جلسه اول - نسبت شعر، رسانه و پساحقیقت
در سلسلهجلسات «شناسنامه قرآنی هنرمندان»، نگاهی نو به هنر، شعر و رسانه از منظر قرآن ارائه شده است. این گفتوگوها با تحلیل آیات سوره شعرا، به نقد خیالپردازیهای بیضابطه، نقش ایمان در هنر و تمایز هنرمند مؤمن با افّاک اثیم میپردازند. مفاهیمی چون ذکر کثیر، تربیت خیال و نسبت هنر با عقلانیت دینی، محور بحثهای عمیق و پرچالش این جلساتاند. اگر میخواهید بدانید قوه خیال چگونه میتواند ابزاری برای رشد یا انحراف باشد، این جلسات را از دست ندهید
*ویژگی های کسانی که شیاطین بر آنها نازل میشوند.[00:48]
*یک نمونه مادی و عینی مرتبط با شیاطین.[8:40]
*سنخیت، عامل ارتباط شیاطین با پیروانشان.[10:38]
*رشد و غی، دو مفهوم در ارتباط با شاعران.[14:55]
*اشعار مبتنی بر واقعیت و اشعار متکی بر قوه خیال و وهم.[19:46]
*تأثیر مخرب قوه خیال بر عزم و اراده.[22:55]
*دوره پسا حقیقت یا غوایت؟[30:03]
*دلیل پایین بودن سطح تحلیل برخی هنرمندان.[33:00]
*حافظ هنرمندی واقع گرا؛ خیال انگیزیهای زیبا با پشتوانه حقیقت در شعر مسحور کننده حافظ.[36:38]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در خدمتیم. بفرمایید. آیات شعرا. بسم الله الرحمن الرحیم. سوره شعرا. آیات ۲۲۱ تا آخرش؛ یعنی آیاتی که میفرماید: «هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَی مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ؟» آیا بهتون خبر بدهم که شیاطین به چه کسانی نازل میشوند؟ فرود میآیند؟ که البته اینجا علامه میفرماید که شیاطین جن میآیند برای اخبار و اطلاعات و «تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ». نازل میشوند به هر کسی که «افّاک» و «اثیم» باشد.
حالا اینها یعنی چی؟ این دو کلمه: «افّاک» از «افک» میآید. آیه معروفی اشاره به حادثه افک؛ افک یعنی چیزی که در واقع تحول صورت گرفته، یعنی حرفی که یک طور دیگر منتشر شده، وانمود شده. قضیه چیزی بوده، یک چیز دیگر بازنمایی شده. کسی که کارش این است؛ حالا یک بار اگر انجام بدهد میشود «افک»؛ کسی که کلاً کارش این است، دائماً کارش این طور است، میشود «افّاک»، مثل بیبیسی اینترنشنال؛ یعنی کلاً همیشه هر چیزی را یکطور دیگری وانمود میکند. «افّاک اثیم». اثیم هم میشود همین حالت گناه و اینها که البته حالا ما توی زبان عربی -دیروز عرض کردم دیگر- دوازده میلیون واژه داریم. ما تو فارسی میگوییم گناه. به «معصیت» میگوییم گناه، به «ذنب» میگوییم گناه، به «اثم» میگوییم گناه، به «گناه» میگوییم گناه، به «سیّئه» میگوییم گناه؛ یعنی بیست تا واژه را با یک ترجمه ی گناه، همه را یکی میکنیم. بعد میمانیم، میگوییم: خب مثلاً چه فرقی دارد؟ گناه است دیگر! تو زبان عربی لطافت؛ یعنی هی جهتهای متنوع لحاظ شده برای وضع کلمات. بله، ذنب یعنی اصلش یک چیز است، ولی ابعاد متفاوتی توش هست؛ «ذنب». به دم حیوان میگویند «ذنب». کشدار است، ادامه دارد، دامنه دارد. ذنب آن گناهی است که حالا حالاها دامنه خواهد داشت؛ یعنی دنبالهدار است، جریانی دارد. معصیت در برابر طاعت است؛ از آن جهت که دستوری بوده و گوش نکرده. میشود معصیت. همین «سیّئه» زشتی است؛ از آن جهت که کار زشتی است میشود سیّئه. بله، همهاش گناه است، ولی هر کدامش یک بعد است. «اثم»، به شتری که از کاروان جا میماند، میگویند: «ناقة عاصمه». شتر جامانده. اثم آن حالت عقب افتادن، از مسیر طبیعی خارج شدن، از روال جا ماندن. گناه هم همین است؛ یعنی انسان از این کاروان عبودیتِ هستی عقب میاندازد. حالا یک وقت هست «عاصی» که تو قرآن در «عصیان قلب» آمده. یک باره میشود «اَثیم»؛ واسه سه نقطه این حالت برایش ملکه شده. این را بهش میگویند «اثیم».
پس دو تا ویژگی شد: «افّاک»، «اثیم». آنی که این شکلی باشد میشود ابزار دست شیاطین. نه فقط مثل بحث دیروز تریبون شیطان است، حرف شیطان را منتشر میکند، ناطق عن شیطان است، نه! بلکه شیاطین جن هم در او حالا به قول امروزیها «مدیومی» میبینند، یک چی بگویم؟ چه کلمهای مناسبی بگویم؟ یک ظرفیت خوبی میبینند، یک تناسبی میبینند، سنخیتی میبینند. و شیاطین جن هم با او در ارتباط میشوند. حتی ممکن است به صورت فیزیکی با شیاطین جن دمخور بشود. شیاطین جن میتوانند خودشان را گاهی به صورت انسان در بیاورند، تو قالب انسانی ظاهر شوند. خلاصه این دیگر مال آن انجمن است، انجمن صنفیاش عوض شد. این الان دیگر تو انجمن صنفی شیاطین است، با گندههای، با خوبهای اجانین و شیاطین و اینها دیگر در ارتباط است.
چی باعث این شد؟ افّاک اثیم. چرا؟ چون میگویند که: «فلان فلانشده، تو هم که از مایی، تو که اصلاً از ما بهتری! ما چقدر باید زور میزدیم که بتوانیم یک واقعیت را یک طور دیگر به این آدمیزاد بدبخت بفهمانیم! تو آمدی از همین ابزارهای مادی و حسی و امکانات فراوانی که خب انسان امکاناتش به نسبت جن بیشتر است دیگر، تو از این امکانات داری استفاده میکنی، کار ما را صد پله جلو میاندازی. دیگر از این به بعد ما نوکر تویم، ما در اختیار تویم.» ممکن است اصلاً بعضیهایشان تسخیر هم بشوند. خب، این بیشتر به فضای هنری مرتبت است؛ یعنی «افّاک اثیم» بیشتر از کسی برمیآید که توان دارد با ذهن دیگران، با قوه خیال دیگران ارتباط بگیرد، اثر بگذارد، محتوا بدهد. امشب افّاک اثیم خب، «یُلْقُونَ السّمْعَ وَأَکثَرُهُمْ کَاذِبُونَ». اینها کیند؟ الان میفهمند که آنچه که شیاطین از اخبار آسمانها میشنوند -البته قبلاً دسترسیشان بیشتر بود، با ولادت حضرت عیسی تنزل پیدا کردند، و با ولادت پیغمبر و بعثت پیغمبر هم باز بیشتر تنزل پیدا کردند- الان در حد آسمان اول است. یک زمانی تا آسمان هفتم اینها میتوانستند شنود کنند، ولی الان در حد آسمان اول است؛ یعنی مطالب غیبی که در حد آسمان اول باشد، در تیررس اینها قرار میگیرد. بالاتر از آنجا خبری نیست. ولی به هر حال همین در حد آسمان اولش هم کم چیزی نیست دیگر. به هر حال آن چیزهای خوبی ازش درمیآید. برای اخبار، اطلاعاتی را اینها شکار میکنند، و میآیند میدهند؛ یعنی حالا یا از طریق «القاء قلبی» که به تعبیر قرآن میشود «وحی روحی»، «بعضهم إلی...» یا نه، ارتباط قویتر است. دادوستد اطلاعات فراتر از مثلاً الهام قلبی و اینهاست. ارتباط با شیاطین و جن و اینها وسیعتر. همین بحثهای جادو و سحر و اینها بیشتر این است. افرادی را تسخیر میکنند که اینجور قدرتهایی داشته باشند. وگرنه صرف اینکه حالا یک گناههایی انجام میدهد، این بله شیطانی هست و قوای وجودیش در اختیار شیطان هست، ولی آن قدرتهای شیطانی را ندارد. ولی اگر جوری بود که میتوانست اینطور وسیع برای شیاطین کار بکند، قدرت هم بهش میدهند. الان هالیوود واقعاً یک دمش به سحر و جادو و اینجور چیزها بند است. گاهی بعضی از این تصاویر شیاطین و اینها که میسازند، بعضی افرادی که حالا مثلاً شیاطین را حالا به نحوی دیدهاند یا هرچی، وقتی این تصاویر را نگاه میکنند مبهوت میشوند. یک از شنیدم، یک دوست فیلمهای هالیوودی دیده بود. خب، چطور میشود یک نفری رفته آنور عالم اینها را دیده؟ بعد میآید میبیند دقیقاً تو فیلمهای هالیوودی همه مدل، مدل شیطانی همینجوری الکی با همه تنوعش. یکی نمیدانم گوشه دیوار میچسبد، غلطان است. یکی نمیدانم کلهاش آنجوری است. یکی نمیدانم بدنش این مدلی است. همه اینها را تو فیلمهای هالیوودی ساختهاند. خب، چطور میشود؟ بچهاش همین است. بچهاش این است که دیدهاند. اینها را اصلاً در ارتباطاند. چرا؟ چون افّاک اثیماند. و این صنعت گسترده، پرقدرت دارد کار شیاطین را توی ۱۰۰ لِوِل بالاتر انجام میدهد. خب معلوم است که آنها هر کاری ازشان برمیآید، تو بهتر میزنی.
«یُلْقُونَ السّمْعَ وَأَکثَرُهُمْ کَاذِبُونَ». که البته اینها القای سمع میکنند. پس دیگر القای وحی نیست. بالاتر است. القای سمع است. به گوش میرسانند. شیاطین بر افّاک اثیم وقتی که نازل میشوند، به گوششان میرسانند. ولی خب «وَأَکثَرُهُمْ کَاذِبُونَ». اکثر چیزهایی هم که میگویند دروغ است و اطلاعاتشان اطلاعات متقن و درستی نیست.
حالا علامه اینجا نکته قشنگی دارد. میفرماید که: «محصله الحجت الایات ثلاث» میگوید از این سه تا آیهای که خواندیم الان، از ۲۲۱ تا ۲۲۳، این مطلب حاصل میشود که: «إن الشیاطین...» خیلی عبارت قشنگ است. یعنی مطالب، نکات فوقالعاده در المیزان وجود دارد. «إن الشیاطین لابتناء جِبلتِهم علی الشر». شیاطین چون جِبلتشان بر شر است. جبلت، همان فطرت خودمان است؛ یعنی ساختار درونی. چون اینها جبلتشان بر شر است: «لایَتَنَزَّلُونَ إلا عَلی کُل کَذّابٍ فاجِرٍ». نازل نمیشوند مگر بر کسی که کذاب، فاجر باشد. یعنی باید سنخیت بشود، سنخیت شدیدتر باشد. این رابطه قویتر است. و شیاطین قویتر، قدرت تصرفات و تخریب بیشتر با اینها ارتباط میگیرند. «و اکثرهم کاذبون فی اخبارهم». ولی تو اخبار، اطلاعاتی که میدهند، اکثرش اشتباه است. به خاطر اینکه اینها در حد ظواهر امر را میتوانند ببینند. تحلیل خودشان را به شما میدهند. البته بعضی کارهای امنیتی و اطلاعاتیشان قوی است. سندی را از یک جایی پیدا میکنند، بررسی میکنند، برمیدارند، میآورند. لذا الان که یک کمی بعضیها دست اینها را خواندهاند و عوالم اینها آشنا شدهاند و اینها، خدمت شما عرض کنم که یک ترفندهایی را استفاده میکنند. گاهی مثلاً با یک ادبیات خاصی، با آنها مکاتبه میکنند که قابل فهم برای آنها نباشد. خیلی چیز عجیبی است. البته آنها در حد ذهنخوانی تا یک حدی میتوانند انجام بدهند. تا یک حدی تصرف و عرض کنم که تلقی از ذهن دارند، ولی آن هم مراتب دارد دیگر. به هر حال این هم یک بخشی از داستان جنگ و دعوای با شیاطین.
حالا چرا قرآن این را گفت؟ چی شد که این را گفت؟ داستان این است: آنها گفتند بابا اینهایی که پیغمبر میگوید من وحی نازل شده، اینها شیاطیناند که نازل شدهاند به پیغمبر. قرآن میگوید: نه، نمیتواند شیاطین باشد. چون شیاطین بر «افّاک اثیم» نازل میشوند. این همه بحث فنی کرد که بخواهد بگوید اصلاً کی مدیوم این را دارد که شیطان بهش نازل بشود و بهش وحی بکند؟ و پیغمبر اینطور نیست. نه کسی از او افک سراغ دارد، نه اثم سراغ دارد. هیچ وقت در تمام عمرش کسی را فریب نداده، کلاه سر کسی نگذاشته، حقیقتی را وارونه نکرده.
«وَالشُّعَرَاء یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ». اینجا بحث شعرا مطرح میشود. شعرا شاید بشود به عنوان وسیعترش ترجمه کرد که همان هنرمندان باشد. یا خصوص شعر ویژگی و امتیازی دارد که حالا شعرا را جدا کرده. شعرا را به عنوان نمونه گفته. چون به هر حال نمود اصلی هنرمندان هم تو آن دوران، هم همیشه تاریخ، آن هنر فراگیرتر و عمومیتری که معمولاً قاطبه مردم این را دارند و ازش استفاده میکنند شعر است دیگر. بقیه هنرها معمولاً امکاناتی میخواهد، استعدادهای ویژه میخواهد، هم امکانات مادی میخواهد، ذهنت قوی میخواهد. نهایتاً یک قلم نباشد کار حل است. حالا شعرا توصیفشان این است: این پاسخ به اشکال شبهه دوم است. شبهه دوم در مورد پیغمبر این است که پیغمبر «شاعر» است. شبهه اول این بود که شیاطین بهش نازل میشوند یا از شیاطین است. شبهه دوم این است که شاعر است. اینهایی که میگوید شعر است. خب حالا باز خدا میخواهد بیاید یک هستیشناسی در مورد شعر و شاعر ارائه بدهد. با آن هستیشناسی بفهماند که پیغمبر نمیتواند شاعر باشد. همانطور که آن بر هستیشناسی کرد، داستان تنزل شیاطین و وحی شیاطین و اینها را گفت. واقعیت داستان شیاطین و وحی شیاطین این است. خب، این چه ربطی به پیغمبر دارد؟ واقعیت داستان شعرا هم این است. این چه ربطی به پیغمبر دارد؟ واقعیت داستان شعرا چیست؟ «یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ».
میفرماید که مطالبی هم علامه دارند که نکات خوبی است. «غیّ» در برابر «رشد». «قَد تَبَینَ الرّشدُ مِنَ الغَیِّ». آن وقتی است که انسان به آن نقطهای که باید بهش میرسیده میرسد. اصابت واقع. مثلاً فرض بفرمایید که اینجایی که ما الان لوکیشِنمون بوده و محل قرارمون بوده، حالا مثلاً توی اسنپ و اینها شما آن نقطهای که به عنوان مقصد در نظر میگیری، هر وقت طرف به همان نقطه رسید... گاهی تو آن کوچه آمده، تو محدوده آمده، ولی هنوز آن نقطه را پیدا نکردهایم. همین که وارد آن محدوده شده، بهش میگویند: هدایت. هدایت شد، آدرس را پیدا کرد، گم نشد. یک وقت طرف گم شده. گم شده یعنی چی؟ یعنی اصلاً نمیداند کجاست. کدام وَر باید برود؟ نزدیک است، دور است، جلوتر باید برود، عقبتر باید بیاید. ولی یک وقت هست میداند: آقا همین کوچه است. کوچه را درست آمدم، رسیدم. ما با زبان سیصد هزار کلمهای میخواهیم زبان دوازده میلیون کلمهای را تفسیر کنیم. درنمیآید. تو فارسی میگوییم چی؟ میگوید: آقا رسیدم ولی پیدا نمیکنم. یعنی چی؟ رسیدم یعنی نرسیدی دیگر! میگوید: بابا رسیدم. رسیدن که رسیدم ولی لوکیشِن را پیدا نمیکنم. یعنی چی؟ یعنی هدایت شدم ولی به رشد نرسیدم.
وقتی که دقیقاً به آن نقطهای که باید برسد میرسد، «غیّ» چیست؟ خلاف این است. ضد این است. وقتی که هنوز به همان جای اصلی آمدهام. تا آخر ممکن است طرف این جلسه ما را فکر کند «رواق دارالحجة» است، دلش هم خوش است. میگوید: آقا، جلسه دارالحجة بود، آدرس من هم تو رواق بود دیگر. تو رواق بودی که مشکلی حل نمیکرد. تو باید تو این نقطه حضور پیدا میکردی. این میشود «رشد». «آتَینَا رُشدَهُ مِن قَبْلُ». خود بحث رشد بحث مهم است. «أُوْلَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» تو قرآن. یک جایی بحث میکند در مورد اینکه: اینها راشدند. یعنی چی؟ راشدند. خیلی لطیف است. در مورد اصحاب کهف هم تعبیر رشد را دارد. «مَن اُمِرنا رُشدا»، آن هم هست. ولی این رشدی که اینجا مطرح است یک چیز دیگر است؛ یعنی «أُوْلَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ». تو بحث دعا: «فِیک راشِدُونَه». یکی هم به نظرم تو بحث «دعا» است. «وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ أُوْلَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ». آنی که ایمان محبوب دلش شده و از کفر و فسوق و عصیان بدش میآید، این رسیده به آن لوکیشِنی که باید میرسید. «أُوْلَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ». خیلی تعبیر قشنگ است. «یَهْدِی إِلَی الرُّشْدِ» هم داریم از قول جن خوب.
عرض کنم خدمتتان که پس چی شد؟ «وَالشُّعَرَاء یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ». غاوون دنبال شعرا راه میافتند؛ آنهایی که گرفتار «غیّ»اند. بحث تفسیری نکنیم، ولی دیگر حالا الحمدالله روزیمان بود در محضر امام رضا علیه السلام. خوب هم هست، برکت داریم. راشدون دنبال شعرا راه نمیافتند. میخواهد بگوید پیغمبر شاعر نیست. خب چه ربطی دارد؟ شعرا را غاوون دنبالشان راه میافتند. خب چه ربطی دارد اینی که این آقا شاعر هست یا نیست؟ چه ربطی دارد به اینکه کیا دنبال شعرا راه میافتند؟ روشن است. میفرماید «غیّ» خلاف رشد است. رشد همان اصابت واقع. رشید کسی است که «لایَهتَمُّ إلا بِما هُوَ حَقٌّ واقع». همه همتش رشید به این است که به واقع برسد، به حق برسد، به آن نقطهای که نقطه واقعی است. رشید این است. «وَالْغَوِی هُوَ السَّالِک سَبِیلَ الْبَاطِل». غَوِی (با غین) یعنی کسی که دچار غیّ. آن کسی که راه باطل را دارد میرود. «وَالْمُختَطِئُ طَرِیقَ الْحَقِّ». کسی که راه، از راه حق بیرون زده. «الشِّعرِ الْمَبْنِیَّةِ عَلَی التَّخَیُّلِ وَ تَصوِیرِ غَیرِ الْوَاقِع فِی صُورَةِ الْوَاقِعِ». روایت از آن چیزهایی است که صناعت شعر مخصوص این است. کدام شعر؟ شعری که فقط با تخیل کار دارد. اصلاً کار ندارد چی واقعیت دارد، چی واقعیت ندارد. تو حقیقت و نفسالامر چه خبر است. میخواهد این قوه خیال را تحریک بکند، میخواهد این قوه خیال را مجذوب بکند، سر کیف بیاورد. فقط با قوه خیال کار دارد. قوه خیالی که با همین صورتسازی. مثل اینکه مثلاً من دوست دارم که آقا این مذاکرات به فلان نتیجه برسد، مثلاً دوست دارم رابطه ایران و آمریکا خوب بشود، سفارت آمریکا اینجا راه بیفتد، پرواز مستقیم به واشنگتن، مکدونالد بیاید. اصلاً چیزهای بوفههای حرم امام رضا را جمع کنم به جایش مکدونالد بگذارند. مکدونالد رضوی. جواب: همه ماشاءالله أحسنت! خب، اینها چیست؟ اینها خیالپردازی است دیگر. رویاپردازی. رویافروشی. تو این رویاها و تو این خیالات و تو این اوهام سر کردن، به واقعیتها کار نداشتن، واقعیتها را ندید گرفتن.
یک وقت هست من در قوه خیال خودم چیزی را تصور و ترسیم میکنم که یک پشتوانه واقعی دارد. اول پای آن را تو عالم واقع سفت کردم، جای آن را تو عالم واقع پیدا کردم، بعد حالا تو قوه خیالم با صورتگری با آن ارتباط برقرار میکنم. مثلاً من آمدم اول این واقعیت را کشف کردم که امام رضا علیهالسلام امام معصوم است. قدرت بینظیری دارد در اینکه بخواهد افراد را هدایت بکند. تصرف دارد، تسلط دارد، سلطان همه کائنات در اختیار اوست. این را تو عالم عقل پیدایش کردم. جایش را سفت کوبیدم. حالا هی میآیم تو قوه خیالم با شعر و با داستان و با آرزو و با چه میدانم هی با صورتگریهای تو قوه خیال هی این را پردازش میکنم. این یک واقعیتی تو عالم واقع دارد پشتش. بنده که اصلاً نمیدانم این بابا واقعیت دارد یا ندارد. بعضی شعرهای این شکلی است دیگر. اصلاً در مورد یک کسی دارد شما ذهن تو قلقلک میدهد و خیالپردازی میکند. گاهی مثلاً رمان این شکلی است، یا هرچی. گاهی فیلم این شکلی است. یک شخصیتی را دارد مافوق تصور نشان میدهد با کمالات آنچنانی. اصلاً برایش مهم نیست که این شخصیت باشد یا نباشد. این ویژگیها را داشته باشد یا نداشته باشد. این احوالاتی که شما نسبت به او داری و عشق و علاقه و حس قلبی که نسبت به او داری، اصلاً میخواهد واقعیت داشته باشد یا نداشته باشد، مهم این است که همین تصورات حالت را خوب میکند. مشغولت میکند. سرگرمت میکند. با همینها خوشی. حالا میخواهد باشد یا نباشد. چه میدانم، مثلاً کتلت نادیدهای را به اسم معشوقه برای خودم درست میکنم، هی در وصف جمالات و کمالات شعر میگویم. صبح تا شب هم مشغولشم. واقعیت هم نداشت. اصلاً مهم نیست واقعیت داشته باشد یا نداشته باشد. مهم این است که من باهاش ارتباط دارم. مهم این است که همه خیال من را پر کرده. حال من خوب است باهاش. و من دارمش. الان دارم پیش خودم. هیچ وقت از من جدا نمیشود. این چیست؟ اینی که تو داری واقعیت دارد؟ تو عالم واقع پیدایش کردی یا نه؟ اگر تو عالم واقع پیدا نکردی میشود روایت. اگر تو عالم واقع پیدایش کردی میشود رشد. روشن است؟ رشید و غوی.
حالا شعرا چون کاری به عالم رشد ندارند. افرادی هم دنبالشان راه میافتند که کاری به عالم رشد ندارند. چقدر لطیف است قرآن. واقعاً هیچی قرآن نمیشود ها! هیچی قرآن نمیشود! کیا دنبال شعرا راه میافتند؟ «یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ». آنی که کاری با واقعیت ندارد. یک مشت آدم خیال پرداز. خب، فضاهای هنری ما این شکلی هست دیگر. الان آقا تو راه که میآمدیم، چالشهای جدی فضاهای ما این است که چون خیلیها یعنی توی دانشگاه احوالات هنری و اینها دارند، حالشان، احوالاتشان بدون حسابوکتاب است. الان حالش خوب است. سه ماه روال ثابتی ندارد. قوه خیال به شدت روی عزم و اراده اثر دارد؛ یعنی عزم و اراده را از بین میبرد. یعنی من ترجیح میدهم به جای اینکه بخواهم به یک امری با واقعیتش مواجه بشوم، بنشینم آن امر را یک دور برای خودم تو ذهنم بازآفرینی کنم، با همان ارتباط بگیرم. و پرهیز دارم و فراریام از اینکه بخواهم با واقعیت آن روبهرو بشوم. واسه همین به شدت روی قوه «از» اثر دارد. حالا اینور شعر است، آنور غنا. حالا غنا هم البته هم موسیقی، هم شعر هر دوتاش. یعنی ما غنا که میگوییم فقط موسیقی غنایی نیست. شعر غنایی هم دارد. ممکن است اصلاً موسیقی اشعاری که برای شما میآید آهنگ ندارد. متن شعر است، ولی این را گاهی بهش میگویند «غنا». نکته مهمی است. حضرت امام از قول آیتالله شهابادی نقل میکرد، میفرمود که: هیچ چیزی مثل غنا توی از بین رفتن عزم و اراده اثر ندارد. نابود میکند عزم و اراده را. برای اینکه هی به این قوه خیال پروبال میدهد. این قوه خیال هی از آن عالم واقعیت و از آن خاستگاه واقعی خودش دور میشود. اهتمام به اینکه برگردد به آشیانه حقیقت را از دست میدهد. یک وقت این قوه خیال شما این مُرغ مِیل پروازش را میکند، ولی اهتمام دارد که برگردد به این آشیانه واقعیت. آخرش باید یک چیزی باشد که این حول آن بچرخد، تو آسمانها پرواز بکند. جا پای آدم واقع آری، به شرط اینکه آن قوه خیال هرچه که میرود و هرچه که میچرخد و اینها بر مدار همان واقعیت بچرخد. مثلاً بله، امام رضا واقعیت دارد. درست. کمالات امام رضا واقعیت دارد. رأفت امام رضا واقعیت دارد. توجه امام رضا به زائرینش واقعیت دارد. ثواب زیارت واقعیت دارد. حالا من قوه خیالم را پر میدهم، برود در مورد رأفت امام رضا تا هرجا دوست دارد پرواز کند. این تا هرجا برود واقعیت دارد. بلکه حسنیاست. هرچقدر برود به آن کُنْه واقعیت رأفت امام رضا نمیرسد.
ولی یک وقت هست مثلاً میآیم دو شخصیت تاریخی -حالا یا واقعیت دارد یا افسانه است. حالا مثلاً واقعیت دارد، مثلاً کوروش. خب واقعیت داستان کوروش خیلی معلوم نیست. از احتمال ذوالقرنین بودن کوروش داریم تا احتمال بتپرست بودنش و سَفّاک بودنش. بنده مطالعه کردم و دیدم و اینها. این احتمال بتپرست بودن و سَفّاک بودنش. خب، حالا شما میآیی در وصف کوروش شعر میگویی: «ای کوروش آسوده بخواب که من نمیدانم...». تحریک قوه خیال است دیگر. پرواز قوه خیال است. این هم شعر است، ولی چه شعری است؟ شعر، شعری است که عین روایت. چون پایهای تو عالم ندارد. الان تو داری با کوروش حرف میزنی. کدام کوروش؟ کوروشی که احاطه دارد، اشراف دارد. از این قول شما خوشحال میشود. راهش راه حقی بوده و خوشحال میشود وقتی میبیند دیگران دارند راهش را ادامه میدهند. این تصور شماست دیگر. واقعیت هم دارد معلوم نیست. همه اینهایی که شما گفتی یک جا واقعیت داشت؟ کجا؟ قوه خیال شما همین است دیگر. باریکالله! حالا بلکه شاید بیشتر از ۸۰ درصد همش همین. همش خیالپردازی است. اساساً اینستاگرام و امثال این بر مبنای همین شکل گرفته. الان اصطلاحاً میگویند چی؟ میگویند دوره «پس حقیقت». شنیدید دیگر؟ خواندهاید در موردش؟ یک بحث جدی است تو رسانه. دوره پس حقیقت. پس حقیقت یعنی چی؟ صدای جارو هم میآید. پس حقیقت یعنی اینکه ما اصلاً تا یک زمانی میگفتیم درست و غلط، واقعیت و پوچ. الان دیگر از این دوره گذشتیم که چیزی واقعیت دارد یا ندارد. رسانه تعیین میکند واقعیت داشته یا نداشته باشد. اصلاً ما به ازاء و نفسالامری نیست که تو بخواهی با آن مطابقت بدهی و ببینی این هست یا نیست. رسانه همان ما به ازاء و نفسالامر است. مهم این است که در عالم رسانه میگویند هست، در قوه خیال رسانهگر هست. گرفتید مطلب؟ حقیقت این است. همان روایت. کیا دنبال این راه میافتند؟ کسانی که برایشان مهم نیست به واقعیت برسند یا نرسند. سوبژکتیویست. تو فضاهای در واقع درونی. یعنی در درون میخواهد تعیین بکند برای حقایق جایگاهی. به نظرم بحثش متفاوت است. البته مرتبط است ها! یعنی این داستانی که امروز، امروز در غرب داریم، دامنش به سوبژکتیویست برمیگردد. به نظرم بحثهای هایدگر و حالا.
غرضم این است که شاعر این است. داستان شعر این است. داستان خیالپردازی شاعرانه این است. حالا پیغمبر کدامش است؟ پیغمبر شاعر است! ببین چقدر قشنگ قرآن، استدلالهای قرآن را ببین. آری، مگر کیا. آخرش، آخرش یک گروه جدا میکند که خیلی لطیف است. مگر شاعر حماسهسرایی که در مقام حمایت از مظلوم برمیآید، ذکرالله کثیر است. خیلی یاد خدا میکند. محور یاد خدا حرکت میکند. چند تا ویژگی میآورد تو آیات آخر که اینها را تفکیک میکند. خدا خیر بدهد به خواهرمان که این بحث را مطرح کردند. خودم هم داریم لذت میبریم.
پس چی شد؟ میفرماید از آن چیزهایی است که صناعت شعر اختصاص به آن دارد؛ یعنی کلاً شعر خودش را متکفل این میداند. آن هم شعری که مبتنی بر خیالات، کار به واقعیت ندارد. یکی از اقواممان شاعر بود. بعد گاهی شعرهای عشقی و اینها هم میگفت. دختر جوانی بود. ما بچه بودیم آن موقع. یک دیوان شعر گفته بود، چاپ هم کرد آن موقع. بعد من یک بار بهش گفتم که: «اینهایی که گفتی حالا خودمونی دیگر. حالا یکم بیپروا گفتم که: این شعرهایی که گفتی، اینها در مورد کیست؟» گفت: «یعنی چی؟» گفتم: «مثلاً این پسر همسایه منظورت است؟» گفت: «نه، در مورد هیشکی.» گفتم: «خب، یعنی چی؟ تو این همه نشستی گفتی من عاشق دوست دارم نمیدانم با تو چایی بخورم، کنار هیزم داغی که نمیدانم تو شومینه دارد اینطور میشود، فلان میشود. خب، این در مورد کیست که میخواهی باهاش چایی بخوری کنار هیزم شوم؟» گفت: «هیشکی. مگر تو شعر لازم است که یک کسی را مدّ نظر داشت؟ در مورد هیشکی است.» من تا مدتها نمیفهمیدم اصلاً یعنی چی. من دو ساعت مینشینم به یک کسی ابراز علاقه میکنم، از بودنش لذت میبرم. دارم قرچ قرچ درگاه پاییزی را له میکنم کنارش. با هم حرکت میکنیم تو ساحل. داریم با هم دست تو دست هم، انگشت در هم انداخته. موهای من را دارد اینجوری میکند. با هم داریم حرکت میکنیم. موهای من را او دارد به من اینجوری نگاه میکند و اینها. بعد آن اصلاً واقعیت خارجی ندارد. خورزوخان مثلاً! این توهمات است دیگر. وقتی که این شکلی شد، این شاعر هی با این پردازش قوه خیالش از عالم واقعیت فریب میخورد و فریب میدهد. واسه خیلی از هنرمندهای ما واقعاً سطح تحلیلشان اصلاً دست خودشان نیست ها! داستان زندگیشان و شاکله وجودی و فکریشان اینها را این شکلی بار آورده که سطح تحلیلشان نازل است، پایین است. هرکی هرچی میگوید باورش میشود. هرکی هرچی برای اینها فوروارد میکند، هرجایی هر تصویری که میبیند قبول میکند. دیدهاید بعضیهایشان هم سوتیهای فاجعهآمیزی گاهی میدهند. ابتداییترین چیزهای سواد رسانه را ندارند. فیلم، عکس چی بود ... خرسه داشت چیکار میکرد. یکی از اینها منتشر کرده بود: خرسه را چیکارش کرده بودم؟ تو کانادا. تو کانادا یادتان است یا نه؟ چی بود؟ فکر نمیکند این اصلاً میتواند واقعیت باشد؟ نمیتواند. اصلاً این را کی گفته؟ از کجا آمده؟ کاری به عالم واقع ندارد. اصلاً برایش مهم نیست واقعیت داستان چیست؟ مهم این است که من این را دیدم، خوشم آمد، جالب بود، قشنگ بود. هنر یعنی همین. رسانه یعنی رسانهای که قرار نیست در مورد واقعیت صحبت کند. رسانه قرار است بگوید: چیا میتواند سر تو را گرم بکند؟ چیا جالب است؟ اصلاً چیزهایی را من به تو نشان میدهم که واقعیت ندارد ولی جالب است. جلب توجه. چیزهایی هم هستش که جلب توجه نمیکند ولی واقعیت دارد. به من رسانه ربطی ندارد. به من هنرمند ربطی ندارد. من با آن جلب توجه، با آن خیالانگیزیه، با آن جاذبهآمیز بودن برای قوه خیال کار دارم.
درباره نحوه روایت. ممکن است یک شاعری از بدون آن پشتوانه ابری روایت، یکی مثلاً مثل حافظ با همان زبان عاشقانه یک شعری، آن حالت رشد و حتی عرفانی یک جلوهای از حقیقت. یعنی یک آستانهای دارد شعر حافظ. آره، از یک مبدئی جوشیده که آن مبدأ عین واقعیت است. خودش واقعیت را مشاهده کرده، دارد آنجا را حکایت میکند. «کی مشتهای مجلس روحانیان شدی؟» غزل معروف حافظ که از آن غزلهای بینظیر است. میگوید: «ای قصه بهشت ز کویت حکایتی/ شرح جمال حور ز رویت روایتی/ انفاس عیسی از لب لعلت لطیفهای/ آب خضر ز نوش لبانت کنایتی». آب خضر که آب حیات بود، آن یک کنایهای بود از نوش لبان تو. قطره آبی که از لبت ریخته بیرون، آن آب خضر را گفتند که بتوانند کنایه داشته باشند در مورد این آبی که از دهنت ریخته بیرون حرف بزن. خب، حالا مثلاً منی که به واقعیت داستان کار ندارم، اینها را میخوانم و اصلاً ممکن است برای دوست پسرم، دوست دخترم هم همین اشعار را بگویم، بفرستم. میگوید: «هر پارهای از دل من و از غصه قصهای/ هر سطری از خصال تو از رحمت آیتی/ کی عطر سایه مجلس روحانیان شدی؟/ گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی». اینکه گل آمده گوش همه فضا را برداشته پر کرده به خاطر این است که بوی تو یک لحظه خورد به گل، این تا همیشه خوشبو شد. شما ببینید این آرایههای ادبی را. خب، ما عطر میزنیم خوشبو میشویم. از گل میگیریم میزنیم به تنمان. آن گل همیشه بو دارد. تن ما مثلاً تا یک یک ساعتی که آن بوی گل تا یک ساعتی بو دارد. گل از خودش بو داشت. داد به عطر. عطره را من زدم به بدنم. عارض شد. یک دو ساعتی بوش رو تنم مانده بود. خداحافظ. چی میگوید؟ میگوید: بوی تن تو بود. باهاش عطر گرفتن. آن عطره را دادند به گل. گل یک مدتی بو گرفت که باهاش میتواند یک جاهایی را خوشبو کند. آن به خاطر بوی تن تو بود. دقیقاً برعکس. «در آرزوی خاک در یار سوختیم/ یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی». و همینطور تا آخرش.
خب حالا این خاستگاه چی بوده که این را گفته است؟ این یک حقیقتی بوده که آن حقیقت را مشاهده کرده. الفاظ را هی به همدیگر ور کرده و در مورد یک کسی که خودش هم نمیداند کی است. اصلاً نمیداند او اینها را دارد یا ندارد. فقط صرفاً به نظر شما چه استعاره خوشگلی! چرا همه اینوری نگاه میکنند، من اینوری نگویم؟ بگذار یک بار هم اینوری. همیشه شعبون، یک بار هم رمضون. ما که نه به ما که شعر یاد... چقدر قشنگ! همه آنوری نگاه میکنند. حافظ اینوری نگاه میکند. یاد بگیر. شما هم از این کارها بکنید. این را میگویند هنر. در حالی که این یک حقیقتی را با همه قلبش مشاهده کرده. آن غلیان آن مشاهده، زبان او را وادار به تکلم کرده و قوه اش را پر کرده. میگوید: فیض میگوید، میگوید: «ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من/ تو آمد خورده خورده، رفت من آهسته آهسته». چقدر قشنگ است! «ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من». این خیال اینقدر به تو بند بود که اصلاً من را داد بیرون. همه تویی. این یک واقعیتی پشتش است. کدام تو؟ کدام تو میتواند این کار را بکند؟ فیض میداند آن تو را دارد. فیض هم محدث است، هم فقیه است، هم فیلسوف است، هم عارف است. بله. حالا شاعر ما هم این را دارد. ابری معانی که اینها دارند بهش اشاره میکنند. و این اصلاً به آن نظر دارد که اینها را دارد میگوید. این نمیخواهد قوه خیال تو را فقط بالا پایین بکند، کیف بکنی. این میخواهد از رَهزن قوه خیال تو، دست تو را بگیرد، بیاورد یکم تو همان واقعیتی که او چشیده را –ولو در حد قوه خیالت- لمس کنی، بفهمی. و آنقدر با این قوه خیالت پشت در خانه او رفتوآمد کنی، خیال ببندی به او که آخر تو هم آهسته آهسته من تو بدهی بیرون او بشوی. این تفاوت کار شاعر حکیم و شعری که حکمت است با شعر خیالانگیزی که «یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ». آن شعری که شب جمعه کراهت دارد، این شعر روایت. نه شعر حکمت، نه شعر حافظ.
ما در بین اهل بیت یک وقتی من این را بررسی کردم. شاعرترین امام ما امام رضا علیهالسلام است. ما یک بابی شعرِ از امام رضا داریم. یعنی در کتاب «عیون اخبار الرضا» حواله امام رضا بود. از قم پاشدیم آمدیم اینجا در مورد شعر صحبت کردیم. برگشت در کتاب «عیون اخبار الرضا». معمولاً ما در ابوابی که در مورد معصومین است باب اشعار نداریم. در مورد امام رضا علیهالسلام شیخ صدوق یک باب آورده. اشعار عجیبغریب هم هست. حالا من خیلی شارژ موبایل ندارم. اگر میشد برایتان بیرون میماندم و میخواندم. مثلاً مأمون یک کنیز داد به امام رضا. محاسن حضرت را دید، این جلوها سپید است. گفت: «این آقا پیرمرد است، من نمیخواهم.» گذاشت رفت. بعد رفت اعتراض کرد به مأمون. مثلاً دو سه بیت شعر گفت که: «این آقا چند تار مویش سپید است و نمیخواهم.» مأمون نامه را داد به امام رضا که: «ببین چی گفته؟» حضرت یک قصیده بلند گفتند در پاسخ به آن کنیز که: «اگر من موهای اینجا مثلاً یکم سپید شده، دلم اینطوری است، آنجوری است، آنجوری است.» غریزه و آن قریحه شعری را شما نگاه کنید. معمولاً هم تو مکاشفات امام رضا در قالب شعر به افراد چیزهایی را گفتهاند. «جاروب کن خانه و پس میهمان طلب». مثلاً. و همینطور این مثلاً به اشرفی مازندرانی و به خیلی بزرگان ما وقتی تو تشرفاتشان، چه تو رویاشان. خیلی عجیب است ها! خیلی از افراد تو رویا امام رضا را دیدهاند. تو مکاشفه امام رضا را دیدهاند. حضرت معمولاً یک بیت شعر به اینها گفتهاند؛ یا فارسی یا عربی. خیلی جالب است. یعنی شاعر ائمه امام رضا علیهالسلام، اینطوری که بنده استنباط کردم از مجموعه روایات و احوالات اهل بیت.
حالا غرض این است که این یک شعر دیگر است، داستان دیگر است. هر شعری، شعر نیست. ولی قالب شعر، آن شعری که عالم را پر کرده، کدام است؟ این شعر روایتآلود که اصلاً کاری با واقعیت ندارد. «تو صورتش را تو ذهنت چیکار داری در مورد کیست؟» آخه من الان این همه کمالات در مورد یک کسی دارم، بهش علاقهمند میشوم. کار نداشته باشم به کی دارم علاقهمند میشوم. تو میخواهی جای خالی را خودت پر کن. یا بگذار سارا، یا بگذار دارا، یا بگذار تارا. یا بگذار بحث دیروز دیشب که مفهوم زیبایی داشتیم، زیبایی بینسبت میشود. یعنی، یعنی باید آن زیبایی خاستگاه و مبدأ و پشتوانه واقعیتش لحاظ بشود تا واقعاً زیبا باشد. وگرنه دستساز قوه خیال شماست. این خیالها بحث مفصل است. الان دیگر نماز جمعه خانمهاست. اینجا باید بلند شویم برویم. بعد رشد عقلی صورت بگیرد دیگر. یعنی عمدش هم همین است که الان باید رشد پیدا بشود. خلاصه «أُوْلَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» بشود. رشد پیدا کند. رشدم به این است که پای خودش را محکم کند توی عالم واقع. عالم واقع یعنی عالم حقیقت. تو یک کلمه ساده و شسته رفته و خیلی کاربردیش این است که از شریعت جدا نشود. شریعت آن تبلور حقانیت هستی است که در قالب باید و نباید جلوه کرده. اگر کسی از این جدا شد، رابطهاش با حقیقت قطع شده. این هم توهم است که شریعت را یک چیزی جدا از حقیقت میبینند. نه آقا! شریعت نمودار و تبلور حقیقت است. همان حقیقت است که بیرون زده تو قالب دستور و باید و نباید. راه رفتن به اعماق حقیقت هم همین است.
مثلاً نماز. همه این احوالات این شعرا، این بزرگان تو همین یا نماز بوده یا قرآن بوده یا زیارت بوده. یعنی تو لبّ شریعت بوده. همین نمازی که ما میخواندیم و اینها میخواندند. «در نمازم خم ابروی تو در حالتی رفت/ که محراب به فریاد آمد». اشعار بزرگان و عرفا را در مورد نماز فقط ببینید. همین قنوتی که ما میگیریم، رکوعی که ما میرویم. بعد روایاتمان خیلی جالب است. مثلاً تو روایت دارد میفرماید: «رکوع که میگیری گردنت را صاف بگیر.» چرا؟ روایت میفرماید: «خودت را در حالتی تصور کن که در برابر ربت ایستادهای و داری میگویی من آمادهام که گردنم را...» روایت میگوید: با این توجه رکوع کن و گردنت را این مدلی بکش. حالت کسی که ایستاده، میخواهد به معشوقش اعلام کند: «گردنم را میخواهی بزن.» شعرا میگویند و عرفا میگویند و اینها. اصلاً همین است آقا. «انگشتها باید کامل رو زانو باشه حاج آقا؟» چقدر خم بشویم؟ چند درجه؟ احکام درست کنن. چون سازوکار فقه و این انحنا چقدر باشه؟ دست واجب رو زانو باشه؟ نباشه؟ اگر سرش بلند شد، ذکر را در حال حرکت گفت. بعد یکی به این نگاه میکند، میگوید: عشق آنقدر که اینها آمدند هی توش خرابکاری کردند، داستانش این تا اینجا رسید.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه دوم : رابطه هنر با مبارزه و ایدئولوژی
شناسنامه قرآنی هنرمندان
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شناسنامه قرآنی هنرمندان
جلسه اول - نسبت شعر، رسانه و پساحقیقت
شناسنامه قرآنی هنرمندان
جلسه دوم : رابطه هنر با مبارزه و ایدئولوژی
شناسنامه قرآنی هنرمندان
در حال بارگذاری نظرات...