان." ثانیاً: "هر کسی یک اجلی دارد، اجلش رسیده بود، من اجلم نرسیده هنوز." اولاً، بگذار بگویم از کجا آمدی؟ حرف کسی نمیتواند دوزهبازی دربیاورد. خیلی دارم خودم را کنترل میکنم نروم به سمت انتخابات. نمیخواهم هم بروم. اصلاً انتخابات را ما چه کار داریم؟ به ما چه؟ چه اتفاقی پس فردا میخواهد بیفتد؟ حالا هر کس هر کار خواست بکند، به ما چه؟
امام زمان صحبت بکنیم. اگر قول میدهید از حرفهای من برداشت انتخاباتی نکنید، یک خرده در مورد امام زمان صحبت کنیم. قول میدهید انتخاباتی نکنیم؟ در مورد امام زمان میخواهم صحبت کنم. هر کس موافق است صلوات.
عقل مردم اگر رشد کند چه اتفاقی میافتد؟ مردم پشت پردهها را میفهمند، میبینند. کسی ادا نمیتواند دربیاورد. این گفت که بچهها را برده بودند یک همایشی. یکی از رفقا، مجری آن صحنه بود تعریف میکرد. میگفت: "فلانی هم بود، شخصیت عروسک پنگول." میگفت که: "ما برنامه داشتیم، اجرا میکردیم. این زیر میز نشسته بود. بعد داشت مثلاً حرفها را میزد و اینها. دو تا از این بچهها این را پیدا کردند." از آن... میگفت: "که اینها دیگر ول نمیکردند." میگفت: "فهمیدم! فهمیده بودند اصل کاری کیست. عروسک را ول کردند!" گفت: "آخر دیگر فرار." این بشر باید به اینجا برسد. این بوده، داشته حرف میزده! عروسک است!
این اتفاق یعنی چه؟ یعنی چه؟ فرمود: «لَا تُكْرِهُوا الْفِتْنَةَ فِی آخِرِ الزَّمَانِ». "از فتنههای آخرالزمان بدتان نیاید." چرا؟ «فَإِنَّهَا تُوبِرُ الْمُنَافِقِينَ». فتنههای آخرالزمان کارکردش این است: منافقین را رسوا میکند. هر چه فتنههای آخرالزمان بیشتر پیش میآید، بیشتر عروسکگردانها را تشخیص میدهی. خیلی عجیب استها! بیشتر میفهمی چه به چه است، بیشتر میفهمی چقدر ما علاف بودیم. بابا اینها و آن همین وسطیها، دو نفرند توی این عالم. یک دو قطبی ما در عالم داریم. این را بدانید. نام آدم خود را دارد. حالا ماها خیلی باحالیم. هم امام حسین را ول نمیکنیم، هم چیزهای دیگر را. دیگر از باحالی ماست. سعی بین صفا و مروه. این باطن... با یکی گره خورده. بعد این هی ریزش میکند. اینها هی شفافتر میشود. فضای آخرالزمان خیلی همه چیز را... میآید. پادشاه لُختیاش فهمیده میشود. همه به لُختیاش میخندند. این مراعاتها میرود کنار. هی همه پوزخند میزنند. خودشان را نگه میدارند که جلو پادشاه چیزی نگویند. اینها همه میرود کنار. هی همه چیز حقیقت عریان میشود. کارکرد آخرالزمان این است. عقل مردم اینطوری رشد میکند. مردم از منافقین عبور میکنند. از شعارها و وعدههای الکی منافقین عبور میکنند. از بازیهایی که منافقین سرشان درمیآورند عبور میکند.
اینها ایستادهاند دارند داد میزنند، شعار میدهند. اینها میخندند. ملت میخندند: "تو این کاره نیستی، برو! برو عمو!" باید بیاید. این اتفاق میافتد. ما دیگر در عصر ظهور پدیدهای به اسم نفاق نداریم. چه زمانی ظهور اتفاق میافتد؟ وقتی که ما از نفاق عبور کنیم. من دارم قواعد را بهتان میگویم.
یک زمانی، به اسم "به اسم محرومین و وقتمان تمام شده ها، آخرش است." به اسم محرومین و مستضعفین و شورای اقتصادی و اینها میآیند. خیلی جالب استها! خیلی جالب است! شفافتر با هم صحبت کنیم. بعضی از بچه حزباللهیها غلظت انقلابی حرفهای انتخاباتیشان را میبرند بالا. من نمیدانم چرا. میگویند: "آقا! انقلابیتر صحبت کنیم." نگویید به مردم: "ما برای شما اشتغال ایجاد میکنیم." نگویید به مردم: "ما مشکلات دنیای شما را برطرف میکنیم. ما اقتصاد شما را درست میکنیم." بگویید: "ما میآییم برای اینکه به آن افقهای بالا..." "ول کن! جان مادرت!" یک وقتی ما مجبور بودیم اینجوری حرف بزنیم چون اقتصاد در گرو یک سری ماجراها بود. اینها میگفتند: "شما نمیگذارید ما برویم مذاکره کنیم." "بگذار من بروم مذاکره کنم." آن وقت اوضاع چطور میشود؟ بسمالله!
"مباحث جدیتر از اقتصاد داریم. بیا در مورد آزادی صحبت کنیم." آخه آدم باحال! تو که حرف از اقتصاد دائم از دهنت نمیافتاد! روشن است یا نه؟ شفافتر که دیگر نمیخواهد صحبت. بعد اینجا چه اتفاقی میافتد؟ این پدیدهی مبارک این است که حالا مردم میفهمند که اقتصاد را کسانی میتوانند درست بکنند که ما تا قبلش به اینها میگفتیم: "آرمانگرا، آدمهای توهمزده، آدمهای شعارزده." پردهها میافتد. گفتمان عمومیتر میشود. مردم... آقا! من به شما بگویم. من دارم در مورد ظهور صحبت میکنم. قواعد ظهور. کاری با انتخابات ندارم. قواعد ظهور چیست؟ چه اتفاقی میافتد که ما منجر میشویم به ظهور؟ مردم میفهمند که برای اینکه شکمشان سیر بشود، باید بروند در خانهی شخصی به اسم مهدی آل محمد! اللهم صل علی محمد و آل محمد. این میشود گفتمان عمومی عالم. مردم بهخاطر شکمشان میروند سراغ امام زمان. مردم بهخاطر اقتصادشان میروند در خانهی امام زمان.
غلظت انقلابی حزباللهیاش را نبر بالا. همین مرکز این فتنه، همینجاست. از اینجا شروع میشود، از ایران شروع میشود. هر اتفاقی بخواهد از اینجا... یک گفتمان عمومی میشود، مردم میفهمند که بابا! انقلابیگری وصل به شکمت است. شکمت را میخواهی سیر باشه، باید مدیرت انقلابی باشد وگرنه نمیشود. روز به روز بدبختتر میشوی. همان اتفاقی که برای مردم مدینه افتاد، برای مردم کوفه افتاد. بعد ۲۵ سال فهمیدند که شکم را فقط علی سیر میکند. مدیر انقلابی که دست دزدها را قطع کند، نان به ما میدهد. این اتفاق باید برای ما بیفتد.
حالا، یا بعد چهل سال، یا بعد پنجاه سال، یا بعد صد سال. این دیگر بستگی به ما. هر چقدرم که عقلمان رشد کند، این فتنهها سریعتر میآید. این فتنهها سریعتر بیاید، منافقین زودتر لو میروند. بعد مردم سریعتر باخبر میشوند. بعد جبههی مستضعفین و محرومین شکل میگیرد. اول اینجا مدیران را انقلابی میکنند. بعد میگویم: "حالا! انقلابی کنیم!" پیشگویی نمیکنما. قواعد را دارم بهتان میگویم. هر وقت این اتفاق افتاد، هر وقت دیدید محرومین برای محرومیتزدایی رو به مدیر انقلابی آوردند، «فَبَشِّرُوا بِالظُّهُور». منتظر ظهور باش.
این قواعدش. بعد پخش میشود. یک حرکت مردمی مثل حرکت اربعین. اینجوری میشود. مردم اینجوری به تکاپو میافتند. این جور حرفها را به هم منتقل... اینجور میآیند توی میدان، کار را دست میگیرند. از اینجا شروع میشود. میآید عراق را میگیرد، شام را میگیرد. البته شام درگیری داریم حسابی، روایات فراوان است. سفیانی میآید، کار عوض میشود. وضع شام عوض میشود، غزه و اردن هم عوض میشود. خیلی اتفاقات میافتد. وضع لبنان عوض میشود. یمن بهتر میشود، اوضاع یمن بهتر میشود. اوضاع سوریه بدتر میشود. اوضاع لبنان بدتر میشود. اوضاع ایران بهتر میشود. البته ایران اینجور که از روایات برمیآید، یک چند تا بلای عمومی دارد. چند تا زلزله حسابی. حس هنوز نه، هنوز جا دارد. هنوز حس نیامده. بعد دیگر، عالمگیر میشود. عالم هم که دیگر درگیر است دیگر. دیگر آن جنگه میشود. دیگر نمیخواهم برایتان روایتش را بخوانم که توی شام چه اتفاقی میافتد. آنها بهش میگویند آرماگدون. چه اتفاقی میافتد، بعد در عراق چه اتفاقی میافتد، بعد در ایران چه اتفاقی میافتد، بعد چه روزی کجا. همه با هم.
فقط همین قدر برایتان بگویم: امام عصر تشریف میآورند. آن آقایی که: «دَولةُ کَریمَةٌ تُعِزُّ بِهَا الْاِسْلامَ وَ أَهْلَهُ و تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ أَهْلَهُ». قرار است نفاق در آن ذلیل باشد. مردم شیرفهماند پای کار این دولت کریم. مردم شیرفهم پای کار. دو تا شیرفهم پای کار بازی. بعد جمع میشوند. جمعهی اول... بگذارم حال کنید. دیگر وقتمان گذشته. جمعهی اول در مکه امام عصر سخنرانی میفرمایند. مردم همهی عالم باخبر میشوند، میبینند. تعبیر حضرت آیتالله بهجت: "مستقیم، بدون هیچ امکانی." ایشان فرمودند: "بدون هیچ امکاناتی همه میبینند." البته مقدمه دارد، فکر نکنید یک دفعهای. نه، خیلی مقدمات دارد.
بعد جمعهی اول، خب! مردم میخواهند دیدار عمومی داشته باشند. مردم پای کارند دیگر. گذشت آن دورانی که مردم فکر میکردند رأی میدهند، میروند در خانه، مینشینند، یکی میآید درست میکند. مردم پای کارند. میگویند: "خب! حالا آقا آمد، چه کار کنیم؟"
قرار است هفتهی بعد نماز جمعه، مسجد کوفه. همهی شیعیان جمع میشوند. جمعهی دوم، مسجد کوفه. نماز جمعهی حضرت. اینجا روایت دارد. حضرت... مردم منتظر نشستهاند، حضرت بیایند خطبهی نماز جمعه بخوانند. آقا! فقط فکرش را بکن! حضرت میآیند پشت تریبون قرار میگیرند، مردم از شدت گریه و عمو فریاد، مختل میکنند سخنرانی حضرت را. برخی گفتند خود حضرت هم گریه میکند. بعد حضرت سخنرانی میفرمایند. نماز جماعت شکل میگیرد. صفها از کجا به کجا؟ از مسجد کوفه به کربلا متصل است. ۹۰ کیلومتر پیادهروی! موکبها حکایت دارد. بعد حضرت میفرمایند که اینها میگویند: "آقا! ما جا نمیشویم پشت شما نماز بخوانیم. جا خراب است." حضرت میفرمایند که: "میرود از نجف به کربلا پل میزنید." سپاه قدس مشغول کار میشود، نیروی بسیج مردمی. بعد خود حضرت مشغول عراق میشوند، عراق را سامان میدهند. میفرمایند: "حالا وقت بیتالمقدس است." با سپاهی که دارند... برخی فرماندهها اسامیشان آمده. دارم روایت میخوانم برایتان، جوگیر نشوید. با این فرمانده راه حرکت میکنند به سمت بیتالمقدس و اسرائیل. آنجا جنگ با یهود است. چه مفصل!
حضرت میآیند بیتالمقدس. آنجا روایت دارد که سنگی اگر پشتش یهودی باشد، میگوید که: «إِنَّ فِیَّ یَهُودِیًّا». "پشت من یهودی مخفی است." درگیری آخر با صهیونیستهاست. «فَجاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ» آیهی اوایل سورهی مبارکه که فرمود این در مورد آخرالزمان است که یاران مهدی میآیند دنبال «جَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ»، توی لای درز خانهها و دیوارها دنبال یهودیها میگردند. نگوییم فعلاً. نترسند. هولوکاستی برایم درست نکند. آنجا بیتالمقدس پاکسازی میشود. حضرت میایستند به نماز. نمازی که میخواهند بخوانند، حضرت مسیح تشریف میآورند پشت امام زمان. بعد حضرت مسیح با مسیحیهای عالم مستقیم صحبت میکنند. میفرمایند که: "این ویژگیها را از من در انجیل دارید یا ندارید؟" تک تک رفرنس میدهد. مردم قبول میکنند. تعداد زیادی از مسیحیها میپذیرند. حکایت داریم با غربیها، با رومیها به تعبیر روایت حضرت یک مذاکرهای میکنند. مذاکرهی درستوحسابی و قرارداد ۷ سالهای میبندند که البته همانم بعداً نقض میشود. حالا ما که باهاش کار نداریم.
این میشود مسیر طبیعی حضرت. مردم پای کارند. خودم دارم اداره میکنم. خب! این لازمش چیست؟ لازمش این است که منافقین وسط نباشند. به اسم خدا و پیغمبر... بدانند، مردم را بترسانند. این است که از ویژگیهای منافقین این است: «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ» "آقا! الان حمله میکنند، الان میزنند، نابودمان میکنند، صافمان میکنند، تحریممان میکنند." حرفهای منافقین در قرآن است. "بعضیا میخوره. چکار کنیم؟" میترسانند مردم را. «مُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ». مرجفون. نان اینها در ترس است. این را بیان کنم، من اینها را میشناسم. ایران تا از اینها عبور نکنید، فرایند ظهور اتفاق نخواهد افتاد. خیالتان راحت. «تُوبِرُ الْمُنَافِقِينَ». «تُوبِیرُ الْمُنَافِقِينَ». چقدر این عبارت قشنگ است! «تُوبِرُ الْمُنَافِقِينَ». منافقین چه میشوند؟ نابود میکنیم؟ اعدام؟ اعدام منافقین، صاف قبرستان؟ نه عزیزم! «تُوبِرُ الْمُنَافِقِينَ» یعنی چه؟ توبیر... توبیر از «بائر» میآید. زمین «بائر». زمین «بائر» یعنی چه؟ محصول ندارد. زمین «بائر» میگویند. زمین «بائر»، ضمیر حاصلخیز. زمین «بائر» محصول ندارد، خریدار ندارد. یکی از این حرفها هست، روزنامههایشان هست، حرف میزنند، تریبون دارند. خریدار ندارد. «تُوبِرُ الْمُنَافِقِينَ» قرار نیست اعدام بشوند، قرار نیست بروند. «تُوبِرُ الْمُنَافِقِينَ» این اتفاقی که افتاد. مردم واقعگرا که شدند فهمیدند.
اصلاً آقا! همهی فلسفهی غیبت این است! فلسفهی غیبت این است! امام زمان غائب شده، مردم بفهمند دنیایشان اگر میخواهد آباد بشود، باید با این آقا باشد. اصلاً فلسفهی غیبت بحث تویش نیست. غیبت نمیخواهد مردم بدانند اگر میخواهید آخرتتان آباد بشود، باید این آقا باشد. غیبت؟ غیبت کنید. یا بالاخره چه فرقی به حال ما دارد؟ حضرت باید غیبت کنند. دنیای مردم به آشوب بیفتد. این بدبختیها را ببینند مردم. میبینند آقا! اینها از اینها کاری ازشان برنمیآید. این دورهها را هم حسابی گذراندیم. هم بعد پیغمبر، هم در دورهی انقلاب، دورههای مختلف، ورژنهای مختلف نفاق، سایزهای مختلف، ابعاد مختلف.
حالا اتفاقی که میافتد قبل ظهور چیست؟ محرومین بهخاطر شکمهای گرسنهشان میآیند پای کار امام زمان. هملباسی های ما بهخاطر اینکه بعضی... بعضی هملباسیهای ما بهخاطر... این را داشته باشید. این را از من داشته باشید. بعضی هملباسیهای ما عمامه دارد. آنی که نمیتوانم بگذارم که این اتفاق اینجوری میافتد. آخر کارش این است. آخر فیلم را برایت تعریف کردم چه میشود. رضا! فتنه آخر، فتنهی فقهاست. اینها را بگوییم یا نگوییم؟ زود است هنوز از این حرفها بزنیم؟ نه، فعلاً وقتش نیست. درسته، به وقتش هست. معلوم نیست شاید آخرین نیمهی شعبانی باشد که اینجوری نشستهایم دور هم. سال بعد، نیمهی شعبان بعد، کف خیابان و کف جاده و موکب و اینها باشد. معلوم نیست. انشاءالله که این طور باشد.
فتنهی آخر، فتنهی فقهاست. «اینها» رو در رو امام زمان آیتالله، ولی ریزش، ریزش کلانی، ریزش چشمگیر. چون مردم بهخاطر شکم آمدهاند. اینها بعضیها میمانند. خیلی عجیب استها! الان مثلاً بعضی کاندیداها هر چه شعار اقتصادی و اشتغالی و اینها بیشتر میدهند، از چشم یک طایفه، از مثلاً ماها، هی بیشتر میافتند. چرا؟ میخواهی شکم اینها را سیر کنی؟ آخرت اینها را آباد کن! آخرت هم نمیخواهد آباد کند. میخواهم لباسی... نه، آن بحث دیگری است. اینها حواسمان باشد. خیلی من امشب ناپرهیزی کردم. نیمهی شعبان مگر چند تا داری؟ این آقا! فرایند ظهور است. تو مسئولین مان انقلابی نشوند، مردم پای کار نیایند برای اینکه دنیایشان آباد بشود، بفهمند بدون انقلابیگری، دنیا آباد نمیشود. حرفی که فاطمه زهرا سلاماللهعلیها زد. آقا! ما که ظهور، چه زمانی اتفاق میافتد؟ هر وقت مردم خطبهی فدکیه را فهمیدند، حرف من تمام. هر وقت فهمیدند فاطمه زهرا روز اول چی گفت، ظهور آن موقع اتفاق میافتد. کم کم دارد حالیمان میشود، فاطمه زهرا چه فرمود.
ببین! اینها یک وقت گولت نزنند. میگویند: "ما با شام و روم و اینها رابطهمان خوب است. اقتصاد را رونق میدهیم. واردات و صادرات داریم. علی نمیتواند! دیپلماسی خوب ندارد. همه را قلع و قمع میکند. زده اهل بدر و خیبر. همه را کشته. با کی میخواهد ارتباط؟" "اینها که بیایند، از این شتر خلافت شیری برای شما درنمیآید. خون میدوشید. همش جنگ و درگیری و ناامنی." و بگذریم. خیلی دیگر من ناپرهیزی کردم. خیلی حرفها را زدم. این هم از بیچارگی ماست. دست و پا بسته است. از هیچ جا نمیتوانیم هیچی بگوییم. نه سراغ تاریخ میتوانیم برویم، نه سراغ قرآن میتوانیم برویم، نه سراغ روایت میتوانیم برویم. در یک فضای ایزوله باید دور هم با همدیگر سر کنیم.
خدا انشاءالله عاقبت همهی ما را ختم به خیر کند. خدایا در فرج آقامون امام زمان تعجیل بفرما. خدایا بالاترین و بهترین مصلحتها را برای این مردم، مصلحتی که ختم به ظهور بشود، ظهور را جلو بیندازد، موانع ظهور را برطرف کند، در این انتخابات برای این مردم رقم بزن. والسّلام.