کسی که اهل محاسبه نباشد به ولایت حقیقی نمی رسد
خود را در معرض دعای خیر حضرت علی قرار بده
چرا با امیرالمومنین سنجیده می شویم
عشقت را محاسبه کن
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
جلسه قبل درباره این بحث کردیم که شب قدر، شب محاسبه است؛ شب حساب و کتاب. گفتیم که درباره مهمترین چیزها، اول از همه آدم باید مهمترین سود، مهمترین ضرر را ببیند. یعنی، بنده مغازهای داشته باشم، در این مغازه مثلاً یک تلویزیونی داشته باشم ۲۰ میلیون قیمتش باشد؛ اجاق گازی هم دارم ۲۰۰ هزار تومان قیمت دارد؛ یک لامپی هم هست ۵۰۰۰ تومان قیمتش. آن دوربین مداربسته را اگر مُخَیَّر باشم برای اینکه روی یکی از اینها تنظیم بکنم، مسلماً روی لامپ تنظیم نمیکنم یا وقتی که مغازه را میخواهم تعطیل بکنم، یا وقتی مغازه را باز میکنم، آنی که بیشتر از همه برایم مهم است و حساس است، وقتی مغازه را باز میکنم اول سراغش را میگیرم. وقتی مغازه را میخواهم ببندم، او را خوب، جایش را درست میکنم. آن تلویزیون ۲۰ میلیونی، آن چیزی که قیمتش با چیزهای دیگر قابل قیاس نیست.
تو اول از همه آدم میپاید. شب قدر باید مهمترین چیز این عالم را اول حساب بکنیم برای خودمان که او را چقدر داریم، یا چقدر از دست دادیم، یا چقدر در معرض خطر است. نسبت به او، آمد خدمت امام صادق(علیه السلام) گفت: "آقا، ما خیلی بدبختیم، بیچارهایم. چرا هیچی نداریم؟ نه پولی، نه درآمدی، نه مرکب خوبی، نه خانه خوبی، نه سفری! ما خیلی بدبختیم آقا، خیلی فقیریم، خیلی بیچارهایم." حضرت فرمودند: "خیلی ثروتمندی!" گفت: "آقا، شوخی نمیکنم، واقعاً خیلی بدبختیم!" فرمودند: "شوخی نمیکنم، واقعاً خیلی خوشبختی!" گفت: "آقا جان، پول نداریم، شغل نداریم، اینها خوشبختی؟" فرمودند: "آقا جان، خیلی چیزها نداری ولی چی داری؟ شما ما را دوست داری!" حضرت فرمودند: "اگه همه چیز را بهت بدهند حاضری از دوست داشتن ما دست برداری؟" معلوم است که قیمتش بیشتر است که حاضر نیستی در ازای اینها بدهی. آدم با معرفتی هم بودهها، وگرنه هستند (فکر فرو میروم). مثلاً بگی: "آقا، ۲۰ میلیون بدهند حاضری علی را ول کنی؟" ارزانتر هم حساب میکنیم. کربلا قرار بود ۱۰ تا سکه طلا بگیرند، ۴ تا سکه طلا خرج کردند، رفتند امام حسین را کشتند، برگشتند. ۱۰ تا سکه طلا که هیچی، ۴ تا سکه طلا خرج کردیم، هم دنیا رفت، هم آخرت.
پس مهمترین چیز، محبت اهلبیت است، ولایت امیرالمؤمنین. حواسمان باشد. شب قدر، هرچی از خدا میخواهیم، یک وقت محاسباتمان قاطی نباشد. همه را اینجوری بخوان: "خدایا، بچه میخواهم ولی به ولایتم لطمه نخورد." بعضی به خاطر بچه مسیرشان را عوض میکنند - میشناسی، دیدی در تاریخ، دیدید در زمان خودمان دیدیم. بعضی به خاطر ریاست، به خاطر شغل، موقعیت، پول، ثروت، رفاه، امکانات - همه اینها برای ولایت میشود. "خدایا، اگر اینها به ولایت لطمه میزنند، نمیخواهیم!" محبت امیرالمؤمنین یک وقتی اما کم نکند. حواسمان پرت نشود، یک وقت غافل نشویم. در محاسباتمان هم این را اول از همه حساب کنیم. ما نسبت به پارسال چقدر امیرالمؤمنینیتر شدیم؟ حالا نماز شب هم حساب کردی، خوب است؛ نماز اول وقت هم خوب است. نامهها ی اعمالت حساب شد، چند زیارت رفتیم؟ امسال چقدر زیارت رفتیم؟ برای سال بعد رزق مادی میخواهیم، رزق معنوی میخواهیم. همه چیز میخواهیم، کم نمیخواهیم. ولی هرچی میخواهیم برای این است که ولایتمان قویتر بشود.
ابوحنیفه خدمت امام صادق(علیه السلام) بود. حضرت خیلی گاهی با ابوحنیفه با توپ و تشر برخورد میکردند. ابوحنیفه را که میشناسید دیگر، برایتان آشنا است، اسمش آشنا است. رئیس یکی از مذاهب اربعه اصطلاحاً؛ یکی از امامان چهارگانه برادران اهل سنت؛ مذهب حنفی میگویند رئیسشان ابوحنیفه. شاگرد امام صادق دو سال تشکیلات راه انداخت. الان قبرش (خیلی جالب است که یک امامزاده - که چه عرض کنم امامزاده نیست، هیچی نیست یعنی هیچ نسبتی با امام و پیغمبر ندارد، ولی یک گنبدی دارد، بارگاهی دارد، حرمی دارد در شهر بغداد، دو قدمی حرم کاظمین)، برادران اهل سنت اینور میروند زیارت. بعد وهابیها با اینجایم با این مقبره تا حالا شنیده نشده که مثلاً بمبگذاری بکنند در این مسیر. مثلاً کسی کشته بشود. شهادت موسی بن جعفر در این مسیر کلی کشته میدهد. مزار جناب ابوحنیفه تا حالا خبری به گوش نرسیده کشتهای چیزی داشته باشد.
پیش امام صادق بود. حضرت هم خیلی بهش کوفت، گفت. حرف زدن چکشی باهاش برخورد میکرد. فرمود: "ابوحنیفه، این آیه را چی تفسیر میکنی؟ 'روز قیامت بابت نعیم ازتون سؤال میشود.' نعیم نعمت دیگر همینها، خوراکیها، پوشاک، مسکن." امام فرمود: "مهمان من هستی یا نیستی؟" گفت: "بله." امام فرمود: "داری میروی بیرون، من یک دفتردار بگذارم پشت در حساب بکشد. ابوحنیفه، چند جرعه آب خوردی؟ چند لقمه غذا خوردی؟ چند تا نفس کشیدی؟ چقدر اکسیژن مصرف کردی؟ دستهایت را چند بار شستی؟ چند تا دانه ترب مثلاً خوردی؟ اینها بهت برمیخورد؟" گفت: "چرا." امام فرمود: "ما که در این عالم مهمان خداییم. وقتی از این عالم رفتیم، خدا یک مأمور بگذارد دم در ببینیم چقدر خوردی، پیچ حساب کنیم، این بد نیست؟" یک خورده فکر کرد، جواب دندانشکنی گفت: "خوب شما چی میفرمایید؟ آقا جان، منظور آیه چیست؟ 'نحن نعیم.'" یعنی: "نعمت ماییم! روز قیامت بابت ما سؤال میشود."
امام صادق فرمود: "چه کردی با امیرالمؤمنین؟ چه کردی تو این عالم؟" حال کنیم آقا! روایت دارد که خدا از مال سؤال میکند، از عمر سؤال میکند، از جوانی سؤال میکند. اینها در قیاس با ولایت. میگویند: "جوانیات را برای ولایت چه کار کردی؟ مالات را برای ولایت چه کار کردی؟ عمرت را برای ولایت چه کار کردی؟ سلامتیات را برای ولایت چه کار کردی؟" نعمت را خدا به همه داده. کریم است، رحیم است، نوش جان. خدا بابت امیرالمؤمنین سؤال میکند. میگوید: "با علی چه کردی؟" شوخی هم ندارد. یک خورده کج میروی، حسابرسی میکند. خدا وای از ماست! یک کلمه با علی یک جور دیگر صحبت کرده باشی، خدا پدر آدم را در میآورد!
شخصی بود به اسم براء بن معرور از اصحاب پیغمبر. در جنگ خیبر، در ماجرای کندن آن در خیمه و اینها که امیرالمؤمنین یک تنه کندند. این در خیبر را نمیدانم عکسش را دیدید یا نه، در موزهای در فرانسه. این در، میگویم خودمان، در بزرگ. آدم وقتی نگاه میکند، میگوید واقعاً امیرالمؤمنین که جثه کوچکی داشتند، قد کوتاهی داشتند، دست کوتاهی داشتند. خیلی هیکل تنومندی نداشتند امیرالمؤمنین، نداشتند. قدشان نسبت به افراد زمان خودشان کوتاهتر. دسته یار، کوتاه بود اما فرمود: "من با همین دست کوتاه به جهنم یار فرستادم." معلوم است قسیمالجنه و النار است.
یک تنه رفت در خیمه را کند. هرکی هرچی زور میزد باز نمیشد. رفت در را گرفت، پرت کرد. مرحب را - جانها به فدای امیرالمؤمنین - شمشیر را برداشت. کلاهخود سر مرحب بود. یک دانه زد، کلاهخود نصف شد تا فک سرش شکافته شد. خیبر را گرفتند. جنگ تمام شد. خواهرزادهای داشت مرحب به اسم زینب بنت جحش یا جحشه. زینب بنت جحش کینه از پیغمبر پیدا کرده بود. خیلی از فک و فامیلهایش در جنگ توسط پیغمبر شهید شده بودند. خیلی رذل بودند. این یهودیها اینجورین دیگر. حالا وقت نیست در مورد یهود صحبت بکنیم. جا دارد دهها سال بنشینیم در مورد یهود صحبت بکنیم. پدر ما را درآوردند در طول تاریخ. آمد و از یک یهودی پرسید که این پیغمبر شما چی دوست دارد؟ میخواهم برایشان غذا درست کنم. گفتند: "پیغمبر - قربانش بروم، خیلی حضرت فداشان بشوم - کباب دوست دارد. کباب گوشت چی؟" گفتند: "آقا، گوشت دست آقا خیلی دوست دارد. ذراع بازو. دست گوسفند." رفت یک گوسفند داشت، کشت و گوشت را برداشت آورد، کباب کرد و در جنگ که خب زن است دیگر، نجنگیده. یکی از اهالی منطقه باشد. غذایی درست کرده. آقا جنگیده، خسته است. بفرما، بسم الله. یک سم مشتی هم زد به این غذا.
دو نفر کنار پیغمبر بودند: علی بن ابی طالب - ارواحنا فداه - و براء بن معرور. خدا رحمت کند. غذا را گذاشتند. پیغمبر هم سر سفره بودند. این سه تا قبل از اینکه پیغمبر شروع کنند، لقمه را برداشت، گذاشت تو دهانش. امیرالمؤمنین فرمودند که: "آقا، چته؟ چقدر زود! مگر نخواندی قرآن میگوید: 'لا تقدموا بین یدی الله و رسوله'؟ جلو نزنید!" براء گفت: "پیغمبر، پس پیغمبر بخیل! میدونی صفاست، آقا خاکیه. شلوغش میکنی! بابا شورش را درآوردین، شما افراطیها!" مثلاً شوخی... در تاریخ نیامده. من دارم خودم دکوپاژش میکنم. کارگردان پردازش. براء گفت: "علی، بابا دیگه بخوریم دیگه. یک لقمه! کوفتمان نکن!" علی فرمود: "من پیغمبر را تبخیل نمیکنم. من پیغمبر را تبجیل میکنم. تبخیل یعنی بخیل دانستن، تبجیل یعنی بزرگ دانستن. من پیغمبر را بزرگ میدانم. میگویم جلو نزن! وایسا پیغمبر بخورد. اگر این مسموم باشد، پیغمبر که بخورد آن وقت ضامن سلامتی تو میشود. تو هم بخوری، روز اثر منفی ندارد. ولی اگر مسموم باشد، تو جلوتر خوردی، روی هیچی."
پیغمبر بقیه اصحاب را صدا زدند. سلمان، مقداد، أبوذر. سفره پهن کردند. پیغمبر هم خواستند شروع بکنند. دست آوردند سمت غذا. غذا صدا زد: "یا رسول الله، لا تأکلنی، إنی مسموم." یعنی: "آقا جان، مرا نخور، من سمیام!" براء حالش بد شد و حالت تهوع افتاد و غش و رحمت خدا به او. حضرت ذکری گفتند. حالا تو همین لابلای... نمیدانم جنازه را رها نکردند ظاهراً دیگر. همان لابلای غذا خوردن داشتند میخوردند. اینها حالش بد شده بود. ذکر گفتند. بسم الله الشافی، بسم الله الکافی. فوت کردند و خلاصه این سم بیاثر شد. همه اصحاب خوردند. جناب براء هم که به رحمت ایزدی پیوست. فردا میخواهند جنازه را دفن کنند. پیغمبر فرمود: "نگه دارید عزیز دلم! میخواهند جنازه را دفن کنند. پیغمبر میخواهم بیایم نماز بخوانم." نگاهی کردم: "علی کجاست؟" گفتند: "مؤمن یک حاجتی داشت، قم یا مکه رفته!" فرمود: "کیان یعنی از کجا میخواهد از مکه تا قم چقدر راه است؟" گفتند: "رفته قم، از مدینه - ببخشید - از مدینه تا قم رفته قم! کار یکی را راه انداخته!" فرمود: "علی بیاید حلالش کند." گفتند: "آقا ببخشید، چی را حلال کنم براء را؟" تبسم کرد. شوخی خیلی لایتچسبکی بود.
در روایت است که با روایت نیست. شوخی خیلی خوب نبوده. شوخی کرده با علی. بگذارم فشار قبر نابودش میکند. اگر جدی بود که کافر بود. در قبرستان مسلمانها دفن نمیشد. روایت کجاست؟ "بحارالانوار" جلد ۱۷، صفحه ۳۲۱. از روی ناراحتی از پهنای شکم مبارک نیست. آقا شوخی فرمودند. "تا کی؟" فرمود: "صبر کن تا علی برگردد." حضرت فرمودند که: "این الان چون با علی شوخی نابجا کرده، اعمالش معلق بین زمین و آسمان است." تعبیرش همین بود: "وزن راه ندارد." امیرالمؤمنین برگشتند. گفتند: "یا علی، میخواهند این را دفن کنند. رسول الله فرمودند شما باید حلال کنی." علی جنازه براء را فرمودند: "رحمک الله یا براء! لقد کنت صواماً قواماً." یعنی: "خدا رحمتت کند ای براء! تو اهل روزه بودی، اهل نماز شب بودی." دفنش کنید. اصلاً دیگر از نماز میت من هم مستغنی شد. با همین یک کلمه دعای علی. نماز میت خواندند، دفنش کردند. پیغمبر آمدند تسلیت بگویند به خانواده جناب براء. آمدند در منزل نشستند و فرمودند که: "من احساس میکنم به شما تبریک بگویم بهتر از این است که تسلیت بگویم."
حالا به آن زینب یهودی هم، او هم ماجرا داشت. ماجرایش مفصل است. حضرت بهش فرمودند: "آن مسلمان شد." او هم او هم جالب است. دید اثر نکرد روی پیغمبر. خدا هستید. جوگیر نشوید فکر کنید یکی از اصحاب من را زدی کشتی. این کفاره همین بود که یک کلمه. کفاره این بود که از پیغمبر جلو زد و یک کلمه با علی شوخی کرد. زود خدا تقاصش را داد. پاک بشود. عمرش دیگر تمام بشود. بس باشد دیگر. بیشتر دیگر لازم نیست. به خانواده براء گفتند که: "من احساس میکنم به شما تبریک بگویم بهتر از این است که تسلیت بگویم." چون براء از دنیا رفت. یک کلمه علی برایش دعا کرد. گفت: "رحمک الله یا براء." ملائکه عرش آمدند به استقبالش، بردندش در اعماق بهشت. حوریها خودشان را زینت کردند. انواع و اقسام درختها به سمت ... کلی توضیح دادند که این الان چه وضعی در بهشت دارد. به یک کلمه دعای علی. اگر با آن حالت از دنیا میرفت، حتی اگر بین زمین تا آسمان، هفتم عمل، همش روی هوا بود، نابود شده بود. علی ازش رنجیده شده بود یک خورده.
بعد حضرت فرمودند که: "سعی کنید خودتان را در معرض دعای خیر علی قرار دهید." در معرض نفرین علی قرار نگیرید. نفرین علی بیاید بیچاره میشوی، نابود میشوی. دعای علی باشد، آبادی. دل علی شاد، یک لبخند، یک نیملبخند رضایت روی لبش بنشیند. جدی است. به خدا قسم اعمال ما را با علی میسنجند. باید امضا کند. باید تأیید کند. موقع جان دادن یک تحویل میگیرد. الکی نیست که هرکی از دنیا میرود علی را میبیند: "یا حار حمدان، فمن یَمت یرنی." چرا هرکی از دنیا میرود علی را میبیند؟ رئیس آن طرف امیرالمؤمنان است. رئیس برزخ امیرالمؤمنان است. او باید تحویل بگیرد. او معین کند. دیشب پریشب برخی داستانهایش را عرض کردم دیگر. خاطرتان هست. به محض اینکه طرف دارد جان میدهد، اولین چهرهای که در عالم برزخ از افراد عالم برزخ میبیند امیرالمؤمنان است. چه واکنشی نشان میدهد؟ میگوید: "مرا دوست داری؟ بدت میآید؟ مشتاقشی؟ عاشقشی؟ دیوانهاش هستی؟" بستگی به اینها دارد.
خدا رحمت کند مرحوم میرزا جواد آقای تبریزی رضوان الله علیه. آدم باصفا، عاشق مرجع تقلید، ولایی آقا. ایشان بود. روز شهادت حضرت زهرا راه افتاد در قم، پابرهنه میآمد حرم. وقتی از دنیا رفت... اسم امام حسین. یک وقت در درس، یک طلبه اشکال کرد ایشان جواب نداد. رد شد. بعد آن طلبه در مجلس علمیه برگشت گفت: "حاج آقا، درسها مجلس روضه نیست. ما آمدیم اشکال کنیم، جواب بگیریم." ایشان زد زیر گریه: "من آمدم طلبه شدم روضهخوان بشوم. یعنی چی؟ مجلس روضه، عشق ما روضه است. وجود ما روضه است." از دنیا رفت. خوابش را دیدند، گفتند: "آقا، چه خبر؟ تشییع جنازهات خیلی شلوغ شده بود." فرمود: "والا من که نبودم! ما از دنیا رفتیم، امیرالمؤمنان ما را قاپید و برد." مؤمن وقتی از دنیا میرود، در قبر که میگذارند، از جانب خدای متعال ندا میآید که: "اولین هدیهای که بهت دادم این است که هرکی که آمده بود تشییع جنازه، مثل روزی که از مادر متولد شد، پاک شد."
تشییع جنازه مؤمن، علما، بزرگان، خوبان، مداح، روضهخوان، مسجدیهای باصفا. قدمهایی که آدم پشت جنازه اینها برمیدارد، گناههایی ازش بخشیده میشود، گرههایی ازش باز میشود. تا از این دنیا میرویم، علی را میبینیم. قسیم الجنه و النار. رئیس. بلا تشبیه. رئیس خوابگاهها را اگر دیده باشید، خوابگاههای دانشجویی، این دانشجوها که میآیند از شهرستان میآیند، غریبند اینها. در این خوابگاهها بندگان خدا آواره. خوابگاه دانشجویی، رئیس. آقا رئیس. اینور باشد، آن نزدیک به آن حمام باشد. نمیدانم نزدیک طبقه بالا نروید، آسانسور خراب میشود. با همین دیگه. التماس به این رئیس. خلاصه آقا، نوکر بچههای شما هستم. نمیدانم. تقسیم میکند جای خوب بهش. قسیم الجنه و النار.
روایت است که فرمود: "روز قیامت امیرالمؤمنین وسط میایستد. اولین کسی که داخل بهشت میشود، جلوتر از پیغمبر." در روایت فرمود پیغمبر به امیرالمؤمنین: "که یا علی ادخل الجنه قبل از من برو بهشت، فانک صاحب لوایی." تو علمدار. علمدار بهشتیها و پیغمبر و امت و همه ... همه خوبان. لوا الحمد، پرچم گرفته دستش. پیاده رفتی. پرچمدار جلو راه میافتد. هر هیئتی، هر شهرستانی، هر منطقه یک پرچمی دارد. علامت گم نشود. پرچم علی دست امیرالمؤمنین. هر کی به تو ربطی دارد، نگاه میکند، بو میکشد، تشخیص میدهد، راه میافتد وسط. میگویند: "علی تو تقسیم کن." میان (تک تک نگاه میکند)، میبیند این نور ولایت در وجودش نیست. میشناسد همه را.
طرف آمد گفت: "آقا، خیلی دوست دارم یا امیرالمؤمنین." سکوت کردند. اسمش را نمیبینم در بین محبین. فرمود: "سخنان در آن لوحی که روز اول به من دادند، اسامی شیعیان، اسمش را نگاه میکنم، میشناسم کی به کیه، چی به چیه." با مالک میجنگد-نه با مالک میجنگند-همراه مالک بودند. بعد مالک را میزدم، میرفت تو دل دشمن، میزد، غُلوَغُما میکرد. یک لحظه: "مالک! باریکلا باریکلا! دوش به دوش علی میزنی، میروی جلو." امام فرمود: "مالک، چته؟ من کیلویی نمیزنم ها! من یک نگاه میکنم، تو نسلش تا قیامت یک شیعه باشد، نمیزنم. حواسم هست کی به کیه. آمار دارم. میشناسم. محبوب من، محب من را قرار است تحویل ما بدهد."
در مورد بعضیها حضرت فرمودند که: "این بچه من از نسل اوست." یعنی "بابا محمد، باباش یکی دیگر است. مال ماست." بچه! آمار دارد. میشناسد. میدانی موقع تقسیم بهشت و جهنم، ایشان را یادم نمیآید ولی بهش میخورد آدم خوبی باشد. علی میگوید: "نه، میشناسین. من فرستادمش. گریههایی که برای من کرد. پیراهن مشکی که برای من پوشید. عشقی که برای من داشت. زیارت نجفی که برای من رفت، این مال منه." در روایت فرمود: "بهشتیها و جهنمیها را اینجور تقسیم میکند." امیرالمؤمنین میایستد وسط آتش جهنم. یک طرف علی، یک طرف. نفر به نفر میآیند. به یکی میگوید: "این مال منه. بیا!" جهنمیها را چی میگوید؟ نگاه به جهنم میکند، میگوید: "هذا لک!" تو بازی دیدی یارکشی میکنند، دو نفر سرگروه میایستند. چه حسی دارد آدم آخر میافتد، هیجکی برش نمیدارد. سرگروه در بازی یارکشی قدری باشد، حالا امیرالمؤمنین نه انتخاب نکند! "برگردید مال توئه! مال من نیست."
علی آقا، جو نگیردت. داداشم، عزیزم، قربان شکلت بروم. علی یک جوری است که معاویه - مثلاً فردا آن شاعر را برداشت آورد معاویه. ابوالحسن، فضیلتهای علی از عبادت علی بگویم اینجور بود، از سخاوت علی بگویم اینجور بود، از شجاعت علی... - معاویه پهنای صورت دارد گریه میکند. گفت: "آره، راست میگویی، راست میگویی. آره بابا نامرد!" تو که در جنگ میخواستی علی نباشد. تو که همهرقم کثافتکاری کردی با تو جنگ با علی، قرآن به نیزه زدی. آدم خریدی، آدم کشتی. نسبت رنگ و لعاب با کی حال میکنی؟ بگذار برایت داستان رحمت خدا به مرحوم علامه جعفر (نمیدانم حالا در بابل، من ندیدم خیابانی به اسم ایشان- در شهرستانهای مختلف فراوان خیابان به اسم اصفهانی، جعفری) شخصیت فوقالعاده. آره ملا. کسی که پروفسور حسابی افتخار میکرد به رفاقت با ایشان. پروفسور حسابی کسی است که شاگرد آلبرت انیشتین سر درس بود. پروفسور حسابی را میفرستاد. پروفسور حسابی افتخار میکرد: "ما رفیق آقای جعفری هستیم. گپ میزدند در مباحث فیزیک، فلسفه فیزیک." از علامه جعفری سؤال میکرد. ایشان ۲۷ جلد مثنوی نوشته. دنیا را ریخته به هم. شرح مثنوی علامه جعفری در دنیا مشهور است. به همه زبانها ترجمه شده است. آدم فوقالعاده. از کجا به اینجا رسیده؟
نشسته بودیم سر ظهر تابستان، در گرما. یکی از بچهها آمد گفتش که: "محمدتقی!" (خاکی بود، خیلی خاکی محمدتقی، محمدتقی (با لهجه آذری، با لهجه شیرین آذری)) "شب در یکی از این حجرهها بچهها برنامه شبنشینی داریم. گرم است تابستان است، هندوانه خریدیم. دور هم باشیم. بیا بنشین هندوانه بخور." گرمای نجف هم که دیدی دیگر. بودی دیگر. عجب گرمایی. عرق، به قول علامه طباطبایی فرمود که: "عرق سرم میآمد تو کفشم." یعنی از کثرت عرق. آفتاب ظهر نجف میخورد. در گرما. خلاصه همه در حال پخت بودند. بادبزن هم بدتر است، میزنی دم میکنی. باشد شبنشینی دیگر.
حالا فضای خاصی دارند. بعضی آدم خاصی دارند. آن موقع مجلههایی بود. مجله سال بود. روی جلدش عکس زن. زن شایسته، زیباترین زن سال - هنوز هم هستی - الان که دیگر کشوری و شهری و این جهانی بود. یک نفر قیاسهای محاسباتی پیدا کرد. هندوانه خوردن و اینها. آن طلبهای که آن وقت حجرهدار بود و شوخ بود و اینها، عکس را برداشت آورد گفت: "رفقای طلبه، امشب میخواهیم دور هم باشیم و بگوییم بخندیم و اینها." یک عکسی آورد چاپ کرده. عکس زن زیبای سال. "دست به دست بچرخانید. یک سؤالی هم دارم. همینکه نگاه میکنیم، دست به دست نظرش را بگوید. دوست داری در این دنیا زنت این باشد، یا در آخرت بغل امیرالمؤمنین باشی؟ در این دنیا با این، آخرت با علی، کدامش بیشتر خوشت میآید؟" حالا دیگر فضا، فضای رفاقت بود. گفت و بخند. و نفر اول گفتش که: "بابا، ما که علی را داریم!" دنیا را عکس دست علامه جعفری، آن موقع هنوز علامه جعفری نبود، محمدتقی جعفری. "یعنی چی از قیاسش خنده آمد خلق را؟ یعنی چی؟ مسخرهبازیها چی است؟" عکس را با عصبانیت انداخت. امیرالمؤمنین دراز کشیدند. عصبانی. در خوابش دید دیگر.
مجلس انبیاء، علما، بزرگان. بالای منبر امیرالمؤمنین نشسته. نگاهی که امیرالمؤمنین به علامه جعفری کردند. "محمدتقی، بیا جلو." حضرت عنایتی بهش کردند. حالا عسلی دادند، به کامش گذاشتند. خودشان او را نزدیکش کردند. تو ایشالا بابایی. خدماتی به امیرالمؤمنین بدهی. ۲۵۹ تو عالم ؟. زبون. اینجور آدم رنگ امیرالمؤمنین بگیرد. حال و هوای آدم. وقتی بین دو تا چیز گیر میکند، علی را انتخاب کن. آن شاعر برگشت شعر گفت. گفت: "که چی؟ اگر هشت با اگر معامله کنی من ضامنم." "تا بتوانی گناه علی درست میکند، شفا." شب خواب امیرالمؤمنین و حضرت فرمودند که سرمد معامله ۸. حتماً با علی. شرم از رخ علی کن و کمتر کن. "شرم از رخ علی." حالا شفاعت میکند. چهجوری میخواهی روبرو بشوی باهاش؟ نگاهش کنی؟ خبر دارد ها! میبیند ها! میفهمد ها! نگاه میکند ها! حواسش هست ها! آمار دارد ها! آمار زیر و زبر عالم را دارد.
رد میشد، کسی با امیرالمؤمنین رسیدند به یک وادی سراسر وادی مورچه بود. گفت: "سبحان مُحْصِیها!" یعنی: "کی میتواند اینها را بشمارد؟" علی فرمود: "محصیها! من میشمارم. تازه بهت میگویم چقدرشان نرند، چقدرشان مادهاند." بگو: "سبحان خالق!" اینها را خلق کرد. از چی میخواهی؟ جبرئیل پای منبر نشسته بود. امیرالمؤمنین: "امروز هم برای بار آخر. مردم که آمدند عیادت کنند، سؤال کنید. دیگر نیستم. فردا در علم بسته میشود. دیگر گیرتان نمیآید مثل علی کسی بیاید بگوید هرچی سؤال داری بپرسید، جواب بدهد."
پای منبر یکی بلند شد با یک چهره خاصی گفت: "أین جبرائیل؟" یعنی: "جبرئیل کجاست؟" علی گفتی هر سؤالی داری بپرس. جبرئیل کجاست؟ یک نگاه به راست کرد، یک نگاه به چپ کرد. امیرالمؤمنین یک نگاه به بالا کرد، یک نگاه به پایین کرد. نگاه به آن شخص کرد: "انتَ!" یعنی: "تو!" علی فرمود: "چهار طرف. مشت همون. راههای آسمان را بهتر از راههای زمین بلدی. آدرس از آسمان بپرس." حواسش هست چه خبر است. چی به چیه. کی به کیه. آمار زیر و بر زندگی. "حواست را یهرو ؟ نمیآورد. بو یکی دیگر را گرفتی ها! جای دیگر داری میروی ها! حواسم هست ها!" یا امیرالمؤمنین، خودت کمک کن. بوی بد نگیر. نگاه حرام امیرالمؤمنین. آقا، حواسش به ما باشد. امشب بنشینیم محاسبه کنیم. امسال من چه کار کنم باهاش بیشتر رفیق بشوم؟ به نتیجه رسیدیم دیگر. اصل اعمال این است که این ولایت را حفظ بکنیم. "صراطَک المستقیم." شیطان گفت: "خدایا، به عزتت قسم من نمیگذارم کسی سمت صراط مستقیم برود." صراط مستقیم کیه؟ یا علی! همه گیر شیطان با علی. بین من و علی فاصله. سؤال ندارد. کسای دیگر را بیشتر دوست داری؟
علی! عدهای عاشقاند. در روایت امام صادق فرمود: "بعضی از مؤمنان را دیدی موقع جان دادن چشمشان خیس میشود." پرسیدند: "میدانی چرا؟" فرمود: "گفت: "نه آقا جان، بفرمایید." فرمودند: "که چون نگاه به امیرالمؤمنین میکند و معشوقش میرسد. موقع جان دادن این اشک شوق کنار چشم میآید." "آقا جان آمدی؟ قربانت بشوم." از همه خستگی آدم در میرود. میخواهد بغل باز کند. بازی پدر، مثل یک بابای مهربان آدم را بگیرد. گواهینامه. حرف شنیدم. به خاطر تو این همه زخم خوردم. به خاطر تو. لا اله الا تو. در کربلا مگر نمیگفتند؟ مگر شهید میشدند نمیگفتند؟ مگر امیرالمؤمن میگفتند؟ اباعبدالله! بروم. یک سر بروم محرم برگردم. بریم در خانه امیرالمؤمنین. مگر عبدالله بن حسن وقتی دستش را آورد دفاع کند از اباعبدالله، حرمله ملعون با شمشیر زد. دست آویزان شد، افتاد تو بغل اباعبدالله. گفت: "عمو، غصه نخور عزیزم! جدت امیرالمؤمنین آمد بغلم." همه دردهایم را فراموش کردم.
یا امیرالمؤمنین، لحظه آخر ما هم بیا بالا سرم. آقا جان، شما که با روی گشاده، با لبخند، آغوش باز. اگر امشب یک کارهایی دارم، یک وضعی دارم، یک حالی دارم، رو به راه نیست. بین من و تو فاصله انداختم؛ یک کارهایی کردم ناراحتی از دستم. میدانم مرا ببینی محل نمیگذاری، سربالا نگاه میکنی. "خودت امشب صاف کن خودت را." امیرالمؤمنین به پیغمبر عرضه داشت: "یا رسول الله، برای من دعا کن." پیغمبر فرمودند: "میبینی پیغمبر رفت سجده. میخواهد برای علی دعا کند." رفت تو سجده: "الهی به حق علی اغفر لِعَلی." یعنی: "خدایا به حق علی، علی را ببخش." وقتی پیغمبر میرود معراج، میبیند صدای علی میآید. پرسید: "خدایا، علی اینجاست؟" خدا فرمود: "نه عزیزم! چرا صداش را شنیدی؟ ندا آمد، میخواستم با تو صحبت بکنم، دیدم هیچ صدایی را مثل صدای آدم موقع جان دادن، صدای علی را دوست ندارم."
بشنو. دعا کن برای دعا. دعا کردی؟ حضرت فرمود: "بین زمین و آسمان." امشب شب قدر است. بین من و آسمان خیلی، خیلی وضع خراب است. خیلی خراب کردم خودم را، خودم را میگویم. خیلی چیزهایی از من بالا رفته که نباید بالا میرفت. خیلی صحنهها را ملائکه از من ثبت کردهاند، نباید میدیدم. وضعم خراب است. یک دعا بکنی، یک سفارش بکنی، یک نگاه بکنی. یا امیرالمؤمنین، قربانت بروم آقا جان. چه خبر است امشب؟ کوفه دیگر آخرین نگاههایش را دارد به این حسن و حسین میکند. "بچهها، بابا دیگر رفتنی است. زخم سرخ و عمیق." طبیب آوردند. طبیب کوفه گفت: "رگی هست در بدن گوسفند باش، تشخیص جراحت میدهند. او را پیدا کنید بیاورید." یا صاحب الزمان. رفتند پیدا کردند آوردند. طبیب در فرق سر این رگ را وارد کرد. ببیند تا کجا شکاف وارد شده؟ عمق زخم را پیدا کنیم. سم تا کجا اثر کرده؟ حسن و حسین، زینب مضطرند، نگاه میکنند، چشمشان به این دکتر. کنایه از اینکه نیامده براتون. وقتی دکتر میآید، مریض آخرین معاینه میکند. میخواهد جواب بکند. یک نگاهی کرد. طبیب معاینه کرد. درآورد. یک نگاه مأیوس. "وصی این آقا کیه؟ این آقا دیگر رفته."
وارد شدم. آخرین ملاقات امیرالمؤمنین. دیدم یک دستمال زردی دور سرش بسته. از شدت زردی صورت، فرق بین زردی صورت و زردی دستمال را نمیفهمیدم. خدایا، این فاتحه خیر. درد دل برای تو. درد دلهایم برای تو. حسین بسیار آقا. خداحافظ. درد دلها برای تو. حسین بسیار بستهام سفر. چشم به یا خوشی. مرا بود نه سال فقط بعد زهرا از دست فلک. قربان مظلومیتت یا امیرالمؤمنین. آقا جانم، خلیفه مسلمین باشی ولی شبانه و مخفیانه تشییع جنازه. پنج نفر باشند. به خدا خجالت میکشم. میدانی چه جنازههایی شبانه دفن میکنند؟ مسئولهای قبرستانها را بپرس. چه جنازههایی؟ جنازههایی که سحر اعدام میکنند. خلیفه آقای مسلمینها! شبانه وصیت کرد: "حسنم، عقب تابوت را بلند کن. جلوی تابوت را رها کن. جبرئیل و میکائیل جلوی تابوت را میگیرند." تابوت را بلند کردند. چهار پنج نفر بیشتر نیستند. شروع حرکت. دیدند تابوت دارد از کوفه خارج میشود. رفت تو بیابان. هر درختی که این تابوت از کنارش میخواهد رد شود، صدای ضجه از درخت بلند میشود. درخت تمامقد خم میشود. امیرالمؤمنین احترام میگذارند. رفت تو بیابان. رفتند و رفتند. یک وقت رسیدند به یک قبر آماده. باز کردند دیدند نوح نبیالله نوشته این قبر را من حفر کردم برای برادرم علی بن ابی طالب.
آمادهاید میخواهم بروم روضه بخوانم؟ سریع هم روضه بخوانم تمام شود. با احترام حسن و حسین. یکی داخل قبر، یکی از بیرون قبر. بدن را سمت غرب. امام حسن صورت را قبله برگرداندند. تلقین کردند. لحد. خاک کردند. اما اباعبدالله آقایی که بیرون قبر بود. ساده. کفن میخواهم داخل قبر بگذارم. امام سجاد به بنیاسد فرمود: "بروید یک بوریا پیدا کنید." پاره پاره بود. جمع کرد. حالا با هزار مصیبت داخل قبر گذاشته. میخواهد صورت را رو به قبله کند ولی این بدن نیست. سر به روی نیزه حسین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...