محبت و بغض برای خدا نه تنها بالاترین عمل است بلکه همه دین است [1:47]
جلوههای محبت و بغض در تکتک اعمال دینی [3:10]
بررسی وضعیت محبت و بغض در قلب؛ راه فهمیدن اوضاع باطنی [8:05]
نکات اصولی در برخورد با گناهکار: [10:09]
1. از گناهش بغض داشته باش نه از خودش
2. نسبت به خودش محبت داشته باش
3. این محبت به خود او باعث میشود که در راه ترک گناه کمکش کنی
گناهی که دست کم گرفته شود؛ بدترین گناه در پیشگاه الهی [13:15]
آنگاه که حتی ذرهای محبت به دشمنان خدا انسان را جهنمی میکند [19:55]
دعای سلامتی امام زمان (علیهالسلام)؛ عمل مورد سفارش در شب قدر [24:59]
ماجرای عجیب شریک شدن ۶۰ هزار مؤمن در عذاب ۴۰ هزار کافر به خاطر نداشتن بغض [28:44]
چه چیزهایی موجب ایجاد محبت میشود؟ [31:11]
زیبا و آراسته نشان دادن دنیا و پول؛ نقشه شیطان برای جلب محبت انسان [32:16]
توجه به نوع تعامل اهلبیت (علیهمالسلام) و دشمنان ایشان با دنیا؛ راهکار رهایی از محبت به دنیا [28:12]
ذکر گوشهای از اوضاع سخت زندگی دنیایی پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله) [39:40]
منطق عمرسعد: دنیا خوبی نقد است و آدم عاقل آن را به خاطر نسیه رها نمیکند [46:40]
رقابتی که بر سَرِ سَر شکل گرفت … [49:14]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا قاسم المصطفی محمد. اللهم صل و آل محمد الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
در جلسات گذشته نکتهای که به آن پرداختیم، این بود که در شب قدر، عملی معادل انجام آن عمل در هزار ماه (فضیلت هزار ماه) فضیلت دارد و دو جور عمل داشتیم: عمل جوارحی و عمل جوانحی. بعضی اعمال ظاهری بودند و بعضی اعمال هم باطنی (اعمال قلبی) بودند. در بین اعمال قلبی، محبت و بغض (محبت برای خدا و بغض برای خدا) بهترین عمل است. در جلسه قبل به این نکته پرداختیم که "حبٌّ لله" بهترین عمل است.
این جلسه نکته مهمتر و بالاتری مطرح میشود. آن هم اینکه نه تنها محبت برای خدا و بغض برای خدا بهترین عمل است، بلکه اصلاً همه دین و همه ایمان است. روایتی داریم: فضیل بن یسار میگوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم که: "آقا، محبت و نفرت هم جزء ایمان است؟" تصورش لابد این بوده که خب، مثلاً نماز و روزه، حج و صدقه و اینها جزء ایمان است، محبت و نفرت هم ربطی به ایمان دارد؟ جزو ایمان است؟
حضرت فرمودند: "هل الإیمان إلا الحبّ و البغض؟" (آیا ایمان جز محبت و بغض است؟) اصلاً سؤال غلط است که محبت و نفرت هم جزء ایمان است. اصلاً ایمان یعنی محبت! آن یکیها ربط دارد به این محبت و بغض. همهاش محبت و بغض است، داد و ستد محبت و بغض. محبت و بغض آدم در این اعمال بروز پیدا میکند.
شما میروید حج. حج همهاش حب و بغض است. یک جاهایی ابراز محبت به حضرت ابراهیم (علیه السلام) (مقام ابراهیم)، جایی که ابراهیم اینجا به انتظار پسرش ایستاده است. سعی صفا و مروه، محبت به همسر ابراهیم. آن تکهای که سرعت را بیشتر میکنید، آنجا محلی است که هاجر دویده است. آن تکهای که حضرت اسماعیل (علیه السلام) سنگچین کرد که قبر مادرش در طواف قرار نگیرد، پا نرود! یککم مطاف را افزایش داد. شما احترام میگذارید، ابراز محبت میکنید به دغدغه حضرت اسماعیل (علیه السلام) که نگران بود قبر مادرش زیر پا قرار نگیرد. از آن طرف هم "رمی جمرات" میکنید. آن سه تا جمره را سنگ پرتاب میکنیم؛ این هم ابراز کینه است، ابراز نفرت است. نه اینکه ما یک حج داریم، حالا کنارش حب و بغضی هم هست! حج همهاش حب و بغض است. اونی که به حج معنا میدهد، حب و بغض است. حج به خاطر حب و بغضش واجب شده. حج کارکردش آن حب و بغضی است که ایجاد میکند.
ماها البته معمولاً قشریگرایانه برخورد میکنیم، یک رابطه ظاهری برقرار پیدا میکنیم با اعمال. به قول آن بزرگوار (آن مرد بزرگی که در همین کربلا هم دفن است، مرحوم حدّاد)، میفرمود که گاهی آنقدر حاجی مشغول اعمال و درگیر اعمال است که خود خدا را فراموش میکند. آمده اینجا حج به جا بیاورد. یعنی خود خدا بهش بگوید: "بنده من، یک دقیقه گوش بده!" به بیان طنزآمیز، بنده میگوید: "خدایا، یک دقیقه ساکت باش ببینم، دور ششم است یا هفتم؟ قاطی میکنم، حواسم را پرت نکن!" یعنی خود خدا هم الان اینجا اگر بخواهد با او حرف بزند، حواسش پرت میشود! آنقدر که مشغول این است که این دور ششم است یا دور کمی، سعی صفا و مروهاش عقبجلو نشود. ما خودمان در سعی صفا و مروه رفتیم آبی بخوریم. هی من استرس داشتم این چند قدمی که اینوری رفتم، قدم به عقب یک وقت محسوب نشود. این سعی صفا و مروه! بعد با خودم گفتم که آنقدر مشغول این عقب نرفتن یک جا هستیم که اصلاً یادمان رفت برای چه داریم این کارها را میکنیم.
روح این اعمال، باطن این اعمال، آن عشق است، آن کینه است. عشق به اولیاء خداست، عشق به خود خداست. کینه و نفرت از دشمنان خداست، کینه و نفرت از شیطان است. حالا این مثال حجش بود. جهاد که دیگر خیلی واضح است. روزه هم همینطور است. نماز هم همینطور است. به نماز میگویند: "اصلاً نماز را در محراب کسی به جا میآورد." محراب یعنی چه؟ محل حرب، محل جنگ! قرآن میخواهی بخوانی، فرموده: "إذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشیطان." (هنگام خواندن قرآن، از شیطان به خدا پناه ببرید.)
همه اعمال ما یک حب و بغضی تویش نهفته است. اصل و آن مایه و آن جوهر این اعمالِ ما، اونی که عاید ما میشود، اونی که امشب سهم اصلی من و شماست در این شب قدر، این را باید بگیریم، این را باید به آن توجه کنیم، این را بخواهیم. این حب و بغض، آن کار اصلی است که امشب باید انجام دهیم. حب و بغض. همه این اعمال برای این است که آن محبتمان (محبت پاک و خالص و لطیف) و آن کینه (خالص و پاک و لطیف) افزایش پیدا کند.
از خودمان نشان دهیم این حب را. من چند تا روایت برایتان بخوانم. روایت خیلی جالبی است که کمی در مورد این مطلب بیشتر گفتگو کنیم. البته ما از دوستان میخواستیم که امشب وقتمان را افزایش دهند نسبت به شبهای قبل، ولی خب چون تعدادی از دوستان (از جمله خود عوامل جلسه) پرواز دارند، باید زودتر حرکت بکنند. به ما گفتند اتفاقاً امشب کمتر هم (زودتر شروع کردیم و هم کمتر باید صحبت بکنیم) فرصت میشود در این وقتی که حالا کمتر هم هست، انشاءالله مطالبی را عرض میکنیم.
روایتی دارد از امام باقر (علیه السلام)، جابر جعفی نقل میکند. راوی روایت هم راوی فوقالعادهای است که امام باقر به او فرمودند هفتاد هزار روایت به او یاد دادند که همهاش از اسرار بود. فرمودند لعنت خدا و ملائکه و پیغمبر به تو اگر یکی از اینها را افشا کنی! یک وقتهایی به سینهاش فشار میآمد، نمیتوانست تحمل کند. "برو تو بیابون، یک گودالی بکن، اونی که داره بهت فشار میآید را تو آن گودال بگو، خاک پُر کن برگرد." بعضی اسرار در قلب او بود. راوی این روایت جابر جعفی است. میگوید که: امام باقر (علیه السلام) به من فرمودند: "اذا اردت ان تعلم أن فیک خیراً..." (اگر میخواهی بدانی در تو خیری هست یا نیست؟) خیلی از ماها برایمان سؤال است، دنبال این هستیم یک آدم باطنبینی، باطنداری به ما نگاه کند و به ما بگوید اوضاعمان خوب است یا بد است؟ مشکلمان چیست؟ خیلیها دنبال این قضیه هستند. پاسخش این است، فرمود: اگر میخواهی ببینی در تو خیر هست یا نیست، این را امام راهکارش را میدهد: " فنظر الی قلبک" (به دلت نگاه کن). خیلی راهکار ساده و فوقالعادهای است. شما هم امشب این را محک بزنید.
"و انظر الی قلبک..." (و به دلت نگاه کن.) "فإن کان یحب أهل طاعة الله و یبغض أهل معصیت الله..." (اگر از آنهایی که طاعت خدا را انجام میدهند خوشت میآید و از آنهایی که معصیت خدا را انجام میدهند بدت میآید، اوضاعت خوب است، حالت خوب است، وضع خوبی داری.) "والله یحبک." (به خدا قسم که خدا تو را دوست دارد.) نشانه اینکه محبت خدا را داری، نشانه اینکه خدا تو را دوست دارد، این است.
یک نکته فنی اینجا عرض بکنم قبل از اینکه روایت را تمام بکنم. گاهی مغالطه میشود. بعضی میگویند: "خب آقا، گناهکار را هم باید دوست داشت." الان اینجا حضرت فرمود از گناهکار باید بدت بیاید. حالا یک کسی یک گناهی میکند. یعنی اگر کسی شراب میخورد، ازش بدمان بیاید؟ نکته را دقت کنید.
نکته اول این است که از گناهش باید بدت بیاید، نه از خودش.
نکته دوم این است که از خودش باید خوشت بیاید.
نکته سوم این است که حالا که از خودش خوشت میآید، باید چهکار کنی؟ باید تمام زورت را بزنی، تلاشت را بکنی، سعیت را بکنی که او هم اهل چه بشود؟ اهل طاعت بشود. نه اینکه معصیتش را توجیه کنی. نه اینکه راه را برای معصیتش وا کنی (باز کنی). نه اینکه هی پشتش را یک جوری در بیاوری که او با خیال قرص و تخت، راحت معصیتش را ادامه بدهد.
اتفاقاً "اللهم أهل طاعة الله" (پروردگارا اهل طاعت خدا). داد بزن! این از شگردهای منافقانه زمان ماست. یک تعبیر مرحوم سید بن طاووس دارد. اتفاقاً بنده هم آوردهام، تعبیر ایشان خیلی تعبیر قشنگی هم هست. میفرماید که: من در شب قدر با خودم فکر میکردم که چهکار بکنم؟ حسین بن طاووس، شخصیتهای درجه یک هستند. سه چهار نفر، نفرات اولاند در عالم اسلام از جهت معنویت بعد از اهل بیت. یکی سید بن طاووس است، یکی سید بحرالعلوم است، یکی هم مرحوم ابن فهد حِلّی است که از همین سمت باب القبله حرم میخواهید مشرف شوید، یک قبر (الان در حال بازسازی است، روکش سبز رویش کشیدهاند) قبر ایشان آنجاست. این سه نفر نفرات برترند (طبق بیان علامه طباطبایی) در عالم شیعه در معرفت.
سید بن طاووس خیلی بالاست. من با خودم فکر کردم شب قدری چی بخواهم از خدا؟ واسه خودم دعا کنم؟ گفتم برای اهل طاعت دعا کنم؟ آنها که حالشان خوب است، در راهند، راه را پیدا کردهاند. "من غیرتم" (خوب دقت کنید عبارات سید عطایی را). ای کاش وقت بود، آن یک بخشی از وقتی که امشب اضافه دارم، عبارت سید را بخوانم و تحلیل بکنیم. خیلی مهم است. به عنوان یک عارف درجه یک، سید بن طاووس امشب چی میخواهد؟ اگر سید الان در این جمع ما بود، چی میخواست از خدا؟ اگر زیر قُبّه بود در این شب بیست و سوم، سید بن طاووس از خدا چی میخواست؟ خیلی سؤال مهمی است، خیلی حرف مهمی است. چیزی سید بن طاووس.
ایشان میگوید: من غیرتم به جوش میآید وقتی میبینم معصیت خدا میشود و از باب اینکه غیرتم به جوش میآید به اینجا میرسم که از خدا بخواهم اینهایی که اهل معصیتند، سر به راه بشوند که دیگر معصیت رخ ندهد. وجهش این است. اینی که میگوید گناهکار را دوست داشته باش، اینجوری دوست داشته باش. حالا مگر چیست؟ اختلاس که بدترین گناه در پیشگاه الهی است که خدا نمیبخشد. آن گناهی که دستکم میگیری، میگویی: "این مگر چیست؟" آن گناههای بزرگ را ممکن است ببخشد، اختلاسگرها را ممکن است ببخشد. این حرف را نمیگذرد. روایت همین جملهای که "مگر چیست" را خدا نمیگذرد. اینکه "مگر چیست" خیلی "چیست" است! معصیت خداست. روبروی خدا وایسادن است.
مگر چه بود آن کاری هم که شیطان انجام داد؟ مگر چه بود؟ حالا یک سجده نکرد. چند درجه انحنا به کمرش نداد! خب حالا مگر چیست؟ اختلاس که نکرد که، بابا! ۲۰ درجه باید انحنا میداد، نداد. به خاطر ۲۰ درجه انحنا این همه داستان! خیلی چیست؟ معصیت خدا کرده. "استکبرتَ أم کنتَ من العالین؟" (آیا تکبر ورزیدی یا از برتریجویان بودی؟) برای که شاخ و شانه میکشی؟ بهت میگویم سجده برو، نمیروی. خیلی چیز! مختصات را با شکم میسنجیم. نان کسی را که ندزدیده. حالا سجده نکرده، مگر چیست؟ سجده نکرده یعنی مثلاً به گردن حضرت آدم زور نزده بوده، سجده نکرد. یک چند درجه باید خم میشد، نشد. معصیت کرد. معصیت را باید بدت بیاید. بغض نسبت به معصیت، حب نسبت به طاعت.
اهل طاعت را دوست داشته باش. بعضیها بدشان میآید. بعضیها شماها را تو این جلسه میبینند، بدشان میآید. بعضی میبینند حرم شلوغ است، بدشان میآید. بعضی میبینند حرمها تو شهر آنقدر شلوغ است، ترافیک درست میکند، بدشان میآید. عید غدیر غلغله میشود، بدشان میآید. هر جور: "آقا ما مریض داریم، این چه وضعشه؟ برداشتی خیابان را بستی!" من نمیگویم ما باید ظلم بکنیم به خاطر اینکه میخواهیم مراسم بگیریم، خیابان را ببندیم، مریضها همه گرفتار بشوند. نه، ما هم اتفاقاً ممکن است نقد داشته باشیم به اینکه آقا چرا این خیابان را بستیم؟ چهار تا خیابان دیگر باز میکردیم مردم اذیت نشوند. ولی تو چرا بدت میآید؟ از این آدمهای خوبی که دارند طاعت انجام میدهند. تو چرا حمایت نمیکنی؟ (چرا ای کاش این را هم درست کنم) تو چرا لجت میگیرد؟ چرا لجت را اینجوری میخواهی نشان بدهی؟ این علامت بدی آدم است. آن کار بد اصلی این است. آن گناه بزرگ اصلی این است. آن طاعت بزرگ اصلی هم این است.
بله، اینکه حالا ما امشب قرآن را میگیریم بالا، روی سرمان میگذاریم، ۱۴ تا اسم مقدس را هم هر کدام را ۱۰ بار میگوییم، کار خوبی است. ولی در قِبال محبت نسبت به اولیاء خدا، این کار شاید نهایتاً ۱۰ درصد ارزش چیزی نیست در برابر آن حب قلبی. این کار را هم که سفارش کردهاند به خاطر این است که آن محبت تو دلت بجوشد. ارزشش به آن محبت است این اسامی را بیاوری، ابراز محبت بکنی، در پیشگاه خدا دوست دارم اینها را واسطه کردهام، محبتام را دارم نشان میدهم. آن محبت است که ارزش دارد، نه این چهار تا کلمه و چهار تا اسم. این نکته مهمی است که باید به آن توجه کرد.
امام صادق فرمود: اگر میبینی اهل طاعت را دوست داری، از اهل معصیت بدت میآید، بدان که اهل خیری. اما اگر از اهل طاعت بدت میآید، از اهل معصیت خوشت میآید... آقا من از این ریشوها بدم میآید. آقا من از این چادریها بدم میآید. آقا من از این بسیجیها بدم میآید. من از آخوندها بدم میآید. چرا؟ خیلی مواجهه داریم. میگوید مثلاً من خودم ندیدم، بابام دیده، بابام، بابایش دیده، بعد آخر به یک "خورزوخان"ی ختم میشود که هیچکس نمیشناسد کی بوده که یک جایی دیده؟ نمیگویم نداریم و نیستها. مسئله این است که معمولاً هم خودمان هم ندیدهایم. آخه بدبختیاش این است. البته ممکن است کسی هم دیده باشد. آن جمله معروف هم پاسخش است که شما دیندار بد میبینی، از دین بدت میآید. خب پولدار بد میبینی، باید از پول بدت بیاید. از پول بدش نمیآید، میگوید پول خوب است، این پولدار عرضه ندارد، جنبه ندارد. نه، ما بالاخره یک چیزهایی دیدهایم. آن چیزهایی که تو دیدی را من ۱۰۰ تاش را دیدم، خیلیهای دیگر هزار تاش را دیدهاند. مگر اینها مجوز این میشود که آدم بدش بیاید؟ مگر از آدمهای امامحسینی آدم کم چیز بد میبیند؟ مگر از زائرهای امام حسین آدم کم چیز بد میبیند؟ مگر از خادمهای امام حسین آدم کم چیز بد میبیند؟ از خادمهای حرم خیلی چیزها پیش میآید!
خب، فرمود: اگر از اهل طاعت بدت میآید، از اهل معصیت خوشت میآید، بدان اوضاع داغون است و خدا هم از تو بدش میآید. بعد قاعده طلایی را امام باقر (در ادامه آخرین روایت) فرمودند: "و المرأ مع من أحب." (آدم با کسی است که دوست دارد.) آدم با محبوبش است. سنگ را دوست داشته باشی، قیامت با آن محشور میشوی. "لو أحبّ رجلاً حجراً لحشره الله معه." (اگر مردی سنگی را دوست داشته باشد، خداوند او را با آن سنگ محشور میکند.) سنگ را دوست داشته باشی، محبتت در قیامت بروز پیدا میکند. محبوبت، محبت کم.
ببین، نکتهاش این است: ما معمولاً اینوَر دلمان گرم میشود که خب آقا، ولو محبت کم به اولیاء خدا داریم دیگر، الحمدلله. محبت کم به دشمنهای خدا هم معمولاً آدم را زمین میزند. امام رضا (علیه السلام) به یکی از اصحابشان در آن فتنه واقفیه (بحث مفصلی هم دارد)، به یکی از اصحابشان فرمودند: "برای چه با فلانی رفت و آمد میکنی؟ مگر نمیدانی واقفیه دشمن ماست؟" دشمن امام رضا بودند واقفیه. گفت که آقا، داییام است دیگر، بالاخره رفت و آمد میکنیم. حالا البته صله رحم سر جای خودش است، صله رحم فقط هم به رفتن و آمدن نیست، دورادور (نامه، آدم بده، پولی کمک بکند). حضرت فرمودند: "مگر آن قضیه یاران فرعون را نشنیدی؟" یاران موسی وقتی از دریا داشتند رد میشدند، یک نفری بود، پدرش جزء یاران فرعون بود. این سپاه حضرت موسی که رد شد، این پسر به موسی گفت: "آقا، من بابام آمد تو این تکه که الان خشک شده دریا. من یک دقیقه برم این دم آخری، دوباره یک کلمه بهش بگم." دیگر تمام شده کار، دیگر اوضاع معلوم شده، دیگر خط و خطوط سوا شده. "بازم برم یک کلمه دیگه بگم؟" این از کاروان موسی جدا شد، آمد وسط راه. کاروان از آب خارج شد، آب آمد، با فرعونی ها غرق شد. امام رضا به این رفیقشان فرمودند: "این هم با فرعونیها محشور شد سر یک محبت الکی بیجا به پدرش." حواست باشه، با این واقفیها رفت و آمد نکن.
خیلی مسئله دقیقی است. حالا فرصتش نیست امشب دقیقتر به آن بپردازیم. شما امروز ببینید، یک جرثومهی فساد که دیگر اصلاً جایی برای هیچکسی نمیگذارد، گبر بیدین هم دیگر صدایشان درآمده. مجسمه خباثت، کثافت، ظلم، آدمکشی، جنایت به اسم رژیم صهیونیستی. خیلی عجیب است بعضیها در مورد این موضوع میگیرند به دوستان اسرائیل هم ابراز محبت میکنند. آخه چهجور میشود مثلاً؟ چهجور میشود من بچه هیئتی باشم، محبت امام حسین داشته باشم، بعد مثلاً اینترنشنال و اخبارش و اینها را دوست داشته باشم؟! بابا، اینها مگر چند وقت پیش نرفتند با نتانیاهو مصاحبه گرفتند؟ گپ زدند؟ رسماً اعلام کردند بابا ما صهیونیستیم! یکی چطور میشود کربلا میآید، حرم امام حسین میرود، شب قدر قرآن به سر میگیرد، بعد از خانواده نحس و نجس پهلوی هم خوشش میآید؟! اینهایی که از اول نوکر اسرائیلیها و صهیونیستها بودند، الان هم که دیگر دارند داد میزنند: "با صهیونیست!" این ربع پهلویشان پا شد رفت آنجا با نتانیاهو نشست تو اسرائیل حرف زد. آن هم دیدید آن عکسها را دیگر، "محلش نذاشت" (محلش نگذاشت). خیلی سرسنگین از بالا بهش نگاه میکند و پُشت دیوار ندبه رفت دست گذاشت، از این کیفهای یهودی هم گذاشت سرش! تازگی هم که این جشن صهیونیستها که جشن "ایرانیکُشیشون" (ایرانیکشیشان) بود، بهشان تبریک گفته بود. برای من پیش آمده، من تهران فاطمیه منبر میرفتم، یک کلمه در مورد پهلوی گفتم. کسی که آمده تو روضه نشسته، روضه حضرت زهرا گوش بدهد، پا شده! خودش دارد میگوید من صهیونیستم! میگوید: "تقوا داشته باش!" اینها صهیونیست!
این رگههای محبتی به دشمنهای خدا، یک جاهایی توی تقاطعهایی آدم را میکُشد. بله، ما خیلی امید داریم به یک رگه محبتی به اولیاء خدا. حُر یک رشته محبت به صدیقه طاهره داشت که حقیقت امشب فاطمه زهراست (لیلةالقدری فاطمه زهراست). و یک رشته علاقه به فاطمه زهرا آدم را عاقبت به خیر میکند. یک رشته محبت داشت، عاقبت به خیر شد. ولی خیلیهای دیگر هم یک رشته کینه داشتند، یک رشته نفرت داشتند، مثل زُبَیر! خیلی کار خطرناک میکند. خیلی کارها حساس میکند. خیلی حساس است محبت به دشمن خدا. آدم خیلی باید تو قلبش همانقَدری که محبت اولیاء خدا را زنده نگه میدارد، کینه و نفرت از دشمن خدا را هم. نفرت امشب در قلبمان جلا پیدا کند. امشب از آن طرف ابراز محبت به اولیاء خدا داریم. مهمترین ابراز علاقه و محبت امشب که به ما سفارش شده، گفتهاند که دستوری که به ما دادهاند این است که امشب از سر شب تا سحر، نشسته، ایستاده، در حال قنوت، دراز کشیده، گفتهاند یک دعا را دائماً بخوانید. کدام دعا؟ "اللهم کُن لِولیک..." (دعای سلامتی امام زمان، دعای فرج امام زمان). به یاد امام زمان، توجه به امام زمان. امشب همه عالم متوجه امام زمان است، ملائکه متوجه امام زمان است. قطب امشب امام زمان است، محور هستی، محور کائنات. از این وَر ابراز محبت به امام زمان، توجه به او، توجه به صدیقه طاهره سلام الله علیها. از آن وَر، ابراز نفرت از دشمنان خدا و اولیاء خدا؛ قاتلین امیرالمؤمنین، ظالمین، مستکبرین، طاغوت.
امشب این دعا را با هم فریاد بزنیم. در جوار مزار اباعبدالله (علیه السلام)، زائران امام حسینی، دعایتان مستجاب است. در زمینی هستیم که اینجا مستجاب است. در شبی هستیم که دعا مستجاب است. شب تقدیر. کمترین کاری که از ما برمیآید، دعاست. این مردم مظلوم و بیپناه فلسطین. بچه گریه میکند، میگوید: "چهار ماه است نان نخوردهام." چقدر از این بچههایشان به خاطر سوء تغذیه دارند میمیرند، به خاطر گرسنگی. آب شیرین ندارند. آب دریا را برمیدارند، عسل تویش میریزند که یککم قابل خوردن باشد. آب ندارند بخورند. اینها چیست؟ چه گناهی دارند؟ بر فرض حماس مثلاً مجرم، این بچهها چیست؟ کمترین کاری که ما میتوانیم بکنیم برای اینها، دعاست. آنقدر از ما برمیآید، آنقدر میتوانیم کینه و نفرتمان را نشان بدهیم. انشاءالله جمعه، عزیزانی که مقدور است برایشان هر جایی. انشاءالله راهپیمایی روز قدس را امسال دیگر با شور و اشتیاق شدیدتر و محکمتر انشاءالله انجام میدهیم.
امشب این دعا را انجام میدهیم. "خدایا، در این شب بیست و سوم، در این شب قدر، در تقدیرات امشب، به آبروی امام حسین (علیه السلام)، خدایا! به آن نالههای "وامحمدا"ی زینب در این خیمهگاه، خدایا! به آن قطرات خون علیاصغر که اباعبدالله به آسمان کربلا پاشید و به زمین برنگشت، به آن دل شکسته و سوخته رُباب، خدایا! به آن حال مضطر و منقطع قمر بنیهاشم وقتی که مشک پاره شد." نابودی همه ظالمین، همه مستکبرین، خصوصاً این رژیم خبیث، رژیم صهیونیستی. امشب در مقدرات شب بیست و سوم، در تقدیرات اهل عالم مقدّر بفرما. الهی آمین.
این کینهای که نشان دادید، شاید از تمام این دعای جوشن و خیلی کارهای دیگر که خواندید، شاید، شاید بهتر باشد. شما بغض فیلله نشان دادهاید، به خاطر خدا کینه نشان دادهاید، به خاطر خدا نفرت نشان دادهاید. این خیلی برای خدای متعال ارزشمند است. توی روایتی دارد (بعضی اساتید ما هم سر درس میخواندند)، قوم حضرت شعیب (علیه السلام) عذاب بهشان نازل شد. طبق یک روایت، ۶۰ هزار تا مؤمن بودند، ۴۰ هزار تا کافر. خدای متعال به ملائکه فرمود: "میروید ۱۰۰ هزار تا را هلاک میکنید میآیید." اینها عرض کردند: "خدایا، منظورتان کفارشان است دیگر، آن ۴۰ هزار تا؟" خطاب رسید که: "نه، ۶۰ هزار تا را هم عقوبت میکنید." گفتند که: "خدایا، اینها که اهل طاعتند، قبول دارم." خطاب رسید که: "اینها به خاطر من تا حالا غضب نکردهاند."
بله، جیب من را بزنند داد میزنم: "حواست به جیبت باشد!" بقیه ظلم بشود، انگار مشکلی ندارد. به خاطر خدا. چون برای من هزینه دارد. برای خدا کینه نشان دادن، نفرت نشان دادن از دشمن خدا. روایتهای جالبی داریم. یک روایت دارد که میفرماید که اگر کسی، کسی را به خاطر خدا دوست داشته باشد (خیلی روایت جالب است)، خدا اجر این آدم را به خاطر محبتش میدهد. ولو (این را خوب دقت کنید) من یک نفر را دوست دارم به خاطر خدا. من محبم. یک آدمی محبوب من است. فرمود: ولو آن محبوب را خدا میداند جهنمی است. ولی این محب فکر میکند او اهل قرآن است، مداح است، خادم حرم است. داعشیها باشد در واقع! ولی این به خاطر خدا دارد به ما احترام میگذارد. ولو جهنمی او دشمن خداست. ولی چون این محبت به خدا دارد، به خاطر خدا دارد محبت نشان میدهد، قبول میکند، میپذیرد. این برای خدا خیلی ارزش دارد. این را خدا خیلی دوست دارد.
خیلی اذیتتان نکنم، امشب ارزشمندترین کار محبت (این چند نکته را کمی فشرده میگویم، پشت سر هم) انشاءالله با دقت بیشتری عزیزان توجه بفرمایند. چه چیزی محبت میآورد؟ آیا قرآن فرمود: "ولکن الله حبّب الیکم الإیمان و زیّنه فی قلوبکم؟" (ولی خداوند ایمان را برای شما دوستداشتنی قرار داد و آن را در دلهای شما آ زینت داد؟) خدا ایمان را تو دل شما خوشگلش کرده، دوستش دارید. آدم هر چیزی که تو چشمش زیبا میآید را دوست دارد اگر زیباییاش را بفهمد، اگر تناسبش را بفهمد. زیبایی هم فقط منظور چشم و ابرو نیست. آب زیباست. آب که نقش ندارد که، آب که قیافه ندارد. ولی برای همه زیباست. چرا؟ چون تناسب با تشنگی من دارد. زیباییاش را آدم تشنه میفهمد. در نگاه آدم تشنه، آب خیلی زیباست. آب خنک خیلی زیباست. با اینکه قیافه ندارد، نقش و نگار ندارد، تناسب دارد. ایمان تناسب دارد. چون ما هرچی میخواهیم تو ایمان است. قرب به خدا تو ایمان است، محبوب خدا شدن تو ایمان است. سعادت و خوشبختی تو ایمان است. ایمان خیلی زیباست، ایمان خیلی محبوب است. ولی آن طرف شیطان یک کاری میکند. شیطان میآید دنیا را تو چشممان زیبا میکند. برای همین دنیا محبوبمان میشود. هر چقدر دنیا محبوبمان میشود، محبتمان به خدا، محبتمان به اولیاء خدا کم میشود.
این چند عبارت (بیشتر دقت کنید، کمی خاص است این بحث، یک جاهای خطرناک هم ممکن است امشب بحث کشیده بشود). "آراسته میکند تو ذهن من، تو چشم من." پول را هی زیبا نشان میدهد، ریاست را هی نشان میدهد، شهرت را هی نشان میدهد. "ببین تو به هرچی میخواهی برسی اگر مشهور باشی میرس. تو پول داشته باشی همه نوکرتند. اسم و رسم داشته باشی همه کارهات حل است." نشان میدهد دیگر. "بابا ایمان چیست؟ خدا و پیغمبر چه؟ دعا چیست؟ پول پول است که کار را راه میاندازد." "نماز میخوانند، کجا را گرفتند؟ دعا کردند، چی شد؟" اینها چیزهایی است که شیطان میگوید تو ذهن آدم. یک چیز دیگر را میخواهد نشان بدهد. دنیا را میخواهد. نه پاسخ مفصلی دارد که امشب وقتش نیست به آن بپردازیم.
یک نکته دیگری را میخواهم عرض بکنم. اصل بحث اینجاست و کمکم بحث را تمام بکنم. با گرفتاری که در خودمان میبینیم، همین است. میبینیم حال عبادت خیلی وقتها نداریم. کشش به سمت خیلی کارها نداریم. خودمان میفهمیم به خاطر آن تعلقات دنیاییمان است. میدانیم یک سری کارها خوب استها، نمیتوانیم انجام بدهیم. خودمان هم اقرار میکنیم: "نمیتوانیم." خودمان هم میدانیم علتش چیست. علتش این است که وابسته هستم. وابستگی دارم. بله، آقا شهدای کربلا خیلی کار بزرگی انجام دادند، خیلی کار خوبی انجام دادند. مادر وَهَب خیلی بینظیر بوده، حتماً کارش درجه یک بوده. خب حالا شما حاضرهای کار را انجام بدهی؟ "نه، من که نه، من خودم میدانم این کاره نیستم." شما حاضرهای کار حبیب را انجام بدهی؟ حاضرهای کار زُهَیر را انجام بدهی؟ از همسرت بگذری، به امام حسین ملحق بشوی؟ "نه!" حالا دیگر این آدم میفهمد: "آخه من که قید شغلم را، قید کارم را، قید کاسبیام را، قید اسمم را، قید فامیلم را، فک و فامیل، رفیقها، آشناها..." "آنها خیلی مرد بودند." اینجا این تعلقات خود را نشان میدهد، آدم را پابند میکند. محبت به خدا و اهل بیت داریم، ولی میبینیم سر وقتش نمیتوانیم از این سپرده برداشت بکنیم. حساب مسدود است، پول نمیدهد، صندوقش پول نمیدهد.
یککم میخواهم بترسانمتان. دیشب خیلی امید دادیم، خوب هم هست. امشب میخواهیم کمی ترس کنار همان امید باشد که بشود سِرکهاَنگبین، تنظیم بشود. بله، محبت از همه چیز بالاتر است، بهتر است. ولی شما توجه به این دارید؟ مردم کوفه هم اهل بیت را دوست داشتند. تعبیر به امام حسین گفت: "قلوبهم معک و سیوفهم علیک." (دلهایشان با توست و شمشیرهایشان علیه توست.) دلشان با تو است ولی شمشیرهایشان هم آماده است. اینجا در کربلا، تعبیر مقتل این است. سید بن طاووس میفرماید: وقتی امام حسین (علیه السلام) در بُعدی بود (از دور بود)، "إن أشیاخاً من أهل الکوفه..." میگوید یک سری پیرمرد کوفی را دیدم. خب این پیرمردهای کوفی، پامنبرهای امیرالمؤمنین بودند. امام حسن و امام حسین را از بچگی، از جوانی میشناختند. میگوید: دیدم پیرمردهایی از اهل کوفه بالای یکی از این تپهها نشسته، صحنه شهادت امام حسین را دارند میبینند، گریه میکنند و دعا میکنند: "اللهم أنزِل نصراً." (خدایا، کمک بفرست برای امام حسین.) و اینها جزء کیا محشور میشوند؟ جزء آنهایی که "سمعت بذاک فرضیتَ به." (ناله "هل من ناصر" اباعبدالله را شنیدند و کمک نکردند.) ولی این محبت سود ندارد، چیزی از آن در سر واقعه خاصیت ندارد. این را نکته هشدارآمیز و خطرناک (باید گفت).
چه میشود که این محبتی که به اهل بیت داریم، سر وقتش نقد نمیشود، خود را نشان نمیدهد؟ تعلقات دنیایی، محبت به دنیا، محبت به این زندگی اینجایی با این رنگ و لعابش برایم شیرین است، برایم قشنگ است. همین را دوست دارم. یک راهکار بهتان بگویم؟ دیشب هم (شب بیست و یکم) بعضی دوستان پرسیدند: "آقا، ما خیلی احساس علاقه به پول و این چیزها داریم، چهکار کنیم؟" البته من خودم گرفتارم، ولی راهکاری که از روایات فهمیده میشود، این است: این را برایتان بگویم و برویم تو روضه و دیگر عرض ما... اینها بحثهای مهمی است که در این شب بیست و سوم میخواهیم تفکر کنیم و با این تفکر دلمان را متوجه کنیم و تکان بدهیم.
یکی از بهترین راهکارها برای مهار این محبت، محبت به دنیا (که من را وادار به گناه نکند، هنوز روبروی خدا و اهل بیت قرار ندهد)، یکی از بهترین راهکارهاش این است: من و شمایی که محبت به خدا داریم و کینه و نفرت از دشمنهای خدا داریم، ببینیم اینها رابطهشان (دو طرف) رابطهشان با دنیا چه مدلی بوده؟ این آقا خیلی اثر دارد، خیلی اثر. از همین محبتی که به اهل بیت داریم، میتوانیم باهاش محبت دنیا را از بین ببریم. با همان بغضی که به دشمنهای اهل بیت داریم، میتوانیم باهاش محبت دنیا را کم کنیم. من چند تا نکته بگویم با همین نکتهها وارد روضه میشوم. امشب دیگر میخواهیم بحثمان فقط تئوری نباشد، کارگاهی باشد، عملی باشد. نتیجه بحثمان انشاءالله این باشد از این به دلمان نگاه کنیم ببینیم که دنیا تو دلمان کوچک شده انشاءالله. خیلی اتفاق بزرگی است اگر امشب نصیب احد ما امام حسین (علیه السلام) انشاءالله تو روضه این اتفاق بیفتد.
امیرالمؤمنین در خطبه ۱۶۰ نهج البلاغه تعبیر فوقالعادهای دارد. این را هم انشاءالله بروید خودتان مطالعه کنید، خطبه ۱۶۰ نهج البلاغه را مفصل. من یک اجمالی از این خطبه را عرض میکنم. حضرت میفرمایند که: "مردم، نگاه کنید پیغمبر با دنیا چه شکلی برخورد میکرد؟ بهرهاش از دنیا چقدر بود؟ اوضاعش چطور بود؟ غذایش چی بود؟ مرکبش چی بود؟ لباسش چی بود؟ چطور زندگی میکرد؟" یک مرکب ساده داشت. بقیه شتر سرخمو داشتند، پیغمبر با قاطر رفت و آمد میکرد. همان هم حالا مثلاً شاید امروزیش میشود مثلاً پراید (نمیدانم، البته حتماً مرگ و میرش کمتر بوده). پراید. همان هم که پیغمبر داشت که آنقدر مرکب سطح پایین بود تو شهر که رفت و آمد میکرد، یکی هم تازه ترکش سوار میکرد! پیغمبر ترکش سوار میکرد. "یَردِفُ خَلفَهُ" (پشت سرش سوار میکند). من که خودش ترک کسی بنشیند. با یک جلال و جبروت، یکی در را وا کند و فرش قرمز پهن کنند و این دم و دستگاهها. خودش مینشست پشت مرکب، یکی هم ترک سوار میکرد. یک پیرمردی میخواهد برود بازار خرید کند، میگفت: "بیا جی بالا!" (بیا بالا). من اینها چیست؟ اینها نشان میدهد تو چشم پیغمبر اینها علامت خوب بودن و خوب زندگی کردن و داشتن و اینها نیست. داشتن به اینها نیست. نداشتن به اینها نیست. آقا ما خیلی اینها تو چشممان بزرگ است: "بابا اینها دارند، خوش به حالشان! ماشینشان را ببین! اینها چهکار میکنند؟ هی اوضاعشان رو به راه است، چرا ما نداریم؟"
امیرالمؤمنین فرمود: این عبارت را از امیرالمؤمنین آوردم برایتان کاملش را، ولی خب وقت نیست. فرمود: "خودت نگاه کن، عقلت را قاضی کن." خدا به پیغمبر آنقدر داده بود. نان پیغمبر یک نان جو خشک بود، سفره پیغمبر یک سفره ابتدایی بود، خانه پیغمبر یک خانه کلنگی بود. بچههایش هم که هر کدام به دنیا میآمدند، از دنیا میرفتند. چقدر بچههای پیغمبر از دنیا رفتند؟ این وضع زندگی پیغمبر بود. این لباس پیغمبر بود. این خانه پیغمبر بود. خدا اوضاع پیغمبر را این شکلی قرار داده بود. عبارت را ببین، امیرالمؤمنین میفرماید: میفرماید تو کلاهت را قاضی کن! "خدا با پیغمبر این طور تا کرده بود. پیغمبر را اکرامش میکرد یا به او اهانت میکرد؟" بعد خود حضرت جواب میدهد. میفرماید: "اگر بگویی اهانت میکرد، خدا چون پیغمبر برایش ارزش نداشت، هی بچههایش را میگرفت، خدا پیغمبر برایش ارزش نداشت، نان خشک بهش میداد، ماشین آنطور کرده بود، و خانهاش را آنطور کرده بود، لباسش را آنطور کرده بود." اگر بگویی اینطور است که پس اصلاً تو عالم کس دیگری نیست که خدا تحویلش بگیرد. وقتی پیغمبر را اهانت کرد! ادامه عبارت: "اگر هم میگویی پیغمبر را اکرام میکرد، پس به آنهایی که داده، آنها را چهکار کرده؟" اگر اینها از سر لطف و توجه خدا به پیغمبر بود، پس آنهایی که اینها را ندارند چیست؟ خیلی استدلال محکمی است تویش. اینها دنیا را تو چشم آدم کوچک میکند، البته میکنیم.
تلاشمان را میکنیم ما باید کشورمان را آباد کنیم. ما باید زندگیمان را آباد کنیم و بعد سطح درآمد مردم را بالا ببریم. ما باید امنیت را حاکم کنیم و بعد نظم حاکم کنیم. خیابان باید تمیز باشد، جادههایمان جوری باشد که کشته ندهیم، ماشینهایمان امن باشد، ماشینهایمان خوب باشد، مردم آب دلشان تکان نخورد، سفرهای دور بروند بیایند. خودرو با کیفیت باشد، هوا آلوده نشود، و و و. اینها هیچکدام آبادی دنیا نیست. اینها آبادی آخرت است. اینها دنیا دوستی نیست. اینها آخر خدا دوستی است. اینها حرف خدا را گوش دادن است. آن دنیایی که حواس آدم را پرت کند، آدم را به گناه بیندازد، آدم را از خدا دور کند، بد است. نسبت اولیاء خدا را با دنیا که میبینی. میبینی آقا اینها تو چشمشان ارزش نداشته، ارزش ندارد چشم از آن زینت. در این با خود محبتی که آدم به ولی خدا یک راهکار بهتر بگویم. از اینجا دیگر کمی بحث سخت میشود، ولی خب اثرش انشاءالله برایمان ظاهر.
یکی دیگر از بهترین چیزهایی که محبت دنیا را تو دل ما کم میکند، این دنیا دوستیِ دشمنهای خداست و به خاطر دنیا چهکارها که... هر جرم و جنایتی که بود به خاطر دنیاست. همین امروز شما میبینید صهیونیستها به خاطر ۴ متر زمین، این همه جنایت! ۴ متر زمین! آخرش هم اینطور با خواری و خفت میمیرند!ها؟ کجا؟ برای کی؟ "یک قطره خون از دماغ کسی بیاید پدرت را در میآورد. دو دقیقه وقت کسی را تلف کردی." تو بعضی از این تجربههای نزدیک به مرگ، خیلی چیزهای عجیب غریبی میگوید: "این ده دقیقه وقتی که از این آقا گرفتی، سر کارش گذاشتی، ده دقیقه را بهش برگردان! ده دقیقه وقت را برگردان!" ۵۰ هزار نفر بیگناه کشته، طبق آمار رسمی. ۴۰ هزار تا رسمی، ۳۰ ۴۰ هزار تاش هنوز معلوم نیستند. چقدر تو اینها بچه نوزاد شیرخواره، بچه سه روزه، پنج روزه، زن باردار! برای چی؟ برای کجا؟ چی شد؟ تهش چی گیرت میآید؟ تا کی هستی؟ قرآن را آتش میزد آن احمق سال گذشته، پریشب جنازهاش را پیدا کردند. عراقیالاصل بود، برای اینکه چهار تا کشور بهش پناهندگی بدهند. شب نزول قرآن هم جنازهاش را پیدا کردند. اخبار اطلاعات زیاد گفته. الان هم نمیمیرد. چهار روز دیگر میمیرد. الان هم زنده باشد این چهار روزی که زنده است با نکبت و بدبختی زندگی میکند. اگر "سلمان رشدی چطور بود؟" چی شد؟
قاتلهای امام حسین را ببینید. در کربلا، عمر سعد را ببینیم. در زیارت امام حسین (علیه السلام) میگوید: "قد تواضع علیه من غرر الدنیا." (کسانی پشت به پشت هم دادند بر امام حسین که دنیا فریبشان داده بود.) عشق دنیا داشتند. یک مشت پول و برای یک صندلی و برای ۴ متر زمین و برای این چیزها بود. آمدند روبروی امام حسین. لشکر! یک بیتی، چند بیتی از عمر سعد نقل شده. شب آخری که میخواست اقدام بکند به لشکرکشی علیه امام حسین، این ابیات را گفت: "أترک الکری و رئ منی ملک ری." (آیا کر را رها کنم و ملک ریِ من را؟) ملک ری هم تهران خودمان است. به خاطر تهران.
ما امام حسین را. آیتالله برهان وصیت کرده بود: "من را تهران دفن نکن." گفته بودند چرا؟ فرموده بود که: "دوست ندارم در زمینی دفن بشوم که به خاطر گندمش امام حسین را رها کردند." آرزویم است چهکار کنم؟ "برم سمت ملک ری یا برم حسین را بکشم؟" یعنی: "یا حسین، یا ملک ری؟" به خاطر ملک ری. "اگر حسین را بکشم خار میشوم. سر زبانها همش بدم را میگویند." "ففی قتله النار التی لیس دونها حجاب و ملک الری بقرّة عینی." (در کشتن او آتشی است که حجابی در برابرش نیست و ملک ری نور چشم من است.) "اگر حسین را بکشم میافتم جهنم، ولی چهکار کنم؟ ملک ری نور چشمم است." "ألا إنما الدنیا خیر معجل." (آگاه باشید که دنیا بهترین نقد است.)
منطق عمر سعد را ببینید عزیزان در بیست و سوم رمضان. منطق عمر سعد این است، گفت: "آقا، دنیا خوبی نقد است." "فما عاقلٌ بالوجود یُخدیه." (آدم عاقل این است که آنچه هست را به نکشتنش نمیکشتنش احتمالاً بهم بهشت میدهند، ولی کی دیده؟ حالا معلوم نیست هست یا نیست؟ این الان هست. این آخه ولش کنم، کارش به کجا میرسد؟) ببینید آنهایی که حب دنیا داشتند. چه من بروم با این دو قضیه بروم تو روضه. همین اسمش را که بگویم جگر شما آتش میگیرد. یکی از آن کسانی که در کربلا جنایت کردند به خاطر علاقه به دنیا، علاقه به پول، علاقه به موقعیتهای دنیوی، خولی ملعون. آدم وقتی ببیند اینجور دنبال دنیا رفتن، دویدن دنبال دنیا شبیه خولی است، بدش میآید. فلش کنده میشود یک قرون. چهکارها نکردم! من دیگر عذر میخواهم که این بخش از سخنرانیام خیلی روضه عیانی دارد. هم مجبورم نکاتش را بگویم، در تتمه سخنرانی هم باید بروم تو روضه. دیگر من را ببخشید.
عصر عاشورا، سر مبارک اباعبدالله (علیه السلام) را رِقابتی بود که کی بگیرد و به عبیدالله بن زیاد برساند. چون هموزن سر، طلا میدهند. هموزن این سر، طلا. تو آن شلوغیها رقابتی بود. من دیگر نمیتوانم خیلی باز کنم بعضی هفته. خولی این سر مطهر را به چنگ آورد، شتابان به سمت دارالعماره کوفه. گفت تا نبستند برم همین امروز پولش را بگیرم. آمد رسید، غروب شده بود و دارالعماره بسته بود. رفت فردا آمد. این شب چه گذشت؟ عرض میکنم. اول فردایش را بگویم. فردا آمد سر را تحویل عبیدالله بن زیاد داد. دو تا نقل داریم در مقتل. یکی این است که خودش سر را تحویل داد، یکی دیگر این است که یک شخصی همراهش بود به نام بشر بن مالک. جفتش هم میتواند درست باشد.
اینها وقتی سر را به عبیدالله تحویل دادند، یک شعری را خواندند. خوب دل بدهید، خیلی عجیب است. شعری که خواندند اینها، خواستند این حرف را زدند که نرخ را ببرند بالا، یک پول خوب از چنگ عبیدالله در بیاورند. ببین دنیا چیست؟ دنیا چیست؟ ببین ته دنبال دنیا رفتن چیست؟ به عبیدالله: "رکابی فضة و ذهبا..." (باید رکاب اسب من را پر از طلا و نقره کنی.) چرا؟ "ان قتلت الملک المحجبا." (من یک پادشاهی را کشتم.) میدانی من کی را کشتم؟ سر کی را برایت آوردم؟ "قتلت الناس أم و أباً." (کسی را کشتم که پدر و مادرش بهترین بودند.) "و خیرهم من ینصبون نسبا." (و بهترینشان از جهت نسب بود.)
طبق آن عقلی که بشر بن مالک این بیت را خوانده، این ابیات را خوانده، میگوید عبیدالله ملعون بهش گفتش که تو وقتی میدانی که این پدر و مادرش بهترین بودند، نسبش بهترین بوده، برای چی کشتیاش؟ "والله لا نلت منی خیراً." (به خدا از من هم خیری به تو نمیرسد.) مقتل معتبر این را گفته. عبیدالله به این بشر بن مالک گفت: "به خدا از منم خیری بهت نمیرسد. منم بهش ملحقت میکنم." دستش را بستند، آوردند گردنش را زدند. به اینکه یک قرون پول ندادند. به خولی هم یک قرون ندادند. گفتند این را ولش کن برود. یک قرون بهش ندادند. "تو اگر خولی، من عبیداللهام. تو میخواهی سر من را کلاه بگذاری؟ من از تو گرگترم. تو از من میخواهی بکنی." تهش چیست؟ این آن روزی بود که برد دارالعماره، ولی دیشبش چه گذشت؟
برویم تو روضه. خولی به پول که نرسید. خوب میخواست هموزنش طلا بگیرد، خانهاش را آباد کند. پیش زن و بچه پُز بدهد. پیش زن و بچه میخواست پُز بدهد! زنش هم از دست داد. خولی قضیهاش چیست؟ بگویم برایت. شب که دید دارالعماره بسته است، تصمیم گرفت سر را ببرد خانه تا فردا مخفی کند. تا فردا صبح بیاید تحویل بدهد، جایزهاش را بگیرد. خیلی سخت است این روضهها امشب، ولی انشاءالله آتشی در دلمان به پا میکند. امشب گریه معادل ۸۳ سال گریه است. چقدر قشنگ است! انگار یک عمر برای اباعبدالله آتش گرفتهایم. مثل خواهر زینب، یک عمر ناله زد. مثل پسر العابدین، یک عمر آتش گرفته. بعضی بزرگواران فرمودند: "حالات شب قدرتان سرریز میشود در طول سالتان." چقدر قشنگ است! امشب یک آتشی بگیریم تا آخر سال جانمان باشد. تا شب قدر سال بعد این آتش دوباره ما را بکشاند کربلا. خدایا، این راه بسته نشود. خدایا، از این زیارت آتش بیفتد امشب به جان ما.
سر را آورد در منزل. زن و بچه خوابند. خیلی تعابیر سختی دارد. چارهای ندارم، تعبیر این است: "فوضع الرأس فی مِنزِلِهِ." (سر را در خانهاش قرار داد.) فکر... فقط همینقدر مختصر بگویم خودتان تا ته قضیه را بفهمید دیگر. فکر نکنید با این سر محترمانه برخورد کردند. دیگر کسی که آمده هموزن این طلا بگیرد، قاعدتاً آدابی هم رعایت نکرد. دیگر فکر نکن بوسیدش و گذاشت کنار، دیگر فکر نکن. جگرت آتش! نقطه تقرب به خداست. محبت دنیا دارد از دلت کنده میشود.
تا آخر روضه بیا، حالت عجیب میشود. خواست سر را مخفی کند. اگر زن و بچه یکهو نگاهشان نترسند. یک نقل این است که در تنور گذاشت که شنیدی؟ یک نقل بدتر این است. من سختم است این مقتل را شرح بدهم، ولی شب قدر است. شب بیست و سوم، آتش. یک خط از این همه مقتل و روضه است. "سرو وزیر عجانه." (سر را زیر اجانه.) اجانه به آن تشتی میگویند که تویش چیزهایی میریزند. ماها بهش میگوییم "لگن". دو تا همسر داشت. یکیاش مال همین کوفه و بنی اسد بود، یکیاش یمنی بود. آن شب خانه آن زن بود. بهش میگویند "نوّار". رحمت و رضوان خدا بر این زن، حتماً زینب کبری دست این زن را گرفته. نوّار که آخر هم به مختار همین زن لو داد خولی را که برگشت بهش گفت که: "تا کجا... کجا بودی؟ چقدر دیر آمدی؟ چه خبر آخر شبی؟ چی آوردی؟ از صبح نبودی. کجا بودی؟ چی آوردی؟" گفت: "سرمایه روزگار را برایت آوردم." گفت: "عه، الحسین!" (حسین است؟) "سر آوردم." "سر قیمتی! آباد میشود باهاش دنیامان، آغاز میشود باهاش." گفت: "تو از صبح رفتی به جای اینکه با پول، با سر بچه پیغمبر آمدی. به خدا تا آخر عمرم سرم را با تو یک جا نمیگذارم." نوّار میگوید: "همسر خولی میگوید از جا بلند شدم، رفتم بروم ببینم این سر کجاست. خولی هم پا شد رفت برود آن یکی زنش را بردارد بیاورد پیش او." میگوید: "آمدم نگاه کردم به آنجایی که این تشت بود." عبارت مال نوّار است: "والله ما زلت أنظر إلى نورٍ یسطع عمودا من السماء إلى الأجانه." (به خدا قسم که من پیوسته به نوری نگاه میکردم که چون عمودی از آسمان تا اجانه ساطع میشد.) "والله" (به خدا قسم) "دیدم از این لگن یک نوری آسمان را پر کرده." یک شعاع نوری و "دیدم پرندههایی دورش پرواز میکنند."
شب بیست و سوم، شب فاطمه است. دلت باید به فاطمه بجوشد. امشب یک نقل دیگر این است، میگوید: "شنیدم چند تا خانم هم دارند ناله میکنند." یکیاش مادرش است. اذیتت کردم ببخشید. روضه من اصلش اینجاست. این چند خط است. میخواهم خوب بفهمیم امشب. دنیا تهش چیست؟ دنبال دنیا رفتن. عشق امام حسین ذوب کند این محبت دنیا را تو دلمان.
بیایم ظهر عاشورا. این چند شب برایت مفصل امام حسین نخواندم. همهاش جاهای دیگر رفتم. شب آخر است. خیلیها امشب: "یا اباعبدالله، ما دلمان اینجاست. ما دلمان را به ششگوشه میبندیم و کنار قتل گاه و غارت شدین رویمان را آنور کردی با تو دل نداریم به این ضریح قتلگاه نگاه کنیم."
آمد تو خیمه به زن و بچه صدا زد، فرمود: "أبولوا ثوباً لا یُرغَب فیه." (لباسی بیاورید که کسی به آن رغبت نداشته باشد.) جان! ظهر عاشورا میشود الآن ببینم چه میبینی با دلت چهکار میکند. فرمود: "یک لباسی بیاورید میخواهم دیگر این لباس کلاً ارزش نداشته باشد تا زیر لباسهایم بپوشم. "لعلّه مجرّد." (شاید از من دزدیده نشود.) ترجمه سخت است. یا صاحبالزمان، شما صبح و شب گریه میکنی، این هم سهم این روضه امشب ما با شما. توجه کنید به این دلها امشب. فرمود: "من اینها آنقدر دنیا چشمشان را پُر کرده، هرچی دارم را به غارت میبرند." میخواهم یک لباس بیارزش تنم باشد دیگر این را بگذارم بماند، دیگر عریانم نکنند. ببخشید. یک لباسی آوردند. لباس تنگی بود. لباس ذلّت است. "بروید یک لباس دیگر بیاورید."
یک لباس دیگر آوردند که از بعضی روایات فهمیده میشود این همان است که فاطمه چند سال گذشته (از شهادت فاطمه) لباس قدیمی، دستدوز مادر یا فاطمه زهرا، مندرس. با این حال لباس را تکه تکه پارهاش کرد، یک جور... ولی عبارت سید بن طاووس این است رفقا! در "لهوف" میگوید: "فلما قُتِلَ..." (پس هنگامی که کشته شد...) هیچوقت نخواندم، امشب هم نمیخوانم. فقط وقتی میخوانم که مطمئن باشم. فقط همینقدر بهت میگویم. ببین "یک عریان من و تو بگیر."
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...